فصل دوم: عشق به مردم

‏ ‏

‏ ‏

          فصل دوم: عشق به مردم 

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 97


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 98

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

نوبت مردم را رعایت می کردند

‏در آن روزگار ما امام را به نام حاج آقا روح الله می شناختیم که از احترام فوق العاده زیادی‏‎ ‎‏برخوردار بودند. در حمام، همواره نوبت سایرین را رعایت می کردند و مردم که‏‎ ‎‏می خواستند با اصرار نوبت خود را به امام بدهند قبول نمی کردند.‏‎[1]‎

‏ ‏

دیگر جشن نگرفتند

‏اوایلی که امام به نجف تشریف آوردند اعیاد مذهبی مثل عید فطر، عید قربان، نیمۀ‏‎ ‎‏شعبان، سوم شعبان، سیزده رجب، تولد حضرت زهرا و این اعیاد را به علامت جشن در‏‎ ‎‏بیرونی می نشستند و آقایان و طلاب تشریف می آوردند. ولی موقعی که خبر زندان رفتنها‏‎ ‎‏و شکنجه شدنهای مبارزین مسلمان به گوش امام رسید، حضور در این مراسم و‏‎ ‎‏برگزاری آن را به طور کلی ترک کردند و دیگر جشن نگرفتند. بعدها ما فهمیدیم یکی از‏‎ ‎‏دلایلی که ایشان حاضر نمی شدند شبها از هوای خنک کوفه استفاده کنند این بود که‏‎ ‎‏ایشان حاضر نمی شدند برادرهای ما در زندان تحت شکنجه و فشار رژیم شاه باشند و‏‎ ‎‏ایشان بروند لب شط کوفه و از هوای خوب آنجا استفاده کنند.‏‎[2]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 99
این مطلب شدنی نیست

‏اوایلی که امام به نجف آمده بودند به دلیل خشکی و گرمای زیاد، خیلی از هوای نجف‏‎ ‎‏اذیت می شدند؛ ولی در کوفه که به نجف بسیار نزدیک بود، هوا خیلی بهتر بود، لذا از‏‎ ‎‏قدیم علمایی مانند مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم آسید محمدکاظم‏‎ ‎‏خراسانی حتّی کسانی که در زمان خود امام بودند در کوفه منزل داشتند و شب ها پس از‏‎ ‎‏مغرب به کوفه می رفتند و تا صبح آنجا بودند. اما امام در این هوایی که گاه به 55 درجه‏‎ ‎‏حرارت می رسید ـ و حتی بعضی از دوستان می گفتند که علامت دماسنج رفته بالا و به‏‎ ‎‏آخر خود رسیده ـ به کوفه نمی رفتند.‏

‏     ‏‏عده ای زیاد خدمت ایشان آمدند، از جمله مرحوم آقای خلخالی، آقای کلانتر و از‏‎ ‎‏طرف بعضی از آقایان مراجع هم کسانی آمدند که امام را راضی کنند ایشان هم، شبها به‏‎ ‎‏کوفه بروند. خانۀ ملکی، خانۀ اجاره ای، از هر نوع آن هم آماده بود. حتی مرحوم‏‎ ‎‏آقا مصطفی را واسطه کردند که ایشان را راضی کنند. آقای خلخالی به ما گفت شما که‏‎ ‎‏هستید خدمت امام اصرار کنید که بپذیرند. ما هم رفتیم و صحبت کردیم و عرض کردیم،‏‎ ‎‏شما برای خودتان تنها نیستید برای همۀ مسلمانها هستید و از این حرفها، ایشان پس از‏‎ ‎‏اینکه صحبتهای من و دوستان تمام شد. شروع به صحبت کرده و فرمودند: «من خجالت‏‎ ‎‏می کشم. الآن خیلی از اشخاص هستند که برای محبّت به من و محبت به اسلام یا در‏‎ ‎‏زندانهای رژیم هستند و یا در مناطق سخت با آن آب و هوا تبعید شده اند، و تحت شکنجه‏‎ ‎‏هم هستند، آن وقت من بخواهم به کوفه بروم؟ شما هم اصرار نکنید چون این مطلب شدنی‏‎ ‎‏نیست. و این یکی از مطالبی است که من روی آن حساب می کنم و هیچوقت هم این معنا را‏‎ ‎‏قبول نمی کنم و اصرار زیاد هم نکنید. البته عده زیادی آمده اند و گفته اند و من تشکر می کنم‏‎ ‎‏ولی این طور نیست که من دست از حرفهایم بردارم و روی آن ایستاده ام».‏‎[3]‎

‏ ‏

چه طور به کوفه بروم؟

‏هوا در نجف بسیار گرم و در بعضی مواقع درجه حرارت از 50 درجه بالا می رفت و‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 100
‏انسان را کلافه می کرد. روزی با چند نفر از برادران پیش امام رفته و گفتیم: «آقا این گرما‏‎ ‎‏شدید است، شما هم مسن هستید همۀ مردم شبها به کوفه می رفتند. آنجا هوایش بهتر‏‎ ‎‏است شما هم آنجا بروید.» ایشان در جواب گفتند: «من چه طور برای هوای خوب به‏‎ ‎‏کوفه بروم در صورتی که برادران من در ایران در زندان بسر می برند؟»‏‎[4]‎

‏ ‏

می دانم مردم فارس چه می کشند

‏امام در ایام جوانی که مسئولیت عظیم رهبری را به عهده نداشت در ایام گرم تابستان که‏‎ ‎‏هوای قم بسیار گرم و غیرقابل تحمل می شد یا به محلات می رفتند و یا به امامزاده قاسم‏‎ ‎‏در شمال تهران و خانواده را هم همراه می بردند و در آنجا به مطالعات خود می پرداختند.‏‎ ‎‏اما وقتی به نجف تبعید شدند با آن سن زیاد با اینکه گرمای نجف که جنوبی ترین استان‏‎ ‎‏عراق است بسیار گرم و طاقت فرسا و به دلیل تراکم زیاد جمعیت و عدم رعایت مسائل‏‎ ‎‏بهداشتی، هوایی سمی و آلوده داشت و در شبهایی که ما گاهی بر روی پشت بام‏‎ ‎‏میزان الحراره می گذاشتیم و در شب دمای هوا به 47 درجه می رسید، امام حاضر نشد‏‎ ‎‏حتی برای یک شب هم به کوفه که در کنار شط فرات واقع و هوای آن ده درجه با نجف‏‎ ‎‏اختلاف داشت تشریف ببرند و این در وضعی بود که شاید همه مراجع نجف یک منزل‏‎ ‎‏در کوفه اجاره داشتند و اگر روز نمی شد حتماً شب را از نجف خارج می شده و در کوفه‏‎ ‎‏بسر می بردند (معروف بود که پادزهر هوای سمی نجف، هوای کوفه است).‏

‏     به یاد دارم یکی از دوستان قدیمی امام حدود نیم ساعت در محضر امام مقدمه چید‏‎ ‎‏و از ضرورت رفتن به کوفه سخن به میان آورد. همان سال در فارس خشکسالی بدی‏‎ ‎‏روی داده بود و مردم خیلی تحت فشار بودند. امام به روش همیشگی خودشان در حالی‏‎ ‎‏که سرشان را پایین انداخته بودند پس از اینکه سخنان آن عالم روحانی به اتمام رسید،‏‎ ‎‏آرام سرشان را بالا کردند و با تبسم شیرینی پاسخ او را دادند و دو مرتبه سرشان را به‏‎ ‎‏پایین انداختند. این تبسم خود بهترین پاسخ بود. امام فرمود: «من چه طور به کوفه بروم‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 101
‏در حالی که می دانم مردم فارس در این خشکسالی امسال چه می کشند؟»‏‎[5]‎

‏ ‏

تا همۀ طلبه ها نروند نمی آیم 

‏امام در طی اقامت خود در عراق تمام تابستانها را در همان نجف سوزان که شدت‏‎ ‎‏گرمایش گاهی به 54 درجه می رسید گذراند. اتفاقاً مقابل منزل امام دکان نانوایی قرار‏‎ ‎‏داشت که گرمای آن به وسیلۀ لوله قطوری به طرف منزل امام پخش می شد و فضای‏‎ ‎‏محوطه را دو چندان گرم می کرد!‏

‏     مکرر در مکرر از امام درخواست می شد که تابستانها را در کوفه بگذرانند. به ویژه‏‎ ‎‏آنکه کوفه تقریباً محل تابستانی بعضی از بزرگان و اهل علم نجف بود ولی ایشان‏‎ ‎‏می فرمودند: «تا همه عزیزان طلبه ام وسیله اقامت در کوفه را نداشته باشند کوفه‏‎ ‎‏نمی روم».‏‎[6]‎

‏ ‏

تنها دو مرتبه به کوفه رفتند

‏امام طی 15 سال اقامتشان در نجف تنها دو مرتبه به کوفه مشرف شدند. دفعۀ اول وقتی‏‎ ‎‏بود که از ترکیه به عراق آمده بودند. رسم است همۀ زوار به کوفه می روند و قبر حضرت‏‎ ‎‏مسلم را زیارت و اعمال مسجد کوفه را انجام می دهند. امام هم برای زیارت قبر حضرت‏‎ ‎‏مسلم بن عقیل و انجام اعمال مسجد کوفه تشریف بردند. مرتبه دوم هم وقتی بود که‏‎ ‎‏آقای خوئی از لندن برگشته و در کوفه در منزل بستری بود و امام به عیادت ایشان رفتند و‏‎ ‎‏پس از عیادت به نجف باز گشتند.‏‎[7]‎

‏ ‏

هر وقت به همه طلبه ها خانه دادند

‏بعضی از تجار به منزل امام در نجف می آمدند و می گفتند که نه از وجوهات بلکه‏‎ ‎‏همین طوری می خواهیم برای شما و حاج آقا مصطفی منزل بخریم. امام جواب می دادند:‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 102
‏«هر وقت به همه طلبه ها خانه دادند یک منزل به مصطفی می دهند و یک منزل هم به من‏‎ ‎‏خواهند داد».‏‎[8]‎

‏ ‏

اجازه نمی دادند

‏در نجف که هوا خیلی گرم بود امام کولری در منزل نداشتند بعضی از آقایان که خدمت‏‎ ‎‏ایشان مشرف می شدند اصرار می کردند که ولو برای یک ساعت هم شده به کوفه‏‎ ‎‏تشریف ببرند و از هوای خنک استفاده کنند ولی امام قبول نمی کردند. علت این بود که‏‎ ‎‏مرتب خبر می آوردند که مردم ایران در زندان تحت شکنجه اند؛ حتی در نجف با پنکه،‏‎ ‎‏کولرهای دستی درست می کردند که از هوای زیر زمین استفاده می شد و ما می خواستیم‏‎ ‎‏که در منزل امام هم این کار بشود، ولی آقا اجازه نمی دادند.‏‎[9]‎

‏ ‏

مانند سایر مراجع به کوفه بروید

‏منزل امام در نجف خیلی گرم بود. مکرر اتفاق می افتاد بعضی از علمایی که به امام ارادت‏‎ ‎‏داشتند به ایشان عرض می کردند، مانند سایر مراجع شبها به کوفه بروند و از هوای خنک‏‎ ‎‏آنجا استفاده کنند ولو منزلی را هم تهیه نکنند. ولی امام قبول نمی کردند.‏‎[10]‎

‏ ‏

قبول نمی کردند

‏مرحوم آقای بجنوردی از ارادتمندان امام بود. گاهی به منزل امام می آمد و‏‎ ‎‏مطالبی می گفت. بعضی وقتها که امام کسالت داشتند خدمت ایشان می آمد و هرچه‏‎ ‎‏اصرار می کرد که شما به کوفه بروید، هوای کوفه خیلی مفید است، امام قبول‏‎ ‎‏نمی کردند.‏‎[11]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 103
حتی یک شب هم در کوفه نخوابیدند

‏امام از رفتن به کوفه و گرفتن منزل در آنجا علی رغم گرمای شدید 50 درجه نجف‏‎ ‎‏به خاطر همدلی با مردم خودداری می ورزید. امام حدود بیست سال در نجف اشرف‏‎ ‎‏زیست ولی حتی یک شب در کوفه که هوای خنک تری از نجف داشت نخوابید.‏‎[12]‎

‏ ‏

آب و هوای کوفه با صفا است

‏امام در طول 15 سال زندگی در نجف یکی دو مرتبه می روند کوفه، آن هم مسجد (کوفه)‏‎ ‎‏برای دو رکعت نماز رفته و سریع برمی گردند. آب و هوای کوفه به دلیل وجود شطی در‏‎ ‎‏یک فرسخی آن است بسیار باصفا است، اما امام حاضر نشدند یک بار آنجا بروند. به این‏‎ ‎‏استدلال که افرادی در زندانها هستند و افرادی هم در جاهای دیگر هستند که آنها‏‎ ‎‏نمی توانند این کارها را بکنند من هم نباید بکنم. هرچه اصرار می شد که آقا اجازه بدهید‏‎ ‎‏یک کولر گازی بیاوریم. می گفتند: «مگر همه طلبه ها دارند؟» می گفتند، آقا یک ذره این‏‎ ‎‏محیط را خنک کنید، گفتند: «مگر کولر در بقیه خانه ها هست؟»‏‎[13]‎

‏ ‏

مگر می خواهند کورش را وارد ایران کنند

‏روزی از کمیتۀ استقبال از تهران به پاریس تلفن زدند. من مسئول دفتر و تلفن امام بودم‏‎ ‎‏تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که می گفت برای ورود امام برنامه هایی تنظیم‏‎ ‎‏شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش می کنیم، چراغانی می کنیم، فاصلۀ‏‎ ‎‏فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی کوپتر می رویم و... وقتی خدمت امام مطالب را عرض‏‎ ‎‏کردم، پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود که اول سخن طرف مقابل را‏‎ ‎‏به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند با همان قاطعیت و صراحت خاص خود‏‎ ‎‏فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟ ابداً این کارها‏‎ ‎‏لازم نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز می گردد، من‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 104
‏می خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم».‏‎[14]‎

‏ ‏

باید پیش برادرهایم باشم

‏خبرنگاری در پاریس از امام هنگامی که قصد عزیمت به ایران کرده بودند و فرودگاهها‏‎ ‎‏بسته بود سؤال کرد: باتوجه به اینکه بازگشت حضرت آیت الله ممکن است باعث‏‎ ‎‏خون ریزیهای بیشتر شود آیا باز هم حضرتعالی اصرار به بازگشت خواهید داشت؟ امام‏‎ ‎‏فرمودند: «من باید پیش برادرهایم باشم».‏‎[15]‎

‏ ‏

مگر خون من رنگین تر است

‏شبی که توطئه کودتای نوژه کشف و خنثی شد همۀ مقامات وقت به جماران آمدند. ما‏‎ ‎‏همه مسلح شدیم و به کوه ها رفتیم. بعداً از حاج آقا انصاری شنیدیم که آن روز به امام‏‎ ‎‏گفته بودند: بیایید از اینجا برویم، امکان دارد یک هواپیما بیاید و جماران را بمباران کند.‏‎ ‎‏ولی امام گفته بودند: «مگر خون من رنگین تر از خون مردم جماران است؟»‏‎[16]‎

‏ ‏

اگر قرار باشد بمباران شود

‏در آن ایام که بمباران بود، روزی آقای انصاری آمدند و به امام گفتند: از آقای ری شهری‏‎ ‎‏یک نامه ای آمده که ما از طریق اطلاعات خبر موثقی داریم که امشب اینجا می خواهد‏‎ ‎‏بمباران شود، خواهش ما این است که امشب جایتان را عوض کنید! امام با یک لبخندی‏‎ ‎‏به او گفتند: «یعنی چه؟ شما چرا این حرف را می زنید؟» آقای انصاری خیلی ناراحت‏‎ ‎‏شدند، بطوری که من بعداً شنیدم آقای انصاری خیلی این طرف و آن طرف می رفتند، و‏‎ ‎‏به امام اصرار و التماس می کردند که به حق مادرتان زهرا(س) این کار را بکنید و اگر نه‏‎ ‎‏من خودم را آتش می زنم! شما را به خدا، به پیر و پیغمبر قسمتان می دهم که فقط امشب‏‎ ‎‏لااقل اتاقتان را عوض کنید، آخر یک ضربه به این اتاق بخورد روی هم می ریزد. آقا از‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 105
‏آنجا آمدند بیرون و وارد اتاقی که من بودم شدند و با یک لبخندی گفتند: «آقای انصاری‏‎ ‎‏آمده بود به من می گفت که از اینجا برو!» من از امام پرسیدم: چرا؟ امام گفتند: «چه‏‎ ‎‏می دانم، اطلاع داده اند که امشب می خواهد اینجا بمباران شود!» من گفتم: خوب آقا چرا‏‎ ‎‏گوش نمی کنید؟ خندیدند و گفتند: «این حرفها چیه؟ من اگر قرار باشد بمباران هم شود‏‎ ‎‏در همین صندلی و در همین اتاقم هستم. مگر همه در پناهگاه هستند؟» گفتم: آقا همه‏‎ ‎‏غیر از شما هستند، همه مردم که خانه شان هدف دشمن نیست. گفتند: «چه فرقی‏‎ ‎‏می کند، پاسداری که سر کوچۀ ما ایستاده که در پناهگاه نیست، او آنجا ایستاده و من‏‎ ‎‏پناهگاه بروم؟» گفتم: همه می روند. الآن در جماران هم پناهگاه ساخته شده، این دستور‏‎ ‎‏دولت است. گفتند: «نه اینطور نیست آن پاسدار به خاطر من ایستاده به پناهگاه نمی رود،‏‎ ‎‏من از این اتاقم بیرون نمی روم، شماها بروید خودتان را حفظ کنید!» من به خاطر اینکه‏‎ ‎‏باز یک حربۀ دیگری به کار برده باشم گفتم: اگر شما نروید ما هم نمی رویم، پس به خاطر‏‎ ‎‏ما هم که شده بروید به پناهگاه. گفتند: «نه، من وظیفۀ خودم نمی دانم. ولی شما وظیفه‏‎ ‎‏دارید خودتان را حفظ کنید ولی من وظیفۀ خودم نمی دانم که از اتاق بیایم بیرون». و از‏‎ ‎‏اتاقشان هم بیرون نیامدند. فردای آن روز که من نامۀ آقای ری شهری را دیدم مشاهده‏‎ ‎‏کردم امام یک غزل عرفانی پشت آن نامه نوشته بودند. فکر کردم اصلاً ما کجاییم در این‏‎ ‎‏بحر تفکر و امام کجا؟!‏‎[17]‎

‏ ‏

تا زمانی که موشک به من بخورد

‏یک روز بعد از ظهر حدود هفت الی هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد.‏‎ ‎‏خدمت امام رفتم و عرض کردم: اگر یک مرتبه یکی از موشکهای ما به کاخ صدام بخورد‏‎ ‎‏و صدام طوری بشود ما چقدر خوشحال می شدیم، اگر موشکی به نزدیکیهای اینجا‏‎ ‎‏ـ جماران ـ بخورد و سقف اینجا پایین بیاید و شما یک طوری بشوید چه؟ امام در پاسخ‏‎ ‎‏گفتند: «والله قسم، من بین خودم و آن سپاهی که در سه راه بیت است هیچ امتیاز و فرقی‏‎ ‎‏قائل نیستم. والله قسم، اگر من کشته شوم یا او کشته شود برای من فرقی نمی کند». من‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 106
‏گفتم: ما که می دانیم شما اینگونه هستید، اما برای مردم فرق می کند. امام فرمودند: «نه،‏‎ ‎‏مردم باید بدانند اگر من در یک جایی بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و‏‎ ‎‏مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد. من زمانی می توانم به مردم‏‎ ‎‏خدمت کنم که زندگیم مثل زندگی مردم باشد. اگر مردم یا این پاسداران یا کسانی که در‏‎ ‎‏این محل هستند یک طوریشان بشود، بگذارید به من هم بشود تا مردم بفهمند همه در‏‎ ‎‏کنار هم هستیم». گفتم: پس تا کی می خواهید اینجا بنشینید؟ به پیشانی مبارکشان اشاره‏‎ ‎‏کردند و فرمودند: «تا زمانی که (ترکش) موشک به اینجا بخورد».‏‎[18]‎

‏ ‏

من بروم به پناهگاه؟

‏بارها و بارها من شاهد آن بودم که می گفتند، امشب حتماً جماران را می زنند شما هم‏‎ ‎‏بیایید. من هم با کمال افتخار می آمدم که در خدمت امام باشم. ولی ایشان اصلاً پناهگاه‏‎ ‎‏را قبول نداشتند و می گفتند: «من بروم در پناهگاه و یک عده پناهگاه نداشته باشند؟ من‏‎ ‎‏به پناهگاه بروم و یک عده در زیر سر پناه خودشان جا نداشته باشند». آقا به هیچ وجه‏‎ ‎‏این تفکر را قبول نداشتند.‏‎[19]‎

‏ ‏

هروقت همه سنگر داشتند

‏در دوران بمباران و موشک باران تهران در نزدیکی اقامتگاه امام سنگر کوچکی ساخته‏‎ ‎‏بودند تا آقا و خانوادۀ ایشان در صورت وضعیت قرمز و بروز خطر در آن پناه بگیرند. ولی‏‎ ‎‏ایشان به هیچ وجه وارد سنگر نمی شدند و وقتی سؤال می کردیم چرا وارد سنگر‏‎ ‎‏نمی شوید تا در امان باشید، می فرمودند: «مگر همه مردم سنگر دارند که من هم داشته‏‎ ‎‏باشم؟ هر موقع تمام ملت دارای سنگر شدند من نیز به سنگر خواهم رفت و در همان‏‎ ‎‏اتاق کوچک خویش می ماندند».‏‎[20]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 107
از بیرون پیداست!

