فصل چهارم: شهدا و خاندان شاهد

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

          فصل چهارم: شهدا و خاندان شاهد

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 185


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 186

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

من باید به بهشت زهرا بروم 

‏امام یک هفته قبل از آمدن به ایران اعلام کردند: «به ایران می آیم». به دنبال این ماجرا‏‎ ‎‏بختیار فرودگاه را بست و گفت: تا دو روز بسته است. امام هم گفتند: «من روز سوم‏‎ ‎‏می روم». وقتی بختیار مجدداً فرودگاه را بسته نگه داشت. امام گفتند: «به محض اینکه باز‏‎ ‎‏شد، می رویم.» بالاخره بلیط تهیه کردیم. حدود پنجاه نفر ایرانی بودیم و صد و پنجاه نفر‏‎ ‎‏هم از خبرنگاران خارجی با ما بودند.‏

‏     قرار شد وقتی به تهران رسیدیم من اول پیاده شوم و وضع سالن را ببینم. بعد با‏‎ ‎‏عمویم، آیت الله پسندیده برگشتیم به داخل هواپیما و به همراه امام پیاده شدیم. در‏‎ ‎‏فرودگاه مرحوم آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری و مرحوم شهید دکتر بهشتی و سایر‏‎ ‎‏افرادی که آنجا بودند، همه معتقد بودند که امام نباید به بهشت زهرا بروند ولی امام‏‎ ‎‏گفتند: «خیر، من باید بروم بهشت زهرا». طرح رفتن به بهشت زهرا را امام خودشان وقتی‏‎ ‎‏در پاریس بودیم، اعلام کردند.‏‎[1]‎

‏ ‏

به بهشت زهرا می روم 

‏در رابطه با اینکه امام در کجا با مردم سخن خواهند گفت جنجال بود. بعضی از گروههای‏‎ ‎‏سیاسی از همین جا می خواستند سوء استفاده بکنند و امام را به محلهای بالا که پولدارها‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 187
‏هستند ببرند تا امام در آنجا صحبت بفرمایند و برای آیندۀ خودشان سابقه ای درست‏‎ ‎‏بکنند. ولی امام فرمودند: «من به بهشت زهرا بر سر مزار شهیدان می روم و در آنجا‏‎ ‎‏صحبت می کنم.»‏‎[2]‎

‏ ‏

اول باید به زیارت شهیدان بروم 

‏امام دربارۀ کیفیت ورود به تهران فرموده بودند من اول باید به زیارت شهدا بروم. امام‏‎ ‎‏خودشان تصمیم می گرفتند و به این دلیل هیچ کس هم نمی توانست در ارادۀ ایشان تأثیر‏‎ ‎‏بگذارد، فرمودند: «من باید اول بروم سر خاک شهدا»، ما گفتیم خطرناک است. فرمودند:‏‎ ‎‏«می شود». ناچار تمام این مقدمات را در بهشت زهرا فراهم کردیم که ایشان تشریف‏‎ ‎‏بیاورند آنجا و سخنرانی بفرمایند و عجیب است که امام فرموده بودند: «من وقتی آمدم و‏‎ ‎‏وارد فرودگاه شدم می خواهم همراه مردم هم راهپیمایی کنم و پیاده بروم به زیارت‏‎ ‎‏شهدا» منتهی امام می دانستند که این دیگر امکان پذیر نیست.‏‎[3]‎

‏ ‏

برای آن نامه که نوشتم چه کردید؟

‏من در لرستان بودم که از طریق رادیو شنیدم، امام حکم مسئولیت بنیاد شهید را به بنده‏‎ ‎‏محول فرموده اند. هنوز بنیاد شهید تأسیس نشده بود. وقتی به تهران برگشتم به بیت امام‏‎ ‎‏رفتم. همزمان با تشرف من به محضر امام، برادر بزرگوارمان آقای هاشمی رفسنجانی هم‏‎ ‎‏وارد شدند. آقای رسولی به من گفتند: قصد دارید جداگانه به نزد امام بروید؟ بنده گفتم‏‎ ‎‏خیر. و آقای هاشمی نیز همین را گفتند و با هم رفتیم حضور امام. به مجرد اینکه‏‎ ‎‏نشستیم، وضع حال امام هم آن روزها از نظر کسالت قلبی شان خیلی رضایت بخش نبود،‏‎ ‎‏تازه از بیمارستان قلب آمده بودند در عین حال با آن وضع خاصی که داشتند رو کردند به‏‎ ‎‏آقای هاشمی و فرمودند: «شورای انقلاب و شماها برای موضوع فلانی چه کاری‏‎ ‎‏کردید؟» و از من اسم بردند و فرمودند: «برای آن نامه ای که من نوشتم چه کاری کردید؟»‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 188
‏یعنی مسأله این قدر در ذهن امام بود که در دو، سه روزی که نامه را نوشته بودند، مجدداً‏‎ ‎‏تا چشمشان به یک عضو شورای انقلاب و بنده که بنا بود مسئول بنیاد شهید باشم افتاد،‏‎ ‎‏فرمودند: «برای این امر چه کار کردید؟» بعد شروع کردند و یک توضیحاتی در مورد این‏‎ ‎‏قضیه فرمودند که حالا پنج سال گذشته و جزئیاتش در خاطرم نیست که باید اینکار‏‎ ‎‏بشود، یک عده ای که جانشان را از دست داده اند، باید زندگی شان این طور باشد،‏‎ ‎‏آینده شان چنان باشد و یک شرح کوتاهی در چند کلمه داده و مجدداً روی قضیه تکیه‏‎ ‎‏کردند. این گویای اهمیت مسأله بود و همان موجب شد به اینکه زمانی که جلسۀ بعدی‏‎ ‎‏شورای انقلاب تشکیل شد، برادرمان آقای رفسنجانی و دیگران به بنده گفتند، شما به‏‎ ‎‏جلسۀ شورای انقلاب بیایید و خواسته هایی را که دارید ارائه دهید.‏‎[4]‎

‏ ‏

دستور دادند حقوقی معین شود

‏پس از فاجعۀ 15 خرداد، خانواده های شهدای این فاجعه چندین دیدار با امام داشتند.‏‎ ‎‏بچه های افراد کشته شده را می آوردند و امام آنها را روی دامان خود می نشاندند و مورد‏‎ ‎‏محبت قرار می دادند. در آن جلسه ها بعضی از ذاکرین امام حسین مرثیه هایی‏‎ ‎‏می خواندند. امام با دیدن فرزندان شهدا خیلی متأثر می شدند. از همان موقع بود که‏‎ ‎‏دستور دادند شهریه و حقوق و مواجبی برای این خانواده ها تعیین شود.‏‎[5]‎

‏ ‏

انگیزۀ تأسیس بنیاد 15 خرداد

‏امام بودجۀ بنیاد 15 خرداد را خودشان تأمین کردند. به این ترتیب که به برادرمان جناب‏‎ ‎‏آقای صانعی و حاج احمدآقا فرموده اند که وجوهات مازاد بر خرج حوزۀ علمیه و طلاب‏‎ ‎‏صرف رفع مشکلات و بهبود خانوادۀ شهدا بشود. پس از آن به نظر خود ایشان رسیده‏‎ ‎‏بود که با این وجوهات، فروشگاههایی برای رفاه حال خانواده های شهدا و مستضعفان و‏‎ ‎‏محرومان تأسیس شود. انگیزه تأسیس بنیاد پانزده خرداد چنین بود و دستور تأسیس آن‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 189
‏مستقیماً از سوی امام صادر شده بود.‏‎[6]‎

