روایت دوم

سردار یوسف فروتن

‎ ‎

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

سردار یوسف فروتن

‏قبل از انقلاب من به عنوان یکی از دانشجویان خارج از کشور در اروپا تحصیل می کردم‏‎ ‎‏که سالهای آخر اقامت شهید بهشتی در هامبورگ بود. در همان زمان من توفیق پیدا کردم‏‎ ‎‏با او در اروپا آشنا شوم و به اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا راه پیدا کنم. از همان سال‏‎ ‎‏یکی از اعضای انجمن شده و مسئولیتهای مختلفی را به عهده گرفتم. مدتی عضو‏‎ ‎‏معمولی بودم که البته بعد از چندی، به عنوان یکی از مسئولین فرهنگی انتخاب شدم.‏‎ ‎‏مدتی هم طول کشید تا مسئولیت انجمنهای اسلامی شمال اروپا به من واگذار شد. ما در‏‎ ‎‏آن زمان انجمنهای متعددی داشتیم و من در هامبورگ بودم؛ چرا که مرکزیت اسلامی‏‎ ‎‏خاصی در آنجا هست و خود این امر باعث می شد تا ارتباط ما با همدیگر زیاد بشود.‏

‏     در همین زمان خبرهای رسیده از ایران، حاکی از افزایش دستگیری و فشار بیشتر‏‎ ‎‏روی زندانیهای سیاسی از جمله آیت الله منتظری، مرحوم آیت الله طالقانی، آیت الله ربانی‏‎ ‎‏شیرازی و... بود که مرگ دکتر علی شریعتی هم باعث تشدید این اوضاع شد و طی‏‎ ‎‏برنامه ای برای اعتراض و جلب توجه افکار عمومی جهانیان و حمایت از زندانیان‏‎ ‎‏سیاسی برنامه ریزی کردیم تا یک اعتصاب غذا به راه بیندازیم. با توجه به بررسی ای که‏‎ ‎‏به عمل آمد، به این نتیجه رسیدیم مناسب ترین جایی که می شود اعتصاب غذایی قابل‏‎ ‎‏توجه به راه انداخت، پاریس است. در نتیجه یک گردهمایی نسبتاً بزرگی تشکیل شد و‏‎ ‎‏شهرهای مختلف کشورهای اروپایی، یکی یکی مورد بررسی قرار گرفت و طی یک‏‎ ‎‏ابلاغ تلفنی و یا به وسیلۀ نامه از دانشجویان اتحادیه، در اروپا و امریکا دعوت به عمل‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 117
‏آمد تا در گردهمایی برای اعتصاب غذا شرکت کنند. البته در مورد این برنامه، بحثهای‏‎ ‎‏زیادی شد و شهرهای مختلفی مورد بررسی قرار گرفتند. چون در کشورهای آلمان،‏‎ ‎‏انگلستان و ایتالیا اجازه چنین کاری را نمی دادند و کشور فرانسه که از دیگر کشورها‏‎ ‎‏دموکرات تر بود، انتخاب شد. برای انجام این کار سه کمیته فرهنگی، تبلیغاتی و تدارکاتی‏‎ ‎‏و پشتیبانی کننده در نظر گرفتیم. گردانندگان اصلی این کمیته، در حقیقت اعضای هیأت‏‎ ‎‏امنای انجمن بودند که در زمینه های مختلف فعالیت می کردند.‏