‏در روزهای اول جنگ از تیم مهندسی ستاد مشترک ارتش، شخصی به جماران آمد و یک‏‎ ‎‏محل ضد بمب برای امام درست کرد. وقتی که آنجا را می ساختند امام گفتند: «من به‏‎ ‎‏آنجا نمی روم». ظرف چهار یا پنج ماه آن محل درست شد. اتاقی بود به شکل ‏‎L‎‏ با ابعاد‏‎ ‎‏5 متر در 4 متر، امام تا آخر هم به درون آن پناهگاه نرفتند. حتی من یک مرتبه به امام‏‎ ‎‏گفتم: شما بیایید و حداقل اینجا را ببینید امام گفتند: «از همین بیرون پیداست و از بیرون‏‎ ‎‏دارم می بینم که ساختمان آن چیست». امام هیچگاه داخل آن پناهگاه نرفتند و در زمانی‏‎ ‎‏که تهران مورد اصابت موشک قرار گرفت، ایشان درون اتاق معمولیشان بودند و صبحها‏‎ ‎‏می آمدند می نشستند و کار روزانه شان را انجام می دادند. امام در تمام مدتی که تهران‏‎ ‎‏مورد هدف قرار گرفت از اتاقشان بیرون نرفتند.‏‎[21]‎

‏ ‏

مثل یک نفر از ملت ایران 

‏در دوران بیماری و معالجاتی که در مورد امام صورت می گرفت ایشان تأکید فراوانی‏‎ ‎‏داشتند که برای درمان ایشان تنها از پزشکان و استادان ایرانی استفاده شود.‏

‏     مرحوم حاج احمدآقا از قول امام نقل و تأکید می کرد که در تصمیمات درمانی، ایشان‏‎ ‎‏را فقط به عنوان فردی از آحاد مردم ایران بنام مصطفوی در نظر بگیرند.‏‎[22]‎

‏ ‏

وضع من فرق می کند

‏در آن روزها که جنگ تازه شروع شده بود پناهگاهی به گونه ای که امروز شاهدش‏‎ ‎‏هستیم وجود نداشت. پناهگاه اعضای دفتر و بعضاً اعضای بیت، سردابی بود که زیر‏‎ ‎‏حسینیۀ جماران وجود دارد. اما من هرگز ندیدم که در مواقع حملات هوایی امام به این‏‎ ‎‏سرداب قدم گذاشته باشند. حتی بعدها که یک پناهگاه پیش ساخته آوردند کنار منزل‏‎ ‎‏ایشان، باز هم امام در مواقع وضعیت قرمز از رفتن به داخل این پناهگاه اجتناب‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 108
‏می کردند. حتی در اوج موشک باران سال 67 امام به این پناهگاه قدم نگذاشتند. وقتی‏‎ ‎‏می گفتیم: شما چرا نمی روید؟ پاسخ می دادند: «وضع من فرق می کند».‏‎[23]‎

‏ ‏

پناهگاه نسازید

‏وقتی امام نپذیرفتند به پناهگاهی که برای ایشان ساخته شده بود بروند همۀ ما دلهره‏‎ ‎‏داشتیم. هم مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای و هم آقای هاشمی و همه‏‎ ‎‏دوستان ما می گفتند این طور صحیح نیست. لذا آمدیم کنار در اتاق امام یک جایی را‏‎ ‎‏به عنوان دالان درست کردیم. وقتی مشغول درست کردن آن بودیم امام فرمودند:‏‎ ‎‏«پناهگاه نسازید!» گفتم می خواهیم برای زنها درست بکنیم. امام گفتند: «خوب این دیگر‏‎ ‎‏مربوط به خانم هاست». به خدا قسم امام در آن قسمت که ما به عنوان دالان ساخته بودیم‏‎ ‎‏هرگز حتی رفت و آمد نمی کردند. یعنی از در اتاق که بیرون می آمدند توی حیاط‏‎ ‎‏می رفتند تا از آنجا رد نشوند!‏‎[24]‎

‏ ‏

نمی توانم فکر کنم در امان هستم 

‏خدا می داند امام در نماز شبها و در گریه هایشان همیشه به مردم دعا می کردند. همیشه‏‎ ‎‏راحتی مردم را می خواستند، همیشه آرامش مردم را می خواستند، چقدر سر مردم به‏‎ ‎‏مسئولین سفارش می کردند. یا احیاناً مسئولینی که قبلاً داشتیم، اوایل انقلاب داشتیم که‏‎ ‎‏آن چنان به فکر راحتی مردم نبودند، چقدر سفارش این مردم را می کردند. چقدر به‏‎ ‎‏آرامش مردم فکر می کردند، چقدر به راحتی مردم فکر می کردند. در ایام جنگ خدا‏‎ ‎‏می داند در زمان بمبارانها از اتاق خودشان، از کنار پنجره تکان نمی خوردند؛ البته‏‎ ‎‏پنجره ها را چون همۀ مردم چسب زده بودند خوب برای ایشان هم چسب زده بودند ولی‏‎ ‎‏مکرر از ایشان خواستند، آقایان مسئولین خواستند، خانواده خواستند که جایی را تهیه‏‎ ‎‏می کنیم شما بروید، آخر شما، می گفتند: «اگر همۀ مردم امکان اینکه جایی باشد که به‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 109
‏آنان صدمه ای نرسد داشته باشند، من هم می روم. ولی من می دانم که همۀ مردم ندارند،‏‎ ‎‏درست است که حالا یک سری پناهگاه ساخته شده است اما عدۀ قلیلی از مردم‏‎ ‎‏می توانند استفاده کنند، ولی من که می دانم همۀ مردم نمی توانند. من از جایم تکان‏‎ ‎‏نمی خورم». گفتم: آقا به خدا مردم خودشان خوشحال می شوند که شما حفظ بشوید.‏‎ ‎‏شما به خاطر مردم خودتان را حفظ کنید.‏

‏     می گفتند: «بله، آن یک وظیفه دیگر است ولی این یک وظیفۀ دیگر. من نمی دانم بروم‏‎ ‎‏جایی که فکر کنم در امان هستم. در صورتی که می دانم همه مردم این دسترسی را‏‎ ‎‏ندارند».‏‎[25]‎

‏ ‏

چه فرقی است میان من و آن پاسدار؟

‏روزهای سخت جنگ تحمیلی بود و دشمن با حملات هوایی و موشکی ناجوانمردانه ای‏‎ ‎‏شهرهای بی دفاع کشورمان را مورد هدف قرار داده بود. در این روزها افراد با پناه بردن به‏‎ ‎‏محلهای امن خود را از تیر رس دشمن نجات داده بودند، لیکن افراد محروم جامعه با‏‎ ‎‏استقامت و پایداری وصف ناپذیری به سکونت خود در شهرها ادامه می دادند. در این‏‎ ‎‏بین قرار شد برای امام پناهگاهی احداث شود تا چنانچه حمله ای هوایی صورت گرفت‏‎ ‎‏جان ایشان که به واقع جان امت بود، در امان باشد. وقتی امام از موضوع باخبر شدند،‏‎ ‎‏گفتند: «به هیچ وجه من به آنجا نخواهم رفت». پناهگاه ساخته شد لیکن تا آخرین لحظه‏‎ ‎‏از حیات پربرکت امام این پناهگاه، امام را در خود ندید. این در حالی بود که تمامی‏‎ ‎‏مسئولین کشور از امام خواهش می کردند از پناهگاه استفاده کنند؛ لیکن ایشان بر تصمیم‏‎ ‎‏خود مصرّ بودند. یکبار امام در پاسخ به خواست برخی از مسئولان که از ایشان‏‎ ‎‏می خواستند از پناهگاه استفاده کنند فرمودند: «آخر چه فرقی است میان من و آن‏‎ ‎‏پاسداری که در آنجا پاسداری می کند و از من و خانواده ام مراقبت می نماید، من هرگز‏‎ ‎‏محل خود را ترک نخواهم کرد. می خواهم موشک به سر من اصابت کند و من شهید‏‎ ‎‏شوم».‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 110
‏     برای اینکه امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند در فاصلۀ میان اطاق ایشان و‏‎ ‎‏حسینیه، پناهگاهی احداث شد. لیکن امام هیچگاه از طریق آن تردد نکردند وقتی به آن‏‎ ‎‏می رسیدند راه خود را تغییر داده و از کنار آن می گذشتند.‏‎[26]‎

‏ ‏

اگر خطری هست چرا برای من نباشد

‏در پاریس نامه ها را به لحاظ امنیتی، اول من باز می کردم و بعد برای مطالعه خدمت امام‏‎ ‎‏می بردم. یک بار که در آشپزخانه مشغول باز کردن نامه ها بودم، امام آمدند و گفتند: «من‏‎ ‎‏راضی نیستم». فکر کردم که ایشان نگران این هستند که مبادا من نامه ها را بخوانم، گفتم:‏‎ ‎‏به جدتان قسم نامه ها را نمی خوانم، فقط از جهت امنیتی آنها را باز می کنم تا مبادا‏‎ ‎‏مشکلی داشته باشند. امام گفتند: «می دانم، من هم همین را می گویم. اگر خطری هست‏‎ ‎‏چرا برای من نباشد و برای شما باشد». گفتم: اماما، مردم ایران منتظر شما هستند، گفتند:‏‎ ‎‏بالاخره هشت تا بچه هم در ایران منتظر شما هستند». گفتم: نگران نباشید، آموزش‏‎ ‎‏دیده ام و خطری ندارد. گفتند: «خوب یک ساعتی بیایید به من هم یاد بدهید که چگونه‏‎ ‎‏این نامه ها را باز کنم. تا اگر خطری داشته باشد رفع گردد».‏‎[27]‎

‏ ‏

مردم مرجع را تعیین می کنند

‏در حوالی سال 42 شاه خائن لیستی در مطبوعات تحت عنوان مراجع شیعه منتشر می کند‏‎ ‎‏که در آن عملاً از ذکر نام امام خودداری می کند. عده ای از نزدیکان امام از این موضوع نزد‏‎ ‎‏ایشان شکایت می برند و امام می گویند: «مرجعیت یک فرد را نه شاه بلکه مردم با رجوع‏‎ ‎‏خود به او تعیین می کنند و در نتیجه مرجع را نه شاه بلکه مردم تعیین می کنند».‏‎[28]‎

‏ ‏

انقلاب را به دست مردم می سپاریم 

‏هنگامی که ما در عراق در تبعید به سر می بردیم، در مجموعۀ ما که روحانیون مبارز‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 111
‏خارج از کشور را تشکیل می دادیم، شهید محمد منتظری هم حضور داشت. در آن زمان‏‎ ‎‏بحثی میان ما مطرح بود که اگر انقلاب پیروز شود برای پاسداری از آن به کجا باید متکی‏‎ ‎‏بود. آیا نیروی نظامی و انتظامی جدیدی باید به وجود آید؟ و اصولاً مسئولیت حفظ‏‎ ‎‏انقلاب به چه کسی واگذار می شود؟‏

‏     ‏‏شهید منتظری گفتند، من از امام می پرسم. ایشان وقتی پرسیدند امام فرمودند: «ما‏‎ ‎‏اشتباهات گذشته را تکرار نمی کنیم. بلکه انقلاب مردمی را به دست خود مردم می سپاریم،‏‎ ‎‏منتهی با در نظر گرفتن تشکیلات و سازماندهی منسجم». ایشان فرموده بودند: «ما مردم را‏‎ ‎‏آموزش می دهیم، مسلح می کنیم و آنها را پاسدار انقلاب خودشان می سازیم».‏‎[29]‎

‏ ‏

مردم دوباره به پا می خیزند

‏در نوفل لوشاتو روزی بعد از نماز مغرب و عشا از امام پرسیدم در این انقلاب بر اثر‏‎ ‎‏کشتار فراوان و اعتصابات زیاد و درگیرهای عظیم و خونین، اگر مردم خسته شدند و به‏‎ ‎‏نهضت ادامه ندادند شما آن روز چه خواهید کرد؟‏

‏     امام در جواب پاسخی گفتند که من از طرح آن سؤال شرمنده و خجل شدم. امام در‏‎ ‎‏کمال آرامش و سکون فرمودند: «مسأله ای نیست، مردم شش ماه استراحت می کنند و‏‎ ‎‏دوباره به پا می خیزند».‏‎[30]‎

‏ ‏

ریشۀ رژیم شاهنشاهی را باید قطع کرد

‏در پاریس رفت و آمدهای سیاستمداران ایرانی شروع شد. از ایران و کشورهای اروپایی‏‎ ‎‏آسیایی و آمریکایی تقریباً همه آمدند و به امام گفتند: به رفتن شاه راضی شوید. چرا که‏‎ ‎‏آمریکا و ارتش را نمی شود شکست داد. ولی امام فرمودند: «شما به مردم کاری نداشته‏‎ ‎‏باشید، آنان جمهوری اسلامی را می خواهند. اگر بخواهید این مطالب را رسماً بگویید‏‎ ‎‏شما را به مردم معرفی می کنم!»‏‎[31]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 112
ملت ما بهترین ملتهاست

‏یک بار در ملاقاتی که با امام داشتم ایشان فرمودند: «بدانید که ملت ما بهترین‏‎ ‎‏ملتهاست».‏‎[32]‎

‏ ‏

ما ملت خوبی داریم

‏سال 65، هنگام سفر حج، برای خداحافظی خدمت امام رسیدم. واقعاً لحظات خوب و‏‎ ‎‏ارزشمندی بود. ایشان در مورد تبلیغات حج خیلی سفارش کردند و به روحانیون گروهها‏‎ ‎‏فرمودند: «تا می توانید در بازارهای حجاز وقت تلف نکنید، چون خود حجاز چیزی‏‎ ‎‏ندارد. اینها همه از غرب می آید.» بعد خرج سفر را عنایت کردند. ایشان واقعاً در حق ما‏‎ ‎‏کوچکترها بزرگواری می کردند و ما شایستگی آن را نداشتیم تا جبران الطافشان را کنیم.‏‎ ‎‏وقتی در برگشت از سفر حج خدمتشان رسیدم. فرمودند: «خوب، تعریف کن که آنجا چه‏‎ ‎‏چیز بود». واقعاً تصور نمی کردم که آقا از من این سؤال را بکنند و این قدر متواضع باشند،‏‎ ‎‏من هم شروع به بازگویی مسائل کردم و گفتم، طبق وظیفه ای که شما به بنده محول کرده‏‎ ‎‏بودید، پیامتان را به گوش مردم رسانیدم و وقتی پیام شما در روز ششم ذیحجه در مکه‏‎ ‎‏قرائت شد، بسیاری از حجاج، بیست و پنج کیلومتر راه را پیاده به سوی خانۀ خدا حرکت‏‎ ‎‏می کردند تا مبادا یک ریال سعودی خرج کنند و پول اتوبوس بدهند. وقتی هم حجاج‏‎ ‎‏متوجه اجناس آمریکایی می شدند، از خرید صرف نظر می کردند.‏

‏     مطلب را که به پایان رساندم، ایشان چند لحظه مکث کردند و در حالتی خاص و با‏‎ ‎‏روحیه ای بزرگوارانه فرمودند: «ما ملت خوبی داریم. خدا این ملت را حفظ کند».‏‎[33]‎

‏ ‏

روزنامه ها مال ما نیست

‏یک روز که به اتفاق نمایندگان امام در روزنامۀ کیهان و اطلاعات، شهید شاه چراغی و‏‎ ‎‏آقای دعایی خدمت امام رسیدیم. آقای خاتمی وزیر وقت ارشاد هم حضور داشتند.‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 113
‏ایشان ضمن ملاطفتی که به ما داشتند فرمودند: «روزنامه ها این طور نباشد که چیزهای‏‎ ‎‏مربوط به مرا چاپ بکنند و مرتب عکس از من در صفحۀ اول بیاورند و تیترهای بزرگی‏‎ ‎‏از من بزنند». بعد فرمودند: «روزنامه ها مال ما نیست. مال مردم محروم است. مال‏‎ ‎‏طبقات متوسط است». بعد فرمودند: «اگر یک کشاورز خوب کار کرد عکس او را بیاورید‏‎ ‎‏در صفحۀ اول به جای عکس من چاپ کنید».‏‎[34]‎

‏ ‏

شما بروید خط مردم را دنبال کنید

‏وقتی با اعضای روزنامۀ جمهوری اسلامی خدمت امام رسیدیم بنده گفتم: ما خیلی تنها‏‎ ‎‏هستیم و حمله زیاد هست. چون اول انقلاب بود و نیروهای ضد انقلاب زیاد بودند و‏‎ ‎‏گروهکها صدها نشریۀ عجیب و غریب در می آوردند و ما دائم در معرض اتهام بودیم.‏‎ ‎‏امام فرمودند: «در آینده این انقلاب کسی رستگار خواهد شد و پیش خواهد رفت که با‏‎ ‎‏مردم باشد، با موج مردم باشد؛ اگر کنار بروید قطعاً از بین خواهید رفت. شما بروید با‏‎ ‎‏مردم باشید و خط آنها را دنبال کنید». ایشان خیلی به مردم اعتقاد داشتند.‏‎[35]‎

‏ ‏

ملت ما دستش را قطع می کند

‏زمانی که امام در پاریس به سر می بردند از طرف عوامل مرموز در خط آمریکا چون‏‎ ‎‏بنی صدر، قطب زاده و... با دستیاری عناصر کوته فکر و خودباخته ای که همیشه پل‏‎ ‎‏موفقیت دیگرانند توطئه گسترده ای جهت نزدیک شدن به امام و ایجاد انحراف در مسیر‏‎ ‎‏انقلاب اسلامی دردست اجرا بود. یک روز به منظور بازگو کردن خطر آن عناصر با امام‏‎ ‎‏به گفتگو نشستم و خطر آنها را یادآور شدم. امام با آسودگی خاطر نوید دادند که: «شما‏‎ ‎‏اطمینان داشته باشید ملت ما امروز در مرحله ای از بلوغ و آگاهی است که هر شخصی یا‏‎ ‎‏جمعیتی را که خواسته باشد برخلاف مسیر انقلاب حرکت کند کنار می زند و دستش را‏‎ ‎‏قطع می کند».‏‎[36]‎‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 114
ملت را با خود داشته باشید

‏در ملاقاتی که با امام داشتیم گزارشی از فعالیتهای سپاه در جنگ و جبهه داخلی و‏‎ ‎‏ضد انقلاب در سراسر کشور به عرض رسید. امام فرمودند: «سپاه بین مردم محبوبیتی‏‎ ‎‏پیدا کرده است که باید هر روز بیشتر شود. شما همواره خدمتگزار این مردم باشید و‏‎ ‎‏کوشش کنید که همیشه ملت را با خود داشته باشید.»‏‎[37]‎

‏ ‏

مردم هرگز متزلزل نمی شوند

‏بعضی مواقع پیش آمده که تبلیغات وسیعی از سوی مغرضین داخل و خارج مبنی بر‏‎ ‎‏بیماری امام در دنیا به راه افتاده لذا به امام عرض شده، اگر شما دیداری نداشته باشید و‏‎ ‎‏پیامی نفرستید، مردم یا رزمندگان در جبهه تضعیف می شوند. اما امام فرموده اند: «مگر‏‎ ‎‏مردم برای من می جنگند که تضعیف بشوند؟ آنها به خاطر خدا و اسلام مبارزه می کنند و‏‎ ‎‏هرگز متزلزل نمی شوند.»‏‎[38]‎

‏ ‏

من مردم را بهتر می شناسم

‏در میان همۀ رفقا و دوستانی که سراغ دارم احدی مثل امام به روحیۀ مردم ایران ایمان‏‎ ‎‏ندارند. به ایشان نصیحت می کنند که آقا آهسته تر (حرکت کنید) مردم دارند سرد‏‎ ‎‏می شوند، مردم دارند از پای در می آیند. می گویند: «نه مردم این جور نیستند که شما‏‎ ‎‏می گویید، من مردم را بهتر می شناسم».‏‎[39]‎

‏ ‏

اینها کسی نیستند

‏در رابطه با شرارتهای جهانگیرخان و ناصرخان قشقایی که از اشرار و فئودالهای منطقۀ‏‎ ‎‏فارس بودند از طرف سپاه مأموریت سرکوب آنها به ما داده شد. به منطقه رفتیم و طی‏‎ ‎‏15 روز و توسط نیروهایی که از سپاه برده بودیم توانستیم ناصرخان را در محاصرۀ خود‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 115
‏قرار بدهیم. پس از اتمام مأموریت برای ارائه گزارش منطقه خدمت امام شرفیاب شدیم.‏‎ ‎‏پس از گزارش عرض کردم، ناصرخان اظهار کرد که سرطان حنجره دارم، به من امان‏‎ ‎‏بدهید که برای معالجه از کشور خارج شوم و به آمریکا بروم. بعد به امام عرض کردم آقا‏‎ ‎‏با این شرارتهایی که کرده نباید به او اجازه داد. امام فرمودند: «اگر ناصرخان گفته سرطان‏‎ ‎‏دارم، شما اجازه بدهید برود. اینها در مقابل مردم ما کسی نیستند که بتوانند کاری‏‎ ‎‏بکنند».‏‎[40]‎

‏ ‏

در این مردم نمی شود کودتا کرد

‏شبی که قرار بود کودتای نوژه انجام شود نزدیکان امام توطئه آمریکا را به استحضار‏‎ ‎‏ایشان رساندند. امام خیلی آرام و توأم با خونسردی تبسم کرده و گفتند: «توی این مردم‏‎ ‎‏نمی شود کودتا کرد».‏‎[41]‎

‏ ‏

قابل باور نیست

‏موقعی که مسائل مربوط به کودتای نوژه در شورای انقلاب مطرح می شد و اطلاعات‏‎ ‎‏خامی داشتیم، در همان حدود به امام هم گاهی که خدمتشان می رفتیم گزارش می دادیم.‏‎ ‎‏روز آخر یعنی روز چهارشنبه که مشخص شده بود ساعت 4 صبح برنامه کودتا دارند. و‏‎ ‎‏بناست هواپیماها به تهران آمده و بمباران کنند، ـ از جمله منزل امام را ـ ما فکر کردیم که‏‎ ‎‏خدمت امام برویم و مسأله را روشن بگوییم، و از امام تقاضا کنیم که آن شب را منزلشان‏‎ ‎‏نباشند. گرچه می دانستیم که ایشان نمی پذیرند این طور تقاضاها را. چون قبلاً آن‏‎ ‎‏روزهای اولی که امام از پاریس آمده بودند خیلی از این شایعات دربارۀ مدرسه علوی‏‎ ‎‏بود. و همین تقاضاها از ایشان شده بود، و ایشان هیچ موقع قبول نمی کردند. من و آقای‏‎ ‎‏خامنه ای رفتیم خدمتشان و جریان را مشروح گفتیم. ایشان برخلاف جلسات معمولی که‏‎ ‎‏نمی خندیدند، و همیشه خیلی جدی برخورد می کردند آن روز خیلی متبسم و خندان،‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 116
‏جلسه را مقدار زیادی با شوخی هم تلقی کردند. یعنی مطمئن بودند که قضیه، قضیه ای‏‎ ‎‏نمی تواند باشد. اول فرمودند: «قابل باور نیست، توی این مردم نمی شود کودتا کرد، این‏‎ ‎‏کودتاچی ها بالاخره باید از آسمان به زمین بیایند. پس توی این مردم چه جوری زندگی‏‎ ‎‏می کنند؟ این آقایی (که می گویند) که در خارج باید بنشیند وافور بکشد‏‎[42]‎‏ کی راضی‏‎ ‎‏می شود که بیاید به ایران و اینجا کشته شود».‏‎[43]‎

‏ ‏

دشمنان دو چیز را نشناخته اند 

‏امام پس از عشق و علاقه به خدا و اولیاء، بیشترین عشق و علاقه را به مردم داشتند و‏‎ ‎‏عشق به مردم را عشق به خدا می دانستند، و پیوسته می فرمودند: «دو چیز را دشمنان ما‏‎ ‎‏نشناخته اند، یکی اسلام و دیگری مردم ما را».‏‎[44]‎