‏ ‏

تا این مادر شهید را نیاورید

‏مادر شهیدی از اهواز برای ملاقات آمده بود، ولی موفق به دیدار امام نشده و دو سه‏‎ ‎‏روزی در همان حوالی مانده و سپس به اهواز برگشته و نامه ای نیز نوشته بود که ای امام،‏‎ ‎‏من به تهران آمدم ولی موفق به دیدار و ملاقات شما نشدم.‏‎[7]‎‏ امام با دست خط خود روی‏‎ ‎‏این نامه نوشته بودند «تا این مادر شهید را به ملاقات من نیاورید، من به ملاقات کسی‏‎ ‎‏نمی آیم».‏‎[8]‎

‏ ‏

مگر من چه کسی هستم؟

‏امام ماهی چند روز به استراحت می پرداختند ـ البته به اصرار دوستان و آشنایان ـ مرحوم‏‎ ‎‏آقای اشراقی در قم باغچه ای داشتند. چهار دیوار، دور باغچه کشیده و دو اتاق هم‏‎ ‎‏ساخته بودند و فضای سبزی را پدید آورده بودند. امام هم برای دوری از سر و صدا به‏‎ ‎‏آنجا می رفتند. یکی از روزها که امام آنجا بودند و استراحت می کردند و برف زیادی هم‏‎ ‎‏باریده بود، حدود ساعت دو بعد از ظهر، خانمی به همراه یک نفر دیگر و دو فرزندش‏‎ ‎‏برای زیارت امام آمده بود. معلوم است که دوری مسافت و وجود دو کودک خردسال،‏‎ ‎‏چه مشکلاتی را ایجاد می کند، به هر حال ایشان اصرار می کردند که ما باید آقا را ببینیم. و‏‎ ‎‏هرچه پاسداران بیت موضوع عدم حضور امام را می گفتند، بر اصرار ایشان افزوده‏‎ ‎‏می شد.‏

‏     در همین موقع حاج احمدآقا آمد و آن خانم تقاضای ملاقات با امام را به ایشان گفت.‏‎ ‎‏حاج احمدآقا هم مرا صدا زد و گفت: ماشین را روشن کنید و این خانم و بچه ها را به‏‎ ‎‏منزل آقای اشراقی ببرید تا آقا را ببینند و بعد هم آنها را برگردانید. این جمله را که حاج‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 190
‏احمدآقا فرمود، خیلی خوشحال شدم. من در راه در این فکر بودم که مبادا این خانم‏‎ ‎‏خدای ناکرده قصدی داشته باشند. بعد که به مقصد رسیدیم، علی اشراقی نوۀ آقا را‏‎ ‎‏دیدم. گفتم: علی جان! به آقا بگو خانوادۀ شهیدی از راهی دور برای زیارت شما‏‎ ‎‏آمده اند. علی هم سریع خبر را به آقا رساند. آقا فوری بلند شدند و از آنها دعوت کردند‏‎ ‎‏که به داخل تشریف ببرند. امام با حالتی خاص، چهره ای بشاش و تبسمی بر لب، آنها را‏‎ ‎‏به حضور پذیرفتند و به آن خانم فرمودند:‏

‏     «چرا این موقع و در این هوای سرد این بچه ها را به اینجا آورده اید؟ مگر من چه کسی‏‎ ‎‏هستم؟ چرا به خاطر من این همه سختی را تحمل کرده اید؟»‏

‏     بعد هم شروع کردند به نوازش کردن بچه ها. آن خانم توضیح داد، همسرش در‏‎ ‎‏درگیری با طاغوت به شهادت رسیده است و سرپرستی بچه ها با اوست. بعد آقا‏‎ ‎‏فرمودند: «اگر کاری دارید، بگویید تا در صورت امکان برایتان انجام دهم».‏

‏     آن زن با چشمانی اشک آلود گفت: آقا! آرزوی ما فقط زیارت و دست بوسی بود و نه‏‎ ‎‏هیچ چیز دیگر. آقا سه مرتبه از خانم خواستند تا اگر مشکلی دارند، بازگو کنند، و هر بار‏‎ ‎‏آن همسر محترمه شهید، گفتۀ خویش را تکرار کرد. بعد هم امام به من فرمودند:‏

‏     «شما بروید بخاری ماشین را روشن کنید تا مبادا بچه ها سرما بخورند و بعد هر کجای‏‎ ‎‏قم خواستند بروند، آنها را برسانید».‏‎[9]‎

‏ ‏

شب به منازل شهدا می رفتند

‏ابتدای پیروزی انقلاب که امام در قم بودند شبها به منزل خانواده های شهدا می رفتند.‏‎[10]‎‎ ‎

بگذارید راحت باشند

‏یک روز حدود سی نفر از مادران و همسران شهدا به ملاقات هفتگی ای که خانواده های‏‎ ‎‏شهدا با امام داشتند، نرسیدند و از طرفی امام داشتند مشغول نماز می شدند. قضیه را‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 191
‏خدمتشان عرض کردم. اجازه فرمودند این عده در اتاق خصوصی خدمت ایشان برسند.‏‎ ‎‏اینها هم که ملاقات معمولی شان تبدیل به ملاقات خصوصی شده بود سر از پا‏‎ ‎‏نمی شناختند و گریه و اشک را سر داده بودند. من که احساس کردم اینها از خوشحالی‏‎ ‎‏دارند امام را اذیت می کنند قدری ناراحت شدم (چون وقت بین نماز ظهر و عصر بود و‏‎ ‎‏امام داشتند تعقیبات نماز و نوافلشان را می خواندند) و به آنها گفتم زود رد بشوید. این را‏‎ ‎‏با عصبانیت گفتم و نسبت به حال خودم بی توجه بودم. امام نگرانی مرا که دیدند با‏‎ ‎‏خوشرویی به من فرمودند: «خوب حال شما چطور است؟ شما چرا اظهار ناراحتی‏‎ ‎‏می کنید. بگذارید اینها راحت باشند. ناراحتشان نکنید.» خلاصه امام سعی می کردند مرا‏‎ ‎‏آرام کنند!‏‎[11]‎

‏ ‏

تا صدا را شنیدند حرکت کردند

‏امام عنایت و توجه خاصی نسبت به خانوادۀ شهدا داشتند. معمولاً وقت هایی که از‏‎ ‎‏ایشان برای خانوادۀ شهدا می گرفتیم گاهی دو سه مرتبه در روز می شد و زمان مشخصی‏‎ ‎‏بود. عده ای می آمدند امام صحبت می کردند. عده ای دیگر به عللی مثلاً ماشینشان در‏‎ ‎‏راه خراب می شد و به موقع به حسینیه نمی رسیدند. امام صحبتشان که تمام می شد و به‏‎ ‎‏اتاقشان می رفتند اینها می رسیدند و امام دوباره برمی گشتند و صحبت می کردند. ‏

‏     بارها می شد که برنامه ها تمام شده بود و صدا و سیما رفته بودند و میکروفن جمع‏‎ ‎‏شده بود که یک مرتبه عده ای از راه می رسیدند. من واقعاً خجالت می کشیدم مزاحم امام‏‎ ‎‏شوم. یک مورد که در رودربایستی قرار گرفتم که مطلب را خدمت آقا مطرح کنم، از‏‎ ‎‏دیدارکنندگان خواستم شعار بدهند. یک مرتبه امام را دیدم که از اتاق خارج شده و به‏‎ ‎‏طرف آنها رفتند (عبا روی دوششان نبود و با همان لباس راحتی در حسینیه حضور یافتند‏‎ ‎‏و روی صندلی نشستند). گفتم: اماما من عذر می خواهم. فرمودند: «نه اینها خانوادۀ‏‎ ‎‏شهدا هستند.»‏‎[12]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 192
آیا همین قدر کفایت می کند؟

