فصل چهارم: اسطورهٔ مقاومت در تبعید

فصل چهارم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اسطورهٔ مقاومت در تبعید


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 137

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 138

 

احساس غربت نمی کنم

‏به محض ورود امام به نجف، آقای عبدالرزاق وزیر مشاور در امور وحدت عراق از طرف رئیس جمهور وقت، به ملاقات امام آمد و گفت: «اینجا وطن شماست و در حقیقت شما در کشور خودتان هستید!» امام در پاسخ او گفتند: «سرزمین اسلام متعلق به عموم مسلمانان است و من احساس غربت نمی کنم. ‏‎[1]‎

 

در قبال مردم ایران تعهد دارم

‏حدود شش ماه از هجرت امام به عراق می گذشت یکبار رئیس سازمان امنیت عراق به حضور امام آمد و گفت ما با دولت ایران به توافق رسیده ایم و تعهداتی داریم و شما باید به این تعهدات ما احترام بگذارید. روی این جهت نباید در اینجا علیه رژیم ایران کاری انجام بدهید. امام فرمودند: اگر شما در قبال رژیم ایران تعهد دارید، من هم در قبال مردم ایران تعهد دارم و ناچارم به تعهدات خود عمل نمایم و اگر وجود من برای شما در اینجا مشکلات و دردسر دارد من به کشوری می روم که تحت سلطهٔ شاه نباشد و آنجا مبارزه را دنبال می کنم. رئیس سازمان امنیت عراق از ناراحتی صورتش تا بناگوش قرمز شد و با ناراحتی پرسید به کجا می روید؟ او گمان کرد امام می فرمایند سوریه یا لیبی یا پاکستان یا دیگر کشورهای اسلامی تا او بگوید که آنها از ما بدتر به ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 139
‏رژیم شاه وابسته اند امام بدون درنگ و تأمل فرمودند: فرانسه، رئیس سازمان امنیت عراق در مقابل حرف امام متحیر ماند که چه بگوید. سکوت کرد و بعد بلند شد و رفت. ‏‎[2]‎

 

قرآن اهدائی صدام را رد کردند

‏در سال 52 که در نجف در خدمت امام بودم صدام حسین یک جلد قرآن برای همه علما و مراجع توسط استاندار نجف و فرمانده نظامی منطقه نجف فرستاده بود که امام در کمال شجاعت آن را رد کردند و نپذیرفتند. ‏‎[3]‎

 

چنین چیزی را نمی پذیرم

‏پس از شهادت حاج آقا مصطفی فعالیتها اوج گرفته بود، رژیم شاه بر مبنای قرارداد الجزیره به عراقیها فشار می آورد تا جلوی فعالیتهای مبارزاتی امام را بگیرند. عراقی ها هم روز به روز محدودیت را شدیدتر می کردند تا اینکه یک روز مرا خواستند و رسماً پیامی برای امام به من دادند مبنی بر اینکه ما در عین حال که به شما احترام می گذاریم ولی به خاطر روابط با شاه محذوراتی داریم از این رو از شما می خواهیم که رعایت شرایط ما را بنمایید و فعالیتهای شما علیه شاه به صورت علنی نباشد. وقتی این پیام را برای امام بردم فرمودند: این آغاز کار است. شما به بعثی ها بگو من چنین چیزی را نمی پذیرم، من نمی توانم ساکت باشم ولی در ایران کسانی که به من اعتقاد دارند مبارزه کنند و خون بدهند. اگر اینها نمی خواهند من اینجا باشم من می روم به جای دیگر و حرفم را می زنم. ‏‎[4]‎

 

هر کجا فرشم را پهن کنم منزلم است

‏علت هجرت امام به پاریس، به جریاناتی که چند ماه قبل از این تصمیم روی داد ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 140
‏برمی گردد. با اوجگیری مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتی متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانی چیزی نبود که عراق بتواند به آسانی از کنار آن بگذرد و بدین جهت برادر عزیزمان، آقای دعایی را خواستند تا خیلی روشن نظرات شورای انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقای دعایی نظرات عراق را برای امام بیان داشت که ملخص آن عبارت است از: 1- حضرتعالی چون گذشته می توانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید ولی از کارهای سیاسی ای که باعث تیرگی روابط ما با ایران می گردد خودداری نمایید. 2- در صورت ادامهٔ کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید. تصمیم امام معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند: «گذرنامهٔ من و خودت را بیاور» و من چنین کردم. آقای دعایی عازم بغداد شد ولی از گذرنامه ها خبری نشد. چندی بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبی در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشاتی از این دست را به عرض امام رسانید، ولی در خاتمه چیزی بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلی صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد، مثلاً فرمودند: «من هر کجا بروم و فرشم را (اشاره به زیلوی اتاق) پهن کنم، منزلم است.» و یا گفتند: «من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت دست از تکلیفم بردارم. ‏‎[5]‎

 

از عراق خارج می شوم

‏یک روز از بغداد مرا خواستند و به من گفتند مرکز عالی فرماندهی انقلاب تصمیم گرفته است نماینده ای رسمی برای مذاکره با آیت الله خمینی به نجف بفرستند. لذا وقت آن را تعیین کنید من پیام آنان را به امام عرض کردم ایشان بعدازظهری را برای مذاکره تعیین کردند. در روز موعود سعدون شاکر که آن وقت رئیس کل تشکیلات امنیت عراق بود به اتفاق استاندار و رئیس سازمان امنیت و رئیس اوقاف نجف که فارسی می دانست ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 141
‏خدمت امام آمدند. ابتدا با اشاره به من از امام سؤال کردند که ایشان از طرف شما نمایندگی دارد که برای ما پیام شما را می آورد یا خیر؟ امام فرمودند: بله. سپس سعدون شاکر با احترام ولی در عین حال به طور جدی گفت: مطابق تحولات جدید در رابطه ما با ایران قرار بر این است که به مخالفین یکدیگر اجازهٔ فعالیت ندهیم و ما به این تعهد پای بندیم لذا از شما خواهش می کنیم به فعالیتهای علنی خود علیه شاه ایران خاتمه بدهید. امام در پاسخ فرمودند: من دست از فعالیتهای خودم برنمی دارم. من نمی توانم مردم ستمدیده ایران را که زیر ستم شاه هستند فراموش کنم. مجدداً او یادآوری کرد ما موظف هستیم به تعهدمان عمل کنیم و نگذاریم شما فعالیتی داشته باشید امام فرمود: شما اگر ناگزیر هستید من از عراق خارج می شوم آنگاه اشاره کردند به زیلویی که زیر پای مبارکشان پهن بود و فرمودند: هر کجا بروم زیلویم را پهن می کنم و کارم را انجام می دهم. سعدون شاکر گفت: کجا می روید امام فرمودند: هر کجا که مستعمرهٔ شاه ایران نباشد و مأمورین او آنجا نفوذ نداشته باشند. این سخن خیلی بر آنان تلخ آمد گفت: شما می دانید که ما از بنیاد با رژیم شاه خوب نبوده و نیستیم. اما اکنون به دلیل مصالح کشورمان ناگزیر به این کار شده ایم. لذا از شما خواهش می کنیم مدتی فعالیتهای خودتان را متوقف کنید. امام فرمودند: نه من به تکلیف خودم عمل می کنم و برای یک لحظه هم سکوت را جایز نمی دانم. اگر برای شما مزاحمتی دارم می روم. ‏‎[6]‎

 

من همان خمینی هستم

‏یک هفته قبل از آنکه عراقیها بیایند و جسارتی بکنند و از امام رسماً بخواهند مبارزه ای نکنند در یک مجمع عربی، وزیر امور خارجه سعودی به جهان عرب هشدار داده بود که اگر اجازه دهید (امام) خمینی به همین نحو مبارزاتش را ادامه داده و با این روشنی و پویایی با مردمش در ارتباط باشد، نه تنها رژیم شاه سقوط خواهد کرد، بلکه اوضاع منطقه بهم خواهد خورد. یکروز قبل از آنکه بزرگترین شخصیت امنیتی عراق با امام ملاقات کند مأمورین امنیتی نجف مرا خواستند و گفتند فردا معاون رئیس ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 142
‏جمهوری – که نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق و حزب بین الاعرابی هم هست (حزب بعث دو شعبه دارد، بین الاعرابی یعنی حزب بعث کل جوامع عربی که فقط در حرف است و دیگری حزب بعث عراق) – می خواهد با امام ملاقات کند، من خدمت امام عرض کردم و ایشان صلاح دیدند که او بیاید و حرفش را بزند تا ببیند چه می خواهد بگوید. او کسی بود که به جرأت می توانم بگویم خشن ترین و جسورترین شخصیت امنیتی عراق بود. او خدمت امام رسید (من در آنجا به عنوان مترجم فرمایشات امام را ترجمه می کردم) او سعی کرد خیلی با احترام و صمیمیت با امام برخورد کند ولی امام ابداً به او بهایی ندادند و به عنوان یک مراجعه کنندهٔ معمولی با او برخورد کردند. او گفت من به عنوان نمایندهٔ رئیس جمهور، عضو و نمایندهٔ شورای فرماندهی انقلاب عراق و نمایندهٔ حزب بعث حراق برایتان پیامی دارم و آن این است که ما نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم، از جمله هر دو کشور موظفند از فعالیت مخالفین در داخل کشور علیه دیگری جلوگیری کنند و ما ضمن اینکه به شما احترام می گذاریم و می خواهیم شما در عراق سکونت داشته باشید، ولی مبنای عقیدتی ما این است که یک شخصیت روحانی صرفاً باید در مسائل مذهبی دخالت کند و مسائل سیاسی را برای اهل سیاست بگذارد لذا ما از شما می خواهیم به عنوان یک شخصیت مذهبی مورد احترام ما، فقط در مسائل علمی و مذهبی خودتان دخالت کنید و اجازه ندهید مسائل سیاسی در عراق مطرح شود. امام با قاطعیت و صراحت خاص خودشان او را ادب کرده فرمودند: اسلام دین سیاست است و سیاست از مذهب جدا نیست و وظیفهٔ هر فرد مسلمان است که از مسائل سیاسی آگاه باشد و در اینگونه امور دخالت کند چون سرنوشت جامعه سرنوشت خود اوست. امام به او می فهماندند که برداشت و بینش تو از اسلام غلط و انحرافی است و فرمودند: من همان خمینی هستم که از اول تا به حال لحظه ای تغییر عقیده نداده ام و مردم و وظیفه ام را فراموش نمی کنم و شما هر کاری می خواهید بکنید. موضعی که آن مردم خشن و جسور تصور نمی کرد از شخصی که به تصور آنها مجبور به اقامت در عراق بود، مشاهده نماید. ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 143
‏چیزی که من دقیقاً احساس کردم این بود که اینها نمی خواستند امام از عراق بیرون بروند، می خواستند امام در خود عراق باشد تا دقیقاً طبق همان تعهدی که در مقابل شاه داشتند سرسخت ترین دشمن شاه را در محاصره خود داشته باشند و مانع فعالیت سیاسی او شوند و در حقیقت به نفع شاه زندانی آنها باشد و نمی خواستند کار به جایی بکشد که امام از عراق خارج شوند. او پیشنهاد کرد که شما در فعالیتهای خودتان آزادید ولی باید ترتیبی بدهید که از عراق منعکس نشود شما کسانی را در خارج از عراق مأمور بفرمائید که آنها سخنگوی شما باشند، تا ما در مقابل رژیم شاه بتوانیم مدعی باشیم که کاری در عراق علیه آنها صورت نمی گیرد. و امام با لبخند ملیح و معنی داری فرمودند: «آنچه که تأثیر دارد موضع شخص من است، موضع خود من مطرح است و این صحیح نیست که من سکوت کنم و دیگران از جانب من صحبت کنند. خیر لزوماً «باید وضع به همین ترتیب ادامه پیدا کند». امام اضافه کردند که اگر شما مرا تحمل نکنید از عراق خارج می شوم. او پرسید خوب به کجا خواهید رفت؟ نکتهٔ بسیار جالبی است امام مجبور به اقامت در عراق بودند و شاه هم اجازه ٔ ورود ایشان را به ایران نمی داد و نیرومندترین و خشن ترین شخصیت امنیتی کشور عراق با ایشان صحبت می کرد امام صریحاً به او گفت به جایی می روم که مستعمرهٔ شاه و مستعمرهٔ ایران نباشد یعنی تحت امر و فرمان شاه نباشد، از طرف او به من فشار نیاید. در اینجا مقام امنیتی عراق از شدت عصبانیت چهره اش سرخ و سیاه شد ولی خوب نمی توانست عکس العملی نشان دهد. ‏‎[7]‎

