فصل سوم: رزمندگان

‏ ‏

‏ ‏

          فصل سوم: رزمندگان

‏ ‏

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 167


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 168

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

بسیجی ها را بیشتر از همه دوست داشتند

‏امام بیشتر از همه به بسیجی ها عشق می ورزیدند و همواره با توجه و عنایتی خاص اخبار‏‎ ‎‏مربوط به پیشرویهای آنان و دیگر نیروهای اسلام را در جبهه های جنگ پیگیری‏‎ ‎‏می کردند. یک گروه از کسانی که در دعاهای امام همیشه مورد توجه بودند، بسیجی ها‏‎ ‎‏بودند.‏‎[1]‎

‏ ‏

افتخارم این است که بسیجی ام

‏عشق و علاقۀ وافر امام به رزمندگان اسلام خصوصاً بسیجی ها تا بدان حد بود که در یکی‏‎ ‎‏از پیام هایشان فرمودند: «در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام.»‏‎[2]‎‏ و به‏‎ ‎‏مناسبت دیگری فرمودند: «از خداوند می خواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی‏‎ ‎‏بپذیرد.»‏‎[3]‎

‏ ‏

شبهای حمله تا سحر دعا می کردند

‏از مواردی که من خود شاهد بودم این بود که امام در شبهای حمله رزمندگان تا سحر‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 169
‏برای برادران رزمنده دعا می کردند.‏‎[4]‎

‏ ‏

به همۀ پاسداران دعا می کنم

‏شاید دو یا سه ماه قبل از ارتحال امام بود که خدمت آن بزرگوار رسیدیم. مشغول ادای‏‎ ‎‏نماز بودند. ما در اتاق استراحت و عبادت امام به حضورشان رسیدیم. ساعت یک بعد از‏‎ ‎‏ظهر بود و امام در حال نماز. وقتی از حاج احمد آقا پرسیدیم چطور امام این موقع، نماز‏‎ ‎‏را به جا می آوردند ـ چون از وقت اذان گذشته بود ـ ایشان در پاسخ گفت: امام در حال‏‎ ‎‏به جا آوردن مستحبات نماز هستند. این اولین باری بود که امام را در این حال می دیدم.‏‎ ‎‏خواستم جلو بروم و عرض ادب کنم. اما امام در چنان حال روحانی قرار داشتند که چنین‏‎ ‎‏جرأتی را به خود ندادم. پس از پایان نماز خدمت ایشان رفتم و دربارۀ قطعنامۀ 598 و‏‎ ‎‏ادامۀ کار و وضع جبهه ها و جنگ با امام صحبت کردم. امام در پایان صحبتها فرمودند:‏‎ ‎‏«من پس از نماز به همۀ شما پاسداران دعا می کنم و همیشه سعی دارم که این کار را‏‎ ‎‏فراموش نکنم». صحنۀ عجیبی بود. امام را فارغ از همۀ دردسرها و مشغله های سیاسی و‏‎ ‎‏نظامی می دیدم. آن هم با طمأنینه و آرامشی که تنها در مؤمنین خاص خدا دیده‏‎ ‎‏می شود.‏‎[5]‎

‏ ‏

ما افتخار می کنیم

‏تازه عملیات غرور آفرین فتح المبین آغاز شده بود که با بیت امام تماس گرفتیم و اعلام‏‎ ‎‏کردیم وقت ملاقاتی را برای فرزندان بسیجی امام که برای اسلام و امت اسلامی با این‏‎ ‎‏فتح عظیم افتخار بزرگی را آفریده اند اختصاص دهند. بلافاصله موافقت شد. قطاری‏‎ ‎‏آماده شد و رزمندگان را با همان سر و وضع و لباس و کلاه و پیشانی بندهایی که داشتند‏‎ ‎‏از منطقۀ عملیاتی به حسینیۀ جماران رساندیم. قبل از ملاقات برادر محسن رضایی‏‎ ‎‏فرماندۀ کل سپاه با اظهار تشکر از عنایت امام این پیروزی بزرگ را به ایشان از قول تمامی‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 170
‏رزمندگان اسلام تبریک گفته؛ بعد امام شروع به صحبت کردند. ابتدای صحبت ایشان به‏‎ ‎‏دلیل گریۀ شوق و اشتیاق بچه ها مرتب قطع می شد جو ملکوتی و عرفانی خاصی فضای‏‎ ‎‏حسینیۀ جماران را فرا گرفته بود، امام هم ساکت مانده بودند و به شور و حال فرزندان‏‎ ‎‏رزمندۀ خود می نگریستند. بعد از چند دقیقه صحبتشان را ادامه داده و فرمودند: «ما‏‎ ‎‏افتخار می کنیم که از هوایی استنشاق می کنیم که شما از آن هوا استنشاق می کنید...»‏‎ ‎‏بچه ها به محض شنیدن این جملات که علامت تواضع آن بزرگمرد به رزمندگان اسلام‏‎ ‎‏بود گریه های بلندی سر دادند.واقعیت این بود که امام و رزمندگان همدیگر را خوب‏‎ ‎‏می شناختند و به هم عشق می ورزیدند.‏‎[6]‎