‏در یک روز چند دور ملاقات خانواده های شهدا با امام انجام شد که تا حدود ساعت‏‎ ‎‏2 بعداز ظهر طول کشید ولی هنوز عده ای مانده بودند. ما که دیدیم چاره ای نیست به‏‎ ‎‏خانواده ها گفتیم، هیچ راهی نیست جز اینکه شعار بدهید و به گوش امام برسانید که‏‎ ‎‏منتظر ملاقات هستید. خود من هم در حیاط منزل امام بودم که ببینم قضیه به کجا‏‎ ‎‏می رسد. ناگهان متوجه شدم امام که شعارهای این خانواده های شهدا را شنیده بودند‏‎ ‎‏به سرعت به اتاقشان برگشتند و خودشان را آماده کرده و به حسینیه تشریف آوردند.‏‎ ‎‏جمعیت کمی هم بودند و هم بلندگو و چیزی وجود نداشت و قاعدتاً طبق معمول‏‎ ‎‏نمی شد در محضر امام که نشسته بودند چیزی از طرف خانواده ها به عرض رساند. و‏‎ ‎‏مراتب تشکر امام را هم ابلاغ کرد. امام پس از اینکه نسبت به ابراز احساسات اینها‏‎ ‎‏عنایت فرمودند به من گفتند: «همین قدر کفایت می کند؟ من چه کار کنم؟» من از‏‎ ‎‏بزرگواری ایشان شرمنده شدم. چون متوجه شدم امام با اینکه دوربین های تلویزیون و‏‎ ‎‏بلندگو نبودند، باز مثل سابق در نظر داشتند که صحبتی بشود. خدمتشان عرض کردم:‏‎ ‎‏خواهش می کنم چند دقیقه بنشینید، عرایضی تقدیم کنم. امام نشستند و پس از‏‎ ‎‏صحبتهای مختصر من مجدداً به احساسات خانواده ها پاسخ دادند و بعد به منزلشان‏‎ ‎‏تشریف بردند.‏‎[13]‎

‏ ‏

تا گفتم خانوادۀ شهید است بلند شدند

‏در اوقاتی که امام به اندرونی تشریف می آوردند بعضی از خانواده های معظم شهدا یا‏‎ ‎‏مجروحین به دفتر مراجعه می کردند و تمنایی داشتند یا چیزی را می آوردند که امام تبرّک‏‎ ‎‏بفرمایند یا استخاره می خواستند.‏

‏     بیاد دارم هر وقت، چه شب، چه روز، که به در اتاق ایشان می رفتم و در می زدم امام‏‎ ‎‏می گفتند: «بسم الله » تا می گفتم خانوادۀ شهید یا مجروحی است که التماس دعا یا تبرّکی‏‎ ‎‏دارد بلافاصله بلند می شدند و آن خواسته را انجام می دادند. ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 193
‏     یک بار به امام عرض کردم، خجالت می کشم که این همه مزاحم می شوم. فرمود: «تو‏‎ ‎‏چرا خجالت بکشی من آماده ام برای این کارها. کار دیگری که از من برنمی آید.»‏‎[14]‎

‏ ‏

به اینها رسیدگی کنید

‏یک بار پس از یکی از ملاقاتهای هفتگی که خانواده های شهدا با امام داشتند، ایشان مرا‏‎ ‎‏خواستند و فرمودند: «بنیاد شهید کارش را خوب انجام می دهد و من کمتر از بنیاد‏‎ ‎‏نارضایتی شنیده ام ولی الآن چند نامه به من از خانواده های شهدا رسیده است. شما به‏‎ ‎‏اینها رسیدگی و با دقت دنبال کن. ببین جریان اینها چیست. مواظب باشید مبادا خدای‏‎ ‎‏ناکرده نارضایتی و ناراحتی برای اینها پیش بیاید». امام نسبت به چند نامه که از‏‎ ‎‏خانواده های شهدا که به ایشان رسیده بود، اینگونه عنایت و عکس العمل سریع و خاصی‏‎ ‎‏نشان می دادند.‏‎[15]‎

‏ ‏

از خانوادۀ شهدا باشند

‏امام هنگامی که در روز چند خطبۀ عقد نکاح دائم را جاری می کردند تأکید داشتند:‏‎ ‎‏«افرادی که نزد ایشان معرفی می شوند از خانوادۀ شهدا باشند...».‏‎[16]‎

‏ ‏

غالباً از خانوادۀ شهدا بودند 

‏یکی از کارهایی که مورد علاقۀ امام بود، در زمانی که حالشان مساعد بود، گاهی روزی تا‏‎ ‎‏ده صیغۀ عقد را می خواندند. ولی این اواخر به روزی دو عقد محدود شده بود. گاهی‏‎ ‎‏اوقات افرادی نمی توانستند خدمت ایشان برسند، لذا امام گاهی روزی سه چهار صیغۀ‏‎ ‎‏غیابی عقد می خواندند و این افراد غالباً یا از خانواده های شهدا بودند یا از افراد جانباز و‏‎ ‎‏معلول جنگ و یا همسران شهدایی بودند که می خواستند ازدواج بکنند.‏‎[17]‎‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 194
برای آنها متأثر هستم 

‏امام قبل از ملاقات خانواده های شهدای اصفهان با ایشان به من فرمودند: «اگرچه تمام‏‎ ‎‏ملت ما در صحنه حضور دارند و فداکاری از خود نشان می دهند، اما طبق اطلاعاتی که‏‎ ‎‏مرتب به من می رسد بیش از همه اصفهانیهای عزیز، فداکاری و جانبازی می کنند؛ گرچه‏‎ ‎‏ما سربلند هستیم از این فداکاریها، اما متأثر هستم برای مصیبتهایی که بر آنها وارد شده‏‎ ‎‏است».‏‎[18]‎

‏ ‏

سلام مرا به خانواده های شهدا برسانید

‏امام در ملاقات با استاندار سمنان فرمودند: «سلام مرا به همۀ مردم استان مخصوصاً به‏‎ ‎‏خانواده های شهدا برسانید.»‏‎[19]‎

‏ ‏

در اربعین شهدا شرکت کردند

‏امام در مورخۀ 19 / 9 / 58 در مراسم اربعین شهادت جمعی از پرسنل ارتش و سپاه که از‏‎ ‎‏سوی دفتر ایشان در مسجد اعظم برگزار شد، شرکت فرمودند.‏‎[20]‎

‏ ‏

شرکت در مراسم شهدا

‏در سال 58 که امام در قم تشریف داشتند، در مراسم اولین سالگرد بزرگداشت شهدای‏‎ ‎‏17 شهریور که در مدرسۀ فیضیه برگزار شد، شرکت فرمودند.‏‎[21]‎

‏ ‏

بلافاصله برخاستند

‏همسر یکی از شهدای لبنان طی نامه ای به محضر امام نوشته بود که تنها درخواستم از‏‎ ‎‏پیشگاه مقدستان این است که یک مهر کربلا برایم لطف فرمایید که تا زنده ام روی آن سر‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 195
‏به سجدۀ خدا گذارم و بعد از مرگ نیز آن را در کفنم بگذارم.‏

