علی فضلی

معجزه وعده دیدار

‏   خاطره دیگر مربوط به عملیات کربلای 5 است که در آن لشکر 10 سید‏‎ ‎‏الشهدا ماموریت شکستن خط و تصرف دژ اصلی شلمچه به طول 5 / 5‏‎ ‎‏کیلومتر را بر عهده داشت. کار بسیار دشواری به نظر می آمد. لحظه ای بود که‏‎ ‎‏از عملیات نسبتاً ناموفق کربلای 4 برگشته بودیم، حدود سه، چهار ماهی بود‏‎ ‎‏که نیروها اعزام شده و در جبهه مانده و بسیجی ها به مرخصی نرفته بودند. در‏‎ ‎‏قرارگاه خاتم الانبیا و با حضور جناب آقای هاشمی رفسنجانی که آن زمان‏‎ ‎‏جانشین فرماندهی معظم کل قوا بود و با حضور فرماندهان لشکرها و نیروی‏‎ ‎‏زمینی ارتش و فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بحث سه روزه ای‏‎ ‎‏پیرامون اینکه از کدام محور حمله کنیم، انجام شد. محورها و مکانهای‏‎ ‎‏مختلف عملیاتی مورد ارزیابی قرار گرفت و بحث ها و گفتگوهای زیادی تا‏‎ ‎‏حصول نتیجه نهایی صورت گرفت و نظرات کارشناسی مخالف و موافق‏‎ ‎‏متعددی ابراز گردید تا بالاخره عمده نظرها بر منطقه عملیاتی کربلای 5 و‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 118
‏محور شلمچه متمرکز گردید. ‏

‏   با همه این احوالات، موانعی نظیر آب گرفتگی و باتلاق، سیم خاردار،‏‎ ‎‏میادین متعدد مین، نبود جاده مناسب برای پشتیبانی و نیز برای شروع عملیات،‏‎ ‎‏نبودن کانالهای ورودی مناسب برای نیروهای قایقران و ... از جمله عواملی‏‎ ‎‏بودند که عملیات در این محور را با مشکل جدی مواجه ساخته بودند.‏

‏   مجموعۀ این عوامل دورنمای عملیات در محور شلمچه را دشوار‏‎ ‎‏می نمود. اما زمانی که آقای هاشمی گفتند که امام فرموده اند بگویید رزمندگان‏‎ ‎‏این عملیات را انجام بدهند؛ بالاتفاق موافقت حاصل آمد و همگی برای‏‎ ‎‏انجام عملیات مهیا شدند. تمام نیروهایی هم که عملیات کرده بودند، تمام‏‎ ‎‏جاها را واگذار کرده و به پایگاه برگشتند.‏

‏   دژ شلمچه 5 / 5 کیلومتر طول داشت و در شروع عملیات هم تقریباً دژ‏‎ ‎‏اصلی دشمن همانجا بود. ما هم هیچ چاره ای نداشتیم اِلاّ اینکه تکِ جبهه ای‏‎ ‎‏رو در رو انجام بدهیم. یعنی با آن همه موانع و استحکاماتی که وجود داشت،‏‎ ‎‏ناگزیر بودیم از روبرو با دشمن درگیر شویم. در صورتی که در انجام عملیات‏‎ ‎‏تدبیر لازم و طبیعی، پرهیز از درگیری رو در رو با دشمن و استفاده از نقاط‏‎ ‎‏ضعف وی و حمله از طرفین است. اما با وجود آن همه موانع موجود از قبیل‏‎ ‎‏باتلاق، سیم های خاردار، میادین مین و آب گرفتگی به طول سه کیلومتر که‏‎ ‎‏باید از آن عبور می کردیم تا به دشمن برسیم. پس از عبور از این همه تازه به‏‎ ‎‏سنگرهای کمین عراقی ها می رسیدیم. دو ردیف کمین که استحکامات آن از‏‎ ‎‏خط اصلی ما قویتر بود. بعد از آن تازه به دژ اصلی شلمچه می رسیدیم که‏‎ ‎‏پشت سر آن هم دو خط احتیاط وجود داشت. دور تا دور خود جاده شلمچه‏‎ ‎‏هم سه ردیف سنگر هلالی شکل (در جبهه نونی شکل معروف است) با ارتفاع‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 119
‏پنج تا شش متر و مشرف بر جاده کشیده شده بود. خلاصه اینکه عراقی ها تمام‏‎ ‎‏تدابیر نظامی را رعایت کرده بودند. یک هفته مانده به عملیات، با افراد‏‎ ‎‏اطلاعات عملیات ماموریت شناسایی پیدا کردیم. ما مقداری در این زمینه‏‎ ‎‏آنجا کار کرده و تا حدودی آشنایی داشتیم، البته از موانع عبور نکرده بودیم.‏‎ ‎‏یکی از شهدای گرانقدر ـ شهید کیانپور ـ که سمت جانشینی اطلاعات عملیات‏‎ ‎‏را داشت، خودش مرتب گشتی می رفت. یک وقتی ایشان آمد و گفت فلانی‏‎ ‎‏بچه ها برای شناسایی به موانع و دژ رسیده اند. من باور نمی کردم، گفتم آقا‏‎ ‎‏اشتباه می کنی، مگر ممکن است به این سادگی برای شناسایی به آن موانع و دژ‏‎ ‎‏رسید، آن هم با این موانع و سیم خاردار و سنگرهای کمین و ...‏