‏ ‏

رزمندگان فرزندان من هستند

‏امام همیشه نسبت به رزمندگان اسلام توجه خاصی دارند و می فرمایند: «اینها فرزندان‏‎ ‎‏من هستند و سلام مرا به فرزندانم برسانید».‏‎[7]‎

‏ ‏

دعا برای رزمندگان کار همیشگی من است

‏در یکی از تشرفاتی که با برادر حاج صادق آهنگران به محضر امام داشتیم قرار شد دو‏‎ ‎‏سه مطلب توسط ایشان به امام مطرح شود. ابتدا عرض شد رزمندگان اسلام خدمت‏‎ ‎‏حضرتعالی سلام می رسانند و از شما التماس دعا دارند که در نماز شبتان آنان را دعا‏‎ ‎‏فرمایید. امام در حالی که لبخند زیبایی بر لبهای ایشان نقش بسته بود فرمودند: «سلام مرا‏‎ ‎‏به آنان برسانید. دعا را که همیشه می کنم و کار همیشگی من است.» بعد که به ایشان‏‎ ‎‏عرض کردیم چه پیامی برای فرزندان رزمنده خود دارید: فرمودند: «به آنها بگویید‏‎ ‎‏خوب جنگ بکنید و خوب پیش ببرید». که بعدها این عبارت بر روی تابلوهایی نوشته‏‎ ‎‏شد و آذین بخش محورهای عملیاتی جبهه ها گردید.‏‎[8]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 171
اینها همان ملائکة الله هستند

‏ما پس از سه ماه از انجام عملیات «والفجر یک» به علت مسائل خاصی که در عملیاتهای‏‎ ‎‏قبل داشتیم، با شیوه های جدیدی در عملیاتهای والفجر 2 و 3 حضور پیدا کردیم. دو‏‎ ‎‏عملیات فوق الذکر از حیث اهمیت و حضور خداوند متعال در آن به صورتی بود که‏‎ ‎‏تمامی فرماندهان لشکر، تیپ، گردان و دسته معتقد بودند که در عملیات کوچکترین‏‎ ‎‏نقشی نداشتند و در هر گوشه از عملیات حضور امدادهای غیبی را حس می کردند. ما در‏‎ ‎‏عملیات والفجر یک از نظر پاکی و صداقت عزیزان بسیج، هیچ نقصی نداشتیم و حتی‏‎ ‎‏قبل از آغاز عملیات در اردوگاه لشکر به نمونه هایی برخورد می کردیم که برادران‏‎ ‎‏گودالهایی شبیه قبر کنده بودند و شبها در آن به مناجات و گریه و زاری مشغول می شدند‏‎ ‎‏و این حرکات یادآور حالات روحانی و عرفانی مجاهدان صدر اسلام و سالکان راه خدا‏‎ ‎‏بود. به سبب همین شور و حال در آن عملیات تعداد 45 نفر از عزیزان بسیج که فقط چند‏‎ ‎‏نفرشان سالم بودند، به مدت چهار روز مقابل تپه های پاسگاه رشیدۀ عراق در یک کانال‏‎ ‎‏به عمق یک متر که کف آن را آب و لجن پوشانده بود، در مقابل نیروهای عراق مقاومت‏‎ ‎‏کرده و حاضر به عقب نشینی نشدند. این حرکت برادران چنان جالب بود که هنگام بازگو‏‎ ‎‏کردن آن برای امام بزرگوار، معظم له فرمودند: «اینها همان ملائکة الله هستند».‏‎[9]‎

‏ ‏

پیشانی رزمنده را بوسیدند

‏بعد از پیروزی عملیات والفجر 2 (عملیات منطقه در حاج عمران) به محضر امام‏‎ ‎‏رسیدیم. تعدادی از رزمندگان اسلام که در عملیات شرکت داشتند، افتخار دیدار با امام‏‎ ‎‏را در حسینیۀ جماران پیدا کردند. رزمندگان دسته دسته وارد حسینیه می شدند و هر بار‏‎ ‎‏لحظاتی مداحی می شد سپس بچه ها بعد از دیدار با امام جایشان را به دیگران می دادند.‏‎ ‎‏ما بین این دیدارها یکی از رزمندگان پاک و مخلص بسیجی به نام مرتضی جاویدی که‏‎ ‎‏بعدها در زمرۀ پاسداران کادر رسمی قرار گرفت از طرف فرماندهی محترم کل سپاه و‏‎ ‎‏اینجانب به عنوان اسوه رزمندگان به محضر امام معرفی گردید. این چهرۀ دلاور که از‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 172
‏خطۀ فارس (روستایی نزدیک فسا) بود در این عملیات در سمت فرماندهی یکی از‏‎ ‎‏گردانهای تیپ 33 المهدی حماسه آفرین بود و حدود یک هفته در حالی که در محاصرۀ‏‎ ‎‏تنگ دشمن بود راه حاج عمران به تنگ دربند را قطع کرده و زمینۀ پیروزی رزمندگان‏‎ ‎‏اسلام را فراهم کرده بود. بعد از معرفی جاویدی (که بعدها به فیض شهادت رسید) سر و‏‎ ‎‏صورت و پیشانی و دست امام را بوسید و آرام در کنار فرمانده اش قرار گرفت. در این‏‎ ‎‏لحظه صحنۀ جالبی رخ داد و آن این بود که امام بزرگوار با آن قامت بلند و مبارکشان خم‏‎ ‎‏شده و به پیشانی آن بسیجی دلاور بوسه زدند. اینجانب از دیدن این منظره عشق و علاقه‏‎ ‎‏عمیق امام را به فرزندان بسیجی خود دریافتم.‏‎[10]‎