‏     یقین داشتم که امام با اطلاع از مضمون نامه، مهر کربلای خودشان را برای این همسر‏‎ ‎‏شهید خواهند داد. ولی احتمال می دادم که یا مهر اضافی نداشته باشند و یا در‏‎ ‎‏دسترسشان نباشد و به زحمت بیفتند، لذا یک مهر کربلا که مدتی قبل از آن به دستم‏‎ ‎‏رسیده بود و هنوز مستعمل نشده بود را احتیاطاً در جیبم گذاشتم و مشرف شدیم. وقتی‏‎ ‎‏نامه به عرض امام رسید، هنوز جملۀ درخواست تکمیل نشده بود که امام برای آوردن‏‎ ‎‏مهر از جا برخاستند. حقیر بلافاصله به عرض رساندم که من یک مهر دارم و به‏‎ ‎‏خدمتشان تقدیم کردم. امام نشستند، مهر را گرفتند و سپس برای آن همسر شهید‏‎ ‎‏برگرداندند که برای ایشان ارسال شد.‏‎[22]‎

‏ ‏

هدیه را به خود آنان می دادند

‏امام در مواردی که متوجه می شدند پرداخت کننده وجوه نقدی و طلا و جواهرات به‏‎ ‎‏ایشان (که به عنوان هدیه و نذورات بود) از خانوادۀ شهدا است یا خود او فردی فقیر و‏‎ ‎‏نیازمند است وجوه یا طلای تقدیم شده را می گرفتند و بعد از قبض و قبول پس می دادند‏‎ ‎‏و می فرمودند به خود ایشان برگردانید. از جمله در موارد زیادی از خانوادۀ شهدای‏‎ ‎‏ارتش بودند که مبلغ دویست هزار تومانی را که از سوی ارتش به آنها پرداخت می شد‏‎ ‎‏طی چک بانکی یا نقداً به محضر امام اهدا می کردند ولی امام بدون استثنا و بدون‏‎ ‎‏توجه به نیاز یا عدم نیاز آنان مبلغ پرداختی را بعد از اخذ و قبض به خود آنان‏‎ ‎‏بر می گرداندند.‏‎[23]‎

‏ ‏

گاهی پولی هم اضافه می کردند

‏امام نسبت به رسیدگی به خانواده های شهدا خیلی عنایت داشتند و تعبیرشان این بود که‏‎ ‎‏با حفظ احترام هرگونه مشکلاتی که اینها دارند باید بطور آنی و سریعاً حل بشود. گاهی‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 196
‏بعضی از پدران شهدا از لحاظ وجوهات پولی بدهکار می شدند که به من می دادند‏‎ ‎‏خدمت امام تقدیم کنم، تا پول (خمس) را به ایشان می دادم و عرض می کردم که از‏‎ ‎‏خانوادۀ شهداست پول را برمی گرداندند که به خودشان بدهم. گاهی اوقات مبلغی هم به‏‎ ‎‏آن اضافه می کردند و بر می گرداندند که به آنها داده شود.‏‎[24]‎

‏ ‏

به خودش بخشیدم 

‏همسر شهیدی آمده بود چیزی به من داد و گفت، این را خدمت امام برای جبهه ببرید.‏‎ ‎‏خدمت امام رسیده آن هدیه را تقدیم کردم و گفتم از همسر یک شهید است. ایشان‏‎ ‎‏فرمودند: «بدهید به خودش، من به خودش بخشیدم».‏‎[25]‎

‏ ‏

مضایقه نکنید

‏اخیراً به نوشته ای از امام برخوردم که مرقوم فرموده بودند: «من ناراحتی تنفسی دارم‏‎ ‎‏فعلاً برایم ملاقات نگذارید. اما از دیدار با خانوادۀ شهیدان مضایقه نکنید».‏‎[26]‎‏ ‏

‏ ‏

شخصاً پیگیری می کردند

‏امام همواره نسبت به شهیدان انقلاب اسلامی و بازماندگان آنها علایق عاطفی ویژه‏‎ ‎‏داشتند آنگونه که مسائل فرهنگی، تربیتی و آموزشی فرزندان شاهد را شخصاً پیگیری‏‎ ‎‏می کردند.‏‎[27]‎

‏ ‏

هر پانزده روز یک بار مانعی ندارد

‏امام تا مدتی قبل از ارتحال هر هفته و یا پانزده روز یک بار ملاقات داشتند. در هر‏‎ ‎‏ملاقات نیز سخنرانی می فرمودند. به استثنای سال آخر که ملاقاتهای ایشان فقط‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 197
‏اختصاص به خانوادۀ معظم شهدا داشت. از آنجایی که امام علاقۀ شدیدی به خاندان‏‎ ‎‏شهدا داشتند، می فرمودند: «هر پانزده روز یک بار ملاقات، مانعی ندارد».‏‎[28]‎‏ ‏

‏ ‏

عشق به بچه های شهدا

‏امام بچه های شهدا را اگر نگویم از بچه های خودشان بیشتر می خواستند ولی در حدّ آنها‏‎ ‎‏دوست داشتند.‏‎[29]‎

‏ ‏

به فرزندان شهدا انعام می دادند

‏در مواقعی که امام استراحت می کردند اتفاق می افتاد که بعضی از فرزندان شهدا یا‏‎ ‎‏خانواده های شهدا را به اتاق ایشان می بردم. امام بلند می شدند و فرزندان شهدا را مورد‏‎ ‎‏تفقد قرار می دادند. به آنها مهربانی می کردند و انعام می دادند.‏‎[30]‎

‏ ‏

خوشا به حال پدرانشان

‏امام علاقۀ خاصی به فرزندان شهدا داشتند، وقتی آنها را در تلویزیون می دیدند،‏‎ ‎‏می گفتند: «خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را یک شبه طی کردند. معلوم نیست‏‎ ‎‏ما چطور خواهیم مرد.»‏‎[31]‎

‏ ‏

بچه های شهدا را می بوسیدند

‏چند نفر از فرزندان شهدا را به بیت امام آوردند که من آنها را خدمت امام می بردم. آقا هم‏‎ ‎‏اینها را که می دیدند به دست و صورتشان دست می کشیدند و نفری 500 تومان به آنها‏‎ ‎‏هدیه می دادند. هر وقت به امام عرض می شد با روی گشاده مثل گل این بچه ها را‏‎ ‎‏می پذیرفتند و آنها را نوازش می کردند و می بوسیدند. و از آنها می پرسیدند اسمتان چیه؟‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 198
‏پدرتان چی شده؟ بعد به آنها انعام می دادند.‏‎[32]‎

‏ ‏

یک هدیه ای به اینها داده شود

‏یک روز تعدادی از برادران و خواهران عراقی به اتفاق جمعی از خانواده های‏‎ ‎‏شهدای عراقی خدمت امام بودند. چند دختر بچه در حضور ایشان سرودی اجرا‏‎ ‎‏کردند امام با دقت خاصی به آن گوش می کردند. پس از ملاقات احساس کردم مثل اینکه‏‎ ‎‏آقا با من فرمایشی دارند. وقتی نزدیکتر شدم فرمودند: «شما صلاح می دانید از ناحیۀ من‏‎ ‎‏یک هدیه ای به اینها داده شود؟» عرض کردم: بله. فرمودند: «ببین تعداد اینها چقدر است‏‎ ‎‏که هدیه ای به اینها داده شود.» که هدیۀ ایشان آن روز به این فرزندان شهدا مرحمت‏‎ ‎‏شد.‏‎[33]‎

‏ ‏

من هم پدرم را ندیدم

‏اگر بچۀ شهیدی به دیدن امام آمده بود، بعداً که آقا ما را می دیدند از آن بچه برایمان‏‎ ‎‏تعریف می کردند. امام از دیدن آنها واقعاً لذت می بردند و احساس خوبی پیدا می کردند.‏‎ ‎‏بعد از فوت دامادشان ـ آقای اشراقی ـ امام به بچه های خردسال آن مرحوم می گفتند:‏‎ ‎‏«من هم مثل شما بودم. من هم پدرم را ندیدم.»‏‎[34]‎