‏   از طرفی می دانستم که ایشان هرگز دروغ نمی گوید و یک کلمه را کم و‏‎ ‎‏زیاد نمی کند. البته ایشان هیچ موقع نمی گفت من رفتم بلکه می گفت بچه ها‏‎ ‎‏رفته اند. واقعیت این است که آن شب من یقین نداشتم که این شناسایی با این‏‎ ‎‏موفقیت انجام شده باشد. ایشان جان امام را قسم خورد که رفته اند. گفتم نه،‏‎ ‎‏باید بگویی چه کسی رفته است. گفت اگر بگویم خودم رفته ام قبول می کنی؟‏‎ ‎‏چون می دانستم همه رزمندگان و از جمله ایشان به حضرت امام فوق العاده‏‎ ‎‏ارادت دارند و واقعاً برای آنها همه چیز امام است و نیز با توجه به صداقت‏‎ ‎‏ایشان دیگر برایم یقین حاصل شد که کار گشتی صورت گرفته و باید به کارها‏‎ ‎‏و شناسایی های تکمیلی پرداخت. طرح ریزی، توجیه و هماهنگی و مقدمات‏‎ ‎‏کار فراهم شد و ما به کارهای شناسایی و کسب اطلاعات و جابه جایی و پیدا‏‎ ‎‏کردن مسیر عبور قایقها و ... مشغول شدیم. کار سازماندهی و آموزش و‏‎ ‎‏توجیه نیروها در اردوگاه انجام شد. آقای هاشمی و سردار رضایی پیامی داده‏‎ ‎‏بودند که باید با افراد در میان گذاشته می شد. وقتی که به اردوگاه کوثر‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 120
‏برگشتیم، حدود ده هزار نیرو داشتیم. اردوگاه کوثر در کیلومتر ده جاده‏‎ ‎‏سوسنگرد ـ اهواز قرار داشت که زیر آن درختها و در سطحی حدود ششصد‏‎ ‎‏تا هفتصد هکتار نیروها پراکندگی داشتند و نسبتاً آسیب پذیری کم بود. آن‏‎ ‎‏شب به اردوگاه کوثر برگشتم تا بگویم امام خواسته اند بچه ها بمانند و این‏‎ ‎‏عملیات را انجام دهند. در محلی که قرارگاه خود ما در اردوگاه بود، به‏‎ ‎‏گروهی از مسئولین و فرماندهان گردانها جمع شده بودند، گفتم که امام‏‎ ‎‏خواسته اند عملیات انجام شود و صبح هم در مراسم صبحگاه می خواهیم‏‎ ‎‏موضوع را با نیروها در میان بگذاریم. شب ولادت حضرت زینب (س) بود.‏‎ ‎‏این گروه به عنوان مسئولین، سفیرهایی بودند که رفتند بگویند که فردا صبح‏‎ ‎‏فلانی در صبحگاه با شما صحبت دارد. بچه ها متوجه موضوع شده بودند و‏‎ ‎‏عشق به امام در دل آنها را حالا می شود مقداری بازترش کرد. آنها فهمیدند‏‎ ‎‏که ما فردا صبح می خواهیم چه چیزی را بگوییم. امام جمعه محترم گچساران‏‎ ‎‏حجت الاسلام متقی که همیشه به جبهه ها سرکشی می کرد، آن شب مهمان ما‏‎ ‎‏بود. عرض کردم حاج آقا شما فردا صبح برای رزمندگان چند دقیقه ای‏‎ ‎‏صحبت بکنید. البته ایشان را توجیه کردم که قضیه چیست؟ صبح اردوگاه را‏‎ ‎‏مه گرفته بود و چون زمستان بود، نسیم سردی هم می وزید. در منطقه‏‎ ‎‏صبحگاه هوا گرگ و میش بود که من زودتر از بقیه به سمت میدان صبحگاه‏‎ ‎‏رفتم. چرخی در اردوگاه زدم و دیدم امروز حال و هوای دیگری است. خود‏‎ ‎‏من هم هنوز نمی دانستم که اینها چه کار می کنند. به سوی میدان صبحگاه که‏‎ ‎‏آمدم دیدم گردانها دارند یکی یکی نزدیک می شوند. جلّ جلاله کار این‏‎ ‎‏انسانها چه عظمتی پیدا کرده است. قضایا چیست؟ حال و هوا و عشق و ارادت‏‎ ‎‏به امام و ولایت و فرماندهی یعنی چه؟ این مجسمه های اخلاص با عشق به‏‎ ‎
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 121
‏امام چه کارهایی را شروع می کنند؟ دیدم گردانها یکی یکی دارند می آیند.‏‎ ‎‏گردانهای حضرت زینب. حضرت علی اکبر، حضرت سجاد که بخشی از‏‎ ‎‏آنهاغواص بودند و گردان غواص فرات و ...‏