‏ ‏

همیشه متکی به مردم بودند

‏یکی از کارهای بسیار مهمی که امام انجام داده و همچنان نیز تداوم دارد و ما آخرین نتایج‏‎ ‎‏آن را این روزها دیدیم اتکای به مردم در حرکتهاست، ایشان اتکای به مردم و همانهایی‏‎ ‎‏که در حقیقت حکومت از آن آنان می باشد را همیشه بر ما متذکر می شدند و بدون‏‎ ‎‏استثناء در اظهاراتشان هم وجود داشت.‏‎[45]‎

‏ ‏

مردم جلوتر از ما هستند 

‏شبی در منزل حاج احمد آقا با تنی چند از دوستان خدمت امام بودیم، بحث فداکاریهای‏‎ ‎‏مردم پیش آمد. امام فرمودند: «مردم خیلی جلو هستند، ما عقبشان داریم می رویم». یکی‏‎ ‎‏از دوستان گفت: خوب حالا اگر بگوییم ما دنباله رو مردم هستیم، این برای ما مصداق‏‎ ‎‏دارد ولی در مورد شما نمی توانیم این حرف را بزنیم شما جلودار مردم هستید. من یادم‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 117
‏هست که امام از این حرف ایشان عصبانی شده و فرمودند: «مردم جلو هستند». ایشان‏‎ ‎‏واقعاً به خوب بودن و انقلابی بودن مردم عمیقاً معتقد بودند.‏‎[46]‎

‏ ‏

حضور ملت برای ما عزت آورده است

‏روزی حاج احمدآقا، پدر آقای محمود بروجردی داماد امام را برای صرف نهار به‏‎ ‎‏منزلشان دعوت کرده بودند. در این مهمانی، آقایان: صانعی، توسلی، جمارانی و دیگر‏‎ ‎‏دوستان حضور داشتند. امام به احترام پدر آقای محمود بروجردی پس از اقامۀ نماز در‏‎ ‎‏این جمع حضور یافتند. این گردهمایی مصادف بود با سفر آیت الله خامنه ای به سازمان‏‎ ‎‏ملل. در بین حاضران بحث در مورد بیانات شیوای ایشان در آن سازمان بود. حاضران از‏‎ ‎‏بیانات پرمحتوا و با روح آیت الله خامنه ای که در شناساندن اسلام و انقلاب اسلامی‏‎ ‎‏عمقی خاص داشت، تعریف می کردند. در این زمان وقتی پدر آقای محمود بروجردی‏‎ ‎‏شروع به سخن گفتن کردند، حاضران سکوت کرده و مستمع شدند. ایشان برای سلامتی‏‎ ‎‏امام دعا کردند و عنوان داشتند که از برکت وجود رهبر کبیر انقلاب اسلامی، اینک اسلام‏‎ ‎‏عزیز در مجامع بزرگی چون سازمان ملل مطرح می شود، امام با تواضعی خاص خود‏‎ ‎‏فرمودند: «این ملت است که راه خود را یافته است و مسئولین هم می دانند چه باید انجام‏‎ ‎‏دهند، حال چه من باشم و چه نباشم این راه ادامه خواهد یافت. این حضور ملت در‏‎ ‎‏صحنه است که برای ما عزت آورده است». و سپس گفتند: «من مطمئن هستم که ملت‏‎ ‎‏ایران در صحنه باقی خواهند بود حتی کیفیت حضور آنان بیش از این نیز خواهد شد.»‏‎[47]‎‎ ‎

باید تلگرام ها برای مردم چاپ شود

‏در گذشته در میان مقامات روحانی رسم بر این بود که تا سرحد امکان از بازگو کردن‏‎ ‎‏موضع گیریها و مخالفتها با مقامات دولتی در میان مردم خودداری می شد. گاهی ماهها‏‎ ‎‏میان مقامات دولتی و عالمان اسلامی نامه ها، تلگرامها و سخنانی رد و بدل می شد. و‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 118
‏گاهی روحانیون تندترین و کوبنده ترین موضع گیریها را بر ضد خودکامگان به عمل‏‎ ‎‏می آوردند؛ لکن توده ها اصولاً از آن خبردار نمی شدند. گاهی نیز چنین می پنداشتند که‏‎ ‎‏رابطۀ میان آنان تا پایه ای حسنه است! لکن امام از روز آغاز نهضت در سال 1341 در‏‎ ‎‏نشستی که با علمای قم داشتند پیشنهاد دادند که باید تلگرامها و پیامهایی که میان علما و‏‎ ‎‏رژیم شاه رد و بدل می شود چاپ شود و در اختیار مردم قرار گیرد تا عموم مردم در‏‎ ‎‏جریان کامل برخوردها و موضع گیریهای طرفین قرار گیرند. دیری نپایید که امام به کلی‏‎ ‎‏روش برخورد با رژیم را دگرگون کردند و به جای آنکه با تلگرام، شاه و دولت و دیگر‏‎ ‎‏مقامات حاکم را مورد خطاب قرار دهند. روی سخن به ملت کردند و رسماً به صدور‏‎ ‎‏اطلاعیه دست زدند.‏‎[48]‎

‏ ‏

باید چاپ شود تا مردم بدانند

‏شیوه های امام در هیچکدام از مراجع نبود. امام از روز اول که مبارزه را شروع کردند،‏‎ ‎‏همیشه می گفتند: «باید قدم به قدم مردم در صحنه حاضر باشند». در گذشته برای‏‎ ‎‏طاغوت وقت از طرف مراجع پیامهایی داده می شد، برای اینکه از خلافها جلوگیری‏‎ ‎‏شود. اما پیامها و تلگرام و نامه به صورت خصوصی بود ـ بین آن مرجع و طاغوت وقت ـ‏‎ ‎‏برای اینکه بتوانند طاغوت را از انحرافاتی که انجام می دهد یک قدری جلوگیری کنند؛‏‎ ‎‏اما امام شیوه اش این بود که هر نامه و تلگرام که از روز اول خطاب به دولت و طاغوت‏‎ ‎‏داشت می فرمود: «باید چاپ شود تا همۀ مردم با خبر و مطلع بشوند». برای اولین بار بود‏‎ ‎‏در دهه های اخیر که تلگرام تند و حادی که امام در سال 41 برای دولت آن وقت و‏‎ ‎‏طاغوت آن وقت داشت دستور دادند تا چاپ شود و آن را پخش کنند.‏‎[49]‎‏ ‏

‏ ‏

مردم را در جریان بگذارید

‏موقعی که در مجلس شورای ملی مسأله انجمن های ایالتی و ولایتی مطرح شد امام‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 119
‏علاوه بر اینکه اساتید حوزه علمیه را جمع کرده و در این باره شور و مشورت می کردند‏‎ ‎‏بعد لازم دیدند که نامه هایی برای علمای استانها و شهرستانها بفرستند که حوزۀ علمیه‏‎ ‎‏قم را یاری کنند. من هم با اذن امام مأمور شدم که از مشهد تا زاهدان بروم و علمای بلاد‏‎ ‎‏را ببینم و نامه های امام را به آنها بدهم و از آنها بخواهم که مردم را در جریان بگذارند و‏‎ ‎‏مصیبات اسلام را بیان کنند و طومار بدهند.‏‎[50]‎

‏ ‏

بروید به مردم بگویید

‏امام هر بار گزارش وزرا را می شنوند دستور می دهند: «بروید به مردم بگویید که این‏‎ ‎‏کارها را کرده ایم.»‏‎[51]‎

‏ ‏

مطالب را با مردم در میان بگذارید

‏برای عرض توضیحاتی پیرامون قرارداد تالبوت که خدمت امام رسیدم، ایشان توصیه‏‎ ‎‏کردند که مطالبمان را با مردم در میان بگذاریم تا اگر ابهاماتی در این زمینه باقی مانده‏‎ ‎‏برطرف شود.‏‎[52]‎

‏ ‏

واقعیات را به مردم بگویید

‏در ملاقاتی که به حضور رسیدم فرمودند: «از این که واقعیات را به مردم بگویید ابائی‏‎ ‎‏نداشته باشید.»‏‎[53]‎

‏ ‏

چرا برای مردم توضیح نمی دهند؟

‏در یکی از دیدارهایی که گزارشی دربارۀ ساختمان و توسعه مدارس کشور خدمت امام‏‎ ‎‏ارائه می دادیم ایشان فرمودند: «چرا مسئولان امر آنچه را که انجام شده برای مردم‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 120
‏توضیح نمی دهند و چرا مردم نباید در جریان عملکردهای انقلاب در این یکی دو ساله‏‎ ‎‏باشند» می فرمایند: «من از خود مسئولان گزارشهای متعددی می یابم که کارهایی انجام‏‎ ‎‏شده است اما در سطح عموم این مسائل برای مردم به روشنی گفته نمی شود.»‏‎[54]‎

‏ ‏

هیچ چیزی نباید از ملت دور باشد

‏پیام خصوصی کارتر به امام در مورد درخواست آزادی گروگانهای آمریکایی توسط‏‎ ‎‏قطب زاده در روز جمعه به دست امام رسید که از قراری که آقای قطب زاده گفته در روز‏‎ ‎‏چهارشنبه توسط کاردار سوئیس به دست ایشان رسیده. روز بعد یا همان روز یک پیام‏‎ ‎‏دیگر هم به بنی صدر دادند. البته در پیام امام تندیهایی که در پیام بنی صدر بوده، نبوده و‏‎ ‎‏ملایمت داشته و در روز شنبه از آن جهت که امام فرمودند، هیچ چیزی نباید از ملت دور‏‎ ‎‏باشد ما این را در روز شنبه به رادیو دادیم و منتشر شد. ‏

‏     امام پیام را که دیدند فرمودند: «این باید منتشر بشود. برای اینکه ما چیزی را از ملت‏‎ ‎‏پنهان نمی کنیم و در ثانی به احتمال قوی اینها ممکن است خودشان منتشر کنند و بعد‏‎ ‎‏یک چیزهایی فکر کنند و مردم هم فکر کنند که چیزهایی زیر پرده است و ما باید آنچه را‏‎ ‎‏که می گذرد به مردم بگوییم و خود مردم تصمیمشان را می گیرند» و به همین دلیل گفتند:‏‎ ‎‏فوراً ما آن پیام را منتشر کنیم.‏‎[55]‎

‏ ‏

مصاحبه پخش شود

‏سران سه قوه و همچنین بنده با پخش مصاحبۀ اعترافات مهدی هاشمی موافق نبودیم،‏‎ ‎‏زیرا معتقد بودیم که این مصاحبه به اعتبار آقای منتظری لطمه خواهد زد. من نظر خود را‏‎ ‎‏از طریق دفتر به اطلاع امام رساندم. در پاسخ به این جانب گفته شد، نظر امام این است که‏‎ ‎‏آنچه در این مصاحبه در رابطه با آقای منتظری است باید پخش شود تا مردم در جریان‏‎ ‎‏مسائل باشند.‏‎[56]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 121
برایشان فرق نمی کند

‏گاهی که به امام صورت می دهیم، مثلاً ده تا گروه آمادۀ ملاقات است. می گویند: «آخر‏‎ ‎‏چه رابطه ای است بین پست و تلگراف گلپایگان با سپاه دلیجان؟!» ما می گوییم با این همه‏‎ ‎‏تلفنهایی که می شود. چکار کنند؟ شما الحمدلله مسائلی می گویید که به درد همه‏‎ ‎‏می خورد. امام کاری ندارند که ملاقات کننده هایشان چه کسانی هستند. ‏

‏     مثلاً تندترین مسأله ای که امام در رابطه با گروگانها یا در مورد آمریکا گفتند در موقعی‏‎ ‎‏بود که نانواهای قم آمدند به دیدار امام! امام در جمع نانواهای قم آن قضیۀ گروگانها و‏‎ ‎‏حمله به آمریکا و «کارتر بداند که دیگر نمی تواند رئیس جمهور شود»، را به آنها گفتند.‏‎ ‎‏چون می دانند که این از تلویزیون پخش می شود و شنونده این مطالب همۀ مردم هستند‏‎ ‎‏نه فقط آنهایی که نزد امام نشسته اند.‏‎[57]‎

‏ ‏

بیش از یک بار حق رأی ندارم

‏این سؤال بزرگ برای کلیۀ خبرنگاران و همین طور بسیاری از مردم مبارز و قهرمان قم‏‎ ‎‏مطرح بود که امام رأی خود را در کدامیک از حوزه ها به صندوق خواهند انداخت. و‏‎ ‎‏نزدیکترین افراد امام نیز از این موضوع اظهار بی اطلاعی می کردند، گروهی از‏‎ ‎‏خبرنگاران جلوی در خانۀ امام اجتماع کرده بودند و حرکت نمی کردند تا امام از منزل‏‎ ‎‏خارج شوند و به دنبال ایشان حرکت کنند تا بتوانند از صحنه رأی دادن امام عکس و فیلم‏‎ ‎‏تهیه کنند، نزدیکان امام همگی اظهار می داشتند هنوز مشخص نشده که امام رأی خود را‏‎ ‎‏در کدام حوزۀ انتخابی خواهند انداخت. تا اینکه رأس ساعت 10 صبح خبرنگاران‏‎ ‎‏به دنبال یکی از اعضای کمیتۀ تبلیغات و انتشارات قم راهی خیابان چهار مردان‏‎ ‎‏(منتظری) شدند و عجیب بود که گروهی از مردم قم از روی حدس خود و اینکه امام در‏‎ ‎‏محلی رأی خواهد داد که آن محل بیش از هر محل دیگر شهید داشته است، در خیابان‏‎ ‎‏چهار مردان که از روزهای مبارزه، صحنه بیشترین درگیریهای مردم و قوای انتظامی بود،‏‎ ‎‏جمع شده بودند، گروه کمی از بر و بچه ها بطور مسلح کار انتظامات و امنیت خیابان را بر‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 122
‏عهده گرفته بودند و درست ساعت 15 / 10 دقیقه صبح ناگهان از داخل کوچۀ باریکی که‏‎ ‎‏عرض آن تنها به اندازۀ یک اتومبیل بود، دو اتومبیل پشت سر هم وارد خیابان چهار‏‎ ‎‏مردان شدند که در داخل یکی از آنها امام به همراه پسرشان حاج احمد آقا نشسته بودند.‏‎ ‎‏مردم همین که اتومبیل حامل امامشان را مشاهده کردند، دیگر سر از پا نشناخته و به‏‎ ‎‏طرف اتومبیل هجوم بردند تا شاید امام را از فاصلۀ نزدیکتری ببینند و جالب اینکه‏‎ ‎‏گروهی از جوانان که بازوبندهای مخصوص انتظامات را نیز بر بازو داشتند خودشان در‏‎ ‎‏میان مردم سعی در هرچه بیشتر نزدیکتر شدن به امام را داشتند. فیلمبرداران و عکاسها‏‎ ‎‏در میان ازدحام فوق العادۀ جمعیت سعی داشتند کاری کنند تا بلکه موفق شوند از صحنۀ‏‎ ‎‏رأی دادن امام عکس و فیلم بگیرند. اما شلوغی به حدی بود که امام موفق نشدند برای‏‎ ‎‏رأی دادن از اتومبیل پیاده بشوند. یک دقیقه بیشتر طول نکشید که قسمت جلو و عقب‏‎ ‎‏اتومبیلی که حامل امام بود بکلی درهم فشرده شد و حتی سقف آن نیز آسیب دید و‏‎ ‎‏درست در همین لحظات گروه خبرنگاران و فیلمبرداران از محل مناسبی که قبلاً برای‏‎ ‎‏خود در نظر گرفته بودند بر اثر فشار جمعیت همگی بر روی زمین سرنگون شدند. و در‏‎ ‎‏نتیجه دوربین فیلمبرداری یکی از فیلمبرداران خارجی شکست. در تمام این لحظات در‏‎ ‎‏حالی که اطرافیان امام همگی نگران سلامت ایشان بودند لبخند یک لحظه از لبهای امام‏‎ ‎‏محو نمی شد و مرتب از لابه لای جمعیت و از داخل اتومبیلی که دیگر شباهت چندانی به‏‎ ‎‏اتومبیل نداشت، برای مردم دست تکان می دادند. بالاخره هم امام موفق به پیاده شدن از‏‎ ‎‏اتومبیل نشدند و شناسنامه و رأی خود را به کمک حاج احمد آقا از شیشۀ اتومبیل به‏‎ ‎‏بیرون دادند. و به همین ترتیب ورقه رأی را گرفتند. امام با آرامش قسمت «آری» ورقه‏‎ ‎‏رأی را جدا کردند و آن را برای انداختن در صندوق رأی از شیشۀ اتومبیل بیرون‏‎ ‎‏فرستادند و پس از دریافت شناسنامۀ خود اتومبیل حامل ایشان در حالی که دیگر چیزی‏‎ ‎‏نمانده بود چرخهایش از روی زمین بلند شود از میان ازدحام جمعیت خارج شد. ‏

‏     خبرنگاران و فیلمبرداران که موفق به ضبط لحظۀ دلخواه نشدند با این اعتقاد که این‏‎ ‎‏مهم برای آنها جنبۀ تاریخی و حیاتی دارد از طریق کمیتۀ تبلیغات و انتشارات به منزل امام‏‎ ‎‏پیام فرستادند: که اگر ممکن است یک بار دیگر در جایی دیگر رأی بدهند تا آنها موفق به‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 123
‏عکسبرداری و فیلمبرداری از این صحنه شوند. ساعتی بعد امام در جواب این پیام،‏‎ ‎‏پیامی دیگر فرستادند به این مضمون: ‏

‏     «من یک نفر هستم و یک بار رأی داده ام و بیش از یک بار حق این کار را ندارم».‏‎[58]‎

‏ ‏

مگر مردم چه می کنند؟

‏هر گروهی که به ملاقات امام می آمدند امام با آنها ملاقات می کرد. اگرچه بنا بود ساعتها‏‎ ‎‏در هوای سرد و گرم بمانند. بارها امام حتی در حالیکه برف و باران می بارید به پشت بام‏‎ ‎‏می آمدند و به احساسات مردم پاسخ می گفتند. بعضی مواقع که برف می آمد و ما‏‎ ‎‏می خواستیم بالای سر ایشان چتر بگیریم، عصبانی می شدند و می فرمودند: «مگر مردم‏‎ ‎‏چه می کنند؟ من احتیاجی به چتر ندارم.»‏‎[59]‎

‏ ‏

مثل مردم زیر باران ایستادند

‏در پاریس که بودیم یک روز از آلمان و انگلستان عدۀ زیادی آمده بودند که در اتاق امام‏‎ ‎‏برای آنها جا نبود و قهراً در بیرون در محوطه ایستاده بودند. باران سختی هم می بارید.‏‎ ‎‏وقتی امام تشریف آوردند تا برای اینها صحبت کنند با اینکه می توانستند در اتاق و کنار‏‎ ‎‏پنجره بایستند و صحبت کنند ولی در آن هوای سرد بارانی به بیرون تشریف آوردند و‏‎ ‎‏حدود یک ربع زیر باران برای آنها سخنرانی کردند.‏‎[60]‎

‏ ‏

وسایل گرمازا را خاموش کنید

‏امام در پاریس با وجود آن هوای سرد و علی رغم کهولت سنی که داشتند، دستور دادند‏‎ ‎‏وسایل گرمازای خانۀ مسکونی ایشان را خاموش کنند تا با مردم ایران که در زمستان 57 دچار‏‎ ‎‏مضیقه شدید نفت بوده و مجبور بودند سرما را تحمل کنند، وضعی مشابه داشته باشند.‏‎[61]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 124
بخاریهای جماران را خاموش کنید

‏زمستان سال 62 امام دو هفته ملاقاتهایشان را قطع کردند. این طبیعی بود. امام هر چند‏‎ ‎‏مدت، ملاقاتهایشان را قطع می کنند مثل ماه مبارک رمضان که ملاقاتهایشان را قطع‏‎ ‎‏می کنند. بعد از تقریباً 10 روز که ملاقاتهایشان آزاد شد مجدداً دو هفته ملاقاتشان قطع‏‎ ‎‏شد. من تلفنی از جناب آقای رسولی سؤال کردم چه شد که امام مجدداً ملاقاتشان قطع‏‎ ‎‏شد؟ فرمودند از روزی که امام شنیدند در غرب کشور کمبود نفت وجود دارد ـ چون آن‏‎ ‎‏سال زمستان سرد بود ـ دستور دادند بخاریهای جماران را خاموش کنند لذا امام به شدت‏‎ ‎‏سرما خورده اند.‏‎[62]‎‏ ‏

‏ ‏

بگو دیگر نیاورد

‏امام شبها اکثراً حاضری می خوردند مثلاً نان و پنیر با ریحان یا با خربزه و یا خیار. یکروز‏‎ ‎‏در ایام عید مقداری ریحان تازه که در تهران هنوز دست نداده بود برای امام از اصفهان‏‎ ‎‏آوردم و بعد به برادرم گفتم تا ریحان تهران برسد هفته ای یک بار توسط کسی که به تهران‏‎ ‎‏می آید برای من بفرست. که می فرستاد و امام مصرف می کردند. یک شب که برای امام‏‎ ‎‏شام بردند، ریحان تمام شده بود امام به خدمتکار منزل گفتند ریحان ندارید؟ او گفته بود‏‎ ‎‏نه تمام شده. امام فرمودند، به میریان بگو بخرد. او هم به من گفت. گفتم فردا ریحان از‏‎ ‎‏اصفهان می رسد او هم رفت عین حرف مرا به امام گفت. ایشان که متوجه شد ریحان از‏‎ ‎‏اصفهان می آید و مال تهران نیست به او گفته بود برو به میریان بگو اگر دیگر ریحان‏‎ ‎‏بیاوری نمی خورم. من فکر می کنم که در همه مغازه ها هست و همه می خورند پس بگو از‏‎ ‎‏اصفهان می آورند. بگو دیگر نیاورد.‏‎[63]‎

‏ ‏

مثل همۀ مردم زندگی می کردند

‏یک بار که خداوند رحمان به این بنده توفیق عنایت فرمود که به دست بوسی امام تشرف‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 125
‏حاصل کنم، آن جناب در سرمای سوزان در رواق کوچک خانۀ خود روی یک صندلی‏‎ ‎‏کهنه نشسته بودند و سرمای آزار دهندۀ جماران دست و صورت ایشان را تقریباً از‏‎ ‎‏سرخی به کبودی متمایل ساخته بود. علت را جویا شدم که چرا وسیلۀ گرم کننده ای در‏‎ ‎‏این سرمای سخت و فضای باز نزد ایشان گذاشته نمی شود؟ پاسخ شنیدم که امام‏‎ ‎‏می خواهند با مردم همدرد باشند، و به نمونه ای از این مواسات اشاره کردند که وقتی‏‎ ‎‏لباس امام را به بیت برای شستشو داده بودند ولی شسته نشده بود علت را که پرسیدند‏‎ ‎‏پاسخ شنیدند هنوز نوبت دریافت کوپن پودر رختشویی برای بیت نرسیده است و پس از‏‎ ‎‏رسیدن شسته می شود.‏‎[64]‎