 

به نجف و کربلا نچسبیده ام

‏اواخر ماه مبارک رمضان چند نفر از صاحب منصبان عراق خدمت امام رسیده، گفتند: ما در برابر دولت ایران تعهداتی داریم که بر اساس آنها نمی توانیم به شما اجازه فعالیت سیاسی بدهیم. امام فرمودند: شما در برابر دولت ایران تعهداتی دارید من هم در برابر ملت ایران تعهد دارم که نمی توانم دست از فعالیت سیاسی بردارم. اگر ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 144
‏ممانعت کنید و نگذارید در اینجا کارم را انجام دهم از عراق خواهم رفت. خیال نکنید من به نجف و کربلا چسبیده ام، خیر، خمینی هر جا برود آنجا را کربلا و نجف می کند. ‏‎[8]‎

 

حقیقت را به مردم بگوئید

‏مسؤول سازمان امنیت عراق همراه با چند نفر دیگر برای دیدار به بیت امام آمدند. آنها خواستار ملاقات خصوصی شدند ولی امام به هیچ وجه ملاقات خصوصی را نمی پذیرفتند بلکه در چنین مواردی همواره به ما تذکر داده بودند که از قبل در جلسهٔ آنها حاضر شویم تا اینکه جلوی سوءاستفاده آنان گرفته شود. مسؤولین سازمان امنیت، مسائل خود را مطرح کردند و از امام خواستند که فعالیتهای سیاسی خویش را علیه ایران محدود کند. امام خیلی تند و شدید با آنها برخورد کرد که آن طرف خیلی تغییر کرد و خود را باخت و از آمدن خود سخت پشیمان شد. امام در پاسخ او گفتند: «من وظیفه ام این است که مبارزه را ادامه بدهم و سکوت هیچ مفهومی ندارد. خمینی، خمینی است هر جا که برود» آن مسؤول عراقی تهدید کرده بود که چه می کنیم و چه می کنیم! و امام هم در پاسخ فرموده بود: «من از اینجا می روم». ‏

‏چند روزی از آن ماجرا گذشته بود، . که محاصره بیت امام از سوی مأموران عراقی آغاز شد. یک روز صبح که خواستیم خدمت امام مشرف شویم، دیدیم مأموران امنیتی بیت امام را محاصره کرده اند و می گویند: فقط شخص امام و فرزندشان احمد آقا و یک نفر از آشنایان حق دارند تردد و رفت و آمد کنند و دیگری حق ندارد. خلاصه آنروز نه ما را گذاشتند وارد منزل امام شویم و نه حتی آن مؤمنی را که چای درست می کرد اجازه دادند. امام هم از منزل بیرون نیامدند و به عنوان اعتراض حتی به مسجد برای نماز هم نرفتند. ما خیلی مضطرب بودیم. تماس ها با اینطرف و آنطرف گرفته شد. موضوع به تهران گزارش شد، یک حالت اضطراب در تهران و قم و سایر شهرستانها به وجود آمد. ‏

‏عراقی ها وقتی دیدند، مقاومت خیلی نتیجهٔ خوبی ندارد و ممکن است مسائل به ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 145
‏ضرر آنها تمام شود فردای آنروز، محدودیت ها را کمتر کردند یعنی اجازه دادند عده ای از نزدیکان امام رفت و آمد داشته باشند ولی به زوّار و مراجعین اجازه ورود به بیت را نمی دادند. در هر صورت آنروز و تا چند روز بعد از آن، امام از منزل بیرون نیامدند و حتی به حرم که مقیّد بودند هر شب برای زیارت مشرف شوند، آن چند شب مشرف نشدند. ‏

‏کم کم، مسأله عادی تر شد ولی اگر کسی نامه یا رساله یا هر چیز دیگری از منزل امام می خواست بیرون بیاورد، می گرفتند و ممانعت می کردند و از آن طرف مأمورین امنیتی حول و حوش ما پرسه می زدند و هر جا می خواستیم برویم، از دید مأمورین پنهان نبودیم. امام همواره می فرمودند: «گزارشها را به تهران رد کنید و عین حقیقت را بگوئید، نه چیزی بر آن بیفزائید و نه چیزی از آن کم کنید. من میل دارم مردم در جریان تمام کارها قرار بگیرند. »‏‎[9]‎

 

به رغم خستگی و سرگردانی آرام بودند

‏بعد از نپذیرفتن ورود ما توسط کویت به عراق مراجعت کردیم و من خودم بیش از ده ساعت رانندگی کرده بودم و کاملاً خسته و کوفته با اعصاب خراب بودم. عراق هم از پذیرفتن ما امتناع کرد. من از فرط خستگی کم مانده بود گریه ام بگیرد. به سختی خودم را کنترل می کردم و در همان حال به مأمور عراقی گفتم: «قریش پیامبر اسلام را خیلی آزار دادند و وقتی هم پیامبر به طائف مهاجرت فرمود آنجا هم آزارش دادند و ناچار شد دوباره به مکه برگردد، ولی بالاخره به مدینه هجرت کرد و پیروز شد و فاتحانه برگشت. مطمئن باشید امام ما هم پیروز می شود». مرد عراقی پس از شنیدن این حرف متعجب و حیرت زده شد. امام علیرغم آن همه غربت و خستگی و سرگردانی در مرز آرم بودند. ‏‎[10]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 146

 

اگر کسی منزل من نیاید بیرون نمی روم

‏در آن اواخر که حسن البکر رئیس جمهور عراق، چند نفر را خدمت امام فرستاد، خود امام تعریف می کردند که اصرار آنها بر این بود که من از اعلامیه و اطلاعیه دست بردارم و می گفتند اگر من دست بردارم شما را مثلاً احترامات می گذاریم و امکانات در اختیارتان می گذاریم که شما دست بردارید از این اطلاعیه ها و مخالفت با دولت ایران نکنید. بعد گفته بودند که ما قرارداد داریم با دولت ایران که هیچکدام بر ضد یکدیگر در کشور کاری انجام ندهیم. امام به آنها گفته بودند که من یک چنین قراردادی ندارم. آنها گفته بودند: اگر اینجور باشد ما مجبور می شویم که احیاناً عذر شما را بخواهیم. امام گفته بودند: که برای من خاک مهم نیست من هر کجا رفتم فرقی نمی کند من حرفم را می زنم و صحبتم را می کنم حالا هر کجا می خواهد باشد. حتی اگر روی کشتی و توی دریا باشم. وقتی اینها از آنجا بلند شده و رفتند ما یک روزی دیدیم که سر کوچه از دو طرف شرطه های عراقی (پلیس) ایستاده اند که حتی خانم برادرم را نگذاشته بودند که داخل منزل شود. کارگر منزل هم از طریق منزل همسایه آمده بود و خودش را به منزل رساند، و گفت مرا نگذاشتند و دم در شرطه ایستاده است. آقا نرفتند حرم چون (ایشان دقیقاً سر ساعت 3 از غروب می رفتند حرم). مردم وقتی دیدند که آنروز امام درس و حرم نرفتند طبیعتاً صدایشان بلند شد که ایشان چرا به درس و به حرم نرفته اند. روز دوم بعثی ها که عکس العمل مردم را متوجه شده بودند خدمت امام آمدند که ما به شما کاری نداریم ما اینجا ایستاده ایم فقط از منزل شما محافظت می کنیم تا افراد غریبه نیایند که یکوقت جان شما به خطر بیفتد! ما کاری نداریم شما هر جا میل دارید تشریف ببرید! امام هم گفته بودند اگر قرار باشد کسی به خانهٔ من رفت و آمد نکند من هم هیچ کجا نمی روم و یک هفته هم از منزل بیرون نرفتند. ‏‎[11]‎

 

اینها را راه نمی دهم

‏هنگامی که اولین برنامهٔ تبعید ایرانیان از عراق شروع شد، هر روز هموطنان زیادی ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 147
‏را می گرفتند، زندانی و اذیت می کردند، اموالشان را می بردند و خلاف آنها را با کمال اهانت و بی شرمی بیرون می کردند. تا اینکه یک وقت دولت بعث اعلام کرد که تمام ایرانیان باید ظرف مدت شش روز از عراق خارج شوند. مردم هم در آن فصل زمستان بنا را بر این گذاشتند که از عراق بیرون بروند. در این گیر و دار که همه در فکر رفتن بودند و حتی گفته می شد که بعضی از علما و مراجع هم خود را برای خروج از عراق آماده می کنند و یکی از آقایان علما هم به دلیل بیماری به خارج مسافرت کرده بود، امام هم تصمیم گرفتند از عراق خارج شوند. دولت بعث با آن سیاستی که داشت نمی خواست امام از عراق خارج شود. لذا خبر دادند که بعضی از اشخاص از بغداد برای ملاقات با امام و صحبت دربارهٔ این گونه قضایا می آیند. یکی از آن اشخاص، معاون صدام به نام علیرضا بود که به قساوت و هتاکی و خونریزی معروف بود. هنگامی که این گروه بعضی به نجف آمدند، امام کردند که:‏

