فصل سوم: سازش ناپذیر، از آغاز تا انتها

فصل سوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سازش ناپذیر،

 

 از آغاز تا انتها


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 37

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 38

 

از جور رضاشاه، کجا داد کنیم؟

‏امام خمینی این رباعی را در سالهای سیاه اختناق رضاخانی، که از همان ایام مبارزات خود را علیه دیکتاتوری خاندان پهلوی آغاز کرده بود، سروده اند:‏

از جور رضاشاه، کجا داد کنیم   زین دیو، به که ناله بنیاد کنیم

آن دم که نفس بود، ره ناله ببست  اکنون نفسی نیست که فریاد کنیم[1]

 

ما قبول نخواهیم کرد

‏زمانی که از طرف حکومت پهلوی (رضاخان) جشن کشف حجاب برگزار شده بود و ما در فیضیه بودیم و عده ای از رفقا هم آنجا بودند. در آن شب جشن، همه ناراحت بودند؛ چون به اصطلاح، رجال دعوت شده بودند که با بانوانشان مکشفه‏‎[2]‎‏ بروند فرمانداری. فیضیه خلوت شد. امام تنها در صحن فیضیه بود. وقتی که خلوت شد، امام به ما گفت: اگر فرمانداری از ما دعوت کرد، چه باید کرد؟ وقتی ما خواستیم فکر کنیم و یک چیزی بگوییم، امام به ما فرصت نداد و فرمود: «ما قبول نخواهیم کرد.» این حرف را امام در جمع نزد، چون اطمینان به نفوس نبود و فقط به ما گفت؛ ما هم ذخیره کردیم و جایی بروز ندادیم. ‏‎[3]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 39

 

موظف هستم جلسه را برگزار کنم

‏امام به تهذیب نفس و رشد قوای روحی و اخلاقی شاگردان اهمیت زیادی می دادند؛ از این رو به دنبال آغاز تدریس فلسفه و عرفان، جلسه پند و اندرز نیز منعقد ساختند که بتدریج دامنه این درس توسعه یافت و هفته ای یک روز تشکیل می شد که علاوه بر روحانیون، صدها نفر از کسبه، کارگران و بازاریهای شهرستان قم در این جلسه درس اخلاق شرکت می کردند. اظهار علاقۀ شایان مردم به این مجلس، امام را بر آن داشت که جلسه را در هفته دو روز (پنجشنبه و جمعه) برقرار سازند. عمال رژیم پلیسی رضاخان به کارشکنی پرداخته و درصدد برهم زدن این مجلس برآمدند لکن با مقاومت سرسختانه و پیش بینی نشده امام مواجه شدند. امام در پاسخ فرستادۀ پلیس که درخواست تعطیل مجلس درس اخلاق را کرده بود به طور صریح اظهار کردند: من موظف هستم به هر نحو که هست این جلسه را برگزار نمایم. پلیس شخصاً بیاید از انعقاد آن جلوگیری به عمل آورد. عمال رژیم در مقابل این حرکت سرسختانه امام عقب نشینی کردند ولی به فشار و کارشکنی خود ادامه دادند. ‏‎[4]‎

 

فکری کرده اید تفرقه ها از بین برود؟

‏در سال 1323 هجری شمسی امام به درخواست مسؤول کتابخانه وزیری یزد که از علما برای یادگار دستخط ها و یادداشت هایی می گرفت نامه ای نوشتند که در جلد اول صحیفه نور موجود است. و این در وقتی بود که امام در یزد از کتابخانه مرحوم وزیری بازدیدی داشتند، به درخواست ایشان پشت جلد یکی از کتابها که من خود در کتابخانه آن کتاب را دیده ام نوشتند ‏اعوذبالله من الشیطان الرجیم قل انما اعظکم بواحده ان تقوموالله مثنی و فرادی‏. در زمانی که بواسطه دیکتاتوری رضاخانی کسی جرئت نفس کشیدن نداشت امام مسألۀ قیام برای خدا را مطرح می کردند و آنجا می نویسند که اگر چه شما این یادداشتها و امضاها را از علما گرفته اید، اما فکری کرده اید که یک حرکتی کنید و تفرقه ها را در میان خودتان از بین ببرید؟‏‎[5]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 40

 

بنویسید خلاف قانون اساسی است

‏در نیمه دوم سال 1338 مبارزات انتخاباتی آمریکا آغاز گردید. شاه می دانست که در صورت پیروزی دموکراتها در آمریکا، اصلاحات اقتصادی، سیاسی مورد نظر آنها به هر صورت انجام خواهد شد، لذا در گرماگرم مبارزات انتخاباتی آمریکا، دکتر اقبال نخست وزیر فراماسون وقت، «لایحه تحدید مالکیت» را در آذرماه آن سال به مجلس برد. آیت الله بروجردی که می دانست هدف از این اقدام، کم کردن فشار سیاسی امریکاست و منافع واقعی دهقانان در نظر گرفته نخواهد شد، نامه اعتراض آمیزی به مجلس نوشته و لایحه را «خلاف اسلام و شریعت» دانست و تأکید کرد که با آن مخالفت خواهد کرد. علیرغم مخالفت آیت الله بروجردی، این لایحه پس از جرح و تعدیل زیاد مجلس در 26 اردیبهشت سال 39 از تصویب مجلس سنا گذشت، ولی پس از آن مسکوت ماند. شاه که از نافرجام ماندن لایحه به شدّت ناراحت شده بود نامۀ تندی به آیت الله بروجردی نوشت و ایشان را برخلاف معمول، «حجة الاسلام» نامید. وی یادآور شده بود که اصلاحات ارضی در سایر کشورهای اسلامی صورت گرفته و خاطر نشان ساخته بود که «ما دستور دادیم قانون اصلاحات ارضی، مثل سایر ممالک اسلامی اجرا شود.» آیت الله بروجردی از امام و چند نفر دیگر از بزرگان حوزه دعوت کرد تا برای دادن پاسخ مناسبی به شاه نزد ایشان بیایند. پس از تشکیل جلسه، آیت الله بروجردی نامۀ شاه را به افراد جلسه و از جمله امام نشان داد. برخی ناراحت شدند و برخی دیگر از روی ترس، نظری ابراز نکردند، ولی امام با اشاره به عبارت «ما دستور دادیم... » که در نامۀ شاه آمده بود به آیت الله بروجردی پیشنهاد کرد که «شما نیز قاطعانه بنویسید: «این خلاف قانون اساسی است.» شاه چه حقی دارد بگوید: «ما دستور دادیم. » کشور، مشروطه است و مجلس دارد.»‏‎[6]‎

 

این شما بودید که شاه را برگرداندید

‏در ایام تابستان امام گاهی می رفتند اطراف تهران و مدتی آنجا می ماندند. در یکی از تابستانها روزی فرزند آقای بهبهانی بنام جعفر نزد میزبان امام رفت و از او خواست  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 41
‏که از حضور آقا بخواهید که وقتی به ما بدهد در تهران خدمتشان باشیم. میزبان موضوع را به اطلاع امام رسانید. امام فرمودند از طرف خودشان آمده و یا از طرف پدرشان؟ در جواب گفت از طرف پدرشان. ‏

‏امام فرمودند وقتی تهران رفتیم سری هم به آنجا می زنیم. عصر جمعه ای امام بعد از انجام کارهایشان در تهران به منزل آقای بهبهانی تشریف آوردند. به جز دو نفر همراه آقا و شخص آیت الله بهبهانی و جعفر هیچکس نبود. بعد از صرف چای و احوالپرسی موضوع به سیاست کشیده شد. آقای بهبهانی رو به امام کرد و اظهار داشت «فساد سرتاسر دربار را گرفته، این بچه‏‎[7]‎‏ اعتنایی به اسلام و روحانیت نمی کند. هر چه دلش می خواهد انجام می دهد. خواهرهایش آبروی ایران را برده اند. کم کم مقدسات را هم نادیده گرفته، بهائیت را بر مردم مسلمان مسلط می کند. » و به اندازه ای راجع به مفاسد دربار سخن گفت که عرق از پیشانیش جاری شد. در آخر گفت:‏

‏«کسی که بتواند این مرد را از تخت پائین بکشد توئی. » آنگاه به متکا تکیه داد. ‏

‏امام در جواب او فرمودند:‏

‏«تمام فرمایشات حضرت آقا را از اول تا آخر گوش دادم. ولی شما بودید که او را برگرداندید. آقازاده از طرف حضرتعالی از این مرد استقبال کرد! در ایام‏‎ ‎‏28‏‎ ‎‏مرداد جعفر آقا با زاهدی ملاقات داشت، شاه رفته بود و شرّش از سر این مملکت کوتاه شده بود، ولی اقدامات جعفر آقا از طرف جنابعالی و سایرین او را برگردانید. حال که او قدرت گرفته آمریکا بشدت از او حمایت می کند، و ساواک و شهربانی را به جان مردم انداخته، ارتش بر اوضاع مسلط شده من چه می توانم بکنم؟»‏

‏آقای بهبهانی که اشک در چشمانش حلقه زده بود رو به جعفر کرد و گفت:‏

‏«حرفهای آقا را شنیدید با توجه به این صراحت می گویم که تنها ایشان است که می تواند پسر پهلوی را از تخت پایین بکشد و ملت را از شرش نجات دهد!»‏

‏آنگاه آیت الله بهبهانی آهی کشید و گفت:‏

‏«خدایا از سر تقصیراتم بگذر، ما به این پسر (محمدرضا شاه) میدان دادیم... »‏‎[8]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 42

 

به شاه هشدار دادند

‏امام چه در زمان مرحوم آقای حائری و چه در زمان مرحوم آقای بروجردی همواره جلودار مبارزات حوزه بودند مثلاً بر اثر قضایای سیاسی که در زمان آقای بروجردی اتفاق افتاده بود، از طرف مرحوم آقای بروجردی و علما مأمور شدند با شاه صحبت کنند. نظر مراجع و علما این بود که نماینده ای باید برود و حرف ما را صریح و پوست کنده به شاه منتقل کند و این کار از کسی غیر از حاج آقا روح الله بر نمی آید و امام هم طی دو ملاقاتی که با شاه انجام دادند حسابی به نقطه نظرات مراجع و علما تأکید کرده و به شاه دربارۀ عاقبت سیاستهایش هشدار داده بودند. ‏‎[9]‎

 

هرگز اجازه تغییر در قانون را نمی دهیم

‏رژیم به منظور جلب موافقت آیت الله بروجردی در مورد یکی از مواد قانون اساسی که قصد تغییر آن را داشت، دکتر اقبال را به حضور ایشان فرستاده بود. امام هم در آن نشست شرکت کردند و رسماً با دکتر اقبال صحبت و گفتگو نمودند. سرانجام با لحنی تند و قاطعانه اظهار داشتند: «ما به شما هرگز اجازۀ چنین تغییر و تبدیلی را در قانون اساسی نمی دهیم، زیرا اینگونه تغییر، افتتاحیه ای جهت دستبرد اساسی به قوانین موضوعۀ این کشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد که هر وقت هر طور که سیاست و منافع او اقتضا می کند در قانون اساسی دست ببرد و طبق اعتراض و امیال خود، قانونی را ملغی و قانون دیگری را جعل نماید. ‏‎[10]‎

 

هم به چشم می خورد هم به صورت!

‏شاه پس از درگذشت آیت الله بروجردی تلگرام تسلیت خود را به قم مخابره نکرد بلکه به نجف فرستاد چون می خواست این طور وانمود کند که در قم آدم ارزنده ای که بشود به عنوان جانشین آیت الله بروجردی‏‎ ‎‏او را مخاطب قرار دهد وجود ندارد. امام هم ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 43

‏در یکی از سخنرانیهایشان به این مطلب اشاره فرمودند که:‏

‏ایشان (شاه) گفته چیزی در قم به چشم نمی خورد. ولی گویا هم به چشم می خورد هم به صورت می خورد هم به لب و دندان می خورد می بینید که هست!‏‎[11]‎

 

باید جواب قاطع بدهید

‏در جلسۀ فاتحه آقای بروجردی که آیت الله گلپایگانی در کنار امام تشریف داشتند، ایشان تلگراف ارسنجانی وزیر کشاورزی وقت را که نوشته بود: ما متشکریم که در مسأله تقسیم اراضی با ما موافقت کردید (البته به دروغ نوشته بود) را برای امام خواندند. امام وقتی مطلب را شنید ناراحت شده و فرمودند خوب، چرا نشسته اید باید جواب قاطع بدهید. امام مکرر می فرمودند اینطور نیست که آقای بروجردی که از دنیا رفته مرجعیت و قدرت مرجعیت شیعه از بین رفته باشد بلکه اگر در زمان ایشان مرجعیت در یک نفر متمرکز بود بعد از ایشان این قدرت در همه مراجع متفرق شده است و اگر همۀ این مراجع دست به دست هم بدهند و با وحدت عمل بکنند. همان قدرت هست. ‏‎[12]‎

 

تو هم بنشین و گوش کن

‏زمانی که امام تازه با طاغوت درافتاده بودند، عکاسها و خبرنگاران مرتب مراجعه می کردند و می خواستند از ایشان عکس و خبر تهیه کنند. وقتی امام مشغول سخنرانی تندی علیه حکومت پهلوی بودند، یک عکاس برای گرفتن عکس به وسط مجلس آمده و برای شنوندگان اسباب زحمت شده بود. امام برای اینکه هم تمرکز مجلس به هم نخورد و هم به آن عکاس تذکری داده باشند، گفتند: آقا تو هم بنشین و گوش کن. ‏

‏امام با این تذکر به عکاس فهماندند که در این مجلس، صحبتی که مطرح است، مهمتر از عکس گرفتن است و الآن وقت شنیدن و خوب شنیدن است نه جای عکس گرفتن. ‏‎[13]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 44

 

من غیر از این را می خواهم

‏امام با بقیه بسیار فرق داشتند. دوستان مدرس ما آن زمان به شاه و ساواک نامه نوشتند و خواسته بودند که ساواک فقط جنبه اطلاعاتی داشته و حق قضاوت و زندان نداشته باشد. یا اینکه مثلاً فرهنگ دست روحانیت باشد و از این قبیل. وقتی من نامه آنها را برای امضاء نزد امام آوردم ایشان هفت، هشت خط به آن اضافه کردند، اما هر چه اصرار کردم امضاء نکردند و گفتند:‏

‏این را خوب است شما منتشر کنید اما من غیر از این را می خواهم. ‏‎[14]‎

 

بی اعتنا سر جای خود نشسته بودند

‏علی امینی نخست وزیر شاه در سال 1340 در دوران قدرت و صدارت خویش به قم شتافت و با عالمان بزرگ یکی پس از دیگری دیدار کرد. ‏

‏آنگاه که به حضور امام بار یافت با دستاویز باز کردن بند کفش لحظه هایی در کفش کن اطاق درنگ کرد تا شاید امام را که در‏‎ ‎‏درون اطاق نشسته بودند ناگزیر کند که از جای خود برخیزد و به او احترام بگذارد! ولی امام بدون کوچکترین توجهی نسبت به نامبرده سر جای خویش نشست و هنگام ورود‏‎ ‎‏و نشستن او نیز، هیچگونه حرکتی نکرد و بدون اینکه به نامبرده مجال سخن دهد، سخنان عتاب آمیز و تندی دربارۀ قانون شکنی ها و خلافکاریهای دولت بر زبان راند. علی امینی که برای فریب کاری و نیرنگ بازی به نزد امام رفته بود، در برابر برخورد قاطع و توفندۀ امام به کلی خود را باخت و بدون اینکه رخصت زبان بازی و پشت هم اندازی بیابد از نزد امام رفت. ‏‎[15]‎

 

ملت ایران همیشه از امیرکبیر ذکر خیر دارد

‏سال‏‎ ‎‏1340‏‎ ‎‏امینی در چهلم رحلت آیت الله بروجردی‏‎[16]‎‏ به قم رفت و با مراجع دیدار و به طور خصوصی گفتگو کرد. ولی امام حاضر نشد با او ملاقات خصوصی ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 45

‏کند؛ لذا یکی از طلاب جوان (آقای عقیقی بخشایشی) نیز در آن جلسه شرکت کرد و گفتگوهای امام و امینی را یادداشت نمود و در یکی از نشریات آن روز منتشر کرد. هدف امام از این کار ظاهراً آن بود تا مبادا امینی دست به اجرای برنامه های غیر اسلامی بزند و چنین وانمود کند با مراجع قم و از جمله ایشان به توافق رسیده است. مطابق آن نوشته، پس از تعارفات معمول، امام تکالیف و مسؤولیت افراد و مسؤولان جامعه را در برابر خداوند متعال و همنوعان خود یادآور شدند و خطاب به وی بیان داشتند: شما امروز که عهده دار ریاست دولت هستید و نخست وزیری کشور در اختیارتان است، مسؤولیت سنگین و مهمتری دارید. باید طوری با مردم رفتار کنید و گامهای مفید و مؤثر به نفع اجتماع بردارید و آنچنان خدمت نشان دهید که در پیشگاه خداوند و وجدان مسؤول نباشید. مملکت ایران نخست وزیرهای فراوانی به خود دیده است. امیرکبیرها، قائم مقام ها و نخست وزیران دیگر، آنان به این مملکت و ملت خدمت کرده اند و مسؤولیت اجتماعی خود را صحیح انجام‏‎ ‎‏داده اند. ملت آگاه و هشیار ایران همیشه از امیرکبیر ذکر خیری دارد ولی در مقابل، نخست وزیرانی هم بوده اند که همیشه مورد لعن و نفرت بوده و هستند. شما در امور دین با مردم آنچنان رفتار کنید تا ذکر خیری از شما و خاطرۀ خوبی از دوران نخست وزیری شما در میان مردم بماند. ‏‎[17]‎

 

شیرینی لازم نیست

‏وقتی علی امینی بر حسب تمایل آمریکاییها نخست وزیر شد، شاه و انگلیسیها با نخست وزیری او موافق نبودند. دکتر امینی انتخاب شده بود که باصطلاح اصلاحات ارضی را انجام دهد و املاک را در ولایات ایران به کشاورزها انتقال دهد. به این خاطر در قم به دیدار مرجع وقت رفت و بنا گذاشت که خدمت امام هم برسد. در آن وقت من هم آنجا بودم. آقای سعید پسر مرحوم حاج میرزا عبدالله چهلستونی هم در آنجا بود و با یکی از وعاظ تهران که خیلی معروف بود و با امینی هم ارتباط داشت، آمده بودند که آقا را وادار کنند به امینی احترام نماید. آقای محمدی گیلانی هم در همان اتاق بیرونی ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 46

‏خدمت امام هر دو دستش را از عبا بیرون آورده و خیلی مؤدب نشسته بود. من به آقای گیلانی گفتم که «وقتی امینی می آید این طور ننشین و دستهایت را از عبا بیرون نیاور. امام گفتند: «آقای محمدی گیلانی همیشه این طوری است رسماً این طور می نشیند و خیلی مؤدب است. »‏

‏دکتر امینی وارد شد. جلوی در اتاق که رسید آقای سعید پسر مرحوم حاج میرزا عبدالله به امام اصرار کرد که بلند شوید سر پا بایستید و احترام کنید. ایشان گوش ندادند و اعتنا نکردند. امینی هم‏‎ ‎‏دم در اتاق برای باز کردن بند کفش خود عمداً مقداری ور رفت تا قدری طول بکشد و آقا بلند شود و به او احترام کند. امینی و شریف العلماء خراسانی با هم بودند و وارد شدند. وقتی که به داخل اتاق آمدند و نشستند آقا بلند شدند و فوراً هم نشستند ضمناً قبلاً آقای مسعودی گفته بود که شیرینی تهیه کنیم ولی امام نپذیرفته و فرموده بودند: فقط یک ظرف گز بیاورید و جلویشان نگه دارید دیگر شیرینی لازم نیست. وقتی امینی نشست می خواست صحبت کند ولی آقا اصلاً مجال صحبت کردن به او ندادند و خودشان شروع کردند به صحبت و نصیحت کردن. او هم خداحافظی کرد و رفت. ‏‎[18]‎

 

نمی خواهم جلسه خصوصی باشد

‏امام هیچگاه در برابر دشمنان اسلام کرنش و تواضع نکرد بلکه همیشه سعی کرد عزّت اسلامی خویش را به آنان نشان بدهد. ‏

‏زمان نخست وزیری امینی بود که آمده بود قم برای دیدار با علماء. نزدیک غروب بود که بنا شد بیاید خدمت امام. در منزل امام من بودم و آقای محمدی گیلانی و آقای پسندیده و عده ای دیگر. امام فرمودند: شما آقایان باشید زیرا نمی خواهم جلسه خصوصی باشد. قبل از اینکه امینی بیاید. امام از اتاق بیرون رفتند بعد از آنکه امینی آمد داخل اتاق و نشست، امام آمدند تا اینکه مجبور نباشند به امینی احترام بگذارند. امام با همۀ ایادی ظلمه این گونه برخورد می کردند. از جمله در مجلس فاتحه ای که برای ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 47
‏آقای حکیم در نجف گرفته بودند استاندار و عده ای دیگر از طرف رژیم بعث برای شرکت در مجلس آمدند و امام جلوی پای آقایان بلند نشدند و در مجلس فاتحه مرحوم شهید آقا مصطفی هم همین برخورد را با آنان داشت و این در حالی بود که امام در برابر یک طلبه و مردم عادی کمال تواضع را می نمود. ‏‎[19]‎

 

خداوند به اندازه سنگینی منصبتان از شما تکلیف می خواهد

‏خبر آوردند که امینی نخست وزیر به همراه عده ای جهت دیدار امام به قم آمده است. امام از جا بلند شدند و به اندرون رفتند، که بعداً من فهمیدم این عمل، رمز اخلاقی امام بود. وقتی که آنها آمدند و نشستند، امام از اندرون تشریف آوردند همه به احترام بلند شدند و اظهار ادب و اخلاص به محضرشان کردند. من فهمیدم علت اینکه حضرت ایشان نزدیک ورود امینی به اندرون رفتند، به پاس حرکت فقاهت و بیت نبوت و وراثت انبیاء بود، که وارثان انبیاء برای یک مشت فاسق تواضع نکنند، بلکه آن فاسقان و فاجران برای ایشان قیام کنند. امام آن روز غیر معمول نشستند. دوستانی که با ایشان آشنایند می دانند که خیلی مؤدب می نشینند. ولی آن روز نمی خواهم بگویم خلاف ادب، بلکه طوری نشستند که برداشت نشود که به خاطر آنها امام روش دیگری را پیش گرفته اند. بعد مختصری احوالپرسی کردند و گفتند: «خداوند تبارک و تعالی به اندازۀ مقام و قدرتی که به هر کس داده، از او تکلیف می خواهد، و انسان هم سیری از مقام و جاه و جلال ندارد. مثلاً خود شما که حالا نخست وزیرید، باز توی دلتان هست که مقام بالاتری را حایز بشوید. و حالا در مقام نخست وزیری شما به اندازۀ سنگینی منصبتان خداوند تبارک و تعالی از شما تکلیف می خواهد. »‏

‏امام امینی را نصیحت فرمودند و او هم «بله، بله» می گفت. ‏‎[20]‎

فقط یک رقم شیرینی تهیه کن

‏روزی گفتند امینی نخست وزیر تصمیم گرفته است به دیدن علمای قم بیاید،‏

‏نمی دانم روز عید مبعث بود یا عید غدیر که نخست وزیر به اتفاق رئیس ساواک وقت و مصباح التولیه حضرت معصومه(ع) و عده ای دیگر به منزل امام آمدند. آنها از در آن حیاط کوچک وارد شده و به اتاق کوچکی که عده ای از طلبه ها و آقای پسندیده نیز حضور داشتند، آمدند، در اتاق تنها یک ظرف گز خورده شده وجود داشت. چرا که امام روز قبل به من گفته بودند: «مسعودی! فردا‏‎ ‎‏روز عید است. یک رقم شیرینی، فقط یک رقم شیرینی تهیه کن. » در هر صورت، رئیس ساواک و عده ای مأمور در حیاط کوچک خانه ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 48
‏ایستادند و امینی و مهاجرانی - روحانی دربار - وارد اتاق شدند. امینی دم در، در حال باز کردن بند کفشهایش بود که مهاجرانی داخل شد و گفت: «آقای نخست وزیر.» منظورش هم این بود که امام به نشانۀ احترام به نخست وزیر از جای خود بلند شوند و احترام بگذارند. ولی امام اعتنایی نکردند و تا زمانی که امینی داخل شد و در کنار امام نشست، از جای خود بلند نشدند. در آن زمان هم از جای خود بلند شدند و نشستند و فرمودند: «یا الله!» یعنی همان احترامی را که به طور معمول برای دیگران به جا می آوردند، برای امینی هم به جا آوردند. ‏

‏نخست وزیر به محض نشستن گفت: ‏«اَسعدالله اَیّامَکم.»‏ امام هم در جواب فرمودند: «‏اَسْعَدالله‏» و بلافاصله اضافه کردند: «ما همه می میریم و لکن باید بدانیم در کجا هستیم. » حدود بیست دقیقه صحبت فرمودند که نمی دانم ضبط شده است یا نه، در آن صحبت امام گوشزد کردند که اگر دستکاه حکومتی شاه بخواهد قوانینی برخلاف اسلام وضع کند، عاقبت بدی برایش پیش خواهد آمد. پس از تمام شدن صحبتهایشان هم از جا برخاستند و به اتاق اندرونی تشریف بردند و امینی هم رفت. پس از آن شنیدم که امینی گفته بود که با این مرد به هیچ عنوان نمی توان کنار آمد. بالاخره هم پس از مدتی استعفا کرد و از کار کناره گرفت. ‏‎[21]‎

‏ ‏

نگذارید این روحیه های زنده خمود شوند

‏هنوز از درگذشت مرحوم آقای بروجردی چیزی نگذشته بود که زمزمه بنای تأسیس ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 49
‏سینما و شراب فروشی در قم بر سر زبانها افتاد و خبر دایر شدن عشرتکده و مرکز فحشا در گوشه و کنار قم به دست آمد. روحانیون جوان حوزۀ علمیۀ قم طومار بلند بالایی درست کردند و در آن اقدام فوری علمای قم را در جهت حفظ آن شهر مقدس مذهبی از آلودگیها و فساد خواستار شدند. این طومار که به امضای صدها نفر از اساتید و محصلین علوم اسلامی حوزه قم همراه بود به یکایک مقامات روحانی قم رسانیده شد ولی متأسفانه از طرف هیچکدام از آنان واکنشی نشان داده نشد و اقدامی به عمل نیامد جز امام خمینی که بیدرنگ رئیس شهربانی قم را به حضور طلبید و آن طومار را به او نشان داد و در مورد حفظ حرمت آن شهر مذهبی سفارشات لازمه را به عمل آورد. در همان روزها آقای شیخ حسن صانعی به من گفت امام فرمودند: «افرادی را که به تنظیم این طومار اقدام کرده اند یا بخواهید بیایند پیش من و یا آنکه خودتان از طرف من آنان را تشویق نمایید و نگذارید این روحیه های زنده، خمود و سرخورده شوند. »‏‎[22]‎

 

از پای نخواهم نشست

‏امام در برخورد با دشمنان بسیار قاطع بود و تردید به خود راه نمی داد. یادم هست اوایل شروع نهضت یکروز صبح زود رفتم خدمت ایشان که تنها زیر کرسی بودند، در همین هنگام شخصی به نام بهبودی از مقامات دربار آمد و از ایشان اجازه ملاقات می خواست. امام اجازه دادند و آن شخص به خدمت امام آمد. ایشان هم در کمال بی اعتنایی نسبت به او به سخنانش گوش دادند. او خطاب به امام گفت شما در این راه تنها هستید و اضافه کرد آقای شریعتمداری با ما هست، شما فکر نکنید پیروز خواهید شد و بعد هم شروع کرد به تهدید کردن امام. ایشان در پاسخ فرمودند: «این را بدانید تا من زنده هستم اگر در خانه ام را هم به رویم ببندید از پای نخواهم نشست و با این نیش قلم علیه شما خواهم نوشت و اگر نشد از شکاف در سخنم را به مردم خواهم رساند. »‏‎[23]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 50

 

دستگاه حاکمه گمان نکند

‏برای بدست آوردن هدف و انگیزۀ امام از مبارزه با شاه چند نفر از روحانی نماهای وابسته به دربار مأمور شدند که با امام ملاقات و بدون بازگو ساختن غرض و انگیزۀ خود از این ملاقات با پیش کشیدن مسائل سیاسی روز و مبارزه، از هدف سیاسی امام باخبر شوند در این ملاقات امام به سرعت متوجه شد که غرض آنها چیست ولی از آنجا که نمی خواست دشمن را از نیات خود بی خبر و غافل نگذارد تا ایشان او را غافلگیر کرده در مقابل عمل انجام شده قرار دهند به نحوی با آنان سخن گفت که باور کردند امام با رژیم سلطنتی هیچگونه مخالفتی ندارد و مخالفتشان با تصویب نامه ها و لوایح دولت است. آنها با خاطری آسوده بازگشتند. امام در این ملاقات به آنان یادآور شد که دستگاه حاکمه گمان نکند که ما در مقابل سرنیزه، تانک و توپ او خلع سلاح می باشیم و کاری نمی توانیم بکنیم. باید بداند‏‎ ‎‏که من با این نیش قلمم استخوان ارتش را به لرزه درخواهم آورد. ‏‎[24]‎

 

اگر یک قطره خون اباعبدالله در من باشد

‏در سال 42، هنگامی که در بازار تهران، بعضی از فقها را زدند، مردم را زیر ضرب و شتم گرفتند و همۀ قدرتها نیز از این کار دولت پشتیبانی کردند، امام فرمودند:‏

‏اگر یک قطره از خون ابی عبدالله هم در من باشد، من تا رژیم ستمشاهی را ساقط نکنم از پای نمی نشینم. و نه تنها آن بلکه آمریکا را نیز به ذلت و خواری می کشانم. ‏‎[25]‎‏ ‏