‏   گردان حضرت زینب که در خط شکنی های عملیات کربلای 5 کار واقعاً‏‎ ‎‏ارزشمندی انجام دادند، جلوتر از بقیه می آمدند؛ اما همه کفن پوش و پا برهنه‏‎ ‎‏بودند. از کجا کفن تهیه کرده اند؟ چه کسی در خلال شب با آنها صحبت کرده‏‎ ‎‏است؟ این پلاکارد به این بزرگی را چه موقع تهیه، تزیین و امضا کرده اند؟ چرا‏‎ ‎‏بندهای کفشهایشان را به هم گره زده و کفش ها را به گردن انداخته اند؟ با این‏‎ ‎‏وضع زمزمه می کردند و به سمت میدان صبحگاه می آمدند. صحنه ای که‏‎ ‎‏تصور و تجسم آن انسان را به وجد می آورد. در آن سرمای صبحگاهی،‏‎ ‎‏همگی پاهای خود را برهنه کرده و به صبحگاه می آمدند. واقعاً که حال و‏‎ ‎‏هوای عجیبی بود. بر روی پلاکارد بزرگی که در جلوی خود به دست گرفته بو‏‎ ‎‏دند، مطالبی نوشته شده بود که جملاتی از آن را در ذهن دارم. نوشته شده بود،‏‎ ‎‏اماما! ما اهل کوفه نیستیم شما را تنها بگذاریم، ما تا آخرین قطره خونمان پای‏‎ ‎‏فرمان شما ایستاده ایم، ما برای شهادت باکی نداریم و تا شهادت در رکاب شما‏‎ ‎‏آماده هستیم و ... زیر پلاکارد هم آنقدر امضا شده بود که اصلاً قابل توصیف‏‎ ‎‏نیست. یک پلاکارد بزرگی که اصلاً آدم متعجب می شد که این عزیزان ظرف‏‎ ‎‏این چند ساعت چه کارهایی کرده اند. گردانها یکی یکی وارد میدان صبحگاه‏‎ ‎‏شدند. صبحگاه را اجرا کردیم و بعد سخنرانیها شروع شد. اول حاج آقای‏‎ ‎‏متقی را برای ادای سخنرانی دعوت کردیم. حاج آقا بعد از صحبت محاسن‏‎ ‎‏مبارکشان را به سوی آسمان گرفته و شروع به دعا خواندن کردند. تمامی‏‎ ‎‏جمعیت هم مخلصانه و از ته دل آمین می گفتند. چند دقیقه ای هم من صحبت‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 122
‏کردم. گفتم شما برادران حدوداً سه، چهار ماه بیشتر است که در ماموریت و‏‎ ‎‏در حالت آموزش و آمادگی به سر می برید و هیچ کدامتان هم مرخصی‏‎ ‎‏نرفته اید. گزارشی از عملیات کربلای 4 و توضیح مختصری از آنچه در جلسۀ‏‎ ‎‏فرماندهان گذشته بود و فرمانی را که امام برای رزمندگان داده بودند، بیان‏‎ ‎‏کرده و گفتم: حالا انتخاب کنید محدودیت و مانعی در راه هیچ کسی نیست.‏‎ ‎‏یا تشریف ببرید و یا تا زمانی که نیاز هست و فرمان امام محقق نشده است،‏‎ ‎‏بمانید. گفته شد که امام خواسته اند که بمانیم و عملیاتی انجام بدهیم. چون‏‎ ‎‏موضوعات طبقه بندی شده بود، من دیگر جزئیات را برایشان توضیح ندادم و‏‎ ‎‏نمی خواستم توضیح بدهم منتها با تاکید گفته شد که بمانید. البته یک بحث‏‎ ‎‏فریبی ـ پوششی هم پیش کشیدیم که عده ای از رزمندگان به سمت غرب رفته‏‎ ‎‏و دارند زمینه عملیات را آماده می سازند. واضح است این کارهای پوششی با‏‎ ‎‏هدف خاص انجام می شد تا اگر احیاناً از سادگی عزیزی سوء استفاده ای‏‎ ‎‏صورت گیرد، جهت برداشت دشمن منحرف بشود. ‏