‏ ‏

شما قلب پاکی دارید

‏وقتی فرمانده کل سپاه سردار شهید مرتضی جاویدی را به عنوان رزمنده و فرماندهی‏‎ ‎‏نمونه که نقش مهمی را در حفظ مواضع متصرفی نیروهای اسلام در جبهۀ غرب داشت‏‎ ‎‏به امام معرفی نمود، امام خم شدند و پیشانی این شهید را بوسیدند و به او فرمودند:‏‎ ‎‏«شما قلب پاکی دارید. قدر قلب پاک خودتان را بدانید».‏‎[11]‎

‏ ‏

شاخه های گل را میان افراد می انداختند

‏یک بار که با جمعی از پرسنل نیروی دریایی ارتش در حسینیۀ جماران به محضر امام‏‎ ‎‏شرفیاب شدیم در ابتدای برنامه، گروه سرود و موزیک ارتش در حضور امام سرودی را‏‎ ‎‏اجرا کردند و بعد از آن پرسنل شاخه های گلی را که در دست داشتند به سمت جایگاه‏‎ ‎‏امام پرتاب می کردند. بعد از لحظاتی امام به حاج احمد آقا و آقای انصاری که در کنار‏‎ ‎‏ایشان بودند آهسته چیزی گفتند. پس از این دیدم آنها شاخه های گل را از زمین‏‎ ‎‏برمی داشتند و به امام می دادند و ایشان با مهربانی و تبسم خاصی آنها را به میان جمعیت‏‎ ‎‏پرتاب می کردند.‏‎[12]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 173
خداوند با قلب اینها چه کرده است

‏جوانهایی که قصد رفتن به جبهه داشتند، از جمله کسانی بودند که مصاحبتشان برای امام‏‎ ‎‏خوشحال کننده بود. امام در مورد آنها می فرمودند: «چه تحولی در اینها به وجود آمده‏‎ ‎‏است. خداوند با قلب اینها چه کرده است. جوانی که در بهترین موقعیت است می خواهد‏‎ ‎‏برود جبهه. خداوند چه معرفتی به اینها داده است. که این گونه متحول شده اند و دنیا را‏‎ ‎‏معبری می بینند که اگر هر چه زودتر از آن عبور کنند، کمتر آلوده می شوند».‏‎[13]‎

‏ ‏

نمی خواهد بنویسید

‏یک بار که ما در منزل مشغول بسته بندی آجیل برای اهدا به جبهه بودیم آقا آمدند و بعد‏‎ ‎‏از نشستن با دست مبارک خود برای رزمندگان چند بسته آجیل پر کردند. خدمتشان‏‎ ‎‏گفتم: اجازه بدهید پشت این بسته ها بنویسیم که این آجیل توسط شما پر شده است.‏‎ ‎‏چون رزمنده ها خوشحال می شوند. امام گفتند: «نه، نمی خواهد».‏‎[14]‎

‏ ‏

ساعت 2 نیمه شب ملاقات کردند

‏در ابتدای غائله کردستان تعدادی از برادران گردان 2 یا 6 سپاه بودند که می خواستند به‏‎ ‎‏منطقۀ کردستان اعزام شوند. خیلی دوست داشتند قبل از رفتن با امام دیدار کنند. نزدیک‏‎ ‎‏نیمه شب بود که خدمت آقا عرض کردم که بچه ها می خواهند به منطقه بروند و مشتاق‏‎ ‎‏دیدار شما هستند. ایشان با روی باز استقبال کردند و ساعت 2 نیمه شب یک عده از‏‎ ‎‏برادران آمدند و امام هم تشریف آورده و به احساسات آنان پاسخ دادند.‏‎[15]‎

‏ ‏

با شنیدن خبر اخلاص رزمندگان گریه می کردند

‏من گریۀ امام را چند بار دیده ام و هر بار موقعی بوده که در مورد اخلاص رزمندگان در‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 174
‏جبهه و هیجان و فداکاری مردم با ایشان صحبت می کرده ایم.‏‎[16]‎

