یادداشتهای حسینیه

یادداشتهای حسینیه


کتابآن سفر کردهصفحه 54

 

«الگو»

 

‏امیدوارم که مسوولان، زندگی ساده امام را الگوی زندگی خود قرار دهند. ‏

م. عسکرزاده

 

«آزاده»

 

‏در دوران جنگ با خون و جان ناقابلم تا آخرین مراحل، دفاع کردم و‏‎ ‎‏آنگاه با قامت مجروحم به اسارت افتادم؛ اما همواره بر صفحه دلم نقش‏‎ ‎‏پیامبر گونه ات زنده بود. شک ندارم که اهل زمین و آسمان بر این مکان غبطه‏‎ ‎‏می خورند. ‏

محمد مهدی شنوای زارع (آزاده) 

از مشهد مقدس باتفاق خانواده

‏ ‏

 

«بابا»

 

‏از کودکی تو را بابا صدا می زدم، پس بابای عزیزم، امام و رهبر خوبم، ‏‎ ‎‏مطمئن باش که دختران تو، فرزندان ایران بزرگ، راهت را ادامه خواهند داد. ‏

ز-ب. 

از اردبیل

‏ ‏

 

«تا تو رفتی»

 

آمدم وه که چه مشتاق و پریشان بودم[1]

تا تو رفتی ز برم صورت بی جان بودم

حمیدرضا اصل


کتابآن سفر کردهصفحه 55

 

«داغ»

 

مرغ سحر ناله سر کن  داغ مرا تازه تر کن[2]

11 / 5 / 75

« شوق دیدار»

 

‏هفده سال پیش، طی کردن راه حسینیه جماران شوق می خواست و دلهره‏‎ ‎‏عجیب دیدار رهبر. اما امروز؛ نمی دانم چگونه راه را طی کردم شوقی در‏‎ ‎‏وجودم نبود چون نمی توانستم جای خالی او را ببینم، نه حسینیه شور‏‎ ‎‏گذشته را دارد و نه من تاب ماندن در اینجا را. ‏

زائر کوی تو

 

«بهتری جای دنیا»

 

‏هنگامی که از دنیا خسته می شوم بهترین جایی که مرا آرام می کند، حرم‏‎ ‎‏امام و مزار شهداست. ‏

الاحقر قهاری

 

«یک جمله کوتاه»

 

‏بارها به جماران آمده ام اما جرات نکرده ام چیزی بنویسم حتیٰ یک جمله‏‎ ‎‏کوتاه، مانند «خمینی عشق است و عشق، خمینی». ‏

سروی

‏ ‏

 

«شفاعت»

 

‏در تمام عمرم به چند لحظه بودن در مکانی که حضرتش زندگی کرد و‏‎ ‎‏تنفس کرده، افتخار خواهم کرد. امیدوارم در روز قیامت این «چند دقیقه»، ‏‎ ‎‏واسطه من و آتش جهنم شود. ‏

محمد نورالهی

10 / 5 / 75


کتابآن سفر کردهصفحه 56

 

« عطر پدرم »

 

‏وقتی به حسینیه جماران آمدم بوی پدر شهیدم را در آن مکان استشمام‏‎ ‎‏کردم. ‏

فاطمه قائد

از استان بوشهر- شهرستان برازجان

‏ ‏

 

«جای خالی»

 

‏من نه شاعر هستم نه نویسنده، اما می توانم جایی را که بوی تو را می دهد‏‎ ‎‏توصیف کنم. احساس، قابل بیان نیست؛ روح انسان تکان می خورد هر چند‏‎ ‎‏خودتان از اینجا رفتید اما در و دیوار و پنجره ها همه بوی شما را می دهند. ‏

شهرک شریعتی، 24 متری سامان... 

