فصل نهم: خنثی سازی جریانهای انحرافی

فصل نهم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خنثی سازی جریانهای

 

انحرافی


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 307

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 308

 

امام به آنها التماس می کردند

‏بنده خودم شاهد اشکها و گریه های امام برای جدا شدن افراد از جریان انقلاب بودم و می دیدم وقتی که روحانیون، سیاستمداران، جوانان چپ زده و التقاطی راه خودشان را از فرهنگ انقلاب جدا می کردند، امام چگونه گریه می کردند و چگونه تلاش می کردند که آنها را به مسیر هدایت و تقوا و فضیلت دعوت کنند. در بعضی از موارد من از واسطه های مکرری بودم که از طرف حضرت امام پیغام می بردم که امام به آنها التماس می کردند که شما راه خودتان را از مردم و توده های میلیونی جدا نکنید. ‏‎[1]‎

 

کمترین حرکتی نکردند

‏امام به طور شگفت انگیزی افراد را شناسایی و ارزیابی دقیق می کردند و با هر کس برخورد متناسب با شأن او داشتند. زمانی یک چهرهٔ انقلابی و افسانه ای دیرین قرار بود برای اولین بار در کربلا به محضر امام مشرف شود، جمعی از دوستان در ساعت موعود در منزل امام گرد آمدند و در قیاس با خود که دلباخته آن شخصیت بودند انتظار ملاقات پرهیجانی را بین امام و او داشتند. امام وقتی که ایشان وارد شد با کمال تعجب دیدیم در حالی که آن شخص با احترام و تواضع در برابر امام زانو زد و دست مبارکشان را بوسید. امام در حد یک فرد معمولی با وی برخورد نمودند و در حالی که ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 309
‏جمعیت حاضر با ورود مشارالیه از جا کنده شد، امام حتی کمترین حرکتی نکرد. بعد از مدتی اطلاع پیدا کردیم فرد مذکور به اختیار خود با موافقت رژیم شاه راهی ایران و از تبعید در نجف آزاد شده است. ‏‎[2]‎

 

من از این تشکیلات نگرانم

‏شبی آقای عالمی از آذربایجان آمده بود و اصرار داشت امام را در منزلشان ببیند و سؤالی از ایشان بکند. من به همراه آن آقا به منزل امام رفتم و با هم وارد اندرونی شدیم. امام تنها بودند. یکی از سؤالهای آن آقا دربارهٔ دارالتبلیغ قم بود که تازه تأسیس شده بود. این دارالتبلیغ موجب نگرانی خیلی از فضلا و طلبه ها و همچنین حوزه علمیه شده بود. آنان مدام می پرسیدند که در کنار حوزه چرا باید دارالتبلیغی تأسیس شود. و از امام مطلبی را در این مورد به صراحت نشنیده بودند، ولی مدرسان و بزرگان مخالف این کار بودند. امام در جواب آن آقا فرمود:‏

‏بله من به خود این آقا گفتم که قم یک منطقه فقیرنشین است. در بازار قم اگر یک معامله صد هزار تومانی بشود دیگر نقل مجلس است که فلان حاجی، فلان تاجر یک معامله صد هزار تومانی کرده است. در این موقعیت چه مصلحتی بود که یک ساختمان معادل یک میلیون تومان یا بیشتر بخریم. ثانیاً من از این تشکیلات نگرانم. ‏‎[3]‎

 

عجب، عجب!

‏دو، سه ماه پس از فوت آیت الله بروجردی، حکومت شاه خائن، در مجلس فرمایشی خود، قوانینی را برخلاف اصول اسلامی وضع کرد. علما برای جلوگیری از این تجاوزات، هر روز در منزل یکی از آقایان جلسه ای تشکیل داده و به بحث می نشستند. اگر چه دربارهٔ این جلسه ها صحبت های فراوانی می توان کرد، اما من تنها به گفتن بعضی از نکته ها اکتفا می کنم روزی ساعت دو و نیم بعدازظهر بود. امام با یکی از آقایان در اتاقشان بودند که ناگهان مرا صدا زدند. داخل اتاق رفتم، آقا با حالت ناراحتی فرمودند: ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 310
‏«این نامه را خودت شخصاً و خیلی زود به آقای شریعتمداری برسان و جوابش را بگیر و بیاور. » نامه را گرفتم و رفتم. حدود ساعت سه بعدازظهر بود که به منزل آقای شریعتمداری رسیدم. گفتم: «می خواهم آقا را ببینم. » گفتند: «نمی شود. » گفتم: «باید حتماً خودم شخصاً ایشان را ببینم. »‏

‏بالاخره داخل خانه رفتم و نامه را به ایشان دادم. آقای شریعتمداری در زیر نامه چیزی نوشت و در پاکت را مهر کرد. فوراً برگشتم و نامه را به امام دادم. ایشان هم با عجله نامه را باز کردند این نامه سندی است برای روشن شدن برخی از مسایل. امام همان طور که نامه را می خواندند، نگاهی به آقای لواسانی که در کنارشان نشسته بودند، کردند و دستشان را زدند روی دستشان و فرمودند:‏

‏«عجب! عجب!» : «نگفتم؟ نگفتم که این جور است؟!» پس از آن، من مترصد بودم که ببینم جریان چیست و چرا امام ناراحت شدند. بعد متوجه شدم که در جلسهٔ شب پیش از آن روز که آقایان آیت الله گلپایگانی، آیت الله نجفی، و آقای شریعتمداری و امام تشکیل جلسه داده بودند، تصمیم گرفته شده بود که هیچ یک از آقایان، هیچ فرد دولتی یا درباری را به حضور نپذیرد و هر چهار نفر نسبت به این تصمیم تعهد کرده بودند. با این همه پس از این تعهد، وزیر تشریفات دربار، شبانه با آقای شریعتمداری ملاقات کرده بود. وقتی امام این موضوع را شنیدند، باور نکردند و بر همین دلیل در نامه ای به آقای شریعتمداری نوشتند: «شنیده شده است که شما دیشب با فلان کس ملاقات کرده اید، درست است یا نه؟» آقای شریعتمداری هم در زیر نامه نوشته بودند: «بله، مجبور بودم و ملاقات کردم. » امام فرمودند: «عجب!» و از این امر تعجب کردند، منظور آن آقا هم از اینکه گفتند: «نگفتم؟!» این بود که آقای شریعتمداری در راه امام و با امام نیست. ‏‎[4]‎

 

با عصبانیت ملاقات با شاه را متذکر شدند

‏زمانی که امام در قم تشریف داشتند و به هدایت انقلاب اسلامی در کوران ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 311
‏حوادث مشغول بودند، در مقاطع حساس و مهم وقتی مواضعی اتخاذ می کردند آقای شریعتمداری موضع عکس گرفته و سعی داشتند به نوعی در مقابل امام به اصطلاح خودنمایی کند. به عنوان مثال در مورد تعداد نمایندگان مجلس خبرگان امام نظری داشتند و اعلام کردند لیکن آقای شریعتمداری با اعلام موضعی مخالف، تمامی علاقمندان به انقلاب اسلامی را ناراحت و متأثر ساختند. البته اتخاذ این مواضع از جانب او جای تعجب نداشت چرا که قبلاً نیز وقتی امام عزیز با صلابت فریاد می زدند شاه باید برود و با بودن او استقرار حکومت اسلامی معنا ندارد، شریعتمداری می گفت شاه باید بماند و نظام سلطنتی باید وجود داشته باشد. ماجرای مخالفتهای شریعتمداری به گونه ای که گفتم در موارد دیگر نیز ادامه یافت. تا یکروز خبر رسید شخصی در منزل شریعتمداری توسط شخص دیگری که آشنا به استفاده از سلاح گرم نبود کشته شده است. بعد از مدتی در منزل آیت الله گلپایگانی جلسه ای بود که در این جلسه امام و آیت الله العظمی نجفی نیز حضور به هم رساندند. این ماجرا را آقای حاج احمد نقل می کردند که در این جلسه امام با لحنی همراه با عصبانیت تمامی حرکات آقای شریعتمداری از جمله ملاقات وی با شاع ملعون و دیگر افراد دربار را متذکر شدند. امام تمامی مسایل ایجاد شده از سوی شریعتمداری را بدون وقفه عنوان می کردند و حتی وقتی آیت الله العظمی نجفی از امام خواستند تا جلسه با سکون بیشتری ادامه پیدا کند ایشان اجازه نداده و به صحبتهای خود ادامه دادند. در این زمان آقای شریعتمداری که از فاش گفتن امام حالت عصبی پیدا کرده بودند رنگ خود را باخته و بدون اینکه هیچ دفاعی در مقابل اعمالم خود داشته باشند فقط قدم می زدند. پس از این ماجرا عده ای از علمای تهران به اتفاق حضرت آیت الله حاج میرزا محمد باقر آشتیانی به قم آمدند. آقای آشتیانی به منزل من وارد شدند و صبح فردا به اتفاق دیگر آقایان به خدمت امام رفتند، پس از بازگشت آیت الله آشتیانی به منزل، از ایشان سؤال کردم ملاقات شما با امام به چه خاطر انجام شد؟ ایشان توضیح دادند من و عده ای دیگر از آقایان که از عمق اعمال آقای شریعتمداری خبر نداشتیم قصد کرده بودیم به منظور ایجاد صلح میان امام و او ابتدا خدمت رهبر انقلاب برسیم و سپس نزد شریعتمداری ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 312
‏برویم اما پس از اینکه خدمت امام رسیدیم معظم له با بیانات روشنگرانه خود تمامی مسایل و اعمال شریعتمداری را بازگو کردند و پس از پایان فرمایشات ایشان من شخصاً به این نتیجه رسیدم که رفتن به منزل شریعتمداری حرام است و آیت الله آشتیانی تصریح کردند که ماهیت شریعتمداری نه تنها برای من بلکه برای دیگر علما نیز کاملاً روشن شد و آنها نیز رفتن به منزل شریعتمداری را جایز نمی دانستند. ‏

‏یادم هست شبی که قرار بود عاملان اصلی کودتا در زندان اوین به سزای عمل خود برسند، به اتفاق بعضی از دوستان از جمله حجة الاسلام والمسلمین توسلی به اوین رفتیم. در بین عاملان کودتا چند نفری بسیار مضطرب بودند و سخت می گریستند. یکی از این افراد حالت عجیبی داشت و گریه امانش نمی داد به او گفتم شما که قصد کودتا داشتید فکر نکردید که عنایت خداوند با انقلاب همراه است و عمل شما محاربه با خدا و رسول او می باشد؟ آیا فکر نکردید که در جریان کودتای شما، اگر خدای ناخواسته عملی می شد چه تعداد مسلمان بی گناه کشته می شدند؟ او سرش را به زیر انداخته و گریه می کرد اما پس از اینکه سرش را بلند کرده و من را ملبس به لباس روحانی یافت زبان به سخن گشود و گفت به خدا قسم حجت را از نظر شرعی برای ما تمام کرده بودند. بعد گفت: ما برای آخرین بار به منزل آقای شریعتمداری رفتیم، ایشان گفت بروید و انجام بدهید و موفق باشید. ‏‎[5]‎

 

از این خاندان چه دیده؟

‏یک روز که تنها خدمت امام بودم ایشان از من سؤال کردند شما «شریعتمداری» را می شناسید؟ من گفتم با او میانهٔ خوبی ندارم و نمی خواهم دربارهٔ ایشان صحبت کنم. امام فرمودند که ایشان اخیراً با یکی از مجلات آمریکایی صحبت کرده و گفته است: «قانون اساسی باید باشد و اینها (رژیم شاه) هم باید باشند. » بعد پرسیدند که «آقای شریعتمداری از این خاندان چه دیده که مصلحت می داند باشند، اینها به هیچ وجه صلاحیت ماندن را در مملکت ایران ندارند». ‏‎[6]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 313

 

نمی گذارم دست اینها بند شود

‏در پاریس شبی آقای نزیه با یکی از افرادی که دور و بر امام بودند آمدند و راجع به اسامی وزرا و مسؤولین آینده مملکت در صورت پیروزی انقلاب صحبت کردند. من در جریان نبودم اما در آن محوطه که آشپزخانه بود نشسته بودم و صدایشان را می شنیدم. همان موقع به وسیلهٔ شخصی به امام اطلاع دادم که آقا من الآن یک چیزی را شنیدم، این افرادی را که الآن هر جا می رویم اسمشان را می آورند از قبیل آقای بازرگان و امثال اینها، این جریانها که کشته می دهند هیچ کدام اینها را قبول ندارند. اگر اینها روی کار بیایند مشکلی درست می شود. امام در جواب فرمودند که «مطمئن باشید من نمی گذارم دست اینها بند شود» بعد از آن من مطمئن شدم. وقتی به ایران آمدیم، بعد از دو سه روزی که از ورود امام می گذشت من در مدرسه رفاه خدمت امام رسیدم و نمی دانستم که امام بنا دارند همان ساعت آقای بازرگان را به عنوان نخست وزیر معرفی کنند و روی اطلاعاتی که از طریق مردم به دست آورده بودم به ایشان عرض کردم که آقا صحبت است که اطرافتان را افراد نهضت آزادی گرفته اند و جوانهای انقلابی امروز آنها را قبول ندارند. آقا فرمودند: «نه من با نهضت آزادی کاری ندارم، من آقای بازرگان را به عنوان شخص بازرگان می خواهم به عنوان نخست وزیر معرفی کنم. » عرض کردم ایشان جدا از جریان نیستند، ایشان فرمودند که خوب دیگر نمی شود، ما هر کاری بکنیم بالاخره حرف می زنند و ایشان به عنوان نخست وزیر معرفی شدند. ‏‎[7]‎

 

شما هم در مجلس باشید

‏قبل از پیروزی انقلاب و در دوران رژیم گذشته ملت ایران برای شنیدن سخنان امام به قم می آمدند و در مسجد اعظم و یا در حیاط منزل، ایشان را زیارت می کردند. در آن زمان افرادی می آمدند تا با امام ملاقات خصوصی داشته باشند ولی امام با هیچ یک از مقامات مملکتی ملاقات خصوصی نمی کردند. و اگر شخصی هم به محضر ایشان می آمد، به حاضران می فرمودند:‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 314
‏شما هم در مجلس باشید. و بدینوسیله راه هر گونه سوء استفاده ای را می بستند. ‏‎[8]‎

 

حرفهای مرا کم و زیاد می کنند. 