‏«من اینها را راه نمی دهم و هیچ یک از اینها حق ندارند با من ملاقات کنند، و من هم تذکره ام را فرستاده ام که خروجی بزنند و با مدخنانم بیرون روم». ‏‎[12]‎

 

به سختی بعثی ها را می پذیرفتند

‏دو سه روز که امام در کاظمین بودند ملاقاتهای مختلفی صورت گرفت یکی از ملاقات کنندگان نمایندهٔ رئیس جمهور عراق بود. امام با اینها که روبرو می شد، مصداق ‏اشداء علی الکفّار‏ بود. به سختی آنان را می پذیرفت. ایشان با وقار کامل توأم با حالت منفی با آنان برخورد می کرد تا کوچکترین طمعی در دلشان راه ندهند. ‏‎[13]‎

 

استاندار را در مجلس عمومی پذیرفتند

‏از برنامه های امام برای مبارزه با رژیم بعث عراق بی اعتنایی به مقامات بعثی و پاسخ ندادن به تکریم و تجلیلی بود که از طرف آنان به ظاهر انجام می گرفت. امام در مجالس و مراسم آنگاه که مقامات عراقی وارد و یا خارج می شدند هیچگاه برای احترام ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 148
‏از آنان از جا برنمی خاست و کوچکترین احترامی به آنان نمی گذاشت این برخورد امام ضربه سختی بر روحیهٔ خودخواه آنان وارد می ساخت. در تاریخ 14 / 4 / 1348 استاندار جدید کربلا به نام شبیب المالکی طی سفر خود به نجف اشرف و ملاقات با مقامات طراز اول روحانی به حضور امام رسید و اظهار داشت؛ مأموریت دارم سلام و تحیّت رئیس جمهور و رهبر شورای فرماندهی انقلاب عراق را به حضور شما ابلاغ نمایم. او این سخن را دوبار تکرار کرد،. لکن از طرف امام هیچگونه واکنشی بروز نکرد و به سکوت گذشت که با شگفتی و حیرت حاضرین در مجلس روبرو شد و این در حالی بود که تنها امام بود که استاندار کربلا را در مجلس عمومی به حضور پذیرفت و از دیدار خصوصی با او خودداری کرد. لکن مقامات روحانی نجف در اطاق بسته با استاندار ملاقات کردند و از گفتگوهای آنها چیزی به بیرون درز پیدا نکرد. ‏‎[14]‎

 

خیال می کردند امام عربی نمی داند

‏بعد از سال 48 که امام در نجف بیمار شدند و ملاقات امام ممکن نبود، شنیدم ایشان مثل همیشه پنجشنبه جمعه ها به کربلا مشرف می شوند به کربلا رفتم که خدمت ایشان برسم وارد منزلشان که شدم دیدم سه نفر از مسؤولین دولتی عراق که رئیس شهربانی استان کربلا و رئیس سازمان امنیت و استاندار کربلا بودند در بیرونی نشسته و منتظر ملاقات با امام هستند. خواستم وارد اتاق امام بشوم گفتم نکند این ملاقات خصوصی باشد در لحظه ای که متحیّر دم در ایستاده بودم که وارد بشوم یا نشوم امام در را از اندرونی باز کردند و وارد شدند تا حالت مرا دیدند فرمودند بفرمائید داخل اتاق، آمدم و نشستم. امام گوشهٔ اتاق نشستند. استاندار و رئیس شهربانی سمت چپ، رئیس سازمان امنیت هم طرف راست امام نشستند. یک جوان بعثی پرحرف و خیلی با جرأت شروع کرد به گفتن مطالبی، او خیلی قاطع صحبت می کرد و جملات اولیه را قرص و محکم بیان می نمود و امام هم بدون اینکه نگاهی بکند گوش می کردند. او این برخورد امام را دید که هیچ تحت تأثیر عبارات او قرار نگرفته اند و اصلاً توجه ایشان ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 149
‏عادی است کم کم از آن موضع محکم خود تحلیل رفت و کار او به موضع انفعالی و عاطفی رسید. می گفت رئیس جمهور حسن البکر وقتی شنیدند که شما کسالت دارید امر فرمودند که یک شورای پزشکی بیاید و از شما معایناتی به عمل بیاورد ولی متأسفانه نشد. ولی اگر حالا امر می فرمائید به بغداد اطلاع دهیم که بیایند، و این مسأله را خیلی بسط داد ولی امام حتی یک کلمه لا و نعم (بله و خیر) به او جواب ندادند. او حرفش را به یک مسأله دیگری منتقل کرد که بله امسال الحمدلله هیأتهای عزاداری زیاد بود و دولت خیلی تسهیلات فراهم کرد برای عزاداران حضرت اباعبدالله(ع) و این را خیلی شرح داد و باز امام فقط گوش می دادند و هیچ تأثیری در قیافه شان دیده نشد. او باز مسأله دیگری را مطرح کرده که آب به سرداب قبر مطهر حضرت عباس (که آن زمان وحشت ایجاد کرده بود) افتاد ولی ما به دستور مرکز، بتون آرمه کردیم. او خیلی با اهمیت مسائل را ذکر می کرد که بلکه بتواند امام را به یک عکس العمل وادار کند. ولی امام هیچ عکس العملی نشان ندادند. او باز مجبور شد برگردد به مسأله اول که بیماری امام بود بلکه بتواند از این موضوع عاطفی استفاده کند. گفت رئیس جمهور و مقامات بغداد نگران هستند اگر اجازه بفرمائید شورای پزشکی بیاید. و آخرین بار امام که حوصله شان سر رفته بود برای پایان دادن به این ماجرا فقط یک جمله به عربی فرمودند ‏لا ما یحتاج‏ (نه احتیاجی نیست) طرف بعثی ساکت شد. استاندار که دید تمام صحبت هایش بی ثمر شد اینگونه وانمود کرد که امام عربی نمی داند لذا رو به من کرد و گفت برای آقا ترجمه کنید. من گفتم خیر امام دقیقاً به گفته های شما توجه دارند و نیازی به مترجم ندارند. در پایان قبل از اینکه آنها حرکت کنند و بروند امام حرکت کردند و تنها با من خداحافظی کردند و به اندرونی رفتند. ‏‎[15]‎

 

حتی یک بار از رئیس جمهور عراق تشکر نکردند

‏امام در همه دیدارهایی که استاندار و دیگر مقامات دولتی عراق با او داشتند در پاسخ این که می گفتند سید رئیس سلام و تحیات فرستاده است سکوت می کرد و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 150
‏هیچگاه در برابر سپاس و سلامی و اظهار تشکر نمی کرد. ‏‎[16]‎

 

جمع کنید و عکس نگیرید

‏یکبار که رسماً یک هیأت 14 نفره از مقامات عراقی خدمت امام بودند (چون قبلاً هیأت چهار نفره ای آمده و ناراحت برگشته بودند) امام فرمودند کسی که مترجم بود برای ترجمه بیاید. ما وقتی به او گفتیم بیاید، ترسید. از اول نیامد، بعد عذر آورد ولی گفت این شخصی که حالا بناست پیش امام بیاید چنین و چنان است و از صفات رذیله استاندار تعریف کرد و گفت به امام بگو مواظب باش من به او گفتم چه می گویی امام در منزل خودشان خطاب به رئیس جمهور آمریکا گفتند که منفور جامعه است و آنوقت از اینها بترسد اگر من این مطلب را به امام بگویم، ایشان مرا بیرون می کنند. آن آقای مترجم هم با خنده بیرون رفت. اینها به منزل امام که وارد شدند من در حیاط ایستاده بودم در دالان منزل، اینها مرا ندیدند یا مطمئن بودند که من عربی بلد نیستم والاّ این حرف را نمی زدند. استاندار خودش را باخته بود به مأمور همراهش گفت حالا که رفتم چه کار کنم؟ آن مأمور هم گفت: دستش (دست امام) را ببوس. وقتی وارد شدند و نشستند با خود وسایل ضبط و عکسبرداری هم آورده بودند. سه پایه عکسبرداری را وصل کردند. امام هیچی نفرمودند. خوب که کارهایشان را کردند امام فرمودند، جمع کنید. آنها هم جمع کردند. ولی یک دوربین عکسبرداری ماند. یک جمله گفتند: ‏بالصوره‏. یعنی می خواهیم یک عکس برداریم. امام فرمودند: نمی شود. آنها هم همه چیز را جمع کردند و صحبت هایشان که تمام شد رفتند. امام اینقدر در فرمایش خودشان مسلط بودند و به هیچ وجه حاضر نبودند آنها را تحویل بگیرند. ‏‎[17]‎

 

اگر تکذیب نکنید

‏پس از آنکه در 15 / 4 / 48 روزنامهٔ الجمهوریه عراق در پیرامون سفر استاندار ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 151
‏کربلا به نجف و دیدار او با مقامات روحانی آن شهر گزارش داد که شیب المالکی استاندار جدید کربلا در ملاقاتی که بامداد روز گذشته با آقایان ابوالقاسم خویی، محمد شاهرودی، محمد حسینی بغدادی، روح الله خمینی و عبدالله شیرازی در نجف انجام داد درودهای رئیس جمهوری را به آقایان ابلاغ کرد. روحانیون از استاندار تشکر کردند و برای مسؤولان امور آرزوی موفقیت کردند سپس روحانیون از اقدامات دولت در مورد بازگشت ایرانیان به عراق تمجید نمودند و نسبت به وجود آوردن مشکل شط العرب از طرف حکومت جابر ایران ابراز تنفر کردند. آوردن نام امام در زمره آنانی که طبق این گزارش برای رژیم بعث عراق در قتل عام مسلمانها و زیر پا نهادن احکام اسلام آرزوی موفقیت کرده بودند موجب خشم شدید امام گردید و او را به واکنش سریع و قاطعانه واداشت لذا در تاریخ 17 / 4 / 48 زمامدار نجف را به حضور طلبید و در مورد مندرجات روزنامه الجمهوریه رسماً اعتراض کرد و خواهان تکذیب آن شد و هشدار داد اگر این گزارش کذب از طرف مقامات عراقی مورد تکذیب قرار نگیرد سفرای کشورهای اسلامی را می خواهم و به وسیلهٔ آنان به دنیا اعلام می کنم که دولت عراق به علمای شیعه نسبت دروغ می دهد. امام ضمناً خاطرنشان کرد که دیگر هیچ مقام عراقی را به حضور نمی پذیرد. تا اینگونه سوء استفاده ها به عمل نیاید. ‏‎[18]‎

 