مقدس ها بیچاره مان می کنند

‏با حاج آقا (امام) هم که آن روزها صحبت می شد راجع به این مشروطه و مجلس و شاه و این حرفها که آیا نظرتان موافق است با این نظر حکومت مشروطۀ این شکلی؟ آیا این مبارزه را که ما می خواهیم بکنیم، می خواهیم همیشه همین ها پابرجا باشند؟ یا ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 51
‏می خواهیم تغییری پیدا بشود؟ این مبارزه برای چی است؟ اگر این شاه بیاید رفراندمش را پس بگیرد، دیگر ما کاری نداریم؟ حاج آقا می فرمودند که بعضی چیزها هست که الآن نمی شود گفت، مثلاً می گفتند ما الآن نه می توانیم مشروطه را تأیید کنیم و نه می توانیم تکذیبش کنیم. چرا، برای خاطر اینکه اگر ما مشروطه را بیاییم الآن تأیید بکنیم گیر یک مشت مقدس احمق می افتیم، این مقدّسها بیچاره مان می کنند. اگر بیاییم الآن مشروطه را تکذیبش بکنیم گیر یک مشت روشنفکر می افتیم، ما را ضد آزادی می دانند، ضد دموکراسی می دانند، می گویند همان خلیفه بازی را می خواهند دربیاورند، همان دیکتاتوری خودشان را می خواهند به وجود بیاورند، از این حرفها می آیند می زنند. ما راجع به مشروطه و این قانون اساسی و این حرفها الآن صلاحمان نیست که هیچ حرف بزنیم، بگذارید خرده خرده به هر مناسبتی شد آدم حرفش را می زند و کارش را هم می کند. بعد هم یک مقدار راجع به مسائل که آیا این مبارزات این شکلی اصلاً می تواند نتیجه داشته باشد، در یک کشوری مثل کشور ما اصلاً می تواند یک حرکت سیاسی نتیجه مثبت بدهد یا ندهد؟ خوب، در جواب این سؤال هم ایشان می گفتند که این بستگی به آگاهی مردم دارد، مردم الآن آگاه نیستند، باید مردم را آگاهشان کنیم. ‏‎[26]‎

 

چرا جوانها عمامه اینها را برنمی دارند؟

‏امام در بحث حکومت اسلامی ماهیت روحانی نماهای وابسته به دربار را چنین برملا کردند: خدا می داند که از صدر اسلام تاکنون از علمای سوء چه مصیبتهایی بر اسلام وارد شده است. اشکال سر آنهاست که عمامه به سر گذاشته و برای شکم به این دستگاه پیوسته اند. با اینها باید چه کنیم؟ بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم کرده تا دعا کنند. اگر در اعیاد و دیگر مراسم نتوانست به زور و جبر ائمه جماعت را وادار کند که حضور یابند حالا می خواهد از خودشان داشته باشند تا جلّ جلاله بگویند. اخیراً لقب جلّ جلاله به شاه داده اند!... اینها را باید رسوا کرد و لکه دار و ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 52
‏متهم ساخت. تهمت که از گناهان کبیره است به این نوع آخوندها لازم است زده شود تا ساقط شوند. اگر اینها در اجتماع ساقط نشوند امام زمان را ساقط می کنند. اسلام را ساقط می کنند. باید جوانها عمامۀ اینها را بردارند من نمی دانم جوانهای ما در ایران مرده اند؟ کجا هستند؟ چرا عمامۀ اینها را برنمی دارند. من نمی گویم آنها را بکشند آنها قابل کشتن نیستند. ‏‎[27]‎

 

کسی حق اقتدا ندارد

‏توطئه ریشه دار خائنانه ای با ظاهر فریبندۀ اوقاف، دخالت در روحانیت و‏‎ ‎‏در مدارس علمیه در شرف انجام بود، زیر پرده کاملاً دست ساواک‏‎ ‎‏در کار بود. تدریس کردن و تعلیم و تعلم، گرفتن حقوق و وارد آن مدارس شدن همه با نظر ساواک بود. امام در این رابطه فرمودند: امام جماعتی که در آنجا نماز بخواند فاسق است و کسی حق اقتدا به او را ندارد. امام با این حرکت کاملاً نقشۀ فریبندۀ نظام حاکم فاسد شاه‏‎ ‎‏را منزوی و رسوا برملا کرد و خنثی نمود و نگذاشت که آنها به آن مقصد شوم فریبندۀ خودشان برسند. ‏‎[28]‎

 

شوخی نمی کنم جدی می گویم

‏سال 41 بود. روزی من خدمت امام رفته بودم، آن موقع تازه جریان برخورد مسلحانه عبدالله خان [از خوانین بویر احمد] با دولت پیش آمده بود که به کشته شدن 120 تا 140 تن از ارتشیها منجر شد. امام به من فرمودند: «خوب است ما هم برویم به این کوههای بویر احمد». من عرض کردم آقا شوخی می فرمائید؟ فرمودند: «نه من شوخی نمی کنم جدی می گویم. من مطالب را بررسی می کنم اگر صلاح باشد می رویم. ‏‎[29]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 53

 

خانه از پای بست ویران است

‏سال 41 بعد از اینکه دفتر دارالتبلیغ شریعتمداری در قم باز شد، بعضی از آقایان که از قم به گیلان اعزام شده بودند تصمیم داشتند در آنجا هم دارالتبلیغی بپا کنند. به خدمت امام رفتم و عرض کردم تکلیف شرعی من در مقابل دارالتبلیغ چیست؟ آیا حمایت کنم یا ساکت بمانم یا اینکه مخالفت کنم. امام در جواب من فرمودند: خانه از پای بست ویران است. خواجه دربند نقش ایوان است. یعنی اساس و بنیان خراب است. حکومت و شاه خراب است. ‏‎[30]‎

 

پس هنوز خودتان را آماده نکرده اید

‏اواخر اسفند سال 1341 من از طرف برادران در جمعیتهای مؤتلفه اسلامی مأموریت پیدا کردم که چند امانت را خدمت امام ببرم و پیامی هم تقدیم کنم. در مسیر، تحت تعقیب قرار گرفتم و در شهر قم از کوچه و پس کوچه خودم را نزدیک خانه امام رساندم. برادر طلبه ای پشت در بود. ساعت ده شب بود. در را باز ک‏‎ ‎‏د ولی گفت: آقا بسیار خسته است و نمی توانند بپذیرند. عرض کردم من برای یک کار فوق العاده ای آمده ام. بگوئید فلان کس از تهران آمده. برادر طلبه رفت تا برای من کسب اجازه کند، امام اجازه فرمودند. به درون اتاق رفتم. مقداری کتاب در اطرافشان بود و مشغول مطالعه بودند. عرض سلام کردم و نشستم. پس از اظهار لطف و محبتشان فرمودند چه خبر؟ زبانم بند آمده بود و هیچ چیز نمی توانستم بگویم. بار دوم ایشان فرمودند خب چه خبر؟ چه اطلاعی داری؟ باز زبانم بند آمده بود و هیچ چیز نمی توانستم بگویم، بار سوم ایشان فرمودند: خیلی شرافت می خواهد که خون انسان در راه خدا بریزد، چه شده؟ من مرده یک حرکت کردم و زبانم باز شد و اول شروع کردم از ضعفهایم گفتن و گفتم تا دم در تعقیب شدم. آنها همین روبروی منزل شما ایستاده اند و فکر می کردم اگر از این در بروم مرا می گیرند‏‎ ‎‏در حالی که همسرم مریض است و در خانه منتظر شام است با دو فرزند و در کشوی میزم چنین اسراری است و فردا صبح از نظر آبرو به کسی ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 54
‏مقروض و بدهکارم و به کسی نگفتم و آمده ام. ایشان فرمودند: (با قدری کم و زیاد محتوی فرمایش ایشان را به خاطر دارم) پس شما هنوز فکر نکرده اید که کجا می خواهید بروید. هنوز خود را‏‎ ‎‏آماده نکرده اید، برای اینکه یک مسیری در پیش داریم تا این حرفها را با خودتان و خانواده تان حل کنید. بسیار خوب! کارهایتان را بگوئید من هم همین امشب کارهایی دارم. تعدادی نامه از خواهران و برادران دانشجو از اروپا و آمریکا رسیده بود. امام مطالبی را از آنها یادداشت کرده بودند و ایشان در آن وقت شب نامه ها را باز و مطالعه نمودند و دعا کردند که غرب و جاذبه هایش نتوانسته این فرزندان اسلام را جذب کند و در آنجا به جای اینکه محو این جاذبه های بشری بشوند به فکر اسلام و به فکر ملتشان هستند. اسناد و مدارکی را که برادرانمان از وزارتخانه ها توانسته بودند به دست بیاورند به ایشان تقدیم کردم. گرفتند و دعا کردند که اشخاص خودشان را به خطر می اندازند تا اسلام بماند و فرمودند هر کدام از اینها را اگر بگیرند ممکن است سبب اعدام آورنده اش بشود اما اینها برای عزت اسلام و حفظ اسلام چنین از خودگذشتگی دارند. پس از دعایی که فرمودند پرسیدند خوب، دیگه؟ عرض کردم پیامی دارم ولی رویم نمی شود بگویم. فرمودند: بگوئید. هیچ چیز برای ما غیر قابل پیش بینی نبوده است. گفتم که در تهران منتشر شده است‏‎ ‎‏که دادستان قم برای شما مشغول تهیه اعلام جرم است و می خواهد برای شما اعلام جرم کند. ایشان فرمودند: خوب بکند اینکار را. از چه نگرانی؟ گفتم برادران ما نگرانند از اینکه نکند این اعلام جرم اسباب این شود که شما بازداشت و محاکمه شوید. فرمودند: «‏ثم ماذا‏» عرض کردم ممکن است که نتیجۀ محاکمات سنگین باشد. ایشان فرمودند: یعنی چه سنگین باشد؟ عرض کردم با چیزهایی که توانستند از دادستانی بیرون بیاورند برای شما تقاضای اعدام می خواهد بشود. سری تکان دادند و فرمودند: من فکر می کنم که‏‎ ‎‏ده نفر امثال من باید کشته شوند تا ماسک از چهرۀ آنها برداشته شود. تا این دشمن قرآن که قرآن چاپ کن معرفی می شود و این دشمن مسجد که مسجدساز معرفی می شود ماسک از چهره اش بیفتد. من در فکر آنم که چرا شماها از بازداشت من بر خود می لرزید. اگر من را گرفتند داد بزنید. اگر من را محاکمه کردند فریاد بزنید. و اگر این توفیق نصیب من ‏
‏بشود ‏
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 55
‏که شهید بشوم. چه بهتر، برای ملت اسلام سرنخی جدی است برای آغاز جدی مبارزه. سپس فرمودند: چطور یک مسلمان برای یک کار مهم به قم می آید و خطرات فراوانی دارد و به کسی نمی گوید؟ چطور یک سرباز در انجام وظیفۀ سربازیش اسلحه (تدارکاتی که نوامیس یک سرباز است) را در کشوهایش باقی می گذارد؟ چطور یک مسلمان متعهد فکری برای زن و دو فرزندش نمی کند که اینها شبی که او به دنبال وظیفه ای می آید بی شام نباشند؟ بدانید راهی که ما در حرکت هستیم شش ماه و یک سال و دو سال نیست حداقل سی سال تلاش می خواهد سی سال باید بکشیم و کشته شویم. فکر نکنید پس از سی سال ما دارای یک حکومت واقعی خداپسندانه هستیم. ما پس از سی سال ممکن است بخشی از آن حکومت را در بخشی از این جهان توانسته باشیم برقرار کنیم و از آنجا کارمان را آغاز کنیم. چه بسا هیچیک از ماها که در امروز هستیم آنروز نباشیم. شما موظف هستید که از همین جا بروید به برادرانتان بگوئید، اگر آمادگی این راه طولانی را ندارند، اگر نمی توانند چنین شرایطی را در خودشان پدید بیاورند، در سطحی که می توانند، باشند و در وسط معرکه نیایند. و بعد فرمودند امشب اینجا بمانید. عرض کردم به جهت تعهد نسبت به فرزندانم به هر قیمت شده باید امشب به تهران بروم. فرمودند پس جیبهایتان را خالی کنید که اسناد و مدارکی در آن نباشد. بعد فرمودند: من دعا می کنم که امشب برای شما چیزی پیش نیاید، اما نه اینکه برای شما پیش نیاید شماها باید دستگیر شوید باید به زندان بیفتید، باید کلانتری و زندان و دادگاه و شکنجه های اینها را درک کنید، باید خودتان لمس کنید. اگر انسان دشمن را نشناسد به معنای واقعی کلمه، یا دشمن را کوچک می شمارد و به ماجراجویی دست می زند و خیال می کند دشمن نیرویش کم است و با یک حرکت ناآگاهانه تمام نیروها را نابود می کند و یا در اثر ناشناسایی، دشمن را بسیار بزرگ خیال می کند و منتظر فرصتها می ماند و هیچ تلاشی نمی کند. برای اینکه تلاش آگاهانه و درست باشد باید دشمن را آنچنان که هست بشناسیم. من دعایم این است که امشب مشکلی برای شما پیش نیاید. (که به لطف الهی چیزی هم پیش نیامد. )‏‎[31]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 56

 

انسانها را دریابید

‏یک روز برای ارعاب مردم در قم تیراندازی هوایی شده بود. یکی از دوستان امام گفت: نمی خواهد به منزل بروید. آنجا خطرناک است ممکن است تیر به شما اصابت کند امام و چند نفر دیگر در منزل مرحوم داماد (یکی از مدرسان نامدار قم) جمع شده بودند و به کسی هم اجازه نمی دادند که وارد شود، چون کارها خصوصی بود. بنده و آقای ربانی شیرازی و یک نفر دیگر رفتیم آنجا، اجازه دادند وارد شویم، دیدم امام از طریق تلفن با کاظم آباد صحبت می کنند. بعد که می خواستند اعلامیه بدهند قلم خواستند که تقدیم کردم شنیدم می گویند:‏

‏«انسانها را دریابید»‏

‏بعد یک اعلامیه پر حرارت و انقلابی نوشتند و دادند به یکنفر از بازاریهای قم که چاپ کند. امام حس کردند آن آقا مقداری ترسیده است یکباره به او نهیب زدند و گفتند: بدهید به طلبه ها. طلبه ها که چیزی ندارند. آنها به نفع شما مردم کار می کنند. شما یک اعلامیه می خواهید چاپ کنید، از مالتان می ترسید؟‏

‏آن آقای بازاری هم گفت: آقا چشم چشم. ‏‎[32]‎

 

این روحانیون کیستند؟

‏پس از انتشار مقالۀ «اتحاد مقدس بخاطر هدف مقدس»! در‏‎ ‎‏روزنامۀ اطلاعات، مورخۀ 18 / 1 / 41، مبنی بر اتحاد شاه و روحانیون در «انقلاب سفید»، امام حجت الاسلام والمسلمین فضل الله محلاتی را به ادارۀ روزنامه می فرستند تا سؤال کند این «روحانیون» کیستند؟ مدیر اطلاعات اظهار می دارد که سرمقاله از طرف مقامات دولتی به روزنامه فرستاده شد و آنان بناچار آن را منتشر ساختند. امام مدیر روزنامه را ملزم ساختند که آن خبر را در روزنامۀ خود تکذیب کند و خواستۀ خود را با قدرت و با شدت تمام پیگیری کردند. سرانجام دولت مجبور می شود نمایندۀ خود را به قم به حضور امام بفرستد و از ایشان معذرت خواهی کند و ضمن طلب عفو، متعهد گردد که ‏
‏از آن پس از اشاعۀ ا‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 57
‏کاذیب و افتراء به روحانیت جلوگیری کند. ‏‎[33]‎

 

تو کجایت سرباز است؟

‏روزنامه اطلاعات یک مطلبی می نویسد به نام «تفاهم روحانیت و دولت»، که امام خمینی می فرستد عقب مسعودی‏‎[34]‎‏ این تفاهم چیست و کجاست؟ بگو این تفاهم را کی تفاهم کرد؟ من تفاهم کرده ام؟ یا آقایان دیگر تفاهم کرده اند؟ این تفاهم بایستی روشن بشود! خلاصه او هم پیغام می فرستد که این مربوط به ما نیست و مقاله هم آن نبوده و یک همچنین چیزی بوده این مقاله از طرف ساواک آمده. آقای خمینی فشار می آورد که بایستی این را خودت توی روزنامه بنویسی و تکذیب کنی، اگر نکنی من تو را تکذیب می کنم. خلاصه می افتد روی عزّ و عجز و التماس که ما تقصیر نداریم و از طریق ساواک بود. در این گیر و دار، سرهنگ مولوی می آید آنجا، «رئیس سازمان امنیت تهران بود» و به آقا می گوید که من فکر می کنم که صلاح بر این باشد که شما دست از این اعتراض و تکذیب کردن روزنامۀ اطلاعات بردارید و اگر بر ندارید در هرحال ما سربازیم، آقا می توپد به او [که] مرتیکه تو کجایت سرباز است! اگر سرباز بودید که چادر زنانه سرتان نمی کردید که فرار کنید، سرباز ما هستیم که در هر حال از این مملکت دفاع می کنیم! خلاصه دیگر مولوی دید هیچ چیز نمی تواند بگوید. ‏‎[35]‎

 

من دیدار خصوصی با کسی ندارم

‏در زمان نخست وزیری امینی بنده قم بودم همزمان با فوت آیت الله بروجردی بود و هنوز هم مسأله انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش نیامده بود. وقتی بنا شد امینی بیاید قم و از علما دیدن بکند برای همه برنامه گذاشتند بغیر از امام، آنها نمی خواستند امام اصلاً برای مرجعیت مطرح بشوند و لذا وقتی برنامه های دیدار را تعیین کردند این مطلب را طلبه ها و مخلصین امام شنیدند و دنبال این مسأله را گرفتند که نگذارند امام در این ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 58

‏مسأله نادیده گرفته بشوند و در آخر موضوع به اینجا رسید که امینی گفته بود که ساعت یک و نیم بعدازظهر هم چند دقیقه ای ایشان را می بینم و منظور ایشان برای تعیین این وقت این بود که اولاً بعد از همه باشد و ثانیاً در زمانی باشد که کسی منزل ایشان نباشد. ولی طلبه ها همدیگر را خبر کردند. امینی اولین شرطی که مطرح کرد این بود که دیدار خصوصی باشد و امام جواب داده بودند که من دیدار خصوصی با کسی ندارم و اگر میل دارند بیایند با حضور همین طلبه ها باشد. بالاخره امینی آمد آنجا و امام در مورد دو زمینه صحبت کردند. یکی در مورد آموزش و پرورش و یکی هم ازدواج و طلاق. ‏‎[36]‎

 

آقایان در منزل آقای حائری اجتماع کنند

‏وقتی روزنامه کیهان مسألۀ تصویب انجمن های ایالتی و ولایتی را با آن تیتر بندی و خط درشت چاپ کرد عصر همان روز خدمت امام رسیدم ایشان فرمودند: بگوئید آقایان در منزل آقای حائری اجتماع کنند. حرکت را ایشان شروع کردند همان بسم الله تجمع آقایان در منزل مرحوم آیت الله حائری را خود ایشان به وجود آوردند. ‏‎[37]‎

 

اعلامیه امام با همه فرق می کرد

‏بعد از اینکه این لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی را حکومت عَلَم تصویب می کند و مورد اعتراض قرار می گیرد آقایان هم هر کدام به نوبۀ خودشان یک اعلامیه ای می دهند و یک اعتراضی می کنند از جمله حاج آقا روح الله در قم از بهترین مدرسینی بود که هم شاگردهایش شاگردان خوبی بودند هم معروف بودند به کسانی که باتقوا هستند، یعنی شاگردها اکثراً شاگردهای باتقوایی هستند و مورد علاقۀ اکثر طلاّب حوزه هم بودند. از مجتهدین و مدرسینی بودند که بعد از فوت آقای بروجردی حاضر نشدند که رساله شان را چاپ بکنند. من یادم هست وقتی که آقای بروجردی فوت کرد ما رفته بودیم قم، یک عده ای هم از امامزاده‏‎ ‎‏قاسم شمیران آمده بودند با آن پیشنمازشان (حاج آقا حسین رسولی) وقتی که از او سؤال کردند که به نظر شما کی الآن اعلم است ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 59
‏و ما از کی باید تقلید کنیم؟ گفت اگر حمل بر بعضی چیزها نکنید من اعلمتر از حاج آقا روح الله سراغ ندارم. البته آن جمعی که آنجا نشسته بودند این حرف برایشان جا نیفتاد، چون که نه اهل علم بودند و نه حاج آقا روح الله اسمی داشت که مثلاً کسی شناخته باشد ایشان را. ‏

‏تا اینکه در جریان اعلامیۀ راجع به انجمنهای ایالتی و ولایتی، خوب اعلامیه ای که ایشان می داد هر کس می خواند یک مقدار اثر می گذاشت روی آن. خوب، می گذاشت پهلوی یکدیگر، یک اعلامیه آقای گلپایگانی داده، یک اعلامیه شریعتمداری داده، یک اعلامیه هم فرض کن آقای نجفی داده، یک اعلامیه خوانساری داده، یک اعلامیه هم حاج آقا روح الله داده، اصلاً متنش، کلماتش، گفتارش اینها همه اش فرق داشت. با دادن این اعلامیه ها حاج آقا روح الله خرده خرده توی مردم کوچه و بازار هم یک مقدار آشنایی پیدا کرده، و جا افتادند. ‏‎[38]‎

 

باید در روزنامه اعلام کنند

‏در قضیه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی که رژیم شاه شرط اسلام را برداشته بود، امام قاطع تر از دیگر علما و مراجع به جنگ این توطئه آمدند. اول اطلاعیه ای که داده شد اطلاعیه ایشان بود و به دنبال امام علمای دیگر اطلاعیه هایی می دادند. عَلَم که نخست وزیر وقت بود به همۀ آقایان قم و مرحوم میلانی در مشهد و آقای خوانساری در تهران تلگراف زد و اعلام کرد که ما از موضع خودمان برگشتیم. با اینکه همه می دانستند نقش اصلی در مبارزه به عهدۀ امام بود اما به امام تلگراف نکردند و قبل از این تلگراف تلفنی گفته بودند که ما از آن تصویب نامه (که شرایط اسلام را در منتخبین حذف کرده بودند) دست برداشتیم در حالی که همۀ آقایان به آن تلفن اکتفا کرده بودند امام با تماس با آنان جلوی این را گرفت. حتی بعضی از مراجع دستور داده بودند به خاطر اینکه دولت تلفنی از حرفش برگشته بازار قم را چراغانی کنند. ولی امام رسماً ایستادگی کردند و فرمودند که باید در روزنامه ها اعلام کنند که برگشتیم. ‏‎[39]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 60

 

باید با همان تیتر در همان صفحه اول پس بگیرید

‏وقتی شاه در مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی شکست خورد و دیگر نتوانست در برابر روحانیون که در رأس آنها حضرت امام بودند مقاومت کند، لایحه را پس گرفت پس از آن متن را خیلی کوتاه در صفحه ای از روزنامه اطلاعات نوشته بود که دولت لایحه را پس گرفت. در قم بعضی از بزرگان و مراجع این را پذیرفتند‏‎ ‎‏. اما امام نپذیرفتند. هنگامی که امام تلفنی صحبت می کردند شنیدم که می فرمایند: «چون با تیتر درشت در صفحه اول روزنامه اعلام کرده اند بایستی با همان تیتر درشت و در همان صفحه اول پس بگیرند. پذیرش این اعلام از طرف روحانیون مناسب نیست. ‏‎[40]‎

 

این آتش زیر خاکستر است

‏یک ماه قبل از قضیۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی به امام گفتم می خواهم به نجف آباد بروم شما فرمایشی دارید؟ فرمودند:‏

‏به علمای آنجا بگو بزودی سر و صدایی در کشور بلند می شود و این آتش زیر خاکستر است به زودی دود می شود. من در آن موقع از قم داد می زنم شما هم داد بزنید. گفتم آقا مطلب چیست؟ ایشان چیزی نفرمودند. بنده هم به نجف آباد رفته و ده روزی آنجا بودم و مطلب را به علمای آنجا رساندم و برگشتم به فاصلۀ مختصری مسألۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد. در همان شب علما و مراجع طراز اول قم به دستور امام جمع شدند و جلسه ای تشکیل دادند و به انجمنهای ایالتی و ولایتی اعتراض کردند و از آنجا این نهضتی آغاز شد که مبدل شد به انقلاب اسلامی. ‏‎[41]‎

 

باید کاری بکنیم غرور شاه شکسته شود

‏وقتی که قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد، امام در منزل آقای آیت الله حاج مرتضی حائری فرزند آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری جلسه داشتند. در ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 61

‏جلسه آن طور که من یادم است، امام فرمودند:‏

‏«چون شاه رفته به آذربایجان و برگشته، مغرور شده است و گویی هیچ گونه اعتنایی نه به قانون اساسی می خواهد بکند نه به شرع اسلام و ما باید کاری بکنیم که این غرور شاه شکسته بشود. »‏‎[42]‎

 

بعد از نماز صبح به منزل می رفتیم

‏در قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی امام شبها، چه شبهایی که درس بود و چه شبهای غیر درسی، استادان حوزۀ علمیۀ قم را که سرپرستی حوزه به عهدۀ آنها بود. بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی، جمع می کردند تا در این باره مشورتهایی بشود. امام درباره جلسه های بسیار طولانی آن جمع می گفتند:‏

‏«بعضی مجالس ما آن قدر طولانی می شد که نماز صبح را می خواندیم و به منزل می رفتیم. »‏‎[43]‎

 

اگر نمی دانید خلاف شرع است به قم بیایید

‏امام در ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی چند گونه کار می کرد:‏

‏ا- صدور اعلامیه امام با اعلامیه هایشان خیلی از جریانها را افشا و حقایق را روشن می کردند، به طوری که وقتی کسی آن اعلامیه ها را می خواند واقعاً از آنچه داشت انجام می گرفت. احساس خطر می کردند. ‏

‏2- علاوه بر این، اعلامیه های امام از موضعی کاملاً عالمانه و فقیهانه و قوی صادر می شد و حماسۀ علمی و فقهی و حکومت شرعی را در اذهان بیدار و زنده می کرد. امام در یکی از این اعلامیه ها به عَلَم نخست وزیر وقت که گفته بود لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی خلاف شرع نیست، از موضع بالا و قوی خطاب کرده بودند که اگر شما نمی دانید که این کار خلاف شرع است به قم بیایید و از متخصصین که ما ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 62
‏هستیم بپرسید تا به شما بگوییم که این کارخلاف شرع هست یا نیست. ‏

‏این حالت، این ابهت و این موضع بالا و قوی امام در اعلامیه ها و سخنرانیها موجب می شد که احساس محوریت و مسؤولیت در امر و نهی اسلامی و مذهبی در دل علما زنده شود و آنها را به هیجان آورد. ‏‎[44]‎

 

به شاه بگویید اقلاً به قانون عمل کند

‏در جریان مسألۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی و صدور اعلامیه ها و اوج گیری نهضت، یک روز گفتند کسی از طرف شاه آمده و ملاقات خصوصی می خواهد. بعضی از آقایان ملاقات خصوصی را پذیرفتند ولی امام موافقت نکرده و فرمودند: «هر حرفی دارند، بیایند اینجا جلوی همه بزنند». ما آن روز دلمان می خواست برخورد امام را با کسی که از طرف شاه آمده بود، ببینیم. من از کسانی بودم که خیلی علاقه داشتم نحوۀ برخورد را از نزدیک ببینم. به همین دلیل سعی می کردم در آن ساعت، نزدیک ایشان باشم تا جریان را ببینم. تا اینکه زمان ملاقات مشخص شد. دقیقاً یادم است که امام در اتاق بیرونی نشسته بودند و اتاق نسبتاً پر بود. همه اطراف ایشان نشسته بودیم. اطلاع دادند: «آن آقا دارند می آیند. » امام به اتاق دیگری که تقریباً محل کارشان بود و کتاب و زندگی شان در آنجا بود و همان جا مطالعه می کردند، تشریف بردند، عده ای هم در خدمتشان به آن اتاق رفتیم. حلقۀ کوچکی جلوی ایشان باز ماند اما بقیه به اصطلاح مسجدی نشستند و اتاق پر شد. من در فاصلۀ خیلی نزدیکی نشستم و دقیقاً بر حرکاتشان ناظر بودم و اصولاً دنبال این بودم که نحوۀ برخورد را احساس کنم. ‏

‏بهبودی آمد و نشست. البته امام حرکت مختصری کردند، یعنی بدون اینکه برخیزند، کمی خم شدند. بعد بهبودی گفت: «ان شاءالله حال آقا خوب است؟» امام فرمودند: «‏الحمدلله‏». او گفت: «بهبودی آمده است، ان شاءالله بهبودی حاصل می شود! «یعنی خواست با شوخی مجلس را عادی کند و حرفش را شروع کند. امام فرمودند: «الحمدلله بد نیستم». و صحبت را شروع کردند. اولین نکته ای که من دریافتم، ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 63
‏این بود که در ملاقاتها، همیشه ابتکار عمل در دست کسی است که حرف را شروع می کند. در آن هنگام قبل از اینکه او پیامش را برساند، امام شروع کردند و نسبت به حرفهایی که شاه زده بود و روحانیت را ارتجاع سیاه معرفی کرده بود، به تندی اعتراض کردند که: «توقع نبود ایشان (شاه) نسبت به این طبقه که این همه خدمت به مملکت کرده و می کنند، چنین و چنان بگویند. » و در همان جلسه یادم است‏‎ ‎‏که فرمودند: «زندگی اینها (روحانیون) از زندگی طبقۀ متوسط مردم و متوسط دولتیها هم پایینتر است. آن وقت نسبت به اینها این جور تعبیر می کنند. «و بعد کم کم بحث به جایی کشیده شد که دقیقاً یادم است روی کتاب «قانون اساسی» که بر روی کتابهای پهلویشان بود، دست گذاشتند و فرمودند: اقلاً به این قانون عمل کنید. » حرف امام که تمام شد، بهبودی که ناچار تا آخر گوش کرده بود، گفت: «من فقط پیامی آورده ام و می خواهم به اطلاع حضرتعالی برسانم. » یعنی وقتی که دید ایشان غیر از بقیه اند که بتواند جلسه را خصوصی کند و حرف بزند و عادی برخورد کند، پیامش را گفت. امام فرمودند: به ایشان بگویید حداقل به قانون عمل کنند. ‏