‏ ‏

کودک شهید را بغل کردند

‏امام تازه به جماران تشریف آورده بودند. اوایل جنگ بود. بین کسانی که می آمدند برای‏‎ ‎‏دیدار امام، زن جوانی بود که تازه شوهرش را از دست داده بود. و یک دختر چند ساله‏‎ ‎‏هم همراهشان بود و دختر خیلی بی تاب بود و گریه کرده بود. از صبح فریاد زده بود. تمام‏‎ ‎‏سر و صورتش خاکی بود و اشک در گونه هایش موج می زد. مادرش ناراحت بود و دلش‏‎ ‎‏می خواست که به یک نحوی این کودک را به خدمت امام برساند، بلکه دست محبت امام‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 199
‏کارساز باشد. و این کودک پدر از دست داده را سامانی ببخشد. زن می گفت من هیچ‏‎ ‎‏ناراحت نیستم و خودم مقدمات رفتن به جبهۀ همسرم را فراهم کردم. اما چه کنم که این‏‎ ‎‏بچه آزارم می دهد و فکر می کنم که تنها راه این باشد که امام عنایتی بفرمایند. آن وقت‏‎ ‎‏برادر من دست بچه را گرفت و رفتیم خدمت امام که در حیاط قدم می زدند. وقتی بچه را‏‎ ‎‏دیدند ما انتظارمان همین بود که دستی به سر ایشان بکشند و ما او را پیش مادرش‏‎ ‎‏برگردانیم. اما وقتی که امام این دختر گریان را دیدند روی سنگهای کنار حوض نشستند و‏‎ ‎‏این کودک را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش کشیدند و‏‎ ‎‏اشکهایش را پاک کردند. و مدتی با این بچه مشغول بودند. بعد وقتی که خوب آرامش در‏‎ ‎‏بچه حاکم شد او را رها کردند و ما به مادرش رساندیم.‏‎[35]‎

‏ ‏

شما دعا کنید

‏زمان شاه بود که پدرم شهید شد. بعد که رفتیم پیش امام، گفتند: «پدرت شهید شده». یک‏‎ ‎‏دفعه دیگر هم که پیش امام رفتیم از ایشان پرسیدم آقا امام زمان کی می آیند؟ امام روی‏‎ ‎‏سرم دست کشیده و گفتند: «شما دعا کنید، شما دعا کنید».‏‎[36]‎

‏ ‏

فرزند شهید را روی زانو نشاندند 

‏یک وقتی، خانم ایتالیایی نامه ای به امام نوشته بود که همراه آن گردنبندی طلا ارسال‏‎ ‎‏کرده بود. در نامه لغتی وجود داشت که مترجم می گفت این لغت انگلیسی نیست و لذا‏‎ ‎‏ترجمۀ کامل نامه مدتی معلق شد. و ما نمی توانستیم نسبت به آن گردنبند اهدایی اقدامی‏‎ ‎‏بکنیم. بعد که موفق شدیم نامه را به طور کامل ترجمه کنیم معلوم شد یک زن مسیحی‏‎ ‎‏ایتالیایی است که در نامه اش به امام عرض کرده بود، من عیسی مسیح(ع) را در وجود‏‎ ‎‏شما متجلی دیدم و شما را واقعاً روح خدا یافتم. و اگرچه شما را ندیده ام ولی احساس‏‎ ‎‏می کنم که در زمان حضرت مسیح زندگی می کنم. و حیات مسیحی از طریق شما در‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 200
‏وجود من دمیده شده است، و ادامه داده بود که من به دلیل علاقه ای که به حضرت‏‎ ‎‏مسیح(ع) و به شما به عنوان تجسم حضرت مسیح(ع) در این عصر دارم گرانبهاترین و‏‎ ‎‏نفیس ترین یادگار ازدواجم را به شما هدیه می کنم تا در هر راهی که صلاح می دانید‏‎ ‎‏مصرف کنید. وقتی ما مضمون نامه را همراه گردنبند خدمت امام بردیم، گردنبند را‏‎ ‎‏گرفتند و کنار دستشان در جعبه ای که قلمدان ایشان بود گذاشتند. فردای آن روز که فصل‏‎ ‎‏زمستان بود و ملاقاتها هم تعطیل بود، ما در محضر امام بودیم. بچۀ مفقودالاثری را برای‏‎ ‎‏ملاقات آورده بودند. چون تنها توی حیاط ایستاده بود، احساس غربت کرده و صدای‏‎ ‎‏گریه اش بلند شد. امام سرشان را بلند کردند و داخل حیاط را نگاه کردند و فرمودند:‏‎ ‎‏«دیدید یک بچه ای دارد گریه می کند، چرا این بچه اینجاست؟ چرا گریه می کند؟» قضیه‏‎ ‎‏عرض شد. فرمودند: «همین الآن بیاوریدش داخل». کارها را نیمه تمام رها کرده، بچه را‏‎ ‎‏آوردیم. آثار ناراحتی در چهرۀ امام از دیدن این دختر بچه کاملاً مشهود بود، لذا بچه را‏‎ ‎‏داخل اتاق آوردیم، آقا دو دستشان را دراز کرده او را در آغوش گرفته و به سینه شان‏‎ ‎‏چسباندند. و بعد روی زانوی خود نشاندند و صورت خودشان را به صورت او‏‎ ‎‏چسباندند و با او شروع به صحبت کردند. به نحوی که ما که یک متر بیشتر با امام فاصله‏‎ ‎‏نداشتیم نمی توانستیم بفهمیم به او چه می گویند. لحظه ای نگذشت که دیدیم آن بچه در‏‎ ‎‏آغوش امام متبسم شد و لحظه ای بعد در حالی که امام آن گردنبند را به گردن او گذاشته‏‎ ‎‏بودند در کمال خوشحالی اتاق امام را ترک کرد.‏‎[37]‎

‏ ‏

خیلی با ما خودمانی بودند

‏وقتی داخل اتاق امام شدیم امام پشت به ما نشسته بودند و مطالعه می کردند، به محض‏‎ ‎‏اینکه فهمیدند ما داخل شدیم کتاب را بسته و عینک را از چشمشان برداشتند و با حالت‏‎ ‎‏استقبال از جایشان بلند شدند. من طرف امام دویدم و صوت مبارکشان را بوسیدم. در‏‎ ‎‏بغل ایشان بودم و مرا نوازش می کردند. امام از احوالات خانواده و خواهرهایم پرسیدند.‏‎ ‎‏من به امام گفتم، خواهر کوچکم که پدرمان را ندیده است خیلی علاقه دارد شما را ببیند.‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 201
‏ایشان فرمودند: «بروید اگر در محوطه هستند بگویید بیاید تو». امام اینقدر با ما خودمانی‏‎ ‎‏برخورد کردند که انگار نه انگار ما با رهبر مسلمانان برخورد کرده ایم.‏‎[38]‎

