فصل چهارم: عدم تشریفات

فصل چهارم: عدم تشریفات

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 119

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 120
از تکلفات دوری می کردند

‏امام از بسیاری از تکلفاتی که سایر مراجع داشتند، از قبیل رفت و آمد کردن‏‎ ‎‏دستبوسی، تعظیم و تکریم و در خانه را باز کردن دوری می کردند. ‏‎[1]‎

از همراهی طلبه ها ناراحت بودند

‏بعد از چند روز که از ورود امام به نجف می گذشت، اظهار تمایل فرمودند که‏‎ ‎‏بازدیدها را آغاز کنند. در تمام بازدیدها، تعداد زیادی از طلبه ها، ایشان را همراهی‏‎ ‎‏می کردند. حتی از درشکه که استفاده می شد، طلبه ها پشت سر درشکه حرکت‏‎ ‎‏ می کردند. هر چند امام، اظهار ناراحتی می کردند، ولی طلبه ها از فرط علاقه ای که به‏‎ ‎‏ ایشان داشتند، نمی توانستند خودداری کنند. ‏‎[2]‎

من ماشین نمی خواهم

‏امام در نجف که بودند یکی از ایرانیان ماشینی را از آلمان خاص ایشان خریده‏‎ ‎‏بود که آقا با آن به حرم مشرف شوند و یا در ایّام زیارتی به کربلا بروند آقا‏‎ ‎‏می فرمودند: «من ماشین نمی خواهم». وقتی او اصرار می کرد که من این ماشین را به اسم‏‎ ‎‏شما و برای شما از آلمان آورده ام ولی امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن را‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 121
‏می فروشم و پولش را به طلبه ها می دهم» او هم می گفت که نه شرط ما این است که‏‎ ‎‏ شما این را نفروشید. ما به او گفتیم آقا می فروشد به هر حال امام آن را نپذیرفتند. ‏‎[3]‎

با دار و دسته راه نمی رفتند

‏امام در رفت و آمدها و دید و بازدیدها همیشه تنها حرکت می کردند. ایشان با‏‎ ‎‏دار و دسته ای نمی رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساکر و اطرافی متنفر بودند. آقای‏‎ ‎‏شیخ حسن صانعی نقل می کرد، روزی در قم امام می خواستند به دیدن یکی از علما‏‎ ‎‏بروند، لکن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هرچه اصرار کردم که به‏‎ ‎‏عنوان راهنمایی تا در آن منزل ایشان را همراهی کنم، نپذیرفتند. ‏‎[4]‎

به تنهایی به درس می رفتند

‏اگر می خواستیم بعد از درس احتراماً پنج نفر پشت سر امام حرکت کنیم،‏‎ ‎‏می گفتند: «بروید!» معمولاً رسم بر این بود که طلاب پشت سر علما حرکت می کردند،‏‎ ‎‏ولی امام خوششان نمی آمد. خودشان به تنهایی به طرف خانه حرکت می کردند و به‏‎ ‎‏ تنهایی هم به درس می آمدند و از این تشریفات و عناوین ظاهری هم که علامت بزرگی‏‎ ‎‏انسان بشمار می رود کاملاً به دور بودند. ‏‎[5]‎

اجازه نمی دادند پشت سرشان راه برویم

‏در سالهای 1327 و 1328 وقتی که امام در مسجد «سلماسی» قم تدریس‏‎ ‎‏می کردند، مسیر حرکت ایشان از خانه به طرف محل درس شان با بنده یکی بود. چون‏‎ ‎‏ منزل ما هم در نزدیکی منزل امام بود. لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد می کردیم.‏‎ ‎‏امام وقتی صدای پای ما را می شنیدند با ما احوالپرسی می کردند و به ما تکلیف‏‎ ‎‏می کردند که پیشاپیش ایشان حرکت کنیم و اجازه نمی دادند پشت سرشان حرکت کنیم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 122
‏و همیشه هم به تنهایی از منزل به طرف مسجد سلماسی حرکت می کردند. ‏‎[6]‎

تا متوجه می شدند برمی گشتند

‏پس از درس وقتی امام از کوچه می گذشتند چون بعضی طلبه ها گاهی یک اشکال‏‎ ‎‏و یا یک کاری داشتند دنبال ایشان راه می افتادند که ابداً قصد تجلیل و تعظیم امام را‏‎ ‎‏نداشتند که مثلاً آقا افراد مرید و پس رو زیاد دارند تا اینها دنبال امام راه می افتادند امام‏‎ ‎‏متوجه می شدند. برمی گشتند و می فرمودند: «آقایان بفرمایید.» ایشان اصلا راضی نبودند‏‎ ‎‏مانند بعضی از آقایان اینجوری در کوچه ها حرکت کنند. ‏‎[7]‎

حتی بعضی از مغازه دارها امام را نمی شناختند 

‏امام از حالتهایی که برای ایشان تعیّن درست می کرد بی اندازه متنفر بودند و جلوی‏‎ ‎‏آنها را هم می گرفتند. اگر کسی به دنبال یا همراه ایشان راه می رفت. برمی گشتند و او را‏‎ ‎‏از این کار منع می کردند.... امام اینقدر در این جهت جدیت کرده بودند که برخی از‏‎ ‎‏صاحبان مغازه های اطراف منزلشان سیمای ایشان را به درستی نمی شناختند. ‏‎[8]‎

آقایان بفرمایند بروند

‏از خصایص امام این بود که هرگز دوست نداشتند در معابر عمومی طوری ظاهر‏‎ ‎‏شوند که عده ای دور و بر ایشان را بگیرند. تا آنجا که ممکن بود سؤالات طلبه ها را در‏‎ ‎‏خانه شان جواب می دادند. وقتی که از کلاس درس خارج می شدند، مسیر خلوتی را که‏‎ ‎‏ عمدتاً کوچه های منتهی به منزل بود، انتخاب می کردند و به منزل می آمدند. بارها دیده‏‎ ‎‏می شد که بعد از درس عده ای از آقایان که دوست داشتند همراه امام حرکت کنند، به‏‎ ‎‏دنبال ایشان راه می افتادند. اما وقتی امام متوجه حضور آقایان می شدند می ایستادند و‏‎ ‎‏می گفتند: «آقایان بفرمایند بروند.» ‏‎[9]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 123
شما بفرمایید بروید

‏یک سال بعد از رحلت آیت الله بروجردی روزی می خواستم امام را به دیدن یکی از‏‎ ‎‏علما ببرم. از خانه که بیرون آمدم، دو نفر از آقایان نزدیک آمدند که همراه با ایشان بیایند‏‎ ‎‏امام به آنها فرمودند: «شما بفرمایید شما بفرمایید» مرا هم فقط به خاطر راهنمایی قبول‏‎ ‎‏کردند که همراهشان باشم. ‏‎[10]‎

شما سؤالی دارید؟

‏بارها اتفاق می افتاد که در مسیر منزل امام، ما دنبالشان راه می افتادیم و ایشان‏‎ ‎‏ برمی گشتند و می گفتند: «شما سؤالی دارید؟» ‏

‏یعنی اگر سؤالی ندارید، دنبال من نیایید. به عبارت دیگر خوششان نمی آمد که‏‎ ‎‏جمعیتی از روحانیون دنبالشان راه بروند. ‏‎[11]‎

مقید بودند کسی همراهشان نباشد

‏یک روز امام نشانی منزل یکی از علمای خرم آباد را که تازه از خرم آباد‏‎ ‎‏آمده بود از من سؤال کردند. چون می خواستند به دیدن آن آقا بروند. گفتم:‏‎ ‎‏اجازه می دهید من در خدمتتان باشم؟ گفتند: «نه.» امام مقید بودند که بعد‏‎ ‎‏از فوت آیت الله بروجردی وقتی به جایی می روند کسی همراهشان‏‎ ‎‏نباشد. ‏‎[12]‎

به کسی اجازه حرکت پشت سرشان نمی دادند

‏وقتی امام می خواستند به حرم یا درس بروند در تمام این مدت پانزده سال‏‎ ‎‏غیر از آقای فرقانی به هیچکس اجازه نمی دادند که کسی پشت سر ایشان حرکت‏‎ ‎‏کند. ‏‎[13]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 124
تنها می آمدند و تنها می رفتند

‏روزی امام برای تدریس وارد مسجد اعظم شدند و یک نفر برای سلامت ایشان‏‎ ‎‏صلواتی فرستاد. امام از این کار ناراحت شدند. ایشان تنها به درس تشریف می آوردند‏‎ ‎‏و تنها می رفتند. اگر کسی سؤال درسی می کرد، گوش می دادند و در بین راه جواب‏‎ ‎‏ می دادند ولی بعد از اتمام درس حاضر نبودند کسی همراهشان باشد. به تعبیر ما‏‎ ‎‏طلبه ها از صدای نعلینی که دنبالشان باشد، خوششان نمی آید. ‏‎[14]‎