‏بعد دو، سه مسأله دیگر هم راجع به همان عنوان ارتجاع سیاه مطرح کردند. باز بهبودی گفت که: «من فقط یک پیام آورده ام و باید جواب بگیرم. » امام فرمودند: ما تکلیفمان را می دانیم و ایشان هم تکلیفشان را می دانند. ‏‎[45]‎

 

کسی از منزل بیرون نیاید

‏وقتی مسأله ورود شاه به قم مطرح شد امام سرسختانه با این امر مخالفت کرده و در مقابل دیدار علما با شاه مقاومت نمود و حتی اعلام کرد که روزی که شاه به قم می آید عموم روحانیون و محصلین علوم اسلامی و اهالی قم باید بیرون رفتن از منازل را تحریم کنند روز چهارم بهمن وقتی شاه وارد شد گویی شهر از سکنه خالی شده بود. ‏‎[46]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 64

 

اگر باز شیطانی متوجه مملکت شد

‏پس از عقب نشینی مفتضحانه دولت علم مبنی بر لغو لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی امام اعلامیه تشکرآمیزی خطاب به مردم صادر فرمودند و قیام عمومی دینی آنها را موجب عبرت اجانب ذکر فرمودند و به روحانیون توصیه کردند که ما باید از این به بعد مشغول تحصیل باشیم که از همۀ عبادات بزرگتر است ولی اگر دیدیم باز شیطانی از خارج متوجه مملکت ما شد ما همین هستیم و دولت همان و ملت همان. ‏‎[47]‎

 

باید لغو آن در روزنامه ها رسماً اعلام شود

‏عَلَم پس از دریافت تلگراف مراجع و در رأس آنان حضرت امام که در اعتراض به لایحۀ انجمن های ایالتی و ولایتی صادر شده بود پس از شش هفته سکوت به سه نفر از مراجع بجز امام تلگرافی زد و موافقت خود را با خواستهای آنان اعلام داشت برخی از علما پاسخ عَلَم را نشانۀ عذرخواهی او دانسته مسأله را مختومه تلقی کردند ولی امام با هوشیاری خاص خود متوجه حیله دشمن شد و اظهار داشت لایحه ای که به تصویب هیأت دولت رسیده با تلگراف خصوصی از رسمیت و قانونیت نمی افتد. بلکه باید لغو آن توسط رئیس دولت و به طور رسمی در جراید اعلام شود. علمای تهران در اعلام حمایت از اقدام مراجع و اعتراض به سماجت عَلَم تصمیم گرفتند در هشتم آذر ماه 41 در مسجد حاج عزیزالله اجتماع نموده دست به دعا بردارند. چنین شایع بود که دولت قصد برهم زدن اجتماع و دستگیری علما را دارد وقتی امام این شایعه را شنید تصمیمی قاطع‏‎[48]‎‏ برای مبارزۀ قهرآمیز اتخاذ نمود که با رفع غائله به مرحله اجرا در نیامد. هنگامی که عَلَم از تصمیم علمای تهران آگاه شد مقاومت را بیفایده دانست و شب قبل از اجتماع علماء هیئت دولت را تشکیل داد و رسماً لغو لایحۀ انجمن های ایالتی و ولایتی را اعلام کرد و همان شب موضوع را به مراجع قم - به استثنای امام - اطلاع داد. برخی از علما بار دیگر مسأله را تمام شده دانستند ولی امام آن را کافی ندانسته ‏
‏خواستار درج آن در روزنامه‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 65
‏ های کشور شدند و در دیداری که با مردم تهران در منزلشان داشتند فرمودند تا در جراید رسمی کشور لغو تصویب نامه به طور صریح اعلام نگردد ما نمی توانیم به این تلگراف (عَلَم) ترتیب اثر بدهیم و هیأت حاکمه بداند که اگر خبر لغو تصویب نامه را در جراید اعلام نکند ما این تلگراف را ‏کان لم یکن‏ فرض کرده به مبارزه ادامه خواهیم داد. بالاخره روز شنبه ده آذر عَلَم ناچار شد در مصاحبه ای لغو تصویب نامه را اعلام کند. پس از این اعلام امام در اعلامیه تشکرآمیزی خطاب به مردم نوشت: «قیام عمومی دینی شما موجب عبرت برای اجانب گردید. »‏‎[49]‎

 

حالا خود شاه به میدان آمده

‏وقتی رژیم شاه در قضیه لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی از مقاومت امام و مراجع شکست خورد. قضیه لوایح ششگانه را مطرح کرد امام فرمود این بار قضیه فرق می کند. قبلاً دولت علم روبروی ما ایستاده بود حالا خود شاه به میدان آمده که مطلب سنگین تر و دشوارتر است ولی باید با اراده و مصمم ایستاده و برای همه دشواریهای آن باید آماده بود. ‏‎[50]‎

 

مردم درد ما را نمی توانند بفهمند

‏وقتی شاه لوایح شش گانه را مطرح کرد. در لوایح شش گانه باز مسأله تقسیم اراضی را به طور واضحتری بیان کرده بود. در اینجا دیگر نفی اسلام نبود، بلکه از بین بردن تمام کشاورزی مطرح بود. در این لوایح، شاه آبها و جنگلها را ملی اعلام کرده بود. آن طور که بعضی از دوستان مطرح می کنند، امام خیلی با احتیاط وارد این موضوع شدند. امام در این باره می فرمودند: «ممکن است چهار تا کشاورز را بیاورند و در مقابل ما قرار بدهند که اینها با فئودالها ساخته اند که با تقسیم اراضی مخالفند. مردم نمی دانند، درد ما را نمی توانند مردم بفهمند. مشکل است که ما دردمان را به مردم حالی کنیم. »‏‎[51]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 66

 

خودتان را برای همه چیز آماده کنید

‏شاه پس از شکست لایحه انجمن های ایالتی قضیه لوایح شش گانه را مطرح کرد که با مخالفت برخی از علما و مراجع روبرو شد. دولت و شاه برخورد با حوزه ای که در این موارد تجربه چندانی نداشت را شروع کردند. حوادثی در قم روی داد. عده ای را کتک زدند و عده ای را دستگیر کردند و به مغازه های مردم حمله شد و حمله مختصری هم به مدرسه فیضیه شد و رعب و وحشت عجیبی در قم و بعضی از شهرستانها در مردم ایجاد شد. امام اطلاعیه ای صادر کرد و حرکت ایشان در مقابل تهاجم رژیم اوج گرفت که در این اطلاعیه ها مردم را به مقاومت دعوت می کرد این قضیه در ماه رمضان تمام شد پس از ماه رمضان که باز به مردم حمله شد و عده ای از علما را در تهران و شهرستانها دستگیر کردند و عده ای را کتک زدند و از طرفی رفراندوم ششم بهمن شاه با آن رسوایی هم نتیجه ای ببار نیاورد در حالی که همه جا مردم و علما در رعب و وحشت بودند. امام برای درس که به مسجد اعظم قم آمدند سخنرانی مفصلی کردند که با آیه ‏ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا‏. شروع می شد. امام یک مرتبه بن بست را شکست و فرمود خودتان را برای همه چیز آماده بگذارید و تقسیم بندی بکنید. به هر خانواده که بنا بر نسبت عائله ای که دارد یک مقدار از این زمینها را در اختیارش بگذارید، این رعیتی که امروز هست خودش به صورت یک مالک در می آید. مالک امروز، به این فکر می افتد یا باید زندگی رعیتش را تأمین بکند مطابق اینهایی که آمده اند زمین گرفته اند، یا اینکه اگر نخواهد بکند نمی تواند دست از ملکش که بردارد. مجبور [است] که بردارد مکانیزه اش بکند، وقتی مکانیزه اش کرد، پس رقابت می افتد بین مالک قدیم و مالک جدید که همان رعیت دیروز بوده... و یک کشور صادر کنندۀ مواد غذایی خواهیم شد ولی اگر شما اینکار را نکنید اختلاف اینجا بین رعیت و مالک ایجاد می شود و خود این رعیت را هم الآن شما بذری ندارید به او بدهید، گاوی هم که ندارید به او بدهید و مالکی هم وجود ندارد و از اینطرف هم بدهکارش کرده اید که باید بیاید قسط بپردازد. این خرده خرده، اصلاً این را می فروشد چون نمی تواند روی آن کار کند، می آید تو شهر. وقتی فروخت و آمد تو شهر این از گردونه خارج می شود و بعد از دو سال حتی این ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 67
‏محصولی هم که داریم از بین می رود. این یک طرف قضیه است. مسأله دوم، مسأله ملی شدن جنگلهاست که این تا الآنش هم که اگر شما در اختیار دیگران گذاشته بودید، خلاف شرع رفتار کرده اید. جنگل جزو انفال است. انفال هم ملی هست، مال همۀ مردم است و حاکم اسلامی است که باید از او استفاده بکند. سهیم شدن کارگران در کارخانجات. اسلام یک بحث خاصی دارد که برای اینکار یک نوع ارزش قائل است، برای سرمایه هم یک نوع ارزش قائل است. شما قبل از اینکه بخواهید این کارگران را سهیمشان بکنید، شما موظف بکنید تمام کارخانه دارها را، حداقل این است که زندگی کارگرانشان [را] از جهت فرهنگ، از جهت بهداشت، از جهت سکنیٰ باید تأمین بکنید، یعنی کلی نگوئید اصلاح قانون انتخابات، آن نظر خاصتان را بگویید. که پاکروان می رود جوابی نمی آورد در این مورد. موافقت یا عدم موافقتشان [را] نمی آورد بگوید. بعد اعلام می کنند که برای روز ششم بهمن مسأله رفراندوم [هست]. وقتی رفراندوم را اعلام می کنند، حاج آقا از تمام مراجع قم و مدرسین دعوت می کنند‏‎ ‎‏در خانه اش، می گوید که این دیگر دولت عَلَم نیست، این خود باباست (شاه است). حالا دولت عَلَم را ماها برداشتیم، نامه به این نوشتیم و از این خواستیم که فشار بیاورد به دولت این تصویب نامه اش را برگرداند و بگیرد. هفده نفر در منزل آقا جمع بودند. بعد از صحبتهای زیادی که آقا می کند و می گوید که این اول دولت را جلو فرستاد این مسائل را مطرح کرد که ببیند عکس العمل ماها چیست، عکس العمل مردم چیست، بعد این را پس گرفت که بفهمد با چه نیرویی خلاصه اش بیاید و برخورد بکند. و این نیروی بیشتری می خواهد که با خود این برخورد بکنیم. اگر آمادگی دارید، اگر در وسط راه به قول بعضیها برنمی گردید، چه کنیم، شروع کنیم. هر کدام جلو می افتید من هم دنبالتان هستم. اما، اگر که نه، آمادگی ندارید، بگذارید ببینم از چه راهی می توانیم. خوب، آن پیروزی قبلی یک مقدار به قول بعضیها آنها را شیرشان کرده بود، گفتند نه، هستیم، ایستاده ایم، مجبور می شوند عقب نشینی کنند. یک اعلامیه ای می آید بیرون که هفده تا امضا داشته، که این اولین اعلامیه ای است که مخالفت با رفراندوم بوده. اعلامیه ای که ایشان نوشتند، آنجا امضا شد، و امضا کردند، همه امضا کردند. اعلامیه از در خانه ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 68

‏آمده بود بیرون، رفته بود برای زیر چاپ. آقایان می روند منزل، بعد از یک ساعت، نیم ساعت کمتر یا بیشتر، چندتاشان فرستاده بودند که امضاهایشان را پس بگیرند. و بعد آقا گفته بود که اعلامیه اینجا نیست رفته، من که اول گفتم!. ‏‎[52]‎

 

اینها را ببرید چند پشت بام آنطرف تر

‏به پیشنهاد امام اعلامیه ای به امضای گروهی از علما علیه شاه تنظیم شده بود. امام مرا احضار فرموده و هزار تومان به من دادند و گفتند این اعلامیه را می بری و به مقدار زیاد تکثیر می کنی و می آوری. در آن موقع هزار تومان پول زیادی بود. آمدم تهران و اعلامیه را تکثیر کردم و بعد اعلامیه ها را با یک ماشین سواری به قم رساندم و یکسره بردم منزل آقا. به هر که آنجا بود چند دسته اعلامیه دادیم که ببرد. طولی نکشید که در بازار قم و در مدرسه فیضیه اعلامیه مذکور پخش شد. ساواک مطلع شد و می خواست بداند که منشأ کجاست؟ قهراً آنها در اطراف خانه آقا قدم می زدند. من از خانۀ آقا آمدم بیرون. سر کوچه که رسیدم رفتم یک روزنامه اطلاعات خریدم و به بهانۀ رساندن روزنامه به خانۀ آقا برگشتم و خبر دادم که کوچه خیلی شلوغ است به آقا عرض کردم البته من نمی ترسم که شما را بگیرند من دلم برای اعلامیه ها می سوزد که خیلی زحمت کشیدم. آقا فوراً سکینه خانم، کارگر خانم را صدا کردند و عبای خودشان را پهن کردند و اعلامیه ها را در آن عبا گذاشتند و به آن خانم دادند و گفتند اینها را ببرید چند پشت بام آنطرف تر و چند سنگ هم روی آنها بگذارید. ‏‎[53]‎

 

می گویم ملت تکه تکه تان کنند

‏در ایام عید سال 42 که مصادف با 25 ماه شوال، شهادت حضرت صادق علیه السلام بود و کماندوهای شاه در لباس دهقانان به فیضیه حمله کردند و مردم و طلاب را زدند سه روز در قم این جریان ادامه داشت. صبح همان روز گفتند که کماندوها اول به منزل امام رفته اند. امام در منزل مجلس روضه ای داشتند که کماندوها ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 69
‎ ‎

‏قصد داشتند آنجا را به هم بزنند. امام خودشان صحبت کرده تهدید کردند که اگر اینجا را به هم بزنید می گویم ملت تکه تکه تان کنند. کماندوها هم ترسیدند و عصر در مدرسه فیضیه این مسأله اوج گرفت. ‏‎[54]‎

 

آماده همه چیز باشید

‏آن روز صبح، روز شهادت امام صادق(ع) بود و عمّال رژیم به مدرسه فیضیه ریختند و حدود چهار صد نفر از طلبه ها را دستگیر کردند. از این افراد، عده ای بازداشت کردند و حدود صد و پنجاه نفر را به سربازخانه ها فرستادند و حدود صد نفر را پس از شکنجه های فراوان به سه تا هشت سال حبس محکوم کردند و عده ای را پس از بازداشت موقت، آزاد کردند. در ماه رمضان امام سخنرانی کردند و فرمودند: «از این به بعد آمادۀ زجر، شکنجه، زندان، همه چیز باشید که دنبال آن قضیه امسال ما عید نداریم ». ‏‎[55]‎

 

اینها خواهند رفت

‏دوم فروردین 42 که مزدوران شاه خائن به مدرسه فیضیه حمله کرده بودند ما که طلبه های جوانی بودیم ندیده بودیم که عده ای با چماق و اسلحه سرد و گرم به سر مردم بریزند و عده ای را بکشند و یا از پشت بام به زیر بیندازند. پس از نماز مغرب و عشا (که در منزل امام برگزار می شد) به دنبال ایشان به اطاقشان رفتیم. ما که بسیار بی تجربه بودیم نگران و ناراحت به سخنان امام گوش دادیم. امام بیست دقیقه صحبت کردند و گفتند اینها خواهند رفت و شما خواهید ماند. ‏‎[56]‎

 

اگر کسی اخلال بکند

‏اول فروردین سال 42 مصادف با وفات امام جعفر صادق علیه السلام جمعیت ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 70

‏زیادی از اطراف و اکناف آمده بودند قم، هم به مناسبت وفات از یک طرف و هم به مناسبت مسائل روز که از طرف علما اعلام شده بود که ما عید نداریم و حاج آقا (امام) هم یک اعلامیه داده بود بیرون در آن موقع که آن نکته «تقیّه حرام است ولو بلغ ما بلغ»، اخطار کرده بود که همۀ روحانیون به حساب و اهل علم که اگر تقیّه بکند فعل حرامی را انجام داده، باید حرفش را بزند. در آن روز، صبح منزل حاج آقا روضه خوانی بود. حدود 20 تا 25 اتوبوس از تهران که (به حساب صورت ظاهر از دهقانان بودند یا شرکت واحدیها بودند، ولی در اصل گارد جاوید بودند. ) آمده بودند که قم را به هم بریزند و یک چشم زخمی و یک زهر چشمی از آقایان بگیرند. خانۀ حاج آقا، وقتی که مشغول صحبت و سخنرانی و اینها بودند، تعدادی از اینها آمدند داخل خانه. اولین نفری که شروع کرد به شعار صلوات دادن، در بغلش یکی از بچه ها نشسته بود که جلوی دهنش را می گیرد و از در حیات بیرونش می کند. حاج آقا از مجلس بلند شدند تشریف بردند بیرون. بعد شیخ صادق خلخالی و یکی دو تا از آقایان آمدند و گفتند حاج آقا فرموده اند اینجا منزل من است اگر کسی در این منزل اخلال بکند، با عکس العمل شدید ما روبرو خواهد شد. ولی خوشبختانه تا نزدیک ظهر دیگر اتفاقی آنجا نیفتاد و روضه تمام شد. ‏‎[57]‎

 

الآن می روم حرم حرفهایی که نزدم می گویم

‏در مدرسه فیضیه، مجلسی بود از طرف آیت الله گلپایگانی. وقتی ما آمدیم مدرسۀ فیضیه، در قسمتی که کتابخانه هست، منبر آنجا بود. آل طه بالای منبر بود، بعد پایین آمد و شیخ انصاری رفت بالای منبر - همان شیخ انصاری معروف. وقتی که مشغول صحبت بود، از این پایین وقتی ما نگاه کردیم دیدیم که جمعیتی اینجا نشسته، آثار کلاههایی که خطی دور سرشان بود، معلوم بود که اینها کلاه دار هستند و کلاه شان را برداشته اند، جای خطش هست، و بعد هم شروع کردند آتش سیگار برای همدیگر انداختن، سیگار پرت کردن، صلوات فرستادن و از این کارها. شیخ هم آن بالا، بنده ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 71
‏خدا دست و پا می زد که یک جوری بتواند آنها را ساکت کند، امّا نمی توانست ساکت بکند. ما یک چیزی نوشتیم دادیم دست این، که بابا سر و ته منبر را تمامش بکن! بیا پائین دیگر! می بینی که اینها نمی گذارند. حالا چه شهوتی داری تو برای حرف زدن دیگر! حالا که اینها نمی گذارند تو حرف بزنی، پاشو بیا پائین، ختمش بکن! خلاصه اش او از منبر که آمد بیاید پایین، این سری بلند شدند که میکروفون را بگیرند. آیت الله گلپایگانی بغل منبر نشسته بود. قبل از اینکه منبر تمام بشود، بچه ها آقای گلپایگانی را برداشتند بردند داخل حجره دومی که جنب منبر بود. انصاری هم که آمد پائین باز بچه ها پوشش دادند انصاری را هم بردند داخل همان حجره. اینها پریدند که میکروفون را بگیرند، پریز زیر منبر بود، بچه ها پریز را درآوردند که دیگر اینها صدایشان توی میکروفون منعکس نشود. میکروفون را از دست اینها درآوردند. اینها شروع کردند به نفع رضاخان و به نفع ولیعهد، به نفع خودشان، این حرفها شعار دادن. بعضی شان از این شلاقهای دستی داشتند. بعضیهاشان هم درختها را شکاندند و خیس کردند افتادند به جان مردم، جاوید شاه جاوید شاه که مردم بگویند و یک مقدار درگیری شد. بچه ها، طلبه ها هم پریدند طبقه دوم، از آن بالا شروع کردند با سنگ تو سر و کلۀ اینها زدن. خوب، بچه ها چون مسلّط بودند، اینها کاری نمی توانستند بکنند، مگر اینکه همین قسمت پایین را. اینها را که پایین بودند می زدند که بگویید جاوید شاه. در همین گیر و دار داد زدند که برویم منزل امام خمینی. ما که جلوی آن حجره که آقای گلپایگانی و به حضور شما عرض کنم که انصاری بودند ایستاده بودیم با یکی دو تا از رفقای دیگر، ول کردیم آمدیم طرف منزل آقا. وقتی ما رسیدیم دم دالون مدرسه فیضیه، جمعیت مثل یک آبی که از یک لولۀ آب می خواهد بیرون بیاید، چطور پلوق پلوق می زند می آید بیرون، جمعیت همینجوری می آمد بیرون. سرهنگ مولوی هم با لباس شخصی (خود) دم در ایستاده بود، یک چوب بلند هم دستش بود، هر کی می آمد می زد توی سرش می گفت بگو جاوید شاه. توی خیابان هم از این چوب به دستها و چماق به دستها ایستاده بودند و جاوید شاه، جاوید شاه می گفتند. ما از زیر دست سرهنگ مولوی رد شدیم آمدیم تو صحن، از آن در صحن آمدیم بیرون راه کوچۀ منزل آقا را گرفتیم، آمدیم منزل آقا. وقتی ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 72

‏رسیدیم دیدیم که ده پانزده نفری‏‎ ‎‏دور آقا نشسته اند و یکی از بچه ها دارد ذکر مصیبت می گوید. آقا، قیافۀ ما را دید یک مقدار برافروخته هستیم، سرش را تکان داد و گفت چیه؟ من رفتم جلو، گفتم آقا جریان اینجوری است، اینکارها را کردند تو مدرسۀ فیضیه. الآن هم گفتند می خواهند بیایند اینجا. پشت سر من آسید محمّد صادق لواسانی رسید، آن هم شروع کرد این حرفها را زدن و یکی از آقایان که آنجا بود به نام حاج عباس نوشاد زد توی سرش یک الله خدا کریم کشید و گریه را ول کرد و آقا گفتش که ساکت باشید! ساکت باشید! شلوغ نکنید! حاج محمد صادق گفت در را ببندید. تا گفت در را ببندید آقا هم عصبانی شد از جا بلند شد و گفتش که الآن می روم حرم، حرفهایی که نزدم می گویم. اینها با من کار دارند نه با دیگری. خلاصه، جمعیت که آنجا بود منقلب شد و یکسری گریه و یک سری داد، یک سری این ور چون اول مغرب بود من گفتم حاج آقا پس شما الان موقع نمازه، نمازتان را بخوانید و بعد هر جا که خواستید تشریف ببرید. این است که ما ایستادیم سر اذان. اذان گفتند و آقا مشغول نماز شد. ‏‎[58]‎

تقیه حرام و اظهار حقایق واجب

‏باید اعتراف کنم که با حادثۀ فیضیه رعب و وحشت کاملی بر همه جا مستولی شد. من به خودم مثال می زنم، من آدم ترسویی نیستم و در آن روز همۀ خصوصیات یک طلبۀ مجرد و بی انتظار و بی پیرایه را دارا بودم. ‏

‏در عین حال روز حادثه، آنچنان جوّ رعب و وحشت سایه گسترانده بود که حال نماز خواندن با جماعت را از من گرفت؛ این حال مرا می توان مقیاس قرار داد برای به دست آوردن اوضاع و احوال قم و اینکه طلاب در چه شرایط سخت روحی قرار داشتند. بلافاصله اضافه کنم که این حالت نگرانی و وحشت در افراد با حدود بیست دقیقه یا نیم ساعت صحبت امام به یک حالت شجاعت و شهامتی تبدیل شد که هیچ حادثه ای برای آنان که در تیررس این سخنان امام بودند و آن بیانات را شنیدند، دیگر ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 73

‏وحشت انگیز و ارعاب آور به شمار نمی آمد. با حادثۀ فیضیه در مرحلۀ اول، رعب و وحشت حوزه را فرا گرفت و این فکر تقویت شد که اگر مبارزه ادامه یابد ممکن است حوزه از دست برود، حوزه ای که مرحوم آیةالله حائری در زمان پهلوی برای حفظش آن همه زحمت کشیدند و حتی برای نگهداری و حفظ آن با پهلوی مبارزه نکردند، ممکن است با یک برخورد ابتدایی از دست برود و این خیانت به آرمان حاج شیخ عبدالکریم حائری است! این فکر به تدریج از گوشه و کنار سر بلند کرد و‏‎ ‎‏کسانی که از نظر روحی مستعد مبارزه نبودند و می خواستند با نهضت به گونه ای معارضه و مقابله بکنند، این فکر را مطرح کردند و کوشیدند آن را رواج بدهند، لیکن چند جریان در شکستن جوّ وحشت و کنار زدن این افکار جامد تأثیر بسزایی داشت، یکی اعلامیۀ امام بود. امام نامه ای به علمای تهران نوشتند، این نامه که خطاب به آقای حاج علی اصغر خویی و به وسیلۀ ایشان به علمای تهران بود. بسیار تند و کوبنده بود، به طوری که خواندن آن یک عده ای را‏‎ ‎‏می لرزاند. البته یک عده ای را هم شجاع می کرد. ‏

‏یک عده از طلبه ها، جوانها و به قول امروز حزب اللهی ها از این نامه تشجیع شدند. امام در این نامه ضمن اشاره به حادثۀ مدرسۀ فیضیه و فجایعی که در آنجا انجام گرفته بود آوردند: شاه دوستی یعنی غارتگری، شاه دوستی یعنی آدمکشی، شاه دوستی یعنی هدم آثار رسالت و... ‏

‏دیگر از عوامل جوّ شکن فتوای امام بود، مبنی بر اینکه «تقیه حرام و اظهار حقایق واجب ‏ولو بلغ ما بلغ‏» که عجیب حرکتی بود و غوغایی راه انداخت. ‏

‏این جمله در شکستن جوّ وحشت و دور کردن افکار سازش طلبانه بسیار مؤثر بود و تا سالهایی جلو یک سلسله بهانه جوییها و ریاکاریها را گرفت. ‏

‏و در واقع امام از حادثۀ مدرسه فیضیه سکوی پرشی به سوی مراحل جدید مبارزه ساخت و عکس آن نتایجی را که دستگاه از حادثۀ مدرسۀ فیضیه انتظار داشت به بار آورد. ‏‎[59]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 74

 

هنیئاً لک

‏برای بسیاری تصور وقایع آن روز غیر ممکن است. از روی بام انداختن طلبه ها و شهید شدن بسیاری از آنها، بستن در بیمارستانها به روی طلبه های مجروح، اسارت و دستگیری طلبه های دیگر، غارت، چپاول، قتل و دزدی تنها اتفاقهای آن روز بودند. در این شرایط، وقتی طلبه مجروحی را به منزل امام بردند امام به او می فرمودند:‏

هنیئاً لک، هنیئاً لک، هنیئاً لک‏، گوارای تو باد، رژیم دارد نفسهای آخرش را می کشد. ‏‎[60]‎

 

به شما تهنیت می گویم

‏پس از فاجعه فیضیه که افراد مجروح دست و پا شکسته را به منزل امام می آوردند در منزل غوغای عجیبی بر پا شده بود همه گریه می کردند و اشک می ریختند ولی امام این منظره های تأثرآور را می دید و مصمم حرف می زد و هیچ اشک نمی ریخت حتی من شاهد بودم که چند نفر از مجروحین را که وضعشان از همه بدتر بود کنار امام نشانیدند آنها بدنهای سیاه شده و دست و سرهای شکسته خود را به امام نشان دادند ولی امام دستشان را فشرد و به آنها فرمود من به شما تهنیت می گویم که این حادثه برای شما رخ داد و شما در راه خدا این صدمه ها را خوردید. ‏‎[61]‎

 

نترسید شما ماندنی هستید

‏عصر روز دوم فروردین امام در منزلشان نشسته بودند، طلبه ها هم اتاق را پر کرده بودند، من دم در اتاق ایستادم، بقیه نثسسته بودند، در همین حین امام شروع به صحبت کردند، صحبتشان این بود که اینها رفتنی هستند و شما ماندنی هستید، نترسید! ما در زمان پدر او بدتر از این را دیده ایم، روزهایی بر ما گذشت که در شهر نمی توانستیم بمانیم، مجبور بودیم صبح زود از شهر خارج شویم و مطالعه و مباحثۀ ما در بیرون شهر ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 75

‏بود، و شب به مدرسه می آمدیم چون ما را می گرفتند، اذیت می کردند، عمامه ها‏‎ ‎‏را برمی داشتند. ‏

‏در اثنای صحبتهای امام یک پسر چهارده – پانزده ساله ای را آوردند که از پشت بام مدرسۀ فیضیه پائین انداخته بودند که کوفته شده بود، قبا از تنش کنده و پالتو تنش کرده بودند، از دم در که واردش کردند یکی با صدای بلند و با حال گریه گفت: آقا این را از پشت بام انداخته اند. امام منقلب شد و دستور داد که او را بخوابانند و برای او دکتر بیاورند. ‏

‏وقتی که صحبت امام تمام شد احساس کردم آنچنان نیرومند و مقاوم هستم که اگر یک فوج لشکر به این خانه حمله کند آماده ام یک تنه مقاومت کنم. آن صحبت امام به حدی تأثیر گذاشت که من احساس کردم از هیچ چیز نمی ترسم و آماده هستم یک تنه دفاع کنم. با خود گفتم امشب اینجا می مانم، چون ممکن بود حمله کنند. ‏

‏کسان دیگری نیز آماده شدند شب آنجا بمانند، . لیکن یکباره از طرف امام خبر آوردند که همه باید بروید. ‏

‏امام گفتند: راضی نیستم کسی اینجا بماند، ما آمدیم بیرون و آن شب کسی آنجا نماند. ‏‎[62]‎

 

