روایت دوم

حاج آقا هادی غفاری

‎ ‎

‏ ‏

حاج آقا هادی غفاری

‏من چند سال پیش از انقلاب با خانم دباغ آشنا شدم. پیشتر تعریف ایشان را از دوستان‏‎ ‎‏تشکیلاتی و بچه حزب اللهیها شنیده بودم و به طور خاص، این بزرگوار را در رابطه با‏‎ ‎‏فعالیتهای شهید اندرزگو می شناختم. پس از حادثه 17 شهریور تهران، من مجبور به ترک‏‎ ‎‏ایران شدم؛ چرا که امکان ماندن در ایران برای من به هیچ وجه میسر نبود. اولین باری که‏‎ ‎‏به سوریه رفتم، در دومین روز اقامتم در آنجا، هنگام ورودم به حرم حضرت زینب (س)،‏‎ ‎‏با خانم دباغ آشنا شدم. آنچه که در این آشنایی برای من حائز اهمیت بود، شرایط ویژه و‏‎ ‎‏خاص این خانم بود که به عنوان یک زن، در جامعه آن روز، بخصوص در جهان اسلام که‏‎ ‎‏مشکلات خاصی بر سر راه زنان وجود دارد ایشان بتوانند به شکل یک مبارز زندگی‏‎ ‎‏بکنند. به طور مشخص در سال 1357، برای مبارزان و فعالین سیاسی، لبنان و سوریه به‏‎ ‎‏شکل یک چهارراه سیاسی در خاورمیانه درآمده بود. افکار متعدد، جهت گیریهای‏‎ ‎‏مختلف و آنچه که امروزه و در سالهای بعد از پیروزی انقلاب به آن خط گفته شد به‏‎ ‎‏شکل دقیق تر و واضح تر در لبنان و سوریه مطرح بود؛ مثلاً اینطور نبود که مسلمانان مبارز‏‎ ‎‏همه مثل هم و هم سو با یکدیگر باشند، بلکه هر چهار ـ پنج نفر، بسته به نوع تفکر و‏‎ ‎‏خط مشی خود، وابسته و عضو یک گروه خاص می شدند.‏

‏     به یاد دارم که همزمان با اولین برخورد و آشنایی ام با دوستان لبنانی از جمله آقای‏‎ ‎‏یاسر عرفات باید در بیروت هم حضور پیدا می کردم. برای عزیمت به بیروت، به اتفاق‏‎ ‎‏سرکار خانم دباغ، آقای جلال الدین فارسی و جمعی دیگر از دوستان که از هواداران‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 209
‏حرکتهای اسلامی لبنان بودند، همگی به لبنان رفتیم. در لبنان اولین گامی که ما باید‏‎ ‎‏برمی داشتیم، اعلام یک موضع صریح و رسمی بود به عنوان اشخاصی که تازه از ایران‏‎ ‎‏آمده اند و در چشم آن افراد، نمادی از حرکات جهادی، انقلابی به رهبری حضرت‏‎ ‎‏آیت الله العظمی امام خمینی (س) هستند. قبل از اینکه به مصاحبه بنشینیم، ملاقاتی با‏‎ ‎‏آقای یاسر عرفات داشتیم که در آن ملاقات، خیلی از مسائلی را که برای ما جای سؤال‏‎ ‎‏داشت، مطرح کردیم و برای تک تک مسائل مطرح شده، پاسخهایی در خور، دریافت‏‎ ‎‏نمودیم که برای ما جای سؤال داشت. ملاقاتهایی هم با دوستان و یاران امام موسی صدر‏‎ ‎‏داشتیم که در آن زمان، ایشان به تازگی ناپدید شده بودند و بحث مفقود شدن این‏‎ ‎‏بزرگوار، بحث روز بود. در همین حین هم حرکتهای مختلفی مثل ناصریستها، چپیها،‏‎ ‎‏مارکسیستها و... برای ما شناخته شد.‏