فقط یکی از شما باشد

‏امام از نظر رفت و آمد در نجف فروتنانه برخورد می کردند. روزی من و یکی دیگر‏‎ ‎‏از آقایان دنبال ایشان راه افتادیم. فرمودند: «یکی از شما باشد. یا شما یا ایشان، و‏‎ ‎‏دیگری هم برگردد.» در واقع نمی خواستند برتری داشته باشند. در جواب دادن به‏‎ ‎‏سؤالهای افراد هم با آنها متواضعانه برخورد می کردند. امام پس از جواب دادن،‏‎ ‎‏می ایستادند تا اول آن فرد برود، به او می فرمودند: «شما بفرمایید.» ‏‎[15]‎

جرأت دخالت نداریم

‏آقای سیدعلی شاهرودی پسر مرحوم آیت الله شاهرودی (اعلی الله مقامه) نقل‏‎ ‎‏می کرد روزی در حرم مطهر حضرت علی(ع) دیدم امام در میان جمعیت انبوه در هم‏‎ ‎‏پیچیده می شوند و هر لحظه خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند. ‏

‏اتفاقاً در همان لحظه ها دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند. آقای‏‎ ‎‏ شاهرودی به آن دو نفر اعتراض کرد که چرا ایستاده اید؟ منتظرید امام برای شما راه‏‎ ‎‏باز کند؟ پاسخ دادند ما جرأت دخالت نداریم. آقا اجازه راه باز کردن به ما نمی دهند.‏‎ ‎‏سیدعلی شاهرودی عصبانی می شود عبا را به گوشه ای می اندازد و جلو می رود و با‏‎ ‎‏ سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار می زند. اما امام مرتب دست به پشت او‏‎ ‎‏می زدند و او را از این کار منع می کردند. ‏‎[16]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 125
می خواهید من برگردم

‏یک شب که امام به حرم حضرت سیدالشهداء مشرف شده بودند ازدحام جمعیت‏‎ ‎‏جلوی در حرم آنچنان بود که گاهی از این طرف مردم فشار می آوردند طرف صحن،‏‎ ‎‏گاهی از آن طرف جمعیت فشار می آوردند. یک مرتبه جمعیت از داخل صحن فشار‏‎ ‎‏  آورد و این جمعیت بیرون، نزدیک بود که روی امام بریزند، آقای فرقانی در کنار امام راه‏‎ ‎‏می رفت تا این وضع را دید دستش را جلوی امام آورد که مردم روی امام نریزند ناگهان‏‎ ‎‏امام ایستادند و با اعتراض فرمودند: «شما می خواهید من برگردم و زیارت نکنم؟» عرض‏‎ ‎‏ کرد نه آقا چرا برگردید. ‏

‏امام هیچ وقت حاضر نبودند کسی برای ایشان راه باز کند. ‏‎[17]‎

بفرمایید بروید!

‏یک روز رفتم روزنامه ها را به آقا بدهم ایشان در حیات قدم می زدند. فرمودند: «برو‏‎ ‎‏بگذار داخل اطاق.» رفتم و گذاشتم و برگشتم. موقعی بود که پشت سر امام قرار گرفتم.‏‎ ‎‏سعی کردم آهسته آهسته پشت سر ایشان راه بروم تا وقتی که ایشان دور می زنند به دفتر‏‎ ‎‏برگردم ولی از آن جایی که امام هرگز حاضر نبودند کسی پشت سر ایشان راه برود‏‎ ‎‏ ایستادند و به من فرمودند: «بفرمایید بروید.» ‏‎[18]‎

از کوچه ها می رفتند

‏طلبه ها بعد از درس دنبال امام راه می افتادند و امام برای آنکه نگویند چقدر مرید‏‎ ‎‏دارند راهشان را عوض می کردند و از کوچه ها می رفتند و حاضر نبودند از خیابان بروند.‏‎ ‎‏گاهی ما از مسجد می آمدیم بیرون و به طرف حرم می رفتیم. ایشان از کوچه ها می رفتند‏‎ ‎‏و ما فکر می کردیم می روند منزل، اما بعد می دیدیم نزدیک حرم دوباره پیدایشان می شد.‏‎ ‎‏معلوم شد ایشان از کوچه ها می رفتند که طلبه ها دنبالشان نباشند. ‏‎[19]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 126
چهره درهم کشیدند

‏بعد از انقلاب که هرشب چهرۀ امام پیش از شروع اخبار تلویزیون در میان ازدحام‏‎ ‎‏مردم نشان داده می شد اگر کسی دقت می کرد می دید چگونه امام به پاسداری که گویا‏‎ ‎‏می خواست مردم را از سر راه ایشان دور کند اعتراض می کنند و برای این کار او، چهره‏‎ ‎‏درهم می کشند. ‏‎[20]‎

بفرمایید

‏امام هیچ وقت مایل نبودند غیر از یک نفر که معمولاً همراه ایشان بود شخص‏‎ ‎‏دیگری ایشان را در خیابان همراهی کند. اگر متوجه می شدند که طلبه ای پشت سر و‏‎ ‎‏نزدیک به ایشان حرکت می کند مکث کوتاهی می کردند و می گفتند: «بفرمایید!» که به‏‎ ‎‏دو معنی بود: اگر کاری دارید بفرمایید بگویید و اگر هم کاری ندارید بفرمایید‏‎ ‎‏بروید!‏‎[21]‎

به مردم فشار نیاورید

‏در نجف یک وقت خبر رسید که گروهی از ایران به دستور شاه آمده اند تا امام را‏‎ ‎‏ترور کنند – اواخر سال 46 و اوایل سال 47 – ما احساس وظیفه شرعی کردیم که باید‏‎ ‎‏امام محافظت بشوند و بر این اساس حدود هفت – هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم‏‎ ‎‏هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعی که می روند درس حاضر باشیم.‏‎ ‎‏شب اول امام که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمی‏‎ ‎‏که راه رفتیم، سر کوچه رسیدیم. امام برگشتند و فرمودند که برگردید. البته آن شب ما‏‎ ‎‏یک مقدار خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند، امّا بعد پیغام دادیم به امام که ما‏‎ ‎‏احساس وظیفۀ شرعی می کنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب‏‎ ‎‏می دانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مسأله را ادامه دادیم. در شبهایی که‏‎ ‎‏حرم بسیار شلوغ می شد، ایرانیهایی که می آمدند برای زیارت هجوم می آوردند دست‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 127
‏امام را ببوسند و احیاناً امام در فشار جمعیت قرار می گرفتند، در آنجا ما می آمدیم که‏‎ ‎‏یک مقداری راه را باز کنیم. بارها شد که امام در همان میان جمعیت می فرمودند: «فشار‏‎ ‎‏نیاورید به مردم، و ما را کنار می زدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بی احترامی‏‎ ‎‏نشود.» ‏‎[22]‎

من تنها می روم

‏در سال 1346 مصادف با اربعین امام حسین«ع» به کربلا رفته بودیم. امام و‏‎ ‎‏تعدادی از یارانشان در حسینیه مرحوم بروجردی مشغول نماز شدند. پس از نماز امام‏‎ ‎‏خواستند به محل سکونتشان که نزدیک صحن مطهر حضرت ابوالفضل(ع) قرار داشت‏‎ ‎‏بروند. جمعیت زیادی در آنجا بود، خیابان هم شلوغ بود. من و عده ای از دوستان‏‎ ‎‏تصمیم گرفتیم که همراه ایشان برویم تا تنها نباشند و فشار جمعیت هم خطری برای‏‎ ‎‏ایشان نداشته باشد. ما از حسینیه بیرون آمدیم و ده قدم پشت سر ایشان حرکت کردیم.‏‎ ‎‏امام متوجه ما شدند، صورتشان را برگرداندند و گفتند: «شما برگردید، من تنها‏‎ ‎‏می روم.» ‏‎[23]‎

من تنها باید اینجا بروم

‏روزی قرار بود امام در نجف به منزل یکی از بزرگان بروند. بعضی از طلاب که‏‎ ‎‏متوجه موضوع شدند به قصد مشایعت ایشان اطراف منزل ایشان تجمع کردند. وقتی‏‎ ‎‏امام از منزل بیرون آمدند طلبه ها در خدمت ایشان و همراهشان حرکت کردند. امام‏‎ ‎‏متوجه شدند ولی چیزی نگفتند تا وقتی که به در منزل آن آقا رسیدند و در باز شد.‏‎ ‎‏بلافاصله وارد شدند و خودشان در را بستند که معنای آن این بود که آقایان بروند من‏‎ ‎‏تنها باید اینجا بروم. طلبه ها همه مراجعت کردند، در حالی که از این برخورد امام یک‏‎ ‎‏ درس اخلاقی هم فراگرفته بودند. ‏‎[24]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 128
همراه من حرکت نکنید

‏یکی از شبها که به دنبال امام به حرم مشرف می شدم دم در حرم که آقا کفششان را‏‎ ‎‏به کفشداری دادند و قدم به داخل ایوان گذاشتند به من که پشت سرشان بودم‏‎ ‎‏گفتند: «من از اینکه شماها همراه من می آیید رنج می برم.» عرض کردیم ما هم‏‎ ‎‏می خواهیم به حرم مطهر مشرف شویم. فرمودند: «وقت دیگر حرم بیایید.» عرض کردم‏‎ ‎‏وظیفه ماست در خدمت شما باشیم. فرمودند: «پس همراه من حرکت نکنید، از آن طرف‏‎ ‎‏خیابان مراقبت کنید...» ‏‎[25]‎

هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید

‏در سال 1348 که به ده هزار زوار ایرانی پس از زیارت حج، ویزای عراق داده‏‎ ‎‏بودند، جمعیت انبوهی از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردی نجف شرکت‏‎ ‎‏کردند و پس از پایان نماز می خواستند در خیابانها با سلام و صلوات امام را همراهی و‏‎ ‎‏بدرقه نمایند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتی می خواستند از مدرسه بیرون بروند دستور‏‎ ‎‏می دادند که به مردم اعلام کنید هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید. لذا زوار‏‎ ‎‏در مدرسه مکث می کردند تا وقتی امام دور می شدند بتدریج خارج می شدند. ایشان در‏‎ ‎‏شرایطی زوار ایرانی را از حرکت پشت سر خود برحذر می داشتند که در عراق سخت‏‎ ‎‏تنها و بی یاور بودند. ‏‎[26]‎

بدون تشریفات عبور می کردند

‏روزی امام می خواستند در مجلس فاتحه شرکت کنند. داشتند از توی صحن حرم‏‎ ‎‏حضرت امیر(ع) عبور می کردند و می خواستند از این صحن به آن صحن بروند. جمعیت‏‎ ‎‏هم زیاد بود. ایشان مثل طلبه ای یا فرد عادی بدون اینکه یک نفر همراهشان باشد، بدون‏‎ ‎‏هیچ سلام و صلواتی از لابلای آن جمعیت فشرده عبور کردند. ‏‎[27]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 129
یا جلوتر بروید یا صبر کنید من رد بشوم

‏چند روزی از وفات مرحوم آیت الله بروجردی می گذشت. قرار بود امام در فاتحه‏‎ ‎‏ایشان شرکت کنند. من و مرحوم اشراقی و یکی دیگر از فضلا پشت سر امام راه‏‎ ‎‏افتادیم. آقا برگشتند و به ما فرمودند: «یا جلوتر بروید یا صبر کنید من رد بشوم.» ایشان‏‎ ‎‏ راضی نبودند که پشت سرشان کسی راه برود و همیشه به تنهایی حرکت می کردند. ‏‎[28]‎

دوست ندارم شخصیت شما کوچک شود

‏یادم می آید هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در کوچه به امام برخورد کردیم و‏‎ ‎‏چون دوست داشتیم که همراه ایشان باشیم، لذا پشت سر آقا به طرف حرم مطهر حرکت‏‎ ‎‏کردیم. امام وقتی متوجه حضور ما شدند، ایستادند و فرمودند: «آقایان فرمایشی دارند؟‏‎ ‎‏گفتیم: «نه! عرضی نداریم، فقط دوست داریم که همراه شما باشیم و از این کار لذت‏‎ ‎‏ می بریم.» ‏

‏ایشان فرمودند: «‏شکرالله سعیکم‏. من از این کار شما تشکر می کنم، شما آقا‏‎ ‎‏هستید، طلبه هستید، محترم هستید، من دوست ندارم که شخصیت شما با حرکت کردن‏‎ ‎‏به دنبال من کوچک شود.» ‏‎[29]‎

آقایان بروند

‏یکی از علمای ایرانی پس از بازگشت از سفر حج به منزل یکی از علمای نجف‏‎ ‎‏وارد شده بود. یکی از اشخاص آمد خدمت امام که ایشان را که می خواستند به دیدن آن‏‎ ‎‏آقا بروند به منزل ببرد. او قصد داشت امام را با تجلیل و تشریفات ببرد، لذا چند نفر را‏‎ ‎‏در کوچه، جلوی منزل آقا جمع کرده بود. موقعی که امام از منزل بیرون تشریف آوردند‏‎ ‎‏دیدند که چند نفری در کوچه در منزل ایشان ایستاده اند، فرمودند که آن آقایان بروند.‏‎ ‎‏حتی به آن شخصی هم که متصدی این کار بود و همیشه در منزل امام و همراه او بود‏‎ ‎‏فرمودند: «بفرمایید خانه.» هرچه اصرار کردند امام رد کردند، فقط من و آن شخص که‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 130
‏راه را بلد بود همراه امام ماندیم. ‏‎[30]‎

بفرمایید بروید

‏امام از همان ابتدا از هر کاری که شائبۀ شهرت طلبی و مقام خواهی داشت‏‎ ‎‏اجتناب می ورزیدند؛ برای مثال اجازه نمی دادند کسی پشت سرشان راه برود. اگر‏‎ ‎‏شاگردی اشکالی داشت و می آمد تا در بین راه از ایشان سؤال کند می ایستادند و‏‎ ‎‏اشکال را پاسخ می دادند بعد هم می گفتند: «بفرمایید بروید.» ‏‎[31]‎

آقایان می گیرند ما هم شرکت می کنیم

‏در همان موقع که آقای بروجردی رحلت کردند، عده ای از مجتهدین و مدرسین و‏‎ ‎‏فضلایی که پای درس امام بودند، به امام پیشنهاد می کنند که برای آیت الله بروجردی‏‎ ‎‏مجلس فاتحه ای ترتیب بدهند، اما امام می گویند: «آقایان می گیرند و ما هم شرکت‏‎ ‎‏می کنیم» امام در همان موقع «خیال زدایی» کرده بودند و در همان مواقع از این مسندها‏‎ ‎‏رسته بودند... امام موقع سوار شدن در تاکسی هیچ وقت روی صندلی پشت اتومبیل‏‎ ‎‏نمی نشستند بلکه در جلو و کنار راننده قرار می گرفتند تا هرگونه شبهه ای را از بین ببرند.‏‎ ‎‏امام حتی اجازه نمی دادند کسی در بیرون مسجد از ایشان سؤالی بپرسد و اگر کسی‏‎ ‎‏اشکالی داشت در همان مسجد می باید سؤال می کرد. امام خودشان در کتاب «جهاد‏‎ ‎‏اکبر» می گویند: «انسان تا مادامی که مشهور نشده و یا عمامه اش بزرگ و یا ریشش بلند‏‎ ‎‏نشده است بایستی آدم بشود و اگر در آن موقع نشد بعدها هم نمی شود.» ‏‎[32]‎

فوراً صف را می شکافتند

‏امام همواره در مسیر خانه تنها حرکت می کردند، فقط گاهی مرحوم حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی هم در معیت ایشان بود. این اواخر – قبل از انقلاب در قم – امام را می دیدم که‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 131
‏در تشییع جنازه بعضی از علمای بزرگ شرکت می کردند ولی همین که می دیدند اهل‏‎ ‎‏ علم و مردم، دور ایشان حلقه زده اند فوراً صف را می شکافتند و از همانجا‏‎ ‎‏برمی گشتند. ‏‎[33]‎

ناراحت می شدند به کسی اشاره کنیم

‏در نجف وقتی به حرم می رفتیم، امام اجازه نمی دادند حتی یک نفر را از جلوی‏‎ ‎‏ایشان کنار بزنیم. حتی وضع به گونه ای بود که یکی دو نفری که همیشه همراه امام‏‎ ‎‏بودند، امام برای اینها راه را باز می کردند! یادم می آید شب عید بود. امام به حرم رفتند.‏‎ ‎‏حرم خیلی شلوغ بود و من برای اینکه به طرف امام هجوم نشود از جلو دستم را آوردم که‏‎ ‎‏شخصی را کنار بزنم، ایشان فوراً دست مرا گرفتند و عقب کشیدند. حتی وقتی ما به‏‎ ‎‏کسی اشاره می کردیم که جایش را به آقا بدهد، ناراحت می شدند. اکثر وقتها که امام به‏‎ ‎‏حرم می رفتند حرم خیلی شلوغ بود و جا گیر نمی آمد و چون ناراحت می شدند که به‏‎ ‎‏کسی اشاره کنیم تا بلند شود و جایش را به ایشان بدهد، نیم ساعت قبل از ورود امام‏‎ ‎‏به حرم یک نفر از برادران می رفت و جا می گرفت و تا آمدن آقا مشغول دعا و نماز می شد‏‎ ‎‏تا اینکه امام وارد می شدند و جای خود را به ایشان می داد و چون آشنا بود امام چیزی‏‎ ‎‏نمی گفتند. ‏‎[34]‎

با تعرّض مرا منع کردند

‏امام از پس رو و پیش رو و این گونه امور سخت بیزار بودند. در نجف خود ناظر‏‎ ‎‏بودم که گاهی در حرم مطّهر حضرت علی(ع) استخوانهای این پیرمرد در میان انبوه‏‎ ‎‏جمعیت درهم فشرده می شد ولی به کسی اجازه نمی دادند که مردم را کنار بزند و برای‏‎ ‎‏ایشان راه باز کند. مرحوم آقای املایی نقل می کرد روزی در حرم مطهر امام حسین(ع)‏‎ ‎‏ امام را دیدم که در میان انبوه زوار گیر کرده و قدمی نمی توانستند پیش بگذارند. به جلو‏‎ ‎‏ دویدم و به کنار زدن مردم و باز کردن راه پرداختم. امام با تعرض و تغیّر مرا منع‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 132
‏می کردند و من بی توجه به منع ایشان به کار خود ادامه می دادم. یکباره متوجه شدم که‏‎ ‎‏امام از مسیری که من برای ایشان باز کرده ام نیامدند بلکه تغییر مسیر داده و در لابلای‏‎ ‎‏جمعیت به راه خود ادامه می دهند. ‏‎[35]‎