در خانه ام را باز گذاشته ام

‏وقتی قضیه مدرسه فیضیه پیش آمد و عده زیادی از مردم زائرین حضرت معصومه(ع) و طلاب کشته و زخمی شدند و جو رعب و وحشت زیادی در قم ایجاد شد صبح روز بعد به منزل امام رفتیم دیدیم ایشان با چهره ای برافروخته و متأثر اما مصمم در منزل نشسته است در حالی که پشت سر هم آدمهای مجروح و دست و پا شکسته این فاجعه را به منزل امام می آوردند. ایشان فرمودند: من در خانه نشسته ام در خانه ام را هم باز گذاشته ام تا آنهایی که دیروز ریختند و مدرسه فیضیه و آنجا را آنطور کوبیدند و طلاب را شهید کردند بیایند به اینجا هم حمله کنند. ایشان می خواست ‏


‏ ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 76

‏اینطور آن جوّ رعب و وحشت از حمله کماندوهای شاه را بشکند. ‏‎[63]‎

 

این طلبه سید را به بیمارستان ببرید

‏بعد از آن کماندوها عده ای از آقایان و طلبه ها را از بالای پشت بام مدرسۀ فیضیه به پایین انداختند، یکی از آنها را که سیدی طلبه بود به همین منزل قدیمی امام که بعدها محل سکونت آیت الله پسندیده بود، آوردند و جریان را هم به امام گفتند. ایشان به بالای سر این سید آمدند و نشستند و فرمودند: «آقا! حالتان چطور است؟ کجایتان درد می کند؟» بعد به ایشان دلداری دادند که: «غصه نخور، ناراحت نباش!» و بلافاصله دستور دادند که این طلبه سید را به بیمارستان ببرید. ‏‎[64]‎

 

پسر رضاخان گور خود را کند

‏آنگاه که خبر به خانه امام رسید که کماندوها به مدرسۀ فیضیه حمله کرده اند و دست سر و شکسته ها را می آورند، صدای گریه و ناله به آسمان بلند بود. یکی از اطرافیان از آقا اجازه خواست صحبت کند و به مردم دلداری بدهد. ‏

‏امام به او فرمودند: بنشین. پس از آن یکی دیگر از نزدیکان امام آهسته گفت بروید در خانه را ببندید هنوز این کلمه از دهان او خارج نشده بود که امام با عصبانیت تمام فرمودند: در را باز کنید. مصطفی چه کاره است؟ او را بیرون کنید!‏

‏از همان تاریخ فرزند بزرگ امام‏‎ ‎‏در کارهای جاری کمتر دخالت می کرد و بیشتر به درس می پرداخت. در برابر آن عصبانیت امام و دستور بازگذاشتن درِ منزل چند نفر یکصدا فریاد زدند: در باز است... خیال امام آسوده شد پس از آن امام حدود بیست دقیقه سخن گفتند سخنانی از این قبیل: پسر رضاخان با این کار گور خود را کند و رسوا شد. ‏

‏در همان لحظه حساس، امام دستور دادند:‏

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 77

‏به خانۀ آقای گلپایگانی تلفن بزنید ببینید از مدرسه به منزل آمده است یا نه. ‏

‏وقتی شماره منزل آیت الله العظمی گلپایگانی گرفته شد، گفتند معظم له از مدرسه آمده و به مسجد رفته است. بعد معلوم شد ایشان تا آخر شب در مدرسه بود و تلفن منزل شان هم از تلفنخانه کنترل می شد و این ساواک بود که در جواب تلفن منزل امام گفته بود که آقای گلپایگانی از مدرسه فیضیه آمده و به مسجد رفته است. تا امام این نیامدن را بهانه قرار ندهند و برای نجات ایشان عازم مدرسه فیضیه شوند و در میان مردم و کماندوها زد‏‎ ‎‏و خورد دیگری شروع شود. ‏‎[65]‎

‏ ‏

خودشان آمدند و در را باز کردند

‏ساواکیهایی که در مدرسه به صورت ناشناس حضور پیدا کرده بودند، بعد از اینکه خود را فاتح دیدند، به خیابانها ریختند. آنها در حالی که شعار «جاوید شاه» می دادند، در خیابانها راه می رفتند و وحشت عجیبی را در‏‎ ‎‏دلها افکنده بودند. به طوری که هیچ کس جرأت نفس کشیدن نداشت. مقصد آنها دبیرستان حکیم نظامی بود که حکم مرکز آنها را داشت. این دبیرستان در نزدیکی منزل امام واقع شده بود. در این اثنا به ذهن بعضی از اطرافیان امام رسید که ممکن است این افراد به طرف منزل امام بیایند. از این رو بعضیها صلاح را در این دیدند که در منزل را ببندند و از پشت هم بر آن قفل بزنند تا به شکلی مانع‏‎ ‎‏ورود ساواکیها به منزل بشوند. بعضیها هم موضوع آمدن ساواکیها را به امام گزارش دادند و گفتند که اینها با شعار دادن و اسلحه به دست گرفتن چه کارهایی انجام داده بودند. وقتی امام از جریان کارهای ساواک و نیز بستن در خانه مطلّع شدند، بدون اینکه به کسی حرفی بزنند از اتاق بیرون آمدند و پایین رفتند و در منزل را باز کردند. حتی دو لنگه در را باز گذاشتند و خودشان هم به اتاقی‏‎ ‎‏که در نزدیک در بود رفتند و در آنجا نشستند. صدای ساواکیها و شعارهایشان لحظه به لحظه نزدیکتر می شد، ولی امام بدون آنکه در چهره شان ترسی به چشم بخورد، نشسته بودند، گویا از اینکه هزار نفر به خانه بریزند و آنچه می خواهند انجام دهند، هیچ هراسی به دل ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 78

‏نداشتند. ‏‎[66]‎

 

وظیفه را من تعیین می کنم

‏ساعت تقریباً 4 - 5 / 3 بود که یک جمعیتی هم در خانۀ امام بود. تلفن کردند که دو مرتبه این گارد جاویدیها آمده اند توی خیابان، هر چه طلبه است می زنند، مردم عادی را هم می زنند که بگو جاوید شاه. حاج آقا (امام) فرمودند که شماها از خانه بروید بیرون، کسی اینجا نباشد. ما بچه ها را اینجوری تقسیم شان کردیم. از دم دارالتبلیغ گفتیم که پنج متر به پنج متر یا سه متر به سه متر بایستند تا در خانۀ آقا. چند تا از طلبه ها را هم گذاشتیم توی بیرونی، بقیۀ طلبه ها را هم گفتیم بروید، تقسیم شان کردیم، نصفشان خانۀ هادی خسروشاهی که پشت خانۀ آقا بود، نصفشان را هم فرستادیم خانۀ محمود آقا بروجردی که داماد آقا است. گفتیم اگر یک وقت اتفاقی افتاد، اینها آمدند اینطرفها، آخرین نفر اینها که آمد از اولین نفر شما به حساب رد شد، آن حرکت کند بیاید، همینجور که اینها می آیند جلو، بچه ها پشت اینها را دارند، اینجا هم تکبیر و الله اکبر که ما کشیدیم، طلبه ها که توی این دو تا خانه هستند از توی این خانه می آیند بیرون. پس اینها در دو طرف محاصره می شوند. خود من با یکی دیگر از بچه ها رفتیم توی خانه و رفتیم زیرزمین، دیدیم یک مشت از این چوبهای بلند توی زیرزمین هست. دو تا پنجره بود از تو آشپزخانه به تو حیاط. ما سر این چوبها را از تو پنجره گذاشتیم بیرون که گفتیم اگر ریختند تو خانه، بچه ها بیایند این چوبها را بگیرند، با چوبها حمله بکنند. در همین گیر و دار که ما دستمان یک خرده خاکه زغالی شده بود، آمدیم یواشکی سر حوض که دستانمان را بشوییم، حاج آقا از این اتاق آمد برود توی آن اتاق، دید ما دو نفر توی حیاطیم. گفت اینجا چه کار می کنید شما؟ گفتیم بودیم دیگر حاج آقا. گفت مگر من نگفتم بروید؟ گفتم که شما گفتید، اما وظیفۀ ما چیه؟ گفت وظیفه را من تعیین می کنم. گفتم تشخیص آن هم با ماست حاج آقا. البته وقتی من گفتم که تشخیص آن هم با ماست. خودم گریه ام افتاد و حاج آقا هم هیچی نگفت، سرش را انداخت پائین و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 79

‏رفت. در همین موقع بود که گفتند که اینها دارند می آیند. ‏‎[67]‎

 

به اجازه چه کسی در را بسته اید؟

‏وقتی خبر جنایت مأموران شاه را در مدرسه فیضیه به امام رساندند ایشان بلافاصله تصمیم گرفت به طرف مدرسه فیضیه حرکت کند. روحانیون و مردم حاضر در منزل ایشان که از احتمال گزند به ایشان نگران بودند با قسم دادن، مانع خروج ایشان از منزل شدند. برخی نیز که تصور می کردند مأموران سپس به منزل امام حمله خواهند کرد درِ منزل امام را بستند. وقتی که ایشان متوجه شد با لحن تندی از آنها پرسید که «به اجازۀ چه کسی در را بسته اید؟» و سپس با ایراد سخنانی در آن شرایط وحشتزا، ضمن افشای ماهیت ددمنشانه شاه به مردم حاضر، اعتماد به نفس داده و فرمود:... ناراحت و نگران نشوید، مضطرب نگردید. ترس و هراس را از خود دور کنید. شما پیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصائب و فجایعی صبر و استقامت کردند که آنچه ما امروز می بینیم نسبت به آن چیزی نیست. پیشوایان بزرگ ما حوادثی چون روز عاشورا و شب یازدهم محرم را پشت سر گذاشته اند و در راه دین خدا یک چنان مصائبی را تحمل کرده اند. شما امروز چه می گوئید؟ از چه می ترسید؟ برای چه مضطربید؟ عیب است برای کسانی که ادعای پیروی از حضرت امیر(ع) و امام حسین(ع) را دارند در برابر این نوع اعمال رسوا و فضاحت آمیز دستگاه‏‎ ‎‏حاکمه، خود را ببازند. دستگاه حاکمه با ارتکاب این جنایت، خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم، ما از خدا می خواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند. بزرگان اسلام در راه حفظ اسلام و احکام قرآن کریم کشته شدند، زندان رفتند، فداکاریها کردند تا توانستند اسلام را تا به امروز حفظ کنند و به دست ما برسانند. امروز وظیفۀ ماست در برابر خطراتی که متوجه اسلام و مسلمین می باشد برای تحمل هر گونه ناملایمات آماده باشیم تا بتوانیم دست خائنین به اسلام را قطع نمائیم و جلو اعتراض ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 80

‏و مطامع آنها را بگیریم. ‏‎[68]‎

 

تنها امام او را نپذیرفت

‏شاه تصور می کرد با دست زدن به چنین جنایتی مراجع، و در رأس آنها امام، و روحانیت ترسیده و صحنه سیاست را ترک خواهند کرد و یا خواهد توانست که دست کم گروه بزرگی از علما و روحانیون را به انزوا کشانده و در میان آنها دو دستگی به وجود آورد. همچنین برای ایجاد وحشت بیشتر و جلوگیری از هرگونه واکنش مخالف و فریاد اعتراض آمیز علیه فاجعه فیضیه، رئیس شهربانی را نزد مراجع قم فرستاد و به آنان اخطار نمود که در صورت اظهار هرگونه مخالفتی کشته خواهند شد و منازلشان ویران و به نوامیسشان تجاوز خواهند کرد. ولی امام وی را نپذیرفت. ‏‎[69]‎

 

می خواستم بدانم آنها چه داشته اند

‏پس از فاجعه مدرسه فیضیه در دیدار با رفقا، لوازمی را که کماندوها داشتند و دیده بودم برای آنها نقل کردم. روز بعد آقای شیخ حسن صانعی آمد در منزل و گفت: آیت الله خمینی شما را خواسته اند. خدمت امام رسیدم، فرمودند شما را چطور گرفتند و به کجا بردند؟ عرض کردم از توی خیابان به شهربانی و از آنجا به ساواک و برخوردها چنین بوده است. فرمودند: شنیده ام لوازمی را که آنها بعنوان سلاح خود داشته اند، از نزدیک دیده اید؟ عرض کردم بله. فرمودند: می خواستم بدانم آنها چه داشته اند، چون در این واقعه کسی درست متوجه نشده است. عرض کردم: چاقوی ضامن دار، زنجیر بلند، پنجه بوکس، کلت، و میله آهنی تقریباً به طول هشتاد سانت. فرمودند: یعنی با آن میله طلاب را می زده اند؟ گفتم: بله، حتماً، پس برای چه آورده بودند. امام از شدت تأثر روی را برگردانیدند، سپس گفتند شنیده ام یکی از این میله ها در صحن فیضیه پیدا شده و نزد مشهدی ماشاءالله خادم مدرسه است. بروید و بگویید فلانی گفته است میله را ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 81
‎ ‎

‏بده، و عکسی از آن بگیرید که روزی لازم می آید. ‏‎[70]‎

 

بر من واجب است اعلامیه بدهم

‏بعد از ماجرای مدرسه فیضیه بود که آقایان مراجع در خانه مانده بودند خدمت امام رسیدم به من فرمودند:‏

‏می روی و به شریعتمداری، گلپایگانی و آقایان دیگر می گوئی من اعلامیه خواهم داد. شما هم بدهید. اگر دیدید آنها می گویند اعلامیه مستقل نمی دهیم بگو که پای اعلامیه مدرسه و حوزه را امضاء کنند. اگر هم نه بگوئید لااقل اگر اعلامیه نمی دهید و امضا نمی کنید مطلب ما را تأیید کنید. آن روز آیت الله گلپایگانی در اثر بودن در مدرسه فیضیه عارضه ای داشتند و کسل بودند و نمی شد با ایشان ملاقات کرد. ولی من با شریعتمداری ملاقات کردم و پیام امام را به او گفتم. او هم گفت هیچ صلاح نیست. به ایشان بگوئید اگر هم می خواهید اعلامیه بدهید از زبان خودتان نباشد (البته اگر اعلامیه به قلم خودشان نبود و به قلم یک طلبه بود که دولت برای آن حساب باز نمی کرد) ظهر بود و اذان می گفتند که من نزد امام رفتم. معمولاً ایشان اول ظهر نماز می خواندند. ولی سپرده بودند که:‏

‏خزعلی هر وقت آمد در را بازکنید. ‏

‏رفتم و گفتم: آقا جریان این شد، فرمودند: بر من واجب است اعلامیه بدهم. ‏

‏در برابر بعضی سردیهایی که دیده بودند این جمله را فرمودند و آن اعلامیۀ معروف را دادند که:‏

‏شاه دوستی یعنی غارتگری‏‎[71]‎

‏ ‏

شما را به جدّتان، مبادا کوتاه بیایید

‏یکی از دوستان می گفت مقارن حادثۀ فیضیه با مرحوم آیت الله خادمی اصفهانی ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 82

‏در قم مشرف بودیم. نزد آقای شریعتمداری رفتیم. دیدیم ایشان دارد می لرزد. آقای شریعتمداری به آقای خادمی گفتند شما را به خدا بروید حاج آقا روح الله خمینی را متقاعدش کنید که دیگر بس است. ما هم به اتفاق آقای خادمی به محضر امام رفتیم و دیدیم ایشان مانند یک شیر نشسته و می فرماید: بروید به آقای شریعتمداری بگوئید که شما را به جدّتان مبادا کوتاه بیایید. اینها با این کارشان گور‏‎ ‎‏خودشان را به دست خودشان کنده اند. ‏‎[72]‎

 

دست از مبارزاتم نخواهم کشید

‏در سندی که شانزده روز پس از فاجعۀ مدرسه فیضیه از طرف ساواک قم به ریاست ساواک تهران نوشته شده چنین آمده است: «در مذاکراتی که روز 18 / 1 / 42 آیت الله شریعتمداری با آقای رئیس شهربانی قم به عمل آمده است، شریعتمداری قول می دهد که در آینده هیچگونه فعالیت و تحریکاتی علیه دولت و لوایح ششگانه ننموده و اعلامیه ای هم به چاپ نرسد. ضمناً خمینی را هم راضی نماید که به همین نحو عمل نموده دست از مبارزات و تحریکات خود بردارد. ولی اطلاع رسیده حاکیست که در تهران اعلامیه ای به امضای شریعتمداری و خمینی (تشکر و اظهار تأسف) چاپ و منتشر گردیده است (که دو نسخه رونوشت آنها به پیوست ایفا می گردد) بلافاصله آقای رئیس شهربانی قم به وسیله تلفن با شریعتمداری تماس و اظهار می دارد: مگر قرار بر این نبود که دیگر اعلامیه ای چاپ نکنید و اعمال خلافی انجام ندهید؟ شریعتمداری می گوید این اعلامیه ها مربوط به قبل از مذاکرات ما با شهربانی بوده است (یعنی دهم و یازدهم ذیقعده) در ضمن آیت الله خمینی را هم نتوانستم راضی کنم و گفته است من دست از مبارزاتم نخواهم کشید.»‏‎[73]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 83

 

قلب من برای سرنیزه های شما حاضر است

‏شهید مطهری می گفت وقتی مدرسه فیضیه را کوبیدند چون آقای شریعتمداری هم در مبارزه بود و اعلامیه می داد یک آقای بزرگواری که اسم نمی برم می گفت من رفتم پهلوی آقای شریعتمداری، وی گفت به من گفتند و خبر دادند که آقای خمینی برای کوبیدن مدرسه فیضیه می خواهد اعلامیه بدهد و اگر ایشان اعلامیه بدهد اینها مسلماً می آیند هم خانه ایشان و هم خانه مرا خراب می کنند و اینها مصمم اند هر صدایی را خفه کنند. شما سریع بروید و به آقای خمینی بگوئید که مبادا اعلامیه ای بدهد که صلاح نیست. آن آقا می گفت رفتیم و به آقای خمینی پیام را رساندیم. دیدم آقای خمینی یک خنده ای کرد و گفت من اعلامیه را نوشته و داده ام که در تهران چاپ شود. امام در این اعلامیه لبه تیز حمله را متوجه شاه کرد و او را کوبید و آخرین جمله اش را نوشت که من اکنون قلب خود را برای سرنیزه های شما آماده کرده ام ولی برای قبول زورگوییها و جبّاریهای شما حاضر نخواهم کرد. ‏‎[74]‎

 

لازم نیست کسی بماند و دفاع کند

‏آن روزها منزل امام تنها کانون امیدبخش در قم بود. عصر روز دوم تصمیم گرفتم که به منزل امام بروم. حادثۀ مدرسۀ فیضیه تازه تمام شده بود. طلبه ها تا آنجا که توانسته بودند فرار کرده بودند و عده ای هم با کماندوها‏‎ ‎‏در داخل مدرسه بودند. ما که در خیابان بودیم، فکر کردیم به منزل امام برویم. به آنجا که رسیدیم، دیدیم چند تن از دوستان و طلبه ها و فضلا دور و بر خانه ایستاده اند و در این فکرند که اگر کماندوها به منزل آقا حمله کنند، چه تدبیری برای دفاع از ایشان به کار ببندند. طبیعتاً طلبه ها وسیله ای هم برای دفاع نداشتند، جز مشت و احیاناً یکی، دو تا چوب. من هم به جمع آنها پیوستم و دربارۀ نقشه های مختلف با هم صحبت کردیم. در همین حین متوجه شدم که در منزل آقا باز است. اعتراض کردم که: «چرا در را باز گذاشته اید؟ اقلاً در را که می توانید ببندید.» گفتند: «خود آقا گفته اند که کسی نباید در را ببندد و تهدید کرده اند که اگر در ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 84

‏را ببندید از خانه بیرون می روم.» حدود غروب بود، وارد خانه که شدم آقا را دیدم‏‎ ‎‏که در حیاط ایستاده اند و با آرامش خاصی نماز می خوانند. آرامش ایشان تا حدودی به من هم آرامش بخشید. البته نه به آن اندازه که بتوانم حاضر شوم و نماز بخوانم. از دیدن منظرۀ درگیری مدرسه، شدیداً هیجان زده بودم. امام نمازشان را تمام کردند و به داخل اتاق رفتند. ما هم به دنبال ایشان داخل اتاق شدیم. حدود پنجاه یا شصت نفر از طلبه ها و چند نفری غیر طلبه داخل اتاق نشسته بودند. امام حدود بیست دقیقه صحبت کردند. سخنان ایشان چنان آرامشی به حاضران، از جمله خود من داد که احساس کردیم از هیچ چیز نمی ترسیم و آماده ایم تا صبح در منزل امام بمانیم و از ایشان دفاع کنیم. البته امام آخر شب همه را مرخص کردند، گفتند لازم نیست کسی بماند و از منزل دفاع کند. ‏‎[75]‎

 

بروید به شهرستانها بگوئید

‏جمعیت فراوانی در خانۀ امام نشسته بودند. دست و پا شکسته ها را می آوردند و جمعیت گریه می کردند. تقریباً تنها کسی که گریه نمی کرد و با یک چهرۀ برافروخته و روشن و مصمّمی صحبت می کرد خود امام بودند که مرتب می فرمود: اینها هزاران مبلّغ برایمان درست کردند و ما را به طرف مقصدمان می کشانند برای اینکه اگر ما می خواستیم اعلامیه بدهیم و فجایع اینها را بگوییم چقدر باید کار می کردیم امّا اینها خودشان عملاً به این همه مردم شهرستانی نشان دادند که جانورهای‏‎ ‎‏درنده ای هستند لذا مرتب مردم که شهامت داشتند می آمدند و رفت و آمد می کردند. امام نشسته بودند و لاینقطع صحبت می کردند و می گفتند بروید به شهرستانها و جنایاتی که دیدید به مردم بگویید و ما نیاز به اطلاعیه و اعلامیه نداریم. ‏‎[76]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 85

 

برای مدتی اطلاعیه ندادند

‏پس از جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی که حاکمیت وقت فیضیه را درهم کوبید و طلبه ها را شهید کرد، برای مدتی از سوی امام اطلاعیه ای منتشر نشد. ایشان حتی‏‎ ‎‏در جلسه های دیگر عالمان شرکت نمی کردند. سر و صدا به راه افتاد و عده ای حتی از دوستان و علاقه مندان امام این سؤال را مطرح کردند که چرا امامی که مبارزه را آغاز کرده است، آن را ادامه نمی دهد. پس از مدتی معلوم شد که امام می خواستند که با آقایان علما اتمام حجت کنند که اگر تا حالا مبارزه با دولت بود، از این پس مبارزه با شاه است. و مبارزه با شاه خطرناک است. آیا حاضرید که جانتان را به خطر بیندازید؟ راه من، مبارزه با شاه است. ‏

‏بعضی از آقایان می گفتند: «چگونه می شود با شاه مبارزه کرد؟»‏

‏به همین دلیل در چهلم شهدای فیضیه اطلاعیۀ مهمی انتشار ندادند. اما در همان زمان اطلاعیه معروف منتشر شد مبنی بر اینکه شاه دوستی یعنی آدمکشی و کشتن طلبه ها، شاه دوستی یعنی غارت اموال ناچیز طلبه ها، شاه دوستی یعنی کتابسوزی. لبۀ تیز این مبارزه با هدف اصلی اطلاعیه، متوجه سلطنت و شخص شاه بود. ‏‎[77]‎

 

همین را می خواستم

‏امام پس از شنیدن حمله پلیس به مردم و روحانیون و مدرسه فیضیه چندین بار تکرار کرد الحمدلله رژیم خود را رسوا کرد ماهیت خود را بروز داد من همین را می خواستم. ‏‎[78]‎

خود مردم جنایات را دیده اند

‏یک روز بعد از حمله کماندوها به فیضیه امام فرمودند اینها حماقت کردند و برای ما بهترین کار را کردند برای اینکه این همه جمعیت زائر از سراسر ایران در قم بود و ما دیگر خیلی نیاز نداریم برای مردم اطلاعیه و اعلامیه بدهیم چون تک تک این مردم که ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 86

‏جنایات شاه را دیده اند خودشان به شهرها می روند و برای مردم تعریف می کنند. ‏‎[79]‎

 

بگوئید ریختند و زدند و سوختند

‏وقتی عمال شاه به فیضیه هجوم آوردند به محضر امام رفتیم و در خدمتشان بودیم که یکنفر از اراکیها گفت: می خواهم بروم اراک. شما پیامی دارید؟ ایشان که انگار منتظر چنین سؤالی بودند، فوری فرمودند:‏

‏بله. بروید بگوئید ریختند، زدند، انداختند، سوزاندند. ولی (به بنده و چند نفر دیگر اشاره کردند) به اینها کاری‏‎ ‎‏ندارند، به پیغمبر کار‏‎ ‎‏دارند به قرآن کار‏‎ ‎‏دارند به اسلام کار دارند. ‏‎[80]‎

 

بعد از درس به فیضیه می روم

‏به دنبال حادثۀ مدرسۀ فیضیه برای مدتی درسها تعطیل شد. اولین روز شروع درس پس از حادثۀ فیضیه، امام ضمن سخنانی اعلام کردند که بعد از بحث مدرسۀ فیضیه می روم و برای شهدای فیضیه فاتحه می خوانم. امام راه افتادند و طلاب هم پشت سر ایشان به طرف مدرسۀ فیضیه رفتند. ‏

‏کسی فکر نمی کرد امام خمینی حرکتی انجام دهد‏‎ ‎‏و حادثۀ مدرسۀ فیضیه را بعد از آن حادثه احیا کند. مدرسۀ فیضیه بعد از دوم فروردین ویران شد. دیگر مسکونی نبود. درهای حجره ها را کنده و پنجره ها را شکسته و دیوارها را خراب کرده بودند، همه جا ریخته و پاشیده و کثیف بود. طلابی که در این مدرسه سکنی داشتند دیگر جرأت نمی کردند در آنجا بمانند و زندگی کنند، چون حصار حرمتش شکسته شده بود و احتمال می رفت هر لحظه مجدداً به آن مدرسه حمله کنند. از لحاظ موقعیت هم مدرسۀ فیضیه چون در میدان آستانه و دم دست قرار داشت، از بعضی مدارس دیگر بیشتر در معرض خطر بود. طلبه ها دیگر دل و دماغ رفتن به این مدرسه را نداشتند. ‏

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 87

‏آن روز در خدمت امام حرکت کردیم و وارد مدرسه شدیم، به سمت چپ پیچیدیم امام دم غرفۀ اول یا دوم نشستند. ‏

‏طلبه ها هم اطراف ایشان حلقه زدند، هاله ای از غم صورت امام را گرفته بود، و شدیداً غمگین بودند. ‏

‏ذکر مصیبتی شد، یک سیدی آنجا بلند شد روضه خواند و پس از روضه، امام از مدرسه بیرون آمدند. ‏

‏این حرکت امام در شکستن جوّ فشار و رعب در طلاب قم خیلی تأثیر داشت و پای طلبه ها بعد از آن به مدرسه باز شد. ‏‎[81]‎

 

هر کس مقداری کمک کند

‏پس از فاجعه حمله رژیم به مدرسه فیضیه امام به مردم اعلام کرد که برای ساختن خرابیهای ایجاد شده در مدرسه فیضیه هر کس مقدار معینی* پول کمک کند در صورتی که امام می توانست به چند نفر پولدار متدین که مقلد ایشان بودند بازسازی مدرسه فیضیه را واگذار کند و آب از آب هم تکان نخورد ولی امام با این تاکتیک همه مردم را وارد میدان مبارزه با شاه می کرد که مردم بپرسند مگر مدرسه فیضیه چه شده؟ بشنوند ویران شده بعد بپرسند توسط کی؟ توسط شاه و خودبخود سؤال بعدی که نظر امام هم این بود که، چرا مدرسه فیضیه را کوبیده است؟ و برای همه دشمنی شاه با اسلام روشن و آشکار می گشت. ‏‎[82]‎

 

شما از شهر هستید و من از یک ده

‏به دنبال وقایع مدرسه فیضیه در سال 42 آیت الله العظمی حکیم رضوان الله علیه تلگرام تسلیتی به قم فرستادند که متعاقب آن رئیس شهربانی وقت قم به عنوان نماینده شاه به نزد امام آمد و با اصرار تقاضای ملاقات محرمانه کرد. امام حاضر به این ملاقات ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 88

‏نشد و گفت که من مطالب پنهانی ندارم و او از منزل امام خارج شد و نزد شریعتمداری رفت و با او دیدار کرد. پس از مدتی شریعتمداری به منزل امام تلفن زد و گفت چرا رئیس شهربانی را نپذیرفتی؟ او می گوید اگر جواب تلگرام آقای حکیم را بدهید همه شما را می کشیم و زن و بچۀ شما را به اسارت می بریم. امام در پاسخ به او گفت: ای کاش او را می پذیرفتم و در جوابش سیلی محکمی به صورتش می زدم. امام به شریعتمداری گفت: آقا شما از تبریز شهر قیام هستید و من از یک ده هستم. نترسید و مطمئن باشید که اینها کاری را که بخواهند انجام دهند به کسی نمی گویند و این گفته آنان علامت انجام ندادن است و من فردا جوابیه خواهم داد و فردای آن روز امام جواب اطلاعیه آقای حکیم را داد‏‎ ‎‏و آب از آب تکان نخورد. ‏‎[83]‎

 

ما تکلیف خود ا ادا می کنیم

‏مرحوم آیت الله حکیم طی تلگرامی پس از اظهار همدردی و تأسف از جنایات رژیم، علما را دعوت نموده بود که به عتبات عالیات (نجف اشرف) مهاجرت نمایند. شاه پیش از آنکه تلگراف به مراجع تسلیم بشود، هیأتی را مرکب از رئیس شهربانی، رئیس ساواک و فرماندار قم مأمور ساخت تا اولتیماتومی به امام تسلیم نمایند. هیأت مزبور به منزل ایشان رفتند ولی امام اجازه ملاقات ندادند. آنها اصرار کرده و گفتند از طرف شاه آمده ایم، ایشان جواب دادند به همین جهت که از طرف شاه می خواهید با من ملاقات کنید، از پذیرفتن شما معذورم. آنها پس از آنکه تلاش خود را بی ثمر دیدند به منزل آقای شریعتمداری رفته پیام شاه را به شرح زیر به ایشان تسلیم نمودند تا ایشان به امام ابلاغ نماید: «تلگرافی از آیت الله حکیم به دست شما می رسد که شما را به خارج شدن از ایران و رفتن به نجف اشرف دعوت کرده است. اگر بخواهید بروید دولت وسایل رفتن شما را فراهم می کند ولی اگر بخواهید روی آن تلگراف سر و صدا راه بیاندازید، کماندوها و زنان هر جایی را به خانه های شما می ریزیم، شما را می کشیم، نوامیستان را هتک می کنیم و خانه هایتان را غارت می نماییم. این پیام ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 89