‏ ‏

کوپن مرغ نداریم

‏امام هم فردی است از همین کشور و مانند همۀ مردم کوپن دارند. ولی همانطور که خیلی‏‎ ‎‏از خانه ها معتقدند کوپن کم می آوردند. آقا هم خیلی شده که لباسهایشان مانده و اهل‏‎ ‎‏منزل به آقا گفته اند پودر نداریم یا پودرمان تمام شده و لباس شما را نتوانستیم بشوییم.‏‎ ‎‏اتفاقاً یک روز خانم آقای خزعلی که این را شنیده بود، برای آقای خزعلی این مطلب را‏‎ ‎‏تعریف کرده بود. که رفتیم آنجا منزل امام و دیدیم لباسهای امام کنار بوده و منزل‏‎ ‎‏می گفتند پودر لباسشویی نداریم. بعد یک قوطی تاید از منزل آقای خزعلی برای امام‏‎ ‎‏فرستادند که لباسهای امام نشسته نماند. من زیاد شنیده ام که در خانه امام می گویند روغن‏‎ ‎‏ما تمام شده کوپن نداریم یا احیاناً مرغ را چند وقت پیش که آقا کسالت داشتند دکترها‏‎ ‎‏گفتند برای آقا سوپ درست کنید. خانم گفتند ما که مرغ نداریم. کوپن مرغ به ما‏‎ ‎‏نمی دهند. حالا کجا می رود نمی دانم ولی خوب به خاطر اینکه مرغ نداشتند سوپ‏‎ ‎‏درست نکردند باز این خبر به گوش یکی از دوستان ما رسید که خودشان مرغ داشتند.‏‎ ‎‏چند تا برای آقا فرستادند که برای آقا سوپ درست کنند.‏‎[65]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 126
تو هم مثل دیگران در صف بایست

‏بعد از پیروزی انقلاب که در روزهای اولی امام به قم آمدند، اکثر روزها جمعیت زیادی‏‎ ‎‏برای دیدار ایشان به قم می آمدند. مسافرخانه ها مملو از جمعیت بود، چلوکبابیها شلوغ و‏‎ ‎‏صفهای نانوایی ها طولانی بود. در شهر قم جمعیت موج می زد. پیرمردی لاغر اندام بود‏‎ ‎‏که در منزل امام خدمت می کرد و او را بابا صدا می کردند. یک روز امام به او فرمودند:‏‎ ‎‏«شنیده ام وقتی تو می روی در صف نان بایستی، می گویند ایشان خدمتکار آقاست و تو را‏‎ ‎‏جلو می برند و هر چند تا نان که بخواهی، بی نوبت به تو می دهند.‏‎[66]‎‏ این کار را نکن. این‏‎ ‎‏خوب نیست که از این خانه کسی برود و بدون اینکه نوبت را رعایت کند، خرید کند تو‏‎ ‎‏هم مانند دیگران در صف بایست، مبادا امتیازی برای تو باشد!»‏‎[67]‎

‏ ‏

نان همه اینطور سفارشی است؟

‏سید مرتضی یکی از خدمتکاران منزل امام در نجف بود که پس از پیروزی انقلاب هم‏‎ ‎‏در خدمت امام بود. یک روز برای بعضی از دوستان نقل کرده اند که طبق معمول از‏‎ ‎‏نانوایی جماران برای بیت امام نان می خریدم. نانوا که متوجه شد او نان برای امام‏‎ ‎‏می خواهد آن را با خشخاش پخت و خیلی سفارشی به من داد. وقتی نان را خدمت امام‏‎ ‎‏بردم ایشان با دقت خاصی که داشتند نگاهی به نان کرده و فرمودند: «نانوا برای همۀ‏‎ ‎‏مردم نان اینجوری تهیه می کند؟» عرض کردم: «خیر، نان سفارشی است» فرمودند:‏‎ ‎‏«نخیر، برگردانید. مثل همۀ مردم و از همان نانهایی که به همۀ مردم می فروشد‏‎ ‎‏بخرید.»‏‎[68]‎

‏ ‏

آنچه دارم متعلق به مردم است

‏اولین خبرنگاری که توانست از آیت الله خمینی عکس بگیرد در حالیکه لبخندی بر لب‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 127
‏داشت من بودم. لبخند آیت الله به خاطر سؤالی بود که یک خبرنگار فرانسوی از ایشان‏‎ ‎‏کرد که: «شایع است آیت الله خمینی خیلی پولدار هستند و حتی از شاه هم بیشتر پول‏‎ ‎‏دارند، آیا این درست است؟» ایشان لبخندی زدند و اظهار داشتند: «من هیچ چیز ندارم و‏‎ ‎‏آنچه را هم که دارم متعلق به مردم ایران است.»‏‎[69]‎

‏ ‏

مثل همۀ مردم تکبیر شبانه می گفتند

‏زمانی که مردم به مناسبتی بر روی پشت بام ها می رفتند و الله اکبر می گفتند، امام هم به این‏‎ ‎‏امر مقید بودند؛ یعنی در زمانهایی که ساعت 9 شب برنامه تکبیر شبانه اعلام می شد،‏‎ ‎‏ایشان هم داخل ایوان می آمدند و در الله اکبر گفتن مردم شرکت می کردند.‏‎[70]‎

‏ ‏

از ملت ایران خجالت می کشم

‏وقتی کویت امام را نپذیرفت امام مجدداً به عراق برگشته و شب را در یکی از هتلهای‏‎ ‎‏بصره خوابیدند. و صبح روز بعد به فرودگاه بغداد رفتند. در فرودگاه امام فرمودند: «من از‏‎ ‎‏این مرز به آن مرز خواهم رفت، شما وحشت نداشته باشید و دنبال کارهایتان باشید. من‏‎ ‎‏واقعاً از ملت ایران که این چنین عشق به شهادت دارند و چنین دنبال انقلاب هستند‏‎ ‎‏خجالت می کشم.»‏‎[71]‎

‏ ‏

از قمی ها شرمنده هستم

‏وقتی در پاریس خدمت امام رسیدم ایشان فرمودند: «ایران چه خبر است؟» وضع قم را‏‎ ‎‏که توضیح دادیم جمله ای فرمودند که برای ما و اهل قم خیلی سنگین بود. ایشان‏‎ ‎‏فرمودند: «سلام مرا به قمی ها برسانید. من از قمی ها خیلی شرمنده هستم».‏‎[72]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 128
من شرمندۀ مردم هستم

‏امام در مسیر مهاجرت از عراق و امتناع کویت از پذیرش امام یک شب دیگر در بغداد‏‎ ‎‏ماندند، چون بنا بود فردا صبح ـ روز جمعه، ساعت 9 ـ به پاریس پرواز کنند. اکنون ظهر‏‎ ‎‏روز پنجشنبه است و در خدمت امام نشسته ایم. همه ناراحت و نگران اوضاع و حوادث‏‎ ‎‏آینده ایم ولی امام خیلی آرام و مصمم بودند، گویی هیچ خبری نشده است و تازه ما را‏‎ ‎‏هم دلداری می دادند. از تهران هم گزارش دادند که مردم خیلی سراسیمه و ناراحت‏‎ ‎‏شده اند و تظاهرات و راهپیمایی های زیادی انجام پذیرفته و همه نگران اوضاعند.‏

‏     هنوز این جملۀ امام یادم نرفته است که در آن حالت گرفتاری و تحیری که برای همۀ‏‎ ‎‏ما پیش آمده بود و اصلاً آینده معلوم نبود، چنین فرمودند: «من شرمنده و مدیون مردم‏‎ ‎‏هستم. من در مقابل این مردم احساس حقارت می کنم، آنها برای ما خود را به زحمت‏‎ ‎‏می اندازند و ما با کمال راحتی در اینجا نشسته ایم!» راستی چقدر عجیب بود، کسی در‏‎ ‎‏آن حال، آواره از وطن، از این طرف و آن طرف بی آنکه تکلیفش مشخص شود، رانده‏‎ ‎‏می شد، از مرز به فرودگاه، از بصره به بغداد هم معلوم نبود به کجا؟ و چه حوادثی برای‏‎ ‎‏او رخ خواهد داد، با این حال خود را در کمال راحتی می پندارد و نگران است که مردم‏‎ ‎‏اینقدر خود را برای خاطر او به زحمت می اندازند.‏‎[73]‎

‏ ‏

عواطف مردم بر دوش من سنگینی می کند

‏وقتی امام در هواپیما در پاسخ به سؤال خبرنگاری که از ایشان پرسید: حال که به خاک‏‎ ‎‏ایران قدم می گذارید چه احساسی دارید؟ فرمودند: «هیچ». مغرضین و بهانه جویان‏‎ ‎‏مکرر با تلفن سؤال می کردند که چرا امام از ورود به ایران که این همه فداکاری کرده و‏‎ ‎‏جوانان عزیزش را نثار انقلاب اسلامی نموده، هیچ احساسی ندارند. یک روز خدمت‏‎ ‎‏امام رسیده و این موضوع را به ایشان عرض کردم. امام با تعجب فرمودند: «چقدر‏‎ ‎‏بی انصافند!  نسبت به عواطف و احساسات و فداکاریهای مردم در سخنرانی فرودگاه‏‎ ‎‏گفتم که این همه عواطف و احساسات به دوش من سنگینی می کند و من نمی توانم پاسخ‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 129
‏آن را بدهم، لکن راجع به خاک ایران هیچ گونه احساسی ندارم؛ زیرا برای من خاک ایران‏‎ ‎‏و عراق و کویت یکسان است.»‏‎[74]‎

‏ ‏

چگونه ارزش ملت را بشناسیم؟

‏روزی خدمت امام بودیم. ایشان گفتند: «نمی دانم چگونه ارزش این ملت را بشناسیم و‏‎ ‎‏بیان کنیم. من وقتی این جوانان را می بینم، در مقابل آنها احساس حقارت می کنم.»‏‎[75]‎

‏ ‏

اراده کردم دست او را ببوسم

‏یک شب که خدمت امام بودیم، می فرمودند: «پیرمردی آمده بود پیش من و با کمال‏‎ ‎‏اعتماد می گفت من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده ام، امروز هم جنازۀ پسر سومم که‏‎ ‎‏آخرین پسرم هم بود (18 ساله بود و در والفجر ـ 8 شهید شده بود) را آوردم و دفن کردم،‏‎ ‎‏چون خودم عازم میدان هستم، آمدم از شما خداحافظی کنم، امام می فرمود: «از شهامت‏‎ ‎‏و شجاعت این مرد حالی به من دست داد، من اراده کردم که دست این مرد را ببوسم، اما‏‎ ‎‏چون او در کف حیاط بود و من بالا بودم، دهانم نرسید به دست او».‏‎[76]‎

‏ ‏

با تلخی از حادثه یاد کردند

‏امام عاشق مردم است. آن شب که حادثۀ بهبهان اتفاق افتاده بود‏‎[77]‎‏ ما در اتاقی نشسته‏‎ ‎‏بودیم. امام تشریف آوردند. اولین حرفشان اشاره به این حادثه بهبهان بود. ایشان به قدری‏‎ ‎‏با تلخی و با غم از این حادثه یاد می کردند، مثل اینکه برای فرزند خودشان چنین‏‎ ‎‏حادثه ای پیش آمده است. امام برای فرزند خودشان گریه نکرد. اما برای بچه های مردم‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 130
‏بارها گریه کرده است.‏‎[78]‎

‏ ‏

به شدت متأثر شدند

‏پس از بازگشت وقتی که به حضور امام رسیدم و گزارش کاملی از ماجرا ـ بمباران مناطق‏‎ ‎‏مسکونی ـ را به سمع و نظر مبارک ایشان رساندم، زمانی که پیام مردم مجروح و‏‎ ‎‏شهیددادۀ آن روز را بیان داشتم، امام به شدت متأثر شدند، به حدی که تأثر از چهره شان‏‎ ‎‏مشهود بود. مردم، در جریان جنایت هولناک آن روز وقتی که به من می رسیدند تنها یک‏‎ ‎‏چیز از من می خواستند که سلامشان را به امام برسانم.‏‎[79]‎

‏ ‏

20 دقیقه اشک می ریختند

‏پس از ماجرای 15 خرداد خدمت امام مشرف شدم و به مدت 35 دقیقه حادثۀ‏‎ ‎‏15 خرداد را برای ایشان توضیح دادم. امام حدود 20 دقیقه اشک می ریختند.‏‎[80]‎

‏ ‏

برای مردم کاری نکرده ام

‏پس از اینکه امام را گرفتند، دو ماه در زندان بودند که در طول این مدت از ماجراهای‏‎ ‎‏خارج از زندان هیچ مطلع نشده بودند. پس از اینکه حبس ایشان به حصر تبدیل شد، یک‏‎ ‎‏روز بعد از ظهر امام را به منزلی در داودیه آوردند. جمعیت سیل آسا برای دست بوسی و‏‎ ‎‏دیدار با امام آمدند و عدۀ زیادی شب همانجا خوابیدند. هنگامی که امام برای نماز شب‏‎ ‎‏بیدار شدند، من بیدار بودم، یکی از آقایان ماجراهای 15 خرداد را برای اولین بار برای‏‎ ‎‏ایشان نقل کرد. پس از آن امام برای تجدید وضو برخاستند و به من فرمودند: «آقا‏‎ ‎‏محمود، من برای مردم کاری نکردم، تکلیف من خیلی سنگین شد. مردم چرا این جور‏‎ ‎‏کردند برای من، من که برای مردم کاری نکردم».‏‎[81]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 131
طاقت شنیدن نداشتند

‏سال 66 که فاجعۀ کشتار حجاج خانۀ خدا به دست عمال رژیم پلید سعودی روی داد.‏‎ ‎‏پس از تشرف حجاج برای عرض ادب خدمت امام رفتم که تنها در اطاقشان نشسته‏‎ ‎‏بودند. دستشان را که بوسیدم. فرمودند در جریان بودی؟ گفتم: بله، فرمودند: «بنشین‏‎ ‎‏اینجا» و اشاره ای به کنار خود کردند. نشستم و تا آنجا که شاهد بودم برای ایشان تعریف‏‎ ‎‏می کردم. حتی عرض کردم پلیس سعودی چند تن از پیرمردان و پیرزنان را که توان‏‎ ‎‏راه رفتن نداشته و سوار ماشینی شده بودند به زور از ماشین پیاده کرده و با چوب و باتوم‏‎ ‎‏بر سر آنها می زدند که در جا با سر خونین روی زمین می افتادند. امام فرمودند: «بس‏‎ ‎‏است دیگر، نگو». فهمیدم که امام با عاطفه ای که دارند طاقت شنیدن ندارند.‏‎[82]‎

‏ ‏

وقتی که نامه را خواندند متأثر شدند

‏یک روز صبح بود ساعت هشت، معمولاً ساعت هشت خدمت امام می رسیدیم و ایشان‏‎ ‎‏را معاینه می کردیم، فشار می گرفتیم و احوال پرسی می کردیم و آنهایی که کشیک نبودند‏‎ ‎‏می رفتند. آن روز کشیک من نبود. من کشیکم را تحویل دیگران دادم و رفتم. به بیمارستان‏‎ ‎‏که رسیدم دیدم سیستم پیجینگ به من اطلاع داد به وسیله گیرنده ای که در جیبم بود که‏‎ ‎‏سریع با شمارۀ فلان تماس بگیر. من هم با ماشینی که در اختیارم بود سریع خدمت امام‏‎ ‎‏آمده دیدم ایشان درد قفسه صدری گرفته ـ درد قلبی گرفته ـ البته درمانهایی شروع شده‏‎ ‎‏بود. درمان را ادامه دادیم و ایشان الحمدلله خوب شدند. هر وقت امام ناراحتی پیدا‏‎ ‎‏می کرد در جستجوی علت بودیم و طبیب اصولاً باید دنبال علت بگردد. بالاخره از این‏‎ ‎‏طرف و آن طرف فهمیدیم ساعت هشت صبح که من خدمت ایشان بودم و بعد از‏‎ ‎‏خدمتشان مرخص شدم بعد از من یک نامه ای به ایشان داده می شود. بعلاوه یک پولیور‏‎ ‎‏بافتنی. امام نامه را می خوانند، می بینند از یک خانمی است که دردمند است و یادم نیست‏‎ ‎‏بچه اش شهید شده یا شوهرش شهید شده ولی به هر جهت آن خانم محترم در نامه ای‏‎ ‎‏نوشتند من هر باری که این دانه ها را در روی این بلوز زدم یک صلوات فرستادم و یک‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 132
‏دفعه امام را دعا کردم. امام وقتی این نامه را می خوانند تحت تأثیر عاطفی شدید قرار‏‎ ‎‏می گیرند و همان باعث می شود که ایشان درد قفسه صدری و درد قلبی بگیرند.‏‎[83]‎

‏ ‏

اینها به گردن ما خیلی حق دارند

‏خدمت امام عرض کردم، بسیاری از این خانواده های باقی مانده ـ مناطق بمباران شده ـ از‏‎ ‎‏چند نفر، باز هم علاقه به انقلاب دارند، باز هم ابراز پشتیبانی می کنند و باز هم می گویند‏‎ ‎‏ما حاضریم تا آخرین نفس بایستیم، و مقابله کنیم، ولی خوب شما هم یک وظیفه ای‏‎ ‎‏دارید، این یا زبان حال آنهاست و یا قال آنها. امام فرمودند: «راست می گویند اینها. اینها‏‎ ‎‏به گردن ما خیلی حق دارند.» و اشکهایشان همینطور جاری شد و خیلی گریه کردند.‏‎[84]‎

‏ ‏

چشمهایشان را به هم فشردند

‏یکی از آقایان که در رابطه با موشکبارانهای صدام به مسجد سلیمان سفر کرده بود، در‏‎ ‎‏بازگشت از قول امام جمعه آنجا به امام عرض کرد: در جریان اصابت یک موشک عراق‏‎ ‎‏به مسجد سلیمان که عده ای شهید و زخمی شده بودند بعد از ساعتهای متمادی،‏‎ ‎‏هنگامی که هنوز با برداشتن آوارها در جستجوی کشته ها و زخمیهای احتمالی بودند،‏‎ ‎‏کودکی خردسال که به شکل فوق العاده ای بعد از این همه مدت زنده مانده بود، از زیر‏‎ ‎‏آوار خارج شده و زخمی و خاک آلود چشمش را که به روشنایی باز کرد و انبوه جمعیت‏‎ ‎‏کمک رسان را دید، بدون مقدمه با صدای رسا قبل از هر سخنی فریاد کشید: جنگ،‏‎ ‎‏جنگ تا پیروزی، خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. امام که گزارش را‏‎ ‎‏به دقت گوش می دادند و نگاهشان به گوینده بود وقتی مطلب به جملۀ اخیر رسید با آنکه‏‎ ‎‏صلابت چهرۀ امام تأثیرهای درونیشان را در خود محو می کرد، تأثیری شدید در چهرۀ‏‎ ‎‏ملکوتیشان نمودار شد. اشک در چشمشان حلقه زد نگاهشان را به پایین دوختند و‏‎ ‎‏چشمانشان را به هم فشردند.‏‎[85]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 133
در را باز کنید

‏از وقتی که امام به مدرسه علوی تشریف بردند تا روزی که به قم رفتند به جز یکی دوبار‏‎ ‎‏که موقتاً خارج شدم معمولاً در آنجا بودم نکتۀ جالب برخورد امام با مردم بود. موقعی که‏‎ ‎‏ازدحام زیادی می شد و قرار بود دیگر در را باز نکنیم و مردم به داخل نیایند، امام‏‎ ‎‏به محض اینکه صدای مردم را می شنیدند می گفتند: «در را باز کنید» و مردم می آمدند و‏‎ ‎‏امام را می دیدند.‏‎[86]‎

‏ ‏

اینجا را حکومت نظامی کرده اید

‏وقتی امام از قیطریه به قم تشریف آوردند مردم زیادی در منزل ایشان در قم اجتماع کرده‏‎ ‎‏بودند صبح که من به منزل امام آمدم، مرحوم حاج آقا مصطفی گفتند: شما بیایید و در این‏‎ ‎‏اتاقی که امام نشسته اند، بنشینید. عدۀ معدودی را در این اتاق راه می دادند، به این خاطر‏‎ ‎‏که اگر یکی از علما آمد، جایی برای نشستن ایشان در آن اتاق باشد. مردم زیادی در‏‎ ‎‏داخل و بیرون منزل اجتماع کرده بودند و اتاق ها هم خیلی شلوغ بود. امام که آمدند و‏‎ ‎‏احساس کردند اتاق خلوت است، چیزی گفتند که من متوجه نشدم و سپس در کنار در‏‎ ‎‏اتاق نشستند و مردم هم بدون معطلی دستهای امام را بوسه باران می کردند. مردم از اتاق‏‎ ‎‏دیگر وارد شدند و شروع به کوبیدن در اتاق کردند. امام در روبرو را دیدند و چشمشان به‏‎ ‎‏من افتاد و فرمودند: «این در را باز کن». من در را باز کردم و مردم ریختند داخل، یکی به‏‎ ‎‏من گفت. چرا در را باز کردی؟ گفتم: امام امر فرمودند، من هم در را باز کردم. او دوباره‏‎ ‎‏در را بست و مردم نیز شروع به کوبیدن در کردند. مجدداً امام متوجه در شدند و خطاب‏‎ ‎‏به من فرمودند: «اینجا را حکومت نظامی کرده اید؟ هیچ کس نباید از این خانه ناراضی‏‎ ‎‏بیرون برود، زود در را باز کنید». من در را دوباره باز کردم. اما دوباره برای بستن در آمدند‏‎ ‎‏وقتی امام این را دیدند، گفتند: «همه تان بروید، لازم نیست کسی اینجا باشد، بگذارید‏‎ ‎‏مردم راحت باشند.» همان موقع در برای بار سوم باز شد و مردم به داخل اتاق آمدند و با‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 134
‏امامشان دیدار کردند.‏‎[87]‎

‏ ‏

حق ندارید جلو مردم را بگیرید

‏امام دائماً به اعضای دفتر اخطار می کردند: «مبادا با مردم بدرفتاری شود، شما حق‏‎ ‎‏ندارید جلو مردم را بگیرید». یک روز امام زودتر از برنامۀ هر روز به بیرون خانه تشریف‏‎ ‎‏آوردند. مردم پشت نرده های خانۀ امام در فشار ایستاده بودند. به خصوص هنگام آمدن‏‎ ‎‏ایشان تلاش می کردند که دربها زودتر باز شود، امام با عصبانیت به اطراف نگاه کرده و رو‏‎ ‎‏کردند به ما و پاسداران، فرمودند: «اگر از فردا این نرده ها را برندارید همۀ آنها را آتش‏‎ ‎‏می زنم.»‏‎[88]‎