‏ ‏

خدا کند اینطور باشد که می گویید

‏من مشهد بودم؛ پانزده روز بعد از پیروزی، امام گفته بودند زن و فرزندان اندرزگو را‏‎ ‎‏بیاورند ببینم. لذا به من تلفن کردند که خودت را هر طور هست برسان به تهران، امام‏‎ ‎‏می خواهند شما را ببینند. من اصلاً باور نمی کردم که میان این همه زنی که در ایران هست‏‎ ‎‏فقط امام می خواهد مرا ببینند؛ تعجب کرده بودم و باورم نمی شد. ولی صبح دیدم‏‎ ‎‏به دنبال من آمدند و گفتند باید حرکت کنی. من ساکم را آماده کردم و بچه ها را مرتب‏‎ ‎‏کردم و فردا حرکت کردیم آمدیم به تهران. روز جمعه بود که مرا پهلوی امام بردند. امام‏‎ ‎‏بچه ها را بوسید، گریه شان گرفته بود، با من احوالپرسی می کرد، و بعد که سخنرانی امام‏‎ ‎‏تمام شد ما را بردند خدمت امام. در اتاق، امام تک و تنها نشسته بودند. ما هم نشستیم.‏‎ ‎‏امام فرمودند: «خدا رحمتشان کند». من اصلاً ناراحت نشدم، چون باور نمی کردم که‏‎ ‎‏همسرم شهید شده باشد. چون شب به من تلفن کرده بودند و این اعلامیه که با رفقایش‏‎ ‎‏نوشته بودند شب نوزدهم بود. من به امام گفتم که باور نمی کنم که ایشان شهید شده‏‎ ‎‏باشند، چون که شب نوزدهم به من تلفن کرده بودند. امام فرمودند: «این خبری است که‏‎ ‎‏ما در نجف شنیده ایم، خدا کند که اینطور باشد که شما می گویید». من دیگر چیزی‏‎ ‎‏نگفتم، فقط به امام گفتم: چه شهید شده باشد، چه شهید نشده باشد، برای من هیچ‏‎ ‎‏فرقی ندارد. من می خواهم بچه هایم بزرگ بشوند و آنها را به دست شما بسپارم و در راه‏‎ ‎‏اسلام و قرآن و شما و دین شهید بشوند. همان راهی را که شما می روید، بروند. به همان‏‎ ‎‏راه که امام حسین رفت و همان راهی که پدرشان رفت بروند. ‏

‏     امام خیلی ما را دعا کردند و گفتند: «ما به وجود شما زنها افتخار می کنیم». یک ربع‏‎ ‎‏بیست دقیقه بعد امام باز بچه ها را بوسیدند. یک سکه طلا به هر کدامشان دادند و‏‎ ‎‏پرسیدند که خانه دارید یا نه؟ گفتم بله، داریم. بعد آمدیم مشهد. دوباره قم خدمتشان‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 202
‏رسیدیم. آنجا هم امام گفتند: «بچه ها را باز پیش من بیاورید». بعدها به گوشم رسید که‏‎ ‎‏برادرزاده های این شهید پهلوی امام رفته بودند. آنها به من گفتند که امام فرموده اند: «ما‏‎ ‎‏نصف انقلاب را از دست شهید اندرزگو داریم». این را اطرافیان امام گفته بودند، که او‏‎ ‎‏خیلی مبارزه کرده. خیلی فعال بود. نصف انقلاب را ما از این شهید داریم.‏‎[39]‎

‏ ‏

بالاتر از مکه رفته است 

‏وقتی به دیدار امام رفتیم، گفتم: حضرت امام، به همراه مادر شهدا تصمیم گرفته ایم که‏‎ ‎‏اگر اجازه بفرمایید ما هم به جبهه برویم و لااقل یک سنگی به طرف دشمن کافر که حتی‏‎ ‎‏اجساد عزیزانمان را به ما نداده است پرتاب کنیم تا ما هم مانند فرزندانمان شهید بشویم.‏‎ ‎‏امام فرمودند: «نه، همین که شما اینچنین فرزندانی دارید این بالاترین اجر است. شما‏‎ ‎‏باید صبر کنید و دعا کنید برای پیروزی اسلام. من گفتم: حاج آقا، حسین امسال قرار بود‏‎ ‎‏از طرف سپاه به مکه مشرف گردد. امام فرمودند: «ناراحت نباشید، حالا بالاتر از مکه‏‎ ‎‏رفته است.‏‎[40]‎

‏ ‏

خدایا این شهدای ما را قبول کن 

‏پس از شهادت برادران در هویزه به دلیل وظیفۀ شرعی که باید اخبار را خدمت امام‏‎ ‎‏بدهیم، خدمتشان رسیدیم و ضمن گزارشی از آبادان، هویزه و غرب به امام عرض کردم‏‎ ‎‏که البته در این جریانات تعدادی از برادران ما شهید شده اند و ما در جریان هویزه برادران‏‎ ‎‏بسیار خوبی را از دست دادیم. از جمله برادر حسین علم الهدی که من قبل از انقلاب با‏‎ ‎‏ایشان آشنایی داشتم. ایشان فرد صادق و با تقوایی بود و زحمت بسیاری برای اسلام‏‎ ‎‏کشید. بی خوابی بسیار داشت و از نظر فقهی و فلسفی هم اطلاعاتی وسیع داشت و در‏‎ ‎‏حقیقت ایشان یک سرمایه ای بود برای خوزستان و ستونی بود برای گسترش مکتب در‏‎ ‎‏خوزستان. وقتی این سخنان را گفتم امام شروع کرد به اشک ریختن. در اینجا من ناراحت‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 203
‏شدم که چرا امام را ناراحت کردم. امام با حال ناراحتی دستهایشان را بلند کرده و دعا‏‎ ‎‏کردند: ‏

‏     «خدایا این شهدای ما را قبول کن!»‏

‏     من به قدری تحت تأثیر این حالت امام قرار گرفتم که همیشه این خاطره در نظرم‏‎ ‎‏هست و هیچگاه از یادم نمی رود.‏‎[41]‎

‏ ‏

قیافۀ ایشان متغیر شد

‏خانمی در تبریز به من گفت که پسر من در دست عراقی ها اسیر بوده و اخیراً شنیدم که‏‎ ‎‏پسر اسیرم را شهید کرده اند. آمدم به شما بگویم که به امام بگویید از بابت بچه های ما‏‎ ‎‏ناراحت نباشد، ما سلامتی امام را می خواهیم. خدمت امام که این را گفتم، آن چنان قیافۀ‏‎ ‎‏ایشان متغیر شد و اشک از چشمشان آمد که دیدن آن حالت ایشان، انسان را متأثر‏‎ ‎‏می کرد.‏‎[42]‎

‏ ‏

با اشتیاق عکس ها را امضا می کردند 

‏تا چندی پیش از رحلت امام، روزانه عکس تعدادی از شهدا را که به وسیله‏‎ ‎‏خانواده هایشان برای امضا به دفتر رسیده بود، خدمتشان می بردیم، امام علاوه بر امضا‏‎ ‎‏در بسیاری از موارد، جمله هایی را نیز روی عکس شهدا می نوشتند. در بعضی موارد‏‎ ‎‏می نوشتند: «خداوند رحمت کند شهید سعید ما را». و گاهی می نوشتند: «خداوند‏‎ ‎‏رحمت کند این شهید سعید را». در بسیاری از موارد، هنگام امضای عکس شهدا، آثار‏‎ ‎‏غم و اندوهی سنگین در چهرۀ مبارک و مهربانشان ظاهر می شد. گاهی از اسم و رسم‏‎ ‎‏صاحب عکس، سؤال می کردند. از جمله یک روز که عکس شهید غلامرضا رضایی را‏‎ ‎‏که در هنگام شهادت، هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، برای امضا به دست مبارکشان دادم.‏‎ ‎‏چند لحظه ای به عکس خیره شدند و سپس سؤال کردند: «این عکس کیست؟» آقای‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 204
‏رسولی گفت: اخ الزوجۀ (برادر خانم آقای... است)، امام با آهنگی غم آلود ذکر‏‎ ‎‏«لا اله الا الله » را به زبان آوردند و سپس جمله ای را همراه با امضا زیر عکس نوشتند. ‏

