فصل پنجم: غربت، تنهایی، رنجها

فصل پنجم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

غربت، تنهایی، رنجها


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 175

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 176

‏ ‏

طرح امام ناکام ماند

‏امام با آمدن آیت الله بروجردی به قم در سال 1324 شمسی، قصد داشتند دست به اصلاح اساسی حوزه بزنند و طرح آن را هم ریختند. ولی به شرحی که در ملحقات کتاب شرح زندگانی آیت الله بروجردی نوشته ام، به واسطه دخالت اطرافیان آیت الله بروجردی ناکام ماند. ‏‎[1]‎

 

صلاح نیست این مرد اینجا باشد

‏شخصی به خانه آیت الله بروجردی رفت و آمد داشت و خیلی هم به ایشان نزدیک بود. امام معتقد بودند که وجود این شخص برای مرجعیت آیت الله بروجردی نه تنها مفید نیست بلکه ضرر هم دارد و صلاح می دیدند که این فرد در اطراف آقای بروجردی نباشد. آن شخص به دلیل نزدیکی که با آقای بروجردی داشت، افرادی را تحریک می کرد تا از امام نزد آقای بروجردی سعایت و سخن چینی کنند و چنین وانمود کنند که امام با مرجعیت و موفقیت آیت الله بروجردی موافق نیست. ‏‎[2]‎

 

خون دلی که امام خورد

‏امام در پیامشان به روحانیون می فرمایند: «خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است از هیچ دسته نخورده است. ‏‎[3]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 177

 

حرمت مراجع شکسته شده

‏اشکال اساسی بعضی از روحانیون مقدس نما به امام این بود که دخالت امام در سیاست و قیامشان سبب تعطیلی درس و بحث آقایان شده است! حتی بعضی از همینها بعد از وقایع پانزده خرداد بی شرمانه امام را مورد حمله قرار می دادند که قیامش حرمت مراجع را شکسته است! چرا که فریاد امام منجر به دستگیری او شد و به این ترتیب مرجع گیری باب شد. ‏‎[4]‎

 

حرکت آقای خمینی تند و غیر معقول است

‏امام در مبارزات شخص شاه را هدف قرار داده بودند. بعضی از بیوت مراجع که ارتباط مستقیم با ساواک و شاه داشتند، برای اینکه حرکات مرموز خود را توجیه کنند تا در معرض اتهام سازشکاری قرار نگیرند، دست اندرکاران خود را در حوزه و بازار بسیج می کردند تا آنان در اذهان عوام الناس القا کنند که مبارزات و حرکات فلان مرجع متین و معقولانه است و به نتیجه مطلوبی می رسد، اما حرکات آقای خمینی تند و غیر معقول است و نه تنها بی فایده است، بلکه موجب اضمحلال حوزه می شود. ‏‎[5]‎

 

این آقا عارف است!

‏در آن زمان وقتی امام نماز جماعت برگزار می کردند و طلبه ها برای اقتدا می آمدند، بعضی از این خشکه مقدس ها از اقتدا به امام امتناع می کردند. این عده حتی به طلبه ها می گفتند: این آقا (امام) عارف و صوفی است. اینها (نعوذ بالله)کافرند. ‏‎[6]‎

 

این هم کاغذ آقا مرتضای تو

‏آقای مرتضی حائری‏‎[7]‎‏ از بعضی مسائل ناراحت شده بود. حتی مدتی از قم به مشهد رفت ولی با اصرار امام به قم برگشت و درس را شروع کرد. او زمانی از مخلصان ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 178
‏امام بود و جلسات زیادی با ایشان داشت. وقتی که امام در مدرسه فیضیه علیه شاه سخنرانی کردند، آقای مرتضی حائری خیلی از این امر استقبال کرد. خود امام به من گفتند:‏

‏آقای مرتضی فردای آن روز آمد و به زور دست مرا بوسید و گفت: شما انتقام جریانات گوهرشاد را با این حملات از شاه گرفتید. خیلی هم خوشحال بود. ‏

‏اما بعدها ایشان را از امام جدا کردند. حاج آقا مصطفی نقل می کرد: یک روز صبح رفتم خدمت امام. آقا یک کاغذ را جلوی من به زمین کوبیدند و گفتند: این هم کاغذ آقا مرتضای تو.‏‎[8]‎

‏ظاهراً آقای حائری در آن نامه نوشته بود که همهٔ کارهای شما خلاف شرع است و امام از این بابت خیلی رنجیده خاطر شده بود که چرا او که سالها با ایشان بود و شاید در درس ایشان هم شرکت کرده بود، اینطور قضاوت می کند. ‏‎[9]‎

 

امروز روضه داریم

‏در ابتدای ورود من به قم درس اخلاق امام در روزهای پنجشنبه و جمعه در مدرسهٔ فیضیه ادامه داشت. حدود هشت سال این درس ادامه پیدا کرد. بعد افرادی که نظیر آنها در هر صنفی پیدا می شود و کسانی که نمی توانستند ببینند انسانی چنین در قلبهای مردم نفوذ کرده است، به بهانه های مختلف کار می کردند که درس اخلاق امام تعطیل شد. در رابطه با این درس اخلاق مسائلی می گفتند که کم کم به گوش امام رسید و به این ترتیب، کاری کردند که امام این درس را تعطیل کردند. ‏‎[10]‎

 

چیزی نیست

‏منحرفان علیه کتاب «کشف الاسرار» امام صحبت و تبلیغ می کردند چرا که در آن مقداری راجع به فلاسفه صحبت شده بود. آنها می گفتند: یکی از کتابهایی که می توان ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 179
‏به استناد آن خمینی را کوبید، همین کتاب است. در این خصوص من با امام تماس تلفنی گرفتم. فکر می کنم این اولین تماس تلفنی با ایشان بود. و عرض کردم که اینها چه قصدی دارند. ‏

‏امام هم فرمودند: خوب، قصد داشته باشند چیزی نیست. ‏

‏وقتی امام درس فقه را شروع کردند، آنها گفتند: آقای خمینی برود همان اسفار را درس بدهد او که فقه بلد نیست. ‏‎[11]‎

 

باید کوزه را آب بکشم

‏امام مقدس واقعی را دوست می داشتند. آنچه موجب ناراحتی ایشان شده بود، مقدس مآبی بود. کسانی که سطح فهم و آگاهیشان کم بود، ولی در پوشش ظاهر تقدس و تقوا اهداف خود را دنبال می کردند و مانع اموری می شدند که نسبت به آنها آگاهی نداشتند. امام کسی بودند که در تمام دوران نهضت، از برخوردهای این قبیل افراد زجر کشیده بودند. آن جریان آقا مصطفی را که ایشان در پیامشان نقل کردند، بخشی از این آزار و اذیتها بود. ‏

‏سال اولی بود که به قم آمده بودم. یک روز تابستان با مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی که هنوز طلبه نشده بود و پالتوی نخودی رنگی به تن کرده بود از مدرسه فیضیه به مدرسه دارالشفا رفتیم و حاشیه عروه را با هم مباحثه می کردیم حین صحبت ایشان تشنه شد و بطرف کوزه آبی که در یکی از حجره ها بود رفت و از آن آب خورد شیخ محترمی که در آن حجره بود و بعدها از ارادتمندان امام شد تا این صحنه را دید پرسید تو سید حاج آقا روح الله هستی. وقتی حاج آقا مصطفی پاسخ مثبت داد او گفت پس باید بروم این کوزه را آب بکشم چون پدرت درس فلسفه می گوید! قضیهٔ تعطیلی تفسیر قرآن (پس از انقلاب) امام که چند جلسه بیشتر برگزار نشد، به خاطر مخالفتهای بعضی از آقایان علما و مراجع بود، فشارها از مشهد بود. به یکی از آقایان که شخصیت بزرگواری بود، پیام دادند که خدمت ایشان بیاید. یا در قضیهٔ شطرنج، عده ای از اینها به مخالفت ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 180
‏با امام برخاستند. و به دفتر تلفن می کردند و این طرف و آن طرف مطالبی را علیه امام می گفتند. ‏‎[12]‎