‏ ‏

خیلی از شهادت پاسداران متأثر شدند

‏امام شخص صبوری هستند و به این زودیها احساسات خودشان را بروز نمی دهند؛ اما‏‎ ‎‏در مواقعی که مثلاً برادران سپاه شهید می شوند، ایشان خیلی متأثر می شوند، همین گونه‏‎ ‎‏هم برادران ارتشی و بسیجی و سایر برادران. من این را از یاد نمی برم؛ بار اولی که‏‎ ‎‏تعدادی از برادران سپاه ـ به گمانم در پاوه ـ مورد حمله دموکراتهای ضد انقلاب‏‎ ‎‏قرار گرفته و شهید شدند. امام خیلی متأثر شدند و حتی اشک در چشمانشان پدیدار‏‎ ‎‏گشت.‏‎[17]‎

‏ ‏

بس کن دیگر!

‏روزهای اولی بود که امام از پاریس به تهران و از تهران به قم تشریف آورده بودند. محل‏‎ ‎‏سکونتشان منزل آیت الله یزدی بود. عاشقان امام مجبور بودند از کوچه های باریک‏‎ ‎‏بگذرند. امام هم جلو درب حیاط با قامت زیبایی می ایستادند و با دست به ابراز‏‎ ‎‏احساسات مردم در حال عبور پاسخ می فرمودند به امام عرض شد اینگونه ملاقات‏‎ ‎‏احتمال خطر است؛ بهتر است لااقل به پشت بام تشریف ببرید. قبول فرمودند. یک روز‏‎ ‎‏که روی پشت بام بر روی صندلی نشسته بودند، یک گروه از ارتشیان به ملاقات آمدند.‏‎ ‎‏کسی که فرمانده آنها بود شروع کرد به صحبت کردن، اما مرتب از نابسامانیها سخن‏‎ ‎‏می گفت. ما می دیدیم هر لحظه صورت امام درهم کشیده می شود. آخر الامر امام‏‎ ‎‏نتوانستند بدگویی از ملت و قوای مسلح را تحمل کنند و با حالت اخم به او فرمودند:‏‎ ‎‏«بس کن دیگر!» و سپس از جای برخاستند و به اظهار احساسات مردم پاسخ داده و به‏‎ ‎‏پایین تشریف بردند.‏‎[18]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 175

بگویید ترتیب ملاقات را بدهند

‏در یکی از دیدارهایی که حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان از جبهه های‏‎ ‎‏جنوب داشتند در تمامی مجالس سخنرانی و دیدارهای ایشان که با ابلاغ سلام گرم و‏‎ ‎‏خالصانۀ امام به رزمندگان اسلام توأم بود. رزمندگان از حضور ایشان می خواستند که‏‎ ‎‏از امام بخواهند در ملاقاتی به آنان افتخار تشرف بدهند. در پایان سفر، ما به ایشان‏‎ ‎‏پیشنهاد کردیم، همانگونه که خانواده های معظم شهدا هفته ای یک بار با امام ملاقات‏‎ ‎‏دارند خدمت امام مطرح شود که رزمندگان اسلام مستقر در جبهه های جنوب و غرب‏‎ ‎‏نیز از حضورشان چنین استدعایی دارند. بعدها آقای رحیمیان نقل می کرد‏‎ ‎‏در مراجعت به تهران ضمن ارائه گزارشی از سفر خود، این تقاضا را به عرض امام‏‎ ‎‏رساندم، سه بار فرمودند: «بگویید ترتیبش را بدهند». ایشان افزودند هر مطلبی برای‏‎ ‎‏امام واجد اهمیت باشد ایشان آن را سه بار تکرار می کنند، و این نشان می داد که امام تا‏‎ ‎‏چه حد برای اجابت خواستۀ فرزندان بسیجی خود اهمیت قائل هستند و ما که این‏‎ ‎‏اعلام موافقت را یکی از نعمت های بزرگ الهی می دانستیم، سهمیۀ هر نوبت ملاقات‏‎ ‎‏را بین رزمندگان یگانهای سپاه و ارتش و برادران جهاد سازندگی در جنوب و غرب‏‎ ‎‏تقسیم می کردیم.‏‎[19]‎

‏ ‏

با هفته ای یک ملاقات موافقت کردند

‏یک بار که اینجانب از تشرف به جبهه برگشته بودم درخواست رزمندگان را در مورد‏‎ ‎‏ملاقات با حضورشان به عرض رساندم. امام از این پیشنهاد که در هر هفته یک روز هم‏‎ ‎‏برای رزمندگان ملاقات حسینیه برقرار شود استقبال فرمودند؛ به این ترتیب طی چند‏‎ ‎‏نوبت هزاران نفر از رزمندگان موفق به دیدار امام شدند ولی بعد عوارض جسمانی آن‏‎ ‎‏حضرت مانع از ادامۀ این برنامه شد.‏‎[20]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 176
با اینکه ملاقات نداشتند پذیرفتند

