روایت دوم

اشاره

اشاره

‏برخی از نامها فقط نامند؛ یعنی شناسه ای ساده برای معرفی تیتروار یک فرد. این نامها‏‎ ‎‏متعلق به افرادی هستند که حضوری به بی رنگی و بی رمقی آفتابهای روزهای سرد‏‎ ‎‏زمستانی دارند. آفتاب روز سرد زمستانی، یک بلاتکلیفی محض است، نه گرما دارد و نه‏‎ ‎‏چیز دیگر. یک کیفیت ناگزیر منفعل که تنها هست تا بگویند هست و دیگر هیچ. برخی از‏‎ ‎‏نامها هم اینگونه اند؛ اما برخی دیگر از نامها، از شناسۀ فردی بودن فراتر می روند و به‏‎ ‎‏شناسنامۀ یک عصر بدل می شوند که تاریخ، فرهنگ، اخلاق، سیاست و... یک مقطع‏‎ ‎‏زمانی چند ده ساله را در خود مکتوب دارند، درست مثل یک فرهنگ نامۀ گسترده که اگر‏‎ ‎‏ورق بخورد، مخاطب را در هر سطرش با آگاهی جدیدی رو به رو می کند. هر لحظه و آن‏‎ ‎‏این فرهنگ نامه، دست ردی است بر سینۀ انفعال، بطالت و حضوری بلاتکلیف، ناچار و‏‎ ‎‏ناگزیر! تنها کافی است که یک مخاطب از سر حوصله آن را ورق بزند. «مرضیه دباغ»‏‎ ‎‏یکی از این نامهاست؛ نامی که نمی توان از کنار آن بی تفاوت گذشت. نامی که نمی توانش‏‎ ‎‏ندید حتی اگر چشمهایت را ببندی، از راه ذهنت روی زبانت جاری می شود و ناخودآگاه‏‎ ‎‏به زمزمه اش می نشینی و کیفیات تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی عصری، با این‏‎ ‎‏زمزمه، فراروی ذهنت تورّق می شود.‏

‏     در بخش پیشین، مرضیه دباغ رو به روی خود نشست و در عین تواضع خودش را‏‎ ‎‏برایمان ورق زد و آنچه را که خواندیم، حاصل این تورّق فروتنانه بود. آدمی که متواضع‏‎ ‎‏است، سعی می کند هنگام مرور دیروزها و پریروزهایش برای دیگری، از روی خودش‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 113
‏شتابزده عبور کند، ولی مخاطب آگاه، در رگ هر حرفی از این شرح بی نهایت خیمه‏‎ ‎‏می زند.‏‎[1]‎‏ و در پایان این ورق خوردگی شتابزدۀ متواضع، احساس می کند که هنوز «هزار‏‎ ‎‏بادۀ ناخورده در رگ تاک است». درمی یابد که از این الفبای نامتناهی، هنوز حتی «الف» را‏‎ ‎‏هم نشنیده ولی تواضع صاحب این نام، دیگر خودش را تورّق نمی کند، فقط مخاطب را‏‎ ‎‏به تاریخ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نیم قرن پیش تا کنون خودش حواله می دهد. آنگاه‏‎ ‎‏از هر دریچه ای به تماشای این تاریخ بنشینی، صاحب این نام را می بینی که از فردیت‏‎ ‎‏خویش، به عنوان یک نام صرفاً شناسنامه ای فراتر رفته و مثل ابر پربار و بارانی که رودها‏‎ ‎‏می سازد و در نهایت دریا، جریانها ساخته و جاری کرده و به تنهایی یک تاریخ معاصر‏‎ ‎‏بسیار مفصلی را رقم زده است که توضیح و تبیین آن به عهدۀ دیگران است.‏

‏     حال این دیگران گاه او را بر نمی تابند و بهانه ها می آورند، شاید تنها به صرف اینکه‏‎ ‎‏یک زن است، غافل از اینکه حضرت امام (س)، از دو انسان در دو کسوت مختلف،‏‎ ‎‏قاصدانی ساخت که فروپاشی کمونیسم را به گوش کرسی نشینان ایدئولوژیهای تاریخ‏‎ ‎‏مصرف گذشته، فریاد بزنند؛ یکی را در کسوت «روحانیت» و دیگری را در حجاب‏‎ ‎‏زنانگی و ملبس به چادر! پس آنگاه زنی، منادی ایمان شد در وادی مردمانش یا به کفر‏‎ ‎‏زیسته و یا به مسلمانی در نهان گریسته!‏

‏     در این بخش مرضیۀ دباغ را از دریچۀ نگاه دیگران به تماشا می نشینیم. در این مجال‏‎ ‎‏دیگر شتابی نیست؛ البته در یکی ـ دو مورد، گویندگانی چشمهایشان را به روی‏‎ ‎‏واقعیتهای وجود این زن ـ مرضیه دباغ ـ یا کاملاً بسته اند و یا آنقدر تنگ کرده اند تا دریچۀ‏‎ ‎‏تماشایشان به تنگی سوراخ ریز ته سوزن باشد و حتی تنگ تر نیز هم تا یا درست نبینند یا‏‎ ‎‏مخاطبانی را که می خواهند از پنجره و دریچۀ نگاه اینان مرضیه دباغ را ببینند، بینش و‏‎ ‎‏بینایی اندک بدهند!‏

‏     راستی چرا؟ آیا چون مرضیه دباغ یک زن است؟ آیا چون برخلاف اصل موجود و‏‎ ‎‏جاری در جهان سیاست و نظامهای سیاسی جهان، قدرت آلوده اش نکرده است؟ آیا‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 114
‏چون شهرت و نیکنامی اش را پلکان صعود خود و خویشان دور و نزدیکش نکرده‏‎ ‎‏است؟ آیا چون...؟ حالا راستی واقعاً چگونه زن است...؟ نه! قابل قبول نیست؟ چرا که‏‎ ‎‏این نام اصلاً نامی فراشخصی، فرازمانی ـ مکانی و فرازمینی است و نمی شود ندید؛‏‎ ‎‏یعنی گریز و گزیری نیست چشمها را از دیدنش!‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 115

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 116

  • )) «و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد»؛ سپهری، سهراب؛ هشت کتاب؛ شعر بلند مسافر.