 

کسانی که مغزشان تکان نخورده است

‏تلقی امام از متحجّران قبل از پیروزی انقلاب و یا همزمان با آن، کسانی بودند که مبارزهٔ شاه را قبول نداشتند و آن را محکوم می کردند. این افراد امام و پیروان او را مسؤول خونهایی که ریخته می شد، می دانستند. امام در مورد این متحجّران می فرمودند: ‏

‏اینها کسانی هستند که هنوز مغزشان تکان نخورده و درک درستی از اسلام ندارند. ‏‎[13]‎

 

علت اولین عارضه قلبی

‏اوایل، ملاقاتهای امام خیلی زیاد بود گاهی اوقات در یک روز پنج ملاقات داشتند و در تمامی آنها صحبت می کردند. این برنامه ادامه داشت تا اینکه امام دچار بیماری قلبی شدند به نظر من منشأ آن مریضی، قضیه حزب خلق مسلمان بود. وقتی به امام خبر دادند این گروه به طرفداری از شریعتمداری در شهر قم راه افتاده اند و کارهای خلافی انجام می دهند و قصد دارند به سمت خانه شما بیایند. امام خیلی ناراحت شدند به طوری که ملاقاتهایشان را آنروز ترک کردند. شب بعد از حادثه بود که ایشان دچار ناراحتی قلبی شدند که برای معالجه به تهران منتقل و در بیمارستان بستری شدند. ‏‎[14]‎‏ ‏

 

هیچ روزی آنقدر متأثر نبودند

‏آخرین ملاقات عمومی امام سال 1358 در قم قبل از آمدن به تهران روزی بود که عده ای از آذربایجان شرقی خدمت امام رسیدند امام برای آنها مشغول صحبت شدند ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 181
‏که در همان مجلس خبر آوردند که جمعی از حزب خلق مسلمان قصد حمله به منزل شما را دارند. وقتی به امام عرض شد فرمودند: بگذارید بیایند. آمدند. ولی ظهر همان روز مردم قم متوجه شدند و تظاهراتی علیه آنها انجام دادند و این آخرین ملاقاتهای امام در قم بود و شاید هیچ روزی امام را به مثل آنروز متأثر ندیدم. * و این اولین ضربه از طرف خودی بود که بر پیکر انقلاب وارد آوردند و کسالت قلبی امام از همین جا شروع شد. ‏‎[15]‎

 

عارضه قلبی امام علت سیاسی، عاطفی داشت

‏هرگاه امام درد قلبی می گرفتند ما به حضورشان می رسیدیم و پس از جستجوی عامل بوجود آورنده درد به معالجه می پرداختیم. در اکثر موارد ما یک رابطهٔ عاطفی سیاسی و یا اجتماعی را در رابطه با دردقلب امام پیدا می کردیم و متوجه می شدیم که یک مسأله اجتماعی یا از جنبهٔ عاطفی یا از جنبهٔ سیاسی و غیره توانسته است ایشان را ناراحت کند. در حالی که ناراحتی برای یک بیمار قلبی به هیچ وجه خوب نیست و اصولاً یک بیمار قلبی باید در آرامش و استراحت بسر برد و یک زندگی آرام داشته باشد. ‏‎[16]‎

 

مردم قم با اینها مقابله نکنند

‏غائله ضد انقلاب که به نام خلق مسلمان و به تبعیت از آقای شریعتمداری در قم ایجاد شد، خیلی عجیب و ناراحت کننده بود که در قم چنین مسأله ای پیش بیاید. من خودم خیلی نگران بودم. در قم یک چهار راهی بود به نام چهارراه بیمارستان که چهار راه فاطمی هم به آن می گوییم. دوان دوان آمدم دم منزل امام در زدم. حاج احمد آقا آمدند. واقعاً برای ما خیلی ناراحت کننده بود. به ایشان گفتم عده ای به نام خلق ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 182
‏مسلمان دارند شیشه ها را می شکنند و ماشین ها را آتش می زدند و شعارهایی هم بر ضد جمهوری اسلامی می دهند (فکر می کنم مدت زیادی نبود که امام به قم تشریف آورده بودند) حاج احمد آقا نگران شدند. رفتند داخل و به امام گفتند. امام فرمودند بروید به مردم قم بگوئید با اینها مقابله نکنند، شعار ندهند و جواب کارهای اینها را ندهند. این دستور را به خود بنده هم دادند. بنده با ماشین و با آقای انصاری و با یکی از آقایانی که رانندگی می کرد و با بلندگو مجهز بود آمدیم در خیابانهای قم به صحبت کردن از قول امام، که ایشان فرمودند هیچکس ایستادگی نکند و مداخله نکند و جواب سنگ و شعار را هیچکس ندهد. حدود یک و نیم تا دو ساعت طول کشید که این غائله با درایت امام تمام شد. ‏‎[17]‎

 

درسهای خصوصی شان را تعطیل کردند

‏عده ای بودند که نمی خواستند رشد امام را ببینند. در حوزه خیلی ها برای ایشان مزاحمت فراهم می کردند و همچنین به دلیل مسائلی که درون حوزه بود عده ای جوسازی هایی بر علیه امام می کردند و اتهاماتی می زدند تا جائی که بالاخره امام یک مرتبه تصمیم گرفتند که تمام درسهای خصوصی شان را تعطیل کنند و درس عمومی فقه و اصول را شروع کنند. امام درس خصوصی فلسفه و عرفان را تعطیل کردند و بعدها هر چه از ایشان خواهش کردیم دیگر قبول نکردند. ‏‎[18]‎

 

رژیم در منزل امام اجازه روضه نمی داد

‏در ماههای عزا در همه جا مراسم روضه خوانی برگزار می شد اما در منزل امام عوامل رژیم شاه اجازهٔ برپایی مجلس روضه خوانی را نمی دادند. یک روز عدهٔ زیادی در منزل امام جمع شده بودند ولی کسی روضه نمی خواند. این مسأله که در همه جا روضه خوانی است ولی در منزل امام رژیم این اجازه را نمی دهد، بر من گران آمد. به ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 183
‏همین خاطر بنده آن روز در آنجا روضه خواندم و سپس در میان جمعیت زیادی که حضور داشتند، خودم را پنهان کردم. ‏‎[19]‎

 

خوشحالی مقدس نماها از تنهایی امام

‏پس از تبعید امام به نجف، ساواک با تمام توان کوشید که جلوی تکثیر و پخش اطلاعیه های امام را در ایران بگیرد و تا حدودی هم موفق شد. در این فاصله بدخواهان شروع به خوشحالی کردند که امام دیگر تنها شده و یاوری ندارد. وقتی من خدمت مرحوم حاج آقا مصطفی عرض کردم که امکاناتی را در قم برای تکثیر در اختیار داشته و مخفی کرده ام و اگر دستور بفرمائید به ایران بروم و اعلامیهٔ حضرت امام را تکثیر کنم، ایشان موافقت کردند که این کار انجام شود و به دنبال آن علاوه بر تکثیر و انتشار پیام حضرت امام پاسخ طلاب حوزهٔ علمیه قم به اعلامیه امام نیز تهیه و تکثیر شد و به عراق برگشتم. ‏‎[20]‎

 