‏با اینکه امام در میان روز اصلاً برنامه ملاقات نداشتند، ولی برای دیدار رزمندگان همیشه‏‎ ‎‏ابراز آمادگی می کردند. یک روز فرماندهان لشکر 17 آمده بودند منزل ما و با پدرم دیدار‏‎ ‎‏داشتند. من خدمت امام رفتم و عرض کردم به فرماندهان لشکر اجازۀ ملاقات می دهید؟‏‎ ‎‏گفتند: «بله» با اینکه برنامۀ ملاقات نداشتند.‏‎[21]‎

‏ ‏

اگر به جبهه نروند جنگ نمی شود

‏در تاریخ 6 / 12 / 64 به عرض امام رسید آیا از پول جبهه می شود برای خانواده‏‎ ‎‏فرماندهانی که در جبهه هستند و ماهها است به خانه نیامده اند و گرفتاری‏‎ ‎‏مادی دارند پرداخت شود؟ امام فرمودند: اشکال ندارد، اگر آنها به جبهه نروند که جنگ‏‎ ‎‏نمی شود.‏‎[22]‎

‏ ‏

با کارت جنگی رأی بدهند

‏در انتخابات دورۀ دوم مجلس شورای اسلامی طبق بخشنامۀ وزارت کشور رزمندگان‏‎ ‎‏اسلام که در مناطق عملیاتی غرب و جنوب مستقر بودند به دلیل نداشتن شناسنامه از‏‎ ‎‏شرکت و حضور در انتخابات محروم می شدند. موج اعتراض وسیعی سرتاسر یگانهای‏‎ ‎‏رزمی سپاه را فرا گرفت. ما برای حل این مشکل به چاره جویی افتادیم و مطلب را به‏‎ ‎‏مسئولین بالاتر اطلاع دادیم. پس از چند ساعت پیگیری پاسخ شنیدیم که قانون است و‏‎ ‎‏باید در برابر آن خاضع بود.‏‎[23]‎‏ ولی مگر می شد رزمندگان اسلام را با آن همه سفارش و‏‎ ‎‏تأکیدی که امام به مردم در مورد حضور فعال آنها در صحنه انتخابات کرده بودند با این‏‎ ‎‏استدلال قانع و ساکت نمود. آخرالامر دست به دامان حاج آقای انصاری کرمانی در بیت‏‎ ‎‏امام شدیم و از ایشان که همیشه پیگیر مسائل رزمندگان اسلام و جنگ در رابطه با امام‏‎ ‎‏بودند خواهش کردیم مشکل را به حضور امام عرض کنند که ایشان نیز پذیرفت و مطلب‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 177
‏را به سمع مبارک امام رسانید. لحظاتی بعد صدای زنگ تلفن واحد تبلیغات جبهه و‏‎ ‎‏جنگ قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) به صدا درآمد و این بار پس از تلفن های مکرری که ما به‏‎ ‎‏این طرف و آن طرف می زدیم برادر انصاری مژده روح بخشی به ما دادند. ایشان گفت:‏‎ ‎‏امام دستور داده اند، به وزارت کشور گفته شود رزمندگان اسلام با همان کارتهای‏‎ ‎‏شناسایی منطقه جنگی می توانند در انتخابات شرکت نمایند. وقتی خبر فرمان امام را به‏‎ ‎‏اطلاع رزمندگان اسلام ابلاغ کردیم موجی از شعف و شادی که از عنایت خاص امام به‏‎ ‎‏فرزندان بسیجی خود بود، جبهه ها را فرا گرفت.‏‎[24]‎

‏ ‏

عزیزم ما سلامت هستیم‎[25]‎

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین‏

‏     مادرم سلام، این نامه مخصوص پدر بزرگوارم هست. پدر عزیزم و هادیم و مایه‏‎ ‎‏داناییم و دارای روح خداییم، سلامٌ علیکم. گرچه مشکل است معرفت قدر تو، اما این‏‎ ‎‏جملاتی است تقدیم به قلب تو. وصفت را از چند چیز پرسیدم. از کوه، گفت از من‏‎ ‎‏استوارتر. از دریا، گفت از من خروشانتر. از خورشید، گفت از من تابانتر. گاهی که سر‏‎ ‎‏انقیاد به حال تحقیر بر دامنت گذاشتیم، به ما فرزندانت فرمودی: «اگر لایق باشیم دست‏‎ ‎‏و بازویتان را می بوسم». دانی چرا چنین شاعرانه می گویم. دیده ای پروانه را گرد شمع‏‎ ‎‏مجنون وار، فقط سر سودای وصال نور دارد. من الآن چنینم و یاد وصال در خاطرم هست‏‎ ‎‏که از او دورم، اما عیان می بینم که اگر مولایت بخواهد به زودی شاید تو را ببینم و گر‏‎ ‎‏نبینم وعدۀ ما بر سر حوض با مادرت ان شاءالله .‏