‏همایونی جدی است و جنبۀ صرفاً تهدیدی ندارد. »‏

‏تلگراف روز بعد تسلیم مراجع شد و آنان پس از مشاوره مصمم شدند که باید از سنگر اسلام و قرآن دفاع نمایند و ترک ایران به صلاح اسلام نیست و تلگراف به اینگونه از طرف امام پاسخ گفته شد: «ما تکلیف الهی خود را انشاءالله ادا خواهیم نمود و به ‏إحْدَی الحُسْنین‏ نایل خواهیم شد، یا کوتاهی دست خائنین از حریم اسلام و قرآن و یا جوار رحمت حق جل و علا. ‏انی لا اری الموت الاسعاده والحیوة مع الظالمین الابرما‏». ‏‎[84]‎

 

آماده باشید برای مبارزه

‏کار مهمی که امام انجام دادند استفاده از حادثۀ مدرسۀ فیضیه برای گسترش مبارزه به سراسر ایران بود، امام از وقتی که فاجعۀ مدرسۀ فیضیه اتفاق افتاد، به فکر افتادند که این حادثه را در سراسر کشور منعکس کنند و آن را زنده نگهدارند. ‏

‏حادثۀ فیضیه در ماه شوال بود و تا ماه محرم دو ماه و پنج روز فاصله داشت. امام چنانکه در اواخر دوران مبارزه مشخص شد، به ماه محرم اعتقاد عجیبی داشتند. و واقعاً ماه محرم را ماه پیروزی خون بر شمشیر می دانستند لذا از اول، محرم را هدف گرفتند یعنی بلافاصله بعد از حادثه مدرسۀ فیضیه تصمیم گرفتند که از این حادثه در ماه محرم استفاده کنند و کردند. آن برنامه ای که امام در ماه محرم آن سال طرح کردند و اجرا شد یک برنامۀ دفعی و آنی نبود بلکه برنامه ای بود که اقلاً دو ماه روی آن فکر و کار شده بود. به دنبال حادثۀ فیضیه امام شروع به نامه نگاری و تبادل معلومات اطلاعات با علمای شهرستانها کردند همواره با اعلامیه های تندی مانند «شاه دوستی یعنی آدمکشی»، افکار سیاسی و انقلاب خود را به همه جا منتقل کردند و مردم را به هیجان آوردند. ‏

‏نزدیک محرم که شد امام برای شهرستانها برنامه ای طرح کرد. آن برنامه عبارت بود از اینکه طلاب و فضلای قم را به اطراف و اکناف کشور بفرستد و از آنها و منبری های ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 90

‏شهرستانها بخواهد که دهۀ محرم را به خصوص از روز هفتم را اختصاص بدهند به بازگو کردن فاجعۀ فیضیه و آن مصائبی که در قم گذشته است و از روز نهم نیز دسته های سینه زنی این کار را بکنند و در نوحه خوانیها آنچه را که در مدرسۀ فیضیه اتفاق افتاده است مطرح کنند تا همۀ مردم ایران بفهمند که‏‎ ‎‏در حادثۀ فیضیه چه گذشته است. ‏

‏واقعاً وقتی انسان فکر می کند می بیند برای اینکه مردم سراسر ایران فاجعۀ فیضیه را بفهمند و به مبارزه کشیده شوند و هیجان پیدا کنند هیچ راهی بهتر از برنامه ای که امام طرح کرده و به اجرا درآوردند، وجود نداشت. ‏

‏خود من از کسانی بودم که برای محرم از سوی امام اعزام شدم و تأثیرش را نیز دیدم امام از من خواستند که به مشهد بروم و یک پیام برای آقای میلانی و آقای قمی و پیام دیگری برای علمای مشهد ببرم. ‏

‏پیام به علمای مشهد این بود که آماده باشید برای مبارزه، صهیونیسم دارد بر اوضاع کشور مسلط می شود، اسرائیل بر همۀ امور سلطه پیدا کرده است، امور اقتصادی کشور دست اوست و سیاست ایران را در مشت خود دارد. ‏‎[85]‎

 

به مساجد و تکایا سر می زدند

‏امام در دهۀ محرم و روز عاشورا در قم به همۀ مجالس عزاداری رفتند و شرکت کردند و نشستند و آن چند نفری که همراه امام بودند، مردم را برای عصر عاشورا که‏‎ ‎‏امام در صحن حضرت معصومه(س) سخنرانی داشتند، دعوت کردند. اینجا دیگر امام وظیفۀ خود دانستند که به مردم نزدیک شوند و مردم را برای شنیدن این سخنرانی دعوت کنند و خودشان به میان توده های مردم بروند. هر شب بعد از نماز مغرب و عشا با تاکسی در شهر قم می گشتند و به چند مسجد و تکیه سر می زدند. ‏

‏من خودم عصر عاشورا از بیرون منزل صدای الله اکبر شنیدم و در منزل را باز کردم و دیدم ایشان در یک ماشین روباز نشسته اند و دو نفر از آقایان، پرچم به دست ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 91

‏ایستاده اند و مردم هم پیاده پشت سر ایشان می روند، آقا را از در منزل به مدرسه فیضیه بردند. صحن حرم و خیابانهای اطراف، همه پر از جمعیت بود. ‏‎[86]‎

 

روز عاشورا می روم فیضیه

‏بعد از قضیه مدرسه فیضیه در اول محرم امام مرا خواستند و فرمودند: روحانیون را جمع کنید و به آنها هم بگوئید خودشان را آماده کنند برای اینکه مسائل را بگویند. در منزل امام روضه بود امام فرمودند: هشت روز است در منزل ما روضه است و این آقایان منبری ها رفته اند. هیچ چیز نگفته اند. شما بروید منبر من هم می آیم. بعد فرمودند که من روز عاشورا می خواهم بروم فیضیه. دو نفر از آقایان را بفرستید آنجا سخنرانی کنند. ‏‎[87]‎

 

مداحّان تهران را جمع کنید

‏ایام محرم سال‏‎ ‎‏42 در منزل امام روضه خوانی بود. ما در حیاط کنار امام نشسته بودیم که یکدسته سینه زن آمدند و نوحه می خواندند. امام فرمود: ببین چه می خوانند. آنها از همان شعرهای قدیمی که ای حسین جان کفن نداشتی و... می خواندند. امام فرمودند: ببین آخر اینها شعار است که اینها می خوانند. بعد به مناسبتی به من فرمودند که شما مداحان تهران و آنهایی را که شعر می سازند جمع کنید و بگوئید که همانطور که داستان کربلا را با نوحه سرایی بیان می کنند، داستان مدرسۀ فیضیه را هم به نوحه سرایی دربیاورند و بیایند در خیابانها. ‏‎[88]‎

 

دستور می دهم بیرونت کنند

‏امام فرمودند: من روز عاشورا می خواهم بروم فیضیه، دو نفر از آقایان را بفرستید آنجا سخنرانی کنند. دو نفر انتخاب کردیم و امام هم موافقت کردند. از این دو نفر ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 92

‏دعوت کردم. به امام عرض کردم خود شما صحبت می فرمائید؟ فرمودند: فعلاً تصمیم ندارم و بعد روز عاشورا آن اجتماع عظیم به وجود آمد در مدرسه فیضیه. آن دو نفر صحبت کردند و بعد امام رسماً علیه شاه صحبت کرده و فرمودند: دستور می دهم بیرونت کنند مگر تو نوکر آمریکا و اسرائیل هستی؟‏‎[89]‎

 

بدبخت نکن

‏خبر کشتار مدرسه فیضیه که به امام رسید تصمیم گرفتند به صحن بروند و فرمودند باید آبروی اینها ریخته شود. هر کس سعی بر این داشت که به نحوی از رفتن امام جلوگیری کند ولی موفق نمی شدند. لذا دست به دامان آقای لواسانی زدیم و حتی در منزل را بستیم که باعث ناراحتی امام شد و دستور فرمودند که حتماً در منزل باید باز باشد. آنروز گذشت و امام مترصد بودند بهر نحوی که شده مردم را در مدرسه فیضیه جمع کنند و فجایع فیضیه را به گوش جهانیان برسانند به همین جهت سخنرانی روز عاشورای سال 1342 انجام شد و همانجا بود که فرمودند: «اگر می خواستند با سیدالشهداء بجنگند با بچه های 13 ساله چه کار داشتند؟ حکومت بنی امیه می خواست اساس را از بین ببرد. اینها هم که حمله کرده اند به مدرسه فیضیه با اساس اسلام مخالفند» و سپس لبه تیغ را مستقیم به طرف شاه کشانده و فرمودند: «تو 47 سال از عمرت می گذرد. اگر دیکته می کنند، دستت می دهند، نخوان. من به تو نصیحت می کنم کاری نکن که وقتی از کشور بیرونت کردم، مردم همانطور خوشحال شوند که در هنگام بیرون کردن پدرت خوشحالی کردند، نکن بدبخت، نکن و... »‏‎[90]‎

 

ما هم به کماندوهای خود دستور می دهیم

‏صبح عاشورا، در حالی که امام نیز در میان مردم نشسته بودند، به سخنان گوینده مذهبی که ذکر مسائل مذهبی می کرد، گوش می دادند، در این هنگام یکی از مقامات ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 93

‏«ساواک» خود را به ایشان رسانید و پس از معرفی خود اظهار داشت: «من از طرف اعلیحضرت مأمورم به شما ابلاغ نمایم که اگر بخواهید در مدرسۀ فیضیه سخنرانی کنید با کماندوها به مدرسه فیضیه می ریزیم و آنجا را به آتش و خون می کشیم.» قائد بزرگ بدون اینکه خم به ابرو بیاورند بیدرنگ پاسخ دادند: «ما هم به کماندوهای خود دستور می دهیم که فرستادگان اعلیحضرت را تأدیب نمایند!»‏‎[91]‎

 

جلوی عمامه شان را گِل زده بودند

‏به دنبال مبارزه ای که امام با لوایح ششگانۀ شاه داشتند، به سخنرانان دستور‏‎ ‎‏دادند از روز هفتم محرم همان سال صریحاً در مجالس و منابر اعتراض خودشان را علیه شاه شروع بکنند و خود ایشان بعدازظهر عاشورا سال 1342 با یک ماشین روباز از منزل تا اول میدان آستانه تشریف آوردند در حالی که تحت الحنک انداخته بودند (عمامه شان باز بود) و به قسمت جلوی عمامه شان گِل زده بودند و از آنجا پیاده به مدرسه فیضیه تشریف بردند و آن سخنرانی حساس و جالب را ایراد کردند. ‏‎[92]‎

 

هنوز دیر نشده است

‏امام در روز عاشورا سال 1342 که مصادف با 13 خرداد همان سال بود سخنرانی تاریخی و مهمی را در مدرسه فیضیه در جمع دهها هزار نفر از مردم ایراد فرمودند و ضمن صحبت از ماجرای جنایت بار فیضیه توسط شاه وقتی می خواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند فرمودند: «آن مردک که حالا اسم او را نمی برم آنگاه که دستور‏‎ ‎‏دادم گوش او را ببرند نام او را می برم. » دو روز بعد یعنی 5ا‏‎ ‎‏خرداد 42 امام را دستگیر و در پادگان عشرت آباد تهران زندانی کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی از امام نقل می کردند که در همان ساعات اولیه که امام را به زندان منتقل کرده بودند سرهنگ مولوی وارد شد و با همان ژست قلدر مآبانه خود با لحن مسخره آمیزی به امام گفت: آقا تازگی دستور ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 94

‏نداده اید گوش کسی را ببرند؟ او با این سخن خود خواست روحیه امام را تضعیف کند. ولی امام بعد از چند لحظه سکوت سرشان را بالا آوردند و با حالتی آرام و لحنی مطمئن و محکم به او فرمودند: «هنوز دیر نشده است. »‏‎[93]‎

 

ابداً نمی پذیرفتند

‏در آن ایام تهدیدهای زیادی به گونه های مختلف از طرف دولت به امام می شد. رادیوهای خارجی عنوان می کردند احتمال آن می رود که مراجع را در قم دستگیر کنند. منزل ما روبروی منزل امام بود. گاهی می آمدند می گفتند امشب قرار است شما را بگیرند و بازداشت کنند. خوب است از اینجا بروید و جایتان را تغییر دهید تا شما را پیدا نکنند. ولی امام ابداً نمی پذیرفتند. ‏‎[94]‎

 

انگشتشان را پشت گردنشان مالیدند

‏آقا سخنرانی عصر عاشورا را کردند و آمدند خانه. آن شب صدای همهمه و تنفس مأمورین در خانه پیچیده بود. آنها لگد زدند به در خانه. ما همه در حیاط خوابیده بودیم. آقا رفتند و گفتند لگد نزنید آمدم. آقا عبا و قبایشان را پوشیدند و آنها در را شکستند و ریختند داخل خانه و ایشان را بردند. دو سه روزی در یک منزل مسکونی بازداشت بودند و بعد ایشان را به زندان قصر منتقل کردند. ده - دوازده روزی در زندان قصر بودند اما نمی گذاشتند برای ایشان غذا ببریم. ظاهراً می رفتند ایشان را نصیحت می کردند. آقا، کتاب دعا و لباس خواسته بودند، برایشان دادیم. بعد ایشان را بردند عشرت آباد و دو ماه آنجا بودند. نمی گذاشتند هیچکس پیش ایشان برود و فقط اجازه غذا دادند. ما هم آمدیم تهران منزل خانم جانم و ناهار به ناهار برایشان غذا می دادیم. بعد از دو ماه آزاد شدند. ایشان را بردند داودیه منزل حاج عباس آقا نجاتی. من روز اول با دخترانم آنجا رفتم. ما بیشتر ماندیم و اتاق یکدفعه خلوت شد و همه رفتند. به ایشان ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 95

‏گفتم اینجا خیلی سخت است؟ انگشتش را مالید پشت گردنش، پوست نازکی با انگشت لوله شد و آمد پائین، من هیچی نگفتم ولی خیلی ناراحت شدم. ‏‎[95]‎

 

این آلت دکتری تو است؟!

‏بعد از قضیۀ 15 خرداد امام فرمودند: «من مشغول نماز شب بودم که سر و صدایی شنیدم لباسم را در دست گرفتم و آمدم که بیایم به طرف در که دیدم در با طرز عجیبی باز شد. گفتم: این وحشیگریها چیست که می کنید؟ خمینی من هستم به مردم چه کار دارید. همۀ آنهایی که آمده بودند لباس مشکی پوشیده بودند و کفشهایشان صدا نمی داد و آهسته راه می رفتند که مبادا مردم بیدار شوند و مانع بردن من بشوند. » بعد من را گذاشتند در یک ماشین کوچک و آن را روشن نکردند بلکه هل دادند تا از کوچه ها بیرون آمدیم. بعد در جلوی بیمارستان فاطمی یک اتومبیل آماده بود. من را وسط نشاندند. یک نفر این طرفم و یکنفر آن طرفم. یک نفر هم پشت فرمان بود و یک نفر هم جلو نشسته بود. حرکت کردیم. به یکی از آنهایی که کنارم نشسته بود و به او می گفتند دکتر، من اشاره کردم به اسلحه ای که در دستش بود و گفتم: «این آلت دکتری تو است؟» تا نزدیکیهای تهران که چاههای نفت می سوزد من هیچ نگفتم. ولی آنجا که رسیدیم گفتم «ما‏‎ ‎‏داریم فدای این نفت می شویم. »‏‎[96]‎

 

اگر ایران نفت نداشت

‏استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب می فرمودند: وقتی مرا گرفته بودند و می بردند برای تهران یکی از آنها به طور مسخره وقتی رسیدیم به منظریه از من سؤال کرد اینجا کجاست؟ (چاههای نفت را نشان دادند) ایشان می فرمودند من به آنها گفتم که اینجا آنجاست که در این وقت شب مزاحم من و شما شده است. ایران اگر نفت نداشت هیچکس کاری باهاش نداشت. ‏‎[97]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 96

 

از من خیلی واهمه داشتند

‏دوازدهم محرم 1342 یعنی پانزدهم خرداد آمدند سراغ امام در محلۀ یخچال قاضی و ایشان را بازداشت کردند. حاج آقا مصطفی می گفت: «من به سوی پشت بام دویدم. نفهمیدم که پله ها را چگونه بالا رفتم و به پشت بام رسیدم، ناگهان متوجه شدم که امام را از خانه بیرون آوردند و سوار یک فولکس واگن کردند» سپس از همان کوچه پس کوچه های یخچال‏‎ ‎‏قاضی بردند جلوی بیمارستان فاطمی. از آنجا ایشان را سوار استیشن کرده و بسوی تهران حرکت دادند. در آن زمان این چاه نفت قم در‏‎ ‎‏حال فوران بود. ‏

‏امام خودشان‏‎ ‎‏در این باره می فرمودند:‏

‏وقتی که من رسیدم به این چاه نفت، گفتم که تمام بدبخیتهای ملت ایران زیر سر این نفت است. به خاطر این نفت است که باید قم خراب بشود حوزه علمیه باید از بین برود و علمای اسلام باید بازداشت بشوند. ساعت پنج غروب ایشان در باشگاه افسران تهران بودند. بعد از مغرب امام را به سلطنت آباد منتقل کردند و بعد از مدتی ایشان را به عشرت آباد - پادگان ولی عصر(ع) فعلی - بردند امام می فرمودند:‏

‏وقتی می خواستم وضو بگیرم برای نماز، مسافت زیادی از آن محل مرا می بردند در جایی دور از پادگان. من آنجا وضو می گرفتم و برمی گشتم و از من خیلی واهمه داشتند و مقید بودند سربازان، افسران و درجه داران مرا مشاهده نکنند. ‏‎[98]‎

 

مطالبم را در محکمه خواهم گفت

‏پس از فاجعه 15 خرداد و دستگیری امام، ایشان را قبل از ظهر به باشگاه افسران و از آنجا به سلطنت آباد (پاسداران فعلی) منتقل کرده بودند. امام می فرمود من در آنجا موقعی که می خواستم بروم وضویی بگیرم و برگردم یک ماشین می آوردند و‏‎ ‎‏حدود‏‎ ‎‏دو کیلومتر راه می رفتیم تا به جایی می رسیدیم که در آنجا وضو می گرفتیم و برمی گشتیم یکی دو مرتبه هم بازپرس ها به سراغ من آمدند و گفتند که شما هم مطالبی را بگوئید و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 97

‏من به آنها گفتم که مطالبم را در محکمه خواهم گفت که اگر دادگستری ایران استقلال داشت به جریان دهقانهای به اصطلاح ساوه که ساواکی ها تحت عنوان دهقانهای ساوه در روز دوم فروردین به مدرسه فیضیه ریختند و غارت کردند و آتش زدند رسیدگی می کرد. پس دادگستری ایران استقلال ندارد که ما بخواهیم درباره دادگستری ایران و خودمان حرفی بزنیم. این حرف من است و بعد هم حرف اساسی خودم را در محکمه خواهم گفت. ‏‎[99]‎

 

می گویم هر کس مخالف شاه است یک تومان بدهد

‏در سال 1342 بعد از آنکه علمایی که دستگیر شده بودند از زندان آزاد شدند همگی در منزل آقای جم در قلهک مستقر شدند. روزی نعمت الله نصیری که در آن وقت سرلشکر بود با نامه ای از دربار که آنرا در سینی گذاشته بود و روی آن حوله ای کشیده بود با کسب اجازه وارد اتاق شد و نامه را در مقابل حضرت آیت الله خمینی گذاشت. آقا فرمودند: چیست؟ نصیری پاسخ داد: نامه. آقا گفتند: از چه شخصی است. نصیری گفت: از شاه. امام فرمودند: سؤال می کنم. نصیری گفت: بفرمایید. فرمودند: نویسندۀ نامه مسلمان است یا غیر مسلمان؟ گفت: به طور قطع مسلمان است. فرمودند: به معتقدات مذهبی علاقه مند است یا نه؟ گفت: بله. فرمودند: در امور دینی مقلِّد است یا مقلَّد؟ گفت: مقلِّد است. فرمودند: چون من مرجع تقلید هستم لذا باید او از من تبعیت کند نه من از او. روی این اصل دست به نامه نزدند معلوم نبود که در نامه چه هست؟ همان وقت موضوع پول مطرح شد که مقداری پول در اختیار آقا بگذارند که کاری به کار دستگاه نداشته باشند. فرمودند: من‏‎ ‎‏ده برابر پول را می دهم تا او رفع شرّ، بکند. گفت: از کجا چنین وجهی را تأمین می فرمائید؟ فرمودند: به نمایندگان خود در تمام شهرستانها قراء و قصبات و بخشها می گویم به مردم اعلام کنند هرکس با شاه مخالف است یک تومان بدهد. بنابراین ظرف یک ساعت بیست میلیون تومان ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 98

‏جمع می شود بدون اینکه تحمیلی به بودجه مملکت بشود. ‏‎[100]‎

 

قلم و کاغذت را بردار و برو بیرون!

‏هنگامی که رژیم شاه با گرفتن اقرار و اعترافات دروغین از بسیاری از افراد برجسته و مبارز که در طی قیام ملی 15 خرداد بازداشت شده بودند تحت سخت ترین و شدیدترین شکنجه ها قصد پرونده سازی قطور و بلند بالایی برای امام جهت محاکمه و محکومیت ایشان را داشت، هر چه بیشتر فشار آورد کمتر نتیجه گرفت لذا برای به دست آوردن سوژه‏‎ ‎‏و مدرکی از امام مأموری را برای بازجویی به سراغ ایشان در پادگان قصر فرستاد تا با فوت و فن و حیله و نیرنگ ویژۀ بازجویان، امام را زیر منگنه قرار داده و اقرار و اعترافی را که بتوان روی آن حساب باز کرد از امام بگیرد. وقتی مأمور پرسشهای خود را در حضور امام مطرح ساخت با بی اعتنایی و سکوت امام مواجه شد و برای بار دوم که پرسشهای خود را تکرار کرد ناگهان با واکنش تند ایشان روبرو شد که با برخاستن و ترشرویی به او گفت: شما مأمور چشم و گوش بسته حق بازجویی نداری. قلم و کاغذت را بردار و برو بیرون. من نمی خواهم اینجا بنشینی!‏‎[101]‎

 

دستگاه قضائی ایران صلاحیت ندارد

‏رژیم شاه با انگیزۀ اینکه شاید بتواند امام را تحت جوّ ترس و رعب پدید آمده به بازجویی وادارد، بار دیگر اکیپی از نمایندگان ساواک، رکن 2 ارتش و ستاد لشکر 1 گارد را به حضور امام فرستاد. ‏

‏لیکن امام با وجود جوّ نظامی حاکم، موضع آشتی ناپذیری خود را حفظ کرد و اظهار کرد چون دستگاه قضایی ایران استقلال ندارد از پاسخ دادن خودداری می کنم. هیأت یاد شده از امام خواست همین دیدگاه خود را دربارۀ دستگاه قضایی به صورت کتبی اعلام کند. امام بی واهمه چنین نگاشت «چون استقلال قضایی در ایران نیست و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 99

‏قضات محترم‏‎[102]‎‏ در تحت فشار هستند نمی توانم به بازپرسی جواب دهم. روح الله الموسوی الخمینی»‏‎[103]‎

 

اگر شاه به دریا انگشت بزند نجس می شود

‏دستگاه جاسوسی و کارشناسان ویژه شاه در طول مدتی که امام در زندان و تحت محاصره قرار داشتند مرتب با ایشان در تماس بودند و با شیوه های گوناگون می کوشیدند دریابند که دستگیری، زندان و قتل عام 15 خرداد بر روی امام چه اثری گذاشته است و دربارۀ نظام شاهنشاهی و شخص شاه چه نظری دارد. لذا پاکروان رئیس سازمان جاسوسی شاه گاه و بیگاه به دیدار امام در قیطریه می رفت و اظهار می داشت بسیاری از مشکلات و سوء تفاهمات را واسطه ها به وجود می آورند اگر بین شخص اول روحانیت و شخص اول مملکت ملاقاتی به عمل آید خیلی از مشکلات حل و نگرانیها برطرف می گردد. لکن امام در مقابل این نیرنگ سکوت و متانت خود را حفظ می کرد. پاکروان که با چند بار طرح لزوم ملاقات امام با شاه نتوانست نظر مثبت یا منفی امام را به دست آورد گویا به طور غیر مستقیم آقای روغنی را واسطه کرد که ‏‎l‎‏مام را تحریض و تشویق به این کار کند. وقتی آقای روغنی مسأله را مطرح کرد امام در پاسخ او گفتند این اظهار تمایل دستگاه جهت ملاقات من با شاه به منظور حل مشکلات و اصلاح امور نیست بلکه آنها به خوبی دریافته اند که شاه تا آنجا در میان اجتماع ساقط است که اگر انگشت او به دریا برسد دریا نجس می شود. لذا می خواهند مرا وادار کنند با او ملاقات کنم تا مرا هم در اجتماع مثل خود او ساقط و آلوده سازند. ‏‎[104]‎

‏ ‏

برای شما ضرر دارد

‏در جریان مبارزه، حضرت امام را از قم به تهران بردند و زندانی کردند. در آن زمان ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 100

‏شخصی به نام پاکروان رئیس سازمان امنیت وقت بود. بنده از خود امام شنیدم که او آدم مرموزی است. خلاصه وقتی چند روزی امام را نگه داشتند و بعد دولت وقت دید که نمی تواند بیش از این امام را نگه دارد، تصمیم به آزادی امام گرفت. وقتی که این تصمیم گرفته شد، پاکروان نزد ایشان رفت و گفت: بهتر است برای تغییر آب و هوا چند روزی را به جای دیگری بروید. امام فرموده بودند، واضح تر صحبت کنید و بعد‏‎ ‎‏در ادامه افزوده بود که شما چهار کار می توانید انجام دهید یکی این که مرا تبعید کنید، دوم این که می توانید مرا بکشید، سوم این که زندانی کنید و یا اینکه آزادم نمایید. برای من انجام هر کدام از این چهار مورد مساوی است. و برای شما انجام هر کدام از چهار موردی که گفتم ضرر دارد... ‏‎[105]‎

 

می دانستم منظور آنها چیست

‏یک روز امام به من فرمودند سرهنگ مولوی به من اصرار کرد که شما فقط پنج دقیقه با شاه در قیطریه ملاقات کنید همه چیز درست می شود. انقلاب سفید همه اش حرف است فقط اگر شما یک ملاقاتی بکنید سر و صداها می خوابد. اما من می دانستم منظور اینها این است که ملاقات صورت بگیرد بعد هم هو و جنجال راه بیندازند که قضیه تمام شد. ‏‎[106]‎

 

پاسخمان را بالای منبر می دهیم

‏امام آنگاه که در زندان بود به گونه ای عمل کرد که دشمن با تمام تاکتیکها و تجربه هایی که داشت نتوانست به افکار و اندیشه های او پی ببرد. رژیم خیال می کرد که امام از کارهای گذشته خود پشیمان و خسته است و از این رو با آسودگی خاطر به آزادی او دست یازید. لکن امام به محض آزادی از چنگال دشمن آنچنان غریو برکشید که کاخها و کاخ نشینان را لرزانید. خود امام روزی در نجف اشرف نقل می کرد که ساعتی پیش از آزادی از زندان پاکروان رئیس ساواک ایران به ملاقات من آمد. آقای قمی ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 101

‏نیز در کنارم نشسته بود پاکروان خبر آزادی ما را ابلاغ کرد و آنگاه به اصطلاح زبان به نصیحت همراه با تهدید گشود و از ما خواست که در سیاست دخالت نکنیم و... آقای قمی خواست در مقام پاسخ برآید. من به او اشاره کردم که از هرگونه سخن گفتن خودداری ورزد. آنگاه که پاکروان رفت به آقای قمی گفتم بگذارید از اینجا برویم. پاسخهایمان را بالای منبر خواهیم داد. اینجا که جای سخن گفتن نیست. ‏‎[107]‎

 

چه چیز این مملکت حل شده؟

‏هنگامی که امام در قیطریه بودند، پاکروان [سرلشکر] معدوم، که درآن وقت رئیس ساواک [تهران] بود، گاهگاهی خدمت امام می رسید. شبی پاکروان [نزد امام] آمده بود. در همان روزها یک کنفرانس اقتصادی جهانی نیز‏‎ ‎‏[در تهران] برپا بود. امام خطاب به پاکروان سخنانی فرموده بود که من عین سخنان امام یادم هست و در اینجا تکرار می کنم. امام چنین فرمودند: «این نمایندگان اقتصادی دنیا که در اینجا جمع شده اند همه از وضع نابسامان اقتصاد کشورهایشان صحبت کردند، در‏‎ ‎‏حالی که نمایندۀ ایران که وزیر اقتصاد بود [دکتر علیخانی] گفته بود که به سلامتی اعلیحضرت! تمام مسائل و مشکلات اقتصادی ما حل شده» امام اضافه کردند: «من به پاکروان گفتم: چه چیزش حل شده؟ کجای اقتصاد این مملکت سالم هست؟ کدام اقتصاد سالم را ما داریم؟ چه چیزی را خودمان داریم که بشود اسمش را اقتصاد گذاشت. ‏‎[108]‎

 

طرفداران من الآن توی گهواره ها هستند

‏یکبار امام می گفتند: وقتی مرا به تهران بردند من متوجه اوضاع بیرون نمی شدم چون مرتباً جای مرا عوض می کردند. در هفتۀ اول فقط یک بار که آمدند پنجره را باز و بسته کنند، شنیدم که مردم فریاد می زنند «یا مرگ یا خمینی». ‏

‏در بین مردم شایع شده بود که امام را از بین برده اند و دولت برای اینکه مردم از ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 102