‏     به هر حال، امضای عکس شهدا هنگامی متوقف شد که امام دچار یک سکتۀ قلبی‏‎ ‎‏مجدد شدند. پزشکان توصیه کردند که چون دیدن عکس شهدا ایشان را متأثر می کند و‏‎ ‎‏ممکن است روی قلب مبارکشان اثر بگذارد، از آوردن آنها برای امضا خودداری شود.‏‎ ‎‏بدین ترتیب، این برنامه ترک شد. ولی در عین حال، بعضی از افراد، باز هم گاهگاهی‏‎ ‎‏عکس شهدا را می آوردند و امام با اشتیاق امضا می فرمودند.‏‎[43]‎

‏ ‏

با گریه گفتند بس است 

‏به حسب مسؤلیتهایی که در شورای مدیریت حوزۀ علمیۀ قم داشتیم گاهی ضرورت‏‎ ‎‏داشت به خدمت امام مشرف شویم و گزارشی از امور جاری حوزه را به اطلاع ایشان‏‎ ‎‏برسانیم. در یکی از گزارشها که از امور حوزه تهیه کرده بودم جهات مختلف از قبیل آمار‏‎ ‎‏طلاب، پایه های درسی، تعداد قبولیها و نظایر آن را به استحضار ایشان رساندم. نوبت به‏‎ ‎‏ارائه آمار شهدای حوزه رسید. امام از تعداد شهدای حوزه که مطلع شدند اشک از‏‎ ‎‏دیدگان مبارکشان جاری شد و فرمودند: «بس است».‏‎[44]‎

‏ ‏

با دیدن عکس شهدا ناراحت می شدند

‏امام در دیدار با رزمندگان با روحیۀ دیگری برخورد می کردند و نسبت به شهدا و‏‎ ‎‏خانواده های آنها عنایت ویژه ای داشتند. مدتی بود که عکسهای شهدای جنگ و انقلاب‏‎ ‎‏را به امام می دادند تا امضا کنند. دکترها می گفتند، هر بار که امام عکسهای شهدا را امضا‏‎ ‎‏می کنند تأثیر آن در وضع جسمانی ایشان کاملاً محسوس است. این مسأله باعث شد که‏‎ ‎‏دکترها به طور کلی ممنوع کردند که عکس شهدا را برای امضا خدمت امام ببرند.‏‎[45]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 205
بلافاصله اشک امام جاری شد

‏در اوایل پیروزی یک بار با جمعی از دوستان که در کانون نشر فرهنگ اسلامی دزفول‏‎ ‎‏فعالیت می کردند در قم به محضر امام شرفیاب شدیم. در ملاقات ما، همسر یکی از‏‎ ‎‏شهدا که شوهر او در کردستان به شهادت رسیده بود حاضر بود. وی در حالی که عکس‏‎ ‎‏شوهرش را در دست داشت در کنار امام نشست و از امام خواست به آن عکس نگاه‏‎ ‎‏بکنند. امام آرام صورت خود را به سمت عکس آن شهید برگرداندند و عکس را از دست‏‎ ‎‏آن خانم گرفتند تا خواهش ایشان را اجابت نمایند. ما که غرق ابهت و عظمت امام و‏‎ ‎‏چهرۀ نورانی ایشان بودیم ناگهان متوجه شدیم که به محض دیدن عکس آن شهید اشک‏‎ ‎‏از چشم مبارک امام جاری شد. این قطرۀ اشک که بلافاصله از چشم امام جاری شد ما را‏‎ ‎‏در دریایی از شخصیت عظیم و ناشناختۀ ایشان غوطه ور نمود.‏‎[46]‎

‏ ‏

در شب اول فاتحه شرکت کردند

‏وقتی خبر شهادت مرحوم آیت الله سعیدی به نجف رسید، امام مجلس فاتحه ای را‏‎ ‎‏به مناسبت شهادت ایشان برگزار کردند. طلاب نجف اشرف که شدیداً در مضیقۀ مالی‏‎ ‎‏بودند علاقمند بودند که برای این شهید جلساتی بگیرند. چون فضای نجف فضای‏‎ ‎‏مسمومی بود و سفارت شاهنشاهی و کنسولگری ایران در کربلا به شدت روی حوزۀ‏‎ ‎‏نجف کار می کردند و آن را تحت نظر داشتند تا جایی که بعضی از طلاب از ترس سفارت‏‎ ‎‏جرأت حرکتی نداشتند، لذا فاتحه آیت الله شهید سعیدی به عنوان یک جرم تلقی‏‎ ‎‏می شد. غربت امام در این بود که طلاب برای برگزاری مراسم فاتحه در مساجد نجف در‏‎ ‎‏تنگنای شدیدی قرار داشتند، چون مساجد نجف اجازۀ برگزاری فاتحه را نمی دادند که‏‎ ‎‏یک نمونۀ آن در مسجد خضرا بود. در این مسجد که در کنار صحن حضرت امیر قرار‏‎ ‎‏داشت. تمام فاتحه های علمای جهان اسلام برگزار می شد. و ما هرچه تلاش کردیم‏‎ ‎‏نتوانستیم در آن مسجد اجازۀ فاتحه بگیریم. لذا ناچار شدیم یکی از مساجد داخل‏‎ ‎‏صحن حضرت امیر را به نام مسجد عمران انتخاب کنیم که قاعدتاً متولی خاصی نداشت‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 206
‏و تا چهل روز مراسم فاتحه شهید سعیدی برگزار می شد. روش امام در این چهل شب‏‎ ‎‏این بود که چون طلاب هر شهرستان سه شب فاتحه می گرفتند. امام شب اول فاتحه کلیۀ‏‎ ‎‏شهرستانها را به احترام شهید سعیدی در مجلس شرکت می کردند که این امر تا شب‏‎ ‎‏چهلم استمرار داشت این کار امام علاوه بر تعظیم مقام شهادت از طرفی تشویق طلاب‏‎ ‎‏جوانی بود که در آن جو مسموم نجف چنین اقدامی کرده بودند.‏‎[47]‎‏ ‏

‏ ‏

پیکر شهید عراقی را تشییع کردند

‏دیروز پس از شنیدن خبر ترور حاج مهدی عراقی بازار و خیابانها هم تعطیل گردید.‏‎ ‎‏جنازۀ شهید حاج مهدی عراقی و فرزندش در میان یک آمبولانس به همراه تنی چند از‏‎ ‎‏مقامات مملکتی و نزدیک به نیم میلیون نفر تشییع شد که در این تشییع، امام خمینی‏‎ ‎‏شخصاً از میدان سعیدی تا نزدیک صحن حرم مطهر حضرت معصومه جنازه را تشییع‏‎ ‎‏کردند.‏‎[48]‎

‏ ‏

در مراسم تشییع شهدا حضور داشتند

‏امام همزمان با شرکت در مراسم تشییع شهید مهدی عراقی و فرزندش حسام، در مراسم‏‎ ‎‏تشییع پیکر شهید محمد قراشاهی نیز شرکت کردند. شهید قراشاهی فرماندۀ تیپ سقز‏‎ ‎‏بود که در جریان محاصرۀ پادگان سقز توسط دمکراتها به شهادت رسید.‏‎[49]‎

‏ ‏

حضور در تشییع شهید مفتح

‏امام در مورخه چهارشنبه 28 / 9 / 58 ساعت 16 در مراسم تشییع پیکر شهید دکتر مفتح‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 207
‏و سه تن از پاسداران شرکت فرمودند.‏‎[50]‎