حتی اشاره ای هم نمی کردند

‏امام خیلی حسینی بودند در ایام محرم که به کربلا مشرف می شدند هر روز در حرم‏‎ ‎‏حضرت سیدالشهدا زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن می خواندند این کار،‏‎ ‎‏گاهی یک ساعت و نیم طول می کشید ولی امام با آن سن زیادی که داشتند و در این‏‎ ‎‏اوقات هم حرم خیلی شلوغ بود (بخصوص بالای سر حضرت که امام می نشستند) میان‏‎ ‎‏مردمی که مرتب از روی شانه و اطرافشان رد می شدند می نشستند و اصلاً حاضر نبودند‏‎ ‎‏حتی ما به اشاره به کسی بگوییم که مواظب ایشان باشند تا متوجه می شدند برمی گشتند‏‎ ‎‏و به من می گفتند تو نمی خواهی من زیارت کنم! ایشان هیچوقت کنار دیوار‏‎ ‎‏نمی نشستند که مثل بعضی هم از رفت و آمدها به دور باشند و هم به دلیل سن و‏‎ ‎‏خستگی یک و نیم ساعته بخواهند به دیوار تکیه کنند. گاهی می دیدم امام به سجده‏‎ ‎‏می رفتند و بعضی از این عربها که رد می شدند درست پایشان را روی دست ایشان‏‎ ‎‏می گذاشتند. من نگاه می کردم می دیدم قرمز شده است ولی امام هیچ چیز نمی گفتند،‏‎ ‎‏حتی اشاره ای هم نمی کردند. ‏‎[36]‎

به او کاری نداشته باشید

‏یک بار که امام به حرم مشرف شدند موقعی که مشغول زیارت بودند یک نفر‏‎ ‎‏درست بین ایشان و ضریح حایل شده بود. ما چون عادت امام را می دانستیم که‏‎ ‎‏حاضر نیستند به خاطر ایشان کسی به زحمت بیفتد یا در حرم به گونه ای رفتار شود‏‎ ‎‏که برای ایشان نوعی تشریفات حساب شود سعی کردیم به شکلی آن فرد را متوجه‏‎ ‎‏کنیم که جلوی امام ایستاده است ولی نمی شد. آخرالامر من از عقب به خیال اینکه‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 133
‏امام شاهد ماجرا نیستند تا آمدم دستم را به پشت آن مرد بزنم و او را متوجه کنم، امام‏‎ ‎‏ناگهان دستشان را از عبا بیرون آوردند و دستم را گرفتند و فرمودند به او کاری‏‎ ‎‏نداشته باش. ‏‎[37]‎

شما نمی گذارید من زیارت کنم

‏امام دایم به ما سفارش می کردند که بگذارید طبیعی وارد حرم بشوم، چون‏‎ ‎‏نمی خواستند که کسانی مثلاً بفهمند ایشان یک مرجعی است که دارد به حرم مشرف‏‎ ‎‏می شود. در حرم بارها اتفاق می افتاد که آقا در وسط جمعیت معطل می شدند ولی به ما‏‎ ‎‏اجازه نمی دادند به کسی بگوییم راه را باز کنند، اگر کمترین حرکتی از ما می دیدند‏‎ ‎‏می گفتند شما نمی گذارید من زیارت کنم». ‏‎[38]‎

کارشان نداشته باشید

‏یکی از روزها که حرم حضرت معصومه(س) شلوغ بود و امام می خواستند به آنجا‏‎ ‎‏مشرف بشوند، تنها من در خدمتشان بودم. وقتی خواستم به عده ای که در جلوی ایشان‏‎ ‎‏بودند، بگویم که راه را باز کنید! امام می خواهند به حرم مشرف بشوند. آقا نگاه تندی به‏‎ ‎‏من انداختند و فرمودند: «کارشان نداشته باشید! بعد هم همان طور در میان جمعیت به‏‎ ‎‏ زیارت پرداختند. به طور کلی امام در مقایسه با مردم، هیچ امتیازی برای خود قایل‏‎ ‎‏نبودند. در آن روز هم موج جمعیت ایشان را از این طرف به آن طرف می برد. بالاخره‏‎ ‎‏پس از گذشت مدتی طولانی، ایشان خود را به حرم حضرت معصومه(س) رسانده و‏‎ ‎‏مشغول خواندن زیارتنامه شدند. ‏‎[39]‎

بیایید جلو، جا می شود

‏امام در مسجد سلماسی که درس می فرمودند پای درس ایشان شاگردان زیادی‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 134
‏می آمدند و جا نبود. هرچه به آقا عرض می کردیم که اینجا تنگ است، یک جای دیگر‏‎ ‎‏تشریف ببرید قبول نمی کردند. نظر آقایان دیگر هم این بود، نه اینکه ما می خواستیم‏‎ ‎‏ترویج و تبلیغ ایشان را بکنیم. امام می فرمودند: «بیایید جلو کم کم جا می شود.» ‏‎ ‎‏جمعیت حتی روی سکوهای مسجد می نشستند و امام هم منبر می رفتند و با آن کثرت‏‎ ‎‏جمعیّت درس می گفتند، تا اینکه آقای شیخ نصرالله خلخالی که از یاران امام بود ایشان‏‎ ‎‏را با التماس جهت تدریس به مسجد اعظم بردند. ‏

‏امام حاضر نبودند در جاهایی که مثلاً نمایش قدرت ایشان باشد حاضر بشوند. ‏‎[40]‎

مراسم بازدید عید جلوس نمی کردند

‏امام حاضر نبودند به طور رسمی در مراسم اجتماعی، آن طور که سایر علما‏‎ ‎‏شرکت می کردند و اهمیت می دادند شرکت کنند. و یک نوع روحیۀ انزوا گرایانه داشتند؛‏‎ ‎‏مثلاً در ایّام عید در قم رسم بود که طلبه ها به دیدن علما بروند. امّا ایشان معمولاً به این‏‎ ‎‏نوع مراسم، اهمیّت نمی دادند. یادم هست، مدتی من و آقای حاج شیخ حسن صانعی‏‎ ‎‏و آقای ربّانی املشی و یکی دو نفر از دوستان دیگر، که در زمان تحصیل، یک گروهی‏‎ ‎‏بودیم و برای خودمان محفلی داشتیم تلاش زیادی کردیم که امام را قانع کنیم به اینکه‏‎ ‎‏این مراسم را قبول کنند تا در روزهای عید، طلبه ها و علاقه مندان ایشان بتوانند به‏‎ ‎‏دیدنشان بیایند و حتی در این مورد کار را به گستاخی رساندیم، یعنی آنقدر رفتیم و به‏‎ ‎‏ایشان فشار آوردیم تا به گردنشان گذاشتیم، و در حالی که قانع نشده بودند، بالاخره‏‎ ‎‏پذیرفتند. ایشان حاضر نبودند که آنجا بساطی درست بشود. ‏‎[41]‎

کسی نیست این کار را انجام دهد

‏آقای رفسنجانی و برادرم آیت الله یوسف صانعی و مرحوم آقای ربانی املشی و‏‎ ‎‏بنده درس امام می رفتیم. معمولاً بنده و آقای هاشمی و آقای ربانی با هم بودیم و با‏‎ ‎‏فاصلۀ یک متر، جلو امام می نشستیم و امام در تمامی مدت تدریس، دو زانو‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 135
‏می نشستند. معمولاً آقایان مراجع و بزرگان در اعیاد و وفیات ائمه جلساتی داشتند، ولی‏‎ ‎‏امام هر چند درسشان در عرض درس آیت الله بروجردی از نظر کمیت و کیفیت بود بعد‏‎ ‎‏از درس به منزل می رفتند تا روز بعد. و در ایامی مثل عید «جلوس» نداشتند ما سه نفر‏‎ ‎‏مسأله را با امام در میان گذاشتیم و سخنگوی ما آقای هاشمی بود. بعد از درس خدمت‏‎ ‎‏امام رسیدیم آقای هاشمی گفت آقا ما می خواهیم در عید آتیه خدمت شما باشیم و‏‎ ‎‏شاگردان و علاقه مندان به شما دوست دارند که خدمت شما برسند، امام شدیداً رد‏‎ ‎‏کردند و نپذیرفتند و هرچه ما اصرار کردیم قبول نکردند. ‏

‏بالاخره در وقت دیگر این پیشنهاد را ادامه دادیم و اصرار کردیم، امام فرمودند‏‎ ‎‏ «کسی نیست که کارهای آن را انجام دهد». ما عرض کردیم خودمان برنامه آن را‏‎ ‎‏خدمت شما تنظیم می کنیم. در اولین روزهای عید آقای هاشمی و آقای ربانی و آقای‏‎ ‎‏اخوی و بنده بودیم که صبح زود به خانۀ امام می رفتیم و برنامه ها را تا ظهر انجام‏‎ ‎‏می دادیم. ‏‎[42]‎