‏     شهید محمد منتظری که از لبنان آمده، رشته امور را به دست گرفته بود. صادق‏‎ ‎‏قطب زاده هم یکی از فعالان اصلی به حساب می آمد. به هر حال قرار شد که اعتصاب‏‎ ‎‏غذا در پاریس انجام شود ولی در انتخاب مکان دچار مشکل شدیم، نمی توانستیم مکان‏‎ ‎‏مناسبی پیدا کنیم و یا حتی اجاره کنیم. تا اینکه با تلاش بسیار زیاد توانستیم یکی از‏‎ ‎‏کلیساهای قدیمی و متروک در پاریس را پیدا کنیم. این کلیسا در محله چهارم قرار دارد که‏‎ ‎‏در آن زمان سرپرستی آن به عهده یک پدر روحانی بود. در آن مقطع، این شخص خیلی‏‎ ‎‏ما را راهنمایی کرد و گفت: «صلاح نیست شما همین طوری در اینجا، اعتصاب غذا به راه‏‎ ‎‏بیندازید. و اگر می خواهید تجمع کنید، روز یکشنبه که ما طبق سنت در این مکان مراسم‏‎ ‎‏داریم به عنوان ناظر در این مراسم شرکت کنید و بعد از پایان یافتن مراسم هم در یکی از‏‎ ‎‏این حجره های کلیسا بنشینید و دست به اعتصاب غذا بزنید. طبق قانون، هیچ کسی‏‎ ‎‏نمی تواند به شما تعرض بکند؛ حتی خود من هم طبق قانون کلیسا نمی توانم شما را‏‎ ‎‏اخراج کنم.» راهنمایی این پدر روحانی، کمک بزرگی برای ما بود؛ چون وقتی که مراسم‏‎ ‎‏اعتصاب شروع شد، پلیس که متوجه قضیه شده بود، می خواست ما را متفرق کند که آن‏‎ ‎‏پدر روحانی گفت: «اینجا حریم کلیسا می باشد و طبق قانون کلیسا، شما حق ندارید وارد‏‎ ‎‏بشوید و اینها را متفرق کنید، من هم تعهد می کنم که نگذارم هیچ اتفاقی بیفتد. آنها برای‏‎ ‎‏ابراز مخالفت خود، به اتفاق دوستانشان دست به این کار زدند و ربطی به هیچ کس‏‎ ‎‏ندارد!» در نتیجه با کمک و همکاری این پدر روحانی، مراسم با حضور حدوداً 150 نفر‏‎ ‎‏شروع شد که با آمدن چندین نفر دیگر از لبنان، تعدادمان به 180 نفر رسید. البته تعدادی‏‎ ‎‏از برادران و خواهران، به لحاظ داشتن موقعیت و مشکلات خاص، مجبور می شدند‏‎ ‎‏جمع را ترک کنند. این اعتصاب غذا، ده روز به طول انجامید و روز آخر، 94 نفر از کل‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 118
‏180 نفر مانده بودیم. در این جمع چند تن از برادران بودند که ما آنها را می شناختیم؛ از‏‎ ‎‏جمله آقایان غرضی، آلادپوش و شهید محمد منتظری. در بین آنها خانمی هم از لبنان‏‎ ‎‏آمده و به جمع اعتصابیون پیوسته بود که بعدها فهمیدم خانم دباغ است. برای ما خیلی‏‎ ‎‏جالب بود که خانمی میان سال، با تحمل آنهمه رنج زندانی و شکنجه شدن در ایران،‏‎ ‎‏برای ادامۀ مبارزه و حق جویی، خانه، همسر و فرزندان خود را ترک کرده و به مبارزان در‏‎ ‎‏لبنان پیوسته بود. حضور یک زن با این شرایط، به نظر من شبیه حضور حضرت‏‎ ‎‏زینب‏‏ ‏‏(س) در صحرای کربلاست؛ یعنی تهییج کننده غیرت، شجاعت و خصلت مبارزه و‏‎ ‎‏ایثارگری همۀ برادران و خواهران. ایشان در آن شرایط در جمع ما با چادر، حضور پیدا‏‎ ‎‏کرده بود که به همین دلیل نمی توانستیم نه به اسم و نه به چهره، این بزرگوار را بشناسیم؛‏‎ ‎‏چون بقیه خواهران همگی با پوشش مانتو و روسری حضور داشتند، ولی خانم دباغ به‏‎ ‎‏لحاظ رعایت اصول امنیتی، با پوشش خاصی حضور یافته بود، به طوری که حتی با‏‎ ‎‏پیگیریهای انجام شده، هیچ کدام از دوستان موفق نشده بودند مشخصات ایشان را کشف‏‎ ‎‏کنند. البته خود ما هم اصرار زیادی برای این کار نداشتیم، ولی به هر حال دوست داشتیم‏‎ ‎‏بدانیم کسی که به جمع ما پیوسته، چه کسی است تا به اصطلاح این توفیق را جزو نتیجۀ‏‎ ‎‏تأثیر فعالیتهای سیاسی خودمان، ثبت و ضبط کنیم. خانم دباغ حتی حاضر نشده بود خود‏‎ ‎‏را جزو دانشجویانی که در اروپا تحصیل می کردند و با مانتو و روسری در مراسم‏‎ ‎‏اعتصاب غذا شرکت کرده بودند، معرفی کند. در داخل کلیسا با افراد مختلف‏‎ ‎‏مصاحبه هایی توسط رسانه ها انجام می گرفت که بیشتر دوستان با چهرۀ پوشیده مصاحبه‏‎ ‎‏می کردند و فقط چشمهایشان پیدا بود، تا وقتی از آنها فیلم برداری می شد، هویت‏‎ ‎‏واقعی شان مشخص نشود و کسی نداند اینها چه کسانی هستند. در پایان اعتصاب غذا،‏‎ ‎‏دست به راهپیمایی زده، قطعنامه ای صادر کردیم که در آن، بازگشت حضرت امام‏‎ ‎‏خمینی (س) به ایران و آزادی زندانیان سیاسی را خواستار شده بودیم. بعد از آن تاریخ،‏‎ ‎‏دیگر من خانم دباغ را تا یک ماه و نیم پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ندیدم؛‏‎ ‎‏یعنی تقریباً تا اوایل سال 1358. من به همراه شش نفر از برادران که عبارتند از: آقایان‏‎ ‎‏کلاهدوز، منصوری، ابوشریف، رفیق دوست، بشارتی و داوودی مأموریت یافتیم تا اقدام‏‎ ‎‏به تشکیل سپاه پاسداران کنیم و از طریق شورای انقلاب حکم این کار به نام ما هفت نفر‏
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 119
‏صادر شد. البته ناگفته نماند که قبل از این حکم، سه گروه به نام سپاه تشکیل شده بود؛‏‎ ‎‏یکی در پادگان حرّ به رهبری آقای لاهوتی، دومی در نگارستان هشتم خیابان پاسداران‏‎ ‎‏به رهبری آقایان دکتر فریمان، غرضی و صباغیان و سومین گروه در جمشیدیه به رهبری‏‎ ‎‏شهید محمد منتظری، که این سه گروه با هم اختلافهایی داشتند و در نتیجه باعث تشنج‏‎ ‎‏اوضاع شده بود.‏