 

«رسول نور»

 

‏ای رسول نور!‏

‏ای امام آب!‏

‏باور نمی کنم عروج عارفانه ات را. ‏

راحله نظری

از کرمانشاه - سر پل ذهاب

‏ ‏

 

«بوی یاس»

 

‏با تو دنیا بوی گل دیگری می داد، بوی یاس، هیچگاه فراموشت نمی کنیم. ‏

لیلا کرمی مقدم

از کرمانشاه


کتابآن سفر کردهصفحه 57

 

«73 تن»

 

‏فقط می توانم بگویم که اگر در روز کربلا، امام بود قطعاً 72 تن، 73 تن‏‎ ‎‏می شد. ‏

موسی

 

«آشنا»

 

‏آه ای آشنای دور!‏

‏اگر چه سن و سالی نداشتم اما آرزوی دیدارت را داشتم، آخر دیدار تو که‏‎ ‎‏سن و سال نمی خواهد. ‏

شبنم نادری

از تهران

 

«کوچک بودم»

 

‏کوچک بودم که گل سرخ باغچه حیاط ما پژمرده شد، کوچک بودم که‏‎ ‎‏درخت بید خانه ما دیگر جوانه نداد، نمی دانم چه اتفاقی افتاد فقط می دانم‏‎ ‎‏که پدربزرگ همیشه می گفت: «همه یتیم شدیم. »‏

آرزو نیک منش

از تهران

‏ ‏

 

«یاد تو»

 

‏تنم مجروح از شلاق یاد توست، غزال بی تاب چشمانم در جستجوی تو‏‎ ‎‏تا ناکجا آباد رفت. ‏

لیلی لک پور

از لرستان - درود


کتابآن سفر کردهصفحه 58

 

« جای خالی»

 

ای دل این آشفته حالی را که تقدیم تو کرد

وحشت آن جای خالی را که تقدیم تو کرد[3]

‏ ‏

 

«عشق»

 

‏با دست شکسته، فقط می گویم اینجا هر چه بود، عشق بود و عشق.‏

ملتمس دعا

‏ ‏

 

«حرفهای او»

 

‏او حرفهایی که ما حتی قدرت نجوای آنها را در خلوتهای شبانه مان‏‎ ‎‏نداشتیم، بیان کرد. ‏

لعیا رزاقزاده

از آذربایجان غربی - نقده

‏ ‏

 

«یک بیت شعر»

 

‏از اینکه نمی توانم یک بیت شعر که احساس درونم را بیان کند، بنویسم‏‎ ‎‏بسیار ناراحتم. ولی شعر امام را می نویسم که مفهومی خاص دارد. ‏

‏من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم‏

‏چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم‏

ف. ب. 

بوئین میاندشت

 

«خواب»

 

‏ای کاش شبی به خوابم می آمدی... ‏

م. م. کلاس چهارم دبیرستان


کتابآن سفر کردهصفحه 59

 

«حسینیه»

 

‏هرگز اینچنین به خاطر دیدن یک حسینیه گریه نکرده بودم. ‏

فهیمۀ اسلامی

‏ ‏

 

«جماران»

 

‏جماران استاد تو چنان قلبی در سینه ات نهاده که قلب همه مشتاقان را به‏‎ ‎‏تپش وا می دارد. ‏

ریحانه نوروزی 

از اصفهان

‏ ‏

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ؟

منزل آن مَهِ عاشق کش عیّار کجاست ؟

شاهین فتحی

از چهارمحال بختیاری

‏ ‏

 

«الفبای زندگی»

 

‏هنوز به الفبای زندگی نرسیده بودم که خبر رحلت جانگدازت همچون‏‎ ‎‏پتکی بزرگ بر سر ما فرود آمد. ‏

محمدعلی مشهدی 

از کرمان

‏ ‏

 

«پدر»

 

‏هر چند من از این میهنِ آباد نیستم و از سرزمینی دورتر آمده ام، اما با این‏‎ ‎‏وجود، خمینی را پدر خویش می دانم. ‏

زهرا عثمان احمد

پناهنده کرد عراقی


کتابآن سفر کردهصفحه 60

 