در مقابل رسول الله چه جوابی داریم؟

‏در نجف بعضیها خیال داشتند روشی اتخاذ کنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب‏‎ ‎‏مراجع عالیقدر شیعه تا به این بهانه موقعیت و حیثیّت اجتماعی امام را نادیده بگیرند.‏‎ ‎‏این امر به دوستان خیلی گران آمد. بنده با دو نفر مأمور شدیم از طرف کلیه دوستان‏‎ ‎‏خدمت امام برسیم و عرض کنیم که چنین مطلبی است. من چون در صحبت کردن‏‎ ‎‏صریحتر بودم به امام عرض کردم که هر محیطی آداب و رسومی دارد و ظاهراً مراعات‏‎ ‎‏رسوم اشکال شرعی نداشته باشد. و موقعیت حضرتعالی طوری است که شما برای عامه‏‎ ‎‏مسلمین هستید و این موقعیت باید برای اسلام حفظ شود و آقایان با آن برنامه ای که‏‎ ‎‏دارند می خواهند این موقعیت شما را نادیده بگیرند. یا خدای نخواسته به خیال خودشان‏‎ ‎‏هتک حرمت شما کنند، لذا ما از شما خواهش می کنیم بر اساس آداب و رسوم حاکم در‏‎ ‎‏این محیط، برنامه آقایان را نپذیرید. سخنان ما که تمام شد ایشان یک قصه ای نقل کردند‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 136
‏که ما در مقابل عظمت روحی ایشان احساس حقارت و شرمساری کردیم. امام فرمودند:‏‎ ‎‏ «در گذشته که برق نبود و کوچه ها تاریک بود یکی از آقایان به جایی می رفت و طبق‏‎ ‎‏مرسوم شخصی هم جلوی ایشان فانوس به دست گرفته بود. او اتفاقاً عازم مجلسی بود‏‎ ‎‏که یک آقای دیگری هم عازم آن مجلس بود. در راه که برخورد کردند، این آقا یک مقدار‏‎ ‎‏از آن دیگری فاصله گرفت تا معلوم شود که ایشان یک تشکیلات جدا و یک فانوس کش‏‎ ‎‏مخصوصی دارد و می خواست که موقعیتش شناخته شود.» امام پس از نقل این داستان‏‎ ‎‏فرمودند: «اگر روز قیامت ما را در محضر رسول الله(ص) به صف وادارند و از این‏‎ ‎‏چیزها از ما سؤال کنند، آیا آقایان برای این سؤال، جوابی در نظر گرفته اند که مثلاً این‏‎ ‎‏جلوتر باشد آن عقب تر باشد، این زودتر باشد آن دیرتر باشد؟ این اعتباراتی که آقایان‏‎ ‎‏در نظر می گیرند اگر در آن صف، حضرت رسول(ص) از ما سؤال کردند آیا جوابی‏‎ ‎‏داریم بگوییم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامه ای که آنها تهیه کرده اند عمل کنید. ‏‎[43]‎

دفتر مخصوص به من نچسبانید

‏اولین روزهای ورود به پاریس با حضور حجةالاسلام حاج احمد آقا، بنی صدر،‏‎ ‎‏قطب زاده، دکتر یزدی، مرحوم املایی و... جلسه ای تشکیل و پیرامون اداره و تنظیم امور‏‎ ‎‏ مربوط به اقامت و ابعاد فعالیتهای دفتر امام در پاریس مشورت و تبادل نظر گردید. ‏

‏در پایان، کمیته ای به عنوان «کمیته تصمیم گیری» تشکیل شد و برای هر یک از‏‎ ‎‏ابعاد کار دفتر (محل اقامت، برنامه غذا، تنظیم ملاقاتها و مصاحبه ها، ترجمه، تلفن‏‎ ‎‏و ...) مسؤولی مشخص گردید. در ابتدا کمیته تصمیم گرفت اطلاعیه ای درباره هجرت‏‎ ‎‏امام از نجف اشرف به کویت و سپس پاریس و علل اسباب آن و شرح ماجرا نوشته و‏‎ ‎‏منتشر شود. نوشتن این موضوع را با توجه به اینکه از اول همراه امام بودم و در جریان‏‎ ‎‏قرار داشتم به من واگذار کردند، لذا اطلاعیه ای نوشته شد. درباره اینکه امضای‏‎ ‎‏اطلاعیه چه باشد (رییس دفتر امام، کمیته تصمیم گیری، دفتر مخصوص، همراهان‏‎ ‎‏امام، اطرافیان امام و یا به اسم یک نفر) اختلاف نظر وجود داشت. متن اطلاعیه همراه‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 137
‏امضاهای پیشنهادی توسط احمد آقا خدمت امام عرضه شد، امام پس از اظهارنظر در‏‎ ‎‏ متن و برخی اصلاحات، فرمودند: «من یک آخوندم، یک طلبه هم کارهایم را انجام‏‎ ‎‏می دهد. نه کمیته به دنبالم بچسبانید، نه دفتر مخصوص و نه چیز دیگر.» ‏‎[44]‎

مگر عروس می برید؟ بروید کنار!

‏روز پانزده خرداد که امام در مدرسه فیضیه آن سخنرانی را ایراد فرمودند با آن سیل‏‎ ‎‏جمعیتی که از تمام شهرهای دور و نزدیک به قم آمده بودند، شاید یک ساعت طول‏‎ ‎‏کشید که بواسطه ازدحام جمعیت، امام از در فیضیه تا آن سکو که محل سخنرانی‏‎ ‎‏ایشان بود رسیدند، آن هم به این صورت که مردم امام را روی دست می آوردند. پس از‏‎ ‎‏سخنرانی، ما خوف این را داشتیم که بر اثر فشار زیاد مردم خدای نکرده عارضه یا‏‎ ‎‏کسالتی برای امام پیش بیاید. لذا تصمیم گرفتیم که در مراجعت، امام را از دری که بین‏‎ ‎‏مدرسه و حرم بود به بیرون ببریم. به آقا عرض کردیم شما از این در تشریف ببرید‏‎ ‎‏فرمودند: «نخیر از همان طرف که آمدم باید بروم.» به آقای اشراقی متوسل شدیم که به‏‎ ‎‏ایشان عرض کرد، باز امام فرمودند: «نخیر از اینجا باید بروم.» ما متوجه نبودیم نظر امام‏‎ ‎‏چیست نظر ایشان شاید این بود که یک وقت عده ای خیال نکنند امام این حرفهای تند‏‎ ‎‏را زد و از آن طرف رفت. بالاخره دوستان توصیه کردند که آقا همه شما را می شناسند که‏‎ ‎‏کسی نیستید که حرفی را بزنید و بروید، غیر از اینها تمام خیابانها پر از جمعیت است و‏‎ ‎‏ماشین اصلاً راه نمی تواند برود؛ تا بالاخره امام پذیرفتند. از در که خارج شدند عده ای‏‎ ‎‏برای زیارت امام فشار آوردند که به دنبال ایشان بیایند. چند نفر از افراد بسیار قوی و‏‎ ‎‏متدین تهران پشت سر امام، زیر بغل ایشان را گرفتند که سریعاً امام را از مسجد اعظم‏‎ ‎‏به پل آهنچی برسانند تا از آنجا سوار ماشین شوند، امام با عصبانیت دستهایشان را‏‎ ‎‏فشار دادند و فرمودند: «مگر عروس می برید بروید کنار!» ‏‎[45]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 138
مردم از من محافظت می کنند

‏مشکل بسیار بزرگی روزهای اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنیت ایشان‏‎ ‎‏وجود داشت و آن این بود که امام مانع می شدند پاسداران با اسلحه دنبال ایشان باشند.‏‎ ‎‏همیشه می فرمودند: «من مأمور مسلح نمی خواهم.» امام شبها به منزل فضلا و‏‎ ‎‏خانواده های شهدا می رفتند و مردم قم هم به مجرد اینکه می شنیدند امام از کوچه یا‏‎ ‎‏خیابانی عبور می کنند همگی از خانه ها بیرون می ریختند  و دور ماشین امام جمع‏‎ ‎‏می شدند. حتی روی سقف ماشین سوار می شدند تا جایی که راننده نمی دانست کجا‏‎ ‎‏می رود و در عین حال امام می فرمودند: «کسی دنبال من نیاید، مردم از من محافظت‏‎ ‎‏می کنند.» ‏‎[46]‎

گریز از مسندنشینی

‏امام را در آن روزگاری  که هنوز نهضت را آغاز نکرده بودند، می دیدم که وقتی وارد‏‎ ‎‏مجلسی می شدند هر نقطه که جا بود می نشستند و غالباً دم در و در جمع مردم کوچه و‏‎ ‎‏بازار می نشستند. برخلاف بسیاری که حتماً باید روی مسند می نشستند اگر چه جا‏‎ ‎‏نباشد، اصلاً امام همیشه از مسندنشینی گریزان بودند. ‏‎[47]‎

تشک را کنار زدند

‏امام در ایام تابستان بعضی از سالها که حوزه علمیه قم تعطیل بود به محلات‏‎ ‎‏تشریف می بردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارک رمضان درس‏‎ ‎‏اخلاق می گفتند. روزی امام برای درس گفتن وارد مسجده شده و متوجه شده که آن روز‏‎ ‎‏تشکی برای ایشان انداخته اند. فوراً آن را کنار زدند و مثل سایر مردم روی زیلوی مسجد‏‎ ‎‏نشستند. ‏‎[48]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 139
ایشان همینجوری تشریف آورد؟