حتی پول کرایه نداشتیم

‏مرحوم شهید آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی نقل می کردند در جریان انتقال ناگهانی امام که همراه با ایشان از ترکیه به عراق تبعید شدیم وقتی در فرودگاه بغداد پیاده شدیم آنچنان غریب و تنها بودیم که نه پولی داشتیم که بابت کرایه به کاظمین پرداخت کنیم و نه آشنایی بود که از او قرض کنیم. ‏‎[21]‎

 

خودم هم نمی دانم کجا باید بروم

‏وقتی امام به پاریس تشریف بردند من از لندن به پاریس رفتم و جزو نخستین افرادی بودم که به آنجا رسیدند. چند نفری هم از آمریکا و لندن آمده بودند. به خود می گفتم: حال که بعد از پانزده سال استادم را می بینم برخورد ما چطور خواهد بود. به ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 184
‏وسیلهٔ بعضی از دوستان ایشان به نوفل لوشاتو رفتم. آنجا که رسیدم دیدم حاج احمد آقا خمینی و مرحوم آقای اشراقی هر دو در خدمت امامند و امام هم به آن درخت سیب تکیه داده اند. من که رسیدم آقایان برخاستند و گفتند: «آقای صابری! چه کاری داری؟» من که بعد از پانزده سال خدمت امام رسیده بودم دستشان را بوسیدم و اشک چشمم جاری شد. دیدم خیلی ضعیف شده اند. ایشان حالم را پرسیدند و گفتند: «پیر شده ای، فلانی». ‏

‏گفتم: «بله، ما در ترکیه پیر شدیم. » بعد پرسیدم: «آقا! اگر ممکن است، ولو برای معالجه یا امر دیگر، به لندن هم تشریف بیاورید. نظرتان چیست؟ ما برویم مقدمات تشریف فرمایی شما را فراهم آوریم؟» ایشان فرمودند:‏

‏خودم هم نمی دانم کجا باید بروم. ‏

‏بعد من گفتم: «شما یک فرزند از دست نداده اید که من به شما تسلیت بگویم؛ فرزندان زیادی از دست داده اید که برای همه آنها به شما تسلیت می گویم. » بعد عرض کردم: «آقا! من خوابی دیده ام که امیدوارم به زودی پیروز شوید. » واقعاً هم آن خواب برای من از خوابهای عجیب بود. یعنی خوابی بود که نمی شود گفت از احلام یا خیالات بود. عرض کردم: «خواب دیدم قلعه ای است متعلق به خاندان پهلوی. یک مرتبه شایع شد که در آن قلعه انفجاری رخ داده است. من به طرف آن قلعه دویدم. وقتی وارد شدم، دست چپ، پله هایی بود و خاندان پهلوی با لباسهای سیاه و ساکها و چمدانهایی در دست، از آن بالا و پایین می رفتند و مردم می گفتند اینها جواهراتی است که دارند می برند. قلعه منفجر شد و من فریاد زدم: ‏«قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعزّ من تشاء و تذّل من تشاء بیدک الخیرانک علی کلی شیء قدیر. »‏ همچنین گفتم:‏ «فاعتبروا یا اولی الابصار، فاعتبروا یا اولی الالباب.»‏ اما ‏«قل اللهم مالک الملک... »‏ را با صدای خیلی بلند گفتم. » بعد عرض کردم «آقا! ان شاء الله خداوند متعال قدرتی به شما عنایت کند و قدرت را از دست پهلوی بگیرد. » ایشان هم گفت ان شاءالله و خیلی خوشحال شدند. ‏‎[22]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 185

 

تقید به زیارت، نقطه ضعف!

‏معاندین بیماردل و مزدوران ساواک و سازمانهای جاسوسی غرب و شرق که در لباس روحانیت! وظیفهٔ تضعیف امام را بر عهده داشتند، آنگاه که نتوانستند کوچکترین نقطه ضعفی از امام پیدا کنند با وقاحت و بی شرمی مخصوص به خودشان سعی کردند که بزرگترین نقطهٔ قوت امام را به صورت یک نقطهٔ ضعف! القاء کنند. آنها در حوزهٔ نجف با ژستی مقدس مآبانه و با شیوه ای شیطنت آمیز مطرح می کردند که این روشی که آقای خمینی در پیش گرفته و تقید منظمی که به زیارت حضرت امیر(ع) دارد، موجب شده که سایر مراجع و بزرگان که به طور مرتب و زود به زود به حرم مشرف نمی شوند، زیر سؤال قرار گیرند و تضعیف و هتک شوند!!‏‎[23]‎

 

آمده اند نجف را به هم بریزند

‏در نجف بعضی از علما می گفتند: امام آمده اند نجف را در هم بریزند و حوزه نهصد ساله شیعه را به هم بزنند. ‏

‏حتی آقای خویی و دیگران هم می گفتند: یک عده ای از طلبه های بی سواد دور و بر بعضی از آقایانند. (منظور اطرافیان امام بودند)‏‎[24]‎

 

چگونه پشت سر او نماز می خوانی؟!

‏وقتی امام وارد نجف شدند، از یک طرف با استقبال روحانیون متعهد و وارسته رو به رو بودند و از طرف دیگر با کارشکنیها و منفی بافیهای آخوندهای متحجر وابسته. نتیجه این دو وابستگی فاجعهٔٔ جبران ناپذیری بود که رخ داد و بین امام و مردم نجف فاصله ای به وجود آورد که مانع از نفوذ ایشان در بین مردم شد. امام نتوانستند رسالت خودشان را در عراق دنبال کنند، و باعث رشد و آگاهی و حرکت مردم شوند. بر اثر همین ضایعه حزب بعث عراق توانست به مردم مسلط شود و زمینه اختناق را در آنجا بوجود آورد. اگر امام را در نجف مهجور نساخته بودند، می توانستند از ملت عراق قهرمانانی بسازند که ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 186
‏هرگز بر آنان هم نمی توانست حکومتش را ادامه دهد و جوّ اختناق را بر عراق حاکم کند. اما متأسفانه جوسازیها و شایعه پراکنی ها علیه امام به حدی بود که مردم یا بطور کلی ایشان را نمی شناختند و یا نسبت به ایشان دیدی کاملاً منفی داشتند و حتی امام را وابسته به کمونیستها می دانستند. روزی یکی از بازاریان نجف به یک روحانی که پشت سر امام نماز می خواند، گفته بود، شما چگونه پشت سر ایشان نماز می خوانی؟ مگر ایشان کسی نیست که حوزهٔ علمیه قم را بهم زد و به مسکو رفت و حالا از آنجا او را به نجف فرستاده اند تا اینجا را نیز بهم بزند؟‏‎[25]‎

 

یک عده به درس نیامدند

‏یک بار امام می فرمودند: آن موقعی که من در نجف بحث ولایت فقیه را شروع کردم یک عده از سر درس من رفتند و گفتند این می خواهد به شاه چیزی بگوید! و لذا به درس من نیامدند. من به آنها می گفتم می خواهم شماها آقا باشید و توسری خور نباشید. ‏‎[26]‎

 

آتاتورک نظر امروز حوزه نجف را داشت!