‏     به دستور حضرت امام (س) و پیگیری شورای انقلاب، قرار شد که سپاه یکی شود.‏‎ ‎‏بعد از دستور امام، تشکیلات سپاه را منظم کرده، سپس در شهرستانها هم اقدام به‏‎ ‎‏تشکیل سپاه پاسداران کردیم. مقارن با همین روزها، من متوجه شدم که فرماندهی سپاه‏‎ ‎‏پاسداران همدان را به یک خانم سپرده اند که از پاریس آمده است. من آن زمان در روابط‏‎ ‎‏عمومی سپاه فعالیت می کردم. با پیگیری ای که کردم، متوجه شدم این خانم، همان‏‎ ‎‏خواهری است که در پاریس با چادر، در اعتصاب غذا شرکت کرده بود. پس از آشنایی‏‎ ‎‏بیشتر، فهمیدم نام اصلی ایشان، مرضیه حدیدچی معروف به خواهر دباغ است که‏‎ ‎‏اطلاعات رزمی و عملیاتی را در دوره هایی که در لبنان دیده، به دست آورده است. این‏‎ ‎‏بزرگوار، مأموریت داشت با هماهنگی آقای لاهوتی نماینده امام در سپاه با همکاری‏‎ ‎‏تعدادی از برادران برای تشکیل سپاه غرب کشور اقدام کند که در همین راستا، خودش‏‎ ‎‏هم فرماندهی سپاه همدان را بر عهده گرفته بود.‏

‏     یکی از موفق ترین تشکیلات سپاه شهرستانها، همین سپاه همدان بود. افراد این سپاه‏‎ ‎‏در هر سمیناری شرکت می کردند. خود خانم دباغ هم، فرد بسیار فعال و‏‎ ‎‏خستگی ناپذیری بود که برای خیلیها الگوی خوبی به شمار می رفت. حتی در تنظیم‏‎ ‎‏اساسنامه سپاه بسیار تلاش کرد و همۀ ما او را به عنوان فردی صاحب نظر، مطّلع و‏‎ ‎‏کارآمد قبول داشتیم. البته در ابتدای امر، پذیرفتن این مسأله برایمان کمی سنگین بود،‏‎ ‎‏ولی برادرانی که ایشان را می شناختند و در موردش اطلاعات کافی داشتند، می دانستند‏‎ ‎‏مسئولیت مهمی به فرد مهمی سپرده شده است. از طرفی هم این انتخاب، تأثیر بسیار‏‎ ‎‏بسزایی در نقش سازندگی زنان در کشور داشت. این زن هم چادر داشت و هم هفت تیر،‏‎ ‎‏هم مادر بود و هم همسر، ولی هیچ یک از اینها برایش پایبندی ای ایجاد نمی کرد تا از‏‎ ‎‏هدف اصلی اش باز بماند. همچنان مبارزه می کرد. این زن یکی از هنجارشکنان بود.‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 120
‏     بنابراین بسیار حائز اهمیت بود که چنین فردی را سپاه داشته باشد. خواهر دباغ در‏‎ ‎‏همدان سلاحها را جمع آوری و شهر را پاکسازی می کرد. حتی در شکستن محاصره پاوه،‏‎ ‎‏شرکت جسته و شهید چمران را به همراه تعدادی از یارانش از محاصره نجات داده بود.‏