‏یکی از خصوصیات امام این بود که با هیچکس خصوصی ملاقات نمی کردند چرا که می فرمودند بعضی از اینها حرفهای مرا کم و زیاد می کنند لذا همیشه دو سه نفر از آقایان و شاگردان خودشان را حاضر می نمودند و بعد ملاقات می کردند. ‏‎[9]‎

 

ما جای خلوتی نداریم

‏یکی از ویژگیهای امام این بود که هرگز هیچ یک از مقامات‏‎[10]‎‏ را در جای خلوت به حضور نمی پذیرفتند. ایشان می فرمودند:‏

‏«ما جای خلوتی نداریم. »‏‎[11]‎

 

ما مطلب در گوشی نداریم

‏آقای دکتر سنجابی به همراهی آقایان حاج مانیان و مهدیان به پاریس آمدند. در اولین دیدار با امام، علاوه بر این دو نفر، آقای سلامتیان نیز آقای دکتر سنجابی را همراهی می نمود. در آن جلسه مرحوم اشراقی و حاج احمد آقا نیز حضور داشتند. آقای دکتر سنجابی در کنار امام نشسته و پس از مبادلهٔ تعارفات معمولی کمی آهسته و تقریباً به صورت در گوشی شروع به صحبت با امام کردند. امام به صدای بلند – که ما بشنویم – گفتند که «ما مطلب در گوشی نداریم و شما می توانید صحبتهای خود را آزادانه بیان کنید». ‏‎[12]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 315

 

کسی را به عنوان حزب ملاقات نمی کنم

‏از جمله کسانی که با امام در پاریس ملاقات کردند مهندس بازرگان و دکتر سنجابی بودند که هر کدام با هیأتی آمده بودند. امام فرمودند من کسی را به عنوان حزب ملاقات نمی کنم، اگر آقایان به عنوان یک فرد ایرانی مثل تمام کسانی که با من ملاقات می کنند می خواهند بیایند اشکالی ندارد که اینها هم قبول کردند و به دیدن امام رفتند. نکته جالب در این دیدارها این بود که در این ملاقات ها امام دستور می دادند که از ما چند نفر در جلسه باشند تا این موضوع در ذهن ها نیاید که فلان گروه خصوصی با ایشان مذاکره کرده اند. ‏‎[13]‎

 

بیایید پایین

‏روز بازگشت امام به فرودگاه رفتیم، انتظامات سالن به عهدهٔ من بود. چون ازدحام زیاد بود به داخل باند رفتیم. هواپیمای امام بر روی باند نشست و ایشان را در یک ماشین بنز سواری سوار کردند چون سطح ماشین پایین بود قرار شد به بلیزر انتقال پیدا کنند. از بنز پیاده شدند و خواستند سوار بلیزر شوند برای امام در قسمت عقب جا آماده کرده بودیم آقای یزدی و صباغیان هم جلوی ماشین. امام گفتند من جلو می نشینم، وقتی قرار شد امام جلو بنشینند، دکتر یزدی و صباغیان عقب ماشین نشسته بودند، امام گفتند آقایان بیاین پایین، آقای صباغیان گفتند، ما قرار است از اینجا برنامه را اداره کنیم، امام گفتند خودش اداره می شود. وقتی آقای صباغیان اصرار کرد امام گفتند: بیایید پایین مسأله می شود، آن دو آمدند پایین مرحوم عراقی هم تا آن لحظه همراه امام بود. آقا فرمودند فقط احمد آقا بیاید. ‏‎[14]‎

 

مقاصد ملی گراها را از همان ابتدا می شناختند

‏قبل از انقلاب هنگامی که من هنوز در محلات بودم، روزی دو نفر از بزرگان و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 316
‏مشاهیر برای زیارت امام به محلات آمدند. در آن ایام گروهی خاص مطرح بودند که در رأس آنها مصدق بود. این گروه توجه مردم را به خود جلب کرده بودند. آنها چنین می پنداشتند که ضد امپریالیسم و ضد رژیم، کسی است که وابسته به آنان است. آن روز که من در خدمت امام بودم و شنیدم که آنها به امام می گفتند: «از شما خیلی بعید است که بر علیه این جمعیت که چنین و چنان هستند صحبت کنید. اینها مردمی وطن دوست و انقلابی هستند.»‏

‏ولی امام که این چهره های دروغین را از آن دوران می شناختند و مقاصدشان برای ایشان معلوم بود، آنها را رد کردند. این در حالی بود که این آقایان و بسیاری از مردم ندانسته این گروه ملیّون را مورد ستایش قرار می دادند. ‏‎[15]‎

 

دروغ می گوید

‏مهندس بازرگان فردی را به نام حسن نزیه در رأس شرکت نفت قرار داد که او حتی حقوق عقب افتادهٔ شمس و اشرف و سایر طاغوتیان را با تبدیل آن به دلار به خارج از ایران حواله و به آنها پرداخت می کرد. در عین حال بازرگان به دروغ از قول امام گفته بود که امام نزیه را قبول دارد. مرحوم آقای اشراقی داماد امام این ادعا را به صراحت رد کرد. او می گفت من شاهد بودم که امام به تلویزیون نگاه می کردند وقتی بازرگان از قول امام این مطلب را دربارهٔ نزیه نقل کرد امام فرمودند بازرگان دروغ می گوید. ‏‎[16]‎

 

به حرف بازرگان گوش نکن

‏اولین جلسهٔ محاکمهٔ هویدا قبل از رفراندوم بود که در اثر فشار دولت موقت تعطیل شد. آقای مهندس بازرگان و فرزند ایشان ساعت سه بعد از نیمه شب تلفن کردند و اصرار داشتند از وضعیت دادگاه آگاه شوند. وقتی متوجه شدند که دادگاه هنوز هویدا را محکوم نکرده است نفس راحتی کشیدند. من همهٔ این جریانها را درک می کردم و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 317
‏می دانستم که آنها به هر ترفندی که باشد می خواهند هویدا را از دست ما بگیرند که اعدام نشود. محاکمات قبل از رفراندوم تغییر رژیم موقتاً تعطیل شد و من به دستور امام به رشت و اردبیل و خلخال و تبریز رفتم بالاخره به قم آمدم. در قم به خدمت امام رسیدم امام به من فرمودند شما به حرف بازرگان گوش نکن. ‏‎[17]‎

 

هیچگاه امام را اینقدر ناراحت ندیده بودم

‏پس از تسخیر سفارت آمریکا، دولت موقت به عنوان اعتراض به این اقدام، استعفا کرد. تصور آنها بر این بود که امام استعفای اعضای دولت را نمی پذیرند و دانشجویان را وادار به خروج از محل لانهٔ جاسوسی می کنند. در پی آن دو تن از اعضای دولت که با برژینسکی ملاقات کرده بودند، به شدت مورد انتقاد قرار گرفتند. دربارهٔ ملاقات این افراد که در الجزایر با برژینسکی مشاور امنیتی کارتر، صورت گرفته بود، از طرف رییس دولت موقت توضیحاتی داده شد. ‏

‏همان طور که گفتم، من و چند نفر از برادران از جمله آقای میردامادی، اصغرزاده و گویا آقای سیف اللهی، برای ادای توضیحات و چگونگی موضعگیری دانشجویان در برابر استعفای دولت، در قم، در خدمت امام رسیدیم. در آنجا طی گفتگویی سؤالهایمان را پرسیدیم و پاسخهای ایشان را شنیدیم. امام بسیار از مصاحبهٔ رییس دولت موقت و توضیحاتی که در توجیه ملاقات خود با برژینسکی داده بود، ناراحت به نظر می رسیدند. از این رو دستور دادند که دانشجویان در برابر این برخوردها موضعگیری کنند و نکاتی را نیز متذکر شدند که در بیانیهٔ آنها ذکر شود. گفتنی است که بنده تا آن روز، هیچ گاه چهرهٔ مبارک امام را، از فرط ناراحتی، تا به آن حد برافروخته ندیده بودم. ‏‎[18]‎

 

استعفای بازرگان را بلافاصله پذیرفتند

‏پس از مذاکراتی که توسط برخی از مسؤولین دولت موقت با آمریکا انجام شد و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 318
‏پس از تسخیر لانهٔ جاسوسی، آقای مهندس بازرگان فردای آن روز از نخست وزیری استعفا داد و استعفای ایشان علیرغم وساطت عده ای سریعاً از سوی امام مورد قبول قرار گرفت و مسؤولیت ادارهٔ کشور به شورای انقلاب محول شد. من در نخست وزیری در اتاق بازرگان و دکتر سحابی بودم که از قم آقای صانعی با بی سیم گفت امام استعفای بازرگان را پذیرفت. من به روی خود نیاوردم. سحابی و بازرگان می گفتند معلوم است که امام استعفای ما را قبول نمی کند. ولی ما باید در پذیرش جدید شرط و شروط بگذاریم که یکی از آنها آزادی آمریکائیهاست. من از دفتر بازرگان بیرون رفتم و به رادیو تلفن کردم و گفتم پس از پخش قبول استعفای بازرگان از سوی امام، سرود خمینی ای امام را بگذارید تا مردم متوجه شوند یک خطر بزرگ که حاکمیت لیبرالهاست از انقلاب رفع شده است. ‏‎[19]‎

 

مردم کارشان را انجام می دهند

‏وقتی اعضای هیأت دولت موقت، تصمیم به استعفای دسته جمعی گرفته بودند تا امام را در مقابل یک کار انجام شده قرار بدهند با مرحوم شهید بهشتی و شهید باهنر به قم رفتیم و خدمت امام عرض کردیم حتماً شنیده اید دولت موقت می خواهد استعفا بدهد امام فرمودند بله کسی به اینجا آمده و چیزی هم نوشته بودند. بعد امام به طور ساده و عادی فرمودند من عقیده ام این است که استعفا را بپذیرم و مسأله ای را که از تهران تا قم روی آن بحث می کردیم و نگران آن بودیم، امام با صراحت و سادگی تمام مسأله را مطرح کرده نظر خودشان را فرمودند. خدمت ایشان عرض شد بعد چه می شود فرمودند هیچی، بروید و مملکت را اداره کنید. خود مردم کارشان را انجام می دهند. این قدرت تصمیم گیری یکی از بزرگترین امتیازات ایشان بود. ‏‎[20]‎

 

اگر آمد آنجا یقهٔ او را بگیر

‏روزهای اول انقلاب دادگاه به آن صورت منظمی که تصور می شد، نبود. همین امر ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 319
‏موجب می شد که گاهی اوقات متهمین و مجرمین واقعی از زندان فرار کنند. از جمله کسانی که در همهٔ کارها دخالت می کرد و بازپرس شده بود، ابراهیم یزدی بود که در دولت موقت اول معاون نخست وزیر و سپس وزیر امور خارجه شد. او در واقع همه کاره بود و در هر کاری دخالت می نمود. مردم هم از ماهیت او و همفکرانش اطلاع نداشتند. یزدی در طبقه سوم مدرسه رفاه که من هم در آنجا بودم، نصیری و رحیمی را به محاکمه می کشید آنها با وجود اینکه می دانستند من از طرف امام به عنوان قاضی و حاکم شرع تعیین شده ام، به این امر توجه نمی کردند. سرانجام کاسهٔ صبرم لبریز شد و مستقیماً به خدمت امام رفتم و عرض کردم ابراهیم یزدی می گوید که جزو شورای انقلاب است و نمی گذارد من به کارها رسیدگی کنم، او در همهٔ کارها دخالت می کند و مانع کار ما می شود. امام فرمودند: او جزو شورای انقلاب نیست و زورش هم به تو نمی رسد اگر آمد آنجا یقه او را بگیر. امام سپس یقهٔ مرا گرفت و گفت اینجوری و از پله ها به پایین پرت کن تا بیاید پیش من و من جواب او را بدهم. ‏‎[21]‎

 

ما خودمان مستقیماً اعلام می کنیم

‏پس از انقلاب قرارداد کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل بسته شد. امام فرمودند باید رابطه جمهوری اسلامی با مصر قطع بشود. ما از طرف دفتر امام به آقای یزدی که وزیر خارجه دولت موقت بود، پیغام دادیم که پیام امام این است که با مصر قطع رابطه بشود و شما این موضوع را اعلام بکنید و اعلامیه امام را هم بخوانید. اما آنها ظهر و شب و تا فردای آن روز هم این موضع و اعلامیه امام را اعلام نکردند. امام فردای آن روز مرا خواستند و فرمودند چرا اعلامیه خوانده نشد. گفتم می پرسم. وقتی از یزدی پرسیدیم چرا اعلامیه پخش نشده خیلی دست پاچه شد و گفت حالا دیر نشده، اعلام می کنیم فرصت هست و... امام فرمودند به او بگویید که اگر اعلام نمی کند، ما خودمان مستقیماً از دفتر به صدا و سیما اعلام می کنیم که این موضوع را بگویند. تا این را به دکتر یزدی گفتیم گفت نه خودمان اعلام می کنیم، شما چیزی نگویید. ‏‎[22]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 320

 

من چنین مطلبی را نگفته ام

‏یکی از پر دردسرترین و جنجالی ترین محاکمات ما، همان محاکمه هویدا بود. ما در دادگاه مرتباً با کارشکنیهای دولت موقت بازرگان روبرو بودیم، زیرا اعضای این دولت تقریباً با اعدام هویدا مخالف بودند. یدالله سحابی می گفت اگر خلخالی هویدا را اعدام کند، نخست وزیر کُشی در ایران امری عادی خواهد شد و ممکن است پس از شکست انقلاب ما را هم بکشند. بازرگان سرسختانه با اعدام هویدا مخالفت می کرد و برای جلوگیری از اعدام او سخت در تلاش بود و به من گفت شما نباید هویدا را اعدام کنید، چون می گویند او در سازمان ملل و اروپا طرفداران زیادی دارد و این را امام هم می گوید. من این موضوع را از امام پرسیدم. ایشان فرمودند من چنین مطلبی را نگفته ام. ‏‎[23]‎

 

بیایند در بیرونی بنشینند

‏بعضی از آقایان در یکی از مصاحبه هایشان اظهار داشته اند که ما در سال 42 یا وقت دیگری رفتیم قم و امام ما را درست تحویل نگرفت، امام ما را نشناخت. او اشتباه می کند. من در آن موقع در قم بودم وقتی آمدند به امام گفتم فلان آقا آمده است و می خواهد با شما ملاقات کند. با اینکه چهرهٔ حزبشان مذهبی بود و منشعب از جبههٔ ملی شده بود به عنوان یک حزب مذهبی، وقتی به امام گفتند امام فرمودند: «مانعی ندارد بیرون من باز است بیایند ملاقات کنند». گفتند نه می خواهند بیایند ملاقات خصوصی کنند. امام فرمودند: «من هیچگاه انقلابم را رنگ بهش نمی دهم انقلاب ما انقلاب اسلامی است مثل خونی که در همهٔ اعضای بدن جریان دارد، باید جریان داشته باشد. آقایان اگر می آیند با من ملاقات خصوصی کنند فردا می گویند این نهضت مربوط به فلان حزب و گروه است اگر می خواهند ملاقات کنند بیایند در بیرونی بنشینند و ملاقات کنند. » لذا آن وقت آن آقا در مصاحبه اش گفته بود: آقا آن سال ما را نشناخت، این اشتباهش بود. اما مهدی عراقی رضوان الله که می آمد چون مردی بود مبارز، امام ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 321
‏دستور داده بود به اخوی که مهدی عراقی هر وقت از شب آمد در منزل را زد هر ساعتی باشد بیاید مرا بیدار کند. من با مهدی عراقی باید تماس بگیرم. ساعت ده شب، یازده، دوازده و یا سپیده صبح، پیش از سپیده، صبح می رفت و ملاقات خصوصی با امام داشت. ‏‎[24]‎

 

به احسن وجه اداره شوند

‏یکی از چهره های معروف و زندانی می گفت: در مورد کمک به گروههای مبارز اسلامی و کمک به خانواده های مبارز مسلمان که در زندان بودند، با نامه ای از حضرت امام سؤالاتی شد، که آیا می توان در این جهت از وجوهات استفاده نمود؟ امام در پاسخ فرمودند: به این گروهها کمک بشود، و خانواده های آنها به احسن وجه از وجوهات اداره گردند. خود این امر مایه دلگرمی و قوت قلب آنها برای ادامه مبارزه بود. امام جواب را به فردی که نامه را از نجف آورده بود دادند و به او فرمودند برو بگو این کمک ها نباید صرف گروهکها (منافقین و... ) و خانواده های آنها بشود. ایشان در نامه اسامی این گروهها را ننوشته بودند ولی تذکر شفاهی دادند. او هم به ایران برگشت ولی چون خیال می کرد امام درباره اینها اشتباه کرده است، لذا از وجوهات به اعضای سازمان منافقین کمک می کرد. بعداً که در سال 54 انحراف آنها مشخص شد دچار حیرت گردیدم که مسؤولیت شرعی دادن وجوهات به آنها را علیرغم نظر امام چگونه توجیه کند چون خود را مدیون می دانست. ‏‎[25]‎

