امام و آزادگان

‏ ‏

‏ جهانگیر دشتی (آزاده) ‏

‏ ‏

‏ صفرعلی فرزامی (آزاده) ‏


کتابآن سفر کردهصفحه 36

 

صلوات

 

 جهانگیر دشتی

 

‏چند افسر آمدند اردوگاه، قبل از ورودشان یک دستگاه، ویدیو آورده بودند‏‎ ‎‏و گویا، یکی از این افسران می خواست راه را برای آشنایی اسرا با ویدیو‏‎ ‎‏هموار کند. ‏

‏همین که شروع به صحبت کرد و نام امام را در بین سخنانش برد. بچه ها‏‎ ‎‏با شنیدن کلمه خمینی سه بارصلوات فرستادند. او که عصبانی شده بود‏‎ ‎‏گفت: چرا وقتی اسم خمینی را... هنوز کلامش تمام نشده بودکه دوباره‏‎ ‎‏صدای صلوات بچه ها به سقف آسمان خورد. ‏

‏ ‏ ‏ ‏


کتابآن سفر کردهصفحه 37

 

صدای امام

 

 سرهنگ صفرعلی فرزامی

‏ ‏

‏یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بود، همه روزه بودیم و با اذان مغرب که‏‎ ‎‏از بلندگوهای نصب شده در اردوگاه به گوش می رسید، آماده افطار شدیم. ‏‎ ‎‏این اذان از رادیویی که خود عراقی ها کنترل می کردند پخش می شد اما‏‎ ‎‏برایمان خیلی آشنا بود. ‏

‏صدای موذن با حنجره ایرانی ها بیشتر جور در می آمد تا یک عراقی. وقتی‏‎ ‎‏بلافاصله پس از تمام شدن اذان صدای حضرت امام در اردوگاه طنین‏‎ ‎‏انداخت، تمام ذوقها در لبخندهای ناگهانی شکفت و اشکهای شوق، ‏‎ ‎‏گونه ها را تر کرد. ‏

‏سربازان عراقی که تازه متوجه شده بودند موج رادیو را اشتباه گرفته اند‏‎ ‎‏خیلی سریع رادیو را خاموش کردند. ‏

‏ ‏ ‏ ‏

 

کتابآن سفر کردهصفحه 38