‏خداحافظ ـ التماس دعا (پدر ما را حلال کن) ـ 22 / 4 / 66.‏

‏(پاسخ امام)‏

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 178
‏به نام خدا‏

‏     فرزند عزیزم، نامه شما که از سلامت مزاجتان بحمدالله خبر داد، واصل شد و موجب‏‎ ‎‏خرسندی از این جهت و افسردگی از جهات دیگر شد. عزیزم ما سلامت هستیم و به‏‎ ‎‏شما و سایر دوستان دربند دعا می کنم. شما نگران نباش. این نحو گرفتاریها برای دوستان‏‎ ‎‏خدا همیشه بوده و موجب بلندی مقام و رحمت خدا هست. امیدوارم به زودی ممکن با‏‎ ‎‏سلامت به وطن خود باز گردید. به دوستان سلام مرا برسانید. خداوند به شماها صبر و‏‎ ‎‏اجر عنایت کند.‏‎[26]‎

‏ ‏

برای شما نگران هستم‎[27]‎

‏دلم برای تک تک شما تنگ شده است. اما دلم برای یکی دیگر خیلی تنگ شده.‏‎ ‎‏نمی دونی چقدر دلم برایش تنگ شده. اونم پدر بزرگ عزیزم حاج آقا موسوی است. و‏‎ ‎‏یکی دیگه هم سفارش می کنم برای شرکت در مراسم هفتگی دانشگاه...‏

‏(پاسخ امام)‏

‏     فرزند عزیزم، نامه شما واصل شد. امید است ان شاءالله به زودی خلاص شوی. ما‏‎ ‎‏برای شما نگران هستیم. لکن خدا بزرگ است. ان شاءالله موفق باشی. صبر کن که خدا با‏‎ ‎‏صابران است. والسلام ـ پدر بزرگت.‏‎[28]‎

‏ ‏

دست و بازوی شما را می بوسم

‏یکی از عکسهای امام را یکی از بچه های بسیار خوب جبهه جنوب در دی ماه 1365 نزد‏‎ ‎‏اینجانب آورد و گفت: می خواهیم آن را برای اهدا به رزمندگان تکثیر کنیم. آن را خدمت‏‎ ‎‏امام ببر و درخواست کن تا مطلبی را در رابطه با رزمندگان روی عکس مرقوم فرمایند.‏‎ ‎‏گفتم، طبق معمول بعید است که غیر از امضا چیز دیگری بنویسند. ولی هنگامی که‏‎ ‎‏مشرف شدم و مطلب را به عرض رساندم امام بدون تأمل قلم را برداشتند و در کنار‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 179
‏عکس این جمله را نوشتند:‏

‏بسمه تعالی‏

‏     از خداوند تعالی پیروزی نهایی رزمندگان عزیز را خواستارم. عزیزان من بکوشید.‏‎ ‎‏خداوند تعالی با شماست. این جانب دست و بازوی شماها را می بوسم.‏

‏والسلام علیکم و رحمة الله ـ روح الله الموسوی الخمینی‏‎[29]‎

‏ ‏

با بیشترین همّ خود به شما دعا می کنم

‏عنایت امام به رزمندگان تا بدان حد بود که در یکی از پیام هاشان خطاب به آنها فرمودند:‏‎ ‎‏من با بیشترین همّم به شما دعا می کنم.‏‎[30]‎

‏ ‏

انگار به حجلۀ عروسی می روند

‏یکی از نزدیکان امام نقل می کرد یک وقت که در خدمت امام بودم و از تلویزیون‏‎ ‎‏صحنه های با شکوه اعزام رزمندگان از شهرهای مختلف کشور به جبهه ها پخش می شد‏‎ ‎‏شادترین حالات را در چهرۀ مبارک امام می دیدم. این نشاط و خوشحالی امام بدان جهت‏‎ ‎‏بود که آنها را این چنین مصمم به دفاع از اسلام و انقلاب می دیدند در یکی از تعابیرشان‏‎ ‎‏می فرمودند: «آن چنان خدای تبارک و تعالی در اینها تحول روحی ایجاد فرموده که انگار‏‎ ‎‏دارند به حجلۀ عروسی می روند نه به میدان جنگ و مبارزه!»‏‎[31]‎

‏ ‏

اینها ولی نعمت ما هستند

‏امام در ملاقاتهای خود، به برادران جانبازی که با ویلچر خدمتشان می آمدند بیشتر از‏‎ ‎‏همه نگاه می کردند. ما چندین بار جملات اینها «ولی نعمت ما هستند» و «صاحبان‏‎ ‎‏انقلاب هستند» را راجع به جانبازان از ایشان شنیده ایم.‏‎[32]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 180
فوراً او را اعزام کنید