‏روزی امام با عده ای از علما و روحانیون ریش سفید در مجلسی نشسته بودند. بحث مجلس درباره آتاتورک بود آنها می گفتند: آتاتورک خائن و مزدور و عامل استعمار بوده است و... یکباره امام حرف آنها را قطع کرده، فرمودند: ‏

‏آتاتورک نظریه امروز حوزهٔ نجف را داشت که می گفت باید دین از سیاست جدا باشد!‏

‏این فرمایش امام ضربهٔ سختی برای علمای نجف بود. یک مرتبه مجلس را سکوت کاملی فرا گرفت. ولی آنها وقتی واقعاً تأمل کردند پی بردند که امام حرف درستی می زنند. زیرا آتاتورک که آنقدر به او بد می گویند و او را خائن می دانند حرف امروز آنها ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 187
‏را می زد که در قبال مواضع امام می گفتند دین به سیاست چه کار دارد. ‏‎[27]‎

 

یک عده تا آخر به درس نیامدند

‏در نجف زمانی که امام به بحث ولایت فقیه می رسند اعتراض مرتجعین نجف شروع می شود. بعضی عده ای را تحریک می کنند تا درس را ترک کنند و متأسفانه موفق هم می شوند خود امام فرمودند که با شروع این بحث عده ای درس نیامدند که تا آخر هم نیامدند (زیرا لابد معتقد بودند باید شاه و صدام حکومت کنند نه امام و مجتهد جامع الشرایط) آنها می گفتند حکومت در شأن فقیه نیست!! و چه خون دلها به دوستان صمیمی امام در نجف دادند. درگیریها شروع شد و امام را در سختی و تنگنا قرار دادند. امام از این حرفها زیاد شنیده بودند لذا وقتی دوستان قلیل ولی صبور و محکم و صمیمی و پابرجای امام طاقتشان طاق می شد و دشنامها آنان را خسته می کرد، نزد امام می آمدند تا جان تازه ای بگیرند امام به آنها می فرمودند: شما کار خودتان را بکنید و گوش به این حرفها ندهید. شما مسؤولید و باید به مسؤولیتتان عمل کنید و دشنامها را به جان بخرید و دست از عمل صالح خود برندارید. این را بدانید که هر چه به شما بگویند و در هر مضیقه ای شما را قرار دهند به اندازهٔ یک روز حضرت رسول سختی ندیده اید. ‏‎[28]‎

 

کتابهای امام را در فرات می ریختند

‏از کارهایی که مرتجعین نجف کردند ریختن کتاب حکومت اسلامی در چاههای نجف بود. کتابهایی که ثابت می کرد حکومت از آن رسول خدا(ص) و ائمه طاهرین و علمای بزرگی است که شرائط جانشینی امامان بزرگمان را دارند. دوستانمان در نجف متوجه شدند که عده ای می آیند منزل امام و درخواست کتاب می کنند و می گویند می خواهیم بفرستیم بصره، بغداد و یا شهرهای بزرگ عراق. بعد معلوم شد در آن شهرها خبری از آن کتاب مذکور نیست. با تعقیب و مراقبت متوجه شدند که آنها کتابهای امام ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 188
‏را در شط فرات می ریزند. ‏‎[29]‎

 

نمی دانم چه گناهی کرده ام

‏روزی امام می فرمودند: من نمی دانم چه گناهی کرده ام که در این روزهای آخر عمر گرفتار نجف شدم. من نمی دانم با این جوّ نجف چه کنم. هر قدمی بردارم با مخالفت و کارشکنی عده ای از آخوندهای نجف مواجه می شوم. اگر در برابر حکام بعث برخورد تند و قاطعی بکنم فوراً در نجف سر و صدا به راه خواهند انداخت که می خواهد حوزهٔ نجف را بر هم بزند. اگر در برابر بعثی ها برخورد کنم، می گویند چطور شده که با رژیم شاه آنگونه برخورد می کند ولی با رژیم عراق رفتاری ملایمت آمیز دارد؟ حتی اگر کاری بکنم که نفع شخصی آقایان نجف را دربرداشته باشد باز هم دست از مخالفت و کارشکنی علیه من برنمی دارند. بعد فرمودند: نقل است که حضرت رسول اکرم(ص) وقتی به معراج رفت یکباره آتش جهنم خاموش شد و عذاب از اهل جهنم برداشته شد. اهل جهنم سؤال کردند چه شده که عذاب برداشته شده است؟ پاسخ شنیدند که محمد(ص) از اینجا عبور می کند و بخاطر قدوم آن حضرت عذاب از شما برداشته شده است. اهل جهنم فریاد زدند در جهنم را بگذارید ما هرگز نمی خواهیم به خاطر محمد(ص) عذاب از ما برداشته شود. اکنون بعضی از آخوندهای نجف نمی خواهند از طریق من حتی خدمتی به آنان بشود. ‏‎[30]‎

 

اینها می گویند من تبعید نشده ام

‏در سفر آخر من به نجف مرحوم حاج آقا مصطفی در سوریه بود. وقتی با امام ملاقات کردم، ایشان از دست مأموران شاه در نجف سخت ناراحت بوده و اظهار می کردند این افراد از طریق چند نفر از آخوندهای درباری شاه به تکاپو افتاده اند و در آنجا امام و دوستان و خانواده شان را بسیار اذیت می کنند. فرمودند: «اینها نشسته اند و گفته اند که این دوستان ما که از طریق رادیوی بغداد برنامهٔ نهضت روحانیت در ایران را ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 189
‏اداره می کنند، کمونیست هستند. و گفته اند که من آمده ام نجف تا بساط آقایان و علما و روحانیت اینجا را برهم بزنم و تبعید نشده ام. امام می فرمودند: اینها که این حرفها را می زنند، شاه دوست هستند. من نیامده ام اینجا که دکان اینها را تخته کنم، بلکه آمده ام که اینها را آقا کنم. من آمده ام کاری کنم که روحانیت، روحانیت درباری وابسته به شاه معرفی نشود. »‏‎[31]‎

 

از بازدید امام امتناع می کرد

‏به عنوان خاطره تلخ شخصی عرض می کنم که بودند برخی از اساتید درجه دو و سه نجف که با یک عناد و کینه و خباثت وصف ناپذیری نسبت به امام مطالبی را ابراز می کردند که باعث تخریب روحیه طلاب می شد. اینها هم نسبت به مقام علمی امام سمپاشیهایی می کردند و هم نسبت به عنوان مرجعیت ایشان و هم به لحاظ مسائل نهضت و رهبری ایشان در نهضت. این افراد به خبیث ترین وسائل و حرفها متوسل می شدند که شاید چند قدم هم از ساواکیها جلو افتاده بودند. خباثت آنها به قدری بود که واقعاً گاه از شدت ناراحتی اشک می ریختم. اما امام با کمال صبر و استقامت همهٔ اینها را تحمل می فرمودند. بیاد دارم امام پیشنهاد بازدید از یکی از اینها را که در خباثت واقعاً دست ابلیس را از پشت بسته بود، دادند. به او اطلاع داده شد که امشب امام می خواهند جهت بازدید به منزل شما بیایند. او قبول نکرد و عذر آورد. امام مجدداً برنامهٔ بازدید را به شب دیگری موکول کردند او باز عذر آورد. با وجود اینکه او به دیدن امام آمده بود تا برای خودش نکته منفی درست نکند اما از اینکه امام به بازدیدش بروند اِبا داشت. ‏‎[32]‎

 

در نجف گرفتار این افراد هستیم

‏وقتی عازم ایران بودم، امام فرمود به دوستانتان در حوزه قم بگویید ما در نجف گرفتار افرادی هستیم که معتقدند انگلیس و آمریکا ملجأ و پناه اسلامند و اگر این دو ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 190
‏ابرقدرت نباشند اسلام از بین می رود. ‏‎[33]‎

 

فرش زیر پای امام را کشید

‏یک بار که امام در حرم امام حسین(ع) زیارتنامه می خواندند یکی از خدّام بی ادب حرم به بهانهٔ اینکه می خواهد نظافت کند فرش را از زیر پای امام جمع کرد. بعضی از آنها وقتی امام می خواستند وارد حرم شوند عمداً جارو می کردند و خاکها را به طرف ایشان می گرفتند.‏‎[34]‎‏ ما هم نمی توانستیم نفس بکشیم چون امام می فرمودند: چه کارشان دارید بگذارید به کارشان برسند. ‏‎[35]‎

 