دیگر اینجا نیائید

‏بعد از اینکه یک هیأت 14 نفره از مقامات عراقی با امام ملاقات داشتند یک روزنامه که در کربلا منتشر می شد نوشته بود که امام اینها را دعا کردند، یعنی امام رژیم عراق را دعا کردند. به امام مطلب را عرض کردیم فرمودند: به این فرماندار نجف تلفن بزن و بگو بیاید. من تلفن کردم بعد از چند بار گفتند که به سر کارش نیامده بعد که آمد به او گفتم امام فرمود بیا گفت چشم و آمد. این فرماندار دفعهٔ قبل با مقامات عراقی خدمت امام آمده و جریانات آن روز را دیده بود که حتی امام اجازهٔ عکس گرفتن را هم به آنها نداده بودند چه رسد به اینکه آنها را دعا کرده باشند. امام به او فرمود تو خودت ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 152
‏اینجا بودی که این مسائل نبود و بگو این را تکذیب کنند و به استاندار بگو که مدیر روزنامه کربلا این را تکذیب کند و اگر تکذیب نکردی من به بغداد اطلاع می دهم که تکذیب کنند و دیگر هم اینجا نیایید. ایشان در برخوردهایشان اینطور بودند، یعنی هیچوقت حاضر نبودند که یک جوری رفتار کنند که استنباط خوف و رعبی از آن بشود. ‏‎[19]‎

 

از طریق جراید دنیا تکذیب می کنم

‏یکبار عده ای از شخصیت های دولت عراق خدمت چند نفر از آقایان مراجع از جمله حضرت امام رسیده بودند و بعد از ملاقات در جرایدشان اعلام کردند که وقتی از طرف دولت عراق خدمت آقایان مراجع رفته اند. آقایان مراجع برای رئیس جمهور عراق احمد حسن البکر دعا کردند. با وجود اینکه در آنجا اسم امام برده نشده بود و لغت مراجع ذکر شده بود لکن امام از این جریان خشمگین شدند و دستور دادند که به قائم مقام فرماندار نجف تلفن کنند و از ایشان خواسته شود که این مطلب تکذیب شود که اگر این مطلب تکذیب نشود ما از طریق جراید دنیا به دنیا اعلام می کنیم که این دروغ است. این ایستادگی و موضع امام آنقدر قوی بود که بعثی ها که هیچ چیز حالیشان نبود مجبور شدند مطلب را تکذیب کنند. ‏‎[20]‎

 

هرگز با اینها ملاقات نمی کنم

‏عارف رئیس جمهور وقت عراق می خواست بیاید نجف منتهی نمی خواست با آقای حکیم ملاقات کند. رژیم بعث قصد داشت که آقای حکیم را تحقیر کند و در عین حال وجههٔ اسلامی خود را هم حفظ کند. رئیس جمهور سیاستش بر این بود که با دو تن از مراجع ملاقات کند آن هم در حرم یا صحن. مرحوم آقای شاهرودی که تن به این کارها نمی دادند. اگر دستگاه می آمد پیش آقای شاهرودی می گفت آقا یک بسم الله ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 153
‏برای ما بنویس، بسم الله را هم نمی نوشتند ایشان خیلی محتاط بود آنان هم او را شناخته و فهمیده بودند که نمی توانند از او سوءاستفاده کنند رفته بودند سراغ آقای خوئی. ‏

‏رژیم عراق وزیری داشت که شیعه و از دوستان قدیمی آقای خوئی بود، از اینرو او را به خدمت آقای خوئی فرستاده بود که ایشان را برای ملاقات با رئیس جمهور آماده کند. آقا سید جمال خوئی، پسر بزرگ آقای خوئی، یک ملاقات مخفیانه ای با من کرد و در آن ملاقات گفت: آقا قبول کردند که با رئیس جمهور ملاقات کنند، به شرط اینکه حضرت آیت الله خمینی هم بپذیرند. اگر ایشان پذیرفتند، آقا (آیت الله خوئی) آمادگی دارند که در صحن و یا حرم، با رئیس جمهور ملاقات کنند. این ملاقات برای حوزه خوب است. ضمناً، حوزه از تک مرجعی بیرون می آید. آقا سید جمال گفت: ما فکر کردیم که به چه وسیله مطالب را با آیت الله خمینی در میان بگذاریم، به نظر رسید از طریق شما باشد و شما مسأله را به ایشان منتقل کنید و در ادامه گفت: عارف می گوید ما اینجا زندانبان ایران نیستیم. از ترکیه که می خواستند آیت الله خمینی را اینجا بیاورند، شرط کردیم که ایشان آزاد باشند، نه مثل ترکیه، و کسی را فرستادیم به نمایندگی برای گفتن خیر مقدم. حالا متقابلاً انتظار داریم که ایشان هم یک کاری برای ما انجام بدهند، آقای خوئی هم آمادگی دارند. به ایشان بگوئید شما هم قبول بفرمائید. من بعد از استماع این حرفها رفتم خدمت امام و همه ماجرا را که شنیده بودم بدون کم و زیاد و تحلیل و بدون اظهار کوچکترین نظری عرض کردم. این را هم اضافه کردم که اگر احتمال می دادم عرائض بنده کوچکترین اثری در شما داشته باشد نقل نمی کردم. چون می دانم نقل من هیچ اثری ندارد، از این نظر مثل ضبط صوت دارم نقل قول می کنم. ایشان لبخندی زده و فرمودند اولاً من با اینها هرگز ملاقات نکرده ام و نمی کنم. در ایران سرهنگ مولوی، اصرار کرد که شما پنج دقیقه فقط با شاه در قیطریه ملاقات کنید، همه چیز درست می شود. (این را مستقیم از خود امام نقل می کنم) انقلاب سفید، همه اش حرف است، فقط شما یک ملاقاتی بکنید سر و صداها می خوابد. من می دانستم اینها، منظورشان این است که ملاقات صورت بگیرد و بعد هم، هو و جنجال راه بیاندازند که ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 154
‏قضیه تمام شد. (همان کاری که بعدها کردند). امام بعد از برگشت از قیطریه بالای منبر مدرسه فیضیه رفت و داد زد که هیچ توافقی نشده است ثانیاً حوزه رئیس دارد، آقای حکیم رئیس حوزه است من یک طلبه ام. ثالثاً برای آقای خویی هم این کار صلاح نیست، این کار را بگذارند برای آقای حکیم که هر طور صلاح می دانند تصمیم بگیرند. ‏‎[21]‎

 

اگر مصطفی را بکشند درخواستی نمی کنم

‏امام همواره آماج حملات دشمن بودند و یک تنه در برابر این حرکتها می ایستادند. ما این حرکت تهاجمی امام را نسبت به ظلم ظالمین و ستم ستمگران و نسبت به کفر حکومت بعث عراق در مقاطع مختلف شاهد بودیم. از جمله این موارد هنگامی است که حضرت آیت الله حکیم برای اعتراض به رژیم بعث به بغداد رفتند و مسلمانان و شیعیان از سراسر عراق دسته دسته برای زیارت ایشان می آمدند و این خود یک حرکت ضد حکومت بعثی بود که انجام می شد و در این حالت بود که رژیم بعث عراق به منزل آیت الله حکیم حمله کرد و آنجا را محاصره نمود، در خانه را بست و کسانی را که مراجعه می کردند دستگیر کرد و در نتیجه آیت الله حکیم به صورت قهر به کوفه رفتند و ملاقاتهای خود را تعطیل کردند. به نحوی که آخر عمر این مرجع جهانی شیعه با یک غربت و مظلومیتی دار فانی را وداع کردند. علمای نجف از ترس و وحشت و اینکه نکند مورد قهر و غضب رژیم واقع شوند از رفت و آمد و حشر و نشر با آیت الله حکیم خودداری می کردند اما این امام بودند که با همان ویژگی و شجاعت پیامبرگونه به دیدن ایشان می رفتند و هر روز مرحوم حاج آقا مصطفی را برای دیدن آیت الله حکیم به منزل ایشان می فرستادند. اینجا بود که رژیم بعث عراق حاج آقا مصطفی را دستگیر کرده و به بغداد انتقال داد. هاله ای از ترس و وحشت در نجف حکمفرما شده بود همه دسته دسته به خانهٔ امام می آمدند و می خواستند امام از رژیم بعث عراق رسماً بخواهند که حاج آقا مصطفی را آزاد نماید چون همه خوف آن را داشتند که بلایی سر ایشان ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 155
‏بیاورند. امام در پاسخ می فرمودند مبارزه این سختیها و تلخیها را دارد. اگر مصطفی را هم بکشند من برای آزادی او درخواستی نمی کنم. مدتی نزدیک به یک هفته مرحوم حاج آقا مصطفی در زندان بغداد بودند و از سرنوشت او هیچکس خبری نداشت. ‏‎[22]‎

 

هرگز چنین اجازه ای نمی دهم

‏در روز 21 / 3 / 1348 رئیس سازمان امنیت و فرماندار نجف به حضور امام رسیده و اظهار داشتند از شورای فرماندهی انقلاب مأموریت دارند که آقای سید مصطفی را به بغداد اعزام کنند. (چون ایشان کسی بود که در شرایطی پس از مراجعت مرحوم حکیم از بغداد به دیدار ایشان رفته و از او دلجویی کرد) و برای انجام این مأموریت از حضور شما اجازه می خواهند. امام پاسخ داد اگر اعزام او به بغداد منوط به اجازهٔ من است من هرگز چنین اجازه ای نمی دهم و اگر مأمور به جلب او هستید که خود می دانید. وقتی ساعت 8 صبح آن روز حاج آقا مصطفی به همراه چند تن از مقامات امنیتی عراق به بغداد گسیل شد امام طبق برنامهٔ همه روزه رأس ساعت در مجلس درس حاضر گردیده و در میان اندوه و تأثر و نگرانی حاضرین در مجلس با یک دنیا آرامش و اطمینان به تدریس مسائل پیچیدهٔ علمی و فقهی پرداخت و برنامهٔ نماز و ملاقات و دیگر برنامه های روزانهٔ خود را هم به صورت عادی دنبال کرد. ‏‎[23]‎

 