 

این لطف الهی بود

‏آنگاه که کتاب «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان منافقین» را نزد امام بردم با آنکه از گمراهی و تباهی افراد و اعضای سازمان آزرده بودند، لیکن از اینکه ماهیت و اندیشهٔ آنان را برای ملت ایران آشکار شده، احساس آرامش می کردند و اظهار داشتند: «به نظر من این لطف الهی بود که این اشخاص را وادار کرد که ماهیت خود را بروز ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 322
‏دهند و خود را به مردم بشناسانند در غیر اینصورت ممکن بود ضربه های بیشتری بر اسلام وارد کنند» (نزدیک به این مضامین) سپس افزودند: خطر آن منافقین فریبکار به ظاهر مسلمان از این گمراهان فریب خورده نامسلمان به مراتب بیشتر است. ‏‎[26]‎

 

مرا از ستایش کشتگان نهی می کردند

‏امام با وجود رنج و نگرانیهای شدیدی که از کج اندیشیهای سازمان منافقین داشت و با آنکه از سوی بسیاری از مبارزان اسلامی برای یاری و پشتیبانی از بنیانگذاران و اعضای سازمان، سخت زیر فشار بود، از هر گونه سختی بر ضد یا له آنان به شدت خودداری می کرد. نگارنده گاهی درباره سازمان با امام گفتگو کردم و پشتیبانی از مبارزه قهرآمیز و مسلحانه را خواستار شدم لیکن در بیشتر موارد با سکوت ایشان روبرو بودم. گاهی در پاسخ تنها به «صلاح نیست» بسنده می کردند و گاهی نیز پیرامون خیزش قهرآمیز اظهار نظر می کردند که مبارزهٔ مسلحانه بدون رهبری و نظارت عالمان وارسته و آزموده و خیزشی فراگیر و همه جانبه، مایه هرج و مرج و خونریزی ناروا و از میان رفتن افراد بیگناه خواهد شد و بُردی نخواهد داشت. لیکن دربارهٔ سازمان و اعضای آن هیچگونه سخنی نمی گفتند و پاسخی نمی دادند و نگارنده را از هر گونه تحلیل و ستایش از کشته های سازمان نیز باز می داشتند. ‏‎[27]‎

 

این ستایش روا نیست

‏در سال 1353 دفترچه ای زیر عنوان «شرکتهای صهیونیستی در ایران» از سوی سازمان به دست من رسید. در این دفتر نشانی شرکتهایی که از سوی اشغالگران فلسطین در ایران پدید آمده همراه با نام اعضا و مدیران آورده شده بود، این نوشته چون در اصل تایپی و از روی آن فتوکپی شده بود، کم رنگ و ناخوانا بود از اینرو، دفتر یاد شده را نزد امام بردم و از ایشان خواستم در صورتی که صلاح بدانند برای چاپ آن ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 323
‏اقدام کنم. امام پس از مطالعه آن از آنجا که نسبت به صهیونیستها سخت خشمگین و از رخنه و نفوذ آنان در ایران به شدت نگران و اندیشناک بودند با چاپ آن موافقت نمودند. ‏

‏نگارنده آن را همراه با مقدمه ای زیر عنوان «ایران فلسطین دیگر» به چاپ رسانید و پیش از پخش آن بنا بر روش همیشگی، نخستین نسخه چاپ شده را به نزد امام فرستاد تا اگر نظری و پیشنهادی روی آن دارند اعلام نمایند. و چون از سوی امام بیدرنگ واکنشی نشان داده نشد به گمان اینکه امام با پخش این دفتر دید مخالف ندارند به پراکندن آن دست زد و چند نسخه ای از آن را برای اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا و برخی دیگر از پارسی زبانان برون مرزی فرستاد. دیری نپایید که امام نویسنده را به حضور فراخواندند و دستور دادند که از پخش این دفتر خودداری شود! نگارنده که سخت شگفت زده شده بود از علت این امر جویا شد، امام پاسخ دادند: شما در مقدمه از سازمان ستایش کرده و نوشته اید «سازمان مجاهدین خلق که خدا یارشان باد» و این روا نیست. نگارنده با لحنی تأسف بار اظهار داشت در این شرایط که کمونیست ها همه نوشته ها، اعلامیه ها و کتابهای «چریکهای فدای خلق» را به عربی و به زبانهای دیگر ترجمه می کنند و در دسترس همگان قرار می دهند، ما روی پیروی از شما هیچگونه پشتیبانی تبلیغاتی از سازمان نکرده ایم و در مقدمه این دفتر نیز تنها وظیفهٔ خود دانستیم که برای آنان که با نام خداوند یکتا به مبارزه با رژیم شاه برخاسته اند دعا کنیم، آیا دعا برای سازمانی که به نام خدا حرکت می کند به نظر عالی نارواست؟‏

‏امام در پاسخ فرمودند: «شاه نیز دم از خدا می زند بنابراین برای او نیز دعا کنید»!! این سخن امام مانند پتکی بود که بر سرم فرود آمد با شگفت زدگی گفتم: «آخر ما درباره این سازمان چنین بدگمانی نداریم». امام بی درنگ پاسخ دادند: «نخیر نداشته باشید»!‏‎[28]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 324

 

کسی نتوانست کلمه ای بگوید

‏من از نزدیکان امام بودم، کسی بودم که واسطه می شدم بین این سازمان منافقین و بین امام که اینها موفق بشوند، ساعتها با امام و روزها با امام ملاقات کردم من سمپات این سازمان بودم. من ساعتها با امام صحبت می کردم که بلکه بتوانم یک جمله از امام در یک اعلامیه بگیرم که به دفاع از سازمان و یا یکی از افراد این سازمان باشد. در یک جلسه خاطرم هست که من بعد از یک ساعت و نیم صبحت گریه ام گرفت و شاید پنج دقیقه گریستم و نتوانستم حرف بزنم بلکه بتوانم حمایت امام از این سازمان و از راه آنها و شیوه کار آنها کسب بکنم. خود من سمپات این سازمان شدم و حتی بالاتر از سمپات، رابطه ارگانیک با این سازمان داشتم، چهار الی پنج سال در این رابطه کوشیدیم تا به نفع این سازمان پیش امام یک کلمه تأیید بگیرم نتوانستم. آیت الله زنجانی نتوانستند. مرحوم مطهری پیغام داد که از این جوانها حمایت کنید نتوانست. آقای منتظری نامه دادند و نامه را مرحوم احمد رضایی گرفت و در کفشش جاسازی کرد و آورد خدمت امام، تأثیر نگذاشت. چطور می توانیم بپذیریم که چهار نفر اطرافی که امام هیچ اختیاری به آنها نداده بتوانند آنطور در ایشان تأثیر بگذارند که مسایل عینی و واقعی جامعه به ایشان نرسد و آنچه که اطرافیان القاء می کنند به ایشان برسد! چطور می تواند اینطور باشد. یک تجربه عینی واقعی است که خود من دارم، بپرسید از خود آنها، اینطور نبود که امام به من اعتماد نداشته باشد خیر، نمی خواهم از خودم تعریف کنم، ولی این را من به چشم خودم دیدم و باورم هست نه تنها من، بسیاری از بزرگان که می توانستند اطرافی امام باشند. نافذ در امام باشند، نزدیک امام باشند، مشاور امام باشند، سالها کوشیدند که به ایشان فشار بیاورند، تحمیل بکنند، همین حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در جریان نامه ای که به امام نوشته بود و خواسته بود که از اینها حمایت بکنید و نامه که توسط آقای عزت الله سحابی به خارج می رفت تا به امام برساند و در همین رابطه عزت الله سحابی در فرودگاه بازداشت شد. این همه جریانات می خواستند به این مرد فشار بیاورند ولی امام چیزی را که اعتقاد داشت و باور داشت محال بود که کسی علیه آن بتواند درش نفوذ بکند و از ایشان کلمه ای را بگیرد. ‏‎[29]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 325

 

اصول دین خود را بنویسید

‏یادم هست یکروز امام می فرمودند: آقای دعایی آمد پیش من و گریه کرد که ولو چند کلمه از مجاهدین تأیید کنید. آقای مطهری شهید بزرگوارمان و آقای منتظری و آقای طالقانی برای امام نامه نوشته بودند که تأیید کنید ولی امام زیر بار تعریفات نرفتند و خود تصمیم گرفتند. جتی پس از سال 54 که دیگر معلوم بود بر اثر انقلاب عده ای از مجاهدین برگشته اند ولی باز امام کلمه ای نفرمود تا از پاریس آمدیم. در قم مجاهدین خواستند با امام ملاقات کنند امام به آنها فرمودند: اصول دین خود را بنویسید و بعد بیایید. در این موضوع لطافت بسیار ظریفی است و آن اینکه مثل اینکه امام آنان را مسلمان نمی داند. آنها نوشتند. بعد امام فرمود: باید در روزنامه ها چاپ کنید. آنها چاپ کردند. وقتی خدمت امام رسیدند امام آنها را خیلی نصیحت کردند که دست از این کارهایتان بردارید و مانند سایرین باشید. والاّ روزی که احساس کنم کاری برخلاف می کنید به مردم معرفیتان می کنم. ‏‎[30]‎

 

منافقین شما را بازی داده اند

‏در سفری که قصد داشتم در نجف خدمت امام برسم، با یکی از دوستان ملاقات کردم. ایشان به من گفت به امام بگویید تأیید از مجاهدین خلق را هر چه سریعتر انجام دهند، که دیر می شود و عقب می مانیم. خدمت امام مطلب را عرض کردم. امام فرمودند: آقایان... و مطهری هم مرا تشویق به دفاع از آنان کردند، ولی شماها متوجه نیستید، اینها شما را بازی داده اند. اینها به اسلام ما معتقد نیستند. دوستان خارج از کشور هم در این مورد به من فشار آورده اند، ولی آنها هم سرشان کلاه رفته است. ‏‎[31]‎

 

کتابهای اینها انحراف دارد

‏وقتی سر و صدای مجاهدین بلند شد و یکی دو عملیات صورت گرفت، جاذبهٔ آن موجب شد تا روحانیون دست اندر کار مبارزه علیه رژیم شاه از آنان ترویج کنند. بعضی ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 326
‏پا را فراتر گذاشته کمک مالی می کردند و بعضی پا را فراتر گذاشته و عضو شدند. در هر محفلی ترویج خوبی و دین و تقوای آنها بود. کار به جایی رسید که مراجع عظام هم به نفع آنها اعلامیه دادند. موقعی که بعضی از اعضای سازمان را رژیم می خواست اعدام کند و نوشتند که اینها آدمهای متدین و حافظین قرآنند، آنها را نکشید. ولی در این موقع این سؤال برای همه بود که چرا امام که در رأس مبارزات است کلمه ای دربارهٔ اینها نمی گوید. حتی یکی از بزرگان امروز مرا در تهران خواست و گفت شنیده ام می خواهی نجف بروی، گفتم آری. گفت به آقا بگو اینان حکومت را می گیرند و شما ناچار، آنها را تأیید می کنید. ولی تأیید شما دیگر دیر شده است. پس تا دیر نشده آنها را تأیید کنید. گفتم چشم و رفتم و به امام گفتم و امام سکوت کردند. امام نه تأیید کردند نه برای آنان پول دادند و نه حاضر شدند کلمه ای دربارهٔ آنها بگویند. وقتی علت را در این زمینه از امام سؤال کردم، فرمودند من کتابهای اینها را خواندم دیدم اسلامی نیست و انحراف دارد، لذا تأیید نکردم و این در حالی بود که این کتابها را همه در قم و تهران و مشهد خوانده بودند. ‏‎[32]‎

 

گزارشات همه را می شنیدند

‏افراد از خارج و از ایران می آمدند و امام گزارشات آنان را استماع می فرمودند، لکن طبق روالی که داشتند تحلیل و تصمیم گیری با خودشان بود. جریان حسین روحانی را که از منافقین بود و امام در یکی از سخنرانی هایشان به آن اشاره فرمودند، من دقیقاً یادم هست. این شخص اول آمد ما را دید به تصور اینکه از طریق ما در امام نفوذ کند به او گفتیم این تصور غلطی است که تو از امام داری. ایشان مستقیماً حرف طرف را می شنود و مستقیماً تصمیم می گیرد. کسی در امام نفوذ ندارد. تمهید مقدمات بیفایده است. ‏‎[33]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 327

 

می خواهند بگویند معادی وجود ندارد

‏دو نفر از نمایندگان سازمان منافقین (تراب حق شناس و حسین روحانی) به نجف آمدند و خواستند خدمت امام برسند و توضیحاتی را به عرض امام برسانند. من این تلاش را کردم و امام هم روی همان سابقهٔ ذهنی که آقای زنجانی و طالقانی از اینها حمایت و سفارش آنها را کرده بودند، متوجه شدند، یک گروه جدید اسلامی معتقد به مبارزهٔ مسلحانه مخفی است، خواستند ببینند که چه فکر می کنند و چه کسانی هستند. پنج جلسه پشت سر هم به حسین روحانی اجازه دادند که مستقیماً حرف بزند‏‎[34]‎‏. او حرفهایش را زد و از کتابهای که با خودشان آورده بودند که امام از طریق آن کتابها با طرز تفکر این سازمان آشنا بشوند، کتاب راه انبیاء، راه بشر بود و کتاب امام حسین معروف که آنروزها اسمش سیمای یک مسلمان بود. چون کتاب امام حسین نسخهٔ تایپ شدهٔ خیلی ریز و ناخوانایی بود، امام فرمودند که چشمم ضعیف است و چون به زحمت می توانستند بخوانند، فرمودند بهتر است که بازنویس بشود، حدود سه هفته حسین روحانی در اطاق خود من در مدرسه مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی در نجف اقامت داشت و این کتاب را رونویس می کرد و همه روز چندین صفحه خدمت امام می بردیم و ایشان می خواندند. کتاب که تمام شد، حسین روحانی برگشت و قرار بود که من نتیجه نظر امام را به آنها بگویم. امام درباره کتاب راه انبیاء، راه بشر فرمودند که اینها ضمن این کتاب می خواهند بگویند که معادی وجود ندارد و معاد سیر تکاملی همین جهان است. و این چیزی است که خلاف معتقدات اصولی اسلامی و باز برداشت امام این بود که اینها بیش از آنکه تعبد داشته باشند، تمسک دارند. یعنی این مفاهیم که از نهج البلاغه و از قرآن گرفته می شود و با این شیوایی عرضه می شود یک نحو وسیله هست، تمسکی به آن کرده اند و از بن دندان ایمان ندارند. این برداشت امام بود. امام صریحاً نمی خواستند بگویند، می خواستند مطالعات بیشتری داشته باشند و کوشیده بودند که از طریق یارانشان در ایران اطلاعات بیشتری کسب کنند و بعد از آن از طریق عملکرد خود اینها دقیق تر به ماهیتشان پی ببرند و آن برخورد تاریخی را کردند. امام ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 328
‏گفتند: من تأیید نمی توانم کنم، شما معتقد به مبارزهٔ مسلحانه هستید، الآن وقتش نیست. پیروز نخواهید شد. اما اینکه بیایند سازمان را صددرصد تخطئه بکنند یا تأیید بکنند خیر، تأیید نکردند و هر چه در این رهگذر فشار آمد، ایشان نپذیرفتند. ‏‎[35]‎

 