اتّهام روزنامه خوانی

‏دسته ای از مقدس نماهای نجف با امام دشمنی و عداوت خاصی داشتند و از جمله اتهاماتی که امام در نظر آنها داشت این بود که روزنامه می خواندند. لذا با منظور خاصی به امام می گفتند سید روزنامه خوان!‏‎[36]‎

 

خدا می داند از دست حوزه نجف چه کشیدم

‏پس از آنکه حکومت بعث با حکومت شاه آن روز کنار آمد و بعد از اینکه دیدند به هیچ قیمتی نمی توانند امام را از هدفش بازدارند و متوقف کنند حکومت بعث تصمیم گرفت امام را بین المحذورین قرار بدهد که یا در نجف ساکت و آرام باشد و کلمه ای راجع به شاه و حکومت شاه بر زبان نیاورد و فقط درسش را بگوید و حرم برود. و یا از عراق بیرون برود. پیدا بود امام یک چنین پیشنهادی را اگر می خواستند بپذیرند در ابتدا به دنبالش نمی رفتند، لذا آن را رد کردند و حکومت بعث هم شدت عمل به خرج داد و دور خانهٔ امام را مأموران امنیتی عراق محاصره کردند. امام چند روز به عنوان اعتراض به درس نمی رفتند و حتی به حرم مشرف نمی شدند تا اینکه مقدمات جور شد و بنا شد ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 191
‏که حرکت بکنند به طرف کویت، و از کویت، به سمت سوریه. شب قبل از حرکت امام به کویت بنده و آقایان خاتم یزدی و رضوانی خدمت امام رفتیم. امام اماناتی را که در نجف راجع به سهم امام و دفاتر و مسائل دیگر بود به ما سپردند و توصیه هایی فرمودند. ما بلند شدیم و از خدمت ایشان بیرون آمدیم. اما همهٔ ما غمزده و ناراحت بودیم. من خیلی متأثر بودم از اینکه یک چنین وضعی برای امام پیش آمده است. دلم آرام نگرفت لذا دوباره بلند شدم و خدمت ایشان به اندرونی رفتم اما تا نگاهم به صورت ایشان افتاد گریه ام گرفت. عرض کردم، آقا دولتهای عربی تجارتگرند از کجا معلوم که سوریه با شاه سر شما معامله نکند. شما از اینجا به سوریه می روید. خودش مشکلاتی دارد مبتلا به فقر اقتصادی است. چه بسا امتیازاتی از شاه بگیرد و شما را تحویل شاه بدهد. امام با قیافهٔ متأثری فرمودند چه بکنم؟ مرا نمی گذارند اینجا بمانم. ایران هم که نمی گذارند بروم. نمی توانم بروم. با این بیان امام من گریه ام گرفت و امام هم متأثر شدند و جمله ای فرمودند که آن لحن خاص امام هنوز در گوشم طنین انداز است که خیلی دلم را سوزاند. امام فرمودند: خدا می داند من در این مدت از دست حوزه نجف و آقایان نجف چه کشیدم. این تعبیر از امام برای آقایانی که آشنا به روحیه و قدرت تحمل امام هستند خیلی معنا داشت. ‏‎[37]‎

 

حتی جواب سلام امام را نمی دادند

‏در نجف اغلب طلبه ها پشت سر امام بودند اما بعضی این طور نبودند. کوچه های نجف خیلی باریک است. وقتی از آن طرف روبرو کسی می آمد باید کج می شد تا دیگری رد شود. در این کوچه ها گاه پیش می آمد وقتی یکی از طلبه های متحجر می دید که امام دارند می آیند از آن کوچه برمی گشت مسیر خود را عوض می کرد تا مجبور نشود به امام سلام کند، یا جواب سلام ایشان را بدهد. این جور آدمهایی هم در نجف بودند. ‏‎[38]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 192

‏ ‏

اینها ما را خیلی اذیت کردند

‏ایادی مرموزی که در نجف بودند، با واسطه یا بی واسطه، پشت سر امام حرفهایی می زدند و ناسزاهایی می گفتند. اما ایشان نسبت به هیچکس کوچکترین عکس العملی نشان ندادند تا آن روزی که می خواستند از نجف بروند به آقای رضوانی فرمودند: «اینها ما را خیلی اذیت کردند. اما به رفقای من بگویید که من می روم، یکوقت اعصابشان متشنج می شود عکس العملی نشان ندهند. »‏‎[39]‎

 

هرگز به مقابله روحانیون نجف برنخاستند

‏هر زمان که امام علیه شاه سخنرانی می کردند، فوراً در نجف جار و جنجالی به راه می افتاد و برچسب تازه ای به امام و یارانش زده می شد. همه این کارها به نیت سرگرم کردن امام به مسائل داخلی انجام می شد تا ایشان را از مبارزه با شاه بازدارند. اما امام به کشمکشهای داخلی سرگرم نشدند. هر چه واپسگرایان و عناصر مشکوک بیشتر به ایشان تهمت زدند و ناسزا گفتند، امام لبهٔ تیز حمله های خود را بیشتر متوجه رژیم شاه کردند. ‏

‏بطور کلی دربارهٔ برخورد امام با روحانیون نجف باید گفت که امام از روزی که به نجف وارد شدند تا روزی که از آنجا هجرت کردند هرگز به مقابله و معارضه با روحانیون نجف برنخاستند و علی رغم اذیت و آزار آنان، کمال محبت را در برخوردهایشان با آنها داشتند. امام حقوق طلبه های حوزهٔ نجف را که مجموعاً از ماهی صد تومان تجاوز نمی کرد برای نخستین بار در تاریخ حیات این حوزه به قریب دو هزار تومان در ماه رساندند. ‏‎[40]‎

 

چرا شما نشسته اید

‏در قضیهٔ تحریم رفراندوم انقلاب به اصطلاح سفید شاه، آقای خوانساری حادتر از همه عمل می کند. حتی فتوی می دهد هر کسی که در رفراندوم شرکت بکند محاربه با ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 193
‏امام زمان(عج) کرده است. خلاصه اش تحریم می کند رفراندوم را، که بارها آقای خمینی این تکیه کلامشان بود که به آقای خوانساری بگوئید آقا ما به دنبال فتوای شما حرکت کردیم، پس چرا شما رفتید و نشستید. ‏‎[41]‎

 

من با این آقا چه بکنم؟

‏پس از طرح رفراندوم به اصطلاح انقلاب سفید شش ماده ای توسط شاه، امام جلسه ای تشکیل دادند. جلسه هم شاید در منزل یکی از آقایان بود. صحبت هایشان را که کردند، بعد مرا خواستند. من رفتم و یک مقداری هم در جلسه شان بودم. امام صحبتشان این بود که صلاح نیست، به این آقایان بگوئید که صحبت از مالکیت نکنند و اصلاً اسمش را نیاورند. قدرت ما از بین می رود. تمام کارگرها و دهقانان را شاه علیه روحانیت می شوراند. اصلاً صحبت مواد انقلاب سفید را نکنند. تمام اعلامیه ها و سخنرانی ها بر این محور باشد که شاه حق رفراندوم ندارد. رفراندوم با قانون اساسی مخالف است. شاه فقط یک چیز تشریفاتی است و شاه حق اینکه قانون بیاورد و به نظر مردم برساند اصلاً در صلاحیت او نیست. ما باید قدرت شاه را بشکنیم و با شاه طرف بشویم از نظر اینکه شاه چنین حقی ندارد. نه از باب اینکه حق گرفتن اراضی از مالکین را ندارد. این مسائل را مسکوت بگذارید. این خط مشی امام بود. آخر شب که از آن منزل بیرون آمدیم من به اتفاق امام به منزل ایشان می رفتم. در راه فرمودند: من می ترسم، این آقایان اهل مبارزه نیستند. شریعتمدار می گوید، آقا ما اگر یک قدری تند برویم پاسبان می گذارند در خانهٔ ما. من با این آقا چه بکنم؟ این می گوید اگر پاسبان بگذارند آبروی ما ریخته می شود و توهین به ماست. خوب قدم اول را می آیند و حتی یک اعلامیه هم می دهند اما وسط راه مرا یکدفعه تنها می گذارند. اگر اعتراض بکنم می گویند من مجتهد هستم و تکلیف شرعی من این است! خوب من هم نمی توانم به یک آدمی که می گوید من تکلیف شرعی ام این است بگویم تو اشتباه می کنی. من می دانم که اینها مرد این میدان نیستند. ‏‎[42]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 194