‏پس از پیروزی انقلاب یک عده از مجروحین انقلاب هنوز در بیمارستانها بودند که به‏‎ ‎‏آنها آنطور که باید و شاید رسیدگی نمی شد. امام با گزارشی که خدمتشان دادیم از مسائل‏‎ ‎‏آنان مطلع می شدند و مرتباً به مرحوم آقای دکتر سامی که وزیر بهداری دولت موقت بود‏‎ ‎‏تذکر می دادند که مشکلات آنها رفع بشود. بر اثر پیگیری امام تحرکاتی در سطح‏‎ ‎‏بیمارستان ها شد و وضع مجروحین قدری بهتر شد. بعد از مدتی یکی از مجروحین‏‎ ‎‏بیمارستان بانک ملی شکوائیه ای در روزنامه ای نوشت (شاید برادرش آن مطلب را‏‎ ‎‏نوشته بود) و استمدادطلبی کرده بود. وقتی امام این را در روزنامه خواندند با ناراحتی‏‎ ‎‏بلند شده و فرمودند هر طور شده این فرد را پیدا و مشکلش را برطرف کنید. از طرف‏‎ ‎‏دفتر امام با من تماس گرفته و گفتند فوراً به قم بروم. وقتی خدمت ایشان رسیدم، دیدم‏‎ ‎‏خیلی ناراحت هستند و با لحن نگرانی گفتند: یک مجروحی کمک خواسته و گفته مرا‏‎ ‎‏اعزام کنید. فوراً او را اعزام کنید. یکی از اعضای بیت که روزنامه را از دست امام گرفته‏‎ ‎‏بود نقل می کرد چهرۀ امام از ناراحتی برافروخته شده بود که چرا یک مجروح وضعش به‏‎ ‎‏این صورت مانده که در روزنامه استمداد می کند که مرا اعزام کنید. ما هم فوراً ترتیب‏‎ ‎‏اعزام او را دادیم.‏‎[33]‎

‏ ‏

خیلی ملاطفت می کردند

‏یک بار جانباز کم سن و سالی را که در درگیری های زمان شاه یک پایش قطع شده بود‏‎ ‎‏خدمت امام بردم. آقا خیلی به او ملاطفت و اظهار محبت می کردند.‏‎[34]‎

‏ ‏

اشکشان سرازیر شد

‏بعد از چند روز که مجروحین 15 خرداد وارد قم شدند و با عصاهای خود در کنار اطاق‏‎ ‎‏امام قرار گرفتند تا ایشان را زیارت کنند، تا چشم امام به مجروحین افتاد، اشک از چشم‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 181
‏مبارکشان سرازیر شد.‏‎[35]‎

‏ ‏

عیادت از مجروحین انقلاب

‏برنامۀ پرواز این بود که امام پس از سخنرانی در بهشت زهرا به محل اقامت خود یعنی‏‎ ‎‏مدرسه رفاه تشریف فرما شوند؛ ولی در مسیر پرواز امام فرمودند که میل دارند از‏‎ ‎‏مجروحین انقلاب در بیمارستان هزار تخت خوابی عیادت کنند.‏‎[36]‎

‏ ‏

با صندلی چرخدار عیادت می کردند

‏در مورخۀ 18 / 11 / 58 که امام به علت عارضۀ قلبی در بیمارستان قلب تهران بستری‏‎ ‎‏شدند، اظهار تمایل کردند علی رغم نقاهتی که دارند با بیماران بیمارستان ملاقات و از‏‎ ‎‏آنها عیادت کنند؛ لذا با اجازۀ پزشکان مبنی بر اینکه می توانند تخت خود را ترک کنند با‏‎ ‎‏صندلی چرخدار در محوطۀ بخش از بیماران عیادت فرمودند.‏‎[37]‎

‏ ‏

دستشان را جلوی صورتشان می گرفتند

‏واقعاً امام وقتی رزمنده ها و مجروحین را در تلویزیون می بینند خیلی ناراحت می شوند.‏‎ ‎‏از حالات خاصشان این است که وقتی ناراحت می شوند دو تا دستشان را جلوی‏‎ ‎‏صورتشان می گیرند. و من خیلی وقت ها می دیدم که از نگاه کردن به صحنه تلویزیون این‏‎ ‎‏حالت برای ایشان پیش آمده است تا جایی که گاهی به ذهنم می رسد که بگویم این‏‎ ‎‏صحنه ها را پخش نکنند چون کم کم روی قلب ایشان اثر می گذارد.‏‎[38]‎

‏ ‏

به طور عجیبی متأثر می شوند

‏امام بارها از رسیدگی به وضع مجروحین سؤال می کنند. حتی وقتی از وضعیت یک‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 182
‏مجروح با خبر می شوند که مثلاً در معالجه اش کوتاهی شده یا امکان اعزام او نبوده متأثر‏‎ ‎‏می شوند. به طوری که از اندرونی بیرون می آیند و با ناراحتی راجع به مجروحی که‏‎ ‎‏حالتش را در روزنامه خوانده اند می فرمایند که سریع او را به خارج اعزام کنند.‏‎[39]‎