‏ ‏

به احساسات مردم پاسخ دادند

‏وقتی امام در قم بودند با 19 نفر از بچه های سپاه که در جوانرود بودیم به قصد دیدارشان‏‎ ‎‏به قم رفتیم. همۀ ما در حالی که مسلح بودیم وارد کوچه ای شدیم که منزل امام در آن قرار‏‎ ‎‏داشت. با همان سلاحهایی که داشتیم خدمت امام رسیدیم. امام از پشت بام به ابراز‏‎ ‎‏احساسات مردم پاسخ می دادند و ما هم در حالیکه سلاحهایمان را مانند منطقه بر‏‎ ‎‏دوشمان انداخته بودیم جلوی ایشان رسیدیم. هیچکس هم از ما نمی پرسید که چرا‏‎ ‎‏مسلحانه به ملاقات آمده اید! حین ملاقات به دلم افتاد که کاش امام در میان این همه‏‎ ‎‏جمعیت یک نگاهی هم به ما بکنند تا این از ذهنم خطور کرد متوجه شدم که انگار دعایم‏‎ ‎‏مستجاب شده است چون امام به همۀ ما که در وسط جمعیت مسلح بودیم نگاهشان را‏‎ ‎‏همراه با تبسم شیرینی که بر لب داشتند متوجه ما کردند و ما سر از پا نمی شناختیم.‏‎[89]‎

‏ ‏

چه کسی گفته جلو مردم را بگیرند

‏جریان جالبی دربارۀ روح مردمی امام به هنگام فوت آیت الله طالقانی اتفاق افتاد. وقتی‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 135
‏امام برای مراسم ختم به مسجداعظم قم آمدند، آنقدر شلوغ شد که کفش امام گم شد و‏‎ ‎‏عمامه از سر ایشان افتاد و ما به سختی توانستیم امام را از میان جمعیت بیرون بیاوریم.‏‎ ‎‏فردای آن روز که قرار بود امام در همانجا شرکت کنند، قبلاً تعدادی پاسدار را در مسجد‏‎ ‎‏مستقر کردیم که مسجد و محل حضور امام را کنترل کنند و یکی از دربها بسته شد. پس از‏‎ ‎‏اینکه برنامه تمام شد امام به جای سوار شدن به ماشین، به میان مردم رفتند و مردم ایشان‏‎ ‎‏را احاطه کردند. در بین راه امام به مرحوم اشراقی و آقای صانعی فرموده بودند: «چه‏‎ ‎‏کسی گفته است جلو مردم را بگیرند و مردم را پشت در نگه دارند؟ این کارها دیگر‏‎ ‎‏تکرار نشود.»‏‎[90]‎

‏ ‏

همین ملت شاه را بیرون کرد

‏روز پنجم یا ششم بود که رهبر ما از پاریس تشریف آورده بودند. در مدرسۀ علوی‏‎ ‎‏خدمت ایشان بودم. گروه، گروه ملت می آمدند که ایشان را زیارت کنند. عرض کردم پنج،‏‎ ‎‏شش روز است شما با ملت تماس داشته اید. مردم شما را زیارت کرده اند، خوبست‏‎ ‎‏دیگر تعطیل کنیم رفت وآمدها را و شما به کارهای مهم برسید. ایشان فرمودند: «خیال‏‎ ‎‏کردی اعلامیۀ من و تو، شاه را از ایران بیرون کرد، همین ملت با همین تظاهرات و با‏‎ ‎‏همین همبستگی شان حکومت طاغوتی را سرنگون کردند».‏‎[91]‎

‏ ‏

مردم تا وقت نماز شب می آمدند

‏در قم منزل ما روبروی منزل امام بود. در سال 42 یادم هست وقتی مأمورین رژیم، امام را‏‎ ‎‏دستگیر کردند و به زندان برده و بعد از 24 ساعت آزاد کردند، وقتی امام تشریف‏‎ ‎‏آوردند، در منزلشان ازدحام زیادی شده بود. امام می خواستند استراحتی بکنند و شام‏‎ ‎‏بخورند، دعوت کردیم و ایشان منزل ما آمدند. یک استانبولی پلوی ساده ای داشتیم،‏‎ ‎‏امام نشستند دور سفره، شام خوردیم. آن موقع من کوچک بودم، یادم است وسطهای‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 136
‏شام بودیم که دیدم پاشنۀ در چوبی را مردم درآورده و می خواستند داخل حیاط منزل ما‏‎ ‎‏شوند و شام ما نصف کاره ماند. بعد از یک مدت که جلوی در را گرفتیم دیدیم که ملت از‏‎ ‎‏روی دیوار بلند بالا آمدند و وارد حیاط شدند. که مجبور شدند امام را نزدیک پنجره ای‏‎ ‎‏بیاورند و ایشان نشستند و چون پنجره بلند بود، یک تخت هم زیر پنجره گذاشتیم و مردم‏‎ ‎‏می آمدند و دست امام را می بوسیدند و می رفتند و این برنامه تا موقع نماز شب امام ادامه‏‎ ‎‏داشت. دیگر به زور مردم را کنار زدیم و گفتیم که امام می خواهند نماز بخوانند و‏‎ ‎‏خسته اند.‏‎[92]‎

‏ ‏

مردم را آزاد بگذارید

‏روزی خدمت امام نشسته بودیم جمعیت فراوانی از تهران آمده بودند. یکی از درهای‏‎ ‎‏منزل بسته شد. امام متوجه شدند که این در بسته شد فرمودند: «این در را کی بست؟»‏‎ ‎‏بنده بودم یا یکی از آقایان یا دو نفری گفتم که این در به خاطر اینکه زحمت مردم نباشد‏‎ ‎‏به دستور حاج آقا مصطفی بسته شد، امام که برافروخته شده بود، فرمودند: «نه باز کنید‏‎ ‎‏در را، مردم را آزاد بگذارید، کسی در خانه من دخالت نکند. درهای خانۀ من باید به‏‎ ‎‏روی مردم باز باشد».‏‎[93]‎

‏ ‏

این چوبها را باید به سر من زده باشند

‏در حادثۀ حمله عمال رژیم منحوس پهلوی به مدرسۀ فیضیه من ابتدا در مدرسه فیضیه‏‎ ‎‏بودم وضع مجلس و مدرسه را که غیر عادی دیدم در وسط مجلس از مدرسه خارج شدم‏‎ ‎‏و به منزل امام رفتم. با چند نفر از طلاب در حضورشان نشسته بودیم و وضع مدرسه را‏‎ ‎‏تعریف می کردیم. در همین حال چند نفر از طلاب کتک خورده و زخمی وارد منزل امام‏‎ ‎‏شدند و جریان مدرسه را تعریف کردند که طلاب را زدند و کشتند و زخمی کردند. یکی‏‎ ‎‏از طلاب عرض کرد اجازه بدهید در منزل را ببندند مبادا به منزل حمله کنند. امام‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 137
‏فرمودند: «نه اجازه نمی دهم». یکی از علما که از دوستان امام بود عرض کرد، پیشنهاد‏‎ ‎‏بدی نیست. اجازه بدهید درب را ببندند، خطرناک است. امام فرمود: «گفتم نه، اگر‏‎ ‎‏اصرار کنید از خانه خارج می شوم و به خیابان می روم. این چوبها را باید به سر من زده‏‎ ‎‏باشند که به طلاب زده اند. حالا من در خانه ام را ببندم؟ این چه حرفی است؟»‏‎[94]‎

‏ ‏

باید هر دو درب باز باشد

‏در موقع غائله مدرسه فیضیه من در بیت امام بودم. خبر آوردند که الآن کماندوها‏‎ ‎‏می ریزند به خانۀ امام. بعضی از دوستان به عنوان دلسوزی درب خانه امام را بستند. یکی‏‎ ‎‏آمد به امام گفت، در خانه بسته شده است. امام که فهمید در خانه اش را بسته اند بلند‏‎ ‎‏شده و فرمودند: «بچه ها و طلابی که بچه های من هستند آنها کتک بخورند و من اینجا‏‎ ‎‏ساکت بنشینم؟» ایشان در خانه را باز کردند. مرحوم آقای لواسانی آمد امام را گرفت،‏‎ ‎‏بغل کرد که امام حرکت نکند. امام، آقای لواسانی را کنار زد و گفت: «باید در خانه باز‏‎ ‎‏باشد و هر دو درب هم باز باشد». آنگاه امام آرام گرفت.‏‎[95]‎

‏ ‏

با پای برهنه می روم فیضیه

‏روزی که در قم ریختند و طلاب را از پشت بامها و طبقات بالای مدرسه به زیر انداختند‏‎ ‎‏و آنها را با چوب و سنگ زدند، وقتی خبر به منزل امام رسید به ایشان عرض کردند،‏‎ ‎‏اجازه بدهید در خانه را ببندیم. اینها تصمیمشان این است که بعد از مدرسۀ فیضیه بریزند‏‎ ‎‏اینجا. امام فرمودند: «نه در خانه باز باشد.» باز به ایشان عرض شد که شاید کماندوهای‏‎ ‎‏شاه الآن بریزند منزل و بکوبند و خراب کنند. این بار امام شدیداً جواب رد دادند. دفعۀ‏‎ ‎‏سوم، وقتی آقای لواسانی پیشنهاد کرد که آقا اجازه بدهید در خانه را ببندم، امام به او‏‎ ‎‏فرمودند: «سید از خانۀ من پاشو برو بیرون! تو می گویی من در خانه ام را ببندم و توی‏‎ ‎‏مدرسه، اینها بچه های مرا بزنند و مجروح کنند و بکشند و من اینجا در خانه را ببندم تا‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 138
‏سالم بمانم؟ اگر بخواهید چنین کاری کنید، عبایم را زیر دستم می گیرم و با پای برهنه‏‎ ‎‏می روم مدرسه فیضیه.»‏‎[96]‎

‏ ‏

در مدرسه باز هست یا نه؟

‏در آن روزها که انقلاب در آستانۀ پیروزی بود و ما در کنار امام بودیم، صفات و روحیات‏‎ ‎‏امام همۀ ما را متعجب کرده بود. به خصوص آن روز و آن روحیۀ قوی امام هرگز از یادم‏‎ ‎‏نمی رود. لحظۀ اعلام حکومت نظامی بود، ساعت نزدیک 5 / 4 بعد از ظهر بود و ما در‏‎ ‎‏خدمت امام بودیم. همۀ ما دلهرۀ عجیبی داشتیم اما امام گویی که هرگز اتفاقی رخ نداده‏‎ ‎‏است، ایشان در حالیکه مشغول نوشتن اعلامیه برای شکستن حکومت نظامی بودند،‏‎ ‎‏گفتند: «در مدرسه باز هست یا نه؟» تا گفتیم به علت خطراتی که ممکن است وجود‏‎ ‎‏داشته باشد، در مدرسه را بسته ایم، فوراً گفتند: «در را باز کنید تا مردم رفت و آمد‏‎ ‎‏کنند.»‏‎[97]‎

‏ ‏

بگذارید خطر تنها برای من باشد

‏در پاریس روزی که فردای آن قرار بود به تهران حرکت کنیم امام به همۀ افرادی که در‏‎ ‎‏اقامتگاه بودند فرمودند شب به محل سکونت ایشان بیایند. حدود 20 نفر بودیم که به‏‎ ‎‏خدمت ایشان رفتیم. امام نصیحتی و دعایی کردند و بعد از اظهار قدردانی، فرمودند:‏‎ ‎‏«شما با این هواپیما همراه من نباشید، چون احساس خطر هست. بگذارید این خطر تنها‏‎ ‎‏برای من باشد.» در حالتی شورانگیز همه به گریه افتادند و گفتند: جان ناقابل ما فدای‏‎ ‎‏اسلام و انقلاب، اجازه دهید در خدمت شما باشیم. در میان ما یک راننده اهل گرمسار‏‎ ‎‏بود که از دست ساواک و ظلم رژیم فراری شده و به پاریس خدمت امام آمده بود. این‏‎ ‎‏مرد چنان به شدت می گریست و تقاضای همراهی امام را داشت که به حالت بیهوشی‏‎ ‎‏افتاد. امام متأثر شدند و اجازه دادند که او همراه ایشان باشد.‏‎[98]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 139
ماشین کجاست؟

‏امام را بعد از صحبت در فرودگاه نمی گذاشتند به بهشت زهرا بروند و می گفتند: خطرناک‏‎ ‎‏است. آیت الله منتظری و مرحوم طالقانی از امام خواستند یکسره به منزل بروند. شهید‏‎ ‎‏بهشتی هم همین نظر را داشتند. ولی وقتی آنها خوب حرفهایشان را زدند، امام پیشنهاد آنها‏‎ ‎‏را رد کردند و به من گفتند: «ماشین کجاست؟ من به مردم قول داده ام که به بهشت زهرا‏‎ ‎‏بروم.» و همینطور هم شد. هر چند در بهشت زهرا امام نزدیک بود بعد از سخنرانی در میان‏‎ ‎‏جمعیت له بشوند و حالشان به هم خورد ولی الحمدلله به خیر گذشت.‏‎[99]‎

‏ ‏

کار خودت را انجام بده

‏نکته جالب توجهی که باید گفته شود لبخند امام بود از لحظۀ سوار شدن به ماشین تا‏‎ ‎‏رسیدن به بهشت زهرا و تا لحظه ای که من در خدمت ایشان بودم این لبخند یک لحظه‏‎ ‎‏قطع نشد. فشار جمعیت آنچنان بود که من چندین بار حس کردم کنترل اعصاب خودم را‏‎ ‎‏از دست داده ام و دیدم نمی توانم فرمان ماشین را در اختیار بگیرم ولی هر بار که به این‏‎ ‎‏حالت دچار می شدم، امام اشاره ای می کردند که «ناراحت نباش و کار خودت را انجام‏‎ ‎‏بده» من باز احساس قدرت و نیرو می کردم و کار خود را انجام می دادم.‏‎[100]‎

‏ ‏

تو چه کار داری؟

‏در مسیر بهشت زهرا بعد از میدان منیریه یک جوان که از این داش مشتی های جنوب‏‎ ‎‏شهر تهران بود، دستگیرۀ طرف امام را در دست گرفته بود و با سرعت ماشین می دوید.‏‎ ‎‏از یک طرف قربان صدقۀ امام می رفت و از یک طرف هم به شاه و دار و دسته اش‏‎ ‎‏فحش های بدی می داد. من دو سه مرتبه ترمز کردم که دستگیرۀ ماشین را رها کند که‏‎ ‎‏نکرد. بعد شروع کردم به او پرخاش کردن که خفه شو گم شو، این حرفها چیست که‏‎ ‎‏می زنی! امام یک مرتبه با غضب مرا نگاه کردند و فرمودند: «تو چه کار داری، این که‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 140
‏حالش طبیعی نیست تو رانندگی ات را بکن.»‏‎[101]‎

‏ ‏

با مردم بدرفتاری نکنید

‏یک روز امام می آمدند به طرف مدرسۀ فیضیه. جمعیت دور ماشین می دویدند. یک‏‎ ‎‏سرباز ماشین امام را رها نکرد. تا امام از ماشین پیاده شدند دوید به طرف ایشان و از‏‎ ‎‏شدت علاقه صورت امام را گرفت و یک دور چرخاند و دست و روی امام را بوسید. ما‏‎ ‎‏شدیداً عصبانی شدیم؛ البته جلوی امام چیزی گفته نشد. اما در عین حال امام با آرامی و‏‎ ‎‏لبخند سفارش فرمودند: «با مردم بدرفتاری نکنید». گاهی می شد که راه برای حرکت‏‎ ‎‏ماشین امام باز بود ولی دستور می دادند که ماشین را متوقف کنید تا مردم را ببینم. بعضی‏‎ ‎‏مواقع بچه ها دنبال ماشین می دویدند تا کنار خانه، امام آنها را با خود به خانه می بردند و‏‎ ‎‏به آنها کتاب یا هدیه دیگری می دادند.‏‎[102]‎

‏ ‏

حیف است مردم را نادیده بگیرم

‏در جریان حرکت امام به طرف بهشت زهرا آقای رفیق دوست می گفتند: وقتی نگاه به‏‎ ‎‏جمعیت می کردم و می دیدم در خیل عظیم مردم یک آشنا وجود ندارد مضطرب‏‎ ‎‏می شدم. تا امام می دیدند که من نگران هستم می فرمودند: «نگران نباشید، هیچ حادثه ای‏‎ ‎‏اتفاق نخواهد افتاد» آقای رفیق دوست همچنین می گفتند گاهی امام دستشان را می بردند‏‎ ‎‏تا در را باز کنند و در میان جمعیت پایین بیایند و می فرمودند: «حیف است که من این‏‎ ‎‏مردم را نادیده بگیرم.»‏‎[103]‎

‏ ‏

مواظب این خانم باشید

‏چیزی که در بهشت زهرا اتفاق افتاد این بود که موقعی که امام به آمبولانس تشریف‏‎ ‎‏آوردند با وجود آن خستگی و بی خوابی شبانه، من دیدم عرق بر پیشانی ایشان نقش‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 141
‏بسته است. خواستم با گازهایی که در داخل آمبولانس بود عرق امام را خشک کنم. ولی‏‎ ‎‏ایشان قبول نکردند و دستمالی را که خودشان داشتند از جیب در آورده و با همان حالت‏‎ ‎‏سنتی و رسمی که خودشان داشتند پیشانی شان را خشک کردند. در آنجا چیزی که برای‏‎ ‎‏ما جالب بود اینکه آمبولانسی که ما در آن بودیم در بین راه مریضهای مختلف و افراد‏‎ ‎‏مختلفی را در آن جای داده بودیم و فکر نمی کردیم که در همین آمبولانس در خدمت‏‎ ‎‏امام خواهیم بود. ایشان در داخل آمبولانس دائماً تذکر می دادند که مواظب این خانم‏‎ ‎‏باشید که ناراحتی تنفسی دارد. و یا مواظب آن بچه ای باشید که زیر دست و پا مانده و ما‏‎ ‎‏از همان اول شیفته شدیم که ایشان با اینکه خودشان شاید در وضعیت مناسبی نبودند و‏‎ ‎‏با آن سنّی که آن موقع داشتند مع الوصف مواظب و در فکر دیگران بودند.‏‎[104]‎

‏ ‏

به آسمان نگاه می کردند

‏روز 12 بهمن در بهشت زهرا وقتی صحبت امام تمام شد و بنا شد که برویم، هلی کوپتر‏‎ ‎‏هم روشن و آماده شده بود. دستور داده شد یک راهی باز کنند برای اینکه از‏‎ ‎‏جایگاهمان به هلی کوپتر برسیم. آقای انواری نمایندۀ محترم مجلس هم بودند،‏‎ ‎‏مرحوم شهید مفتح هم بودند. یکسری از آقایان دیگر هم بودند که داشتیم به طرف‏‎ ‎‏هلی کوپتر می رفتیم. همینطور که داشتیم به طرف هلی کوپتر می رفتیم، از آنجایی که مردم‏‎ ‎‏به هلی کوپتر نزدیک شده بودند و چون هلی کوپتر روشن بود ممکن بود خطر جانی پیش‏‎ ‎‏بیاید، ناگهان هلی کوپتر خالی بلند شد و ما مانده بودیم که امام را به کجا ببریم؟ خواستیم‏‎ ‎‏به جایگاه برگردیم که دیگر تعادل همه به هم خورد. آقای انواری افتاد. شهید مفتح هم‏‎ ‎‏افتاد. بعضی از آقایان بی هوش شدند و خلاصه تنها کسی که توانسته بود بایستد بنده‏‎ ‎‏بودم.‏

‏     در این کشمکش ها بود که خطر پیش آمد و عمامه از سر امام افتاد. من هرچه تلاش‏‎ ‎‏می کردم اثری نداشت و امام در لابه لای مردم به این طرف و آن طرف کشیده می شد.‏‎ ‎‏البته همۀ اینها نتیجۀ عشق مردم به امام بود. وضع واقعاً خطرناک شده بود. اما امام آرامش‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 142
‏خاصی داشت. گاه مردم را نگاه می کرد و گاه آسمان را نگاه می کرد و تنها کسی که آرامش‏‎ ‎‏داشت ایشان بود. مانند این بود که ایشان در گهواره است و مردم آرام آرام تکانش‏‎ ‎‏می دهند. اما فشار عجیب بود. من انصافاً در یک لحظه قطع امید کردم؛ یعنی فکر کردم‏‎ ‎‏که دیگر کار امام تمام شد و داد می زدم دیگر کارتان را کردید و امام از دست رفت. ولی‏‎ ‎‏در همان زمانی که دیگر ناامید و مأیوس شده بودیم، اتفاقی افتاد که هنوز برای خود بنده‏‎ ‎‏هم حل نشده است. در میان آن کشمکشها ناگهان نیروی خاصی ایشان را دوباره به‏‎ ‎‏جایگاه برگرداند. و ایشان در روی جایگاه قرار گرفت و تقریباً حدود 20 ـ 25 دقیقه‏‎ ‎‏ایشان بی حال بودند و دستهایشان بر روی زمین بود و نشسته بودند.‏‎[105]‎

‏ ‏

بهترین لحظات من همان بود

‏بعد از سخنرانی در بهشت زهرا امام اظهار تمایل کردند که به داخل جمعیت بروند. یک‏‎ ‎‏عکس هم از امام هست که نه عمامه دارد و نه عبا و وسط جمعیت گیر افتاده اند. امام‏‎ ‎‏بعدها می فرمودند: «من احساس کردم دارم قبض روح می شوم». تعبیر امام این بود که‏‎ ‎‏بهترین لحظات من همان موقعی بود که زیر دست و پای مردم داشتم از بین می رفتم. این‏‎ ‎‏خود نهایت تواضع و خلوص امام را می رساند که این طور نسبت به مردم ابراز احساسات‏‎ ‎‏داشتند.‏‎[106]‎

‏ ‏

شما روح من هستید

‏غروب روز ورود امام، با دیگر برادران خسته و کوفته و در کمیتۀ استقبال از امام‏‎ ‎‏در مدرسه رفاه برای رتق و فتق امور در حال برنامه ریزی بودیم که امام نزد ما‏‎ ‎‏تشریف آوردند و ما هم شعار «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی» را سر دادیم.‏‎ ‎‏امام عبای خودشان را روی زمین پهن کردند و نشستند و با نگاههای پدرانه در‏‎ ‎‏پاسخ بچه ها فرمودند: «عزیزان من شما روح من هستید.» و در این میان همۀ بچه ها‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 143
‏به گریه افتادند.‏‎[107]‎