 

اگر اعلامیه را امضا نکردند

‏قرار شده بود حاج آقا (امام) یک اعلامیه به مناسبت پانزده خرداد صادر کنند. سه روز یا چهار روز به پانزده خرداد مانده بود، حاج آقا فرستاد عقب یکی دو تا از بچه ها، وقتی رفتند، آنجا (به آنها) گفت که یک چیزی نوشته ام پیش مصطفی است بروید ببینید. ما رفتیم دیدیم دو تا اعلامیه نوشته شده، یکی از آنها خیلی تند است و یکی از آنها هم نسبتاً سطح آن پائین تر است از جهت حاد بودن. و بعد گفتند که من این اعلامیه را نوشتم دادم بردند و آقایان هیچکدام حاضر نشده اند امضا بکنند. دومی را هم نوشته ام باز هم حاضر نشده اند نمی دانم چه کار کنم. پیشنهاد شد در آن موقع به حاج آقا که (آیا) اگر آقایان مشهد یعنی آقایان میلانی و حاج آقا حسن (قمی) امضا بکنند نظر شما تأمین است؟ حالا که آقایان اینجا هم امضا نکردند [که تا آخر هم نکردند. ] ایشان گفتند فرصت کم داریم، حداقل این اعلامیه باید دو روز یا یک روز قبل از پانزده خرداد پخش بشود. آن افرادی که آنجا بودند گفتند از این جهت خیالتان راحت باشد، ما جوری برنامه را تنظیم می کنیم که حداقل یکروز یا دو روز قبل از پانزده خرداد اعلامیه به دست مردم برسد. خوب، حاج آقا خوشحال شد، فوراً یک کاغذ و قلم خواستند و یک نامه برای آقای میلانی نوشتند و یک نامه هم برای حاج آقا حسن گفتند اگر که آقای میلانی امضا کرد آن وقت ببرید برای حاج آقا حسن که امضا کند. اگر امضا نکرد، بگردید بیاورید من خودم همان اعلامیه را تکی امضا می کنم. گفتیم باشد. ما اعلامیه را گرفتیم و آمدیم شبانه، اولین کاری که کردیم دادیم حروفچینی کردند، یعنی یک کپی از روی آن برداشتیم، بعد هم دادیم چاپخانه حروف آن را چیدند. فقط منتظر چه شد؟ چاپخانه منتظر امضا شد که پای این یک دانه امضا گذاشته شود، یا دو یا سه تا یا امضاها چی باشد. فردا صبح دو تا از برادران را فرستادیم رفتند مشهد و قرار شد که یکی از آنها با همان هواپیمایی که می رود برگردد، و یکی هم با ترن بیاید، در ضمن تلفنی هم با ما تماس بگیرند که ببینیم چه شد. اینها رفتند و اعلامیه را داده بودند به آقای میلانی و امضا کرده بود، بعد هم داده بودند حاج آقا حسن هم امضا کرده بود و فوراً داده بودند از روی آن فتوکپی برداشته بودند، یکی از آنها توی جیب یکی از برادرها ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 195
‏و دیگری در جیب آن برادری بود که با ترن می خواست بیاید، که اگر یکی از آنها در برگشتن با اشکالی برخورد کرد دیگری فرا برسد. تلفن هم شد، ساعت یک و ده دقیقه بود که از مشهد تلفن شد که خلاصه ما رفته ایم مریضخانه و هر دو تای اینها را، حاج آقا که تصادف کرده بود ملاقات کردیم با ایشان و حالشان نسبتاً خیلی خوب است و من داداشم را هم فرستاده ام. ما فهمیدیم که کار تمام شده. ساعت نزدیک دو و نیم بعدازظهر بود، آن کسی که با طیاره رفته بود رسید (صبح ساعت نُه رفت و بعدازظهر ساعت دو رسید). پنج ساعت تقریباً رفت و برگشت او طول کشید. به مجرد اینکه رسید، ما نامه را برداشتیم و رفتیم (البته ماشین کرایه بود). آقای میلانی دو تا نامه نوشته بود، یکی برای آقای خمینی و یکی هم برای شریعتمداری. ما فوراً نامه را گذاشتیم جلوی آقا با امضا. آقا فرمودند که تلفن بزنید به آقای شریعتمداری یا ایشان تشریف بیاورند اینجا یا من بروم خدمتشان. حاج آقا مصطفی خدابیامرز گفت که احتیاج ندارد، من خودم می برم و می دهم به حاج آقا امضا بکند. گفت باشد پس بردار و ببر. می رود پهلوی شریعتمداری اول کاری که می کند نامهٔ آقای میلانی را می دهد به او بعد هم می گوید اینها را امضا بکن. آقای میلانی آن تو صحبت از وحدت، اتفاق و یکپارچگی کرده بود و گفته بود که اگر ما بتوانیم حتی یک اجازهٔ امضا از نجف هم داشته باشیم خیلی خوب است در این کارها که می خواهیم بکنیم که حداقل یکی دوتا از امضاهای آقایان نجف نیز پای اعلامیه ها باشد، که این روح وحدت را خلاصه اش ما بتوانیم برسانیم. شریعتمداری از این مسأله استفاده می کند و می گوید خیلی پیشنهاد خوبی است، پس اجازه بدهید ما یک نفر را بفرستیم نجف، تا یک همچنین اجازه ای را بگیرد و بیاورد و این کار را بکنیم. آقا مصطفی می گوید خدا پدرت را بیامرزد، این بایستی (زود) منتشر بشود و برود، تو می خواهی یکنفر را بفرستی نجف! به قول یارو گفتنی، رخت بعد از عید برای گل منار خوب است، دیگر به چه درد می خورد؟ اصلاً (اعلامیه را) بده به من و نمی خواهد امضا کنی. گفت نه، پس بگذار باشد تا من بروم نماز و برگردم و بعد از نماز امضا می کنم. من به آقا مصطفی گفتم پس عوض اینکه می خواهی بگذاری اینجا، اول ببریم آقای نجفی هم امضا بکند که فقط بماند امضای ایشان. ما بردیم پیش ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 196
‏آقای نجفی و ایشان زود امضا کرد. ما ماندیم و نماز مغرب که تمام شد، گفتم حاج مصطفی برو اعلامیه را بگیر و بیاور. رفت و دید شریعتمداری نیامده است، ساعت هشت شد نیامد، ساعت نُه شد نیامد، ساعت ده شد نیامد، خلاصه حاج آقا خیلی عصبانی شد. نزدیکهای ساعت یازده شریعتمداری پیدایش شد. حالا کدام قبرستانی رفته بود معلوم نبود! ساعت یازده که پیدایش شد، حاج آقا مصطفی خدا بیامرز آنجا گفت که حاج آقا تو که ما را بدبخت کردی، کجا بودی؟ آقای شریعتمداری گفت خبرهای موحشی رسید، که من صلاح نمی دانم که خود حاج آقا هم این اعلامیه را بدهد. خلاصه اینکه اعلامیه را امضا نکرده داد دست حاج آقا مصطفی و برداشت آورد. تقریباً ساعت یازده و نیم بود که حاج آقا (امام) اینجور فرمودند به من که، فلان کس از این ساعت مواظب خودت باش. چون این اعلامیه را آقای شریعتمداری امضا نکرده، از این در که می خواهی بروی بیرون احتمال خطر هست برای تو تا تهران، توجه داشته باش. ما گفتیم که خوب شما دعا بکنید، خدا کریم است، درست می شود. ما اعلامیه را گرفتیم و آمدیم بیرون. ‏‎[43]‎