‏   بگذریم، گفته شد هرکس که مایل است و می خواهد به مرخصی برود،‏‎ ‎‏می تواند برود و کسی هم که مایل است می تواند بماند. امام خواسته اند که‏‎ ‎‏بمانید و من جزء کسانی هستم که می خواهم بمانم. هر کسی هم که می خواهد‏‎ ‎‏برود هیچ مانع و محدودیتی ندارد، برود که ما می خواهیم صحبتهایمان را‏‎ ‎‏ادامه بدهیم. خدا شاهد است یک نفر از این جمع جدا نشد. حتی تا پایان‏‎ ‎‏عملیات یک نفر برای اینکه مرخصی بگیرد یا بگوید مشکلی دارم به ما‏‎ ‎‏مراجعه نکرد. من عشق و ارادت بسیجیها و سایر رزمندگان به حضرت امام را‏‎ ‎‏اینجا به وضوح دیدم. چه عشقی! خوشبختانه صحنه هایی از آن فیلمبرداری‏‎ ‎‏شده و مقداری از نوارهایش موجود است که صحنه هایی ماندگار در تاریخ‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 123
‏می باشد. من گفتم می خواهیم برای سلامتی فرمانده کل قوا نذر بکنیم که سایه‏‎ ‎‏ایشان بر سر ما مستدام باشد و بگویید چه چیزی نذر کنیم؟ عجبا این عزیزان‏‎ ‎‏چه چیزی می توانند نذر کنند؟ بزرگترین هدیه ای که می توانستند برای سلامتی‏‎ ‎‏امام بفرستند، چی بود؟ گفتیم، می خواهیم صلوات نذر امام بکنیم، بگویید‏‎ ‎‏چند تا؟ زمزمه ای توی صفوف پیچید، واقعاً توصیف این شرایط خیلی دشوار‏‎ ‎‏است. یک طرف سرما و شرایط جوی نسبتاً نامناسب و از یک طرف آن حال‏‎ ‎‏و هوای ویژه ای که در صبحگاه وجود داشت. زمزمه پیچید که به نشانۀ فرمان‏‎ ‎‏امام در تشکیل ارتش بزرگ بیست میلیونی، بیست میلیون صلوات نذر امام‏‎ ‎‏بکنیم. اللّه اکبر، بیست میلیون صلوات نذر امام کردند و قرار شد تا قبل از‏‎ ‎‏عملیات هم بفرستند. بچه ها میثاق و بیعت خود را با امام بستند و‏‎ ‎‏پلاکاردهایشان را جمع کرده و فرستادیم دفتر حضرت امام به محضر آن‏‎ ‎‏بزرگوار و نشانه این بود که رزمندگان تا پای جانشان در راه اهداف شما‏‎ ‎‏ایستادگی می کنند و ایستاده اند و هیچ تردیدی نیست که فرمان شما هر چه‏‎ ‎‏می خواهد باشد، همان را اطاعت می کنند. البته آن پلاکارد به دفتر حضرت‏‎ ‎‏امام رسید ولی اینکه به نظر مبارک حضرت امام رسیده باشد نمی دانم. خلاصه‏‎ ‎‏بچه ها میثاق و بیعت خود را با حضرت امام تجدید کردند و ما هم با آرامش‏‎ ‎‏صد در صد و کامل دنبال شناسایی و طرح ریزی و تکمیل کارهایمان رفتیم.‏‎ ‎‏برای یک چنین عملیاتی باید شش تا هفت ماه کار و تلاش صورت می گرفت.‏‎ ‎‏ولی ظرف یک هفته همه چیز با موفقیت انجام شد.‏

