روایت دوم

حجت الاسلام محمدسعید بهمن پور

حجت الاسلام محمدسعید بهمن پور

‏در تابستان سال 1356 دانشجویان مسلمان در اروپا به مناسبت بزرگداشت مرحوم دکتر‏‎ ‎‏شریعتی راهپیمایی اعتراض آمیزی در لندن تدارک دیدند. ما هم که آن زمان در انگلستان‏‎ ‎‏دانشجو بودیم در این راهپیمایی شرکت کردیم و پس از آن هر روز خبری که از ایران به‏‎ ‎‏دستمان می رسید حکایت از موج دستگیریها و فشار بر مبارزان انقلابی بود.‏

‏     در زندان آیت الله طالقانی بیمار و آیت الله منتظری و آیت الله ربانی تحت فشار و‏‎ ‎‏شکنجه بودند، علاوه بر این مرگ دکتر شریعتی را نیز از چشم رژیم شاه می دیدند و‏‎ ‎‏انقلابیون خارج از کشور از این همه مسأله و اخبار ناگوار به خشم آمده بودند، باید با‏‎ ‎‏حرکتی اعتراض خود را ابراز می داشتند و برای کاهش فشارها و بهبود شرایط زندانها،‏‎ ‎‏آنچه که می توانستند، انجام می دادند.‏

‏     محمد منتظری برای اعتراض و جلب توجه افکار عمومی جهانیان، طی برنامه ای‏‎ ‎‏منظم در مهر ماه سال 1356 اعتصاب غذای گسترده ای در پاریس تشکیل داد. اعتصاب‏‎ ‎‏غذا در کلیسای سن موری فرانسه شکل گرفت. آشنایی کامل من با خانم دباغ از این‏‎ ‎‏اعتصاب غذا شروع شد.‏

‏     البته قبلاً در انگلستان همدیگر را دیده بودیم ولی آن زمان من دانشجو بودم و او‏‎ ‎‏فعالیت سیاسی می کرد. خانم دباغ قبل از ما به فرانسه رفته بود و یکی از گردانندگان‏‎ ‎‏اصلی این برنامه اعتصاب غذا در فرانسه بود.‏

‏     سر و صدای این اعتصاب در دنیا موجب حرکتهای حمایت آمیز دیگری در‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 161
‏کشورهای مختلف شد. در ایران هم از طرف گروههای مختلف مبارز جلسه ها و‏‎ ‎‏کنفرانسهای مطبوعاتی و نیز تظاهرات حمایت آمیز از این حرکت شکل گرفت و گویا‏‎ ‎‏اجتماع گسترده ای در صحن حضرت شاه عبدالعظیم(ع) در تهران برگزار شده بود.‏

‏     این اعتصاب غذا ده روز طول کشید و پس از اینکه ما به هدف خود که همانا رساندن‏‎ ‎‏صدای اعتراضمان به گوش جهانیان بود، رسیدیم، اعتصاب را شکستیم و در پایان‏‎ ‎‏قطعنامه ای صادر کردیم و در آن بازگشت امام خمینی (س) را به ایران و آزادی افرادی‏‎ ‎‏چون آیت الله طالقانی، منتظری و سایر زندانیان سیاسی را خواستار شدیم.‏

‏     بعد از آنکه اعتصاب غذا پایان یافت، ما به انگلستان بازگشتیم و خانم دباغ هم همراه‏‎ ‎‏ما بود. او به علت نخوردن غذا در طول مدت اعتصاب مریض شد و چند روزی را هم در‏‎ ‎‏منزل بنیصدر به استراحت پرداخت ولی هنوز کاملاً بهبود نیافته بود، که همراه ما به‏‎ ‎‏انگلستان بازگشت و مدتی در منزل ما ماند.‏

‏     به خاطر مواضع التقاطی سازمان مجاهدین خلق، او از این سازمان کناره گرفته بود و‏‎ ‎‏در جمع اتحادیه انجمن اسلامی اروپا فعالیت می کرد.‏

‏     در واقع خانم دباغ در آنجا یک قطبی بود که افراد مختلف به ملاقاتش می آمدند، او‏‎ ‎‏مثل یک تحلیل گر سیاسی، آنچنان تحلیل سیاسی می کرد که جوانهای انقلابی از جمله‏‎ ‎‏خود من تحت تأثیر حرفهای او قرار می گرفتیم.‏