‏ ‏

هر کس می توانست خودش را به امام برساند

‏امام با اینکه حدود 13 تا 14 سال از کشور دور بودند وقتی تازه وارد شدند هیچ احساس‏‎ ‎‏نگرانی نداشتند. گویی می دانستند که دولت را بیرون می کنند و حکومت را تشکیل‏‎ ‎‏می دهند. و امور را سر جای خودش تنظیم خواهند کرد. با خیال راحت و بدون مراعات‏‎ ‎‏حتی اصول ایمنی و امنیتی آن، توی اتاقی که همه اطرافش شیشه بود از دو طرف با مردم‏‎ ‎‏تماس می گرفتند و مردم هم حضورشان هیچ کنترلی نداشت. یعنی کسی دم در نبود که‏‎ ‎‏بتواند موج جمعیت را کنترل کند، هر کس می توانست خودش را به امام برساند.‏‎[108]‎

‏ ‏

من مأمور مسلح نمی خواهم

‏مشکل بسیار بزرگی روزهای اول در قم از نظر حفاظت و امنیت وجود داشت؛ و آن اینکه‏‎ ‎‏امام مانع می شدند از اینکه پاسداری با اسلحه دنبال ایشان باشد. همیشه می فرمودند:‏‎ ‎‏«من مأمور مسلح نمی خواهم.» با اینکه امام شبها به منزل فضلا و شهدا می رفتند و‏‎ ‎‏احتمال خطر بسیار زیاد بود. مردم قم هم به مجرد اینکه با خبر می شدند امام از یک‏‎ ‎‏خیابان یا کوچه عبور می کنند؛ همگی از خانه بیرون ریخته و دور ماشین ایشان جمع‏‎ ‎‏می شدند. حتی روی سقف ماشین سوار می شدند که نه راننده می دانست کجا می رود و‏‎ ‎‏نه امام. در عین حال امام می فرمودند: «کسی دنبال من نیاید. مردم از من محافظت‏‎ ‎‏می کنند.»‏‎[109]‎

‏ ‏

می خواهم میان مردم راه بروم

‏در شهادت آیت الله مطهری امام با ماشین آمدند در میان هزاران جمعیتی که بدن‏‎ ‎‏خون آلود این شهید را تشییع می کردند. مردم از شدت علاقه به حدی دور امام ریختند که‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 144
‏سقف ماشین می خواست خراب شود. بوی دود و سوختن کلاج از داخل بلند بود. ما‏‎ ‎‏دست و پای خود را گم کردیم که خدایا چه باید کرد؟ اگر امام در ماشین بمانند با این‏‎ ‎‏فشار جمعیت، مسلماً ماشین از کار افتاده و ممکن است آتش بگیرد. اگر بیرون بروند‏‎ ‎‏احساسات مردم امام را از پا در می آورد. کمی گاز دادم و دست را گذاشتم روی آژیر که‏‎ ‎‏فریاد امام بلند شد. فرمودند: «چه خبره؟ می خواهید مردم را زیر ماشین کنید؟» عرض‏‎ ‎‏کردم آقا، ماشین دارد می سوزد. فرمودند: «صبر کنید می خواهم پیاده شوم و در میان‏‎ ‎‏مردم راه بروم، مگر مردم چه می کنند» ما می دانستیم که اگر ایشان پیاده می شدند اول از‏‎ ‎‏همه همان پاسداران محافظ می ریختند برای دست بوسی و ابراز علاقه به دور امام، تا چه‏‎ ‎‏رسد به یک جمعیت بیش از صد هزار نفری.‏‎[110]‎

‏ ‏

به مردم فشار نیاورید

‏در اواخر اقامت امام در نجف خبر رسید گروهی از ایران به دستور شاه آمده اند امام را‏‎ ‎‏ترور کنند. ما احساس وظیفۀ شرعی کردیم که باید امام محافظت بشود و بر این اساس در‏‎ ‎‏حدود هفت هشت نفر از برادران بودیم که تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم‏‎ ‎‏برویم. همینطور موقعی که ایشان می روند به درس، همراهشان باشیم. شب اول بود. امام‏‎ ‎‏که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمی که راه رفتیم،‏‎ ‎‏سرکوچه رسیدیم، امام برگشتند و فرمودند: «برگردید» و البته آن شب ما یک مقدار‏‎ ‎‏خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند، اما پیغام دادیم به امام که ما احساس وظیفۀ‏‎ ‎‏شرعی می کنیم، شما چه مایل باشید، چه مایل نباشید ما چون واجب می دانیم بر‏‎ ‎‏خودمان، دنبال شما خواهیم آمد. و این مسأله را ادامه دادیم تا اینکه در شب هایی که‏‎ ‎‏حرم بسیار شلوغ می شد و ایرانی هایی که می آمدند برای زیارت، هجوم می آوردند‏‎ ‎‏دست امام را ببوسند، احیاناً امام در فشار قرار می گرفتند. ما می آمدیم که یک مقداری‏‎ ‎‏راه را باز کنیم. بارها شد که امام فرمودند ـ در همان میان جمعیت فرمودند ـ فشار نیاورید‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 145
‏به مردم، و ما را کنار می زدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بی احترامی نشود.‏‎[111]‎

‏ ‏

به مردم عشق می ورزیدند

‏امام ملاقاتهای خصوصی هم چه از خارج و چه از داخل داشتند که در اتاق کوچک و‏‎ ‎‏محقری انجام می گرفت. گاهی امام در یک روز پنج نوبت سخنرانی را در حیاط منزل و یا‏‎ ‎‏در اتاق ایراد می کردند. با اینکه خسته هم می شدند ولی چون به مردم علاقه شدیدی‏‎ ‎‏داشتند حتی یک مرتبه هم نفرمودند: «بس است.»‏‎[112]‎

‏ ‏

احساس می کنم تمام وجودم خسته است

‏اولین باری که امام را زیارت کردم دو روز بعد از آن بود که وارد تهران شدند. ‏‏[‏‏وقتی وارد‏‎ ‎‏شدم‏‏]‏‏ سلام کردم و دستشان را بوسیدم و نشستم. به چهرۀ امام که نگاه کردم احساس‏‎ ‎‏کردم خیلی خسته اند. امام در آن یکی دو روز که تشریف آورده بودند. خیلی خسته شده‏‎ ‎‏بودند. عرض کردم: شما خیلی خسته اید. امام فرمودند: «بله، من احساس می کنم که تمام‏‎ ‎‏وجودم خسته است. ما در سنین بالا هستیم و شما جوان، از این رو احساس خستگی‏‎ ‎‏نمی کنید.» عرض کردم ان شاءالله با تشکیل حکومت اسلامی، هم از خودتان و هم از‏‎ ‎‏ملت اسلام رفع خستگی خواهد شد امام تبسم خاصی کردند.‏‎[113]‎

‏ ‏

صدای مردم را که شنیدند به ملاقات شتافتند

‏یک روز موقع استراحت و صرف ناهار من پشت در نشسته بودم که ناگهان فریاد ما منتظر‏‎ ‎‏خمینی هستیم و تا امام را نبینیم از اینجا نمی رویم، به گوشم خورد. از طرفی پاسداران‏‎ ‎‏بیت مرتب به مردم با خواهش می گفتند الآن امام در حال استراحتند و امکان دیدار‏‎ ‎‏نیست. لحظاتی بعد که امام متوجه سر و صدای مردم شدند به آنجا آمده و به ابراز‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 146
‏احساسات مردم پاسخ گفتند.‏‎[114]‎

‏ ‏

با مردم درست رفتار کنید

‏امام به مردم بسیار علاقمند بودند و همیشه مراعات حال آنها را می کردند. روزی یکی از‏‎ ‎‏ملاقات کننده ها از طرف یکی از افراد حسینیه مورد بازخواست واقع شده بود. وقتی که‏‎ ‎‏ایشان ماجرا را متوجه شدند، با تندی به آن فرد فرمودند: «با مردم درست رفتار کنید. با‏‎ ‎‏مردم خوش رفتار باشید.»‏‎[115]‎

‏ ‏

گاهی هفت بار برای ملاقات به پشت بام می رفتند

‏اواخر سال 57 یا اوایل سال 58 بود. آن روزها تعداد کسانی که به زیارت امام می آمدند،‏‎ ‎‏بسیار زیاد بود. ما که جوانتر بودیم. خیلی خسته می شدیم، اما امام در تمام ملاقاتها و‏‎ ‎‏تمام سخنرانیهای فیضیه، مثل اینکه اصلاً احساس خستگی نمی کردند. امام بعضی‏‎ ‎‏اوقات شاید هفت مرتبه پله های پشت بام را طی می کردند.‏‎[116]‎

‏ ‏

اهل کجا هستی؟

‏پس از بازگشت امام به قم در سال 43 سیل ارادتمندان و مشتاقان از سراسر کشور‏‎ ‎‏به سوی قم و منزل امام سرازیر شد. یک روز حضور امام بودیم. یک روستایی از یکی از‏‎ ‎‏شهرهای خراسان آمده بود که با امام ملاقات کند. خیلی مشتاق امام بود و اشک شوق‏‎ ‎‏می ریخت. امام متوجه حال او که شد با عنایت خاصی وی را کنار خود نشانید و به او‏‎ ‎‏اظهار محبت می کرد. بعد دستور دادند که برایش چای بیاورند و مثل یک برادر که با‏‎ ‎‏برادر دیگر گرم می گیرد با او احوالپرسی کردند که اهل کجایی؛ شغلت چی هست؟ تا‏‎ ‎‏حال او را عادی کند و ما که آنجا بودیم بسیار تحت تأثیر واقع شدیم.‏‎[117]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 147
صمیمانه با مردم صحبت می کردند

‏بسیاری از روزها امام در یک اتاق محقر و کوچک که متجاوز از صد و پنجاه نفر در هوای‏‎ ‎‏گرم و با روشنایی نورافکنهای تلویزیون و در حالیکه بوی عرق و تنفس مردم آنجا را مثل‏‎ ‎‏یک بخاری گرم کرده بود می نشستند. ماها بعضی مواقع سینه مان تنگ می شد و بیرون‏‎ ‎‏می آمدیم. اما امام با همان حال، چند ساعت با مردم صمیمانه می نشستند و به دنبال هر‏‎ ‎‏قطعنامه یک سخنرانی ایراد می فرمودند.‏

‏     یادم نمی رود استاد مطهری یک هفته قبل از شهادتشان جهت ملاقات با امام به قم‏‎ ‎‏آمدند؛ به حدی مراجعه مردم زیاد بود که ایشان از ساعت 8 صبح تا ساعت 8 شب‏‎ ‎‏در کنار اتاق امام نشستند و موفق به ملاقات با امام نشدند. تا اینکه بعد از ملاقاتهای مردم‏‎ ‎‏توانستند با امام دیدار کنند.‏‎[118]‎

‏ ‏

هیچکس نباید ناراضی بیرون رود

‏وقتی که امام به قم تشریف آورده بودند، جمعیت زیادی از مردم در داخل و خارج منزل‏‎ ‎‏اجتماع کرده بودند، اتاقها هم شلوغ بود. امام وارد شدند و با وجود شلوغ بودن اتاق، با‏‎ ‎‏آرامش با مردم مواجه شدند. مردمی هم که در آن جا بودند، امام را در میان گرفتند و‏‎ ‎‏دستهای ایشان را غرق بوسه کردند. در این هنگام، آن تعداد از مردم که در خارج و‏‎ ‎‏اتاقهای دیگر به حالت انتظار به سر می بردند، به محض اینکه متوجۀ حضور امام در آن‏‎ ‎‏اتاق شدند، به آنجا هجوم آوردند و شروع به کوبیدن در کردند. امام فرمودند: «در را باز‏‎ ‎‏کنید.» من در را باز کردم و مردم وارد شدند. امام مجدداً فرمودند: «هیچ کس نباید از این‏‎ ‎‏خانه ناراضی بیرون برود. در را باز کنید.»‏‎[119]‎

‏ ‏

ناگهان به میان مردم رفتند

‏وقتی که شهید رجایی وزیر آموزش و پرورش بود. مدیران کل را در 28 شهریور 1358،‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 148
‏به قم، خدمت امام برد. همه در همان اتاق کوچک امام نشسته بودیم و مردم عادی و‏‎ ‎‏دلسوخته انقلاب در قم توی کوچه، شعار می دادند. یک دفعه به ما گفتند امام آمد. ما هم‏‎ ‎‏گوشۀ عبای امام را دیدیم و همگی بلند شدیم. دیدم، امام نیامد. یک دفعه فریاد جمعیت‏‎ ‎‏بلند شد و تکبیر و صلوات فرستادند. پرسیدیم، چی شد؟ گفتند: امام بین مردم رفتند.‏‎[120]‎‎ ‎

به خاطر من کسی صدمه نبیند

‏امام علاقۀ عجیبی به مردم داشتند و این را بارها گفتند. افتخار می کردند که خدمتگزار‏‎ ‎‏این مردم باشند و از اینکه مردم به خاطر ایشان به رنج و زحمت بیفتند، شدیداً ناراحت‏‎ ‎‏بودند. بنده به عنوان مسئول ملاقاتهای ایشان شاهد این بودم. در اوایل ورود ملاقاتهای‏‎ ‎‏عمومی، هر روز عصر در مدرسۀ فیضیه بود، تا اینکه بر اثر کثرت جمعیت و کمبود‏‎ ‎‏معبرهای خروجی، دو نفر از بین رفتند و پس از آن امام محل ملاقاتهایشان را تغییر‏‎ ‎‏دادند، در زمستانها می فرمودند: «ملاقاتهای عمومی را تعطیل کنید، مبادا به خاطر‏‎ ‎‏ملاقات با من، خدای نکرده ماشینی در بین راه چپ شود و یا کسی در سرمای زمستان‏‎ ‎‏صدمه ببیند.»‏

‏     همچنین گاهی اوقات که ایشان مریض بودند ملاقاتهایشان تعطیل می شد ولی در عین‏‎ ‎‏حال مردم می آمدند و جمع می شدند و ملاقات می خواستند، تا امام صدای مردم را‏‎ ‎‏می شنیدند می فرمودند: «بگویید بیایند.»‏‎[121]‎

‏ ‏

دیگر به فیضیه نمی آیم

‏احساسات پاک و صمیمانۀ مردم و امام در حدی بود که در قم و جماران، روزهای اول کار‏‎ ‎‏به جایی رسید که بعضی از همسایگان امام از کثرت جمعیت نمی توانستند به خانه های‏‎ ‎‏خودشان بروند و بعضی مواقع به وسیلۀ نردبان رفت و آمد می کردند. گاهی که عشایر و‏‎ ‎‏مرزنشینان به ملاقات امام می آمدند و مانع ورود آنها به منزل می شدیم. با یک حرکت ما‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 149
‏را کنار زده درب را باز می کردند و گاهی مسلح به خدمت امام می رفتند. کار به جایی‏‎ ‎‏رسید که برای مراعات حال همسایگان، ملاقات عمومی را در مدرسه فیضیه گذاشتیم.‏‎ ‎‏در ابتدا تصور می کردیم که هر هفته ملاقات کنندگان کمتر بشوند. اما هر هفته که‏‎ ‎‏می گذشت جمعیت به حدی زیاد می شد که کنترل آن امکان پذیر نبود. به حدی که یک‏‎ ‎‏روز در اثر ازدحام جمعیت چندین نفر زیر دست و پای مردم مجروح و یک نفر شهید‏‎ ‎‏شد. امام به مجرد شنیدن این حادثه به حدی نگران شدند که فرمودند: دیگر به فیضیه‏‎ ‎‏نمی آیم.‏‎[122]‎

‏ ‏

بگویید برای من شعار ندهند

‏امام در یکی از ملاقاتها قبل از آمدن به حسینیه به من فرمودند: به اینها بگویید برای من‏‎ ‎‏شعار ندهند. و اگر گاهی از اوقات متوجه می شدند که مردم در فشار هستند و مسئولین‏‎ ‎‏موجب ناراحتی مردم می شوند سخت ناراحت می شدند. یا اینکه اگر متوجه می شدند‏‎ ‎‏کسی به ملاقات کنندگان تندی می کند پرخاش می کردند که: «چرا با مردم اینطور رفتار‏‎ ‎‏می کنید؟» گاهی از اوقات مردم بدون تعیین وقت قبلی از راههای دور به زیارت می آمدند‏‎ ‎‏و با ورود به جماران شعار می دادند که بلکه موفق به ملاقات بشوند. به مجرد اینکه امام‏‎ ‎‏متوجه می شدند، دستور می فرمودند: «بگذارید بیایند» گاهی ممکن بود در روز چند‏‎ ‎‏مرتبه چنین اتفاق بیافتد و در هر حالی چه در هوای گرم و یا هوای سرد طاقت‏‎ ‎‏نمی آوردند که این مردم از زیارتشان محروم بمانند.‏‎[123]‎

‏ ‏

در مراسم تشییع شرکت کردند

‏در ملاقاتی که ساعت 30 / 15 بعد از ظهر 30 / 6 / 58 مردم با امام داشتند بر اثر ازدحام‏‎ ‎‏جمعیت دو نفر از بانوان زیر دست و پا جان سپردند و پنج نفر دیگر مجروح شدند. امام‏‎ ‎‏پس از اطلاع این حادثه به شدت متأثر شدند و بلافاصله مدرسه را ترک کردند و چند تن‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 150
‏از روحانیون از جمله آقای آشتیانی را مأمور رسیدگی به وضع مصدومین نموده و در‏‎ ‎‏مراسم تشییع آنها شرکت فرمودند. امام در تمام مدت مراسم تشییع به شدت متأثر‏‎ ‎‏بودند.‏‎[124]‎

‏ ‏

گاهی به خوابهای مراجعین گوش می کردند

‏امام در ملاقات با مردم و با توجه به خواستهای آنان و نیز در خدمت بی شائبه به آنها‏‎ ‎‏هرگز احساس خستگی نمی کنند. چه بسیار اوقاتی که حتی مسئولین دفتر امام از‏‎ ‎‏سماجت و اصرار بی مورد بعضی از مراجعه کنندگان به تنگ آمده اند ولی امام در برخورد‏‎ ‎‏با آنان با کمال بردباری و شادابی روبرو گردیده اند. ما هیچگاه امام را در ارتباط با کار‏‎ ‎‏مردم عصبانی ندیده ایم. گاه امام حتی به خوابها و درد دلهای مراجعین گوش می کنند.‏‎[125]‎‎ ‎

با شنیدن صدای مردم بیرون آمدند

‏در مورخۀ 8 / 3 / 58 هنگامی که سیصد تن از جوانان مسلمان و حزب الله خوزستان در‏‎ ‎‏جلوی منزل امام اقدام به راهپیمایی و تظاهرات علیه سید احمد مدنی استاندار (وقت)‏‎ ‎‏خوزستان نمودند امام با شنیدن صدای تظاهر کنندگان از منزل خارج و شاهد تظاهرات‏‎ ‎‏آنها شدند. در بین جمعیت یکی از تظاهرکنندگان که مدارکی را علیه اقدامات مدنی در‏‎ ‎‏دست گرفته بود نظر امام را به خود جلب کرد. امام ایشان را به حضور پذیرفت و اسناد‏‎ ‎‏تحویل امام شد.‏‎[126]‎

‏ ‏

اینها با علاقه اینجا آمده اند

‏ایامی که امام به قم تشریف آورده بودند، اکثر روزها مردم به دیدار ایشان می آمدند و در‏‎ ‎‏کوچه ها ابراز احساسات می کردند. جمعیت موج می زد. آن طرف رودخانه، جمعیت‏‎ ‎‏مانند آبی مواج، بالا و پایین می رفت. امام به پشت بام می آمدند و به ابراز احساسات مردم‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 151
‏پاسخ می دادند. بعضی ها به ایشان می گفتند: «آقا! به پشت بام نیایید. خطر دارد.» مردم‏‎ ‎‏بسته هایی را برای اینکه امام متبرک کنند، به طرف ایشان پرتاب می کردند. لیکن امام‏‎ ‎‏می فرمودند: «نه اینها با علاقه ای به اینجا آمده اند.» در همان ایام عده ای می گفتند: «آقا!‏‎ ‎‏شما اگر خواستید بروید پشت بام، بگذارید ما اول برویم، ببینیم اوضاع چگونه است؛‏‎ ‎‏بعد شما بروید.» حتی این مطلب چندین بار از جانب آقای اشراقی تکرار شد لکن امام‏‎ ‎‏اعتنایی نکردند. همین که سروصدای مردم را از کوچه می شنیدند، فوراً عمامه را بر سر‏‎ ‎‏می گذاشتند و نعلینهایشان را به پا می کردند و به پشت بام می رفتند. ایشان دوست داشتند‏‎ ‎‏به مردمی که با ذوق و شوقی خاص به دیدارشان آمده اند، احترام بگذارند.‏‎[127]‎

‏ ‏

منتظر نوشتن نامه ها شدند

‏در یک ملاقات عمومی که در 17 / 4 / 58 عده زیادی از مردم در اطراف منزل امام جمع‏‎ ‎‏شده بودند، امام میان مردم آمدند و برای آنان سخن گفتند. مردم که از این دیدار‏‎ ‎‏غیر منتظره سخت شادمان شده بودند، تقاضانامه های کتبی خود را به امام می دادند.‏‎ ‎‏عده ای نیز با هیجان کاغذ می جستند تا درخواست بنویسند و به ایشان تسلیم کنند. امام‏‎ ‎‏این وضعیت را که دیدند منتظر ماندند تا مردم نامه های خود را بنویسند و به ایشان‏‎ ‎‏بدهند.‏‎[128]‎

‏ ‏

نامه ها را از دست مردم می گرفتند

‏امام به مردم خیلی اهمیت می دادند. یادم می آید در ملاقاتهایی که روزهای اول ورودشان‏‎ ‎‏در قم داشتند سیل جمعیت ساعتها از جلوی منزل ایشان می گذشت و با شعارهای‏‎ ‎‏گوناگون به ایشان ابراز علاقه و وفاداری می نمود و امام بر روی صندلی ای که جلوی‏‎ ‎‏درب منزل اجاره ای ایشان گذاشته می شد سرپا می ایستادند و به ابراز احساسات امت‏‎ ‎‏خود پاسخ می دادند. در این میان گاه و بی گاه کسانی بودند که عریضه هایی را در دست‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 152
‏داشتند. امام در میان آن همه جمعیت که لاینقطع از جلوی ایشان عبور می کرد خم‏‎ ‎‏می شدند و نامه ها را تک تک از دست صاحبان آن افراد می گرفتند و در دست خود نگاه‏‎ ‎‏می داشتند تا پس از مطالعه دستور رسیدگی به آنها را صادر فرمایند.‏‎[129]‎