‏ ‏

خدا به ایشان دو بال عنایت کند

‏امام در ملاقات با ورزشکاران و وزنه برداران با اشاره به یکی از ورزشکاران که در جبهه‏‎ ‎‏حق علیه باطل دو پا و یک دست خود را در راه خدا از دست داده بود، فرمودند: «ما به‏‎ ‎‏داشتن چنین جوانانی افتخار می کنیم. خداوند ان شاءالله به ایشان در آخرت دو بال عنایت‏‎ ‎‏کند تا با آنها بتواند در بهشت پرواز نماید.‏‎[40]‎

‏ ‏

صورت ما را می بوسیدند

‏در ملاقاتی که با چند تن از جانبازان بالای 70% قطع نخاعی با امام داشتیم. به سر یکایک‏‎ ‎‏ما دست کشیدند و صورتمان را بوسیدند. یکی از بچه ها آنقدر گریه کرد که او را از اطاق‏‎ ‎‏بیرون بردند؛ ولی نمی دانم امام به آقای توسلی چه گفتند که آن جانباز را باز هم به داخل‏‎ ‎‏آوردند.‏

‏     در این حال امام حرفی زدند که هیچ وقت یادمان نمی رود ایشان فرمودند: «من که‏‎ ‎‏نمی توانم چیزی بگویم، فقط می گویم که خدا اجرتان بدهد.» با شنیدن این عبارات ما‏‎ ‎‏دیگر نمی توانستیم احساسات خودمان را کنترل بکنیم و مثل باران اشک می ریختیم و به‏‎ ‎‏دست امام بوسه می زدیم.‏

‏     قابل توجه این بود که دو تا از برادران قطع نخاع بودند و با وجود این که نمی توانستند‏‎ ‎‏روی چرخ بنشینند ولی به خاطر عشق به امام مدتی نشستند و درد را تحمل کردند.‏‎[41]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 183

‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 184

  • . خمینی، احمد؛ اطلاعات؛ 19 / 3 / 69.
  • . ر.ک: صحیفه امام؛ ج 21، ص 194، 2 / 9 / 67.
  • . همان؛ ص 283.
  • . یکی از محافظین بیت امام؛ در رثای نور؛ ص 63.
  • . رضایی، محسن؛ پیام انقلاب؛ ش 261، ص 25.
  • . رجایی، غلامعلی؛ مؤلف کتاب.
  • . رضایی، محسن؛ پیام انقلاب؛ ش 184، ص 21.
  • . رجایی، غلامعلی؛ مؤلف کتاب.
  • . همت، محمدابراهیم (شهید)؛ پیام انقلاب؛ ش 157، ص 23.
  • . صیاد شیرازی، علی (شهید)؛ رسالت؛ 6 / 7 / 71.
  • . نقل از دفترچۀ خاطرات خانوادۀ شهید مرتضی جاویدی؛ آرشیو مؤلف.
  • . زاهدی (از فرماندهان نیروی دریایی ارتش)؛ مصاحبه مؤلف.
  • . طباطبایی، فاطمه؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 194.
  • . مصطفوی، زهرا؛ مصاحبه مؤلف.
  • . تیموری (از محافظین بیت امام)؛ در رثای نور؛ ص 63.
  • . خامنه ای، سید علی؛ اطلاعات؛ 19 / 3 / 67.
  • . خمینی، احمد؛ پیام انقلاب؛ ش 59، ص 14.
  • . چهل چراغ خاطره؛ ص 57.
  • . غلامعلی رجایی.
  • . در سایه آفتاب؛ ص 167.
  • . خمینی، حسن؛ حماسه مقاومت؛ ج 2، ص 127.
  • . رحیمیان، محمدحسن؛ در سایه آفتاب؛ ص 125.
  • این مطلب را شهید محلاتی به خود اینجانب ـ که کار را دنبال می کردم ـ گفتند.
  • . غلامعلی رجایی.
  • نامه یکی از آزادگان به محضر امام.
  • . رحیمیان، محمدحسن؛ در سایه آفتاب؛ ص 140.
  • نامه یک آزاده به امام.
  • . در سایه آفتاب؛ ص 139.
  • . همان؛ ص 142.
  • . زهرا مصطفوی. آرشیو مؤسسه.
  • . غلامعلی رجایی.
  • . رفیقدوست، محسن؛ پابه پای آفتاب؛ ج 3، ص 143.
  • . کروبی، مهدی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . همان جا.
  • . محمدرضا توسلی.
  • . سیدین (خلبان هلی کوپتر امام در 12 بهمن سال 57)؛ صف؛ ش 126، ص 30.
  • . محضر نور؛ ج 1، ص 285.
  • . مصطفوی، زهرا؛ مصاحبه مؤلف.
  • . کروبی، مهدی؛ جمهوری اسلامی؛ 31 / 5 / 58.
  • . صحیفۀ امام؛ ج 18، ص 151.
  • . رهبران (جانباز) 70%؛ شاهد؛ ش 195، ص 68.