‏   از تدابیر عراقی ها بگویم که از کار این عملیات گوشه ای را برای شما گفته‏‎ ‎‏باشم. در قسمتی از منطقه عملیاتی دژ اصلی شلمچه به طول 5 / 5 کیلومتر‏‎ ‎‏وجود داشت که برای رسیدن به آن باید از کانال آب کنار یک خاکریز‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 124
‏استفاده می شد. این خاکریز در سالهای اوایل جنگ توسط ارتش زده شده و‏‎ ‎‏پس از تصرف منطقه توسط عراقی ها، در گودالهای ایجاد شده کناره های‏‎ ‎‏خاک ریز، آب جمع شده بود که ما آن را به عنوان مسیر عبور قایقها برای‏‎ ‎‏رسیدن به دژ شلمچه انتخاب کرده بودیم. البته پایه موتورهای قایقها را آنقدر‏‎ ‎‏کوتاه کرده بودیم که فقط بتوانند روشن بمانند. غروب روز قبل از عملیات به‏‎ ‎‏محل دیده بانی که دکلهای بلندی داشت رفتم تا آخرین بررسیها را انجام داده‏‎ ‎‏و در صورت لزوم انعطافات و تغییرات لازم در برنامه عملیات را لحاظ کنم.‏‎ ‎‏وقتی که با دوربین منطقه را زیر نظر داشتم، متوجه تجمع غیر عادی در دژ‏‎ ‎‏اصلی عراقی ها شدم. از دور می دیدم که ظاهراً کسی با چوبی در دست به‏‎ ‎‏نیروهای خود اشاره می کند. متوجه موضوع نشده بودم. صبح فردا از یکی از‏‎ ‎‏افسرهای عراقی که اسیر شده بود موضوع را پرسیدم. او گفت که «فرمانده‏‎ ‎‏لشکر یازده عراق که مسئولیت حفظ منطقه عمومی شلمچه را برعهده داشت‏‎ ‎‏برای بازدید از دژ آمده بود و توضیح می داد که ایرانی ها به چند دلیل‏‎ ‎‏نمی توانند به این زودیها دست به عملیات بزنند. اول اینکه بعد از عملیات‏‎ ‎‏ناموفق کربلای 4 حداقل تا شش ماه دیگر توان رزمی لازم برای عملیات را‏‎ ‎‏ندارند، دیگر اینکه اگر روزی چنین توانی را بیابند در منطقه شلمچه دست به‏‎ ‎‏عملیات نمی زنند، ثالثاً امشب قطعاً عملیات نخواهند کرد».‏