‏زنده بودن امام اطمینان حاصل کنند به آیت الله خوانساری اجازه داد که امام را ملاقات کنند امام می فرمودند:‏

‏ایشان تا وسط اتاق آمدند و نشستند و دو کلمه احوالپرسی کردند و سپس تشریف بردند. بعد به مردم اطلاعیه دادند که «من آقا را دیدم و ایشان سلامتند.» و مردم هم می دانستند که ایشان خلاف نمی گویند. پس از آن امام را به زندان قصر و از آنجا به قیطریه بردند که در آنجا فقط خانم پیش ایشان بودند. در این زمان امام در پاسخ یکی از عمال رژیم شاه که به طعنه به ایشان گفته بود پس یاران شما کجا هستند؟ فرمودند: طرفداران من الآن توی گهواره ها هستند. ‏‎[109]‎

 

سماوری را کنار خود قرار دادند

‏هنگام آزادی امام از منزل تحت محاصره در قیطریه تهران و سوار شدن ایشان به اتومبیل برای بازگشت به قم، سرهنگ مولوی (معاون ساواک تهران) تصمیم و اصرار داشت در اتومبیل کنار امام بنشیند و در انظار چنین وانمود کند که اختلافات پایان یافته است اما امام با زیرکی خاصی که داشتند اجازه ندادند و با بی اعتنایی سماوری را با خود برداشته و در کنار خویش قرار دادند. ‏‎[110]‎

 

ایشان را بیرون کنید

‏پس از آزادی امام که ایشان از تهران به قم برگشتند بلافاصله دستور دادند که‏‎ ‎‏در منزل ایشان عزای شهدای 15 خرداد گرفته شود. جمعیت زیادی صبح و بعدازظهر به منزل ایشان می آمدند و می رفتند در یکی از این مجالس که مردم علیه رژیم شاه شعار می دادند و صلوات می فرستادند مداحی که در جلسه قرآن می خواند به مردم گفت اینجا جای قرآن و فاتحه است جای عزای شهداست شعار ندهید. امام که در درگاه نشسته بودند تا این مطلب را شنیدند فرمودند: ایشان را بیرون کنید. اگر مردم اینجا ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 103

‏شعار ندهند پس کجا شعار بدهند. مردم را دسته دسته می کشند و کسی شعار ندهد؟ (البته آن مرد را بیرون نکردند ولی او از خجالت تا آخر جلسه دیگر نتوانست قرآن بخواند. )‏‎[111]‎

 

چه کسی با شما تفاهم کرده؟

‏[پس از اینکه] در سال 43 بر اثر شرایط اجتماعی و فشارهای مردمی و پشتکار پیروان امام و روحانیت اسلام و طلاب و مدرسین حوزه علمیه قم، رژیم پس از ده ماه زندان و حصر در تهران، امام را آزاد کرد، روزنامۀ اطلاعات در آن روز نوشت تفاهم علما و مراجع با مقامات سبب آزادی امام شده است. که امام با صراحت تمام موضعگیری کرده و دستور‏‎ ‎‏دادند که در منبرها چنین تفاهمی رد بشود و از آنها خواسته شود نام کسی را که با آنها تفاهم کرده اعلام کنند وگرنه مردم چنین روزنامه ای را تحریم خواهند کرد. اضافه بر آن خود ایشان در شروع سخنرانی صریح و کوبنده ای فرمودند تفاهم با مقامات؟ چه تفاهمی؟ چه کسانی با شما تفاهم کرده اند، اعلام کنید. خمینی با شما تفاهم کند؟ امکان ندارد این معنا، و اگر خمینی هم با شما تفاهم کند وضع شما آنطوری است که ملت اسلام تحمل نمی کنند و بیرونش می کنند!‏‎[112]‎

 

با کت و شلوار منبر بروند

‏وقتی به امام خبر رسید شاه خائن برای متلاشی کردن حوزه علمیه قم گفته است که عده ای از طلاب باید امتحان بدهند و عده ای هم باید از لباس روحانیت خارج بشوند امام با عصبانیت فرمود: چرا محصلین از قم به شهرستانها و تهران و بعضاً به نجف می روند. اگر لباس را‏‎ ‎‏درآوردند، باید با کت و شلوار منبر بروند و‏‎ ‎‏درس بخوانند و تبلیغ نمایند زیرا هدف دولت فقط متلاشی کردن حوزه علمیۀ قم می باشد. اگر ایستادگی شد اینکار انجام نمی شود. ‏‎[113]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 104

 

خدمت سربازی را انجام دهید بعد آخوند بشوید

‏پس از قیام 15 خرداد و دستور شاه که طلبه ها را به قصد تضعیف و متلاشی حوزه های مقدسۀ علمیه، به سربازی می بردند، مقارن با آزادی امام از زندان، من و آقای جواهری با لباس سربازی رفتیم قم، شب رفتیم مدرسه در حجره خوابیدیم و صبح که شد رفتیم منزل امام که خیلی شلوغ بود و مردم دسته دسته برای زیارت امام می آمدند. ما هم رفتیم و دیدیم امام در اتاق بزرگ منزلشان نشسته اند. جمعیت می آمدند و می رفتند. آقای جواهری گفت: امام شما را می شناسد؟ گفتم بله می شناسد. اتفاقاً یک شب قبل از اینکه به سربازی بروم، رفتم خدمت ایشان و سلام کردم. ایشان نگاهی به من کردند و اشاره کردند که بیا. من هم از میان جمعیت رفتم به طرف ایشان. آقای خلخالی پهلوی امام نشسته بود و تکان نمی خورد. امام به من گفت: آقا بفرمائید. آقای خلخالی نگاهی به من کرد و جا داد که‏‎ ‎‏من بنشینم. من هم مرتب می گفتم جناب، جناب (از بس در سربازخانه گفته بودیم عادت کرده بودیم) و امام می خندید و من متوجه نبودم که چرا امام می خندد. بعداً فهمیدم چرا. امام سؤال کردند خوب، وضع چطور است؟ گفتم خوب بود. اما مدتی است خیلی جسارت می کنند به مقدسات و... همین چند روز قبل سر صبحگاه به امام صادق علیه السلام توهین کردند. این جمله را که گفتم، امام خیلی ناراحت شدند، چند دقیقه ای سکوت کامل کردند و دیگر هیچ نگفتند. ‏

‏من به ایشان گفتم، آقا، طلبه های سرباز، عده ای فرار کردند، عده ای مرخصی گرفتند و دیگر نرفتند، بعضی رفته اند نجف. ما هم الآن در حال مرخصی هستیم، می توانیم برویم نجف؟ ایشان فرمود: من به شما می گویم بمانید، خدمتتان را انجام بدهید و بعد بیائید آخوند بشوید. ‏‎[114]‎

 

اصراری نداشتم به قم بیایم

‏بعد از آزادی امام از تهران به قم، روزنامۀ اطلاعات نوشته بود روحانیت با دولت سازش کرد. امام وقتی که متوجه موضوع شدند، تصمیم گرفتند که فردای آن روز این خبر ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 105

‏دروغ را تکذیب کنند. دولت طاغوت هم پی برده بود که این صحبت برای آنها گران تمام می شود. به همین خاطر یک نفر از رؤسای سازمان امنیت به نام مولوی را به قم فرستاده تا با امام صحبت و ایشان را متقاعد کند که از صحبت دربارۀ این خبر بپرهیزند. خانۀ روبه روی منزل امام را که در آن موقع در اختیار داماد‏‎ ‎‏امام بود، برای این کار مهیا کردند. او بعد از اینکه به حضور امام رسید، شرط کرد که فقط تعداد محدودی در جلسه باشند، به من تلفن کردند و گفتند: «آقا فرموده اند که تو هم بیا.» من هم در آن جلسه حاضر شدم و دیدم که فردی با قیافه ای عجیب آنجاست. با ورود من، او به داماد امام که برادرزادۀ بنده هم بود، گفت: «بنا شد کسی نباشد. » او هم گفت: «ایشان از خودمان است.» و بالاخره بنده هم نشستم. ‏

‏چند دقیقه بعد، امام از اتاق دیگر تشریف آوردند و نشستند. مولوی خطاب به امام گفت: «دیدید عرض کردم این حبس و زندان تمام می شود و شما هم به قم تشریف می برید؟» امام در جواب گفتند:‏

‏من هیچ اصراری نداشتم که به قم بیایم، زیرا در اینجا وظایفم بیشتر است و در آنجا کمتر بود. ‏

‏بعد آن مرد شروع به اظهار علاقه و محبتهـای عجیب و غریب کرد و گفت: «ما خیلی ارادتمندیم و دستگاه دولت خیلی به شما علاقه دارد و شخص شاه به شما علاقه دارد و مملکت مرجع می خواهد و... چاکر هم آمده است خدمتتان عرض کند که از سخنرانی فردا صرف نظر کنید و ما هم قول می دهیم که بعد از این به اوامرتان توجه کنیم و... » امام بدون هیچ رودربایستی فرمودند:‏

‏دو دوتا، چهار تا! یا اینکه شما به آن روزنامه دیکته کرده اید که بنویسد، و ظاهراً هم همین طور است، یا اینکه خودش گفته است. اگر شما گفته باشید، با شما طرف هستم. در صورتی که شاه این کار را کرده باشد، با او طرف هستم. ‏

‏مولوی، فرستادۀ سازمان اطلاعات و امنیت، دوباره شروع به تطمیع امام کرد و دم از محبت و اظهار لطف زد. باز هم امام همان جمله را چند بار تکرار کردند. در آخر کا، آن شخص دید که ظاهراً ابراز محبت و تملق در امام هیچ تأثیری ندارد. به همین ‏


‏ ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 106

‏خاطر منطق تطمیع را به منطق تهدید برگرداند و گفت: «ما نمی خواهیم قضیۀ پانزده خرداد دوباره پیش بیاید. اما اگر مجدداً ماجرای پانزده خرداد پیش آمد، ما مسؤولیتی را به عهده نداریم. » گفتن این جمله، امام را برآشفته کرد و امام با حالت غرورآمیزی مطالبی را فرمودند که من بخشی از آنها را در خاطر دارم. امام با شنیدن آن صحبتها فرمودند:‏

‏چه خبر است که این قدر با من متملقانه حرف می زنید؟ حرفهای نابجا می گویید، دائماً توی ذهنتان این است که شما مرجع اید و شما شخص فلان هستید و... بساط شما بساط کفر است. باید ریشۀ شما قطع بشود. پانزده خرداد برای شما بد بود یا برای من؟ پانزده خرداد کم بود؟ باید در شهرهای این کشور خون راه بیفتد تا مردم ریشۀ شما را بکنند و از شرّتان راحت شوند. ‏

‏من که در زندان بودم گفتم کدام یک از پسران من شهید شده اند؟ گفتند: «هیچ کس». وقتی این را شنیدم، گفتم چرا؟ مگر خون پسران من از خون سایرین رنگین تر است؟‏

‏این را مطمئن باشید، تا این مردم ریشۀ شما را قطع نکنند، راحت نمی نشینند. شما از دین خارج هستید، شاه از دین خارج است، قانون شما قانون اسلام نیست، دکتر شما دکتر مسلمان نیست و... من همۀ اینها را می دانم و آن وقت شما با من تعارف می کنید... ‏

‏وقتی سخنان امام تمام شد، آن فرد، دست از پا درازتر برگشت و رفت. ‏‎[115]‎

 

من از این شاه خیلی بدم می آید

‏درست نمی دانم بیست و هفت رجب بود یا هفده ربیع. یک روز عید بود. دو نفر مأمور شده بودند از طرف شاه بیایند خدمت امام. یکی از آن افراد آقای سید جلال تهرانی بود، که یک وقتی هم از طرف شاه نایب التولیۀ آستان قدس رضوی شده بود. [این آقا ظاهراً مرد متدیّنی بود. در شورای سلطنت هم شرکت کرده بود و به امر امام ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 107

‏استعفا داده بود. در خانه اش هم از این دستگاه رصد ستاره ها بود و حتی من شنیدم که شاه و فرح به خانۀ سید جلال می رفتند. ]‏

‏شاه سید جلال را خواسته و گفته بود: «به مناسبت روز تولد، یا بعثت پیامبر، شما بروید و سلام ما را خدمت آقای خمینی برسانید. » نفر دوم که همراه سید جلال آمده بود آقای نجاتی بود. این فرد از اعضای ساواک بود و گزارشهایی برای آنها می برد. ‏

‏روزی نشسته بودیم که ناگهان در زدند و این دو نفر داخل شدند. آقا سید جلال تهرانی به امام گفت: «می خواستیم با جنابعالی خصوصی صحبت کنیم. »‏

‏امام‏‎ ‎‏فرمودند:‏

‏نه. خصوصی به آن معنا نیست. ولی آقایان هستند. طوری نیست. اینها بودنشان مفید است. مضر نیست. ‏

‏بعد به اتاق آقای روغنی که اتاق خیلی بزرگ تالار مانندی بود، رفتند. وسط این اتاق یک مبل گذاشته بودند و دو تا صندلی. صندلیها یکی این طرف مبل بود و یکی آن طرف. سید جلال و نجاتی بر روی صندلیها نشستند و گفتند: «شاه خدمت شما سلام رساندند و گفتند که ما شاه شیعه هستیم و مملکت نظم می خواهد و انتظام می خواهد و شاه می خواهد و قانون می خواهد و... » امام در جواب آنها صحبتهایی کردند و بعد فرمودند:‏

‏این مطلبی را که شماها می گویید که شاه می گوید قانون اساسی باید محترم باشد، کشور ایران کشور شیعه است و باید به علما احترام قائل شد، پس علت جریانی که در مدرسۀ فیضیه اتفاق افتاد چه بود؟ چه کسانی به عنوان دهقانهای ساوه به مدرسۀ فیضیه حمله کردند و مردم را به خاک و خون کشیدند و حجره های طلاب را غارت کردند!؟ اینها را شاه دستور داده بود. چرا افرادی را به عنوان دهقانهای ساوه درست کردید و با چوب و چماق فرستادید به مدرسۀ فیضیه. آیا احترام علما این است؟! نجاتی رو کرد به سید جلال تهرانی و گفت: «ببینید، آقا می خواهند بگویند که قانون اساسی را قبول دارند، شاه را قبول دارند، و خوب، اعتراضاتی هم دارند. »‏

‏امام فرمودند:‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 108

‏نخیر. مطلب این طور نیست که شما می فرمایید. من از این شاه گله دارم. ‏

‏بعد دیدند که مطلب خیلی جا افتاده است. بنابراین اضافه کردند:‏

‏من از این شاه خیلی بدم می آید. شما عین مطلب مرا به شاه بگویید. ‏

‏سید جلال تهرانی سرش را در میان دستهایش گرفت و به نجاتی گفت: «شما که می گفتید این آقا طرفدار قانون اساسی است حالا ما برویم به شاه چه بگوییم؟»‏‎[116]‎

 

به شرطی که دیگر تکرار نشود

‏پس از ماجرای 15 خرداد یک روز نزدیک ظهر که تابستان بود و خیلی گرم، امام فرمودند: امروز ساعت 2 بیائید. نمی دانستیم چه کار دارند. از رفقا پرسیدم معلوم شد که رئیس سازمان امنیت تهران می خواهد خدمت امام برسد اما چون اینها احتمالاً مرام امام را فهمیده بودند که ایشان ابداً جلسه و ملاقات خصوصی با مقامات حکومتی ندارند فکر کرده بودند که در آن گرمای تابستان ظهر کسی نیست فلذا خودبخود دیدار یک دیدار خصوصی خواهد بود چون دو شب قبل از این وزیر کشور حدود مغرب آمده بود که با امام دیداری خصوصی کند امام اصلاً به او اعتنا نکردند و وقت خصوصی ندادند لذا نقشه کشیدند که ظهر گرمای تابستان امام را در یک عمل انجام شده قرار بدهند که نقشه شان نقش بر آب شد. بهرحال من و چند نفر از طلبه ها به دستور امام خودمان را به منزل ایشان رساندیم رئیس سازمان امنیت که فرد چاقی بود تا ما را دید رنگش قرمز شد چون اصلاً تصور نمی کرد. ملاقات در منزل آقای پسندیده بود. امام تشریف آوردند او هم که فرد تنومندی بود به زحمت دو زانو نشسته بود. او از طرف منصور نخست وزیر وقت آمده بود که در ازای یک کلمه ای که گفته بودند و در روزنامه ها درج شده بود و امام را ناراحت کرده بود می خواستند از امام عذرخواهی کنند. چون امام قصد داشتند که بروند علیه آنها صحبت کنند و اینها می خواستند که یک جوری این قضیه را خنثی کنند. امام با آن ناراحتی که از اینها داشت اصلاً به او اعتنائی نکرد او هم با آن موقعیتی که در رژیم شاه داشت ذلیلانه و دو زانو نشسته بود و حتی ‏


‏امام به او نگفتند ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 109
‏که راحت بنشیند و اصلاً به او اعتنا نکردند و ما طلبه ها از شهامت امام و ذلت او خیلی کیف می کردیم. امام نشستند و از عظمت اسلام سخن گفتند او هم از فرصت استفاده کرده گفت حضرت امام، اسلام به این عظمت است که فرمودید و شما هم رئیس اسلام هستید خوب ما را ببخشید. امام دستشان را که نشانه تهدید هم بود تکان دادند و فرمودند بشرطی که دیگر تکرار نشود. و او گفت بله چشم من به نخست وزیر می گویم و با ذلت بیرون رفت. ‏‎[117]‎

 

من برای خدا از اسلام دفاع می کنم

‏یک روز، پاکروان رئیس سازمان امنیت از تهران به دیدن امام آمده بود. او خیال داشت با تهدید یا تطمیع امام را از راهی که برگزیده بودند، برگرداند. هر چه اصرار کرد که ملاقاتی در خلوت داشته باشد، آقا نپذیرفتند. بالاخره پاکروان قبول کرد که عدۀ کمی باشند. امام فرمودند که در این اتاق کم باشند، ولی در اتاق مجاور همه باشند. در آن اتاق عدۀ طلبه ها و حاضران آن قدر زیاد بود که جا برای عبور پاکروان هم نبود. بالاخره با زحمت زیاد ایشان، خود را به اتاق امام رساند و حتی یک نفر از طلبه ها برای احترام گذاشتن به پاکروان از جای خود بلند نشد. تمام حرفهای او و امام شنیده می شد. به محض ورود پاکروان، امام فرمودند: «من برای خدا از اسلام دفاع می کنم. » و پس از آن، آقا چند دقیقه ای با شدت صحبت کردند، بالاخره پاکروان با سری آویخته و نومید از خانه رفت. پس از رفتن او امام فرمودند: «ما باید محکم باشیم و برای خدا قدم برداریم و به احدی الحسنیین نایل شویم. »‏‎[118]‎

 

من با کسی عقد اخوت نبسته ام

‏چند ماه بود که منصور به نخست وزیری منصوب شده بود و ما در خدمت امام بودیم و فکر می کردیم که بناست خود منصور خدمت ایشان بیاید چون امام تازه از زندان آزاد شده بودند. بعد ملاحظه کردیم دیدیم مولوی رئیس سازمان امنیت تهران با ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 110

‏یک نفر دیگر آمد. امام اندرون بودند و ما در بیرون نشسته بودیم پس از دو دقیقه امام تشریف آوردند و نشستند و بعد از چند دقیقه و در لحظه ای که سکوت همۀ مجلس را فرا گرفته بود امام فرمود: آقایان چه کار دارند؟ مولوی گفت ما آمدیم خدمت شما از طرف منصور، و ما را فرستاده اند خدمتتان که خواستند اجازه بگیرند از شما که ادامه بدهند به کارشان و شما اجازه بفرمائید که ایشان مشغول کار شوند. امام فرمودند من نه با کسی عقد اخوت بسته ام نه با کسی دشمنی دارم! من با منصور دشمنی ندارم عقد اخوتی هم با نخست وزیر نبسته ام. من نگاه می کنم به اعمال آنها اگر اعمال اینها به همین رویه ای باشد که دارند می روند و به خلاف اسلام و قرآن و شرع باشد من هم راهم همین است و به همین کیفیتی که انتخاب کرده ام انجام می دهم! و اگر اینها تغییر رویه دادند نسبت به اسلام، نسبت به قرآن و نسبت به مردم و مستضعفین، خوب آن چیز دیگری است. ‏‎[119]‎

 

برای من شما و عَلَم فرقی ندارید

‏در اواخر سال 42، دولت عَلَم از کار می افتد و دولت منصور می آید روی کار. به حساب خودشان اینها یک دولت حزبی بودند. حزب ایران نوین اولین سال تأسیسش بود و بعد از روی کار آمدن، اینها با امام که در منزلی نزدیک منزل روغنی بودند تماس می گیرند و یک مقدار از خودشان تعریف کرده اند که ما اکثرمان آخوندزاده هستیم و علاقمند به مذهب هستیم و ما با دولت قبلی فرق داریم و نظر آقا را می خواهند یک مقداری به خودشان جلب کنند که آقا با آنها مخالفتی نکند. آقا هم در جواب گفت که ما نه با دولت قبلی دشمنی شخصی و بیخودی داشتیم و نه با شما قوم و خویشی داریم، ما ناظر اعمال شما هستیم، اگر که شما راست می گوئید و عمل کردید به وظایف قانونیتان، خوب مورد تأیید ما هستید وگرنه شما و او برای ما چه فرقی می کنید، فرقی که ندارید. ‏‎[120]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 111

 

شاه دیگر می خواست چه کار کند؟

‏بعد از اینکه منصور به نخست وزیری رسید، مولوی رئیس سازمان امنیت تهران از طرف ایشان خدمت امام رسید و پس از صحبت هایی اصرار کرد که ما تقاضا می کنیم از خدمتتان که شما این اجازه را به ما بدهید که هر موقع ما خواستیم بیاییم و لازم بود بیائیم خدمتتان و مطالب را به عرض شما برسانیم. تعبیر او این بود که کشته ای پیش نیاید و این مشکلات برای مملکت پیش نیاید و خون مردم ریخته نشود. امام ناراحت شده فرمودند همین که گفتم. ما مسئله مان این بود و دیگر اینکه این آقا (شاه) که می گوید من پایم را در یک کفش می کنم، می کُشم و می بندم، به او بگوئید، کشتی و بستی چه کار کردی؟ سرهنگ مولوی رنگش عوض شد گفت آقا اجازه می دهید من اینها را یادداشت کنم. امام فرمود یادداشت کنید. ایشان (شاه) چه‏‎ ‎‏کار کرد؟ دیگر چه کاری از دستش برمی آید که انجام نداده باشد. وضع و حالات مولوی خیلی عوض شد و ناراحت شد و هی پشت سر هم درخواست می کرد که آقا اجازه بدهید ما باز خدمتتان برسیم امام فرمودند نه، اگر لازم شد من خودم تذکر خواهم داد. ‏‎[121]‎

 

تا مدرک نباشد نمی توانیم حرفی بزنیم

‏یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که یک لایحه ای دولت می خواهد بیاورد در مجلس و مصونیت بدهد به 1700 مستشار آمریکایی که بعداً به همین نام لایحۀ کاپیتولاسیون مشهور شد. این مسأله با امام مطرح شد، آقا اینجوری قبول نکردند، گفتند تا مدرک نباشد ما نمی توانیم روی آن حرفی بزنیم، شما [اگر] بتوانید مدرکش را تهیه بکنید. تا این شد که به صورت لایحه آمد در مجلس و عده ای مخالفت کردند با لایحه، ما فرستادیم صورت جلسه ای که در مجلس بود از روی آن صورت جلسه به حساب فتوکپی کردند. عین صورت جلسه را خارج کردیم هم از مجلس شورا و هم از مجلس سنا. جفت این صورت جلسه را در اختیار آقا گذاشتیم. که آقا دو کار انجام دادند، یکی آن اعلامیۀ کاپیتولاسیون را دادند و یکی هم گذاشتند ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 112

‏روز چهارم آبان که به حساب، شاه جلوس داشت آن سخنرانی ضد کاپیتولاسیون را علیه شاه کرد. روز چهارم آبان که شاه در کاخ گلستان مشغول دیدن بعضی از افراد بوده که به دیدن او رفته بودند، آنهایی که آنجا بوده اند یکوقت متوجه شده اند شاه می رود بعد از یک مدت کوتاهی برمی گردد، خیلی عصبانی بوده، انگار نوار حاج آقا را همانجا برایش گذاشته اند که همانجا دستور بازداشت ایشان را صادر می کند. دو روز یا سه روز از چهارم آبان می گذرد. تقریباً شب نهم آبان آقا را می گیرند که روز نهم آبان ما متوجه شدیم که ایشان را گرفته اند. ‏‎[122]‎

 

ایران دیگر عید ندارد

‏خبر تصویب لایحۀ کاپیتولاسیون که در خبر نامه داخلی مجلس شورای ملی درج شده بود به دست امام رسید. امام اعلام کردند که روز چهارم آبان دربارۀ خطرات این اقدام خفّت بار رژیم سخنرانی می کنند و قرار شد این خبر برای مردم قم و دیگر شهرها اعلام شود. ‏

‏رژیم، سراسیمه فردی را به قم فرستاد تا امام را با تهدید از این اقدام بازدارد، اما امام او را نپذیرفت. وی در دیدار با برادر شهیدم حاج آقا مصطفی صریحاً نسبت به عواقب وخیم هرگونه مواضع ضدآمریکایی هشدار داد اما این تهدیدها هیچ نوع تأثیری در عزم امام نداشت. روز موعود که اتفاقاً مصادف با سالروز تولد با سعادت حضرت فاطمه علیهاالسلام، و همچنین روز ولادت امام بود، فرارسید و امام در یکی از مهیج ترین و تاریخی ترین سخنرانیهای خود دخالتهای آمریکا در ایران را افشا و با شدیدترین لحنی محکوم می کردند، امام در ابتدای سخنرانی صریحاً موضع خود را دربارۀ لایحۀ کاپیتولاسیون اعلام می کردند که: ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کردند، عزا کردند و چراغانی کردند، عزا کردند و دسته جمعی رقصیدند، ما را فروختند، استقلال ما را فروختند. ‏‎[123]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 113

 

نمی گذارم لایحه محرمانه بماند

‏سال 1343 وقتی که لایحۀ مصونیت آمریکاییها تحت عنوان کاپیتولاسیون، محرمانه در دولت تصویب شد و محرمانه به مجلس داده شد من از قضیه مطلع شدم به امام نوشتم که جریان کاپیتولاسیون به طور محرمانه در مجلس و دولت مطرح است و می خواهند آن را تصویب کنند امام جواب دادند لایحه ای را که در جریان است برای من بفرستید که از متن آن مطلع شوم و نمی گذارم محرمانه بماند و اقدام می کنم و آنها را رسوا می نمایم. پاسخ دادم که متن لایحه را نتوانسته ام بدست بیاورم در نامۀ بعدی جواب دادند من خودم لایحه را به دست آورده ام و دیگر نمی گذارم این قضیه به طور محرمانه مطرح باشد. ‏‎[124]‎

 

دستور دادند درس ها تعطیل بشود

‏یکروز صبح وقتی خواستیم به درس برویم گفتند، درسها تعطیل شده، پرسیدیم چرا؟ گفتند امام دستور داده اند دروس تعطیل باشد و طلاّب پای سخنرانی مراجع که بدینگونه تنظیم شده بود بروند، ساعت 8 صبح آیت الله مرعشی، 30 / 9 دقیقه امام، بعد آیت الله گلپایگانی و سپس آقای شریعتمداری و... که بنا بود صحبت کنند من در سخنرانی همۀ آنها شرکت کردم و تنها کسی که ریز جریانات را برای مردم توضیح دادند امام بودند. قانون کاپیتولاسیون را شخصاً می دانستند و چگونگی سیر آن به مجلسین را برای طلاب تشریح کردند. خلاصه بعد از آن یک موج ضد شاه و ضد آمریکا به وجود آمد، همین مسأله زمینه ای شد برای تبعید امام که در 13 آبان 1343 صورت گرفت. ‏‎[125]‎

 

این مردک عبرت نگرفته

‏وقتی حسنعلی منصور نخست وزیر وقت، لایحه کاپیتولاسیون (مصونیت مستشاران آمریکا در ایران) را، در مجلس فرمایشی به تصویب رساند، فردای آن روز ‏


‏ ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 114

‏تمام مطالب را شهید عالی قدر آیت الله مطهری و شهید حجت الاسلام و المسلمین فضل الله محلاتی برای امام بازگو کردند. ‏

‏امام دیگر صبرش تمام شده بود و طلبه های علوم دینی شب و روز به منزل ایشان رفت و آمد می کردند. ‏

‏دربارۀ همین مسأله بود که امام فرمودند:‏

‏این مَردک از گذشته ها عبرت نگرفته. باز هم دست به کارهای خلاف شرع می زند و ما باید تکلیفش را روشن کنیم. ‏

‏امام این سخنرانی را در چهارم آبان ایراد کردند. که همین سخنرانی منجر به تبعید ایشان شد امام را از فرودگاه مهرآباد با یک فروند هواپیمای نظامی به آنکارا منتقل کردند. ایشان سه روز در سفارت آنکارا بودند و بعد از سه روز به شهر بورسا که از شهرهای خوش آب و هوا در جنوب غربی ترکیه است، منتقل شدند‏‎ ‎‏و حدود یازده تا پانزده هفته در آنجا در تبعید به سر بردند و تقریباً ممنوع الملاقات بودند. سپس شهید حاج آقا مصطفی، فرزند امام را هم از تهران به ترکیه تبعید کردند. و به این ترتیب آقا دیگر تنها نبودند. ‏‎[126]‎

 

قلب من در فشار است

‏بخاطر تصویب لایحه کاپیتولاسیون امام در چهارم آبان 43 که روز جشن تولد شاه بود، سخنرانی کردند، به یاد دارم هوای آن روز ابری و حیاط منزل امام پر از جمعیت بودند و بلندگوهای متعددی نصب شده بود. ساعت هشت و نیم امام با چهره ای برافروخته و قیافه ای جذاب، ولی چشمانی پر از خشم، ظاهر شدند. صدای شیون و گریۀ مردم، با دیدن چهرۀ امام و شیون جمله شریفۀ ‏«انالله و انا الیه راجعون»‏ در فضا طنین افکند. اولین جملۀ امام این بود:‏