‏ ‏

بروید تحقیق کنید

‏در دفتر بودیم که ناگهان خبر دادند نخست وزیری منفجر گردیده است. خبر بسیار‏‎ ‎‏ناگواری بود. امام دستور دادند بروید تحقیق کنید تا از وضع آقای رجایی و باهنر مطلع‏‎ ‎‏باشیم. ایشان به همان اندازه که از بنی صدر و لیبرالها نفرت داشتند و دوست نمی داشتند‏‎ ‎‏آنها مزاحم او باشند به آقای رجایی علاقمند بودند و ایشان را به حضور می پذیرفتند.‏‎[51]‎

‏ ‏

امید است راهشان را برویم

‏در مورخۀ 12 / 6 / 60 امام در دیدار با خانواده های معظم شهیدان رجایی و باهنر‏‎ ‎‏فرمودند: «من نمی دانم، من به شما تسلیت بگویم یا شما به من. این آقایان متعهد به‏‎ ‎‏اسلام و مفید برای جامعه بودند. آنچه موجب تسلی است این است که کار برای‏‎ ‎‏خداست و چیزی که برای خداست محفوظ است. امید است راهی را که آنها رفتند ما‏‎ ‎‏هم برویم».‏‎[52]‎

‏ ‏

آیا شهید شده اند؟ 

‏حالت احساسی امام در موقع شنیدن خبر شهادت دوستانشان دیدنی است، با اینکه‏‎ ‎‏چون کوه صبورند و صبر می کنند ولی سراپا عاطفه اند. ‏

‏     مثلاً وقتی شهید بهشتی شهید شدند ما جرأت نمی کردیم به ایشان بگوییم. یکی از‏‎ ‎‏کارهای من در طول این سه سال بعد از انقلاب، رساندن خبر شهادت دوستانشان است‏‎ ‎‏که باید به ایشان بدهم. سعی می کنم از مجروح شدن شروع کنم، ولی امام این اواخر‏‎ ‎‏دیگر فرصت نمی دهند و تا می گویم مثلاً آقای مدنی یا دستغیب مورد سوء قصد واقع‏‎ ‎‏شدند. می گفتند: شهید شدند؟ سکوت من همه چیز را روشن می کرد. امام از شهادت‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 208
‏مرحوم رجایی و بهشتی شدیداً متأثر شدند. و از صمیم قلب می گفتند: «بهشتی مظلوم‏‎ ‎‏زیست و مظلوم مرد».‏‎[53]‎

‏ ‏

شما باید به من تسلیت بگویید

‏ما بارها خدمت امام رسیده ایم که بار اول روز بعد از شهادت آقا بود. امام سخنان خوبی‏‎ ‎‏فرمودند از جمله گفتند: «آقای مطهری را من بهتر از شما می شناسم و من خیلی به ایشان‏‎ ‎‏علاقه داشتم. مصیبت، مصیبت بزرگی است، لکن آن چیزی که آن را بر انسان آسان‏‎ ‎‏می کند این است که ایشان در راه اسلام شهید شده اند و ما هرچه در راه اسلام بدهیم، باز‏‎ ‎‏هم کم است». و نیز فرمودند: «شما باید به من تسلیت بگویید نه من به شما».‏‎[54]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 209

‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 1صفحه 210

  • . خمینی، احمد؛ دلیل آفتاب؛ ص 80.
  • . غفاری، هادی؛ پیام انقلاب؛ ش 183، ص 15.
  • . محلاتی، فضل الله (شهید)؛ اطلاعات؛ 14 / 11 / 61.
  • . کروبی، مهدی؛ شاهد؛ ش 75، ص 10.
  • . کروبی، مهدی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . کروبی، مهدی؛ اطلاعات؛ 21 / 5 / 61.
  • این امر، در عین حال بیانگر صداقت تمام اعضای دفتر امام است که دقیقاً اینگونه موارد را به عرض ایشان می رساندند؛ با اینکه محتوای نامه تقریباً جنبه گله و شکایت هم داشته است!
  • .کروبی، مهدی؛ شاهد؛ ش 184، تیر 1361، ص 3.
  • . فراهانی، رضا؛ آرشیو مؤسسه.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 2، ص 75.
  • . کروبی، مهدی؛ پابه پای آفتاب؛ ج 4، ص 110.
  • . همان؛ ص 108 و 109.
  • . کروبی، مهدی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . جعفری، عیسی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . کروبی، مهدی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . آشتیانی؛ پاسدار اسلام؛ ش 93، ص 31.
  • . توسلی، محمدرضا؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 292.
  • . کروبی، مهدی؛ محضر نور؛ ج 2، ص 26.
  • . همان؛ ج 1، ص 382.
  • . همان؛ ص 253.
  • . صحیفۀ امام؛ ج 9، ص 459.
  • . رحیمیان، محمدحسن؛ پاسدار اسلام؛ ش 100.
  • . همان؛ ش 95، ص 24.
  • . کروبی، مهدی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . هاشمی رفسنجانی، اکبر؛ جمهوری اسلامی؛ 8 / 5 / 63.
  • . خمینی، احمد؛ دلیل آفتاب؛ ص 158.
  • . همان؛ همشهری؛ 18 / 7 / 73.
  • . توسلی، محمدرضا؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 282.
  • . اشراقی، نعیمه؛ کیهان؛ 21 / 4 / 68.
  • . جعفری، عیسی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . طباطبایی، فاطمه؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 191.
  • . جعفری، عیسی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . کروبی، مهدی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . طباطبایی، فاطمه؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص 191.
  • . ثقفی، علی؛ پیک ارشاد؛ تیر 68، ص 24.
  • . اندرزگو، محسن؛ شاهد بانوان؛ ش 167، ص 48.
  • . رحیمیان، محمدحسن؛ در سایه آفتاب؛ ص 149 و 150.
  • . تندگویان، مهدی؛ سلام؛ 28 / 9 / 71.
  • . همسر شهید سیدعلی اندرزگو؛ سروش؛ ش 61، ص 35.
  • . مادر سردار شهید هویزه، سیدحسین علم الهدی؛ شاهد بانوان؛ ش 167، ص 49.
  • . رضایی، محسن؛ سروش؛ ش 89، ص 66.
  • . خامنه ای، سید علی؛ جمهوری اسلامی؛ 7 / 8 / 62.
  • . در سایه آفتاب؛ ص 163.
  • . فاضل لنکرانی، محمد؛ حضور؛ ش 1، ص 25.
  • . خمینی، حسن؛ حماسه مقاومت؛ ج 2، ص 127.
  • . غلامعلی رجایی.
  • . محتشمی پور، علی اکبر؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)؛ ج 1، ص 43 و 44.
  • . جمهوری اسلامی؛ 5 / 6 / 58.
  • . کیهان؛ 13 / 6 / 58. نحوۀ شهادت ایشان بدین صورت بود که مهاجمین در این محاصره عده ای از زنان و کودکان بی گناه را سنگر خود ساخته بودند. شهید قراشاهی برای نجات آنان از دست دموکراتها پرچم سفیدی را به دست گرفت تا با آنان در این باره مذاکره کند، ولی دموکراتها او را به شهادت رساندند.
  • . محضر نور؛ ج 1، ص 260.
  • . انصاری کرمانی، محمدعلی؛ مصاحبه مؤلف.
  • . محضر نور؛ ج 1، ص 524.
  • . خمینی، احمد؛ دلیل آفتاب؛ ص 164.
  • . صدیقی، عاتقه (همسر شهید رجایی)؛ جمهوری اسلامی؛ 10 / 2 / 59.