از جای خود تکان نخوردند

‏مرحوم آقای حکیم به خاطر موضع مخالفتی که در برابر بعثی ها داشتند به صورت مظلومانه ای درگذشت. پس از فوت ایشان حکومت عراق درصدد کسب اعتبار در بین شیعیان و جبران گذشته بود از اینرو رئیس جمهور وقت عراق حسن البکر در مراسم تشییع آقای حکیم شرکت کرد و مسؤولین حکومتی استان کربلا نیز همّشان بر این بود که در مجلس فاتحه ای که گرفته می شود شرکت کنند. طبعاً پس از مجلسی که بستگان برگزار می کنند مراجع مشهور نجف بس از آقای حکیم حضرت امام، آقای شاهرودی و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 156
‏آقای خوئی بودند حکومت عراق به آقای شاهرودی اهمیت نمی داد لذا در مجلس ایشان کسی از مقامات حکومتی شرکت نکرد. در مجلس آقای خوئی هم شرکت نکردند زیرا رژیم عراق بنا داشت از آقای خوئی حمایت کند و نزدیک شدنشان به ایشان با توجه به موضع سخت آقای حکیم در برابر بعثی ها به حیثیّت ایشان لطمه وارد می شد با این حساب تنها مجلسی که تصمیم گرفتند در آن شرکت کنند مجلس فاتحه ای بود که امام گرفتند. عراقی ها قصد داشتند با اینکار به مردم نشان بدهند که چون ایشان فرد مبارز و ضد شاه است ما در مجلس او شرکت می کنیم و ضمناً در انظار عراقی ها امام به عنوان کسی که خودشان سمپات او هستند معرفی کنند. در هنگامی که امام را به عنوان صاحب مجلس دم در نشسته بودند و به شخصیت هایی که می آمدند احترام می کردند مقامات حکومت نیز آمدند. استاندار، فرماندار، فرماندهٔ لشکر، شهردار، رئیس شهربانی بودند. مردم همه منتظر عکس العمل امام در برابر آنها بودند. امام همانطور که نشسته بود از جای خود تکان نخوردند به طوری که استاندار ناگزیر شد خم شود و به امام دست بدهد. اطرافیان هم به پیروی از امام جلوی این افراد بلند نشدند و آنها در نهایت تحقیر رفتند وسط جمعیت جایی پیدا کردند و نشستند. در همین حین شیخ ساده و ناشناسی وارد مجلس شد امام تمام قد جلوی او بلند شدند و احترام کردند. این دو برخورد امام آنچنان بود که همهٔ حضار بی اعتنایی ایشان را به رجال حکومتی فهمیدند. ‏‎[24]‎

 

تنها کسی که به هیأت عراق اعتنا نکرد

‏پس از رحلت آیت الله حکیم مجالس عزاداری باشکوه زیادی برای ایشان در مسجد هندی که در بازار حویش قرار دارد برگزار می شد و امام هم در این مراسم شرکت می کردند. در یکی از این مجالس که از طرف بیت مرحوم آقای حکیم برگزار شده بود و همه مراجع و علما در آن حضور داشتند و امام هم تشریف داشتند و مسجد مملو از جمعیت طلاب و عشایر عرب بود ناگهان یک مرتبه بازار شلوغ شد و نیروهای ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 157
‏مسلح و افراد سازمان امنیت بعث اطراف مسجد را گرفتند و پس از آن هیأتی که از طرف حکومت بعث که متشکل از تعدادی از وزراء، نظامیان و کادر رهبری بعث عراق بودند وارد مجلس شدند. همه مراجع و علما جلوی آنان بلند شدند حتی کل افراد خانواده حکیم که تحت شرایط سخت و شکنجهٔ رژیم بعث قرار داشتند به احترام آنها بلند شدند. اما تنها کسی که در مجلس حضور داشت و از جای خود بلند نشد و کوچکترین اعتنایی به افراد این هیأت نکرد امام بود. این برخورد امام مانند بمبی در نجف منتشر شد و در تمام محافل روحانی و غیر روحانی زبانزد خاص و عام بود. همه نگران این بودند که بعد از این برخورد امام، عکس العمل دولت عراق چیست ولی کسانی که امام را می شناختند می دانستند که روش ایشان در برخورد با ظالمان چنین است چه در ایران باشند چه در عراق. ‏‎[25]‎

 

تصمیم گیری حوزه به شما هیچ ارتباطی ندارد

‏مقامات بعث عراق در توجیه اخراج طلاب غیر عراقی که به قصد انحلال حوزه نجف انجام می شد خدمت امام رسیدند و گفتند ما نمی توانیم به این نحو در برابر حوزهٔ نجف سکوت کنیم که از ایران، هندوستان و پاکستان افرادی به عراق بیایند که ورودشان مشخص باشد ولی پایان دوره تحصیلی شان نامشخص باشد و معلوم نباشد که تا چند سال می خواهند اینجا بمانند. لذا ما ناچاریم برای اقامت اینها یک زمان محدودی را قائل بشویم که اینطور نباشد هر کس تا هر وقت بخواهد بماند. امام به آنها فرمودند: اولاً از بیانات شما معلوم می شود که اصلاً هیچگونه آشنایی به نحوهٔ تحصیلات علوم دینی حوزه ای علمی شیعه ندارید و نمی دانید که دوران تحصیلی حوزه های دینی شیعه مدت ندارد. زیرا ما اجتهاد را مستمر می دانیم و این اجتهاد هم بسته و محدود به چند نفر مرجع نیست. چه بسا سی سال، چهل سال طول بکشد که لازم باشد عده ای مشغول استنباط و اجتهاد باشند و این وضع تحصیلی را نمی شود از نظر زمانی کنترل کرد ثانیاً تصمیم گیری راجع به امور حوزه نجف به زعمای حوزه مربوط ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 158
‏است و به شما هیچ ارتباطی ندارد. ‏‎[26]‎

 

اگر حکومت عراق تغییر روش ندهد

‏وقتی رژیم بعث تصمیم گرفت غیر عراقیهای حوزه نجف اشرف را از عراق اخراج کند طی یکی دو مرحله حمله وسیعی را برای بیرون راندن طلاب و از هم پاشیدن حوزه نجف آغاز کرد. البته از مرحلهٔ اول، منحصر به ایرانیها نمی شد حتی طلاب افغانی هندی و پاکستانی و دیگر ملیت ها را هم شامل می شد. در میان اینها کسانی بودند که بیست، سی سال مقیم عراق بودند. رژیم بعث در مرحله دوم نیز حملهٔ بسیار وسیعی را آغاز کرد. امام فرمودند: من از عراق خارج می شوم. ایشان به شدت برآشفته شدند و گذرنامه های خود و خانواده شان را توسط آقای دعایی فرستادند که خروجی بزنند و از عراق خارج شوند. علیرغم اینکه در آن شرایط حتی یکی از مراجع نبود که به داد این مردم و طلاب برسد ولی امام ایستادگی کردند. دولت عراق از این عکس العمل امام وحشت زده شد و لذا هیأتی را به سرپرستی فردی به نام علیرضا که رئیس دفتر صدام بود به نجف فرستاد. علیرضا کرد بود و فارسی هم می دانست او می خواست با امام ملاقات کند تا ایشان را از مسافرت به خارج عراق منصرف کند. لذا وارد نجف شد و تقاضای ملاقات کرد ولی امام به او اجازهٔ ملاقات ندادند. دو سه روز که در نجف بود با همه شخصیت های نجف به جز امام ملاقات کرد. تا اینکه برخی از علما خدمت امام آمدند و مطرح کردند که اگر شما وقت ملاقات بدهید ممکن است مشکل مردم و طلاب حل بشود امام فرمودند: من ملاقات می کنم ولی با او حرف نمی زنم و ملاقات من هم خصوصی نیست. با این شرایط بود که هیأت عراقی به حضور امام رسید و عده ای از علمای نجف هم در جلسه حاضر بودند. هر چه در این ملاقات علیرضا اصرار داشت که امام حرفی با او بزند امام صحبتی نمی کرد. فقط طی دو سه جمله فرمودند که سران عراق یا جوان هستند و یا نمی فهمند دست به چنین کارهایی می زنند و یا آلت دست بیگانه هستند و از خارج دستور می گیرند و در هر صورت این به ضرر ملت و کشور ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 159
‏عراق است. امام فرمودند: من در هر جایی که بروم حوزه علمیه آزاد تشکیل می دهم چه هندوستان باشد چه پاکستان. هیأت عراقی که در این ملاقات متوجه امام و ثبات رأی ایشان از خروج از عراق شد قول دادند که اخراج مردم را متوقف کنند. و دیگر به آن شیوه عمل نکنند. ولی امام شرط کردند که اولاً اخراج باید متوقف بشود و ثانیاً کسانی که رفته اند آزاد باشند که برگردند و طی مدت سه ماه ایشان اگر تغییری در روش حکومت عراق مشاهده کنند در نجف می مانند و الّا از نجف مهاجرت خواهند کرد. ‏‎[27]‎

 

با هموطنانم بیرون می روم

‏وقتی اولین برنامهٔ تبعید ایرانیان مقیم عراق شروع شد، بعثی ها هر روز هموطنان زیادی را می گرفتند و زندان و اذیت می نمودند. اموالشان را می گرفتند و آنها را با کمال اهانت و بی شرمی بیرون می کردند تا اینکه دولت بعث عراق اعلام کرد تمام ایرانیان ظرف مدت شش روز باید از عراق خارج شوند فصل زمستان بود. مردم در فکر رفتن بودند. امام هم تصمیم به خروج از عراق گرفتند. دولت بعث با سیاستی که داشت نمی خواست امام از عراق خارج شود. لذا خبر دادند که در این رابطه بعضی اشخاص از جمله شخصی به نام علیرضا که معاون صدام بود از بغداد برای ملاقات با امام و صحبت در این قضایا به نجف می آیند. علیرضا در هتّاکی و خونریزی و قساوت معروف بود. وقتی به نجف آمد امام اعلام کردند که من به اینها راه نمی دهم و هیچیک از اینها حق ندارند با من ملاقات کنند و من هم تذکره ام را فرستاده ام که خروجی بزنند و با هموطنانم بیرون بروم. چون علیرضا آدم خطرناک و ظالمی بود بعضی از این تصمیم امام وحشت زده شدند لذا علما و مردم از مرحوم شیخ نصرالله خلخالی خواستند که به دلیل اینکه علیرضا خیلی خطرناک است و نمی شود او را راه نداد از امام بخواهد با اینها دیدار کنند. ایشان عرض مردم را به امام رسانید. امام در جواب فرمودند: من بنا دارم با او ملاقات بکنم ولی باید صولت و قدرت او را بشکنم، خیال نکند حالا که از بغداد به اینجا آمده است به آسانی می تواند با ما ملاقات کند. بگذارید صولتش شکسته شود ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 160
‏آنوقت او را راه می دهم. بعد که این گروه به خدمت امام رسیدند امام با کمال صراحت به آنها فرمود شما از یهودیان هم بدتر کردید. کاری که شما انجام دادید اسرائیل هم انجام نداده است. چون وقتی که یهودیان را از عراق بیرون کردند به آنها شش ماه مهلت دادند و پس از انقضاء مهلت باز به آنها مهلت دادند که کارهایشان را بکنند، ولی شما به ایرانیان شش روز بیشتر مهلت نداده اید. ‏‎[28]‎

 

پاسپورت مرا ببرید

‏من اطلاع کامل دارم که در این جریان (بیرون راندن ایرانیان از عراق) حضرت آیت الله خمینی بی نهایت متأثر و ناراحت شدند و طی تلگرافی که 25 دینار عراقی هزینه آن شده ناراحتی خود را اعلام کرده اند. حالا ببینید هزینه ای برابر با 25 دینار عراقی باید صرف چه تلگراف طویلی شده باشد که معظم له از نجف اشرف برای حسن البکر به بغداد ارسال و مراتب تأثر و تأسف خود را از روش حکومت بعثی عراق نسبت به ایرانیان مقیم آن کشور اعلام کند. وقتی هیأت حاکمه حزب بعث عراق جلسهٔ فوق العاده ای تشکیل و طی تصویب نامه ای تصویب کرد که امام می توانند در عراق ساکن باشند و این موضوع را کتباً به وسیله مأمورین خود به معظم له ابلاغ نمودند، حضرت آیت الله العظمی نامه دولت عراق را پرت کرده اند و فرموده اند: پاسپورت مرا ببرید ویزا کنید که من هم از این کشور بروم والاّ درب منزلم را به روی خودم می بندم و به جهانیان اعلام می کنم که حکومت بغداد مرا زندانی کرده است. ‏‎[29]‎