‏قلب من در فشار است، ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کردند، ما را فروختند، عزّت ما پایکوب شد. اگر من، به جای اینها بودم، این چراغانیها را منع ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 115

‏می کردم. عظمت ایران را منکوب کردند تمام مستشاران آمریکایی و خانواده هایشان، اینها از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند!‏‎[127]‎

 

به جرم دفاع از استقلال وطنم تبعید می شوم

‏در صبحدم روز پنجشنبه 3 آبان 43 در مسیر تبعید امام به ترکیه آنگاه که هواپیما اوج گرفت امام به سرهنگ افضلی که از مقامات ساواک بود که ایشان را تا ترکیه همراهی می کرد، فرمود: آیا شما می دانید من به جرم دفاع از حیثیت ارتش و استقلال وطنم تبعید می شوم؟ گویا امام می دانست که ساواک درصدد تنظیم اطلاعیه ای است مبنی بر اینکه: چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی ایران بود لذا در تاریخ سیزدهم آبانماه از ایران تبعید گردید. ‏‎[128]‎

 

کسی برای من وساطت نکند

‏پس از تبعید امام به ترکیه نمایندگانی از سوی بعضی از مراجع از ایشان در ترکیه دیدار کردند امام به وسیلۀ نامه پیغام های شفاهی به دوستان و منسوبین خویش تأکید کردند راضی نیستم کسی برای آزادی من نزد دستگاه جبار وساطت کند. ‏‎[129]‎

 

تو را به زور آوردند یا خودت آمدی؟

‏امام در آغاز ورود به ترکیه (13 آبان 1343) یک جلد کتاب مثنوی مولوی و خودآموز ترکی تهیه کردند و به فراگیری زبان ترکی پرداختند. سه روز بعد به پیشنهاد ایشان، همراه مأموران ساواک و مأموران امنیتی دولت ترکیه با اتومبیل از خیابانها و مراکز دیدنی شهر بازدید کردند. سه روز پس از آن نیز تحت الحفظ به دیدن بلوار آتاتورک و قسمت قدیمی شهر آنکارا و مساجد و موزه های شهر قدیمی استانبول و مزار چهل تن از علمای ترک که به فرمان آتاتورک شهید شده بودند، رفتند. مأموران ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 116

‏ساواک برای ضعیف ساختن روحیه ایشان، وادارشان کردند که پالتو بپوشند و کلاه شاپو بر سر بگذارند. امام پالتو به تن کردند ولی کلاه را قبول نکردند. روز‏‎ ‎‏21 آبان‏‎ ‎‏1343، هشت روز پس از تبعید، ساواک از ترس دیدار خبرنگاران با امام، ایشان را به شهر بورسا، واقع در 460 کیلومتری غرب آنکارا، نزدیک دریای مرمره برد و در یک ساختمان در جنوب شهر اسکان داد. سه ماه بعد فرزند بزرگ امام، مرحوم حاج آقا مصطفی(ره)، نزد ایشان آمدند. امام به گمان آنکه فرزندشان به رژیم متوسل شده و به ترکیه آمده است از ایشان سؤال کردند تو را به زور آوردند یا خودت آمدی؟ ایشان اظهار داشتند که مرا به زور آوردند. بنابر اظهار فرزندشان غذایی که برای امام می آوردند بسیار بدمزه بوده اما ایشان آن را رد نمی کردند. امام در مدت اقامت خود در ترکیه، که یازده ماه طول کشید، کتاب «تحریر الوسیله» را که در فقه است، تصنیف کردند. امام در سیزدهم مهر 1344 به عراق تبعید شدند. ‏‎[130]‎

 

به مأمورین ترکیه توجه ویژه می کردند

‏از برنامه های تاکتیکی امام در ترکیه توجّه ویژه و بی حدّ ایشان به مأموران رژیم ترکیه بود. بنا به گزارش مأموران ساواک امام در هر فرصتی مأموران ترک را مورد تفقد قرار می دادند و از پیشرفت آن کشور، نفت، انتخابات، و... پرسش به عمل می آوردند با آنکه به خوبی می دانستند که رژیمهای ایران و ترکیه از نظر وابستگی به ابرقدرتها هیچ تفاوتی ندارند لکن با طرح این پرسش ها و گرم گرفتن با مأموران ترک منظور و مقصود دیگری داشتند و می خواستند به رژیم ایران وانمود سازند که انگار با مقامات ترکیه کنار آمده و با آنان به تفاهم رسیده است و با این شگرد رژیم ایران را نسبت به مقامات ترکیه بدبین نموده نگران سازد و بر آن دارد که به تبعید او در ترکیه پایان بخشند. ‏‎[131]‎

‏ ‏

به علما بگویید

‏یکبار قبل از انقلاب خدمت امام رسیدم و به ایشان عرض کردم اگر پیامی دارید ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 117

‏بفرمائید تا برای مردم مشهد ببرم. امام فرمودند: بله، به آقایان علما بگوئید که هر هفته یکبار در کنار یکدیگر بنشینند و بدانند اگر چنین نشستی هیچگونه ثمره ای و نتیجه ای نداشته باشد، خود چنین نشستی وسیله ای خواهد بود برای ترس و وحشت رژیم، غیر از آنکه زمینه را برای وحدت، تبادل نظر و استفاده از نظریات یکدیگر فراهم می آورد. ‏‎[132]‎

 

اگر دیدید به مردم حمله می کنند

‏قبل از انقلاب از امام سؤال شده بود آیا می توان نیروهای انتظامی و ارتشی را مورد حمله قرارداد؟ امام فرموده بودند اگر دیدید به مردم حمله کردند می توانید با آنها برخورد کنید و آنها را سرکوب نمائید، اما اگر به آنها مأموریت داده شود که مثلاً کنار خیابان بایستند، شما نباید کاری به آنها داشته باشید، مسأله دومی که امام روی آن تکیه داشتند این بود که باید نیرویتان را روی هسته های اصلی رژیم بگذارید و آنها را از بین ببرید و به این وسیله ضربه های کاری به پیکر رژیم وارد کنید. ‏‎[133]‎

 

هنوز تلخی آن را احساس می کنم

‏قبل از انقلاب یادم است امام مکرر می فرمودند که من وقتی عکس شاه را در مقابل رئیس جمهور آمریکا یادم می آید که مثل یک عبد ذلیلی با خواری ایستاده است تلخی آن را در ذائقه ام احساس می کنم که چرا یک کسی که ادعا می کند اول شخص یک مملکت اسلامی است در برابر یک بی دین اینطور ذلیلانه بایستد. ‏‎[134]‎

 

آثار جرم را از بین نبرید

‏امام خمینی ضمن بحث حکومت اسلامی در بهمن ماه 48 نظر خود را راجع به آتش سوزی مسجدالاقصی و نقشۀ صهیونیستی و غارتگرانه ای که رژیم شاه در زیر پوشش جمع آوری اعانه برای تجدید بنای مسجدالاقصی دنبال می کرد، چنین فرمود: ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 118

‏مسجدالاقصی را آتش زدند ما فریاد می کنیم که بگذارید مسجدالاقصی به همین حال نیم سوخته باقی باشد این جرم را از بین نبرید. ولی رژیم شاه حساب باز می کند و صندوق می گذارد و به اسم بنای مسجدالاقصی از مردم پول می گیرد تا شاید بتواند از این راه استفاده نماید و جیب خود را پر کند. و ضمناً آثار جرم را از بین ببرد. ‏‎[135]‎

 

بگوئید با خانمها در زندان چه کردند؟

‏وقتی وارد نجف شدم از امام وقت خواستم که بروم خدمتشان. این ملاقات دو ساعت و بیست دقیقه طول کشید. امام در تمام مدت با دقت و حوصله به حرفهایم گوش می دادند و بعضی موارد که خلاصه می کردم خصوصاً در مورد آنچه که در زندان بر من گذشته می فرمودند: که کامل توضیح دهید و بگوئید که با خانمها در زندان چه می کردند. به هرحال من توضیح کامل دادم. در آخر صحبتهایم گفتم تکلیفم را نمی دانم اگر به ایران بروم ساواک مرا دستگیر می کند. امام فرمودند: بمانید تا وضع عوض شود. ‏‎[136]‎

 

امام او را احضار و مؤاخذه کرد

‏یکبار وقتی یکی از وعاظ قم خودسرانه به دیدار شاه رفت و به نام روحانیون قم تولد فرزندش را به وی تبریک گفت امام او را احضار نمود و مؤاخذه کرد. ‏‎[137]‎

 

شاه سر افعی در منطقه است

‏مرحوم مغنیه از شهر کنعیون جبل عامل لبنان در جلسه ای می گفتند در یکی از روزهای سرد زمستان در دهه 1960 رهسپار نجف شدم تا دربارۀ توطئه هایی که در جهت بی هویت ساختن فرهنگ اصیل اسلامی و بیگانه کردن فرزندان ما با این فرهنگ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 119

‏در منطقه جنوب لبنان در حال شکل گیری است با امام گفتگو و مشورت کنم و می دانستم که امام با درک عالی و تشخیص دقیق از توطئه های دشمنان اسلام از این مسأله به گرمی استقبال خواهند کرد. وقتی اجازه ملاقات یافتیم وارد اتاق کوچکی شدیم که امام در آن نشسته و مشغول بررسی نامه های رسیده از نقاط مختلف جهان بودند، توطئه های استعمار در جنوب لبنان را خدمت ایشان مطرح و تقاضای رهنمود کردم. امام که به دقت به سخنان من گوش می دادند پس از پایان صحبت هایم در یک جمله کوتاه فرمودند: بله، باید شاه و حکومت او را سرنگون کرد چون او سر افعی‏‎ ‎‏در منطقه است. از این پاسخ امام در شگفت شدم گفتم شاید ایشان متوجه منظور من نشده اند. لذا دوباره موضوع را مطرح کردم ایشان باز همان جمله را تکرار فرمودند. اگرچه به هنگام تودیع امام با خودم گفتم چرا امام از این مسأله به گرمی استقبال نکردند ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران پی به این نکته بردم که امام با حرکت در خطی مستقیم به هدف مهمتری که در میدان پیکار از اولویت خاص برخوردار بوده می نگریستند. ‏‎[138]‎

 

طبیعت شاه و ایادیش مثل سگ درنده است

‏چهار نفر از وعاظ سرشناس اصفهان که به عتبات مشرف شده بودند از ترس ساواک در بازگشت به ایران نمی خواستند امام را در ملأ عام ملاقات کنند. از حقیر خواستند یک ملاقات خصوصی با امام در منزل داشته باشند که از طریق مرحوم شهید حاج آقا مصطفی وقت گرفته شد. امام برای آنها سخنانی به این مضمون بیان کردند: طبیعت اینها (شاه و ایادی او) مثل سگ درنده است. اگر در مقابل سگ درنده بایستید و دست به روی آن بلند کنید جا می خورد و اگر تهاجم‏‎ ‎‏کردید پا به فرار می گذارد ولی اگر مقابل آن جا خالی کردید، ترسیدید و خودتان را باختید و حالت عقب نشینی به خود گرفتید به طرف شما هجوم می آورد و تا پای شما را نگیرد و شما را از پا درنیاورد رهایتان نمی کند. اینها اول از شما می خواهند که مطالب کذا را نگوئید اگر تسلیم شدید، می خواهند که درباره فلان مسأله هم حرفی نزنید. اگر عمل کردید به شما ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 120

‏می گویند به فلان کس دعا کنید و بعد تأیید لوایح را از شما می خواهند عاقبت هم از شما می خواهند که در خدمت ساواک قرار گیرید و برای آنها گزارش هم بدهید. بالاخره ما باید یک جایی جلوی آنها بایستیم و چه بهتر که اینکار را در همان قدم اول بکنیم که در اینصورت وادار به عقب نشینی خواهند شد و حتماً موفق خواهید بود. ‏‎[139]‎

 

ریشه این شجره خبیثه را از خاک بیرون کنید

‏در سال 56 پیام امام را از نجف به تهران آوردند این پیام در حقیقت مبارزات سالهای 56 و 57 را بنیان گذاشت. شهید مطهری فرمود آقا پیام داده اند، پیام آقا روحی له الفداه این است «ریشۀ شجرۀ خبیثۀ پهلوی از خاک بیرون است. جمع شوید با هم با یک حرکت این شجرۀ خبیثه را از خاک بیرون کنید». ‏‎[140]‎

 

نمی توانم ناظر رفتار ظالمانه شاه باشم

‏یکی از روزها که به منزل امام آمدم، دیدم سفیر شاه در بغداد خدمت امام رسیده بود. امام در اتاق مخصوص خود نشسته بودند و عده ای از طلبه ها و از جمله بنده نیز در خدمت ایشان بودم. او حرفهایی زد و تأکید کرد که‏‎ ‎‏آقا یک مقدار کوتاه بیایید و رعایت حال شاه را بکنید و... امام با قاطعیت و اعتقاد و ایمانی که به هدفشان داشتند جواب منفی به او داده و فرمودند: من نمی توانم ناظر رفتار ظالمانه شاه و دار و دسته اش باشم. ‏‎[141]‎

 

اولین کسی که اسلحه می گیرد خود من هستم

‏امام با مبارزه مسلحانه موافق نبودند. از اینرو در سخنرانی تاریخی 15 خرداد 1357 موضع خود را پیرامون مبارزۀ قهرآمیز و مسلحانه اینگونه اعلام داشتند:‏

‏«برهمه لازم است که بر ضد شاه قیام کنیم، قیام قلمی، قیام قولی و هر وقت ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 121

‏توانستیم باید با سلاح قیام کنیم. اگر توانستیم اولین کسی که اسلحه به دوش می گیرد خود من هستم...» لیکن امام برای مبارزه قهرآمیز، شرایط و ویژگیهایی در نظر داشتند که بدون بدست آوردن آن شرایط دست بردن به اسلحه را ناروا می دانستند. ‏‎[142]‎

 

الآن در مملکت شما زلزله آمده

‏من بارها وقتی که در خدمت امام در پاریس بودم و بعضی دانشجویان بارها می آمدند و می گفتند ما الآن دانشجوییم در آمریکا، در اروپا، فعلاً‏‎ ‎‏درس می خوانیم، چه بکنیم؟ الآن رها کنیم برویم ایران و مشغول تبلیغات بشویم یا اینکه زودتر درسمان را تمام کنیم و درس که تمام شد برگردیم ایران خدمت کنیم. امام به اینها می گفتند: الآن زلزله آمده در مملکت شما، اگر زلزله بیاید شما چه می کنید؟ می نشینید و می گوئید بگذارید این پنج صفحه کتاب را تمام کنم، بعد بلند شوم کمک کنم، خودم را از زیر این دیوار که دارد خراب می شود خلاص کنم. امام می گفت من یک طلبه ام، ولی الآن درس و بحثم را کنار گذاشته ام، اعلامیه می نویسم و حرکتهای سیاسی را رهبری می کنم. ‏‎[143]‎

 

مردم حاضرند ورشکست بشوند ولی شاه نباشد

‏تعدادی از همین تجار که همگی از سرمایه داران بزرگ مانند خسروشاهی بودند، در پاریس خدمت امام رسیده و وضع بد اقتصادی را تشریح کردند و از امام خواستند تا به گونه ای عمل کنند و موضع بگیرند که اقتصاد کشور از وضع اسفبار فعلی رهایی یابد. آنها تلویحاً از امام می خواستند که در مقابل شاه کوتاه بیاید. امام با آنها خیلی تلخ برخورد کرده و فرمودند: «مردم و قشر متوسط و مستضعف بازار حاضرند ورشکست شوند ولی دیگر این شاه بر آنها حکومت نکند»، این جمله را گفتند و جلسه را ترک کردند، حسن نزیه نیز همراه خسروشاهی بود. ‏‎[144]‎

‏ ‏

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 122

 

اگر یک جمله علیه شاه بگویند

‏وقتی که امام در پاریس بودند یکروز به قم رفتم و به خدمت بعضی از این به اصطلاح مراجع رفتم گفتم حرف شما چیست؟ گفتند ما در اعلامیه هایمان اسم امام را می بریم ولی ایشان یکدفعه اسم ما را نبرده است. من به پاریس تلفن کردم که خوب است از اینها به نوعی دلجویی و تشویق شود امام فرمودند: به آنها بگوئید لازم نیست اسم مرا ببرند. یک جمله علیه شاه بگویند من ده مرتبه اسمشان را می برم. ‏‎[145]‎

 

با نگاه خود حرف می زد

‏آیت الله خمینی در تبعیدگاه خود نجف فرستادۀ مخصوص «لوموند» را به حضور پذیرفت. ‏

‏آیت الله خمینی با چهره ای لاغر که محاسنی سفید آن را کشیده تر می کرد، با بیانی متهورانه و لحنی آرام به مدّت دو ساعت با ما سخن گفت. حتی وقتی به این مطلب و تکرار آن می پرداخت که ایران باید خود را از شرّ شاه خلاص کند و نیز هنگامی که به مرگ پسرش اشاره می کرد، نه آثار هیجان در صدایش دیده می شد و نه در خطوط چهره اش حرکتی ملاحظه می گردید. وضع رفتار و قدرت تسلّط و کفّ نفس او خردمندانه بود. آیت الله به جای آنکه با فشار بر روی کلمات، ایمان و اعتقاد خود را به مخاطبش ابلاغ کند، با نگاه خود چنین می کرد، نگاهی که همواره نافذ بود. اما هنگامی که مطلب به جای حساس و عمده ای می رسید، تیز و غیر قابل تحمل می شد. آیت الله عزمی راسخ و کامل دارد و درصدد قبول هیچگونه مصالحه ای نیست. مصمم است که در مبارزۀ خود علیه شاه تا پایان پیش برود. ‏‎[146]‎

 

باید نظام شاهنشاهی برود

‏در پاریس امام فرمودند: ما تنها نمی گوئیم که شاه باید برود، بلکه اصلاً نظام شاهنشاهی باید برود. ‏‎[147]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 123

 

جز آنکه شاه برود راهی نیست

‏یکروز دو نفر از تهران پیش من به یزد آمدند (که یکی از آنها مطمئناً از طرف ساواک بود) و گفتند که ما یک پیشنهادی برای شما داریم. و آن پیشنهاد این است که شاهنشاه حاضر شدند تمام تشکیلات دولتی را در اختیار آقای خمینی بگذارند. شما و دو نفر دیگر پیش آیت الله خمینی بروید و بگوئید که هر چه هست به ایشان تفویض می کنیم. هیأت دولت، مجلسین، ارتش و تمام تشکیلات دولتی را بدون کم و کسری در خدمت حضرت آیت الله خمینی قرار می دهیم، منتهی به یک شرط که شاه باشد و «سلطنت کند نه حکومت». من مقداری فکر کردم و عاقبت گفتم آمادگی خود را بعداً اظهار می کنم، (بعد معلوم شد که شهربانی و ژاندارمری و ساواک در این مسأله دخیل بوده اند). ما به شهربانی فرستادیم تا تذکره ای برای پاریس بفرستیم. تا پیغام رفت بلافاصله تذکره سبز رنگی که نمی دانم به آن چه می گفتند (شاید به آن تذکرۀ سیاسی می گفتند) یک افسری آورد و دو دستی تقدیم کرد. بعد از این ماجرا من به سوی قم حرکت کردم تا با اخوی امام حضرت آیت الله پسندیده تماس بگیرم و دربارۀ این پیشنهاد با ایشان صحبت کنم. ایشان در جواب من دربارۀ این موضوع گفتند من آنها را پیش شما فرستادم، چندی پیش همین دو نفر به اینجا آمده بودند و از من چنین چیزی خواسته بودند و من شما و آن دو نفر را معرفی کردم. من به ایشان گفتم: «آقای پسندیده، حالا واقع امر هرچه باشد، اولاً که امام صددرصد نمی پذیرند، به علاوه ما از سوی اینطرف به سوی پاریس می رویم، رادیو و تلویزیون خواهد گفت: فلان کس و فلان کس از طرف «شاه» برای اصلاح رفتند، این دیگر آبرویی برای ما نمی گذارد» ایشان گفتند: «نه دربارۀ شما چنین چیزی نیست» با این حال من استخاره کردم که برویم یا نرویم. استخاره اینطور به ما نشان داد‏‎ ‎‏که فعلاً صبر کنیم. من به یزد برگشتم در این خلال پیغامهایی از طرف شاه به استاندار یزد‏‎ ‎‏داده‏‎ ‎‏شده بود که بیاید با ما ملاقات کند که من قبول نکردم، دو سه روز بعد یکی از نزدیکان امام تلفن کردند که: «شما بنا بود به پاریس بیایید چه شد؟» گفتم: «معذورم نمایید» گفتند: «دربارۀ تو این حرفها اثری‏‎ ‎‏ندارد و امام مایلند که شما به پاریس بیایید و در ضمن آقای خامنه ای را هم به همراه خود بیاورید». بعد از تلفن، پشت ما دیگر گرم شد و فهمیدیم که چیزی نیست، ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 124

‏هر چه خواستم با آقای خامنه ای تماس بگیرم، نشد. خودم با چند تن از دوستان از جمله آقای اعتمادیان به پاریس رفتیم. آنجا در خدمت امام ملاقاتهایی انجام شد و همین صحبتها را من با امام کردم. قبلاً هم سنجابی و بازرگان این حرفها را زده بودند. به امام عرض کردم که من نیامده ام که آن حرفها را بزنم و از شما چیزی بخواهم و می دانم که شما هیچگونه موافقتی در این مورد ندارید، از باب سرگذشت عرض می کنم، (قبلاً هم بازرگان و سنجابی به شما گفته اند) که اینها همچنین خواسته ای داشته اند و می دانم که صددرصد مورد پذیرش شما واقع نمی شود. ایشان فرمودند: «بلی، اینها شیطانند و باید به این معنی شیطان از اینها درس بگیرد، یک همچو نهضتی که در عالم نظیر نداشته در ایران شده است و آنها تمام همّشان بر این است که این نهضت شکست بخورد و پس از خوابیدن نهضت، اگر ما بخواهیم چنین نهضتی را از نو تجدید کنیم، صددرصد برای ما میسر نیست و پس از آنکه نهضت خوابید و خودشان بر اوضاع و احوال مسلّط شدند صددرصد بدتر از قبل عمل خواهد کرد. ثانیاً بر فرض آنکه راست بگویند و تمام اختیارات را به ما واگذار کنند و شاه هم باشد که سلطنت کند نه حکومت، آنوفت من جواب آن زنی که ظهر وقتی که سفره اش را پهن می کرده و دوسه تا جوانانش در کنارش بوده اند و با هم غذا می خوردند، حالا نگاه می کند و می بیند که هیچیک از جوانانش نیستند و همه شهید شدند، جواب این زن را چه بگویم؟ او بگوید که جوانهای ما را به کشتن دادند و خودشان رفتند صلح کردند و آشتی نمودند؟ نخیر، جز آنکه شاه برود چیز دیگری نیست». این حرف را ایشان در آنموقع که می زد، شاید صدی نود و نه‏‎ ‎‏مردم این معنی را محال می دانستند. ‏‎[148]‎

 

بختیار باید اول استعفا بدهد

‏سیاسیّون ایران که به خدمت امام در پاریس می آمدند، چه از ملّیون، (جبهه ملی) چه از نهضت آزادی، از مواضع خودشان پائین می آمدند. شهید بهشتی و شهید مطهری هم آمدند با امام مشورت کرده و برگشتند. جالب ترین مورد زمانی بود که بختیار می خواست بیاید پاریس. امام گفتند اولاً باید استعفا بدهد که ما بپذیریم. امام ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 125

‏گفتند ایشان باید بگوید که از اول غیرقانونی بوده و شاه از اول قانونی نبوده. بعضی از ملّیون اصرار داشتند که امام کوتاه بیاید بعد از آن امام آن اعلامیه معروف را دادند که بختیار را نمی پذیرند و آقای محتشمی و فردوسی پور آن را خواندند و ملّیون خیلی ناراحت شدند. ‏‎[149]‎

 

ابداً با بختیار ملاقات نمی کنم

‏افرادی بودند که می خواستند شاپور بختیار با حفظ عنوان نخست وزیری با امام ملاقات کند. تلفن کردیم عین مطالب را آقای فردوسی پور ضبط کردند و خدمت امام بردند. نصف شب امام فرمودند ابداً با شاپور بختیار تا وقتی که عنوان نخست وزیری را دارد ملاقات نمی کنم. ‏‎[150]‎

 

به خواهر ملک حسین اجازه ملاقات ندادند

‏در پاریس از سوی احزاب و شخصیتها و گروه ها افرادی جهت ملاقات و مذاکره با امام می آمدند. یکی از افردی که به پاریس آمد خواهر ملک حسین پادشاه اردن بود که پس از ملاقات ملک حسین با شاه از سوی او به پاریس آمده بود. تقاضای او خدمت امام عرض شد و امام به او اجازۀ ملاقات ندادند. ‏‎[151]‎

 

هیأت مصری را نپذیرفتند

‏امام از پذیرفتن هیأت مصری به ریاست وزیر اوقاف مصر (که مرکب از علمای مصر بود) خودداری کردند. این هیأت را انورسادات هنگام اقامت امام در پاریس فرستاده بود تا ایشان را از لغو نظام شاهنشاهی در ایران منصرف سازد. ‏‎[152]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 126

 

اگر می خواهید با من دیدار دوم داشته باشید

‏سه ماه قبل از پیروزی انقلاب مهندس بازرگان به پاریس آمده بود تا امام را قانع کند که اگر شورای سلطنت باشد و یک آزادی انتخابات هم باشد مبارزه تا همین جا ختم شود و ایشان (امام) به ایران تشریف بیاورند!! ولی امام بعد از یک دیدار به او گفته بودند که اینطور نمی شود. اگر می خواهی با من دیدار دومی داشته باشی باید بر ضد این رژیم سلطنتی اعلامیه بدهی، اگر اعلامیه دادید می توانید با من ملاقات دوم داشته باشید و الاّ نه. ‏‎[153]‎

 

من به خدا اطمینان دارم

‏«... من می خواستم تمام تصویری را که از اوضاع دیده بودم برای آیت الله خمینی تشریح کنم. احساس می کردم که تاکنون موفق بوده ایم اما بناچار باید بدانیم که تمام ارتش از ژنرالها گرفته تا پایین علیه انقلاب بسیج شده بودند. ما مواجه با جنگ داخلی و یک قتل عام بی سابقه بودیم. من ترس خودم را برای آیت الله خمینی شرح دادم. اما او پاسخ داد: «شما نباید سازش کنید. هیجان به اوج خود رسیده است و این بهترین ضامن پیروزی می باشد اگر شما حالا دربارۀ قانون و نظم صحبت کنید، انقلاب همه چیز را از دست خواهد داد... » من به او گفتم برای روشن شدن خودم می خواهم سؤالی از شما بکنم: «آیا شما کاملاً متقاعد هستی که می توانی ادامه بدهی؟ می توانی موفقیت ما را در برابر ارتش، آمریکایی ها و اروپا تضمین کنی؟» آیت الله خمینی پاسخ داد: «من به خدا اطمینان دارم». من به او گفتم: «خیلی خوب ما همیشه تحت رهبری شما کار کرده ایم و به پیروی از شما ادامه خواهیم داد. اما باید به نگرانی خودم اعتراف کنم. »‏‎[154]‎

 

شعار اصلی علیه شاه باشد

‏«در راهپیمایی روز تاسوعا و عاشورا با تلاش برخی از شخصیتهای سیاسی ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 127
‏ ‏

‏داخلی، شعار علیه شاه با توجیه «جلوگیری از کشتار» از بلندگوها پخش نشده بود، و این امر مورد اعتراض روحانیون انقلابی و مردم قرار گرفت. موضوع به پاریس منعکس شد. امام همچون گذشته تأکید کردند که حتماً در راهپیمایی فردا (عاشورا) و روزهای دیگر شعار اصلی علیه شاه و سلطنت او و همچنین تشکیل حکومت اسلامی باشد. در نتیجه در راهپیمایی عاشورا «مرگ بر شاه» و «شاه مزدور آمریکایی اخراج باید گردد، حکومت اسلامی ایجاد باید گردد. » شعار اصلی و عمومی بود». ‏‎[155]‎

 

اینها چه کاره هستند؟

‏در محرم سال 1357 که مردم تظاهرات میلیونی در تهران و دیگر شهرها داشتند، امام در پاریس مطلع شدند کمیته ای که این تظاهرات را سازماندهی می کند مانع از سر دادن شعار مرگ بر شاه توسط مردم شده است. در خصوص این کار که در روز تاسوعا انجام شده بود تلفنهای متعددی به امام شد. علت این مکالمات تلفنی اعتراض به این امر بود که چرا اجازه سر دادن شعار مرگ بر شاه داده نمی شود. این تماسها و تلفنها خدمت امام منعکس شد. ایشان به شدت عصبانی شده و فرمودند:‏

‏«اینها چه کاره هستند که مردم را از شعار مرگ بر شاه نهی می کنند و فکر می کنند که تشخیص آنان بهتر از تشخیص مردم است». همین امر باعث شد در تظاهرات روز عاشورا مردم یکپارچه شعار مرگ بر آمریکا را سر دادند. ‏‎[156]‎

 

اولین قدم برداشته شد

‏موقعی که خبر دادند شاه رفته، پلیس فرانسه هم زنگ زد و من آمدم، آقای غرضی را که در جمع ما زبان فرانسه بلد بود آوردم. آنها گفتند شاه رفته و خبرنگارها هم آمدند، حدود نماز شب امام بود، اطلاع دادیم، امام گفتند روز می آیم. برای خبرنگارها و افراد خارج عجیب بود که امام کسی را که می خواستند از ایران بیرون کنند رفته اما ایشان هیجانی ندارند و طبق معمول قرار بود بیایند اما به دلیل ازدیاد خبرنگارها یک ساعت ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 128