‏   این در حالی بود که نیروهای ایرانی به خاطر عشقی که نسبت به امام‏‎ ‎‏داشتند تمام این معادلات افسر ارشد عراقی را زیر پا گذاشتند و عملیات‏‎ ‎‏کربلای 5 را انجام دادند. همان نیروهایی که از عملیات کربلای 4 برگشته‏‎ ‎‏بودند. همانهایی که چندین ماه به مرخصی نرفته بودند. آن هم با انبوه موانعی‏‎ ‎‏که دشمن در منطقه ایجاد کرده و ظاهراً خیال خود را راحت کرده بود. قرار‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 125
‏بود عملیات در ساعت دو بعد از نیمه شب انجام شود اما به دلیل درگیری جناح‏‎ ‎‏سمت راست ما در ساعت 5 / 1، اجباراً ما هم نیم ساعت زودتر با عراقی ها‏‎ ‎‏درگیر شدیم. عراقی ها با اتکا به مواضع بسیار مستحکم خود، به سختی‏‎ ‎‏مقاومت می کردند. در شروع حمله، رزمندگان ما عمدتاً گردان حضرت‏‎ ‎‏علی اکبر از موانع و کمینگاهها عبور کرده و خود را به دژ اصلی رساندند، اما‏‎ ‎‏موفق نشدیم که دژ را تسخیر کنیم و بوسیله عراقی ها به عقب رانده شدیم.‏‎ ‎‏مجدداً سازماندهی کرده و با توسل و توکل و حالت خضوع و خشوع بیشتری‏‎ ‎‏دست به عملیات زدیم که باز هم توسط عراقی ها از دژ به عقب رانده شده و‏‎ ‎‏تلفات نسبتاً قابل توجهی از زخمی و شهید داشتیم که واقعاً از توان ما کم‏‎ ‎‏می کرد ولی روحیه عراقی ها برای دفاع را افزایش می داد. دفعه سوم با عنایت‏‎ ‎‏به این نکته که این عملیات قلب امام را شاد خواهد کرد، تعداد کمتری با توسل‏‎ ‎‏به حضرت زهرا (س) و حضرت آقا امام زمان به دژ حمله کردند که با عنایت‏‎ ‎‏خداوند قسمتی از دژ را تصرف کردند. با پیدا شدن این جای پا، سریع به‏‎ ‎‏تقویت آن پرداختیم و کار را ادامه دادیم به طوری که تا ساعت هفت صبح،‏‎ ‎‏1800 متر از دژ را متصرف شدیم. اما بر بقیه دژ عراقی ها مسلط و قبراق‏‎ ‎‏ایستاده بودند. هفت صبح عراقی ها با دو گردان زرهی و مکانیزه شروع به‏‎ ‎‏پاتک کردند. با انهدام مقداری و نیز غنیمت گرفتن بخشی از ادوات آنها،‏‎ ‎‏حملاتشان دفع گردید. پس از آنکه مقداری موضع خود را تقویت و تثبیت‏‎ ‎‏کردیم، مجدداً در ساعت نُه صبح شروع به پیشروی کردیم. تعدادی از نیروها‏‎ ‎‏توانستند به جاده شلمچه و نزدیکیهای کانال یازده پل برسند. اگر از این کانال‏‎ ‎‏عبور می کردی تازه به سنگرهای نونی شکل می رسیدی که در اشراف کامل‏‎ ‎‏عراقی ها قرار می گرفتی. گر چه با استفاده از تجربیات عملیات آزادسازی‏‎ ‎
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 126
‏مهران ـ کربلای یک ـ به رزمندگان تذکر داده شده بود که این جنگ به روز‏‎ ‎‏کشیده خواهد شد، مع الوصف از ساعت ده ـ یازده به بعد دیگر گیر کردیم و به‏‎ ‎‏تعبیر خود بچه ها سوختمان تمام شد که می توان علت آن را بی خوابی شبهای‏‎ ‎‏قبل، فشار عملیات، عبور از موانع متعدد، نداشتن پشتیبانی مناسب، دفع‏‎ ‎‏پاتکهای دشمن و ... ذکر کرد که واقعاً توان را بُرید. خط ما به گونه ای بود که‏‎ ‎‏دو تا قرارگاه قدس و نجف منتظر کار ما بودند. ما هم مرتب وضع خود را به‏‎ ‎‏قرارگاه خاتم الانبیا برادر رضایی اطلاع داده و برای عبور از این عقبه، راه حل‏‎ ‎‏جستجو می کردیم تا تیپ ها و لشکرهای قرارگاههای دیگر هم بتوانند وارد‏‎ ‎‏عملیات شوند. برای پیشرفت در کار نیروها که به این طریق زمینگیر شده‏‎ ‎‏بودند، تدابیر زیادی اندیشیده شد که واقعاً بی نتیجه بود. تا اینکه به نظرم رسید‏‎ ‎‏این موضوع را با سردار رضایی در میان بگذارم که یک راه بیشتر نمانده و آن‏‎ ‎‏هم گرفتن قول ملاقات از حضرت امام برای رزمندگان لشکر 10 سید الشهدا‏‎ ‎‏است؛ زیرا شور و شوق دیدار حضرت امام توان آنها را چندین برابر افزایش‏‎ ‎‏خواهد داد. وقتی که برادر رضایی تماس گرفته و گفتند حضرت امام بچه ها را‏‎ ‎‏به حضور می پذیرند، با تمهیداتی که از قبل تهیه دیده بودیم از قبیل بی سیم،‏‎ ‎‏بلندگو، پلاکارد و ... این خبر را به آنها رساندیم. پس از اطلاع از وعده دیدار‏‎ ‎‏و ملاقات حضرت امام، شور و شعف و هیجانی به نیروها دست داد که واقعاً‏‎ ‎‏زایدالوصف است. همانهایی که تا لحظاتی قبل برای ادامه کار مشکل داشتند و‏‎ ‎‏به قول خودشان سوختشان تمام شده بود، وضعشان جوری تغییر کرد که اصلاً‏‎ ‎‏حال و هوا و وضع خط را متحول ساخت. قبل از صلوة ظهر، مجدداً آماده‏‎ ‎‏شدند تا در نبردی دیگر زیر آتش مستقیم ادوات زرهی و تیربارها و ... و با‏‎ ‎‏وجود آن موانع متعدد، در سنگرهای هلالی شکل با دشمن درگیر شوند.‏‎ ‎
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 127
‏دشمنی که مترصد بود تا اجازه هیچ گونه نفوذ دیگری را به ما ندهد. در این‏‎ ‎‏مرحله از عملیات تعداد زیادی شهید داشتیم. شهدای عزیزی چون‏‎ ‎‏شهیدکیانپور، شهید کسائیان (جانشین تیپ)، شهید کاشیها (فرمانده گردان‏‎ ‎‏المهدی) از جمله این عزیزان بودند. شهید آجرلو (فرمانده گردان علی اصغر)‏‎ ‎‏در لحظه تصرف هدف، شربت شهادت را نوشید. بچه ها با قدرت به سنگر‏‎ ‎‏هلالی اول زده و در همان دقایق نخست مواضع عراقی ها در هلالیها را که‏‎ ‎‏مشرف بر صحنه فعالیت آنها بود، به تصرف خود در آوردند. در بحبوحه‏‎ ‎‏عملیات، برادران جلوه هایی از ایثار و شجاعت را به نمایش می گذاشتند که‏‎ ‎‏فوق تصور است. برادری نقل می کرد که سردار خادم ـ جانباز و جانشین فعلی‏‎ ‎‏لشکر 10 حضرت سیدالشهدا را دیدم که باران تیر از هر سو به طرف سر و‏‎ ‎‏صورت وی می آمد اما همچنان با کمال عشق و ارادت پروا نمی کرد و جلو‏‎ ‎‏می رفت. و دیگر نیروها به همین سبک و سیاق عمل می کردند. حاصل این‏‎ ‎‏رشادتها این بود که دژ شکسته شد. درست صلوة ظهر سختترین مرحله‏‎ ‎‏عملیات انجام گردید و هلالیهای اول و دوم به تصرف نیروهای خودی در‏‎ ‎‏آمد و بعد از ظهر هم هلالی سوم را متصرف شدیم. پس از این مرحله عملیات‏‎ ‎‏بود که نیروهای قرارگاههای دیگر آمده و از خط عبور کردند.‏