‏بعد از انقلاب خانم خبرنگاری از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع که در‏‎ ‎‏لندن بودم می شناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبه ای با امام برای او‏‎ ‎‏ترتیب دهم. من با مرحوم آقای اشراقی تلفنی صحبت کردم که این خانم سؤالات‏‎ ‎‏زیادی دارد و دلش می خواهد مسایلی را از امام بپرسد. ایشان موافقت نفرمودند. شبی‏‎ ‎‏امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفاً آن خبرنگار هم آنجا بود. وقتی امام تشریف‏‎ ‎‏آوردند تمام مسایل او حل شد و گفت: عجب ایشان همین جوری تشریف آوردند‏‎ ‎‏اینجا؟! گفتم بله ایشان به خانه طلبه هم تشریف می برند. گفت: همان شخصی که‏‎ ‎‏این همه سروصدا کرده است بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟ او که قبلاً‏‎ ‎‏تشریفات سلطنتی را دیده بود، ارادت فراوانی به امام پیدا کرد. ‏

‏بعد از آنکه ایشان تشریف بردند تا یک هفته بلکه بیشتر از همسایه ها و مردم اطراف‏‎ ‎‏می آمدند تا با لیوانی که آقا در آن آب خورده بودند، آب بخورند. ما در پارچ آب می ریختیم‏‎ ‎‏و آنها در لیوان می ریختند و می خوردند. حتی از تهران هم آمده بودند و می گفتند:‏‎ ‎‏شنیده ایم آقا تشریف آوردند اینجا و دستی روی گزها کشیده اند و آبی میل کرده اند. ‏‎[49]‎

لازم نیست لامپ بزنید

‏از منزلی که امام در نجف داشتند تا خیابان دو تا کوچه فاصله بود که خیلی هم‏‎ ‎‏تاریک بود مرحوم شیخ نصرالله خلخالی به من فرمود: «اینجا تاریک است چراغی بزنید‏‎ ‎‏ما هم رفتیم و یک لامپ خریدیم و سر در منزل نصب کردیم. تا امام چشمشان به‏‎ ‎‏لامپ افتاد فرمودند این را شما زدید؟» عرض کردم بله فرمودند: «نمی خواهد. لازم‏‎ ‎‏نیست.» چون ایشان حاضر نبودند با بقیه مردم تفاوتی داشته باشند. ‏‎[50]‎

من هم مثل بقیه هستم

‏یک وقت در نوفل لوشاتو مقداری باران آمده بود. امام در اتاق بالا نماز‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 140
‏می خواندند و افراد در بیرون اتاق کفشها را درمی آوردند که در آنجا هم مقداری آب‏‎ ‎‏جمع شده بود و زمین هم مرطوب بود. یک بار به ایشان عرض کردم چون اینجا زمین‏‎ ‎‏مرطوب است و باران هم می آید شما کفشهایتان را داخل در بیاورید. امام با تبسم‏‎ ‎‏فرمودند: «بقیه چکار می کنند، هرکاری بقیه می کنند من هم مثل بقیه هستم.» بعد‏‎ ‎‏کفشهایشان را بیرون درآوردند و برای نماز تشریف بردند. ‏‎[51]‎

سادگی امام برای همه جذّاب بود

‏در زمان سابق یک بار امام با اتوبوس به مشهد مشرف می شدند من هم همان سال‏‎ ‎‏در همان اتوبوسی که ایشان بود قصد تشرف داشتم. البته آن موقع طلبه جوانی بودم اما‏‎ ‎‏امام را می شناختم. ایشان خیلی خیلی ساده بودند. مثلاً وقتی که به سمنان رسیدیم و‏‎ ‎‏اتوبوس توقف کرد، ایشان آنجا غذا خوردند بعد وضو گرفتند و عبایشان را همانجا‏‎ ‎‏انداختند و نشستند و قدری استراحت فرمودند. تصور کنید که یک استاد معظم و‏‎ ‎‏مجتهد حوزۀ علمیه مانند مسافران دیگر که همه گونه افراد بودند رفتار کند. پیدا بود‏‎ ‎‏کارهای ایشان برای خداست. بعد که اتوبوس در خواجه ربیع نگه داشت دیدم ایشان‏‎ ‎‏هم خواجه ربیع را زیارت کردند و برگشتند. سادگی زندگی ایشان واقعاً برای همۀ ما‏‎ ‎‏جالب بود. ما خیال می کردیم حالا که آقا می خواهند به مشهد مشرف شوند لابد باید‏‎ ‎‏ خیلی تشریفات داشته باشند. اما دیدیم خیر چنین نیست. ‏‎[52]‎

راضی نیستم برای من صلوات بفرستید

‏امام در بعضی از سالها، تابستان به محلات تشریف می آوردند. تابستان سال‏‎ ‎‏ 1325 که به محلات آمدند. علمای شهر که به امام اخلاص داشتند از ایشان‏‎ ‎‏درخواست کردند که مسجدی در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.‏‎ ‎‏ فرمودند مرا به حال خود بگذارید و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند. پس از‏‎ ‎‏چند روزی که از ماه رمضان گذشت، عده ای گفتند حالا که شما جماعت را‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 141
‏نپذیرفتید حداقل یک جلسه ای باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند. بالاخره بعد‏‎ ‎‏از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهای ماه رمضان ساعت پنج‏‎ ‎‏ بعدازظهر در مسجدی که در مرکز شهر بود برپا می شد و امام پای یک ستونی روی‏‎ ‎‏زمین می نشستند و جمعیت دور ایشان می نشست. در این جلسه دو نکته قابل توجه‏‎ ‎‏دیده ام که از خاطرم محو نمی شود. یکی اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند‏‎ ‎‏شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکت‏‎ ‎‏بکنید من این جلسه را تعطیل می کنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد. نکته‏‎ ‎‏ دوم این بود که، مرسوم بود اگر کسی از روحانیون داخل می شد به احترامش کسی‏‎ ‎‏می گفت صلوات بفرستید. و در اینجا هم شخصی بود که وقتی امام وارد مسجد‏‎ ‎‏ می شدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت می کرد. روز اول که این صلوات را‏‎ ‎‏فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتی‏‎ ‎‏ را که می فرستید منظورتان ورود من است یا آنکه این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام‏‎ ‎‏است؟ اگر برای رسول اکرم(ص) صلوات می فرستید، این صلوات را یک وقت‏‎ ‎‏دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است که وارد مسجد می شوم من راضی نیستم!» ‏‎ ‎‏از آن جلسه یک نکته ای در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران‏‎ ‎‏مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونی پیدا کرده اید و می پوشید و با یک‏‎ ‎‏کت و شلوار حالتان تغییر می کند، یک غروری پیدا می کنید، فکر نکرده اید که این‏‎ ‎‏فاستونی پشمی از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر‏‎ ‎‏گوسفندی را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم‏‎ ‎‏نداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه‏‎ ‎‏ حال شما را تغییر داده است. این چه بدبختی است که ما به چنین چیزهای ‏‎ ‎‏ بی اساس دل خود را خوش بکنیم؟» ‏‎[53]‎

با ناراحتی پتو را جمع کردند

‏مسجدی که امام در قم در آن درس خارج می گفتند، مسجد سلماسی بود. مسجد‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 142
‏ساده ای که کف آن با زیلوهای نازکی فرش شده بود و بخصوص در زمستان سرد نشستن‏‎ ‎‏روی آن واقعاً نوعی ریاضت به حساب می آمد. روزی طلاب با هم گفتند این درست‏‎ ‎‏نیست که امام نیز همانند ما روی زیلوی نازک و سرد بنشینند. لذا، یکی از طلبه ها‏‎ ‎‏برخاست و قبل از اینکه امام بیاید عبای پشمی خود را تا کرده و در جایی که ایشان‏‎ ‎‏می نشستند پهن کرد. همه از این کار خوشحال بودیم، اما همین که ایشان وارد مسجد‏‎ ‎‏شدند و برای نشستن به جای مخصوص خود رفتند و آن عبا را پهن دیدند با ناراحتی آن‏‎ ‎‏را جمع کرده به کناری گذاشتند و مانند هر روز مثل دیگران روی زیلو نشستند و آثار‏‎ ‎‏ناراحتی تا پایان درس در چهره ایشان هویدا بود. ‏‎[54]‎

هرجایی خالی بود می نشستند

‏امام در نجف به هر مجلسی که وارد می شدند هرجای خالی بود همانجا‏‎ ‎‏می نشستند. در حالی که معمولاً فضلا و آیت الله ها در یک صف می نشستند. هرچه هم‏‎ ‎‏به ایشان تعارف می کردند اعتنا نمی کردند که مثل بعضیها جای دیگران را به خاطر‏‎ ‎‏نشستن خود تنگتر کنند. امام گاهی طول مجلس فاتحه ای را در سالن مسجد طی‏‎ ‎‏می کردند که بروند و در جایی که خالی است بنشینند. تا می نشستند بلافاصله قرآن‏‎ ‎‏می خواندند و بعد با اطرافیان احوالپرسی می کردند و سپس برمی خاستند و به منزل‏‎ ‎‏می رفتند. ‏‎[55]‎