‏     می توان خصوصیات خانم دباغ را به چند بخش تقسیم کرد. اول اینکه او بسیار‏‎ ‎‏خوش اخلاق و خوش برخورد بود، به طوری که در شدیدترین سختیها و ناراحتیها، اصلاً‏‎ ‎‏ناراحتی او دیده نمی شد. مثلاً اگر نامه ای بسیار ناراحت کننده از ایران برایش می رسید که‏‎ ‎‏ما آن را از جاهای دیگر متوجه می شدیم، وی اصلاً ناراحتی را به روی خود نمی آورد،‏‎ ‎‏همیشه همان برخورد خوب با چهره خندان او را می دیدیم. هر وقت با او صحبت‏‎ ‎‏می کردیم، احساس آرامش و نشاط خاطر به ما دست می داد، زمانی که در کنار ما بود،‏‎ ‎‏انگار ما در کنار مادر یا خواهر بزرگمان زندگی می کردیم. تقریباً همه را مجذوب اخلاق‏‎ ‎‏خود می کرد، فرقی نداشت که طرف، زن یا مرد است. وقتی من با او صحبت می کردم‏‎ ‎‏چنین احساسی داشتم که انگار با مادرم دارم صحبت می کنم.‏

‏     دومین خصوصیت خانم دباغ این بود که اصلاً خسته نمی شد، آرام و قرار نداشت و‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 162
‏همیشه در جنب و جوش و تلاش بود، با اینکه ما جوان بودیم و گاهی وقتها خسته‏‎ ‎‏می شدیم و از انجام کاری باز می ماندیم ولی او شب و روز را نمی شناخت، کارهای زیاد‏‎ ‎‏و برقراری ارتباطات مختلف را به سرعت انجام می داد.‏

‏     سومین خصوصیت اخلاقی او، این بود که فراموش کار نبود؛ یعنی هیچ وقت قول و‏‎ ‎‏قراری را که گذاشته بود فراموش نمی کرد. او واقعاً یکپارچه ایمان نسبت به هدف خود و‏‎ ‎‏یکپارچه تلاش در کارهایش و دلبسته به حضرت امام (س) در رفتارش بود.‏

‏     جمع این خصوصیات باعث شده بود که نسبت به انقلاب فردی دلسوز و نسبت به‏‎ ‎‏حضرت امام، مطیع، و یک مبارز بسیار موفق خودساخته باشد.‏

‏     علاوه بر این خصوصیات اخلاقی که ذکر شد، او در کارهای خیر هم دست بالا می زد‏‎ ‎‏و جوانها را با هم آشنا می کرد و به این طریق بین دختران و پسران جوان ازدواج صورت‏‎ ‎‏می گرفت. آشنایی و ازدواج من هم با خانم نصرت، توسط خانم دباغ صورت گرفت.‏‎ ‎‏خانم دباغ واسطه شد و صحبت کرد و او را به من معرفی کرد و گفت: او دختر انقلابی و‏‎ ‎‏معتقدی است که اگر یکی از برادران دانشجو در انگلستان قصد ازدواج دارد، اطلاع‏‎ ‎‏دهد.‏

‏     ما هم پیشنهاد ازدواج را دادیم و خانم دباغ هم واسطه شد، با توجه به اینکه شرایطی‏‎ ‎‏که ما داشتیم مورد رضایت خانم نبود، سرانجام خانم دباغ او را راضی ساختند، بعد از‏‎ ‎‏آن هم قرارها گذاشته شد. خانم دباغ گفت: چند روزی را که خانم نصرت اینجا هستند‏‎ ‎‏باید با هم محرم شوید.‏

‏     گفتم ما که بلد نیستیم باید چه کار کنیم؟ او خودش همه کارهارا انجام داد و حتی‏‎ ‎‏صیغه محرمیت ما را هم خواند و همان روز گفت می خواهم از اینجا بروم، ما هر چه‏‎ ‎‏اصرار بر ماندنش کردیم، با وجودی که اتاق اضافه هم بود، ولی او گفت من باید حالا‏‎ ‎‏بروم، احساس می کرد که چون ما زندگی تازه ای را شروع کرده ایم نباید در آنجا بماند.‏

‏     پس از مدتی با تلاشهای زیادی که انجام گرفت در آبان 57 در لندن تظاهراتی شکل‏‎ ‎‏گرفت که مبارزان و معتقدان از اطراف انگلیس خود را به آنجا رساندند. ما نیز در آن‏‎ ‎‏تظاهرات به شکل جدی شرکت کردیم و شعارهایی در حمایت از حضرت امام(س) و‏‎ ‎‏مخالفت با رژیم شاه دادیم و تا سفارت ایران بر شدت خشم و شعارهایمان افزودیم. پس‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 163
‏از این ماجرا خانم دباغ، انگلستان را به مقصد سوریه ترک کرد و از جمع ما در انگلستان‏‎ ‎‏جدا شد.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 164