‏   از زمان شروع عملیات 21 روز بر ما گذشت که نیروها به مدت هفده شب‏‎ ‎‏و در هفت مرحله عملیات در حال حمله به دشمن بودند که این واقعاً امر‏‎ ‎‏بسیار سخت و طاقت فرسایی است. ما در این مدت مرتب جابه جایی داشتیم؛‏‎ ‎‏اول دژ شلمچه، بعد کانال ماهی، بعد نخلستان و بعد هم جزایر شلمچه و ... ‏

‏خلاصه هفت تا عملیات را به طوری که هر رزمنده ای در لشکر حضرت‏‎ ‎‏سیدالشهدا حداقل چهار تا پنج مرتبه به بالا در عملیات حضور پیدا کرد. به‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 128
‏محض اینکه یک گردانی ماموریتش تمام می شد و برمی گشت، نیروها حمامی‏‎ ‎‏گرفته و پس از مختصر استراحت و بازسازی مجدداً به خط باز می گشتند.‏‎ ‎‏خلاصه بعد از 21 روز نیروها از جبهه به تهران آمده و منتظر دیدار حضرت‏‎ ‎‏امام بودند. شب قبل از دیدار برای انجام هماهنگیهای لازم به جماران و محل‏‎ ‎‏دفتر حضرت امام رفتم. یادم می آید زمستان بود و هوا خیلی سرد. آنجا به من‏‎ ‎‏گفتند که فقط می توانیم هفتصد عدد کارت به شما بدهیم. تازه ملاقات شما به‏‎ ‎‏همراهی برادران ژاندارمری خواهد بود. اصرار و پافشاری من هم فایده ای‏‎ ‎‏نداشت و من مانده بودم که چکار بکنم با این هفتصد عدد کارت و پنج یا‏‎ ‎‏شش هزار نیرو. پیش خودم گفتم بسیار خوب، اگر این افرادی که با عشق به‏‎ ‎‏امام این کارها را کرده اند قسمتشان باشد امام را می بینند و اگر هم نباشد که‏‎ ‎‏تلاش ما بی فایده خواهد بود. اما از این که برای کل آنها مجوز ملاقات نگرفته‏‎ ‎‏بودم، متاثر و غمگین بودم.‏