آغاز تدریس در عراق

‏به هنگام ورود امام به نجف همۀ علماء و طلاب به دیدار امام می آمدند، و‏‎ ‎‏مدتی هم ایشان مشغول بازدید بودند. بعد از یکی دو ماه تقاضای مکرری از ایشان‏‎ ‎‏جهت تدریس به عمل آمد و پیشنهاد شد که در مدرسه آیت الله بروجردی نماز‏‎ ‎‏بخوانند و درس داشته باشند. امام پس از بررسی کامل، مسجد مرحوم شیخ‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 143
‏انصاری را که مسجد متروکه ای شده بود انتخاب و در آن به تدریس مشغول‏‎ ‎‏شدند. ‏‎[56]‎

نمی خواهد پتو بیاندازید

‏اوایلی که امام به نجف آمده بودند، گاهی من قبل از اینکه امام به بیرونی تشریف‏‎ ‎‏بیاورند پتو می انداختم. امام فرمودند: «نمی خواهد جمع کنید» و روی قالی نشستند و‏‎ ‎‏منظورشان این بود که پتویی را که می اندازی این امتیازی برای من است. ولی بعدها که‏‎ ‎‏در نجف به حالت رسم درآمده بود که در مجلس تشک می انداختند، ما هم در بیرونی‏‎ ‎‏منزل امام تشک می انداختیم. ‏‎[57]‎

خودشان اتاقشان را تمیز می کردند

‏امام از وقتی که وارد پاریس شدند خودشان عهده دار تمیز کردن اتاق محل‏‎ ‎‏مسکونی خود شده بودند و هرچه به ایشان اصرار می شد اجازه بدهند دیگران این کار را‏‎ ‎‏بکنند، چنین اجازه ای نمی دادند. ایشان در روزهای اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل‏‎ ‎‏همیشه زندگی ساده و بی پیرایه ای داشتند و علی رغم این که خبرنگاران پرتیراژترین‏‎ ‎‏نشریات جهان برای گفتگو با ایشان رقابت سختی با یکدیگر داشتند و تصاویر امام را‏‎ ‎‏در صفحات اول نشریاتشان چاپ می کردند، اما ایشان در روش زندگی خودشان هیچ‏‎ ‎‏تغییری ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند. ‏‎[58]‎

مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟

‏روزی از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند. من مسؤول دفتر و تلفن‏‎ ‎‏امام بودم. تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که می گفت برای ورود امام‏‎ ‎‏برنامه هایی تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش می کنیم، چراغانی‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 144
‏می کنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی کوپتر می رویم و... وقتی خدمت امام‏‎ ‎‏مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود که سخن‏‎ ‎‏طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحت‏‎ ‎‏خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابداً‏‎ ‎‏این کارها لازم نیست یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران بازمی گردد.‏‎ ‎‏من می خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم.»‏‎[59]‎

نمی گذاشتند عرقشان را پاک کنیم

‏وقتی امام را پس از سخنرانی مهمّشان در بهشت زهرا با زحمت وارد آمبولانس‏‎ ‎‏کردیم. ایشان در اثر ازدحام مردم خیلی عرق کرده بودند. وقتی خواستیم با گازهای‏‎ ‎‏بهداشتی عرق ایشان را پاک کنیم قبول نکردند و با دستمالی که از جیبشان درآوردند‏‎ ‎‏خودشان پیشانیشان را خشک کردند. ‏‎[60]‎

اینها چه می کنند؟

‏از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایی را برای فرود هلی کوپتر فراهم آورند که‏‎ ‎‏اگر یک وقتی مسأله ای و یا حادثه ای رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مکان به‏‎ ‎‏جای دیگری انتقال دهند. ‏

‏تا امام متوجه صدای ماشینهایی که سطح زمینی را در نزدیکی منزل ایشان تسطیح‏‎ ‎‏می کردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه می کنند؟» جواب داده شد، زمینی را‏‎ ‎‏صاف می کنند تا هلی کوپتر به راحتی بتواند در آنجا بنشیند. فرمودند: «این کار برای‏‎ ‎‏چیست و چه کسی گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را‏‎ ‎‏کرده ام. گفتم که این کار به من ارتباطی ندارد و مربوط به برادران ارتش است – آن روز‏‎ ‎‏هم یادم هست که نماینده امام در ارتش آقای خامنه ای بودند – امام ایشان را خواستند و‏‎ ‎‏فرمودند: «من راضی نیستم یک چنین کاری صورت گیرد و بدانید هر شرایطی در اینجا‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 145
‏پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بنای این کار بر این است که من راضی باشم‏‎ ‎‏به هیچ وجه راضی نیستم.»‏

‏این تذکر امام باعث شد که بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند. ‏‎[61]‎

اگر می خواهید بمانم تزیینات نکنید

‏زندگی امام از هر جهت بسیار ساده بود. نه تنها ایشان در زندگی شخصی خود‏‎ ‎‏مراقبت بر ساده زیستی داشتند که نسبت به آنچه به ایشان مرتبط می شد نیز مراقبت‏‎ ‎‏می نمودند؛ از باب نمونه حسینیه جماران با اینکه به شخص ایشان زیاد ارتباط نداشت‏‎ ‎‏و مکانی بود به نام امام حسین(ع) ولی امام نگذاشتند از نظر تجمّل و زیبایی تغییری در‏‎ ‎‏آن ایجاد شود. حتی وقتی آقای جمارانی خواست آنجا را سفیدکاری کند امام‏‎ ‎‏فرمودند: «اگر می خواهید من اینجا بمانم تزیینات نکنید.» ‏

‏موقعی که امام متوجه شدند که می خواهند حسینیه را کاشی کاری کنند عصبانی‏‎ ‎‏شدند و فرمودند: «من از اینجا می روم.» ‏‎[62]‎

بگذارید من بمیرم

‏روزی گروه زیادی از اقشار مختلف مردم با امام ملاقات داشتند. وقتی امام وارد‏‎ ‎‏حسینیه جماران شدند مردم شروع به ابراز احساسات و شعار دادن کردند. امام بدون‏‎ ‎‏توجه به احساسات مردم به طبقه بالای حسینیه خیره شده بودند چون احساس می کردند‏‎ ‎‏که تغییری در وضع حسینیه پیش آمده است. چند لحظه ای بدین منوال گذشت تا اینکه‏‎ ‎‏امام متوجه مردم شده به ابراز احساسات آنها پاسخ دادند و ملاقات تمام شد و مردم‏‎ ‎‏رفتند. بعد از ملاقات همین که وارد اتاقشان شدند با عصبانیت فرمودند «در حسینیه چه‏‎ ‎‏کار می کنید؟» آقای رسولی و صانعی گفتند آقا طبقه بالای حسینیه را گچ کاری‏‎ ‎‏می کنیم. امام با عصبانیت فرمودند: «بگذارید من بمیرم و شما بدون اجازه ام این کار را‏‎ ‎‏بکنید. تا زنده هستم حق ندارید بدون اجازه من در محدوده زندگیم کاری انجام‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 146
‏بدهید.» ما همان موقع کار را تعطیل کرده و به گچکار گفتیم دست نگهدارید که از این‏‎ ‎‏به بعد ادامه کار حرام است و این محل هنوز به صورت نیمه کاره باقی مانده و قابل‏‎ ‎‏ مشاهده است. ‏‎[63]‎

موافق کارهای حفاظتی ما نبودند

‏دکتر عارفی پزشک امام اصرار زیادی داشت که در جماران باید اتاق سی. سی. یو‏‎ ‎‏ کوچکی داشته باشیم تا اگر حالتی به امام دست داد منتظر آمبولانس و اینها نشویم و‏‎ ‎‏بتوانیم امام را در اینجا تحت مراقبت، یکی دو روزی نگه داریم. ‏

‏همان ایدۀ آقای دکتر عارفی بود که اینجا (بیمارستان قلب جماران) به صورت یک‏‎ ‎‏ بیمارستان کوچک مجهّز درآمد و هیچ کس هم از بیت المال یا سهم امام یا از جایی‏‎ ‎‏برای ساختن آن پول نداد. خود ما چند نفر بودیم که انجام دادیم، قاعدتاً امام، با این‏‎ ‎‏کارهای ساختمانی و حفاظتی هیچ موافق نبودند. ‏‎[64]‎

شیطان از همین جا سراغ آدم می آید

‏روزی از برادران سپاه مستقر در بیت امام درخواست کردم، جلو ایوان بیت امام‏‎ ‎‏نرده ای نصب کنند. وقتی برادران مشغول این کار بودند امام وارد شده، فرمودند: «احمد‏‎ ‎‏چه کار می کنی؟» عرض کردم برای حفاظت جان علی (نوه امام) که خدای ناکرده به‏‎ ‎‏ پایین پرت شود از برادران خواسته ام نرده ای جلوی ایوان نصب کنند و این کار مرسومی‏‎ ‎‏در همه خانه هاست. ‏