تشکیلات شما نابود می شود

‏حسین احمدی روحانی در دیدار با امام از پاکی، آزادگی، وارستگی، شایستگی و پرهیزگاری بنیانگذاران و اعضای سازمان، سخن ها گفت و ستایش ها کرد و کوشید به امام بباوراند که این گروه در راه پیشبرد آرمانهای مقدس اسلامی به پا خاسته اند! به پشتیبانی از اسلام و قرآن برخاسته اند! و جز پیاده کردن قوانین اسلامی هدف و انگیزه ای ندارند و برای آنکه امام را به درستی تحت تأثیر قرار دهد و شیفته و فریفتهٔ سازمان سازد، آیه هایی از قرآن و خطبه هایی از نهج البلاغه را در نزد امام از بر خواند و تا آنجایی که توانست از خدا، اسلام و مسلمانی دم زد و به اصطلاح معروف «جانماز آب کشید». این برنامه درست یکماه ادامه داشت. نامبرده به طور روزانه یک ساعت و گاهی بیشتر به دیدار امام در نجف اشرف می رفت و از قرآن، نهج البلاغه و آیین خدایی سخن می گفت! و از سوی سازمان برای فداکاری در راه اسلام اعلام آمادگی می کرد! و برای گرفتن اعلامیه از امام در پشتیبانی از سازمان، پافشاری زیادی داشت. لیکن این شگردها و مقدس نماییهای او، نه تنها نتوانست امام را بفریبد، بلکه مایه ذهنیت، بدگمانی و دید منفی امام نسبت به سازمان گردید. امام بدون کوچکترین واکنشی در برابر سخن گفتن او از قرآن و نهج البلاغه و... اظهار داشتند، پشتیبانی من از گروه، نیاز به شناخت بیشتری از اعتقادات دینی و خط فکری و برنامهٔ دراز مدت آنان دارد. از اینرو باید دربارهٔ آنان از علما و روحانیون آگاه تحقیق کند و نیز بایسته است که نوشته های سازمان پیرامون مسایل اعتقادی و سیاسی را مطالعه و بررسی کند! حسین احمدی روحانی که هیچگاه چنین واکنشی را از امام انتظار نداشت، در شگفت شد و برای آنکه امام به ماهیت سازمان و اندیشه های التقاطی کارگزاران آن پی نبرد، برخی از ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 329
‏نوشتار سازمان مانند «اقتصاد به زبان ساده» و... را در دسترس امام قرار نداد و کتابی را که دربارهٔ قیام حضرت امام حسین، علیه السلام، از سوی سازمان نوشته شده بود و نیز کتاب راه انبیاء، راه بشر را نزد امام برد. امام با مطالعه این دو کتاب به لغزشهای فکری و بیراهه پویی سازمان تا پایه ای آگاهی یافتند و روی کژاندیشی آنان در کتاب انگشت گذاشتند و در کنار نوشتجات آنان نکته هایی را یادآوری کردند. حسین روحانی در پی پیروزی انقلاب اسلامی که دستگیر و محاکمه شد، در مصاحبه تلویزیونی که در زندان اوین انجام داد، از دیدار خود با امام در نجف اشرف اینگونه یاد کرد:‏

‏«... از جمله مسؤولیتهایی که باز به من داده شد، در خارج از کشور ملاقات با امام بود... درباره این ملاقات از طرف داخل به من توصیه شد؛ یعنی به من و تراب حق شناس توصیه شد که با امام تماس بگیرید و امام را در جریان مسایل داخل و مسایل سازمان بگذارید و اگر امکان داشته باشد، ایشان اعلامیه ای بدهند در پشتیبانی از زندانیان در شرف اعدام، یعنی رهبران و مسؤولین مجاهد ما. من مسؤولیت این کار را به عهده گرفتم و از طریق آقای سید محمود دعایی که آن روز سمپات ما بود در سال 51 موفق شدم که جلسات متعددی با امام داشته باشم که به جز جلسهٔ اول که ایشان شرکت داشت برای معارفه، من در جلسات دیگر تنها بودم با امام، مجموعاً هفت جلسه طول کشید در حدود یکماه و هر کدام یک یا یک ساعت و نیم، و در این مدت من در زمینه های مختلف با امام صحبت کردم، بحث کردم. از جمله مسایلی که در آنجا مطرح شد، گفتم مسایل داخل ایران و وضع سازمان ایدئولوژی سازمان. مبانی ایدئولوژیک سیاسی سازمان و در همین رابطه هم دو کتاب که در اختیار داشتم، کتاب امام حسین، علیه السلام، و جزوه راه انبیاء را به ایشان دادم و ایشان هم به طور کامل مطالعه کردند و نظراتشان را به صورت کتبی نوشتند که متأسفانه الآن این نوشتهٔ کتبی در اختیار نیست و من می توانم به روی نکاتی که الآن در ذهنم هست و... تکیه بکنم. از جمله مسایلی که ایشان بعد از مطالعه این کتابها نظر دادند، این بود: یکی مسأله تحلیل ما از مسأله قیامت بود که با تحلیل ما معتقد بودیم در واقع حیات جدیدی است به دنبال حیات دنیا و به دنبال یک تغییرات کمی که دچار تغییر کیفی می شود، ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 330
‏ایشان این تحلیل را تحلیل مادی می دانستند و مخالف با آنچه که در قرآن هست. مورد دیگر مسایل تکامل بود که ما معتقد به تکامل انواع بودیم و اصل داروین. که باز ایشان آن را مخالف به حساب احکام قرآنی می دانست. از جمله مسایل دیگری که مورد بحث بود مسأله مبارزه مسلحانه در ایران بود که می دانید ما در آنجا معتقد به مبارزهٔ مسلحانه چریکی بودیم. البته آنجا چریکی نمی گفتیم، معتقد بودیم که یک مبارزهٔ مسلحانه، مبارزه ای است که می تواند توده ها را به مبارزه بکشاند و آمادگی مردم و جنبش برای چنین مبارزه ای. و امام سخت با این مسأله مخالف بودند و تأکید کردند که من با مبارزه مسلحانه مخالفم و معتقدم که تشکیلات شما نابود می شود و از بین می رود. البته این مسأله ای بود که ما بعدها در بخش منشعب در سال 56 و 57 در یک مبارزهٔ ایدئولوژیک درون سازمانی به این مسأله رسیدیم. در رابطه با پیشنهاد ما برای صدور آن اعلامیه، ایشان تأکید کردند که من هنوز لازم است که در رابطه با مواضع ایدئولوژیک سیاسی سازمان، اطلاعات بیشتری پیدا کنم و از افراد مختلف در این باره سؤال کنم و از آنها حتی اسم هم بردند از آقای منتظری، طالقانی و رفسنجانی و دیگران و مطهری هم اسم بردند، ما هم موافق بودیم و گفتیم که سعی می کنیم از طریق این آقایان، ما نامه ای برای شما بفرستیم که البته گویا نامه هایی هم فرستادیم که ایشان تأکید کردند که این به معنی این نیست که اگر باز هم آقایان موافق بودند، من هم موافق باشم، یعنی تصمیم نهایی را خود من اتخاذ خواهم کرد. به این ترتیب ایشان در آن موقع موافق با دادن چنین اعلامیه ای نبودند. ‏‎[36]‎

 

بازرگان هم اشتباه کرده است

‏منافقین سعی داشتند برای فعالیتهای خودشان از امام تأیید بگیرند، از اینرو در تأیید خود از هر چه روحانی سرشناس و مبارز بود، خدمت امام نامه آوردند، از جمله مرحوم آیت الله طالقانی. آن مرحوم در نامه ای که به امام نوشته بودند تعبیرشان از اینها این آیه شریفهٔ قرآن بود: «انهم فتیه آمنوا بربهم وزدناهم هدی» (تعبیر قرآن از اصحاب ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 331
‏کهف). حسین روحانی از کادرهای بالای سازمان آمده بود نجف و مدت دو هفته هم آنجا ماند چند تا از نشریات سازمان را برای امام آورده بود تا ایشان مطالعه کنند. خودش هم چند جلسه آمد خدمت امام و مواضع اعتقادی سیاسی سازمان را برای ایشان توضیح داد. دست آخر امام به من فرمودند من از مطالعه آثار اینها به این نتیجه رسیدم که به معاد به آن معنایی که ما معتقدیم ایمان ندارند و دچار بینش های التقاطی هستند. نظر امام را به او منتقل کردم که تلقی امام این است. گفت ما این برداشتها را از کتاب راه طی شده، نوشته مهندس بازرگان داریم. خدمت امام رفتم و گفتم ابراز تمایل فرمودند کتاب راه طی شده را بخوانند. آن را تهیه کرده، خدمت امام دادم. ایشان آن کتاب را هم خواندند و فرمودند من مهندس بازرگان را می شناسم او فرد معتقدی است، گرچه در اینجا او هم اشتباه کرده و منحرف شده است. ولی شاید به خاطر اینکه برخی از جوانها به مفاهیم مذهبی آشنا نیستند، ایشان خواسته اند که آنان را تا اندازه ای به دین و مفاهیم آن نزدیک کند از اینرو قدری مسامحه و مماشات کرده است. که این امر از طرف امام یک توجیه لطیفی بود. ‏‎[37]‎

 

در مقابل فشار تسلیم نشدند

‏کارگزاران سازمان منافقین به خوبی دریافته بودند که برای به دست آوردن پایگاه مردمی و رخنه در دل توده پیش از هر کار باید امام را به پشتیبانی از سازمان واداشت و از جایگاه امام در میان ملت برای سازمان بهره برداری کرد. از اینرو نخست در پی ربودن هواپیمای تاکسی ایر از دوبی و بردن آن به بغداد سازمان از راه غیر مستقیم فشارهایی بر امام آورد تا به پشتیبانی از ربایندگان هواپیما و سازمان آنان برخیزد. لکن این نقشه به سبب ژرف نگری امام به بار ننشست و با شکست روبرو شد. ‏‎[38]‎

 

مصلحت نمی بینم دخالت کنم

‏پس از تبعید امام به نجف، رژیم شاه عده ای از بلندپایگان سازمان مجاهدین را ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 332
‏در دوبی دستگیر کرد و قصد داشت آنها را با هواپیما به تهران انتقال دهد. این افراد موفق شدند هواپیما را بربایند و به بغداد ببرند. رژیم بعث به دلیل اینکه نتوانسته بود اطلاعاتی را که می خواست از آنها بگیرد آنان را تحت شکنجه و فشار زیادی قرار داده بود. در این هنگام تراب حق شناس که از اعضاء سازمان بود با نامه ای که از مرحوم آیت الله طالقانی از ایران آورده بود به خدمت امام رسید. مرحوم طالقانی از امام خواسته بود که به رژیم عراق گوشزد کند که اینها مورد اعتماد هستند و آزاد شوند و این آغاز ارتباط امام با جریان سازمان یافته مبارزه مسلحانه در ایران بود. پیام مرحوم طالقانی به امام با مرکب نامرئی در تقویم جیبی حق شناس نگاشته شده بود که او در حضور امام آن را مرئی کرد و با علامتی که در پیام بود امام اطمینان پیدا کردند که پیام از آقای طالقانی است. آغاز پیام این بود: «انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدی» اینها جوانانی بودند که ایمان به خدای خودشان داشتند. پس ما هدایت آنها را افزون کردیم‏‎[39]‎‏. در پیام از امام خواسته بود که اظهارات حامل پیام را گوش کنید و از اعضای سازمان حمایت کنید. امم پیام را شنیدند و به اظهارات حق شناس هم گوش کردند ولی در تصمیم گیری عجله نکردند و به روز بعد موکول کردند. روزد بعد که من برای دریافت پاسخ خدمت ایشان رسیدم فرمودند من مصلحت نمی بینم که از بعثی ها چیزی را بخواهم و تا به الآن من خواسته ای از آنها نداشته ام. لذا در هر تصمیمی آزاد بوده ام و اینها طبیعتاً نتوانسته اند خواسته ای را بر من تحمیل کنند. تو خود اگر راهی می دانی برای نجات آنها دنبال کن، اما من مصلحت نمی بنیم دخالت کنم. ‏‎[40]‎‏ ‏

 

مثل اینکه فلانی مأمور است

‏در آن روزگاری که شایعهٔ دسیسهٔ ترور امام از سوی رژیم شاه بر سر زبانها افتاده بود حسین حاج ملاحاجی که در سال 55 به ظاهر از سازمان منافقین جدا شده و از ایران بیرون آمده بود با اینجانب تماس گرفت و درخواست کرد کلت خود را در اختیار ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 333
‏او قرار دهم تا امام را در رفت و آمدها پاسداری کند. این پیشنهاد او را با امام در میان گذاشتم. امام بدون اینکه به این پیشنهاد پاسخ گویند لبخندی زدند و اظهار داشتند مثل اینکه فلانی حاج ملاحاجی از طرف سازمان مأمور شده است که در نجف اشرف با سازمان بسازد (اشاره به تهدید وحید افراخته نسبت به آقای طالقانی که اگر به مخالفت با سازمان ادامه دهی تو را می کشیم و این جنایت را به گردن ساواک می افکنیم و بدین ترتیب تو را شهیدنما خواهیم کرد!) روزی به امام گفتم شما که نسبت به او تا این پایه بدبین هستید چگونه اجاره خانه او را می پردازید و برای او کولر خریداری کرده اید. امام پاسخ دادند انسانیت و مساعدت به افراد نیازمند یک وظیفه است و احتیاط و نهانکاری و عدم اطمینان بی جا باب جداگانه ای دارد. ‏‎[41]‎

 

این کار را نکنید موفق نمی شوید

‏این نگارنده از امام خواست که دید خود را درباره سازمان برای این نویسنده آشکار سازد تا بیش از این در تاریکی و ناآگاهی نماند و سرگردان نباشد. در پی این درخواست، امام زبان به سخن گشودند و درباره سازمان برای نخستین بار گفتند:‏

‏«... قبل از اینکه این دسته در داخل ایران به فعالیتی دست بزنند یک نفر از جانب آنها نزد من آمد و اظهار داشت که ما جمعیتی هستیم که بر مبنای قرآن می خواهیم قیام مسلحانه کنیم، به مبارزه چریکی دست بزنیم و از شما می خواهیم که ما را تأیید و حمایت کنید. به قرآن و نهج البلاغه خیلی تمسک می کرد و از خدا و پیغمبر دم می زد. به او گفتم که من جمعیت شما را نمی شناسم و از عقاید و افکار شما بی اطلاعم و با این حرفها هم نمی توانم اعتماد کنم. او برای اینکه اطمینان مرا جلب کند، حدود یکماه هر روز نزد من می آمد و از عقاید و افکار جمعیت خود برای من حرف می زد، من فقط گوش می دادم و هیچگونه اظهار نظری نمی کردم. بعضی از نوشته هایشان را آورد من مطالعه کردم و روی انحرافاتشان انگشت گذاشتم و در کنار نوشته هایشان حاشیه زدم و آنچه را که برخلاف اسلام و مبانی قرآن بود به آنها تذکر دادم. چون اظهار کرد که ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 334
‏می خواهیم قیام مسلحانه کنیم، فقط یک کلمه به او گفتم این کار را نکنید چون موفق نمی شوید و خود را به هدر می دهید. من از مجموع اظهارات و نوشته هایشان به این نتیجه رسیدم که این جمعیت به اسلام اعتقاد ندارد، لیکن چون می داند که در کشوری مانند ایران که بیش از هزار سال است اسلام در رگ و پی این ملت ریشه دوانیده است جز با نام ا سلام نمی توان پیشرفت کرد لذا اسلام را ملعبه کرده اند. بالای نوشتهٔ خود نام خدا را می گذارند لیکن ذیل آن همان حرفها و بافته های مارکسیست ها و مادیون است. این فکر در آن روز فقط در حد یک گمان بود. لیکن هر چه گذشت و نوشته هایشان بیشتر منتشر شد این گمان در من بیشتر تقویت شد. البته ممن نمی خواهم بگویم همهٔ آنهایی که با این جمعیت هستند اینجوریند. ممکن است در میان آنها افرادی باشند که واقعاً به اسلام اعتقاد داشته باشند و چه بسا افرادی که فریب آنها را خورده باشند لیکن اساس تشکیلات این جمعیت روی اعتقاد به اسلام نیست... » آنگاه امام افزودند:‏