‏ ‏

در را باز کنید

‏یکی از روزهایی که ما در مدرسه ‏‏[‏‏علوی‏‏]‏‏ را بسته بودیم و امام خسته شده بودند و قرار‏‎ ‎‏بود استراحت کنند در محوطۀ بیرون، جمعیت زیادی ازدحام کرده بودند و یک پیرمرد‏‎ ‎‏مسن خرم آبادی با شیرین زبانی خاصی در خیابان ایران مردم را اداره می کرد، شعر‏‎ ‎‏می خواند و شعار می داد و هر بار که من بالای در رفته و می گفتم دیگر ملاقات نیست. او‏‎ ‎‏می گفت نه خیر، حتماً ملاقات هست و من امروز امام را ملاقات می کنم. تا اینکه بالاخره‏‎ ‎‏امام سروصدا را شنیدند و گفتند در را باز کنید. من ایستادم و متوجه آن پیرمرد هفتاد و‏‎ ‎‏چند ساله با روحیۀ بزرگش شدم. او نگاهی به امام کرد و نگاهی به آسمان و با لهجه لری‏‎ ‎‏خود صدا زد: ای امام زمان! مگر یک چنین نایبی به خود ببینی. این را از ته قلبش‏‎ ‎‏می گفت.‏‎[130]‎

‏ ‏

با لبخندی اعلام آمادگی کردند

‏در آن ایام هجوم سیل آسای نهادهای مختلف مردمی به بیت امام قابل توجه بود که به‏‎ ‎‏نوعی بیعت و پیوستگی خودشان را به انقلاب و امام اعلام می داشتند. ما هر روز لیست‏‎ ‎‏و برنامه ای از نهادها و وزارتخانه های مختلف داشتیم که مسئولینش به صورت رسمی و‏‎ ‎‏دسته جمعی به حضور امام مشرف می شدند. و فردی به نمایندگی از طرف آنان پیامی را‏‎ ‎‏قرائت می کرد و اعلام همبستگی می نمود.‏

‏     زیباترین منظره ای که خاطرم هست مراجعه برادران پرشور و حماسه آفرین و‏‎ ‎‏سرنوشت ساز همافر بود. می توان گفت پیوند ارتش با انقلاب را آنها شکل دادند. آنها‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 153
‏برادران پرسنل نیروی هوایی بودند که قبلاً با مرحوم مفتح هماهنگی نموده و قرار بود که‏‎ ‎‏در حضور امام با لباس فرم رژه روند و اعلام رسمی همبستگی کنند. برای این کار مهم‏‎ ‎‏وسایلی مورد نیاز بود که این وسایل تهیه شد و برادران نیروی هوایی با لباس فرمشان‏‎ ‎‏به طور منظم از آن محیط تا مدرسۀ علوی رژه رفتند و من برای آنکه امام هم آماده شوند‏‎ ‎‏به ایشان مراجعه کردم. جالب آن بود که آن روز امام بر اثر خستگی ناشی از پذیرایی‏‎ ‎‏مستمر مردم تب داشتند و ما با شرمندگی به ایشان گفتیم که برادران نیروی هوایی از قبل‏‎ ‎‏وقت گرفته اند و امروز می خواهند به شما بپیوندند و اجازه می خواهند که شما از ایشان‏‎ ‎‏سان ببینید. امام با لبخند زیبا و صمیمیت و فروتنی خاصی اعلام آمادگی کردند. کسالت‏‎ ‎‏امام به حدّی بود که ما نگران این مسأله بودیم که یادم هست به مرحوم مطهری‏‎ ‎‏رضوان الله علیه که در آنجا حضور داشتند، عرض کردم شاید امام با این حالت تب و‏‎ ‎‏کسالت نتوانند از یک نیروی حماسی و شجاع و فداکاری که این چنین خودش را در‏‎ ‎‏تاریخ ثبت می کند و به آغوش مردم برمی گردد، آنطور که شایسته است سان ببیند.‏‎[131]‎

‏ ‏

اظهار خستگی نمی کردند

‏هر روز ارادتمندان و عاشقان امام جلوی منزل ایشان تجمع می کردند و فریاد می زدند: ما‏‎ ‎‏منتظر خمینی هستیم، و امام از خانه بیرون می آمدند. در روزهای اول انقلاب و زمانی که‏‎ ‎‏امام در قم بودند، بعضی روزها امام متجاوز از 6 ساعت با مردم دیدار می کردند و‏‎ ‎‏هیچگاه از ملاقات با مردم ابراز خستگی و نگرانی نمی فرمودند. صبح از ساعت 8 تا‏‎ ‎‏ساعت یک بعد از ظهر و از ساعت چهار تا 8 شب مرتب مردم رفت وآمد می کردند.‏‎ ‎‏بعضی شبها نیز تا ساعت 10 نیز مردم خانۀ امام را ترک نمی کردند.‏‎[132]‎

‏ ‏

بگذارید داخل شوند

‏یک بار با تعدادی زیادی از دانش آموزان و همکلاسی هایمان به قصد زیارت امام به‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 154
‏جماران رفتیم. اما متأسفانه متوجه شدیم که امام ملاقات ندارند. بچه ها سروصدای‏‎ ‎‏زیادی می کردند که می خواهند امام را زیارت کنند. به طوری که برادران پاسدار از دست‏‎ ‎‏ما کلافه شده بودند، چون نمی توانستند ما را کنترل کنند. در همین حال مرحوم اشراقی‏‎ ‎‏در حالیکه می خندیدند بیرون آمدند و به برادران پاسدار گفتند که وقتی امام علت‏‎ ‎‏سروصدا را پرسیده و شنیده اند که عده ای از دانش آموزان می خواهند ایشان را ببینند،‏‎ ‎‏گفتند: «آنها را اذیت نکنید و بگذارید داخل شوند». ما باورمان نمی شد و از شدت‏‎ ‎‏خوشحالی اشک می ریختیم. همۀ آنهایی که آنجا بودند متعجب ما را نگاه می کردند.‏‎ ‎‏رفتیم داخل حسینیه. امام آمدند و خانم امام هم آمدند. بچه ها وقتی امام را دیدند، شروع‏‎ ‎‏به گریه کردند.‏‎[133]‎

‏ ‏

کسی نزدیک خانه نباشد

‏در یکی از سفرهای امام به محلات منزلی برای ایشان در نزدیکی خانه ما اجاره کرده‏‎ ‎‏بودند. در این خانه قناتی بود که مردم، محل آب آشامیدنی خود را از آنجا تهیه می کردند.‏‎ ‎‏امام که در این منزل ساکن شدند مردم خجالت می کشیدند وارد منزل شوند. وقتی امام‏‎ ‎‏قضیه را فهمیدند بلافاصله فرمودند: «هر روز یک ساعت به غروب در منزل را باز کنید و‏‎ ‎‏کسی هم نزدیک خانه نباشد تا مردم به راحتی بتوانند بیایند و آب بردارند.»‏‎[134]‎

‏ ‏

به احمد بگو تلفن بکند

‏یک روز بعد از ظهر حدود ساعت یک بود که آب کل منطقه جماران از جمله منزل امام‏‎ ‎‏قطع شده بود. پس از یکی دو ساعت امام خبر گرفتند، عرض شد که هنوز آب نیامده‏‎ ‎‏است. این قضیه قطع آب تا ساعت 8 ادامه داشت. امام مرا خواسته و فرمودند: «برو به‏‎ ‎‏احمد بگو که تلفن کند و بگوید که پس مردم چه کار کنند؟ چرا باید اینقدر آب قطع شود‏‎ ‎‏و مردم به زحمت بیفتند؟» بنا به امر ایشان تلفن شد و ساعت ده شب بود که آب در‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 155
‏لوله ها جریان پیدا کرد.‏‎[135]‎

‏ ‏

باید مدد از جای دیگر برسد

‏روزی خدمت امام عرض کردم: آقا، رفقای تهرانی در ایام تعطیلی مزاحم من هستند.‏‎ ‎‏ایشان فرمودند: «احادیث و معارف اسلامی را برای آنان بیان کن که کمک به مردم در‏‎ ‎‏معنویات زودتر انسان را به هدف می رساند. تنها این شیوۀ ظاهری نیست باید مدد از‏‎ ‎‏جای دیگر برسد.»‏‎[136]‎

‏ ‏

وقت آن است که به مردم خدمت کنی

‏وقتی درسم تمام شد، امام مرا صدا کرده و گفتند: «حالا که درسَت تمام شده، وقت آن‏‎ ‎‏است که به مردم خدمت کنی، وقت آن است که قلم برداری و بنویسی، شعر بنویسی،‏‎ ‎‏قصه و مقاله بنویسی»، بعد امام گفتند: «مرا می بینی، من 40 سال پیش دربارۀ ولایت فقیه‏‎ ‎‏کتاب نوشتم، همان که الآن در بحث ها برسرش دعواست!» (آن موقع بود که همه جا‏‎ ‎‏بحث ولایت فقیه مطرح بود)‏‎[137]‎

‏ ‏

هر زمانی که می خواهی بیا

‏هر روز متجاوز از پانصد عدد نامه به دفتر امام واصل می گردد. تا چندی قبل که دکترها‏‎ ‎‏امام را از مطالعه زیاد منع نکرده بودند. ایشان حتی نامه های معمولی را نیز می خواندند.‏‎ ‎‏ما نامه های زیادی داریم که امام حتی جواب بچه ها و کودکانی که به طرز خاصی ابراز‏‎ ‎‏علاقه به امام کرده بودند را با دست مبارک خود داده اند. به عنوان نمونه کودکی به امام‏‎ ‎‏نوشته بود: من شما را بسیار دوست دارم و خیلی علاقه دارم که شما را ببینم. امام در‏‎ ‎‏جواب نوشته بودند که: «فرزندم نامه ات را خواندم. هر زمانی که می خواهی بیا و با من‏‎ ‎‏ملاقات کن.» از این قبیل نامه ها بسیار زیادند. گاهی افرادی از خارج و داخل تقاضای‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 156
‏عکس یا امضا از امام کرده اند و امام دستور داده اند که عکس تهیه کنیم و برایشان‏‎ ‎‏بفرستیم.‏‎[138]‎

‏ ‏

چه کسی می خواست ملاقات کند؟

‏ما بعضی روزها حتی ساعت 2 بعد از ظهر یعنی همان وقتی که امام قاعدتاً باید بعد از‏‎ ‎‏چند ساعت کار و مطالعه و ملاقات استراحت کنند و کسی نباید مزاحم ایشان بشود به‏‎ ‎‏ایشان پیغام می دادیم که مثلاً یک مریضی می خواهد شما را ببیند یا چند نفر مشتاقند که‏‎ ‎‏دست شما را ببوسند ولی هیچگاه با اعتراض ایشان مواجه نمی شدیم، که حالا چه وقت‏‎ ‎‏ملاقات است، برعکس متوجه می شدیم که خود امام تشریف می آوردند پشت درب‏‎ ‎‏منزل و می فرمودند: «چه کسی می خواست ملاقات کند؟»‏‎[139]‎

‏ ‏

بگویید بیاید

‏سال 61 ملاقاتی با امام داشتم، وقتی به درب حیاط منزلشان رسیدم، پیرمردی که یک‏‎ ‎‏کیسۀ بادام به همراه داشت با لهجۀ ترکی گفت: آقا اگر خدمت امام مشرف می شوید،‏‎ ‎‏خدمتشان عرض کنید پیرمردی از ارسباران مدت طولانی در راه بوده می خواهد خدمت‏‎ ‎‏شما شرفیاب شود. و بعد گفت: می خواهم این کیسه بادام را تقدیم امام کنم. به او قول‏‎ ‎‏دادم که پیغامش را به امام برسانم. وقتی نوبت ملاقات من شد، حجج اسلام آقایان‏‎ ‎‏محلاتی (شهید)، انواری و موحدی کرمانی نمایندگان امام در سپاه، ژاندارمری، و‏‎ ‎‏شهربانی کل کشور هم برای ملاقات آمده بودند. وقتی امام به آقای صانعی گفتند که:‏‎ ‎‏«فعلاً خسته هستم و نمی توانم آقایان را ملاقات کنم.» پیش خود گفتم وقتی امام‏‎ ‎‏نمایندگان خود را نپذیرفتند، چطور با این خستگی می توانند آن پیرمرد را بپذیرند. ولی‏‎ ‎‏به هر حال آن ماجرا را خدمت ایشان عرض کردم و گفتم یک پیرمرد سخت مشتاق است‏‎ ‎‏شما را زیارت کند. امام بلافاصله فرمودند: «بگویید بیایند.» وقتی پیرمرد وارد شد امام تا‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 157
‏کمر خم شدند و با او احوالپرسی گرمی کردند.‏‎[140]‎

‏ ‏

فرزندان با تقوا تربیت کنید

‏یک روز در نجف که امام برای نماز به مسجد تشریف می بردند، خانم محترمی در حالت‏‎ ‎‏هیجان به سوی ایشان آمد و می خواست پاهای امام را ببوسد که آقا خیلی ناراحت‏‎ ‎‏شدند. شخص عربی که در کنار امام بود به آن خانم کمک کرد تا از روی زمین بلند شود.‏‎ ‎‏امام خطاب به آن خانم فرمودند: «دخترم اهل کجا هستی؟» گفت: ایرانیم و اهل شهر قم‏‎ ‎‏هستم. امام فرمودند: «خدا خیرتان بدهد. شما بروید و فرزندان خوب و برومند و با تقوا‏‎ ‎‏تربیت کنید که برای آینده مفید است.»‏‎[141]‎

‏ ‏

مردم نُقل می پاشیدند

‏در بحبوحۀ انقلاب، توفیق یافتم به زیارت عتبات مقدسه در عراق نایل شوم. در آخرین‏‎ ‎‏شب جمعه ای که در کربلا به زیارت حضرت سیدالشهداء و حضرت‏‎ ‎‏ابوالفضل العباس(س) نایل شدم، مقارن با ایامی بود که امام تحت نظر رژیم بعثی عراق به‏‎ ‎‏سر می بردند. ایشان به زیارت حضرت ابوالفضل مشرف شدند، زنان عرب با دیدن‏‎ ‎‏چهرۀ نورانی امام (با اینکه ایشان را خیلی نمی شناختند) به رسم سنت خود هلهله زدند‏‎ ‎‏و بر سر امام نُقل پاشیدند و به دور امام حلقه زدند، مأمورین امنیتی با دیدن این صحنه،‏‎ ‎‏خیره خیره به مردم زل زده بودند.‏‎[142]‎

‏ ‏

با کمال خضوع بلند شدند

‏روزی امام در حرم امام حسین (ع) مشرف بودند. بنده هم در نزدیکی ایشان نشسته بودم.‏‎ ‎‏آقایی شیرینی آورد و جلوی من و امام و دیگران گذاشت. امام شیرینی را برداشته و با‏‎ ‎‏کمال مهربانی دادند به بنده زاده، زیرا به او شیرینی نداده بودند و ایشان در چنین جایی به‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 158
‏این مسأله توجه فرمودند. در همین جا مطلب دیگری که جلب نظر کرد این بود که یکی‏‎ ‎‏از ایرانیانی که به نظرم آمده بودند برای زیارت، مهری را که خریده بود از داخل جیبش‏‎ ‎‏درآورد و به امام داد که روی آن نماز بخواند، تا تبرک شود. امام هم با کمال خضوع بلند‏‎ ‎‏شدند و دو رکعت نماز خواندند و مهر را به او برگرداندند. من از این منظره بسیار لذت‏‎ ‎‏بردم.‏‎[143]‎

‏ ‏

بروید آن عبا را بیاورید

‏یک روستایی با واسطه از من خواسته بود که از امام بخواهم یکی از لباسهایی را که امام‏‎ ‎‏در آن نماز خوانده اند به او بدهند. طبیعی بود که طرح مسأله برای من کمی سنگین بود.‏‎ ‎‏در فرصتی پس از انجام کارهای مربوط در آن شرفیابی، مطلب را عرض کردم. امام‏‎ ‎‏احساس کردند با سنگینی مطرح می کنم. با تبسم شیرینی فرمودند: «اینکه مطلبی‏‎ ‎‏نیست.» همان وقت به کسی دستور دادند بروید آن عبا را بیاورید. با اظهار محبت به آن‏‎ ‎‏روستایی ناشناخته، مأمور رساندن امانت شدم.‏‎[144]‎

‏ ‏

مثل تسبیح خودم باشد

‏یک روز که خدمت امام بودم، فرمودند: «برو یک تسبیح دانه درشت برای من بخر».‏‎ ‎‏صبح آن روز در ملاقات دست بوسی، کسی به امام گفته بود: آقا تسبیحتان را به من بدهید‏‎ ‎‏و امام هم به او داده بودند. امام گفتند: «مثل همان تسبیح خودم باشد».‏‎[145]‎

‏ ‏

پس اینها کجا هستند؟

‏یک روز دو کارگر آمده بودند منزل امام را نقاشی کنند و از اول صبح التماس می کردند که‏‎ ‎‏ما می خواهیم امام را ببینیم و شما برو به امام پیغام بده. آنها حتی به اشخاصی که در منزل‏‎ ‎‏امام خدمت می کردند هم گفته بودند که به امام این مطلب را برسانید و آنها هم رسانده‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 159
‏بودند. یک دفعه دیدم آقا از در آمدند بیرون و گفتند: «حاجی عیسی اینها که مرا‏‎ ‎‏می خواستند ببینند کجا هستند؟ بگویید بیایند» من هم رفتم به آنها گفتم. آمدند و با همان‏‎ ‎‏سر و وضعی که داشتند با دستهای پر از رنگ دست امام را در دستشان گرفتند و‏‎ ‎‏بوسیدند.‏‎[146]‎

‏ ‏

صورتشان را جلو آوردند

‏امام هیچوقت اجازه نمی دادند کسی صورتشان را ببوسد. یک روز یکی از فامیل های من‏‎ ‎‏آمده بود که خدمت امام برسد. به آقا عرض کرد: من می خواهم پیشانی شما را ببوسم.‏‎ ‎‏امام اینقدر به خواسته های مستضعفین و مردم عنایت داشتند که صورتشان را برای او‏‎ ‎‏جلو آوردند که بتواند پیشانی شان را ببوسد.‏‎[147]‎

‏ ‏

فوراً تحقیق کنید

‏امام مقید به مطالعه همه روزنامه ها بودند. یک روز در قم امام زیر قسمتی از یک روزنامه‏‎ ‎‏نوشته بودند که شما فوراً راجع به این شخص تحقیق کنید تا به کارش رسیدگی شود. در‏‎ ‎‏آنجا یک مجروح از بی توجهی مسئولین به امام شکایت کرده و خواستار کمک شده بود.‏‎ ‎‏امام دستور اکید دادند و همۀ ما بسیج شدیم که به قول یکی از دوستان اگر می بایست‏‎ ‎‏سیم تلفن یا موج در هوا بشویم، ناچار بودیم این شخص را به سرعت پیدا کنیم.‏‎[148]‎

‏ ‏

تا این زن را نیاورید نمی آیم

‏خانمی از آبادان به قم آمده بود، حاجتی داشت و می خواست به حضور امام برسد. او که‏‎ ‎‏به هر دری زده و موفق نشده بود خود را به امام برساند، ناچار شد نامه ای نوشته و به‏‎ ‎‏دست امام برساند. من از این که او چگونه این نامه را به دست امام رسانده بود، متعجب‏‎ ‎‏بودم. این نامه درست هنگامی به دست امام رسید که عدۀ زیادی از مسئولین در اتاق‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 160
‏منتظر ملاقات با ایشان بودند. امام در زیر نامۀ این خانم مرقوم فرمودند: «تا این زن را نزد‏‎ ‎‏من نیاورید، من بیرون نمی آیم و با کسی ملاقات نمی کنم.» دست اندرکاران بیت، در میان‏‎ ‎‏ازدحام جمعیت به سختی توانستند آن زن را پیدا کنند و به حضور امام ببرند.‏‎[149]‎

‏ ‏

وقت طولانی مصرف می کردند

‏زمانی که امام در پاریس بودند اغلب در آنجا می دیدم که ایشان نشسته و برای 5 یا 6‏‎ ‎‏نوجوان دختر و پسر جلسه ای ترتیب داده با آنها صحبت می کنند. و برای ساختن و آماده‏‎ ‎‏کردن و روشن نمودن آنها وقت طولانی مصرف می کنند. گاهی من تعجب می کردم از‏‎ ‎‏اینکه مثلاً یک مرجع بزرگی یک ساعت نشسته برای عده ای نوجوان دارد اوضاع‏‎ ‎‏سیاسی را تحلیل می کند و مسائل اسلام را تشریح می کند.‏‎[150]‎

‏ ‏

با کمال احترام برخورد می کردند

‏آنقدر روح مردمی امام بالا بود که با همۀ گرفتاریها و مسئولیت هایی که داشتند گاهی‏‎ ‎‏افراد می آمدند خدمت ایشان و از دعوای خانوادگی حرف می زدند. یک روز جوانی آمد‏‎ ‎‏در دفتر امام و در حالیکه لبهایش را به هم دوخته و اعتصاب غذا نموده بود، از ما تقاضای‏‎ ‎‏ملاقات با امام را کرد. هر چه دوستان اصرار کردند حاضر نشد مطلب خود را بگوید و‏‎ ‎‏اعتصاب خود را بشکند. می گفت باید این ملاقات به تمام معنی خصوصی باشد و شما‏‎ ‎‏اگر در آن اتاق بیایید حرف نمی زنم. موضوع به امام گزارش شد. با اینکه واقعاً کار‏‎ ‎‏خطرناکی بود که یک جوان تنها و بدون شناسایی با امام دیدن کند اما امام پذیرفتند. این‏‎ ‎‏جوان رفت خدمت امام و گفت به من بگویید که من که هستم و از کجا آمده ام و به کجا‏‎ ‎‏می روم. با اینکه موضوع او خیلی پیش پا افتاده بود اما امام با کمال احترام با او برخورد‏‎ ‎‏کردند.‏‎[151]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 161
بلند شدند و به کوچه رفتند

‏یک روز کسی به سه راهی بیت آمده و می خواست بدون وقت قبلی با امام ملاقات داشته‏‎ ‎‏باشد. هرچه پاسداران انتظامات به او اصرار کرده بودند نرفته بود و کم کم خودش را تا‏‎ ‎‏جلوی دفتر امام رسانده بود. این خبر به امام رسید که پیرمردی است که با این کیفیت‏‎ ‎‏خودش را به دفتر رسانده و به هیچ عنوان هم از آنجا نمی رود. من شاهد بودم امام‏‎ ‎‏خودشان بلند شدند و به کوچه رفتند و با آن پیرمرد ملاقات کردند. در حالی که آن مرد‏‎ ‎‏خوابیده بود امام به بالای سر او تشریف بردند و هرچه به او اصرار کردند که به داخل‏‎ ‎‏منزل ایشان بیاید پیرمرد قبول نمی کرد. بعد امام به او فرمودند چه کار می خواهی بکنی.‏‎ ‎‏از من چه می خواهی؟ به او گفت: آقا از شما هیچ چیز نمی خواهم و داخل هم نمی آیم،‏‎ ‎‏فقط آمده بودم شما را زیارت کنم. همین!‏‎[152]‎