‏امام فرمودند: «شیطان از همه جا سراغ آدم می آید، اول به انسان می گوید منزل‏‎ ‎‏شما احتیاج به نرده دارد، بعد می گوید رنگ می خواهد، سپس می گوید این خانه‏‎ ‎‏کوچک است و در شأن شما نیست و خانه بزرگتر می خواهد و آرا آرام انسان در دام‏‎ ‎‏شیطان می افتد.» ‏‎[65]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 147
کار بیخودی کرده اید

‏هنگامی که می خواستیم از نماز جماعتی که امام با شخصیتهای سیاسی و‏‎ ‎‏خانواده شهدا در ماه مبارک رمضان داشتند فیلمبرداری کنیم، برای کسب اجازه خدمت‏‎ ‎‏ایشان رفتیم. امام که در آن ساعت طبق برنامه همیشگی قرآن می خواندند، سرشان را‏‎ ‎‏بالا آورده و فرمودند: «چه می گویید؟» عرض کردم از شما تقاضا داریم اجازه بفرمایید از‏‎ ‎‏نماز امشب فیلمبرداری کنیم. امام با تأثر و ناراحتی در حالی که چند لحظه سرشان را‏‎ ‎‏پایین انداخته بودند، فرمودند: «شما کار بیخودی کرده اید که وسایل فیلمبرداری را آماده‏‎ ‎‏کرده اید.» بنده دیدم اگر اصرار نکنم قضیه منتفی می شود. عرض کردم آقا ما زحمت‏‎ ‎‏کشیده ایم و مهمانان شما هم انتظار قبول این دعوت را دارند، لذا با اکراه این مسأله‏‎ ‎‏را پذیرفتند. ‏‎[66]‎

برای من تشریفات نگذارید

‏ملاقاتهای مسؤولین و شخصیتها با امام در یک اتاق کوچک سه در چهار انجام‏‎ ‎‏می شد و کسی از محتوای حرفهای رد و بدل شده اطلاعی نداشت. بارها مردم تقاضا‏‎ ‎‏کرده بودند که ملاقاتهای خصوصی امام با شخصیتهای سیاسی و بعضاً جهانی را‏‎ ‎‏جهت حفظ در تاریخ ضبط و فیلمبرداری کنیم اما می دانستیم که امام در این امور مانع‏‎ ‎‏ما می شوند و راضی به نصب دوربین فیلمبرداری در اتاقشان نیستند و این کار را‏‎ ‎‏تشریفات می دانند. حدود یک سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت کردم تا اینکه‏‎ ‎‏پذیرفتند این کار صورت بگیرد. در یک فرصت دو، سه روزه که امام ملاقات نداشتند با‏‎ ‎‏همکاری برادران صدا و سیما وسایل فیلمبرداری را در اتاق ایشان نصب کردیم. یک‏‎ ‎‏روز صبح که امام طبق روال قبلی جهت ملاقات وارد اتاق شدند تا چشمشان به‏‎ ‎‏سقف افتاد و وسایل فیلمبرداری از جمله چند پروژکتور را که به سقف نصب شده بود‏‎ ‎‏دیدند ناراحت شده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع کنید و برای‏‎ ‎‏من در این آخر عمری تشریفات نگذارید من احتیاج به این کارها ندارم.» و ما مجبور‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 148
‏شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم که وسایلشان را جمع کرده و ببرند. وقتی‏‎ ‎‏وسایل جمع آوری شد آثار کندن و جوشکاری پروژکتورها در سقف باقی مانده بود.‏‎ ‎‏ می خواستیم سقف را رنگ بزنیم، گفتیم ممکن است امام اشکال بگیرند که به چه‏‎ ‎‏مناسبت خراب کردید که حالا می خواهید اصلاح بکنید لذا از ایشان سؤال کردم که آیا‏‎ ‎‏ اجازه می دهید که جای این جوشکاریها را رنگ بزنیم فرمودند: «احتیاجی نیست» آثار‏‎ ‎‏این وسایل هنوز هم بر سقف این اتاق قابل مشاهده است. ‏‎[67]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 149

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 150

  • . حجة الاسلام والمسلمین صادق احسان بخش، پیام انقلاب، ش 96، ص 27.
  • . حجة الاسلام والمسلمین عباسعلی عمید زنجانی – پا به پای آفتاب – ج 4 – ص 35.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فرقانی، آیینه حسن، ص 148.
  • . حجة الاسلام والمسلمین حمید روحانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 1، ص 14.
  • . حجة الاسلام والمسلمین احسان بخش – مأخذ پیشین، پا به پای آفتاب، ج 3، ص 207 (جدید).
  • . حجة الاسلام والمسلمین غیوری – پا به پای آفتاب، ج 5، ص 91.
  • . حجة الاسلام والمسلمین قرهی.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سیدمحمد موسوی خوئینی ها – حوزه – ش 37 و 38، ص 76.
  • . حجةالاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی، پا به پای آفتاب، ج 2، ص 29 (جدید).
  • . حجة الاسلام والمسلمین سیدحسن طاهری خرم آبادی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 318.
  • . حجة الاسلام والمسلمین محمدعلی فیض – پا به پای آفتاب – ج 4، ص 82.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید حسن طاهری خرم آبادی – مأخذ پیشین – ج 3 – ص 318.
  • . آیت الله خاتم یزدی.
  • . حجة الاسلام والمسلمین عباس محفوظی – مأخذ پیشین – ج 4، ص 133.
  • . آیت الله علی اکبر مسعودی – پا به پای آفتاب – ج 4، ص 158.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سیدحمید روحانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)، ج 1، ص 116.
  • . حجة الاسلام والمسلمین احمد رحمت، آرشیو و واحد خاطرات مؤسسه.
  • . سیدرحیم میریان، مصاحبه مؤلف.
  • . حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی – پا به پای آفتاب، ج 6، ص 133.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سیدحمید روحانی، سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)، ج 1، ص 117.
  • . حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 5، ص 65.
  • . حجة الاسلام والمسلمین محتشمی پور – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 1، ص 44 و 45.
  • .  حجة الاسلام والمسلمین حسن روحانی – زن روز – ش 851، ص 49.
  • . آیت الله قدیری – ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی – خرداد   70.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فردوسی پور – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 4، ص 146.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 1، ص 115.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سیدحسن طاهری خرم آبادی – پا به پای آفتاب – ج 3، ص 317.
  • . محمود بروجردی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 3، ص 31.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سیدحمید روحانی.
  • . حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)، ج 6، ص 136 و 137.
  • . حجةالاسلام والمسلمین موسوی تبریزی – جهاد - 3.
  • . همان.
  • . حجةالاسلام والمسلمین علی دوانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6، ص 58.
  • . حجة الاسلام والمسلمین ناصری – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 4، ص 131.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سیدحمید روحانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 1، ص 116 و 117.
  • . حجةالاسلام والمسلمین فرقانی – پا به پای آفتاب (جدید)، ج 3، ص 19.
  • . حجة الاسلام والمسلمین ناصری.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فرقانی، همان، ص 20.
  • . آیت الله علی اکبر مسعودی – پا به پای آفتاب – ج 4، ص 154.
  • . حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6، ص 127.
  • . حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی – ندا – ش 1، ص 23.
  • . آیت الله حسن صانعی – روزنامه جمهوری اسلامی – 18 / 3 / 73.
  • . آیت الله کریمی – پاسدار اسلام – ش 8، ص 60.
  • . روزنامه جمهوری اسلامی 18 / 11 / 63.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید عبدالمجید ایروانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 5، ص 14.
  • . حجة الاسلام ولمسلمین انصاری کرمانی – مأخذ پیشین – ج 2، ص 75.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – جلد 1، ص 113.
  • . آیت الله توسلی – مأخذ پیشین – جلد 2، ص 23.
  • . حجة الاسلام و المسلمین احمد صابری همدانی ـ پا به پای آفتاب ـ ج 3 ـ ص 276.
  • . حجة الاسلام والمسلمین قرهی، آیینه حسن، ص 162.
  • . مصطفی کفاش زاده، مصاحبه مؤلف.
  • . حجة الاسلام والمسلمین احمد صابری همدانی – پا به پای آفتاب – ج 3، ص 270.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سروش محلاتی -  روزنامه جمهوری اسلامی – ویژه اربعین امام – 7 / 6 / 68.
  • . حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی – روزنامه جمهوری اسلامی –7 / 4 / 68.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فرقانی.
  • . حجة الاسلام والمسلمین محتشمی پور – ندا – ش 1، ص 42.
  • . حجة الاسلام والمسملین عبدالعلی قرهی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6، ص 140.
  • . خبرنگار اعزامی روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو در سال 57 – روزنامه اطلاعات – 14 / 11 / 71.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فردوسی پور – روزنامه کیهان 14 / 4 / 68.
  • . دکتر حسن عارفی، پا به پای آفتاب، ج 6، ص 266.
  • . حجة الاسلام والمسلمین امام جمارانی – روزنامه جمهوری اسلامی – ویژه اربعین 68.
  • . آیت الله توسّلی- حوزه – ش 45، ص 59 و 60.
  • . حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – روزنامه رسالت – 9 / 3 / 72، ص 5.
  • . مصطفی کفاش زاده، مصاحبه مؤلف.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – روزنامه رسالت – 9 / 3 / 72.
  • . حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – مصاحبه مؤلف.
  • . حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – روزنامه رسالت – 9 / 3 / 72، ص 5.