اشاره
برخی از نامها فقط نامند؛ یعنی شناسه ای ساده برای معرفی تیتروار یک فرد. این نامها متعلق به افرادی هستند که حضوری به بی رنگی و بی رمقی آفتابهای روزهای سرد زمستانی دارند. آفتاب روز سرد زمستانی، یک بلاتکلیفی محض است، نه گرما دارد و نه چیز دیگر. یک کیفیت ناگزیر منفعل که تنها هست تا بگویند هست و دیگر هیچ. برخی از نامها هم اینگونه اند؛ اما برخی دیگر از نامها، از شناسۀ فردی بودن فراتر می روند و به شناسنامۀ یک عصر بدل می شوند که تاریخ، فرهنگ، اخلاق، سیاست و... یک مقطع زمانی چند ده ساله را در خود مکتوب دارند، درست مثل یک فرهنگ نامۀ گسترده که اگر ورق بخورد، مخاطب را در هر سطرش با آگاهی جدیدی رو به رو می کند. هر لحظه و آن این فرهنگ نامه، دست ردی است بر سینۀ انفعال، بطالت و حضوری بلاتکلیف، ناچار و ناگزیر! تنها کافی است که یک مخاطب از سر حوصله آن را ورق بزند. «مرضیه دباغ» یکی از این نامهاست؛ نامی که نمی توان از کنار آن بی تفاوت گذشت. نامی که نمی توانش ندید حتی اگر چشمهایت را ببندی، از راه ذهنت روی زبانت جاری می شود و ناخودآگاه به زمزمه اش می نشینی و کیفیات تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی عصری، با این زمزمه، فراروی ذهنت تورّق می شود.
در بخش پیشین، مرضیه دباغ رو به روی خود نشست و در عین تواضع خودش را برایمان ورق زد و آنچه را که خواندیم، حاصل این تورّق فروتنانه بود. آدمی که متواضع است، سعی می کند هنگام مرور دیروزها و پریروزهایش برای دیگری، از روی خودش
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 113
شتابزده عبور کند، ولی مخاطب آگاه، در رگ هر حرفی از این شرح بی نهایت خیمه می زند. و در پایان این ورق خوردگی شتابزدۀ متواضع، احساس می کند که هنوز «هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است». درمی یابد که از این الفبای نامتناهی، هنوز حتی «الف» را هم نشنیده ولی تواضع صاحب این نام، دیگر خودش را تورّق نمی کند، فقط مخاطب را به تاریخ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نیم قرن پیش تا کنون خودش حواله می دهد. آنگاه از هر دریچه ای به تماشای این تاریخ بنشینی، صاحب این نام را می بینی که از فردیت خویش، به عنوان یک نام صرفاً شناسنامه ای فراتر رفته و مثل ابر پربار و بارانی که رودها می سازد و در نهایت دریا، جریانها ساخته و جاری کرده و به تنهایی یک تاریخ معاصر بسیار مفصلی را رقم زده است که توضیح و تبیین آن به عهدۀ دیگران است.
حال این دیگران گاه او را بر نمی تابند و بهانه ها می آورند، شاید تنها به صرف اینکه یک زن است، غافل از اینکه حضرت امام (س)، از دو انسان در دو کسوت مختلف، قاصدانی ساخت که فروپاشی کمونیسم را به گوش کرسی نشینان ایدئولوژیهای تاریخ مصرف گذشته، فریاد بزنند؛ یکی را در کسوت «روحانیت» و دیگری را در حجاب زنانگی و ملبس به چادر! پس آنگاه زنی، منادی ایمان شد در وادی مردمانش یا به کفر زیسته و یا به مسلمانی در نهان گریسته!
در این بخش مرضیۀ دباغ را از دریچۀ نگاه دیگران به تماشا می نشینیم. در این مجال دیگر شتابی نیست؛ البته در یکی ـ دو مورد، گویندگانی چشمهایشان را به روی واقعیتهای وجود این زن ـ مرضیه دباغ ـ یا کاملاً بسته اند و یا آنقدر تنگ کرده اند تا دریچۀ تماشایشان به تنگی سوراخ ریز ته سوزن باشد و حتی تنگ تر نیز هم تا یا درست نبینند یا مخاطبانی را که می خواهند از پنجره و دریچۀ نگاه اینان مرضیه دباغ را ببینند، بینش و بینایی اندک بدهند!
راستی چرا؟ آیا چون مرضیه دباغ یک زن است؟ آیا چون برخلاف اصل موجود و جاری در جهان سیاست و نظامهای سیاسی جهان، قدرت آلوده اش نکرده است؟ آیا
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 114
چون شهرت و نیکنامی اش را پلکان صعود خود و خویشان دور و نزدیکش نکرده است؟ آیا چون...؟ حالا راستی واقعاً چگونه زن است...؟ نه! قابل قبول نیست؟ چرا که این نام اصلاً نامی فراشخصی، فرازمانی ـ مکانی و فرازمینی است و نمی شود ندید؛ یعنی گریز و گزیری نیست چشمها را از دیدنش!
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 115
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 116