‏البته من این فکر و گمان خود درباره سازمان را علنی نکردم چون آن کسی که از طرف آنها آمده بود وعده می داد که به زودی درصدد رفع انحراف های خود برمی آیند و خود را اصلاح می کنند، لیکن به هیچ وجه آنها را تأیید هم نکردم. البته رفقا و دوستان از ایران خیلی مرا زیر فشار گذاشتند. آقای طالقانی به من نوشتند: ‏«انهم فتیة آمنوا بربهم وزدناهم هدی»‏ آقای منتظری به من نامه نوشتند، آقای هاشمی رفسنجانی همینطور، بعضی علمای بلاد نامه ها و پیغامهایی را درباره این جمعیت برای من فرستادند و خودشان هم با تمام قوا از این جمعیت حمایت کردند و حتی از وجوه شرعیه در اختیار آنها گذاشته اند. هنوز هم به من فشار می آورند که از آنها حمایت کنم. لیکن من آنها را یک جمعیت منحرف و گمراه می دانم و به هیچ وجه نمی توانم آنها را حمایت و تقویت کنم. من خطر اینها را برای اسلام از مارکسیستها بیشتر می دانم. ‏‎[42]‎

 

این حرف خلاف شرع است

‏ابتدای ریاست جمهوری بنی صدر و زمانی که وی جانشینی فرماندهی کل قوا را ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 335
‏نیز به عهده داشت. پاره ای مسایل بین بنی صدر و سپاه رخ داده بود. آن موقع من در سپاه بودم. یک روز با دیگر برادران عضو شورای فرماندهی سپاه در خانهٔ دربند به محضر حضرت امام رسیدیم. این در حالی بود که ایشان تازه از بیمارستان آمده بودند. اما کم کم به مسایلی که دور و بر بنی صدر می گذشت، توجه پیدا کرده بودند. آن روز از ایشان سؤال کردیم که: «چرا با مسألهٔ بنی صدر برخورد نمی کنید؟»‏

‏فرمودند که:‏

‏به هر حال یازده میلیون انسان مسلمان به وی رأی داده اند. موقعی از این فرد سخن خواهم گفت که همهٔ مردم آرایشان را پس گرفته باشند. ‏

‏و بعدها دیدیم که ایشان در همان زمان لازم این کار را کردند. در آن روزها هر یک از ما انتقادی از بنی صدر می کردیم. یکی از برادران گفت: «آقا! بنی صدر مسلمان نیست. » ایشان بلافاصله فرمودند:‏

‏آیا شما حجت شرعی در عدم مسلمان بودن او دارید یا ندارید؟ اگر ندارید، این حرف گناه است و این حرف خلاف شرع است. ‏‎[43]‎

 

اسناد را به هیچ مقامی تحویل ندهید

‏در پی افشاگری دانشجویان از طریق اسناد موجود در آرشیو و بایگانی لانهٔ جاسوسی، عده ای با این کار به مخالفت برخاستند. از آن جمله، بنی صدر بود که هم با اصل قضیه مخالف بود و هم با افشای اسناد. وی اصرار داشت که اسناد در اختیار شورای انقلاب قرار گیرد. اما پس از اینکه موفق نشد، اصرار کرد که اسناد به دادستانی انقلاب تحویل داده شود. در آن موقع، مرحوم شهید آیت الله قدوسی دادستان کل انقلاب بود. ‏

‏با افزایش فشار، ما دوباره خدمت امام در قم رسیدیم و از ایشان کسب تکلیف کردیم. ایشان فرمودند:‏

‏اسناد را به هیچ کس و هیچ مقامی تحویل ندهید و خودتان آن را منتشر کنید. ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 336
‏در ضمن توضیحی دادند و توصیه ای کردند. توضیح این بود:‏

‏مطالبی که شما از طریق اسناد به دست آورده اید، من قبلاً در مورد این آقایان (مقصود سران نهضت آزادی بود) می دانستم. اینها در پاریس هم که پیش من می آمدند و یا در آنجا بودند، مطالبی می گفتند که همین چیزهایی است که شما از این اسناد استخراج کرده اید. ‏

‏این آقایان حرفشان این بود که ما برای ادامهٔ حیات و ادارهٔ کشور یا باید به سمت شوروی برویم، یا به سمت آمریکا. ولیکن با توجه به تجربه ای که از شورویها در حمایت از دوستانشان و سپس دست برداشتن از حمایت آنها وجود دارد، ما باید به دامن آمریکا بچسبیم، و این نوع تفکر آقایان بود. ‏

‏اما توصیه ای که امام فرمودند: چنین بود:‏

‏سعی کنید در افشاگریها طوری این آقایان را لجن مال نکنید که دیگر نتوانیم از وجود آنان برای انجام کارها استفاده کنیم. ‏‎[44]‎

 

از سقوط ایشان جلوگیری کنید

‏من درباره بی دینی و لاقیدی مسؤولان دفتر مخصوصاً مشاوران نزدیک و به واسطهٔ موضوعی به بنی صدر اعتراض خود را می رساندم او می گفت تذکر می دهم، اما هیچ اثری از تذکرات نمی دیدم. نمونهٔ آن اعتراض شدید من نسبت به منشی سعید سنجابی مشاور سیاسی بنی صدر بود که روزی با وضع بسیار قبیح و با لباس توری و بدن نما به دفتر رییس جمهوری آمد. من بلافاصله به بنی صدر متذکر شدم اما او می گفت که تذکر خواهم داد اما وضع این خانم همچنان ادامه داشت. من دیگر تحمل نداشتم و با چند نفر مشورت کردم و همینطور در این رابطه آقای گرمارودی دو بار از امام استفسار کرده بود که امام فرموده بودند همانجا بمانید و ایشان (بنی صدر) را تضعیف نکنید و از سقوط ایشان جلوگیری کنید و این اطرافیان را از ایشان دور کنید. ‏‎[45]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 337

 

بین اینها التیام ایجاد کنید

‏خدای من گواه است تا دو ماه قبل که من با ایشان بنی صدر ارتباط داشتم به عنوان یک وظیفهٔ شرعی آنچه که به نظر من خیر می رسید به او تذکر دادم و امام به من و دوستانم فرموده بودند: شما صحبت نکنید بروید بین اینها بنی صدر و سران جبههٔ مخالف او التیام کنید و از دو ماه قبل که تقریباً ارتباط با ایشان قطع شد، آنچه خیر و صلاح بود به ایشان گفتم ولی متأسفانه دیگر مأیوس شدم و لذا کنار کشیدم. ‏‎[46]‎

 

یک هفته دیگر صبر کنید!

‏در سالهای 60 – 1359 بعد از سخنرانیهای بنی صدر که ایجاد توهّم نسبت به حزب الله، بالاخص شهید رجایی و شهید مظلوم دکتر بهشتی کرد، در جریان تشکیل هیأت سه نفره حل اختلاف به جایی رسیدیم که در جلسه تصمیم گرفتیم نتیجه را به عرض امام برسانیم و با موافقت ایشان آن را اعلام کنیم. البته آقای اشراقی مخالفت می کرد و می گفتند هنوز زود است و ما به نتیجهٔ قطعی نرسیده ایم. گفتیم می رویم خدمت امام. سه نفری رفتیم خدمت امام. من مقداری گزارش دادم. جناب آقای مهدوی کنی و مرحوم اشراقی هم صحبت کردند. آقای کنی به امام عرض کرد که: «ما به اینجا رسیده ایم و طبق دستور شما باید نتیجه را اعلام کنیم. » من متن دستور را خواندم، اما دیدم کمی تردید دارند. عرض کردم: «اجازه بفرمایید من چند جمله را که این آقا (بنی صدر) نوشته است از روی نوشتهٔ خودش برای شما بخوانم. » فرمودند: «می دانم. نمی خواهد. بحث شده. » گفتم: «نه، اجازه بدهید دو تا جمله اش را بخوانم. » چون می خواستم نظرشان را قطعی کنند. ایشان دیگر جوابی ندادند. من شروع کردم به خواندن. دو، سه جمله خواندم. گفتم: «اینهاست. با این بیانات و با این نوشته ها و مسایلی که عرض کردیم، طبق حکم حضرتعالی ما وظیفهٔ شرعی داریم ابلاغ کنیم، مگر آنکه بفرمایید ابلاغ نکنید. در آن صورت دیگر شرعاً اشکالی بر ما نیست. »‏

‏آقای اشراقی گفتند: «من فکر می کنم باز ملاقاتی با آقایان رجایی و بنی صدر ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 338
‏باشد. ممکن است وضع تغییر کند. » امام فرمودند: «به خاطر ایشان که احتمال می دهند، باز یک هفته تأخیر بیندازید. » آقای کنی عرض کردند: «ما برای اینکه بر معلومات ایشان چیزی افزوده شود، صبر می کنیم ولی بر معلومات ما چیزی اضافه نخواهد شد. » امام تبسّمی کردند و فرمودند: «بسیار خوب. یک هفتهٔ دیگر صبر کنید. »‏‎[47]‎

 

این آقا فکر می کند فرانسه است

‏در قضیه هیأت سه نفره حل اختلاف بنی صدر با مسؤولین نظام و دولت شهید رجایی این (هیأت که مرکب بود از نماینده حضرت امام آقای اشراقی و آیت الله یزدی و آقای مهدوی کنی که در آن موقع وزیر کشور بود) قرار شد برای ارایه گزارش خدمت امام مشرف شوند. امام محبت فرمودند واجازه فرمودند ما محضرشان شرفیاب شویم. رفتیم خدمتشان در جلسه ای که من همانجا احساس کردم خود امام علاقمند هستند که هیچکس نباشد و حتی دستور فرمودند که در را به طور کامل ببندند و اگر کسانی هم بیرون یا نزدیک هستند کسی وارد نشود. طبق آنچه که آقایان به عهدهٔ من گذاشته بودند من بایستی گزارش کار را به عرض امام برسانم. گزارش کار را به عرض امام رساندم و اجمالی از این مطالب که گفتم برای امام خیلی فشرده عرض کردم. بعد تصریح کردم که من شخصاً در بین آقایان رسیدم به مرحله ای که در وظیفهٔ خود هیچ تردید ندارم. طبق آنچه که حضرتعالی قبلاً در حکم برای آقای کنی مرقوم فرموده اید، من در تکلیفم تردیدی ندارم مگر بیان دیگری و تکلیف دیگری بفرمایید و اجازه هم بفرمایید که قسمتی از نوشته های آقای بنی صدر را برای شما بخوانم. امام فرمودند کافی است و نمی خواهد بخوانید من اصرار کردم اجازه بفرمایید حداقل یک قسمتی را بخوانم. امام اجازه فرمودند من یک قسمت از ذیل یکی از نامه های بنی صدر را خواندم که وقتی من این قسمت را خواندم در چهرهٔ امام احساس کردم که متأثر شدند. امام فرمودند من تعجب می کنم که این آقا فکر می کند هنوز فرانسه است و به صورت آزاد هر چه به ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 339
‏قلمش می آید باید بنویسد، هر چه به ذهنش می آید باید بگوید. فکر نمی کند که در مقام ریاست جمهوری است و این گفته ها و نوشته هایش چقدر ضرر دارد. بعد به من فرمودند حالا این مطالبی که من می گویم بیرون در مصاحبه هایت نمی خواهد بگویید. امام فرمودند. من مشکل اصلی ام این است که می خواهم حیثیت اسلام محفوظ بماند نمی خواهم جوری بشود که دنیا بگوید که اینها منتخبین این جمهوری هستند. اینها شخصیت هایی هستند که انتخاب شده اند این وضعشان هست. باز هم سعی کنید اگر بشود این آقا را یک مقدار نگهش دارید، آرامتر، ملایمش بکنید. یک مقدار نگهش دارید من مضمون مطالب امام را عرض می کنم، البته امام یک مقداری مفصل صحبت فرمودند و نگرانی شان را در همان جلسه به طور وضوح احساس کردیم. البته بعد تکلیف فرمودند که یک مقدار ملایمتر عمل کنید و باز ببینید شاید بشود طرف را نگهش دارید. ‏‎[48]‎

 

برای حفظ اسلام دندان روی جگر گذاشته ام

‏در جریان برخورد با بنی صدر و بعضی از اعضای شورای انقلاب، فشارهای بسیاری بر من وارد شده بود. به همین دلیل من و تعدادی از برادران تصمیم گرفتیم که برای درخواست کمک و راهنمایی خدمت امام برویم. در آن زمان من مسؤول اطلاعات سپاه بودم و آن برادران نیز عضو شورای عالی سپاه بودند. حضرت امام با وجود آنکه تصمیم گرفته بودند که صحبتی درباره این درگیریها نکنند، پس از مشاهدهٔ روحیهٔ خاص ما فرمودند:‏

‏من شما را به صبر و مقاومت توصیه می کنم. شما فکر می کنید که خود من هیچ نظری ندارم در رابطه با این مسایل و در ارتباط با اسلام؟ من امروز نظریاتی دارم. ولی برای حفظ اسلام، دندان روی جگر گذاشته ام و دارم تحمل می کنم، آن قوانین و مقرراتی را که نوشته و وضع شده است، این طور نیست که من نظر داشته باشم. اما من برای حفظ اسلام دندان روی جگر گذاشته ام. من از شما می خواهم که شما هم ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 340
‏دندان روی جگر بگذارید و تحمل کنید و مقاومت کنید. ‏‎[49]‎

 

من چنین حرفی نگفته ام

‏بنی صدر دروغ زیاد می گفت. من شاید ده مورد دروغ از او شنیدم که حتی بعضی ها را به امام نسبت می داد. بعد که ما خدمت امام می رسیدیم امام می فرمود من چنین حرفی نگفته ام. ‏

‏وقتی از وضعیت بنی صدر، نزد امام صحبت می شد می فرمود، ایشان خودش دارد خودش را از بین می برد و زمینه رفتن و حذف شدنش را فراهم می کند. ‏‎[50]‎

 

شما بروید دنبال مجلس

‏در یکی از جلساتی که در رابطه با انحرافات بنی صدر خدمت امام به قم رفته بودیم برای شکوه، ایشان یک راهنمایی به ما کردند فرمودند: شما بروید دنبال مجلس. ‏‎[51]‎

 

در عمرم مضطرب نشده ام

‏خبر جریان 14 اسفند را در دانشگاه که اعوان و انصار بنی صدر راه انداخته بودند به امام بردند که اینچنین شده است. یکی از دوستان می گفت: خدمت امام بودم عرض کردم آقا این خبر شما را مضطرب کرده است؟ ایشان فرمودند: نه، من در عمرم مضطرب نشده ام و الان هم مضطرب نیستم. ‏‎[52]‎

 

برو ببین چه کسی با بنی صدر است

‏در جریان دانشگاه، من مرتب اخبار را به امام می رساندم. یعنی دوستان ما از آنجا ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 341
‏به من تلفن می کردند و شاید هر چند دقیقه به امام خبر می دادم. از این نظر در جریان کامل آنجا بودیم و این یک امر مسلّمی بود و مخصوصاً برای ما خیلی روشن بود که تمام این کارتهای کمیته و غیره، اینها همه دروغ است. البته بنی صدر هم با این کارهایش گور خودش را کند. از همان زمان بود که امام تصمیم گرفتند که دیگر کار را تمام کنند. حتی یکبار هم صریح به من گفتند. یادم هست وقتی جلسهٔ 14 اسفند پیش آمد امام به من گفتند: برو ببین چه کسی با بنی صدر است؟ من نفهمیدم مقصود امام چیست دنبال بنی صدر آمدم دیدم انتظاریون و دو سه نفر دیگر هم بودند. حالا نمی دانم که آیا کسی به امام گفته بود یا نه. عبارت امام این بود که دیگر کار او تمام شده و دیگر ایشان امیدوار نیست. و قضیهٔ بنی صدر از 14 اسفند برای امام تمام بود. فرصت دیگری به بنی صدر دادند و گفتند هیچکس سخنرانی نکند. خود امام به من گفتند بدان که این بنی صدر نقض می کند. امام می خواستند مردم کاملاً بفهمند که ناقض چه کسی است. تک تک مسایل را امام به صورت کلی مطرح می کردند تا مردم بفهمند که مصداقش کیست. ‏‎[53]‎