 

شریعتمداری چه خیری از ساواک دیده؟

‏امام در آن زمان هم از حرکتهای شریعتمداری راضی نبودند به من گفتند شما راجع به شریعتمداری چه می گویید؟ من گفتم با ایشان بد هستم. اینجا هم نیامده ام که راجع به ایشان چیزی بگویم. بعد امام خودشان مطالبی فرمودند که ایشان با یک مجله آمریکایی مصاحبه کرده و گفته است که قانون اساسی باید باشد. بودن قانون اساسی یعنی باید ساواک و رژیم منحوس پهلوی باشد. شریعتمداری از ساواک چه خیری برای ایران دیده است؟‏‎[44]‎

 

اعلام خطر امام بی پاسخ ماند

‏بعد از مدتی که امام احساس کردند حزب بعث عفلقی بنا دارد دست به انحلال ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 197
‏حوزه نجف بزند خودشان شخصاً با مراجع و زعمای آن روز حوزه تماس گرفته و خطر را گوشزد کردند و آنان را دعوت کردند که برای بقای حوزهٔ نجف فکری بکند. لکن مع الاسف در آن مرحله هم پاسخ مثبتی از آنها شنیده نشد. ‏‎[45]‎

 

این قضیه مطالب مرا وارونه کرد

‏هنگامی که یکی از افراد (مراجع) سرشناس با فرح (همسر شاه سابق) دیدار کرده بود، در پاریس خدمت امام رسیدیم، امام که سخت متأثر و ناراحت بودند فرمودند: ما سالهای زیادی زحمت کشیدیم تا آن مطالب غلطی را که در ذهن بعضی از روشنفکرها و دانشگاهیها بود خارج سازیم ولی این قضیه مطالب مرا وارونه کرد. امام خیلی نگران بودند و پس از چند لحظه فرمودند: این کارها نتیجه ای ندارد من این قضایا را دنبال می کنم و این مطلب را بار دیگر از ذهن آنها بیرون می آورم. روحانیت اصیل هیچگاه با دستگاه رابطه ندارد و طرفدار دستگاه نیست و دستگاه هم طرفدار روحانیت اصیل نیست. ‏‎[46]‎

 

باید تمام مساجد سیاهپوش شود

‏هنگامی که چهار نفر از اعضای سرشناس و علمای عراق که عضو حزب الدعوهٔ عراق بودند به دست رژیم عراق به شهادت رسیدند از جمله مرحوم شهید قپانچی، مرحوم شهید تبریزی و... تنها کسی که در نجف بر علیه این جنایت بعثیان قیام کرد امام بود که نمازشان را تعطیل کردند و به درس هم نرفتند و یک تلگراف هفتصد کلمه ای با لحن بسیار شدید برای حسن البکر فرستادند و این جنایت را محکوم کردند این حرکت حضرت امام مانند بمبی در نجف صدا کرد و دو نماینده که مرحوم آقای شیخ حبیب الله اراکی و جناب آقای مرعشی بودند به منزل آقای خویی فرستادند و فرمودند که باید تمام مساجد سیاهپوش شود و در عزا فرو روند و اعلام عزای عمومی بکنیم. امام از آنها ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 198
‏خواستند که دروس حوزه کاملاً تعطیل شود. (به مدت یک هفته) اما متأسفانه آقای خویی نپذیرفتند. ‏‎[47]‎

 

ایشان همه زحمت های ما را به باد داد

‏قضیهٔ سفر فرح (همسر شاه سابق) به عراق برای بعضی از فضلای ایرانی که در عراق بودند خیلی سخت بود. لذا به اتفاق آقای مرحوم میرزا حبیب الله اراکی و شیخ محمود قوچانی پیش امام رفتیم کسی دیگر با ما نبود. پس از احوالپرسی امام را خیلی نگران دیدیم. تعارف زیادی هم با ما نکرد. بعد از چند تعارف امام، رو کرد به ما و فرمود آن آقا هم ملاقات داشتند با فرح. این جمله امام برای من خیلی عجیب بود چون حتی یکبار در مجالسی که شاهد بودم ندیده بودم که ایشان ابتدا به ساکن از کسی گله بکنند یا چیزی بگویند. مرحوم آقای اراکی که خواست قدری مطلب را توجیه کند گفت بله، لکن شاید ایشان از سفر فرح به عراق خبر نداشته اند و اینها یک دفعه بر او وارد شده اند. امام فرمود: آقا، من خبر موثق دارم که یک ماه قبل از ملاقات، آمدن فرح را به ایشان خبر داده اند و رضایت این آقا را هم گرفته اند و بعد هم که فرح می خواسته از بغداد به کوفه بیاید آنجا را برای استقبال از فرح آب و جارو کرده اند و شیرینی و میوه های متنوع و مختلفی هم در مجلس حاضر بوده است. اما افسوس من در این است که از قدیم الایام این روشنفکران همیشه اشکال به روحانیت می کرده اند که شاهان و پولداران طرفدار آنها هستند و آنها هم طرفدار اینها هستند. و من زحمت زیادی کشیدم که این معنا را از ذهن جوانها بیرون بیاورم که قدری هم موفق شدم اما چه کنم که ایشان همهٔ زحمتهای ما را به باد داد. ولی من مأیوس نمی شوم و به مبارزات خودم ادامه می دهم. بعد امام فرمودند: ایشان یک کار دیگری هم کرده قضیه این است که یک جوان قمی پیش ایشان آمده به تصور اینکه این آقا اهل مبارزه است و اظهار کرده که برادر من در درگیریهای دانشگاه تهران و حمله عمال شاه به دانشگاه کشته شده است و آقای خویی جواب داده که برادرت خریت کرده است. چرا رفته اینکار را بکند ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 199
‏که کشته بشود؟! با توپ و تانک که نمی شود با دست خالی جنگید! امام این گله ها را خیلی با نگرانی می فرمودند. ‏‎[48]‎

 

در هنگام محاصره امام کسی سراغی نگرفت

‏هنگامی که بعثی ها منزل امام را محاصره کرده بودند کسانی از مراجع که حداقل انتظار می رفت احوالی از امام بپرسند یا لااقل تلفنی بزنند نه اقدامی کردند و نه حتی سراغی از وضع امام گرفتند. و این غربت امام، دوستان و ارادتمندان ایشان را سخت متأثر می کرد. ‏‎[49]‎

 

رنج همیشگی امام

‏من یادم هست امام همیشه رنج می برد از اینکه روحانیت چقدر قدرت دارد ولی متوجه قدرت خویش نیست. ‏‎[50]‎

 

سخت ترین شبهای زندگی امام

‏شبی که امام را به سلول انفرادی در حبس منتقل کردند (هفدهم صفر) مأموران رژیم برای آزار روحی ایشان فردی را در سلول مجاور شکنجه می دادند و صدای ضجه و فریاد وی بلند بود. امام برای اینکه دیگر آن فرد را شکنجه نکنند نذری کرده بودند. ایشان بعدها به من فرمودند: آن شب از سخت ترین شبهای زندگیم بود. ‏‎[51]‎

 