 

مگر با تحیّات کار درست می شود؟

‏استاندار کربلا در شب جمعه 27 تیرماه 1354 (8 رجب 1395) به دیدار امام شتافت. رئیس سازمان امن العام نجف و چند تن دیگر از مقامات دولتی کربلا و نجف استاندار را همراهی می کردند. در این دیدار که در حضور شماری از علما، روحانیون و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 161
‏محصلین علوم اسلامی انجام گرفت استاندار اینگونه سخن آغاز کرد: «سید رئیس، سلام و تحیات مخصوص به محضر جنابعالی می رسانند و متذکر می شوند که طبق رغبات آن جناب، ما مقرر کردیم که اقامه آقایان طلابی که دارای دفتر اقامه هستند از فردا تمدید گردد و به کسانی که می خواهند جهت عمره به مکه مشرف شوند ‏سمة العوده‏ داده شود، به استثنای افرادی که وابسته به استخبارات خارجی از جواسیس هستند نیز افراد متخلف که باید تا آخر ماه جاری میلادی از عراق خارج شوند و الاّ طبق مقررات به ‏محکمه الثوره‏ (دادگاه انقلاب) تحویل داده می شوند. ‏

‏امام فرمودند شما تمام کارهایی را که دلتان می خواهد انجام می دهید و بعد از انجامش می آیید اینجا که سید رئیس تحیّات فرستاده و با تحیّات می خواهید ماستمالی کنید؟ مگر با تحیّات کار درست می شود؟ شما حدود 300 نفر از طلاّب حوزه را خروجی داده و به خارج شدن از عراق مجبور ساخته اید و حالا به من می گوئید که از فردا اقامه ها را تمدید می کنند؟‏

‏اینکه می گوئید افراد وابسته به استخبارات و جاسوس، باید بدانید که در حوزهٔ نجف چنین افرادی وجود ندارند در تمام حوزه شاید نتوانید دست روی یک نفر، دو نفر بگذارید که وابسته باشند و این درست نیست که شما فردا هر کسی را به بهانه وابسته و جاسوس اخراج کنید. ‏

‏استاندار گفت اولاً این افرادی که اخراج شده اند همه متخلف هستند و طبق قانون بین المللی مجرم و باید به محکمه تحویل داده شوند، لیکن سید رئیس، روی علاقه اش به حوزه و طبق رغبات جنابعالی قرار فرستادن آنان به ‏محکم الثوره‏ را لغو نمودند تا در کار آقایان تسهیل شده باشد. در مورد افراد مشبوه، ما تا صددرصد اطمینان نداشته باشیم اقدامی نمی کنیم و در هر دو مورد حاضر هستیم ادلّه و براهین را برای اثبات مدعای خود به محضر جنابعالی تقدیم کنیم و هر کدام از آقایان اساتید، علما و طلاّبی را که نزد جنابعالی مورد اطمینان و معزز هستند بفرمایید تا ما اقامه بدهیم. ‏

‏امام فرمودند: اگر شما علاقه به حوزه دارید و نمی خواهید این حوزه به هم بخورد، افراد متخلّف را اقامه دهید و یا اقامهٔ آنان را تمدید کنید تا از تخلف بیرون بیایند و ثانیاً ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 162
‏اینکه می گوئید افراد معزز را معرفی کنم باید بگویم که همهٔ افراد حوزه پیش من معززند و هیچ فرقی میان طلاب افغانی، پاکستانی، هندی، عرب و ایرانی نیست و من همهٔ آنان را عزیز و بزرگ می شمارم. » این برخورد امام بر بعثی ها سخت گران آمد و خشم و کین آنان را نسبت به امام افزون ساخت البته امام در همهٔ دیدارهایی که استاندار و دیگر مقامات دولتی عراق با او داشتند در پاسخ اینکه می گفتند: «سید رئیس سلام و تحیّات فرستاده است» سکوت می کردند و هیچگاه در برابر، سپاس و سلامی و اظهار تشکری نمی کردند. ‏‎[30]‎

 

اگر ویزا ندهند

‏در زمانی که مسأله اخراج طلاب ایرانی از عراق به شدت مطرح بود امام با اندیشه و انگیزهٔ اینکه از این فرصت در راه به خیزش واداشتن مردم عراق و آغاز نهضت و مبارزه بر ضد رژیم بعث بهره گیرد و جوّ خفقان را درهم شکند به سخنرانی پرداخت. امام در این سخنرانی، حوزه نجف را به پایداری و شکیبایی فرا خواند و پیروزی نهایی را به آنان نوید داد و به عنوان اعتراض به رفتار ناروای رژیم بعث با مردم اعلام کرد که از عراق هجرت خواهد کرد و اگر ویزای سفر ندادند ناگزیر در عراق زندانی خواهد بود. متن آن سخنرانی که در شب یکشنبه 5 / 10 / 1350 (7 ذیقعده 1391) در میان شماری از علما و روحانیان و مردم نجف ایراد گردید چنین است:‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏بعد از آنکه مصلحت و نظر خیرخواهی خود را به صورت تلگراف به مقامات عراقی رساندم نه تنها جوابی ندادند بلکه با شدت عکس العمل نشان دادند. در این صورت فکرم به این منتهی شد که وجود ما دیگر در اینجا لزومی ندارد، لذا تذکره ام را فردا نزد مقامات رسمی می فرستم و درخواست خروجی می کنم (گریهٔ حضار) البته من در هر جا که باشم به یاد برادران و آقایان افغانی ها، پاکستانی ها، هندی ها، عراقی ها و دیگر آقایان هستم. همچنانکه در اینجا به آنان توجه داشتم در جای دیگر هم که باشم ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 163
‏علاقه و ارتباطم با آنان محفوظ خواهد بود. ‏‎[31]‎

 

من هم عجم هستم باید از عراق بروم

‏در پی موضع و پرخاش امام بر ضد رژیم بعث عراق و درخواست ویزا از سوی ایشان برای هجرت به لبنان رژیم عراق بر آن شد که با امام به شکل رو در رو برخوردی نداشته باشد چون می دانست که هر گونه رویارویی آشکار با امام مایهٔ رسوایی رژیم عراق خواهد شد. از اینرو در نخستین گام در اندیشهٔ دلجویی از امام برآمدند و نماینده ای نزد امام فرستادند. امام از پذیرفتن نمایندهٔ آنان خودداری ورزید. او ناگزیر شد در نشست عمومی که امام داشتند حضور یابد. او در این دیدار از امام به سبب برخورد زشت و ناروایی که برخی از مأموران ناآگاه با ایرانی ها داشتند پوزش خواست و افزود که از سوی مقامات بلند پایهٔ کشور رخصت می خواهم تا اعلام کنم که برنامهٔ بیرون راندن ایرانیان از عراق به کلی پایان یافته است و از امام نیز می خواهیم که پوزش ما را بپذیرند و از نیت خود برای هجرت از عراق صرف نظر کنند. امام بدون آنکه به او نگاه کنند و یا پاسخی رو در رو به او بدهند با لحن نیشداری این فراز را تکرار می کردند که من عجمم و باید از عراق بروم. نمایندهٔ رژیم عراق که فارسی می دانست در پاسخ کلمهٔ استغفار را بر زبان می راند و این فراز را در برابر امام دم گرفته بود که ‏والعذر عند کرام الناس مقبول‏! و از امام می خواست که از تصمیم خود برگردد. برخی از روحانیون عرب که در نشست حضور داشتند و شاید از پیش از سوی مقامات عراقی برای پیاده کردن چنین نقشه ای به دیدار امام آمده بودند دست به دامن امام شدند و پی در پی امام را سوگند می دادند که از تصمیم خود برگردد و خواهش نمایندهٔ مقامات عراقی را بپذیرد. ‏‎[32]‎

 

از ملاقات خصوصی خودداری می کنم

‏روزی به امام عرض کردم در جریان مبارزه با رژیم شاه نخستین حرکت شما ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 164
‏نپذیرفتن مقامات دولتی و سر باز زدن از ملاقات با آنان بود. آیا مناسب نبود که همین موضع را در برابر رژیم بعث عراق می گرفتید و اجازهٔ ملاقات به مقامات دولتی عراق نمی دادید؟ امام در پاسخ فرمود: در ایران از پشتیبانی و یاری عموم مردم برخوردار بودیم و لذا توانستیم با رژیم ایران به مقابله و مبارزه برخیزیم و علیه آن نهضت کنیم. البته حین مبارزه دیگر ملاقات معنی ندارد، اما در عراق که اکنون در حال غربت و تنهایی به سر می بریم و مردم عراق هیچگونه آشنایی و ارتباطی با ما ندارند برای ما فعلاً نهضت علیه این دولت امکان ندارد و صرف قطع رابطه نمی تواند مفید و مؤثر باشد با وجود این اجازه نمی دهم عراقیها از اینگونه ملاقاتها سوءاستفاده ای کنند و از ملاقات خصوصی با آنان خودداری می کنم و وقت ملاقات را طوری تنظیم می کنم که با ساعات ملاقات عمومی من مطابق باشد و گفتگویی اگر هست در حضور تعدادی از ملاقات کنندگان باشد. ‏‎[33]‎

 

شما از شاه بدتر کردید

‏در شب نهم اردیبهشت ماه 1348 رؤسای شهربانی سازمان امنیت و حزب بعث نجف برای اولین بار پس از کودتای سیاه بعثی ها در عراق به ملاقات امام رفتند و چون در آن ساعات امام ملاقات عمومی داشت و در میان جمعی از مردم و روحانیون نشسته بود از او تقاضای ملاقات خصوصی کردند. امام از ملاقات خصوصی با آنان سر باز زدند و گفتند من با کسی کار خصوصی ندارم. لکن آنان پافشاری داشتند که از امام وقت خصوصی بگیرند. از اینرو میان آنان و امام مناقشه ای روی داد. آنها از امام می خواستند که در مورد اختلافات مرزی میان ایران و عراق از عراق جانبداری کند. امام خطاب به مترجمی که در کنارش نشسته بود گفتند من کسی را می خواهم که بدون مجامله حرفهایم را برای اینها ترجمه کند وقتی مترجم گفت من آماده ام بفرمائید. امام فرمود: اولاً اختلاف ما و دولت ایران یک اختلاف اساسی و عقیدتی است و برطرف شدنی نیست. اما اختلاف بین شما و دولت ایران موسمی و زودگذر است. امروز به هم ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 165
‏بد می گوئید و یکدیگر را طعن و لعن می کنید و فردا در کنار هم قرار می گیرید. ثانیاً شما چه نکرده اید که ایران کرده است؟ اگر آنها بد کردند شما بدتر کردید. مقامات عراقی که به شدت خشمگین شده بودند از جا برخاستند و در حالی که مرتب می گفتند مو لازم مو لازم (لازم نیست، امام بیانیه ای در پشتیبانی رژیم عراق صادر کنند) از منزل بیرون می رفتند. دو روز بعد رژیم عراق که از برخورد قاطع و قهرآمیز امام سخت خشمگین بود درصدد تهدید و ارعاب برآمد و به امام پیغام داد که باید دو روزه عراق را ترک کنید. وقتی این پیغام به امام داده شد با کمال خونسردی گذرنامه خود را پیش پیام آور افکنده و گفتند خروجی بزنند تا در اولین فرصت عراق را ترک کنم. ‏‎[34]‎