 

بخشی از حقایق را گفتند

‏یک بار بنی صدر در هفده شهریور، سخنرانی فحش گونه ای کرد. دکتر بهشتی با اجازهٔ امام مصاحبه ای کرد و در آن مصاحبه بسیار با متانت و با ملاحظه برخورد کرد چند روز بعد من خدمت امام بودم و صحبت از سخنرانی بنی صدر و مصاحبهٔ آقای بهشتی و آقای هاشمی به میان آمد چون در پاسخ به سخنان بنی صدر، آقای هاشمی هم مصاحبه کرد. ایشان گفتند:‏

‏آقای بهشتی و آقای هاشمی بخشی از حقایق را گفتند و چیز زیادی نگفتند. ‏‎[54]‎

 

وقتش که برسد کنار می رود

‏بعد از سخنرانی 17 شهریور بنی صدر خیلی غصه خوردم که چرا باید رییس ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 342
‏جمهور به این روز بیفتد. زنگ زدم به آقای مدنی و آقای طاهری و آقای صدوقی. گفتم خوب است برویم با امام ملاقات کنیم. رفتیم و همه حرفهایمان را گفتیم، امام گوش کرد. گفت: می دانم، منتها الآن وقتش نیست. آمدیم. جریان چهارده اسفند را که دیدم صبرم تمام شد. گفتم خودم می روم. زنگ زدم و رفتم. گفتم امام صبرم تمام شده. ممکن است در نماز جمعه حرفهایم را بزنم و امام تبسم نمود، گفت وقتش که برسد کنار می رود. و من آرام شدم. ‏‎[55]‎

 

با یک کلمه کنار می رود

‏موقعی که طرح خلع سیاسی بنی صدر از ریاست جمهوری در مجلس مطرح بود او در اصفهان طی جلسه ای که با همافرها و خلبانها و پرسنل نیروی هوائی پایگاه هوائی اصفهان داشت سخنان تند و تحریک آمیزی علیه امام و نظام زده بود بعد از صحبتهای او هواپیماهایی روشن شده بودند که احتمال کودتا و بمباران می رفت. مرحوم شهید بابائی که در آنجا بود با ما که در سپاه اصفهان مسؤولیت داشتیم تماس گرفت و گفت فلانی بچه های سپاه را بیاورید و پایگاه را محاصره کنید ما هم بچه های سپاه را با عجله حرکت دادیم و پایگاه را محاصره کردیم. متأسفانه وقتی به پایگاه رسیدیم که بنی صدر که متوجه ماجرا شده بود با هواپیما از اصفهان فرار کرد و هواپیمای او جلوی چشم ما از باند پرواز کرد. وقتی وارد جلسه شدیم دیدیم نوار سخنرانی او هنوز داخل ضبط صوت است با سرعت آن را درآوردم و بعد که برای ارایه گزارش خدمت امام رسیدم نوار را هم تقدیم کردیم، امام فرمودند شما نگران نباشید زمان مناسبت که برسد بنی صدر با یک کلمه کنار خواهد رفت. ‏‎[56]‎

 

به روی خودت نیاور

‏بنی صدر بارها حتی آنوقتها که امام بیمارستان بودند وقتی که امام آمدند جماران بارها و بارها به من می گفت که امام بیش از دو سه ماه زنده نیست. ببینید چه مقدار ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 343
‏پررویی می خواهد که به من که پسر امام بودم اینچنین می گفت و با این حرفها خون به دل من می کرد. او می خواست دکترهایی را که خودش با آنها زد و بند داشت خدمت امام بفرستد و از امام نوار قلب بگیرند و بعد به خارج بفرستد تا از وضع جسمانی امام به صورتی دقیق مطلع شود. من دستش را می خواندم و هرگز اجازه نمی دادم که چنین شود. ‏

‏ولی خیانت او را از این کارهایش می توانید حدس بزنید. من به امام می گفتم که او اینگونه است ولی امام می فرمودند: به روی خودت نیاور، من خودم بهتر می دانم او چه کاره است. ‏‎[57]‎

 

حالا وقتش نیست

‏بارها خدمت امام عرض می کردم که بنی صدر می خواهد بین سپاه و ارتش را بهم بزند. او تمام بچه های خوب مذهبی را می کوبد. او با تمام وجود تلاش می کرد سپاه را در مقابل ارتش و ارتش را در مقابل سپاه قرار دهد و کمیته ها را در کلانتری ها ادغام کند. وقتی او فرمانده کل قوا بود به هیچ وجه اسلحه به دست مدافعین اسلام نمی داد. خدا می داند که ما چه اندازه می دویدیم تا مثلاً چند تا «آر پی جی 7» بگیریم و بفرستیم جبهه. یادم است یکی از دوستان را فرستادیم قزوین چون شنیدم آنجا «آر پی جی» هست. تنها هفت و یا نه عدد «آر پی جی» آورد که خودش برد جبهه، خیلی خوشحال شدیم که به حساب، اسلحه به جنوب فرستاده ایم. چه مقدار به او گفتیم که خرمشهر سقوط می کند گوش نمی داد. گزارشات اینکارها را خدمت امام عرض می کردم امام می فرمودند: تو خیال می کنی من نمی فهمم. حالا وقتش نیست. هر وقت وقتش شد خودم تصمیم می گیرم. ‏‎[58]‎

 

کاری به هیاهو ندارم

‏روزی چند تن از ائمه جمعه شهرستانهای مختلف از جمله شهدای محراب ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 344
‏آیت الله صدوقی و آیت الله مدنی و عده ای دیگر در ارتباط با عزل بنی صدر خدمت امام رسیدند. این عده پس از بازگشت از محضر امام خوشحال به نظر می رسیدند. کنجکاوانه پرسیدم چه شده که شما اینقدر خوشحالید؟ پاسخ دادند: حضرت امام فرموده اند: «چنانچه حجت شرعی تمام شده باشد، درنگ نخواهم کرد و بدانید که خلع بنی صدر لحظه ای به طول یک دقیقه بیش نخواهد بود» امام به مخاطبان خود فرموده بودند: «شما خیال نکنید که من از هیاهو و جنجال می ترسم، اگر تمام این جمعیتی که در حسینیه حاضر می شوند و فریاد برمی آورند: درود بر خمینی، زمانی خلاف آن را بگویند، برای من هیچ تفاوتی نخواهد داشت. من ذره ای به هوچی گری ها وقعی نخواهم گذاشت من کاری به هیاهو و درود گفتن ها ندارم، بلکه تنها به تکلیف شرعی ام می پردازم. همین و بس. ‏‎[59]‎

 

با یک اشاره تمام می شود

‏بارها آن زمانها از دست بنی صدر به امام شکوه می شد و اظهار احساس خطر می شد امام می فرمودند که این چیز مهمی نیست. آن روزی که لازم باشد با یک اشاره همه چیز امام خواهد شد. ‏‎[60]‎

 

می خواهید چه کسی را حفظ کنید؟

‏نکته مهمی که من یادم است و مکرر از لبان مقدس امام شنیدم این بود که امام متأثر بودند از اینکه رییس جمهور با این گروهکهای محارب آشوب طلب و برانداز روابط ارگانیک برقرار کرده و مکرر به امام می گفتند و من به ایشان پیغام دادم که موضع خودشان را معین کنند و او جواب نداد. یکروز در حضور امام و جمع ما، بازرگان و بنی صدر – امام با اوقات تلخی به بنی صدر گفتند که از جرائم شما این است که شما با این گروههای ضد اسلام و ضد انقلاب رابطه دارید. ایشان گفتند من چه رابطه ای دارم؟ امام فرمودند که شما این گروهها را مسلح کرده اید... بعد ایشان جواب ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 345
‏داد که من به اینها اسلحه دادم که خودشان را حفظ کنند. جانشان در خطر بود. امام گفتند به درک که جانشان در خطر باشد به جهنم که جانشان در خطر باشد، شما می خواهید چه کسی را حفظ کنید در حکومت اسلامی با اسلحه کی؟ و با این صراحت در حضور بازرگان و من و دوستان دیگر و خود بنی صدر. امام اینجوری برخورد کرد ولی ایشان تغییر موضع نداد. ‏‎[61]‎

 

تو اگر کنار بروی من جنگ را تمام می کنم

‏یک روز مرحوم دکتر بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی و مرحوم باهنر و بنده و آقای موسوی اردبیلی و بنی صدر خدمت امام بودیم. امام فرموده بودند مهندس بازرگان هم به آن جلسه بیاید، قرار بود آن روز دربارهٔ اختلافاتمان با امام صحبت کنیم. ‏

‏بنی صدر گفت: بگذارید من جنگ را به پایان برسانم بعد می روم کنار. ‏

‏امام فرمودند: این خیال اشتباه است که اگر تو نباشی جنگ به پایان نمی رسد تو اگر بروی کنار من خودم جنگ را تمام می کنم. ‏

‏و در یک جا هم که صحبت از اداره کشور بود امام فرمودند: اگر همه شما بروید کنار من خودم کشور را اداره می کنم. ‏‎[62]‎

 

این را از مغزت بیرون کن

‏در روزی که امام ما را احضار فرمودند بعد از قضیه دانشگاه، بحثها و موارد اختلاف صریحاً مطرح شد و امام در آنروز به اینها (بنی صدر و... ) حمله کردند. مثلاً امام فرمودند: تو خیال می کنی که این آرای یازده میلیون آرای توست، مردم مسلمانند اگر بفهمند مرجعشان این آراء را قبول ندارد، این آراء را نمی خواهند و تو 500 هزار رأی هم نداری. چون آنان که برخلاف ما رأی می دهند همین بی دینها هستند و آنها در انتخابات ریاست جمهوری به شما رأی ندادند. در همان جلسه امام خطاب به بنی صدر گفتند این را از مغزت بیرون کن که اگر در جنگ نباشی، جنگ شکست می خورد ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 346
‏من خیلی بهتر از تو جنگ را اداره خواهم کرد. امام همچنین به ایشان گفتند تو با این گروهکهای ضد انقلاب همکاری می کنی تو به اینها اسلحه داده ای. جالب این است که ایشان برای عوام فریبی بعد از این جلسه با قیافه ای خندان و بشاش روبروی دوربین تلویزیون ایستاد و مصاحبه کرد که وانمود کند ایشان از این دیدار راضی است. در یکی دیگر از جلسات که امام خیلی ناراحت شدند و گفتند اگر بخواهی اینطوری باشی دستور می دهم توی همین خانه حبست کنند و تا یکسال نمی گذارم بیرون بروی. خیال نکنی می گذارم بروی اروپا مقاله بنویسی. همین جا نگهت می دارم تا کشور آرام شود. ‏‎[63]‎

 

به درک که در خطر باشند

‏روزهایی که خیلی دلمان پر درد می شد می رفتیم خدمت امام می گفتیم این زبان ما باز باشد یکقدری به مردم بگوییم. امام می فرمودند نه خودش دارد خودش را حذف می کند شما کاری نداشته باشید و ما ایمان داریم که حق با امام بود. ما گاهی عصبانی می شدیم اما حق با امام بود. یک جلسه داشتیم خدمت امام، آقای رجایی تشریف داشتند آقای مهندس بازرگان هم بود خیلی از آقایان بودند. توی آن جلسه امام لااقل سی (30) مورد به اینها حمله کردند. حالا من رقم را شاید یک قدری اغراق گفته باشم. به هر حال همه عیوب ایشان را به خودش گفتند. توپیدند به او. دیگر قرار شد حرفهای این جلسه را بیرون نزنیم. خوب آنکه معلوم بود نمی زند، ماها قرار شد نزنیم. بیرون که آمد دیگر دید هیچ صدایی ندارد می دید که تهمت زدن هیچ راهی را ندارد غیر از اینکه یک قیافهٔ خندان و بشاش جلوی تلویزیون گرفت که مردم خیال کنند امام او را تأیید کرده و ماها را محکوم کرده، بعد که بیرون آمدیم هر کی به ما می رسید می گفت تو عصبانی بودی بیرون آمدی؟ چه بکنیم آن روز توی مجلس امام در حالی که با انگشتانشان به شقیقه شان می زدند فرمودند که این فکر را از توی مغزت بیرون کن که اگر تو نباشی این جنگ می خوابد. من خودم این جنگ را به خوبی اداره می کنم. آنروز امام به او فرمودند تو خیال می کنی یازده میلیون رأی مال تو هست؟ پانصد هزار از این ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 347
‏مردم به تو رأی ندادند. فکر می کنی اینهایی که امروز برات کف و سوت می زنند به تو رأی دادند آن زمان اینها به تو رأی ندادند. یک قدری بی حیایی خدمت امام کرد، امام فرمودند که اگر اینطور بخواهی باشی دستور می دهم همینجا داخل خانه تا یک سال شما را حبس کنند و نگهدارند و خیال نکن که اجازه می دهم بروی اروپا و آنجا برای مردم حرف بزنی، بعد امام خیلی حرفها زدند او گفت مثلاً من چه کرده ام؟ امام گفتند: تو این گروهکهای منافق را مسلح کردی. گفت: خوب من اسلحه دادم خودشان را حفظ کنند جانشان حفظ بشود. امام فرمودند: مگر تو مسؤول جان آنها هستی؟ به درک که جانشان در خطر باشد، اسلحهٔ مسلمانها را می دهی به کی، به محارب؟‏‎[64]‎

 

مردم به اسلام رأی دادند

‏هر مرتبه که بنی صدر پیش می آمد امام می فرمودند: مجاهدین و گروههای فاسد را از خود دور کن. مردم و روحانیت به درد تو می خورند، تو اگر این دو را نداشته باشی هیچی، و در ایران هیچ کاری نمی توانی بکنی. ولی او که طبق نقشهٔ حساب شده کار می کرد گوشش به این حرفها بدهکار نبود و به هیچ وجه حاضر نشد گوش به حرف امام دهد. من بارها خدمت امام عرض می کردم که من چه کار کنم، بنی صدر اینگونه است ولی با اینکه دل امام از بنی صدر خون بود می فرمودند: چون تو وابسته به من هستی باید نسبت به کارهای او عکس العمل نشان ندهی. این اواخر امام با تمام دل خونی که از این خائن خودفروخته داشتند سعی می کردند در سخنرانی ها به گونه ای صحبت نمایند تا مردم نگویند این هم رییس جمهورمان. این اواخر که کم کم کار به جاهای باریک کشیده بود وقتی او می آمد خدمت امام، ایشان به او تشر می زدند و حتی یک مرتبه به او گفتند تو فکر نکن رأی آوردی، مردم طرفدار اسلام هستند. رأیی که به تو دادند رأی به تو نیست رأی به اسلام است. مردم فکر کردند تو آدم معتقدی هستی، منافع کشور و ملّت در نظرت هست و با آنچه ملت مخالفت است مخالف هستی و آمدند و رأی به تو دادند ولی اگر روزی برای مردم روشن شود که تو چه کاره ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 348
‏هستی همه مقابلت خواهند ایستاد. ولی او با کمال وقاحت گفت نه آقا من اینقدر رأی دارم و اگر الآن هم رأی گیری شود رأیم بیشتر می شود!! امام تمام سعیشان این بود که اولین رییس جمهور کارش به اینجا نکشد. وقتی همه با هم می آمدند نزد امام، امام می فرمودند سعی کنید وضع به صورتی در نیاید که من احساس تکلیف شرعی کنم. شماها سعی کنید وضع بهم نریزد. واقعاً این برای امام مهم بود ولی وقتی امام دیدند که این به هیچ وجه زیر بار حرف حق نمی رود اول او را از فرماندهی کل قوا عزل کردند و بعد هم تصمیم مجلس را امضاء فرمودند و بحمدالله یکی از بزرگترین خطرات این جمهوری به دست امام خنثی شد. ‏‎[65]‎