‏   زمان و روز ملاقات قبلاً به اطلاع بچه ها رسیده بود. با حالی که برف‏‎ ‎‏شدیدی می بارید، اما همه آمده بودند. جمعیت زیاد بود و به طور طبیعی ما در‏‎ ‎‏توزیع کارت با توجه به مقدار محدود آن گرفتار بودیم، از این رو تصمیم‏‎ ‎‏گرفتیم که کارتها را توزیع نکنیم. زیرا همه را مستحق دیدار با حضرت امام‏‎ ‎‏می دانستیم. زمانی که پشت درهای ورودی رسیدیم ملاحظه شد که با این‏‎ ‎‏تجمع کسی اگر کارت هم داشته باشد، نمی تواند به داخل برود. البته برادران‏‎ ‎‏ژاندارمری آمدند و داخل حسینیه شدند. ناچاراً به مسئولین دیگر لشکر گفته‏‎ ‎‏شد که به هر تعداد که می توانید کارت بدهید تا به داخل حسینیه بروند تا من اگر‏‎ ‎‏توفیق داشتم و به خدمت امام رسیدم، مشکل را مستقیماً با آن بزرگوار در‏‎ ‎‏میان خواهم گذاشت. تعداد قلیلی وارد حسینیه شده و بقیه هم پشت نرده ها‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 129
‏صف کشیده و گاهی اوقات شعارهایی هم سر می دادند. من به هر طریق بود به‏‎ ‎‏همراهی فرماندهان ژاندارمری که به طور خصوصی به ملاقات و دستبوسی‏‎ ‎‏امام رفته بودند، خدمت آن بزرگوار رسیدم. چون برادران مسئول اجازه‏‎ ‎‏ورود به بچه ها ندادند، لذا مجبور شدم موضوع را به حضور حضرت امام‏‎ ‎‏عرض کنم. در جواب برادرانی که مرا از طرح موضوع در حضور حضرت‏‎ ‎‏امام منع می کردند، گفتم خدا می داند اینها با عشق امام و شوق دیدار امام‏‎ ‎‏چکار کرده اند؛ بنابراین من هم باید حق آنها را استیفاء بکنم و نگذارم این‏‎ ‎‏طوری پشت نرده ها منتظر بمانند. خلاصه نوبت دستبوسی که به من رسید‏‎ ‎‏بی اختیار با سرعت دست امام را گرفته و بوسیدم و با گریه گفتم آقا رزمندگان‏‎ ‎‏لشکر سیدالشهدا را به دیدارتان آورده ایم، خودتان وعده کردید که به‏‎ ‎‏دیدارتان بیایند، حالا که آمده اند، به آنها اجازه داده نمی شود. امام از سر‏‎ ‎‏لطف نگاهی به من کرده و گفتند که بگویید بیایند داخل. آرامش فوق‏‎ ‎‏العاده ای به من دست داد. امام آن زمان فقط روزی یک ملاقات بیشتر انجام‏‎ ‎‏نمی دادند؛ اما بر خلاف معمول پذیرفتند که ملاقات مجدد داشته باشند.‏‎ ‎‏گروهی مختصر در ملاقات اول داخل حسینیه شده و به دیدار امام نائل آمده‏‎ ‎‏بودند. بعد از رفتن این گروه، جمعیت زیاد باقیمانده بسیار فشرده و کتابی هر‏‎ ‎‏کسی فقط روی پنجه های پا داخل حسینیه شدند. آن حجم زیاد جمعیت در‏‎ ‎‏حسینیه بی سابقه بود. بچه ها شروع به شعار دادن کردند، خوشبختانه دقایقی از‏‎ ‎‏این دیدار و این شور و اشتیاق ضبط شده و یکی دو بار از تلویزیون نمایش‏‎ ‎‏داده شده است. زمانی که امام تشریف آوردند، ابراز احساسات به حدی بود‏‎ ‎‏که وصف آن دشوار است. برادرمان آقای انصاری نقل کردند که در کمتر‏‎ ‎‏ملاقاتی حضرت امام اینچنین علاقه مندانه با ملاقات کنندگان ابراز احساسات‏‎ ‎
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 130
‏می کردند. بیشتر از یک ربع ساعت حضرت امام ایستادند و به ابراز احساسات‏‎ ‎‏بچه ها پاسخ گفتند. بی اغراق می توان گفت این ملاقات، یکی از ملاقاتهای‏‎ ‎‏تاریخی بود. رزمندگان حاصل کار خود را دیده و حضرت امام بدین طریق با‏‎ ‎‏دیدار خود و ابراز علاقه به آنها، آن همه رنج و زحمتشان را پاسخ گفتند.‏‎ ‎‏امامی که به ایران و مردم ایران عزت و حیات مجدد بخشیدند و اگر نفس گرم‏‎ ‎‏و مسیحایی آن بزرگوار نبود، معلوم نبود سرنوشت مردم ایران به کجا‏‎ ‎‏می انجامد. عشق و ارادت به امام در بچه ها به حدی بود که وقتی می دیدند‏‎ ‎‏امام از کاری خوشحال می شوند، در انجام آن سر از پا نشناخته و برای‏‎ ‎‏شهادت صف می کشیدند و در این طریق از یکدیگر سبقت می گرفتند و این‏‎ ‎‏جز عشق به امام و عشق به اسلام چیز دیگری نمی تواند باشد. در این جهت‏‎ ‎‏تعبیر زیبای شهید «شه پسند» بسیار گویا است. ایشان می گفتند امام فرمانده‏‎ ‎‏روح ما است، او بر دل ما حاکم است و نه بر جسم ما. و این حاکمیت در حدی‏‎ ‎‏بود که ارادت و عشق خود به حضرت امام را همواره و در نهایت صفا بروز‏‎ ‎‏می دادند. همان روز من این جمله را خدمت حضرت امام نقل کردم که این‏‎ ‎‏بچه ها گرمای پنجاه درجه بالای صفر خوزستان یا سرمای سی درجه زیر صفر‏‎ ‎‏کردستان را به نظر نیاورده و با تمام وجود و با علاقه و ایمان در خدمت شما و‏‎ ‎‏اهداف شما قرار دارند و خوشا به حال این انسانهای مخلص که با اعمال و‏‎ ‎‏کردار خود، دل حضرت امام را شاد کرده و آن بزرگور را خوشحال نمودند. ‏


کتابامام و دفاع مقدسصفحه 131

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 132