اولین کسی که اشک حسرت می ریخت

‏در همهٔ مراحلی که امام مجبور می شدند با گروهها، افراد و جنایات آنها برخورد قاطع داشته باشند، می دیدم که در هنگام برخورد با چه سختی و مصیبتی از حادثه صحبت می کردند. ایشان هیچگاه از برخوردشان با دشمنان با شادی و نشاط یاد ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 200
‏نکردند. روزی که یک فرد یا یک گروه از دریای مواج و خروشان امام و امت جدا می شد اولین کسی که از این جدایی اشک حسرت و نگرانی می ریخت امام بود. ‏‎[52]‎

 

شدیداً متأثر شدند

‏امام از شهادت مرحوم شهید رجایی و شهید بهشتی شدیداً متأثر شدند و از صمیم قلب می گفتند بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد. ‏‎[53]‎

 

یک هفته خنده به لب نداشتند

‏صدمه ای که آقا در جریان فاجعه مکه* خوردند، در هیچ جریانی نخوردند. شاید ما یک هفته خنده به لب ایشان ندیدیم، ولی در عین حال وقتی با ما می نشستند و پا می شدند ما نمی فهمیدیم که آقا اینقدر ناراحت هستند. ‏‎[54]‎

 

یک روز ده بار گریستند

‏امام که در مرگ عزیزان و یارانش و در سوگ فرزند مجتهدش حتی قطره ای اشک نریخت شکسته شدن حرم امن الهی چنان ایشان را متأثر ساخت که در طول یکروز بیش از ده بار گریستند. ‏‎[55]‎

 

خدا مرگ مرا برساند

‏بعد از دستگیری سید مهدی هاشمی که آیت الله منتظری به عنوان اعتراض به دستگیری او درسهای خود را تعطیل کرده بودند! شبی ایشان خدمت امام رسید. (امام او را خواسته بود تا ناراحتیشان را برطرف کند و درس خود را شروع کنند) امام مدتی ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 201
‏ایشان را نصیحت کرد ولی او بلند بلند به امام جواب می داد جلسه در منزل حاج احمد آقا بود و من هم در آشپزخانه مشغول درست کردن چای بودم. حرفهای امام را دقیقاً نمی دانم چه بود ولی درست بیاد دارم که شنیدم. امام فرمود: پس خدا مرگ مرا برساند که از دست دوستان اینگونه باید بکشم. ‏‎[56]‎

 

با دست چشمشان را پوشاندند

‏یک روز وارد ایوان شدم، برای اولین بار دیدم امام روی نیمکت باریک کنار ایوان دراز کشیده اند و ناراحتی عمیق از چهره امام کاملاً مشهود بود. من سلام کردم و چهارپایه ای را کشیدم تا نزدیک صورت امام و در مقابل چهره ایشان نشستم. به امام عرض کردم: معروف است که می خواهند شما را وادار به قبول قطعنامه کنند. امام هیچ جوابی به من ندادند و تنها کاری که کردند دستشان را به آرامی بالا آوردند و دو چشم خود را پوشاندند. من جواب خود را گرفتم و شدت ناراحتی امام را درک کردم و آن قدر منقلب شدم که آهسته برخاستم و منزل ایشان را ترک کردم و یک هفته نتوانستم از منزل‏‎ ‎‏بیرون بروم. ‏‎[57]‎

 

تنها دوبار خیلی ناراحت بودند

‏ما دوبار امام را خیلی ناراحت دیده ایم؛ یکی در ایام پذیرش قطعنامه بود که حتی طبق معمول برنامهٔ روزانه شان قدم نمی زدند و مسأله بعدی که ایشان را خیلی ناراحت کرد ایامی بود که ناچار شدند آقای منتظری را از قائم مقامی خود برکنار کنند. ‏‎[58]‎‏ ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 202

  • . امام خمینی در آئینهٔ خاطره ها – ص 101
  • . آیت الله فاضل لنکرانی – پا به پای آفتاب – ج 4 – ص 57
  • . حجة الاسلام والمسلمین احمد خمینی
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی
  • . آیت الله مرتضی بنی فضل
  • . آیت الله صادق خلخالی
  • - فرزند مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم
  • - ایشان پدر همسر مرحوم حاج آقا مصطفی بود.
  • . آیت الله صادق خلخالی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 57
  • . آیت الله محمد رضا توسلی – مصاحبه مؤلف
  • . حجة الاسلام والمسلمین محمدرضا توسلی – مصاحبه مؤلف
  • . آیت الله توسلی – مصاحبه 5 / 8 / 80
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی – مصاحبه مؤلف
  • . آیت الله توسلی – حوزه ش 45 – ص 56
  • ناراحتی قلبی امام بدان علت نبود که آشوبگران قصد حمله به منزل ایشان را داشتند. بلکه بدان جهت بود که این کارها با هدایت و پشتیبانی یک مرجعی (شریعتمداری) صورت می گرفت. . حجة الاسلام والمسلمین توسلی – روزنامهٔ جمهوری اسلامی – 13 / 3 / 69
  • . دکتر حسن عارفی – روزنامهٔ اطلاعات – 27 / 3 / 68
  • . آقای مصطفی کفاش زاده – مصاحبه مؤلف – 5 / 8 / 80
  • . آیت الله شهید محلاتی – ماهنامه 15 خرداد – ش 10 – ص 60 – سال دوم – زمستان 71
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حسین عادلی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 330
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی – مصاحبه مؤلف
  • . حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 3 – ص 33
  • . حجة الاسلام والمسلمین احمد صابری همدانی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 275
  • . در سایه آفتاب – ص 40
  • . آیت الله صادق خلخالی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 65
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 159
  • . حجة الاسلام والمسلمین مسیح بروجردی – مصاحبه شخصی مؤلف
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 155
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – پاسدار اسلام – ش 6 – ص 32 – خرداد 61
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – پاسدار اسلام – ش 6 – ص 33
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 160
  • . آیت الله محمد مؤمن – پا به پای آفتاب – جلد چهارم – ص 218
  • . حجة الاسلام والمسلمین عمید زنجانی – حوزه ش 38 و 37 – ص 105
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 2 – ص 492 – به نقل از سید کمال موسوی
  • - دلیل این بی ادبی آن بود که امام به این افراد مانند بعضی از مراجع انعام های بیخودی نمی دادند
  • و1. حجة الاسلام والمسلمین فرقانی – روزنامه اطلاعات – ش 15876
  • . حجة الاسلام والمسلمین کریمی
  • . آیت الله صادق خلخالی
  • . حجة الاسلام والمسلمین محمد سجادی اصفهانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6 – ص 83
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 161
  • . ناگفته ها – ص 156
  • . آیت الله شهید محلاتی – پاسدار اسلام – ش 102 – ص 18
  • . ناگفته ها – ص 201
  • . آیت الله صادق خلخالی – پیام انقلاب – ش 181 – ص 34
  • . آیت الله سید جعفر کریمی – پاسدار اسلام – ش 11 – ص 45 – آبان 61
  • . آیت الله خاتم یزدی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 2 – ص 143
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی پور – ندا – ش 1 – ص 48 و 49.
  • و1. آیت الله خاتم یزدی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 2 – ص 142
  • . آیت الله شهید فضل الله محلاتی – پیام انقلاب – ش 103 – ص 10
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – کوثر – ج 1 – ص 97
  • . حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – مصاحبه مؤلف – 1 / 7 / 80
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی*. فاجعه خونین ذیحجه سال 66 در مکه که طی آن رژیم سعودی 325 تن از حجاج ایرانی را در حرم امن الهی به شهادت رسانید و حرمت حرم خدا را شکست.
  • . زهرا اشراقی – سروش – ش 476
  • . حجة الاسلام والمسلمین آشتیانی – مرزداران – ش 84 – ص 23
  • . سید رحیم میریان – مصاحبه مؤلف
  • . زهرا مصطفوی
  • . سید رحیم میریان – مصاحبه مؤلف