 

شما هم غلط کردید

‏زمانی که امام در نجف مشرف بودند قضیه اختلاف ایران و عراق بر سر نوار مرزی و اروند رود که اتفاق افتاد حکومت بعثی خواست نوشته هایی از زعمای حوزه نجف بر علیه حکومت جبار ایران بگیرد. آنها پیش خود خیال می کردند که امام چون تبعیدی هستند و دل پر خونی از حکومت شاه دارند حتماً برای انتقام از شاه اعلامیه بلند بالایی به نفع حزب بعث خواهند نوشت ولی امام با صراحت لهجه در جلسه ای که استاندار کربلا و رئیس ساواک و رئیس شهربانی و فرماندار نجف بودند به آنها فرمودند: دولت ایران غلط کرد شما هم غلط کردید. این مطلب مربوط به مراجع شیعه و مربوط به حوزهٔ نجف نمی شود که بیایند برای شما نوشته ای بدهند خودتان بروید حلّش کنید. پس از پرخاش امام مزدوران بعثی برآشفتند. یکی از همان حاضرین در جلسه گفت فردا ایشان را از نجف بیرون می کنیم. این سخن که به گوش امام رسید فرمودند: اینها خیال می کنند من در اینجا دل خوشی دارم. در جایی که اسلام علناً سرکوب می شود نوامیس اسلام نادیده گرفته می شود و حرمت اسلام نگه داشته نمی شود چه جای زندگی است؟ این گذرنامهٔ من هر جا خواستید مرا بفرستید. هر جا بروم بهتر از اینجاست. من در جایی راحتم که در آنجا مسلمین در رفاه باشند. من در اینجا چه دلخوشی دارم؟ این برخورد ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 166
‏امام در حالی بود که بعضی از آقایان مراجع از برخورد امام با بعثی ها ناراحت و نگران بودند که نکند فردا هیأت حاکمه با زره پوش و لشکر مجهز به نجف اشرف یورش برد و ما را نابود کند. ‏‎[35]‎

 

چرا شما علما را می گیرید؟

‏در اوایلی که دولتهای ایران و عراق با هم اختلافی داشتند دولت عراق فکر می کرد که چون امام با رژیم شاه اختلاف دارد اینها می توانند از این اختلاف به نفع خودشان بهره برداری بکنند. لذا حدود یکساعت و نیم پس از نماز مغرب و عشا که امام از نماز تشریف آورده و به اندرون رفتند چهار نفر از مقامات دولتی عراقی که لباس شخصی پوشیده بودند و بعد خودشان را معرفی کردند که رئیس شهربانی، رئیس حزب بعث، مسؤول دارایی و یک نفر دیگر بودند برای ملاقات با امام وارد شدند، من هم طبق معمول وظیفه خدمت آقا عرض کردم که اینها آمده اند. فرمودند: بنشینند ولی هیچ عجله ای نکردند و اینها در بیرونی نشسته بودند و امام طبق معمول همیشگی دو ساعت و نیم پس از غروب به بیرونی آمدند. به آنها فرمودند: شما علما را می گیرید؟ آنها منکر شدند ولی شواهدی موجود بود که امام به آنها اشاره فرمود ولی آنها هر چه اصرار کردند تو دهنی خوردند. لذا خیلی ناراحت شدند و هر چه کردند بهانه ای از امام داشته باشند نتوانستند. امام هم به آنها اعتنایی نکرد و آنها هم با ناراحتی بلند شدند و رفتند. ‏‎[36]‎

 

نمی توان نام دولت بر آن گذاشت

‏سخنرانی و موضع امام در برابر رژیم بعث عراق که دست به اخراج طلاب ایرانی و غیر ایرانی با رفتار وحشیانه ای زده بود را می توان گفت فریادی در سکوت بود و برای نخستین بار و شاید آخرین بار بود که شخصیتی روحانی، سیاسی در قلمرو حکومت ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 167
‏پلیسی بعث عراق توانست جوّ خفقان را بشکند و فریاد سر دهد که: «... این دولت که اصلاً نمی توان نام آن را دولت گذاشت، قدرت ندارد که در برابر ملتها ایستادگی کند... »‏‎[37]‎

 

اگر بتوانم اسمش را دولت بگذارم

‏در ایام اقامت امام در نجف که دولت ایران اختلافی با دولت عراق پیدا کرده بود، دولت عراق آنقدر ایرانیها را تهدید و اذیت کرده بود که حتی بعضی از شخصیتهای دینی و رجال علمی نجف ترسیده بودند. امام یک شب در آن جوّ ترسناک که کسی جرأت نمی کرد حرفی علیه عراق بزند در منزلشان صحبت فرمودند. جمعیت زیادی در منزل ایشان جمع شده بود و سخنرانی امام هم ضبط می شد. امام در خلال فرمایشاتشان فرمودند: این دولت عراق که اگر بتوانم اسمش را دولت بگذارم. ‏‎[38]‎

 

مناقشات مرزی شما ربطی بما ندارد

‏در ایامی که رژیم شاه کردهای عراق را در کردستان عراق بر علیه حکومت مرکزی تحریک به شورش و آشوب کرده بود. یک شب متوجه شدیم چند نفر از بغداد از طرف حکومت بعث آمده اند که با امام ملاقات کنند و از ایشان نوشته ای علیه شاه راجع به مالکیت و تسلط عراق بر اروند رود بگیرند. آنها حرفهایشان را که زدند امام سخنان تندی به آنها گفتند به نحوی که کسی که برای ترجمه بیانات آمده بود بیش از یک دو جمله را نتوانست از ترس بعثی ها ترجمه کند. وحشت کرد و عذر خواست که من نمی توانم این مطالب شما را ترجمه کنم. امام عذر او را پذیرفتند. بعد یک نگاهی به مجلس کردند (کسی را برای ترجمه خواستند) من جلو آمدم و گفتم من آماده هستم تا اگر اجازه بفرمائید ترجمه کنم. امام خطاب به آنان با صراحت هر چه تمام فرمودند: شما در حال جنگ و ستیز با حکومت ایران هستید و قضیهٔ مناقشات مرزی شما ربطی به ما ندارد و خودتان باید حل کنید. بعد به آنها فرمودند: در کنار شما حکومتی زندگی ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 168
‏می کرد (اشاره به حکومت رضاخان) روزی که متفقین وارد ایران شدند مردم ایران با سابقهٔ بسیار بدی که از حملهٔ ارتش دشمن به کشورشان داشتند و نسبت به آیین و سرنوشت خود بیم و هراس داشتند در عین حال همگی از اینکه سایهٔ شوم رضاخان از سر آنها کنار می رفت خوشحال بودند. از آن حکومت رضاخانی و نحوهٔ کنار رفتن او عبرت بگیرید روزی شما هم کنار خواهید رفت. و لذا رفتاری نکنید که در روز کنار رفتنتان مردم عراق با تمام مشکلاتی که دارند جشن بگیرند و خوشحال باشند از اینکه از شرّ شماها خلاص شده اند. جلسه تمام شد و مسؤولین رژیم بعث که از خدمت امام بیرون آمدند خیلی پکر و ناراحت بودند و می گفتند این سید کیست که با ما این جور رفتار می کند. ما با او چنین و چنان می کنیم. حتی بیاد دارم بیوت علمای بسیار بزرگ نجف که زعامت حوزه را عهده دار بودند از این برخورد امام وحشت کردند و گفتند این چه بیان تندی بود که امام داشتند. حالا اگر حکومت بعث با چند تانک و زره پوش به نجف به قصد انتقام جویی حمله کند چه کسی جوابش را خواهد داد!!‏‎[39]‎

 

باید مثل بقیه بر سر ما بلا بیاید

‏وقتی کویت امام را راه نداد و مجدداً به عراق برگشتیم، امام شدیداً خسته شده بودند و من برای ایشان شدیداً متأثر بودم. امام از قیافهٔ من فهمیدند که من از اینکه ایشان را این همه معطل کرده اند‏‎[40]‎‏ ناراحتم. گفتند: «ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتی که بر سر برادرانمان می آید لمس کنیم، محکم باش. » گفتم «چشم» در حالی که ما توی اتاقی کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم، تفألی به قرآن زدم: ‏«اذهب الی فرعون انه طغی، قال رب اشرح لی صدری و یسر لی امری»‏ باور کنید که نیروی تازه ای گرفتم، خیلی عجیب بود، بیهوده ما را بیش از 9 ساعت معطل کردند در حالی که ما گفته بودیم که می خواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها می گفتم که چرا معطل می کنید، می گفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام آنها بلافاصله ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 169
‏با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: «آنچه را بر من در اینجا می گذرد به دنیا اعلام می کنم. » این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزی نگذشت که مأموران آمدند که، ببخشید، ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم، والاّ آنها حاضر به این وضع نبوده و نیستند. ‏‎[41]‎

 