‏ ‏

اگر خدا اجازۀ شفاعت بدهد

‏امام علی رغم کارهای زیادی که داشتند با کمال ملاطفت و مهربانی روزانه گاهی خطبۀ‏‎ ‎‏عقد 5 نفر را می خواندند. در این مسأله معمولاً آقای صانعی وکیل از طرف مرد و امام از‏‎ ‎‏طرف دختر وکیل می شدند روزی امام به دختر خانمی که برای عقد آمده بود فرمودند:‏‎ ‎‏«شما مرا وکیل کنید که شما را به ازدواج این مرد درآورم» دختر در جواب امام عرض‏‎ ‎‏کرد: من شما را وکیل می کنم در دنیا، به شرط اینکه شما در آخرت از من شفاعت کنید.‏‎ ‎‏امام مقداری مکث کرده، سپس فرمودند: «معلوم نیست من در آخرت شفاعت کنم ـ اهل‏‎ ‎‏شفاعت باشم ـ ولی اگر خدا به من اجازه شفاعت داد از تو شفاعت می کنم.»‏‎[153]‎

‏ ‏

خوشحالی امام از کار سواد آموزی

‏وقتی امام در قم بودند دستور تشکیل نهضت سوادآموزی را دادند. من هم در مدرسه ای‏‎ ‎‏یک کلاس درس داشتم که تعداد زیادی از خانم ها در آن ثبت نام کرده بودند. اتفاقاً در‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 162
‏همان زمان، امام ناراحتی قلبی اولیه پیدا کردند. وقتی که نزد ایشان می رفتم یکی از‏‎ ‎‏مسائلی که همیشه خوشحالشان می کرد و می خواستند که در آن رابطه برایشان صحبت‏‎ ‎‏کنم، همین کار سوادآموزی بود. وقتی از برنامه های کلاس می گفتم خوشحال می شدند و‏‎ ‎‏چهره شان باز می شد. این مسأله باعث می شد که من حرفهایم را برای شادی بیشتر امام‏‎ ‎‏تکرار کنم.‏‎[154]‎

‏ ‏

به خود کشاورزان منتقل شود

‏در اطراف اصفهان زمینی بابت وجوه شرعیه به امام واگذار شده بود، ایشان هم یکی از‏‎ ‎‏فضلا را برای فروش و دریافت وجه، وکیل کرده بودند. بعد از مدتی ـ حدود دیماه 64 ـ‏‎ ‎‏به عرض امام رسید اقدام لازم به عمل آمده ولی کشاورزانی که روی زمین کار می کنند.‏‎ ‎‏وضع خوبی ندارند و به منزل آقای پسندیده آمده اند و از اینکه دستشان از کار روی زمین‏‎ ‎‏کوتاه می شود، ناراحتند. امام همین که صحبت از کشاورزان شد با لحنی قاطع و محکم‏‎ ‎‏فرمودند: «به خود کشاورزها منتقل شود. بگویید به آنها بدهند.»‏‎[155]‎

‏ ‏

میل داشتم شما استفاده کنید

‏خانم خانه داری که 33 ساله بود طی نامه ای به امام نوشت: شش دختر دارم و گردنبندی‏‎ ‎‏را که از دسترنج خودم تهیه کرده ام برای شما فرستادم که امیدوارم قبول کنید و خواهش‏‎ ‎‏می کنم که جواب نامه را به دست خودتان برای ما بفرستید و همراه آن یک دعا برایمان‏‎ ‎‏بنویسید که بخوانیم تا سالم باشیم... . امام در پاسخ ایشان چنین مرقوم فرمودند: «بسمه‏‎ ‎‏تعالی، خواهرم نامۀ محبت آمیز و هدیه ای که فرستاده بودید واصل شد. از شما تشکر‏‎ ‎‏می کنم و امیدوارم خداوند منان شما و فرزندانتان را سلامت و عافیت و سعادت دین و‏‎ ‎‏دنیا و آخرت عنایت فرماید. چون میل داشتم که خود شما از هدیه ای که برای من‏‎ ‎‏فرستاده اید و آن را قبول نموده ام استفاده کنید. لهذا برای شما فرستادم.»‏‎[156]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 163
کسی مراجعه کرده مانع او شده اید

‏روزی در ماه رمضان در قم ملاقات امام تعطیل شد. امام کسی را نمی پذیرفتند. ناگهان‏‎ ‎‏امام برای کاری به بیرونی آمدند و آنگاه فرمودند: «مثل اینکه دو سه روز است کسی به‏‎ ‎‏اینجا مراجعه می کند که شما مانع آن هستید.» ما رفتیم بررسی کردیم تا به این نتیجه‏‎ ‎‏رسیدیم که یک زن دو سه روز به واسطۀ اختلاف با همسرش به آنجا مراجعه کرده‏‎ ‎‏تقاضای ملاقات با امام برای رفع دعوا و اختلاف داشت. امام از کجا این جریان را‏‎ ‎‏می دانستند؟ ما نمی دانیم.‏‎[157]‎

‏ ‏

تا خدمتشان عرض می شد برمی خاستند

‏از درخواستهای شخصی که از محضر امام می شد در موارد زیادی افرادی به وسیلۀ نامه‏‎ ‎‏و غیر آن از ایشان تقاضا می کردند که دستمال، زیرپوش، پیراهن، قطعه ای از عمامه،‏‎ ‎‏لباس یا سجاده و امثال آنها را که مورد استفادۀ ایشان بود به عنوان تبرک به آنها هدیه‏‎ ‎‏کنند. امام کلیۀ این موارد را بدون استثناء ـ مگر آنکه شی ء مورد درخواست را نداشته‏‎ ‎‏باشند ـ به مجرد اینکه به عرضشان می رسید برخاسته، می آوردند و تحویل می دادند تا‏‎ ‎‏برای درخواست کننده ارسال شود.‏‎[158]‎

‏ ‏

پیرمرد را از زمین بلند کردند

‏یک وقت در حرم مطهر امام حسین (ع) مشرف بودیم. امام زیارت بالای سر را خواندند‏‎ ‎‏و پشت سر و به طرف پایین پا تشریف بردند که برنامه شان این بود که در آنجا زیارت‏‎ ‎‏علی اکبر را می خواندند. یک وقت ایرانیها متوجه شدند که امام در حرم تشریف دارند؛‏‎ ‎‏لذا شروع کردند به صلوات فرستادن و هجوم کردند که دست امام را ببوسند. من هم‏‎ ‎‏مواظب بودم و جلو امام می رفتم. یک وقت جمعیت فشار آورد و پیرمردی را زیر دست و‏‎ ‎‏پا انداخت بلافاصله امام خم شده زیر بغل این پیرمرد را گرفتند و از زمین بلند کردند و‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 164
‏با کمال مهربانی او را نوازش دادند و بعد عبور کردند.‏‎[159]‎

‏ ‏

هدیه به خواهر و برادری مسلمان

‏در مورخه 30 / 10 / 58 خانم فردوس مهرکیش مامای زایشگاه ایزدی قم که از مسیحیت‏‎ ‎‏به اسلام تشرف یافته و باردار بود به اتفاق همسر مسیحی خود به حضور امام رسید. در‏‎ ‎‏این دیدار شوهر او نیز در محضر امام به دین اسلام مشرف گردید. از امام دربارۀ وضعیت‏‎ ‎‏نوزادی که متولد می شود سؤال شد. ایشان فرمودند «پس از زایمان اگر نوزاد دختر باشد‏‎ ‎‏مسلمان است و نام او را زهرا بگذارید». امام پس از تولد که از نامگذاری او مطلع شد‏‎ ‎‏یک جلد قرآن مجید به والدین او اهدا فرمودند و در گوشه ای از جلد قرآن اهدایی‏‎ ‎‏نوشتند، «هدیه به برادر و خواهری که به مذهب حق و انسان ساز وارد شده اند.»‏‎[160]‎

‏ ‏

قرآنی هدیه کردند

‏در مورخۀ 1 / 2 / 58 ساعت 3 بعد از ظهر که امام در بیمارستان قلب بستری بودند، دو تن‏‎ ‎‏از کارکنان بیمارستان از امام تقاضا کردند که آنان را به عقد یکدیگر درآوردند. امام ضمن‏‎ ‎‏جاری ساختن صیغۀ عقد یک جلد قرآن کریم به آنان اهداء فرمودند و در حاشیۀ صفحۀ‏‎ ‎‏اول آن نوشتند: «بسمه تعالی. به مبارکی و میمنت عقد ازدواج بین مخدره زهرا و آقای‏‎ ‎‏احمد حقیقت طلعت واقع. خداوند ان شاءالله مبارک فرماید.‏

‏12 / 12 / 58 روح الله الموسوی الخمینی»‏‎[161]‎

‏ ‏

اگر برای مردم است

‏دکترها می گفتند: امام خودشان می خواستند بروند هر جا را درست کردیم، جای دیگر‏‎ ‎‏بدنشان بیمار شد. دکتر عارفی گفته بود: هرچه ما تک زدیم، بدن امام پاتک زد. آن روز‏‎ ‎‏دایی ‏‏[‏‏احمد خمینی‏‏]‏‏ برای ما صحبت کرد و گفت: آقا شانس ندارند. باید دعا کرد. فقط‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 165
‏2% شانس دارند. شب ما در بیمارستان بودیم. خانم خیلی گریه می کردند. به دکترها‏‎ ‎‏گفتند: مثل اینکه نه دعاهای ما و نه کوشش شما!... دکترها گفتند: باید باطری در قلب کار‏‎ ‎‏بگذاریم. از آقای خامنه ای و دیگران اجازۀ این کار را گرفتند. صبح آقا به دکترها گفته‏‎ ‎‏بودند: «من می دانم زنده نمی مانم. اگر مرا برای خودم نگه داشته اید، به حال خودم‏‎ ‎‏بگذارید. اما اگر برای مردم است، هر کاری می خواهید بکنید.»‏‎[162]‎

‏ ‏

به ملت شخصیت داد

‏باید بگویم تصوری که من از امام همیشه در قلبم محفوظ دارم این است که او مردی‏‎ ‎‏است که به یک ملت شخصیت بخشید و بر قلوب ملتی که او را انتخاب کردند حکومت‏‎ ‎‏می کرد.‏‎[163]‎

‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 166

  • . شهرزاد، حسین (همسایه امام در قم)؛ پابه پای آفتاب؛ ج 4، ص 266.
  • . قرهی، عبدالعلی؛ اطلاعات هفتگی؛ ش 2442، ص 12.
  • . خاتم یزدی، عباس؛ آرشیو مؤسسه.
  • . ناصری، محمدرضا؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 4، ص 128.
  • . رحیمیان، محمدحسن؛ مصاحبه مؤلف.
  • . رودباری، مجتبی؛ 15 خرداد؛ ش 5 و 6، ص 58.
  • . خاتم یزدی، عباس؛ پا به پای آفتاب؛ ج 2، ص 188.
  • . فقیهی، لطفعلی؛ اطلاعات هفتگی؛ ش 2442، ص 13.
  • . قرهی، عبدالعلی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 1، ص 13.
  • . همان جا.
  • . همان جا.
  • . روحانی، حمید؛ منبع پیشین؛ ج 1، ص 119.
  • . خمینی، احمد؛ کیهان؛ 25  /  7  /  58.
  • . فردوسی پور، اسماعیل؛ کیهان؛ 14 / 4 / 68.
  • . سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 3، ص 106.
  • . تیموری؛ در رثای نور؛ ص 63.
  • . طباطبایی، فاطمه؛ ندا؛ ش 1، ص 59 ـ 60.
  • . خمینی، احمد؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 113.
  • . عارفی، حسن؛ حضور؛ ش 8، ص 73.
  • . خادم؛ در رثای نور؛ ص 62.
  • . خمینی، احمد؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 112.
  • . دوایی، منوچهر (پزشک معالج امام)؛ کیهان؛ 1 / 4 / 74.
  • . خمینی، حسن؛ حماسه مقاومت؛ ج 2، ص 125.
  • . خمینی، احمد؛ آشنا؛ ش 1.
  • . اعرابی، فرشته؛ سروش؛ ش 476، ص 19.
  • . آشتیانی؛ پاسدار اسلام؛ ش 93، ص 28.
  • . حدیده چی، مرضیه؛ پابه پای آفتاب؛ ج 2، ص 148.
  • . نامۀ انقلاب اسلامی؛ س 1، ش 3، ص 92.
  • . رحمانی، محمدعلی؛ امید انقلاب؛ ش 204، ص 8.
  • . محلاتی، فضل الله ؛ اطلاعات؛ 12 / 11 / 60.
  • . خمینی، احمد؛ حضور؛ ش 3، ص 9.
  • . امامی کاشانی، محمد؛ جمهوری اسلامی؛ 24 / 9 / 59.
  • . بهاءالدینی، احمد؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 263.
  • . مهاجری، مسیح؛ جمهوری اسلامی؛ ویژه نامه سومین سالگرد ارتحال.
  • . موسوی، میرحسین؛ حضور؛ ش 2، ص 20.
  • . روحانی، حمید؛ شریعتمداری در دادگاه تاریخ؛ ص 7.
  • . رضایی، محسن؛ جمهوری اسلامی؛ 14 / 7 / 60 ؛ محضر نور؛ ج 1، ص 535.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ ویژگیهایی از زندگی امام خمینی(س)؛ ص 81.
  • . مطهری، مرتضی؛ پیرامون انقلاب اسلامی؛ ص 21.
  • . سالک کاشانی، احمد؛ مصاحبه مؤلف.
  • . رکنی از (عوامل کودتا)؛ جمهوری اسلامی؛ 24 / 4 / 60.
  • بختیار معدوم.
  • . هاشمی رفسنجانی، اکبر؛ اطلاعات؛ 23 / 4 / 59.
  • . صانعی، حسن؛ جمهوری اسلامی؛ 18 / 3 / 73.
  • . هاشمی رفسنجانی، اکبر؛ جمهوری اسلامی؛ 13 / 3 / 69.
  • . موسوی، میرحسین (نخست وزیر وقت)؛ حضور؛ ش 2، ص 20.
  • . آشتیانی، علی اکبر؛ پاسدار اسلام؛ ش 93، ص 29.
  • . روحانی، حمید؛ 15 خرداد؛ ش 2، خرداد 70، ص 10.
  • . روحانی، حسن؛ کیهان؛ 24 / 3 / 62.
  • . علم الهدی، محمدجواد؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 5، ص 129.
  • . خامنه ای، سید علی (رهبر انقلاب اسلامی)؛ کیهان؛ 11 / 11 / 59.
  • . رجایی، محمدعلی؛ اطلاعات؛ 24 / 2 / 60.
  • . خرازی، کمال؛ کیهان؛ 30 / 11 / 59.
  • . باهنر، محمدجواد؛ جمهوری اسلامی؛ 15 / 9 / 59.
  • . خمینی، احمد؛ جمهوری اسلامی؛ 11 / 1 / 59.
  • . محمدی ری شهری، محمد؛ خاطرات سیاسی؛ ص 76.
  • . خمینی، احمد؛ پیام انقلاب؛ ش 60، ص 25.
  • . اطلاعات؛ 11 / 1 / 58.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 74.
  • . محتشمی پور، علی اکبر؛ پیشین؛ ج 1، ص 47.
  • . کوثر؛ ج 2، ص 564.
  • . بشارتی، علی محمد؛ پلیس انقلاب؛ ش 54، ص 15.
  • . میریان، رحیم؛ مصاحبه مؤلف.
  • . حجتی، محمدباقر؛ جمهوری اسلامی؛ ویژه نامه؛ خرداد 70.
  • . مصطفوی، زهرا؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 195.
  • این امر نشان می دهد امام با شیوه ها و منابع اطلاعاتی خاصی که داشتند تا چه حد در جریان همۀ اخبار و مسائل قرار می گرفتند.
  • . ثقفی، حسن؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 141.
  • . جعفری، عیسی؛ مصاحبۀ مؤلف.
  • . خبرنگار اعزامی اطلاعات به پاریس؛ 15 / 11 / 57.
  • . مصطفوی، زهرا؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 195.
  • . ناصری، محمدرضا؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 4، ص 138 و 139.
  • . کفاش زاده، مصطفی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . خمینی، احمد؛ آرشیو مؤسسه.
  • . فردوسی پور، اسماعیل؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 4، ص 150.
  • . هاشمی رفسنجانی، اکبر؛ کیهان؛ 1 / 9 / 66.
  • . موسوی اردبیلی، عبدالکریم؛ اطلاعات؛ 16 / 1 / 65.
  • بمباران مدرسه پیروز توسط هواپیماهای عراقی که در آن، عدۀ زیادی از دانش آموزان خردسال معصوم بهبهانی به شهادت رسیدند.
  • . خامنه ای، سید علی (رهبر انقلاب اسلامی)؛ اطلاعات؛ 7 / 8 / 62.
  • . کروبی، مهدی؛ شاهد؛ ش 141، ص 13.
  • . واعظ طبسی، عباس؛ پیام انقلاب؛ ش 82، ص 21.
  • . بروجردی، محمود؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 3، ص 24.
  • . میریان، رحیم؛ مصاحبه مؤلف.
  • . عارفی، حسن؛ حضور؛ ش 8، ص 77 و 78.
  • . مهدوی کنی، محمدرضا؛ شاهد؛ ش 49، ص 45.
  • . رحیمیان، محمدحسن؛ در سایه آفتاب؛ ص 150.
  • . رفیقدوست، محسن؛ پابه پای آفتاب؛ ج 4، ص 156. (با اندکی تغییر)
  • . فقیهی، لطفعلی؛ اطلاعات هفتگی؛ ش 2442، ص 13.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 73 و 74.
  • . فضلی، علی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . منتظری، حسینعلی؛ اطلاعات؛ 5 / 5 / 58.
  • . فرزند شهید فضل الله محلاتی؛ پیام انقلاب؛ ش 159، ص 17.
  • . مسعودی خمینی؛ پابه پای آفتاب؛ ج 3، ص 120 و 121.
  • . امینی، ابراهیم؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 4، ص 113 و 114.
  • . توسلی، محمدرضا؛ سلام؛ 15 / 2 / 71.
  • . غیوری، علی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 6، ص 99.
  • . ناطق نوری، علی اکبر؛ شاهد بانوان؛ ش 167.
  • . حدیده چی، مرضیه؛ آرشیو واحد خاطرات.
  • . خمینی، احمد؛ دلیل آفتاب؛ ص 80.
  • . رفیقدوست، محسن؛ امید انقلاب؛ ش 25، ص 37.
  • . رفیقدوست، محسن؛ حضور؛ ش 3، ص 81.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ پیام انقلاب؛ ش 52، ص 23.
  • . ناطق نوری، علی اکبر؛ جمهوری اسلامی؛ ویژه نامه اربعین ارتحال امام.
  • . عارفی، حسن؛ اطلاعات؛ 27 / 3 / 68.
  • . ناطق نوری، علی اکبر؛ امید انقلاب؛ ش 48، ص 100.
  • . امام جمارانی، مهدی، آرشیو مؤسسه.
  • . مهدوی، روح الله ؛ پابه پای آفتاب؛ ج 2، ص 180.
  • . هاشمی رفسنجانی، اکبر؛ شاهد؛ ش 3، ص 23.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ پیام انقلاب؛ ش 52، ص 23.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . محتشمی پور، علی اکبر؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 1، ص 40.
  • . توسلی، محمدرضا؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 282.
  • . امام جمارانی، مهدی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . فراهانی، رضا (عضو بیت امام)؛ پابه پای آفتاب؛ ج 2، ص 69.
  • . توسلی، محمدرضا؛ همان؛ ج 1، ص 292.
  • . فراهانی، رضا؛ همان؛ ج 2، ص 69.
  • . کروبی، مهدی؛ همان؛ ج 4، ص 110.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ پیام انقلاب؛ ش 52، ص 22.
  • . فقیهی، لطفعلی؛ اطلاعات هفتگی؛ ش 2442، ص 13.
  • . صابری فومنی، کیومرث؛ اطلاعات؛ 10 / 6 / 66.
  • . توسلی، محمدرضا؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 285.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 78.
  • . توسلی، محمدرضا؛ جمهوری اسلامی؛ 13 / 3 / 69.
  • . محضر نور؛ ج 1، ص 209.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ ویژگیهایی از زندگی امام خمینی(س)؛ ص 115.
  • . محضر نور؛ ج 1، ص 231.
  • . ثقفی، حسن؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 146.
  • . محضر نور؛ ج 1، ص 144.
  • . غلامعلی رجایی.
  • . رفیقدوست، محسن؛ سروش؛ ش 276، 20 / 11 / 63، ص 18.
  • . رفیقدوست، محسن؛ آرشیو مؤسسه.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ پیام انقلاب؛ ش 52، ص 22.
  • . صالحین روستا؛ ش 3، آذر 61.
  • . توسلی، محمدرضا؛ حوزه؛ ش 45، ص 52.
  • . جعفری، عیسی (خدمتکار منزل امام)؛ مصاحبه مؤلف.
  • . حق شناس، عبدالکریم؛ پابه پای آفتاب؛ ج 3، ص 25.
  • . بروجردی، لیلا؛ شاهد بانوان؛ ش 167، ص 4.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ پیام انقلاب؛ ش 50، ص 28.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 128 و 129.
  • . رفیقدوست، محسن؛ آرشیو مؤسسه.
  • . کفاش زاده، مصطفی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 3، ص 74.
  • . خامه یار، محمد؛ مصاحبه مؤلف.
  • . معرفت، محمدهادی؛ حوزه؛ ش 32، ص 148.
  • . یزدی، محمد؛ همان؛ ش 49، ص 41.
  • . میریان، رحیم؛ مصاحبه مؤلف.
  • . جعفری، عیسی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . همان جا.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 68.
  • . شاهد بانوان؛ ش 159 و 160، ص 63.
  • . نوری، حسین؛ پیشین؛ ش 167.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 74.
  • . مصطفوی، زهرا؛ مصاحبه مؤلف.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 80 و 81.
  • . طباطبایی، فاطمه؛ اطلاعات؛ 14 / 3 / 69.
  • . رحیمیان، محمدحسن؛ در سایه آفتاب؛ ص 79.
  • . همان؛ ص 157.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ پیام انقلاب؛ ش 50، ص 29.
  • . رحیمیان، محمدحسن؛ در سایه آفتاب؛ ص 170.
  • . رحمت، احمد؛ آرشیو مؤسسه.
  • . محضر نور؛ ج 1، ص 264.
  • . همان؛ ص 291.
  • . اشراقی، زهرا؛ زن روز؛ ش 1220، ص 4.
  • . قائدی، روزنامه نگار فرانسوی؛ آرشیو مؤسسه.