 

دستور می دهم اینجا شما را زندانی کنند

‏روزی قبل از عید نوروز امام همهٔ مسؤولین را خواستند و در آن جلسهٔ طولانی به آنها مطالب زیادی فرمودند تا اینکه به اینجا رسیدند که اگر شما به اختلافات دامن بزنید دستور می دهم شما را اینجا زندانی کنند. بنی صدر با کمال پررویی به امام گفت اگر می خواهید ما را زندانی کنید من و بهشتی را پهلوی هم نگذارید. اینها (بنی صدر و لیبرالها) از امام شرم نمی کردند. حتی مقید مراعات آداب ملاقات با امام نبودند. ‏‎[66]‎

 

اگر جرأت دارد سوار شود

‏در دورهٔ وزیر خارجه بودن بنی صدر، خبر آمد که کسی از آمریکا یا انگلستان می آید اینجا. بالاخره بنی صدر وزیر خارجه است و کسی بایستی ایشان را ببیند، آدمهایی می آیند می بینند، اینها می روند می بینند. در شورای انقلاب مطرح شد و قرار شد یک تلفنی هم به امام زده بشود. به امام تلفن زده شد و امام گفت بگویید برگردد. بلافاصله بنی صدر متحیر شد چه کند؟ بالاخره، به نظرم اگر اشتباه نکنم بار دوم هم امام اصرار کردند که باید برگردد. امام گفتند برگردد و همچنین یک روزی دعوت شد که او (بنی صدر) به خارج کشور برود و قول هم داده بود که برود. امام گفتند که اگر برود و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 349
‏از طرف ایران حرف بزند مال ایران نیست. نظر خودش است. شورای انقلاب رفت قم و از جمله مسایلی که خدمت امام مطرح گردید همین مسافرت بود. امام با قاطعیت تمام فرمودند: اگر جرأت دارد سوار هواپیما بشود، همانجا رسماً اعلام می کنم او دیگر هیچ سمتی در ایران ندارد. و این آمد در فرودگاه مهرآباد از سمت وزارت خارجه استعفا کرد. ‏‎[67]‎

 

به سپاه کاری نداشته باش

‏دربارهٔ سپاه این اواخر امام اصلاً اجازه نمی دادند که بنی صدر چیزی بگوید و این خیلی جالب بود. تا بنی صدر می آمد چیزی دربارهٔ سپاه بگوید امام می گفتند نه به سپاه کاری نداشته باش. ‏‎[68]‎

 

به بنی صدر رأی ندادند

‏امام [در قضیه ریاست جمهوری] به بنی صدر رأی ندادند ولی به شهید رجایی و آیت الله خامنه ای رأی دادند. ‏

‏این را فقط من می دانم من نزد امام بودم. و من هم به همان صورت رأی دادم که امام رأی دادند. در آن موقع حال امام بسیار بد بود و یک شوک به امام دست داده بود لذا صندوق رأی را آوردند «سی سی یو» و من و امام رأیمان را دادیم و صندوق را بردند بیرون و بقیه افراد رأی دادند. ‏‎[69]‎

 

فرماندهان ارتش را بخواهید

‏یک روز مرحوم حاج احمد آقا بمن گفتند شبی از شبها امام مرا خواستند و فرمودند: همین حالا برو دوستان را جمع کن و مشورت کنید و مرا خبر کنید ولی این مسلّم است که بنی صدر باید از فرماندهی کل قوا عزل شود. همان شب من رفتم منزل ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 350
‏مرحوم شهید بهشتی رضوان الله علیه، داستان را برای ایشان گفتم، آقای هاشمی را هم خواستیم آمد آنجا. آقای خامنه ای که مریض خانه بود. بعد از مشورت متن عزل بنی صدر را نوشتم و برای آنها خواندم آنها هم قبول کردند و بعد آوردم و امام امضاء فرمودند. امام فرمودند چرا معطل کردید؟ فوراً بدهید و نگذارید برای صبح. و بعد فرمودند: فرماندهان ارتش را بخواهید. شبانه تلفن کردم و همه را پیدا کردم. آنها صبح زود آمدند و امام برای آنها صحبت کردند و گفتند بروید سراغ کارهایتان و بدانید که هیچ قضیه ای اتفاق نیفتاده است. بعد بنی صدر خواست خدمت امام برسد، امام راهش ندادند. ‏‎[70]‎

 

اینها باید قلع و قمع بشوند

‏با توجه به نفوذ مهدی هاشمی در اصفهان، قهدریجان و سپاه آن شهر، مقرر شد تغییرات و اصلاحاتی در مدیریت سپاه آن سامان صورت بگیرد. در حوالی نیمهٔ دی ماه 1362 با نظر مبارک امام و در چهارچوب اقدامات حضرت ایشان دربارهٔ قضایای اصفهان که اخبار آن به ایشان رسیده بود قرار شد به اصفهان عزیمت نمایم. پیش از عزیمت به اصفهان و برای کسب اطلاع از نظر آقای منتظری عازم قم شدم. دیداری خصوصی بود و ایشان به مجرد طرح مسأله از سوی من، ضمن ابراز علاقه به این جانب، مرا از رفتن به مأموریت فرماندهی منطقهٔ دو کشور بازداشت. منبع اطلاعات ایشان دربارهٔ موضوع چه بود؟ آگاهیهای ایشان اطلاعاتی جهت یافته بود که توسط جریان حاکم بر سپاه اصفهان، جریان مهدی هاشمی، در اختیار ایشان قرار گرفته بود. آنان مایل بودند فردی عهده دار مسؤولیت سپاه اصفهان شود که افراد مسؤول در کارهای کلیدی سپاه، خصوصاً واحد اطلاعات را که از جریان مهدی هاشمی بود ابقاء و تقویت کنند. در اینصورت بود که جریان در کنترل ایشان باقی می ماند. پس از برخورد و مخالفت آقای منتظری با عزیمت اینجانب به اصفهان (که مورد نظر و تأکید حضرت امام بود) گزارشی تهیه و خدمت امام ارسال شد. ایشان پس از شنیدن موضوع بر انجام ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 351
‏مأموریت و عزیمت این جانب به اصفهان تأکید کردند. پس از اینکه مهیای رفتن شدم، به همراه شهید محلاتی خدمت امام رسیدیم. ایشان مطالبی را فرمودند که بخشی از آن به شرح زیر است:‏

‏«اصفهان مردم خوب و متدینی دارد. آقایان که می روند آنجا توجه داشته باشند که به هیچکس گرایش پیدا نکنند و سعی کنند سپاه مستقل باشد. البته نسبت به همه با صمیمیت برخورد کنید. سعی کنید اختلاف نظرها را در تمام جاها به سپاه نکشانید. توجه اصلی تان به جنگ باشد و سعی کنید مردم را دلگرم کنید و امیدوارم موفق باشید تا کارها خوب انجام گیرد». ‏

‏پس از چندی با شیطنت ها و مداخله های مهدی هاشمی و همفکران او در امور داخلی سپاه به ویژه در برخی از مناطق مانند قهدریجان مواجه شدیم. در ملاقاتی که حدوداً سه ماه بعد از عزیمت به اصفهان با امام انجام شد، گزارشی از مسایل اصفهان و از جمله فعالیتهای جریان مهدی هاشمی را ارایه کردیم. امام پرسیدند: آیا مهدی‏

‏هاشمی با آقای منتظری و بیت ایشان هم رفت و آمد دارد؟‏

‏ایشان در ادامهٔ جلسه چنین دستور دادند: در مورد فعالیت اینها (مهدی هاشمی و جریان او) کنترل و آنها را زیرنظر داشته باشید. اینها باید قلع و قمع شوند. امام در حین ادای این جملات بسیار جدی و ناراحت به نظر می رسیدند. لحن ایشان به ویژه هنگام گفتن «اینها باید قلع و قمع شوند» نمایانگر این بود که توطئه ای شدید را علیه انقلاب از سوی این جریان احساس می کنند. ‏‎[71]‎

 

مواظب مهدی هاشمی باشید

‏پس از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا، فرماندهی سپاه پاسداران نیز تغییر کرد. اولین جلسهٔ شورای عالی سپاه با ترکیب جدید در حضور حضرت امام تشکیل شد (در سال 1361). در این جلسه افرادی چون شهید محلاتی، فرمانده سپاه و مسؤولان واحدهای مختلف حضور داشتند. مهدی هاشمی نیز، که با توصیه و حمایت کسانی ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 352
‏چون آقای منتظری و شهید محمد منتظری مسؤولیت واحد نهضتهای سپاه را بر عهده گرفته بود در این جلسه شرکت داشت. افراد حاضر خدمت امام معرفی می شدند و هر یک از مسؤولان واحد گزارشی از موضوع، شیوهٔ کار خود و... ارایه کردند. امام گزارشها را شنیده و مطالبی می فرمودند. مهدی هاشمی، ضمن گزارش خود، به شیوهٔ صدور انقلاب و... اشاره کرد. امام پس از صحبتهای مهدی هاشمی مطالبی را عنوان فرمودند که عمدتاً ردّ نظرات او بود. لحن امام در عدم تأیید و نارضایتی از او به حدی آشکار و صریح بود که سبب تعجب همگان و ناراحتی مهدی هاشمی شد. در بخش پایانی جلسه، چند تن از حاضران به منظور ارایه گزارش سری از اوضاع کشور نزد امام ماندند. من نیز به عنوان مسؤول واحد اطلاعات سپاه جزء این جمع بودم. امام فرمودند: «مواظب مهدی هاشمی باشید. »‏‎[72]‎

 

بگویید با من هیچ ارتباطی ندارد

‏حدود چهار ماه قبل از دستگیری مهدی هاشمی خدمت امام رسیدم و با تأکید ایشان بر روی نیمکتی که خودشان می نشستند در کنار ایشان نشستم و مطالب خود را گفتم. خواستم دست ایشان را بوسیده و خداحافظی کنم که ایشان بدون مقدمه فرمودند: آقای طاهری دریابید آقای منتظری را. این وظیفهٔ شماست. ‏

‏احساس سنگینی از شنیدن کلمه ٔ وظیفه مرا به نشستن واداشت. عرض کردم: وظیفهٔ ما چیست؟ امام فرمودند: بروید و با ایشان صحبت کنید و بگویید من روی شما سرمایه گذاری کرده ام. اگر می بینید که روحانیون در مقابل شما نمی ایستند به این دلیل است که من هستم و اگر روزی من نباشم آنها در مقابل شما خواهند ایستاد. لذا شما نباید ضعفی داشته باشید و این مهدی هاشمی بهانه ای است دست آنها. اینکه شما بگویید من چهار ماه است او را ندیده ام و یا فرستاده ام از قول من دعوایش کرده اند، کفایت نمی کند شما باید اعلامیه بدهید که مهدی هاشمی با من هیچ ارتباطی ندارد و کارهایش مورد تأیید من نیست و رفت و آمد او را به بیت خودتان ممنوع کنید. ‏‎[73]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 353

 

می خواهید از یک قاتل حمایت کنید

‏در سال 1356 شماری از برادران روحانی و مبارز نجف بر آن شدند که برای پشتیبانی از زندانیان سیاسی ایران، از جمله مهدی هاشمی که به کشتن مرحوم آیت الله شمس آبادی متهم و به اعدام محکوم شده بود به فرانسه بروند و در کلیسای «سن مری» پاریس به اعتصاب غذا دست بزنند. ‏

‏این تصمیم با مخالفت قاطع امام روبرو شد. امام آن کسانی را که در این باره با او رایزنی و رخصت خواهی کردند. به شدت از این کار پرهیز داد و به برخی از آنان این نکته را یادآوری کرد که: آیا «می خواهید در حمایت از یک قاتل (مهدی هاشمی) به اعتصاب دست بزنید»؟‏‎[74]‎

 

شما به وظیفه خود عمل کنید

‏پس از اینکه برای نخستین بار در اواخر سال 1364 موضوع مهدی هاشمی را با آقای منتظری مطرح کردم و ایشان، علیرغم مخالفت مسؤولان کشور در مورد ارتباط مهدی هاشمی با بیت شان، مرا به اعتماد کردن به مهدی هاشمی فراخواند، موضوع را با امام در میان نهادم. در این ملاقات به ویژه موضوع سلاح و پرداخت پول از سوی آقای منتظری به این گروه برای خرید اسلحه مورد تأکید قرار گرفت. امام فرمودند: اگر اینطور است شما به وظیفه خودتان عمل کنید. منظور ایشان برخورد با مهدی هاشمی بود. ‏‎[75]‎

 

مسأله اسلام است

‏یکبار در رابطه با پرونده مهدی هاشمی خدمت امام رسیدم. شاید مهمترین نکته ای که در این ملاقات مطرح شد و من بر جلب توجه امام نسبت به آن اصرار داشتم موقعیت اجتماعی آقای منتظری بود. از نظر من قطعی بود که پیگیری پرونده مهدی هاشمی به وارد شدن لطمه ای جدی بر موقعیت آقای منتظری خواهد انجامید. به امام عرض شد اگر حفظ موقعیت ایشان به عنوان قائم مقام رهبری ضروری است آیا ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 354
‏نباید این ماجرا هر چه زودتر رها شود. امام در پاسخ فرمودند: این تکلیف شرعی توست که باید انجام دهی، به هر جا که می خواهد برسد، مسأله اسلام است. ‏

‏عرض کردم: برخی (از کسی اسم نبردم) مرا به مدارا و ملاحظهٔ آینده نصیحت می کنند. امام در پاسخ فرمودند: آن ترسی ندارد، این ترس دارد، فردا باید از این ترسید. (مقصودشان مهدی هاشمی و جریان منحرف او بود). ‏‎[76]‎

 

فریب نخورید دروغ می گوید

‏در قضیه پیگیری مسأله مهدی هاشمی خدمت امام رسیدم و ضمن ارایه گزارش مختصری از موضوع، نوار ویدئویی اعترافات او را تقدیم امام کردم. امام فرمودند: اگر این نوار را برای آقای منتظری بگذارید باز هم قبول نخواهد کرد که اینها واقعیت دارد. خواهد گفت که این اعترافات را در اثر فشار و شکنجه از او گرفته اید. در آن جلسه به امام عرض کردم: تا امروز حتی یک ضربهٔ شلاق هم به او زده نشده است. ‏

‏بعدها شنیدم که امام نوار مذکور را دو یا سه بار تماشا کردند. نکتهٔ جالب، واکنش امام نسبت به قسمتهای پایانی نوار است. گفتنی است که مهدی هاشمی در پایان مصاحبه با گریه و زاری، اظهار پشیمانی و درخواست بخشش کرده بود. امام در این مورد فرموده بودند: فریب نخورید او دروغ می گوید، حرکات او واقعیت ندارد. در آن هنگام نمی توانستیم معنای این جمله امام را که حاکی از نهایت ذکاوت و بصیرت ایشان بود، به درستی درک کنیم. اما حوادث آینده و از جمله اعترافات بعدی متهم ثابت کردند که گریهٔ او براستی برای فریب مسؤولان و جلوگیری از پرداخته شدن به حوادث مهمتر بوده است. ‏‎[77]‎