نمی توانم با عراقی ها داد و ستد کنم

‏هواپیمایی بود که از دوبی عازم بندرعباس بود ربایندگان سرنشینان آن هواپیما را مجبور کردند در بغداد بنشیند. نُه سرنشین به استثنای خدمه داشت و ماهیت افراد مبهم بود. مجبور کنندگان به فرود این هواپیما در بغداد از کادرهای برجستهٔ سازمان منافقین خلق بودند که به هیچ قیمت حاضر نشده بودند ماهیت و انگیزهٔ اقدامشان را افشا کنند. زمانی بود که عناصر حزب توده در عراق بعد از بختیار سردمدار بودند و شکل دهندهٔ مبارزهٔ ایرانیها علیه شاه بودند و در رأسشان پناهیان و دکتر مراد بودند. در کنار اینها بعضی از سران جبههٔ ملی دوم آن روز بودند. اینها در رقابت با هم بودند تا عناصری را که از ایران پناه می آورند به عراق، در اختیار خود بگیرند، یعنی از کانال خودشان وادار به مبارزه کنند و امکاناتی در اختیارشان بگذارند. زیر نظر پناهیان تمامی این 9 نفر را شکنجه کردند که ماهیت سازمان و وابستگی به اینها را کشف کنند و زیر شکنجه تنها چیزی که فهمیدند اسامی واقعی آنها بود که لو رفت و یکی از آن افراد موسی خیابانی بود و برجسته ترین چهره شان سعید مشکین فام بود که زیر شکنجه مقاومت کرد و دیگری حسین روحانی بود که او الآن ظاهراً عضو مرکزی سازمان پیکار می باشد که از کادرهای برجسته بود. همزمان با فرود این هواپیما، کادر مرکزی سازمان تلاش می کرد که به نحوی از طریق امام و دیگر یاران مبارز در عراق برای آزادی اینها کمک بگیرد. آنها مرحوم آیت الله طالقانی را سوار ماشین می کنند و به یکی از جاده های اطراف تهران برده و در راه مسأله را مطرح می کنند و ایشان هم با دست مبارکشان با مرکب نامرئی پیامی را به امام می نویسند. آیت الله طالقانی در آن پیام همانطور که خود امام فرمودند نوشته ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 170
‏بود:‏ انهم فتیة آمنوا بربهم فزدناهم هدی ‏(داستان سرنوشت اصحاب کهف) و ضمناً برای اینکه آن کسی که به نزد امام می آید مورد اعتماد باشد دو نشانی را مرحوم آقای طالقانی به آن فرد می دهند که یکی را در همان نوشته گذاشته بودند و یک نشانی را شفاهی به من می دهند. قبل از آنکه به عراق بروم به ملاقات آیت الله طالقانی در زندان قصر می رفتم. در یکی از ملاقاتها بین من و آقای طالقانی جریانی پیش آمد و آن مربوط می شد به شرکت یکی از افراد نهضت آزادی یا نزدیکان نهضت آزادی در دارالتبلیغ اسلامی قم که در آن ایام این یک انحرافی بود که حوزه را متوجه یک نحو مبارزات تبلیغات می کردند و در آن جریان من به ایشان گلایه کردم که چرا دوستانشان که از زندان آزاد می شوند یکراست به سراغ دارالتبلیغ قم می روند و این جریان بین من و ایشان اتفاق افتاده بود و گذشت. همین جریان را مرحوم آیت الله طالقانی توسط آن شخص پیغام دادند و علامت شناسایی او بود و آن شخص سید مرتضی تراب حق شناس بود که جهرمی است و آن موقع ایشان دانشجو بود و من در قم بودم و ارتباطی با هم داشتیم، ولی سالهایی که در عراق بودیم به کسی اعتماد نمی کردیم مگر اینکه دلیلی وجود داشت که در خط امام هستند و با پیام مخفی ایشان مطلع شدیم و مطمئن شدیم که ایشان را خدمت امام برسانیم، رفتم خدمت امام وقت گرفتم و گفتم فردی است که می شناسم و مورد اعتماد است. ایشان پیامی از سید ابوالفضل زنجانی و آیت الله طالقانی آورده بودند و در حضور امام آن نوشته نامرئی را ظاهر کرد. امام در جواب او فرمودند: من باید تأمل کنم و جواب شما را بدهم. روز بعد امام در جواب گفتند: من نمی توانم کاری انجام بدهم چون رسماً من باید چیزی از مسؤولین عراقی ها برای آزادی اینها بخواهم و بعداً آنها نیز چیزی از من خواهند خواست و من نمی توانم با عراقیها داد و ستد را آغاز کنم. ‏‎[42]‎

 

تا مدتی چهارشنبه ها به حرم نمی رفتند

‏یک شب هنگامی که امام طبق معمول هر شب برای زیارت مرقد مطهر حضرت ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 171
‏علی علیه السلام از منزل خارج شدند، یکی از عناصر سازمان امنیت عراق به ایشان نزدیک شده و از امام دربارهٔ گذرنامه یا برگ اقامت ایشان سؤال کردند. امام از او روی برتافتند و مردم نیز سریعاً گرد امام جمع شدند تا مبادا جسارتی به ایشان بشود. کسبهٔ اطراف هم مغازه های خود را رها کرده و برای توبیخ و سرزنش آن مزدور به سوی او شتافتند. امام به عنوان اعتراض به رژیم بعثی از ادامهٔ مسیر خودداری کرده به منزل بازگشتند. از آنجا که این حادثه روز چهارشنبه روی داده بود امام تا مدتی چهارشنبه ها به زیارت مرقد مطهر امام علی علیه السلام نمی رفتند تا عملاً آن واقعه را در اذهان مردم زنده نگهدارند و نوعی حالت اعتراض و مخالفت با رژیم بعث را در روحیه مردم به وجود آورند. ‏‎[43]‎

 

نقشه داشتند حوزه را متلاشی کنند

‏رژیم عراق بر آن بود که به روحانیان حوزهٔ نجف بباوراند که اگر با رژیم سر سازش و دوستی داشته باشند، آن حوزه پایدار و استوار می ماند وگرنه آن حوزه فرو می پاشد، آنها برای پیشبرد این نقشه با آقای خویی به گفتگو نشستند و به او پیشنهاد کردند که اگر می خواهید این حوزه پایدار بماند باید در آن برنامه و نظم پدید آید، تاریخ آمدن محصلین علوم اسلامی به این حوزه، مدت زیستن و چگونگی تحصیل آنان مشخص گردد، اگر چنین برنامه ای برای حوزه نجف در نظر گرفته شود، رژیم عراق نه تنها اندیشهٔ از هم پاشیدن این حوزه را از سر بیرون خواهد کرد بلکه از نظر امکانات مادی، رفاهی و تبلیغاتی نیز این حوزه را نیرومند خواهد ساخت. آقای خویی روی ساده اندیشی و خوش باوری خود این پیشنهاد را پذیرفت و بر آن شد که در حوزهٔ نجف نظم و تشکیلات مورد دلخواه رژیم عراق را پدید آورد و چون به تنهایی توان این کار را نداشت، پسر خود سید علی خویی را به نزد امام فرستاد تا ایشان را نیز برای پیاده کردن این پیشنهاد رژیم بعث عراق با خود همراه و همگام سازد. لیکن امام این پیشنهاد را به شدت رد کرد و آن را توطئه ای از سوی بعثی های عراق برای سلب استقلال علما و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 172
‏روحانیون و زیر سلطه قرار دادن حوزهٔ نجف دانست. آقای سید علی خوئی اظهار داشت: اگر ما در حوزهٔ نجف نظم و برنامه ای پدید نیاوریم آنان این حوزه را از میان خواهند برد. امام پاسخ داد: از میان ببرند. نامبرده پرسید: در آن صورت پاسخ جهان تشیع را چگونه خواهیم داد، آیا می گوئیم به ما می گفتند در حوزهٔ خود نظم داشته باشید نپذیرفتیم و اجازه دادیم که حوزهٔ هزار سالهٔ نجف از هم فرو پاشد؟! امام پاسخ داد: می گوئیم نقشه داشتند که به نام نظم و برنامه، استقلال هزار سالهٔ حوزه و علمای شیعه را سلب کنند و حوزه را زیر سلطهٔ خود درآورند ما نپذیرفتیم و ایمان داشتیم و داریم که حوزه اگر از هم فرو پاشد بهتر از آن است که به شکل پایگاه بعثی های ملحد و دیگر دشمنان اسلام قرار گیرد و استقلال هزار سالهٔ علما و روحانیون از میان برود. آقای خویی که با این موضع امام روبرو شد به رژیم بعث عراق پیغام داد که «خمینی» با پدید آمدن هر گونه نظم و تشکیلاتی در حوزه مخالف است و من به تنهایی نیز توان چنین کاری را ندارم. ‏‎[44]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 173

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 174

  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – همان – صفحه 207
  • .. حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – روزنامهٔ جمهوری اسلامی – 3 / 5 / 68
  • . حجة الاسلام والمسلمین علی اکبر حسینی (روحانی افغانی) پنجمین یادوارهٔ ارتحال امام – ش 8 – خبرگزاری جمهوری اسلامی – ص 6 – خرداد 73
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی – حوزه ش 45 – ص 76
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – کوثر – ج 1 – به نقل از روزنامه اطلاعات 10 / 12 / 60
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی – حوزه – ش 45 – ص 70
  • .. حجة الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی – روزنامه جمهوری اسلامی – 14 / 7 / 59
  • . حجة الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پور – پاسدار اسلام؛ ش 26 – ص 57
  • . حجة الاسلام والمسلمین محمدرضا ناصری – پاسدار اسلام – ش 58 – ص 33
  • . پیشین
  • . زهرا مصطفوی – آرشیو مؤسسه
  • . آیت الله سید عباس خاتم یزدی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 32
  • . حجة الاسلام والمسلمین عمید زنجانی – حوزه ش 38 و 37 – ص 99
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی - نهضت امام خمینی – ج دوم – چ دوم – ص 593
  • . حجة الاسلام والمسلمین عمید زنجانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 5 – ص 145
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 495
  • . حجةالاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6 – ص 133
  • .. حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – نهضت امام خمینی – ج دوم – چ دوم – صص 593-594
  • . حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6 – ص 134
  • . حجة الاسلام والمسلمین عمید زنجانی – پیشین – ج 5 – صص 144-145
  • . حجة الاسلام والمسلمین عمید زنجانی – حوزه – ش 38 و 37 – ص 107
  • . حجةالاسلام والمسلمین محتشمی – ندا – ش 1 – ص 47
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – نهضت امام – ج دوم – چ دوم – ص 584
  • . حجةالاسلام والمسلمین دعایی – حوزه – ش 45 – ص 90
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی – مصاحبه مؤلف – 15 / 8 / 80
  • . آیت الله سید جعفر کریمی
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی – مصاحبه مجدد مؤلف – 15 / 8 / 80
  • . آیت الله خاتم یزدی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 2 – ص 144
  • . نهضت امام خمینی – ج 3 – صص 480-481 به نقل از سخنرانی حجة الاسلام والمسلمین محمد تقی فلسفی
  • . نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 494
  • و . نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 470
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – نهضت امام خمینی – ج دوم – چ دوم – ص 595
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – نهضت امام خمینی – ج 2 – چ دوم – صص 565-568
  • . آیت الله کریمی – پاسدار اسلام – ش 11 – ص 46 – آبان 1361
  • . حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6 – ص 131
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 859
  • . حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6 – صص 130 و 131
  • . آیت الله سید جعفر کریمی
  • - امام 9 ساعت در مرز معطل شده بودند.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – کوثر – ج 1 – ص 436
  • . حجةالاسلام والمسلمین دعایی – روزنامه جمهوری اسلامی – 16 / 4 / 59
  • . دکتر صاحب حکیم (پزشک عراقی) – حضور – ش 3 – ص 86
  • . نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 490