« با تمام وجود»

 

‏امام عزیزم! من دانش آموز کلاس دوم هستم وقتی شما فوت نمودید من‏‎ ‎‏یک ساله بودم و خاطره ای به یاد ندارم ولی احساس می کنم با تمام وجودم‏‎ ‎‏دوستت دارم. ‏

الهه رضوانی

از مشهد 19 / 5 / 75

‏ ‏

 

«یتیمی»

 

‏با توجه به شرایط سنی، دوران رحلت امام را درک نکردم ولی جمله یک‏‎ ‎‏فرزند شهید خیلی بر روحیه ام تاثیر گذاشت که گفت: «دوباره یتیم شدم»‏

سودابه مولاقلی

از مشکین شهر

‏ ‏

 

«انتخاب»

 

یک جهان برهم زدم کز جمله بگزیدم تو را

من چه می کردم به عالم، گر نمی دیدم تو را [4]

مجید موسوی

از قزوین

‏ ‏

‏ ‏

 

«بی تو»

 

جاه و جلال من تویی، مُلکت و مالِ من تویی

آب زلال من تویی، بی تو به سر نمی شود[5]

پایگاه تابستانی بسیج مسجد


کتابآن سفر کردهصفحه 61

 

«معنای زندگی»

 

‏با دیدن حسینیه، نمی دانم چه بگویم، زیرا از فهم من خارج است، فقط‏‎ ‎‏سبک شدم و معنای زندگی واقعی را فهمیدم. ‏

علی بنایی


کتابآن سفر کردهصفحه 62

 

شیون شقایقها 

 

 احمد عزیزی

‏خمینی آخرین تجلی ذوالفقار بود، مردی که با ابروانش خیبرهای زمان را‏‎ ‎‏درهم می شکست، مردی که با لبهایش سماع می کرد، ابروان خمینی‏‎ ‎‏ذوالفقار دوره غیبت بود، مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم. مردی که‏‎ ‎‏مالک ششدانگ اشتر بود. مردی که سلمان فارسی را به همه زبانها ترجمه‏‎ ‎‏کرد، مردی که با اباذر برادر بود، مردی که با بارانهای موسمی نیایش، پایان‏‎ ‎‏خشکسالی تفسیر بود. مردی که در بازارها، تجلی می فروخت و به‏‎ ‎‏خیابانهای ما پرچم هدیه می داد، مردی که کشاورزی آخرت را رونق داد، ‏‎ ‎‏مردی که ما را به اوایل آخرالزمان رسانید، مردی که کاسه های ترک خورده‏‎ ‎‏نیت را از عرفان ناب کوهپایه های پرستش پر کرد و ما را به آب و هوای‏‎ ‎‏اهورایی عادت داد. کپرنشینان حاشیۀ تصویر، تشنه یک جرعه آیینه اند، ‏‎ ‎‏خمینی کجایی؟ خون تفسیر به جوش آمده است، زیارتنامه ها زاری‏‎ ‎‏می کنند، شبنم بی گلبرگ است، شب بی ستاره از بیابان عبور می کند، ‏‎ ‎‏شقایقها شیون می کنند، خمینی کجایی؟ قرار بود به هر کدام از ما یک شاخه‏‎ ‎‏گل سرخ هدیه بدهی، قرار بود برای ما از مرز ملکوت، تجلی وارد کنی قرار‏‎ ‎‏بود ما را به ملاقات خدا ببری، برای پابرهنگان ما کفشهای مکاشفه بخری، ‏‎ ‎‏نخلها خم شده اند هر شب کاروانی از دیدگان دماوند می چکد. ‏

‏ ‏‎ ‎


کتابآن سفر کردهصفحه 63

 

کتابآن سفر کردهصفحه 64

  • 1 – سعدی.
  • 1 - ملک الشعرای بهار.
  • - ساعد باقری.
  • - فیاض لاهیجی.
  • - مولوی.