‏بعد آمدند، پله نبود اما سراشیبی بود، یک صندلی گذاشتیم تا امام مصاحبه کنند. من هم تصور می کردم که امام هیجانی می شوند. خودم را نزدیک امام نگه می داشتم اما دیدم ایشان هیجانی نشدند. قاعدتاً ما آنجا دستگاه صوتی مرتبی هم نداشتیم، به وسیلۀ یک میکروفون که جلوی امام گرفتم صدای امام پخش می شد این اولین سخنرانی امام بود که شاه رفته بود. امام خط مشی را معلوم کرده و گفتند این اولین قدمی است که برداشته شده من آنقدر نزدیک بودم که امام به من تکیه می دادند تا اگر هیجانی شدند نگهدار ایشان باشم، اما نکتۀ ظریف اینجاست که امام ابداً هیجانی نشدند، نماز خواندند سخنرانی هم کردند و هیچ تغییری حتی در تن صدایشان نبود. ‏‎[157]‎

 

دیگه چی؟

‏روزی که شاه رفته بود بعد از نماز صبح آمدم خدمت امام و عرض کردم برادران می گویند شاه رفته و رادیو هم خبرش را پخش کرده است طبیعتاً همه ذوق زده شده بودند و خوشحالی می کردند. ولی جز عبارت «دیگه چی» کلمۀ دیگری از امام شنیده نشد. ‏‎[158]‎

 

وقتی امام تکبیر گفتند

‏امام با دیدی الهی به آیندۀ مبارزه با شاه می نگریستند و آینده برایشان به وضوح روشن بود به طوری که وقتی در پاریس مسأله فرار شاه از ایران به اطلاع ایشان رسانده شد امام تکبیر گفتند. مثل اینکه مسألۀ فرار شاه برای ایشان غیر متوقع و غیر منتظره بود. ‏‎[159]‎

 

توی دهن بختیار می زنم

‏یکروز بختیار مصاحبه اهانت آمیزی نموده بود. روزنامه درآمده بود، خدمت امام ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 129

‏بردم و عرض کردم این مرد جسارت کرده. امام فرمودند: من توی دهن او می زنم و فرمودند بعضی تصور می کنند که اینها با مسالمت تسلیم می شوند ولی اشتباه می کنند. ما یک جنگ دیگر با اینها خواهیم داشت و آن آخرین برخورد ما خواهد بود. ‏‎[160]‎

 

تا استعفا ندهد قبول نمی کنم

‏شبی که فردایش فرودگاه را بستند، قرار بود بختیار اعلامیه ای را در رادیو بخواند چون چند نفر از اعضای شورای انقلاب با بختیار سوابق دوستی و شاید هم تا حدودی رودربایستی داشتند، اعلامیه را به شورای انقلاب فرستادند تا ببینند که آیا شورا با آن موافق است یا نه. ‏

‏البته آن روز شاید اسم شورای انقلاب هنوز به این جمع اطلاق نمی شد. اما می دانستند که شورایی وجود دارد. البته از اینکه چه کسانی مجموعۀ شورا را تشکیل می دهند اطلاعی نداشتند همین قدر می دانستند که عده ای با امام در تماس هستند. ‏

‏بارزترین آنها شهید بهشتی، شهید مطهری و برخی دیگر از برادرانمان مثل آقای هاشمی و شهید باهنر بودند. اینها از جمله کسانی بودند که شخصاً در خصوص مسائل مربوط به تظاهرات و غیره با امام ارتباط داشتند. آن شب یکی از همان آقایان که با گروه بختیار ارتباط داشت، اعلامیۀ بختیار را آورد. در آن اعلامیه ذکر شده بود که بختیار می خواهد برای پاره ای مذاکرات با آیت الله خمینی به پاریس برود و امام نیز با این اعلامیه موافقت کرده اند. این موضوع برای ما غیر قابل تصور بود. چگونه ممکن بود که امام ملاقات با بختیار را به این سادگی قبول کنند!؟ ما از قبل می دانستیم که شرط دخول برای زیارت امام، استعفا از تمام مقامات و حتی بالاتر از آن تبّری جستن از نظام پادشاهی و این قبیل چیزهاست. به همین دلیل برایمان تصورناپذیر بود که بختیار با متنی چنین بی رمق و ضعیف، اجازۀ رسیدن به حضور امام را دریافت کرده باشد اما آن که اعلامیه را آورده بود، خودش از اعضای شورا بود و اظهار می کرد که تحقیقاً این کار انجام گرفته است. ‏

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 130

‏در ابتدا، هنگامی که اعلامیه را آوردند، شهید بهشتی در جلسه حاضر نبود. پیش از ورود او شهید مطهری یکی از عبارات اعلامیه را اصلاح کرد. بعد که شهید بهشتی آمد، اصلاح دیگری نیز به عمل آمد. در نتیجه تقریباً محتوای اعلامیه عوض شد و آن دو شهید گفتند که اگر عبارات این طور باشد، ممکن است مورد قبول قرار بگیرد. با همۀ این اوصاف نظر اکثریت جمع این بود که بعید است امام چنین چیزی را بپذیرند. در اثنای بحث یکی از حاضران هم عقیدۀ خودمان گفت که برای حل مشکل بهتر است خودمان تلفنی از پاریس بپرسیم. شهید مطهری گفت که خودش سؤال می کند و به اتاق مجاور که تلفن در آن بود رفت. پس از مدت کوتاهی آمد و گفت که امام قبول کرده اند. آقای مطهری گفته بود که ما این دو جا را اصلاح کردیم قرار شده است که به بختیار بقبولانیم. امام همان متن را قبول کردند و گفتند که برای تغییر اعلامیه اصرار نکنید، فقط کاری کنید که به اخبار ساعت هشت بعدازظهر برسد. ما گفتیم که اقلاً این دو اصلاح باقی بماند. همان ساعت علمای قم و آیت الله منتظری و همۀ علمایی که برای استقبال از امام به تهران آمده بودند و در مدرسۀ علوی اقامت داشتند، جلسه ای برپا کرده بودند. ما هم به جلسۀ آنها رفتیم. درست به خاطر ندارم، شهید مطهری یا شهید بهشتی مطلب را به عنوان خبر جدید در آن مجلس خواند که بختیار چنین اعلامیه ای داده است. برادرانی که در آن مجلس بودند، از جمله آیت الله منتظری، گفتند که: «نه، امام قبول نکرده» و این همان نظر ما بود؛ یعنی ما هم فکر می کردیم این برای امام غیر قابل قبول است. دوستان گفتند که ما با پاریس تماس گرفتیم و امام این را قبول کرده اند اما آقای منتظری گفت: من تا خودم با پاریس صحبت نکنم باور نخواهم کرد. بالاخره بر سر این قضیه بگو مگو شد که آیا امام متن جدید اصلاح شده را قبول می کنند یا نه. همه معتقد بودیم که اگر امام متن را قبول کنند کار عجیبی انجام گرفته است. ما تلفن کرده و از این موضوع مطلع بودیم. منتها چون دوستان حاضر در آن جلسه خودشان با پاریس صحبت نکرده بودند، قبول کردن مسأله برایشان مشکل بود. مایل بودند خودشان مستقیماً با پاریس تماس بگیرند. به نظرم آقای منتظری تلفن کرد به پاریس و گفت: این را که من می گویم بنویسید و خدمت امام بگوئید و جوابش را ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 131

‏به من بدهید. ما به مدرسه رفاه برگشتیم و منتظر جواب امام بودیم. نیمه شب بود که اعلامیۀ کوتاه ایشان صادر شد امام در آن اعلامیه گفته بودند:‏

‏نخیر، من به کسی قول نداده ام. بختیار تا استعفا ندهد قبول نمی کنم. »‏‎[161]‎‏ فردای آن شب این مطلب را در روزنامه ها نوشتند. ‏‎[162]‎

 

اگر یک همافر از بین برود

‏وقتی گروهی از افراد نظامی و نیروی هوایی برای ادای احترام و بیعت با امام در سیزدهم بهمن ماه در اقامتگاه ایشان حضور یافتند، امام طی سخنانی به دولت بختیار هشدار داده‏‎ ‎‏و فرمودند: اگر یکنفر از این همافران با دست این جلاّدان از بین برود ما همه آنان را به کیفر اعمالشان می رسانیم. ‏‎[163]‎

رژیم سقوط می کند

‏زمانی که هنوز رژیم پهلوی سقوط نکرده بود و بختیار سر کار بود در مدرسه «رفاه» خدمت امام رسیده عرض کردم: «آقا شما یک کاری بکنید. چون اینجا (نمایندگان مجلس شاه) وکلای این ملت هستند. اگر جنابعالی با این موقعیت به مردم اعلام کنید که وکلای خودتان را عزل کنید آنها فی الفور وکلای خودشان را عزل می کنند و در نتیجه مجلس سقوط می کند... » امام فرمودند: «خیر! کار به آنجا نمی رسد! طی این دو سه روز مطلب تمام می شود و اینها از بین می روند و رژیم سقوط می کند». ‏‎[164]‎

 

رضایت را در چهره امام دیدیم

‏یک شب نصفه های شب بود دیدم برادرمان احمد آقا که منزلشان دیوارش با دیوار ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 132

‏ما یکی بود سرشان را از بالای دیوار بالا آورده و آهسته به امام گفتند بیدارید؟ امام گفتند: بله و بعد بلند شدند نشستند. احمد آقا گفت خبر رسیده امروز عکس شما را بزرگ کرده و در روزنامه ها انداختند و بالاخره مردم هم ریختند در خیابان و دولت هم نتوانسته کاری بکند. یعنی این در حقیقت اولین قدم حرکت خیلی روشن و بیّن انقلاب در مقابل حکومت بود آن شب ما رضایت را در چهرۀ ایشان دیدیم. ‏‎[165]‎

 

درِ مدرسه باز هست یا نه؟

‏آنروزها که انقلاب در آستانه پیروزی بود و ما در کنار امام بودیم، صفات و روحیات امام همه را متعجب کرده بود، بخصوص آنروز و آن روحیه قوی امام هرگز از یادم نمی رود. لحظه اعلام حکومت نظامی بود، ساعت نزدیک چهار و نیم بعدازظهر ما در خدمت امام بودیم همۀ ما دلهرۀ عجیبی داشتیم امّا امام گویی که هرگز اتفاقی رخ نداده است. ایشان در حالی که مشغول نوشتن اعلامیه برای شکستن حکومت نظامی بودند گفتند: در مدرسه باز هست یا نه؟ گفتیم به علت خطراتی که ممکن است وجود داشته باشد در مدرسه را بسته ایم ایشان فوراً گفتند: در را باز کنید تا مردم رفت و آمد کنند. و فردا شب که شب 22 بهمن بود و احتمال بمباران و کودتای نظامی می رفت هر چه از امام تقاضا کردیم که مدرسه را ترک کنید و فعلاً در جای دیگر بمانید، ایشان در جواب ما با اطمینان خاطر می گفتند: «هر که می ترسد برود، من اینجا هستم. »‏‎[166]‎

 

حکومت نظامی نیست

‏آنروز ما در غذاخوری مدرسۀ علوی مشغول غذا خوردن بودیم که ساعت دو بعدازظهر رادیو اعلام کرد حکومت نظامی ساعت چهار و نیم است. عده کمی رفتند و عدۀ زیادی ماندند مسأله خدمت امام عرض شد که دولت چنین تصمیمی گرفته. امام اشخاصی را که در اتاق بودند بیرون فرستادند و خودشان تنها بودند. همۀ کسانی که ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 133
‏ ‏

‏بیرون از اتاق امام بودیم لحظات حساسی را می گذراندیم که امام چه تصمیمی می گیرند که آقای صانعی آمدند و گفتند: امام دستور دادند حکومت نظامی نیست، مردم رعایت نکنند. ‏‎[167]‎

 

از اتاق خودم بیرون نمی روم

‏فرماندار نظامی اعلام کرد هر کس ساعت چهار بعدازظهر بیرون بیاید کشته خواهد شد. امام ما را خواستند چند جمله مرقوم فرمودند: بر همه لازم است که ساعت چهار بعدازظهر در خیابانها باشند و باید استقامت نمایند. آخرین جنگ شروع شد. احتمال حمله به جایگاه امام می رفت. مکانی در پشت مدرسه علوی برای امام در نظر گرفتیم. از امام عزیز خواستیم که برای استراحت به آنجا تشریف ببرند، فرمودند: من از این اتاق خودم بیرون نمی روم. شماها اگر می ترسید مرا بگذارید و بروید. ‏‎[168]‎

 

هنوز که اتفاقی نیفتاده است

‏لحظات اول پیروزی انقلاب، روزی که به اتفاق بعضی از دوستان رفتیم و ساواک را به اصطلاح خودمان تسخیر کردیم، بعد آمدم منزل که ضرابخانه بود و همین که صدای انقلاب اسلامی را از رادیو شنیدم به سرعت رفتم به سوی مدرسه علوی که جایگاه امام بود. آنجا قیامتی برپا شده بود. وقتی رفتم خدمت امام، دیدم امام نشسته اند توی اتاق و خانوادهٔ ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه کردن تلویزیون هستند. من با یک شور و شعف و ولعی پریدم و دست ایشان را بوسیدم و پیروزی انقلاب را تبریک گفتم. ایشان با وضع عجیبی فرمودند: هنوز که اتفاقی نیفتاده، هنوز که چیزی نشده (عین عبارات را نقل می کنم) عرض کردم آقا، خیلی مسأله مهمی است، ایشان فرمودند: الحمدلله رب العالمین، ولی هنوز اتفاقی نیفتاده. من تعجب کردم رژیم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی با آن ابهتی که در دنیا برایش ایجاد کرده بودند ساقط ‏


‏شده ولی ایشان می‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 134
‏ فرمایند که چیزی نیست. ‏‎[169]‎

 

تمام شد تمام شد

‏یکی از خاطرات من بخصوص در مورد روز 21 بهمن است که عصر هنگام، ظاهراً رادیو و تلویزیون گرفته شد، من آنجا خدمت امام بودم، می توانم به جرأت بگویم که من بعد از آن دیگر شادی آنچنان در چهرۀ ایشان ندیدم. چون سقوط رادیو واقعاً یعنی سقوط نظام، چون رادیو و تلویزیون را همۀ ایران و در همۀ شهرها می گیرند. وقتی رادیو سقوط کرد و اعلام شد آن موقع من متوجه اهمیت واقعه نبودم. امام سرشان را آورده بودند پایین که رادیو را با دقت گوش کنند، اصلاً یکدفعه از جا پریدند و گفتند «تمام شد، تمام شد!» و من آن موقع متوجه اهمیت این سقوط - آزاد شدن رادیو و تلویزیون - نبودم، اما بعدها این نکته را فهمیدم، سقوط رادیو یعنی سقوط رژیم. به هر حال شادی که در صورت ایشان در آن لحظه بود، من باید بگویم که شاید دیگر ندیدم! چون در حقیقت پیروزی انقلاب را امام آن لحظه درک کردند. ‏‎[170]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 135

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 136

  • . دیوان امام خمینی، چاپ سوم، فصل ضمیمه - مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
  •  . بی حجاب
  • . آیت الله سید رضا بهاءالدینی – حوزه - ش 32- ص 66 و ص 67
  • . سید حمید روحانی- نهضت امام - جلد دوم - چاپ دوم - ص 62
  • . آیت الله محمدرضا توسلی - مصاحبه مؤلف - مورخه 1 / 8 / 80
  • . زندگینامه سیاسی امام خمینی صص 234، 235
  •  . شاه (محمدرضا)
  • . شاهد بانوان - ش 167 - خرداد 69 - ص 29 به نقل از آیت الله ربانی شیرازی
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – حضور – ش 1 - ص 9
  • . سید حمید روحانی - بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی - جلد اول - چاپ چهاردهم - تاریخ چاپ 1369- ص 102
  • . آیت الله ابوالقاسم خزعلی - پا به پای آفتاب - ج 3 - ص 40
  • . آیت الله محمد مؤمن - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ص 112
  • . حجة الاسلام والمسلمین شیخ الاسلام - پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 267
  • . آیت الله جعفر سبحانی- پیشین؛ ص 226
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی - ماهنامه 15 خرداد - ش 14 - ص 12 - بهار 1373
  •  . آیت الله بروجردی در مورخه 10 / 1 / 1340 رحلت نمودند..
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی - مصاحبه مؤلف- 7 / 8 / 80
  • . خاطرات آیت الله مرتضی پسندیده به کوشش محمد جواد مرادی نیا؛ نشر حدیث، 1374، تهران، ص 102
  • . حجت الاسلام والمسلمین توسلی – حوزه - ش 45 - ص 55
  • . آیت الله محمد محمدی گیلانی - پیشین - ص 127
  • . حجة الاسلام والمسلمین علی اکبر مسعودی - پا به پای آفتاب - جلد چهارم - ص 148
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 1 - ص 104
  • . آیت الله توسلی- پا به پای آفتاب – ج 1 - ص 284
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 1 - ص 422
  • . آیت الله یوسف صانعی- پا به پای آفتاب؛ ج 3 ص 269
  • . ناگفته ها - خاطرات شهید عراقی؛ ص 167
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی - مصاحبه مؤلف
  • . حجة الاسلام والمسلمین کروبی - روزنامۀ کیهان - 11 / 11 / 67
  • . آیت الله صادق خلخالی – ندا – ش 1 - ص 35
  • . حجة الاسلام والمسلمین احسان بخش – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 3 - ص 54
  • . حبیب الله عسکر اولادی مسلمان – روزنامهٔ اطلاعات – مورخه 23 / 3 / 60
  • . آیت الله خزعلی- پا به پای آفتاب - ج 3 - ص 42
  • . کوثر - جلد اول - ص 17
  • . سناتور مجلس سنا و مدیر روزنامه اطلاعات
  • . ناگفته ها - ص 199
  • . حجة الاسلام والمسلمین محمد سروش محلاتی - روزنامۀ جمهوری اسلامی - ویژه اربعین ارتحال امام
  • . آیت الله حسن صانعی - جوانان امروز - ش 809 - ص 14 - شهریور 1361
  • . ناگفته ها - ص 15
  • . آیت الله محمد مؤمن - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 3- ص 115
  • . دکتر محمود بروجردی - مجله ندا – ش 1 - ص 28
  • . آیت الله ابوالقاسم خزعلی - پا به پای آفتاب - ج 3 ص- 40
  • . آیت الله صادق خلخالی _13 / 9 / 80
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید محمد جواد علم الهدیٰ - پا به پای آفتاب - جلد چهارم - ص 22
  • . آیت الله خامنه ای - 15 خرداد - ش 14 - ص 67
  • . آیت الله محمد یزدی - پا به پای آفتاب - ج 4 - ص 316
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی - یادوارۀ قیام خونین 15 خرداد - ویژه نامه روزنامه اطلاعات – ص 6 – 14 / 3 / 60
  • . زندگی نامۀ سیاسی امام خمینی – ص 260
  • . حضرت امام(ره) در این باره فرموده اند: تصمیم آخر را ضمن ابتهال به خداوند متعال گرفتم و به هیچکس نگفتم. اگر خدای نکرده جسارتی به علمای تهران شده بود من یک تصمیم خطرناکی گرفته بودم. - صحیفۀ نور – ج 1 - ص 45.
  • . زندگی نامۀ سیاسی امام خمینی - ص 255
  • . حجة الاسلام والمسلمین مهدی کروبی - مصاحبۀ مؤلف - 20 / 8 / 80
  • . آیت الله محمد مؤمن - پا به پای آفتاب - جلد چهارم – ص 227
  • . ناگفته ها - ص 152 ببعد
  • . آیت الله صادق خلخالی - مجله ندا – ش 1 - ص 35 و 36
  • . آیت الله محمد مؤمن - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 3 – ص 117
  • . حجة الاسلام والمسلمین مهدی کروبی - پا به پای آفتاب - جلد چهارم – ص 106
  • . آیت الله خامنه ای - روزنامه جمهوری اسلامی - 5 / 11 / 59
  • . ناگفته ها - ص 157
  • . ناگفته ها - ص 159
  • . آیت الله خامنه ای - 15 خرداد - ش 14- ص 77
  • . آیت الله یوسف صانعی - پا به پای آفتاب - ج 3 - ص 294
  • . حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی - مصاحبه مؤلف - 20 / 8 / 80
  • . آیت الله خامنه ای - 15 خرداد - ش 14 - ص 72
  • . حجة الاسلام والمسلمین مهدی کروبی - مصاحبه مؤلف 20 / 8 / 80
  • . حجة الاسلام والمسلمین علی اکبر مسعودی - پا به پای آفتاب - ج 4 – ص 151
  • . حجة الاسلام والمسلمین مصطفی زمانی - پا به پای آفتاب - ج 3 - ص 183
  • . آیت الله محمد فاضل لنکرانی – پیشین - ج 4 - ص 62
  • . ناگفته ها - ص 163
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 1 - ص 63
  • . زندگی نامه سیاسی امام خمینی – ص 286
  • . امام خمینی در آئینۀ خاطره ها - صفحۀ 122
  • . آیت الله ابوالقاسم خزعلی - پا به پای آفتاب - ج 3 - ص 42
  • . آیت الله محمد مؤمن - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 3 – 118
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی، شریعتمداری در دادگاه تاریخ؛ ص 52
  • . حجة الاسلام والمسلمین کروبی - روزنامۀ جمهوری اسلامی - 15 / 3 / 62
  • . آیت الله خامنه ای - 15 خرداد - ش 14 - ص 78
  • . حجةالاسلام والمسلمین کروبی - روزنامه جمهوری اسلامی- 15 / 3 / 62
  • . آیت الله یوسف صانعی - پا به پای آفتاب - ج 3 - ص 290
  • . روزنامه اطلاعات – 14 / 3 / 60 – یادوارهٔ قیام خونین 15 خرداد - ویژه نامه اطلاعات – ص 6
  • . حجة الاسلام والمسلمین مهدی کروبی - مصاحبه مؤلف 20 / 8 / 80
  • . آیت الله ابوالقاسم خزعلی - پا به پای آفتاب - ج 3 - ص 41
  • . آیت الله خامنه ای - 15 خرداد - ش 14 - ص 78*. ظاهراً هر فرد می توانست یک تومان به حساب فیضیه به بانک ملی بپردازد.
  • . حجة الاسلام والمسلمین مهدی کروبی - مصاحبه مؤلف - 20 / 8 / 80
  • . آیت الله خزعلی - روزنامه جمهوری اسلامی - 5 / 2 / 61
  • . خلاصه ای از تحلیلی از نهضت امام خمینی - ص 44
  • . آیت الله خامنه ای - 15 خرداد - ش 14، ص 78
  • . فریده مصطفوی - پا به پای آفتاب؛ ج 1، ص 108
  • . برداشت کتاب از خاطرات و مبارزات شهید محلاتی - مرکز اسناد انقلاب اسلامی - صص 48 و 49
  • . آیت الله شهید محلاتی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 3 - ص 73
  • . آیت الله شهید محلاتی - پیام انقلاب - ش 104 - ص 26
  • . دکتر محمود بروجردی – ندا – ش 1 - ص 28
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 1 - ص 451
  • . آیت الله محمد مؤمن - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 3 - ص 118
  • . حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 5 - ص 73
  • . دکتر محمود بروجردی - پاسدار اسلام - ش 24 – ص 60
  • . خدیجه ثقفی (همسر امام) – ندا - ش 12 - ص 15
  • . دکتر محمود بروجردی – ندا – ش 1 - ص 29
  • . آیت الله شهید مطهری - امید انقلاب - ش 129 - ص 34
  • . آیت الله صادق خلخالی - پا به پای آفتاب - ج 3 - ص 61
  • . آیت الله خلخالی - پیام انقلاب – ش 180- ص 51
  • . معین الدین اسلامی - روزنامه اطلاعات - 25 / 10 / 57
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 1؛ ص 560
  • - واژه محترمی که امام در آن شرایط در مورد قضات بکار برده اند بیانگر این است که ایشان حساب شاه و مسؤولان فاسد رژیم را از بقیه اقشار جدا می دانستند.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی - 15 خرداد - ش 14 - ص 13
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 1 – ص 638
  • . در رثای نور - ویژه نامه ارتحال حضرت امام - واحد تبلیغات و انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی – ص 67
  • . حجة الاسلام والمسلمین عمید زنجانی – حوزه - ش 37 و 38 - ص 108
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی- ج 1، ص 575
  • . کوثر - جلد اول - ص 107
  • . خانم فریده مصطفوی - پا به پای آفتاب؛ ج 1، ص 111
  • . کوثر؛ ج اول، ص 98
  • . آقای مصطفی کفاش زاده - پا به پای آفتاب؛ ج 2، ص 120
  • . آقای حبیب الله عسکر اولادی مسلمان – حضور - ش 2 - ص 24
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی - مصاحبه مؤلف – 7 / 8 / 80
  • . حجة الاسلام والمسلمین ابراهیم رحیمی - مجله یاد - سال 5 – ش 17 – ص 40
  • . حجة الاسلام والمسلمین سعید اشراقی - پا به پای آفتاب - ج 2 – صص 235 و 236
  • . آیت الله صادق خلخالی- پا به پای آفتاب - ج 3 – ص 62
  • . حجت الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی - آرشیو واحد خاطرات
  • . حجة الاسلام والمسلمین علی اکبر مسعودی - پا به پای آفتاب - ج 4- ص 149
  • . حجة الاسلام والمسلمین جلالی خمینی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 5، ص 35
  • . ناگفته ها - ص 198.
  • . حجت الاسلام و المسلمین جلالی خمینی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 5، ص 36
  • . ناگفته ها - ص 207.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سیداحمد خمینی - پا به پای آفتاب؛ ج 1، ص 71
  • . آیت الله پسندیده - پاسدار اسلام - ش 89 – ص 26
  • . حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر محتشمی – ندا – ش 1 – ص 35.
  • . آیت الله صادق خلخالی - پا به پای آفتاب - ج 3 – ص 63.
  • . آیت الله توسلی – پیشین؛ ج 1، ص 276
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی - ج 1، ص 744
  • . کوثر – ج 1 - ص 181
  • . کوثر – ج 2 – ص 136.
  • . سید حمید روحانی - نهضت امام خمینی - ج دوم - چ دوم- تاریخ چاپ 1376 – ص 123
  • . حجت الاسلام واعظ طبسی - پیام انقلاب – ش 82 - ص 21
  • . آقای محسن رفیق دوست - امید انقلاب – ش 25 – ص 41 – 10 / 11 / 60
  • . حجةالله رضا استادی - پا به پای آفتاب - ج 2 – ص 231
  • . سید حمید روحانی - نهضت امام - ج دوم - چ دوم - صفحه 633.
  • . خانم مرضیه حدیده چی – ندا – ش 1 - ص 52
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 1 - ص 103
  • . دکتر صاحب حکیم (پزشک عراقی امام در نجف) – حضور ش 3 – ص 86.
  • . حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان - در سایه آفتاب - ص 89 و 90
  • . حبیب الله عسکر اولادی مسلمان - روزنامه رسالت؛ 14 / 2 / 71.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید حسین عادلی - پا به پای آفتاب - ج 3 - ص 329.
  • . نهضت امام خمینی - ج 3 – ص 404.
  • . دکتر عبدالکریم سروش – سروش – ش 74 - آبان 59 - ص 58.
  • . کوثر - ج 2 - ص 391.
  • . آیت الله شهید محلاتی - روزنامه جمهوری اسلامی – 30 / 3 / 60.
  • . مصاحبه امام با خبرنگار لوموند در نجف - صحیفه امام - ج 3 – ص 366.
  • . آقای فخرالدین حجازی - روزنامه کیهان – 12 / 11 / 65.
  • . آیت الله شهید صدوقی - روزنامه کیهان - 21 / 11 / 60.
  • . آقای مصطفی کفاش زاده - مصاحبه مؤلف 5 / 8 / 80.
  • . آیت الله صادق خلخالی -روزنامۀ کیهان - 2 / 12 / 62
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج اول – ص 56.
  • . حجت الاسلام و المسلمین مهدی پیشوایی - مکتب اسلام – سال19 – ش 9 – ص 22.
  • . آیت الله شهید دکتر بهشتی - روزنامه جمهوری اسلامی – 16 / 1 / 62.
  • . مهندس مهدی بازرگان - پیام انقلاب – ش 172 - ص 47 – مهرماه 65
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – کوثر – ج 2، ص 485
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی – پا به پای آفتاب – ج 2 – ص 155
  • . آقای مصطفی کفاش زاده - پاسدار اسلام؛ ش 91 - ص 40
  • . خانم مرضیه حدیده چی - سرگذشتهایی ویژه از زندگی امام خمینی – ج 4 – ص 43
  • . آیت الله فاضل لنکرانی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی- ج 6 - ص 115
  • . آیت الله شهید محلاتی - پیام انقلاب – ش 104 – ص 61
  • - اختلاف نقل قول شهید مطهری و آیت الله منتظری از امام شاید بدین علت باشد که شهید مطهری در مکالمه خود با امام به استعفای بختیار اشاره کرده و امام نیز بدین علت اعلام کرد ه اند وی را می پذیرد ولی در تماس بعدی چنانچه برای امام بیان شده باشد بختیار صرفاً برای مذاکره می خواهد با امام ملاقات کند با این ملاقات پاسخ منفی داده اند.
  • . آیت الله خامنه ای - پا به پای آفتاب – ج 2 - ص 194
  • . روزنامه جمهوری اسلامی - 13 / 12 / 71
  • . آیت الله حسین نوری - پا به پای آفتاب – ج 4 - ص 294
  • . زهرا مصطفوی - شاهد بانوان – ش 148 – ص 12 – خرداد 67
  • . حجة الاسلام والمسلمین ناطق نوری - پا به پای آفتاب – ج 4 - صص 280 و 279
  • . روزنامه جمهوری اسلامی – 21 / 11 / 59
  • . آیت الله شهید محلاتی – پیام انقلاب – ش 104 – ص 60
  • . دکتر محمود بروجردی - پا به پای آفتاب – ج 1 – ص 159
  • . دکتر زهرا مصطفوی - شاهد بانوان – ش 149 – ص 10 – تیر 1367