 

دامن خود را در این ارتباط پاک کنید

‏امام در نامه مورخه دوازده مهر 65 خطاب به آیت الله منتظری نوشتند من تأکید می کنم شما دامن خود را از ارتباط با سید مهدی پاک کنید که این راه بهتر است والاّ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 355
‏هیچ عکس العملی در رسیدگی به امر او از خود نشان ندهید که رسیدگی به امر جنایت مورد اتهام حتمی است. ‏‎[78]‎

 

او مجرم است باید مجازات شود

‏در ارتباط با قضیه مهدی هاشمی وقتی از خانهٔ تیمی یکی از متهمین مربوط به باند او مواد منفجره و چاشنی الکتریکی و پودر سرطان زا و تریاک و امکانات جعل گذرنامه و اسناد و... کشف شد نامه ای خدمت امام نوشتم. ‏

‏امام نه تنها هیچیک از پیشنهادهایی که به گمان من می توانستند به آرامش اوضاع منتهی شوند مورد پذیرش ایشان واقع نشد، بلکه ایشان پاسخی فرمودند که اندکی نارضایتی هم از آن به مشام می رسید:‏

‏این پیشنهادها درست نیست. او مجرم است باید مجازات شود. بلکه همهٔ کسانی که در این مورد مرتکب خلاف شده اند مثل مهدی هاشمی باید دستگیر شوند. ‏

‏چنانکه گفته شود به نظر بسیاری، پیگیری جدی موضوع ضروری نبود. پس از طرح نظر امام، مبنی بر ضرورت دستگیری گستردهٔ کلیهٔ افرادی که به نحوی با این جریان مرتبط بوده اند، چند تن از مسؤولان به محضر ایشان شتافتند. در این جلسه موضوع دستگیری متخلّفان مورد بحث قرار گرفت. یکی از حاضران عنوان می کند:‏

‏دستگیریها بسیار گسترده خواهد شد و به بیت آقای منتظری هم خواهد رسید. امام می فرمایند: یعنی شما می گویید که مهدی هاشمی هم نباید دستگیر شود؟ حاضران در پاسخ می گویند: بله، حتی دستگیری سید مهدی هاشمی هم به مصلحت نیست. ‏

‏حضرت امام می فرمایند: نه، نمی شود. مهدی هاشمی حتماً باید دستگیر شود. ‏‎[79]‎

 

اگر او هم خلاف کرده دستگیر شود

‏یکبار که رهبر معظم انقلاب اسلامی، که در آن تاریخ عهده دار مقام ریاست ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 356
‏جمهوری بودند، به منظور افتتاح دانشکده به وزارت اطلاعات تشریف فرما شدند. ایشان در ضمن صحبتی خصوصی به بنده فرمودند: به این منظور که امام در دستور قاطع خود نسبت به دستگیری مهدی هاشمی تجدیدنظر نمایند، چنین عنوان شد که اگر اینها خلافکارند، آقای منتظری هم خلاف کرده. اگر اینها باید دستگیر شوند آقای منتظری هم باید دستگیر شود. امام بدون آنکه از قاطعیت کلام و ارادهٔ خود بکاهند، فرمودند: اگر او هم خلاف کرده، دستگیر شود. ‏‎[80]‎

 

نوشتن مقالات ادامه پیدا کند

‏در قضیه عزل آقای منتظری ما یک احساس داشتیم و آن اینکه چون در این قضیه یک مقدار امام مظلوم واقع شده بودند احساس می کردیم که از سوی بسیاری از افراد، نهادها و ارگانها تلاشی در قبال اینکار مهمی که حضرت امام انجام دادند باید انجام شود و موضوع تبیین گردد و از کار حضرت اما حمایت پیگیر شود. بنا را بر این گذاشتیم تا آنجا که در توان داریم در تبیین این مسأله بکوشیم. روزهای بعد یکی دو تا مقاله من خودم داشتم که به دلایلی آن مقالات متوقف و کم شد. بعضی از آقایان که به نوعی اینجا مسؤولیت داشتند به گونه ای نظرشان را مطرح کردند که حالا در همین حد کفایت می کند. چند روز بعد از دفتر حضرت امام، فکر می کنم حاج احمد آقا با آقای خاتمی – که در آن زمان نمایندهٔ حضرت امام در مؤسسه روزنامه کیهان بود – تماس گرفته بودند و ظاهراً اگر اشتباه نکنم که احمد آقا از جانب امام گفته بودند اما فرموده آن مقالات ادامه پیدا کند و نوشته شود. ‏‎[81]‎

 

این آقا منحرف است

‏شهید محلاتی می گفت سال 42 اول شروع نهضت یکروز لیستی از اسامی علمای تهران که بنا بود پولی به آنان داده شود نوشتیم و خدمت امام بردیم. امام اسم یکی از آنها را خط زدند و فرمودند: این آقا منحرف است او از سران انجمن حجتیه ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 357
‏بود. ‏‎[82]‎

 

حواستان را جمع کنید

‏در ایران نیز پس از پیروزی انقلاب اسلامی عناصر ساده اندیش و ناآگاهی کوشش فراوانی کردند تا دید امام را نسبت به انجمن حجتیه دگرگون کنند و اسناد و مدارکی بر اصالت و وارستگی این گروه به حضور امام ارایه دادند لکن نه تنها امام تحت تأثیر قرار نگرفتند، بلکه طی پیامی به برخی از این ساده اندیشان هشدار دادند که حواستان را جمع کنید که نکند یک مرتبه متوجه شوید که انجمن حجتیه ای ها همه چیزتان را نابود کرده اند. ‏‎[83]‎

 

به مدارس انجمن حجتیه وجوهات نمی دادند

‏از قدیم برای مدارس فرهنگی اسلامی مکرراً از امام اجازه خرج کردن وجوهات می گرفتیم ولی از سوی امام به مدارس وابسته به انجمن حجتیه چنان مبالغی هیچگاه پرداخت نمی شد. ‏‎[84]‎

 

تعطیل غیر از انحلال است

‏در اوایل مرداد 62 بعد از سخنرانی امام که در آن بدون ذکر نام، انجمن حجتیه را مورد حمله قرار دادند مضمون نامه ای از سوی این تشکیلات مبنی بر اعلام تعطیل فعالیتها و جلسه هایشان فرستاده شده بود، به عرض امام رسید. قبل از تقدیم نامه به عرض امام رسید که انجمن حجتیه اعلام انحلال کرده است وقتی متن نامه قرائت شد که در آن تعبیر تعطیل بکار رفته بود امام با تبسم فرمودند تعطیل غیر از انحلال است. این فایده ندارد. اگر فکر می کنند منظور من (اشاره به آنچه امام در صحبتشان گفته بودند) آنها هستند اینکار اثری ندارد و آنها که فاسد هستند کار خودشان را می کنند و ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 358
‏آنها که سالم بوده اند قبلاً هم... ‏‎[85]‎

 

بقیه حرفهایتان را با احمد بزنید

‏امام از ماهیت کسانی که با او ملاقات می کردند بخصوص سیاسیون اطلاع کامل داشتند. از جمله کسانی که در روزهای نخست انقلاب خیلی برو بیا پیدا کرده و حتی در اهواز هم دفتر زده بود یاسر عرفات بود که در ایران به شکل یک رهبر انقلابی و مبارزه فلسطینی مطرح شده بود. اما جالب است بدانید درهمان ملاقات اولی که او با امام کرد امام پس از اینکه چند دقیقه با او صحبت کردند و حرفهای خودشان را به او زدند با اینکه اخلاق امام اینگونه نبود که ملاقاتهایشان را با افراد نیمه کاره رها کنند اما در حالی که از جا بلند می شدند خطاب به یاسر عرفات فرمودند: شما بقیه حرفهایتان را با احمد بزنید. ‏‎[86]‎

 

عرفات دست کمی از بگین ندارد

‏در سفر دوم عرفات به ایران امام وی را نپذیرفتند و به صراحت فرمودند که اگر عرفات از بگین خائن و ملعون تر نباشد دست کمی از او ندارد. به واسطهٔ اصرار بعضی از مسؤولان و تأکید بر مصالح جنبش مردم فلسطین امام چند دقیقه ای او را پذیرفتند اما حتی یک کلمه هم بر زبان نیاوردند و بعد از آن هم هیچگاه او را نپذیرفتند. ‏‎[87]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 359

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4صفحه 360

  • . حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – یادواره اربعین ارتحال امام – جمعیت زنان جمهوری اسلامی – تابستان 68
  • . حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان – پاسدار اسلام – ش 107 – ص 35 – سال نهم آبان 69.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید عبدالمجید ایروانی – پا به پای آفتاب – ج 2 – ص 280.
  • . آیة الله علی اکبر مسعودی – پا به پای آفتاب – ج 4 – صص 146 و 147.
  • . حجة الاسلام والمسلمین آشتیانی – مرزداران – ش 83 – ص 15 – سال هفتم – مرداد 1368.
  • . آیت الله خلخالی – شاهد – ش 193 و 192 – ص 3 – آبان و اول آذرماه 1368.
  • . حجة الاسلام والمسلمین موسوی خوئینی ها – روزنامه اطلاعات – 14 / 5 / 59.
  • . آیت الله محمدرضا توسلی – پا به پای آفتاب – ج 1 – ص 281.
  • . آیت الله خلخالی – روزنامه رسالت – 3 / 4 / 68.
  • مراد مسؤولین رده بالای رژیم شاه و بعث عراق است.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید حسین عادلی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 330.
  • . دکتر ابراهیم یزدی – آخرین تلاشها در آخرین روزها – ص 30 و کوثر ج 2 – ص 273.
  • . حجة الاسلام والمسلمین محتشمی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 1 – ص 56.
  • . آقای محسن رفیق دوست – روزنامه جمهوری اسلامی – 11 / 11 / 59.
  • . آیت الله محمد رضا توسلی – پا به پای آفتاب – ج 1 – ص 280.
  • . خاطرات آیت الله خلخالی – ص 294 و 295 – نشر سایه – چاپ اول – 1379.
  • . خاطرات آیت الله خلخالی – ص 378.
  • . حجةالاسلام والمسلمین موسوی خوئینی ها – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 77.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – حضور – ش 2 (آبان 1370) - ص 17.
  • . آیت الله موسوی اردبیلی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 4 – ص 105.
  • . خاطرات آیت الله خلخالی – پیشین – صص 360 و 361.
  • . حجةالاسلام والمسلمین فردوسی پور – مصاحبه مجدد مؤلف در مورخه 27 / 6 / 80.
  • . آیت الله خلخالی – روزنامه سلام – 2 / 7 / 71.
  • . آیت الله یوسف صانعی – شاهد – ش 16.
  • . حجةالاسلام والمسلمین مهدی کروبی.
  • . نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 466.
  • . روحانی سید حمید – پیشین.
  • . نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 408.
  • . حجة الاسلام والمسلمین دعایی – روزنامه جمهوری اسلامی – 16 / 4 / 59.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – شماره 8 – ص 37.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – ویژه نامه جمهوری اسلامی – خرداد 70.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – پاسدار اسلام – ش 8 – ص 36.
  • . حجةالاسلام والمسلمین عمید زنجانی – حوزه – ش 38 و 37 – ص 107.
  • . به گفته خود وی تعداد این ملاقاتها 7 جلسه بوده است.
  • . حجةالاسلام والمسلمین دعایی – روزنامه جمهوری اسلامی – 16 / 4 / 59.
  • . نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 403.
  • . حجةالاسلام والمسلمین دعایی – حوزه – ش 45 – ص 87.
  • . نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 403.
  • . سوره کهف – آیه 13.
  • . حجةالاسلام والمسلمین محمود دعایی – مصاحبه مؤلف.
  • . نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 363.
  • . نهضت امام خمینی – ج 3 – ص 409.
  • . آقای محسن رفیق دوست – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 142.
  • . حجة الاسلام والمسلمین موسوی خوئینی ها – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 77.
  • . آقای احمد علاقبند – مشاور مطبوعاتی بنی صدر – روزنامه جمهوری اسلامی – 29 / 4 / 60.
  • . آیت الله شهید محلاتی – روزنامه جمهوری اسلامی – 30 / 3 / 60.
  • . آیت الله محمد یزدی – پا به پای آفتاب – ج 4 – ص 329.
  • . آیت الله محمد یزدی – روزنامه جمهوری اسلامی – 6 / 4 / 60.
  • . دکتر محسن رضایی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 117.
  • . شهید آیة الله قدوسی – عدالت در خون – ص 61.
  • . حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی – کیهان – 5 / 4 / 61.
  • . آیت الله امامی کاشانی – پیام انقلاب – ش 121 – ص 18.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – پیام انقلاب – ش 60 – ص 22 – خرداد 61.
  • . آیت الله خامنه ای – پا به پای آفتاب – ج 2 – ص 197.
  • . آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب – روزنامه اطلاعات – 20 / 11 / 63
  • . حجة الاسلام والمسلمین احمد سالک کاشانی – مصاحبه مؤلف
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – روزنامه اطلاعات – 9 / 2 / 61.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – روزنامه اطلاعات – 9 / 2 / 61.
  • . حجةالاسلام والمسلمین آشتیانی – پاسدار اسلام – ش 92 – ص 30.
  • . آیت الله خامنه ای – شاهد – ش 54 – ص 10 – بهمن 1362.
  • . آیت الله هاشمی رفسنجانی – روزنامه کیهان – 1 / 4 / 60.
  • . آیت الله خامنه ای – پا به پای آفتاب – ج 2 – ص 202.
  • . آیت الله هاشمی رفسنجانی – روزنامه اطلاعات – 8 / 4 / 60.
  • . آیت الله هاشمی رفسنجانی – روزنامه جمهوری اسلامی – 13 / 4 / 60.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – روزنامه اطلاعات – 9 / 2 / 61.
  • . حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – پیام انقلاب – ش 50 – ص 29.
  • . آیت الله موسوی اردبیلی – روزنامه اطلاعات – 4 / 11 / 60.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – پیام انقلاب – ش 59.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – روزنامه اطلاعات – 9 / 2 / 61 – سال سوم – خرداد 61 – ص 8.
  • . حجة الاسلام والمسلمین علی اکبر رحمانی – مصاحبه مجدد مؤلف مورخه 5 / 8 / 80.
  • . حجةالاسلام والمسلمین محمدی ری شهری – خاطرات سیاسی – ص 27 و 28 به نقل از رضا سیف اللهی
  • . خاطرات سیاسی – ص 26 – به نقل از مسؤول اطلاعات وقت سپاه. (محسن رضائی)
  • . پیشین – ص 30 – به نقل از آیت الله طاهری اصفهانی.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – 15 خرداد – ش 14 – ص 9.
  • . خاطرات سیاسی – ص 39.
  • . پیشین – ص 57.
  • . خاطرات سیاسی – ص 57.
  • . همانجا، ص 50.
  • . خاطرات سیاسی – ص 38 و 39.
  • . خاطرات سیاسی – ص 38 و 39.
  • . آقای مهدی نصیری – حضور – ش 4 – ص 26 – خرداد 71.
  • . آیت الله توسلی – حوزه – ش 45 – ص 61.
  • . 15 خرداد – ش 4 – خرداد و تیر 70 – ص 10 – مقاله «امام و تاریخ».
  • . حجة الاسلام والمسلمین کروبی – روزنامه کیهان – 28 / 11 / 67.
  • . حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان – در سایه آفتاب – ص 299.
  • . حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – مصاحبه مجدد مؤلف 1 / 7 / 80.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – روزنامه همشهری – 24 / 6 / 72.