‏     خانم دباغ حدود سه سال فرماندهی سپاه همدان را بر عهده داشت ودر این مدت،‏‎ ‎‏خیلی فعال بود. بعد از آن هم به عنوان نماینده، به مجلس راه یافت و یکی از فعال ترین‏‎ ‎‏نمایندگان در مجلس بود که دو دوره نمایندگی مردم تهران و همدان را در مجلس شورای‏‎ ‎‏اسلامی به عهده داشت. بعد از مدتی مسئولیت زندانهای زنان تهران را بر عهده داشت.‏‎ ‎‏من فکر کنم در همان زمان بود که حضرت امام (س) او را به همراه آقایان آیت الله جوادی‏‎ ‎‏آملی و محمدجواد اردشیر لاریجانی برای رساندن پیام خود به میخائیل گورباچف رهبر‏‎ ‎‏شوروی به آنجا فرستاد که این نشان دهنده شناخت کافی حضرت امام خمینی (س) از‏‎ ‎‏شخصیت و توانمندیهای خانم دباغ بود. طبیعی بود حضرت امام (س) برای انجام این‏‎ ‎‏مأموریت خطیر، از افراد بخصوصی استفاده کند. مدتی پس از ماجرای سفر این گروه سه‏‎ ‎‏نفره به شوروی، یک روز که با یکی از دوستانم به نام آقای عمویی نشسته و در حال‏‎ ‎‏گفتگو بودیم، دوستم به من گفت: «من نمی دانم حضرت امام (س) آیا هنوز افراد را‏‎ ‎‏خوب نمی شناسند؟» پرسیدم: «برای چه این حرف را می زنی؟» گفت: در میان آن‏‎ ‎‏گروهی که حضرت امام (س) به شوروی فرستاد، زنی هم بود که اصلاً او را نمی شناسم‏‎ ‎‏و نمی دانم چکاره است؟ آیت الله جوادی آملی فردی فیلسوف است. آقای لاریجانی هم‏‎ ‎‏به چند دلیل فرد بسیار مناسبی بود، اما این خانم چه؟ من نمی دانم او چه کسی است،‏‎ ‎‏ولی کاملاً مطمئنم حضرت امام (س) با این کار، یک حرکت بسیار قوی را، آگاهانه شروع‏‎ ‎‏کرده اند؛ چرا که بیش از سیصد سال است که شرق و غرب برای ضربه زدن به اسلام،‏‎ ‎‏می گویند اسلام به حقوق زنان تجاوز کرده و آن را نادیده گرفته است و در جامعه اسلامی‏‎ ‎‏به زنان توجهی نمی شود. حضرت امام (س) با این کار، خط بطلانی به تمام تبلیغات‏‎ ‎‏کشیدند.»‏

‏     من در پاسخ او گفتم: «این خانمی که شما او را نمی شناسید، از یک افسر ورزیده،‏‎ ‎‏خیلی ورزیده تر و در تیراندازی و انجام مأموریتهای عملیاتی، ماهرتر و عملیاتی تر است.‏‎ ‎‏این خانم، دو دوره نماینده مجلس بوده و دوره های چریکی را در لبنان و سوریه گذرانده‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 121
‏و در نوفل لوشاتوی فرانسه محافظ حضرت امام (س) بوده و انجام خیلی از کارهای بیت‏‎ ‎‏به عهده ایشان بوده است. این زن خیلی از کارها را انجام داده که حتی از عهده بسیاری از‏‎ ‎‏مردها بر نمی آمده است.» با شنیدن این حرف، دوستم بشدت جاخورد و گفت: «عجب‏‎ ‎‏من نمی دانستم که امام (س)، یک چنین کسانی را هم تربیت فرموده اند!» این مسأله‏‎ ‎‏بیانگر یکی از وجوه برجستۀ شخصیت اوست و حضرت امام (س) خواهر دباغ را خوب‏‎ ‎‏شناخته بودند که چنین مسئولیتهای خطیری را به او واگذار کرده بودند. علاوه بر آن، به‏‎ ‎‏نظر من حضرت امام قصد داشتند تردید بین المللی را هم همین جا حل کنند که حضور‏‎ ‎‏یک زن در رابطه با مسائل بین المللی باید باشد و اعلام کنند که من به عنوان رهبر شیعیان‏‎ ‎‏جهان برای اولین و آخرین بار می خواهم پیامی را که برای جوامع بین الملل می فرستم،‏‎ ‎‏قاصدانی را هم از قشر زنان و هم از قشر مردان انتخاب کرده، اعزام می کنم.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 122