‏     به هر حال در ادامه نشست و گفتگو، قرار بر این شد که ما یک مصاحبه مطبوعاتی با‏‎ ‎‏سران مطبوعات لبنان، طرفداران تشکیلات ضدصهیونیستی و مبارزان دیگر کشورهایی‏‎ ‎‏که در آنجا نماینده داشتند، ترتیب بدهیم. من، آقای فارسی و خانم دباغ سه نفری پشت‏‎ ‎‏میز نشستیم که البته مخاطب خبرنگاران فقط من بودم. سؤال و جوابها طوری بود که‏‎ ‎‏کاملاً می شد فهمید که تحت تأثیر جوّ سیاسی آن روز دنیا، همۀ پرسنده ها و همۀ دنیا،‏‎ ‎‏پیروزی انقلاب را بعید می دانستند؛ انقلابی که بتواند با همه دنیا رو در رو شود. تقریباً‏‎ ‎‏همه آنهایی که در آن جمع نشسته بودند، معتقد بودند که برای مبارزه با امریکا، یا باید به‏‎ ‎‏شوروی تکیه داشت و یا به چین و بدون حمایت و پشتیبانی یکی از این دو قدرت،‏‎ ‎‏نمی توان مقابل امریکا ایستاد. اما من مؤمن و معتقد به تفکری بودم که حضرت امام (س)‏‎ ‎‏در ایران به وجود آورده بودند و اصلاً نمی توانستم غیر از آن، تفکر دیگری داشته باشم و‏‎ ‎‏خودم نیز از منادیان و مبلغان آن تفکر بودم. پس از مصاحبه احساس کردم بسیاری از‏‎ ‎‏حاضران از من دلخور و ناراضی شده اند؛ چرا که من به روشنی و صراحت از خیانتها‏‎ ‎‏علیه ملت ایران سخن گفته و آنها را نقد کرده بودم. همزمان با این ایام، در ایران کشت و‏‎ ‎‏کشتار وسیعی صورت می گرفت. از آن طرف هم، حول و حوش روز تاریخی‏‎ ‎‏17 شهریور، آقای کوانکوه، نخست وزیر چین به ایران آمده و با شاه ملاقات کرده بود که‏‎ ‎‏عکس این دیدار، در بیشتر روزنامه ها درج و منتشر شده بود.‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 210
‏     توده ایها هم اگرچه به ظاهر با شاه مبارزه می کردند ولی آنها در عین حال، مبارزات‏‎ ‎‏جدی ای هم با نیروهای مذهبی داشتند. تمام عوامل شوروی در ایران مانند سازمان ملی‏‎ ‎‏مارکسیستی چپ، چه در ایران، چه در سوریه و چه در لبنان و یا هر جای دیگر با افراد‏‎ ‎‏مذهبی و خود مذهب مبارزه می کردند. حتی گاهی به طور پنهانی، دست به کشتار هم‏‎ ‎‏می زدند؛ مثل به شهادت رساندن مجید شریفی و... همچنین اگر می توانستند مذهبیها یا‏‎ ‎‏افرادی را که حاضر نشده بودند به جناح چپ بپیوندند لو می دادند و همه اینها حاکی از‏‎ ‎‏آن بود که روسها هم با یک درجه تخفیف، همان کاری را با ما خواهند کرد که‏‎ ‎‏امریکایی ها کردند. بنابراین موضع ما منطقی بود.‏

‏     درست به خاطر دارم تنها کسی که در آن جلسه حامی ما بود و در برابر آن‏‎ ‎‏چشم غره ها و دشنامهای خبرنگاران علیه ما کوتاه نیامد، همین خواهر دباغ بودند که از‏‎ ‎‏تمام مواضع اسلامی حمایت کردند. بعد از اتمام مصاحبه مطبوعاتی، آن جلسه تبدیل به‏‎ ‎‏جلسه پرسش و پاسخ شد. البته تعدادی از دوستان همفکر ما نیز در آن جلسه حضور‏‎ ‎‏داشتند که یا سکوت کرده بودند و یا به حرفهای ما اعتراض می کردند. همان طور که قبلاً‏‎ ‎‏گفتم کسی که از روی خلوص نیت و پاکی خودشان وارد عرصه دفاع از اندیشه های‏‎ ‎‏امام‏‏ ‏‏(س) شدند، سرکار خانم دباغ بودند؛ تا جایی که خبرنگار یکی از مجله های معتبر‏‎ ‎‏لبنانی که خیلی هم پرهیاهو بود، به زبان عربی رو به من گفت: «لایمکن بالانتصار الا‏‎ ‎‏باتکال علی اهدی القدر العظیمتین» یعنی پیروزی بر امریکا و موفقیت انقلاب شما، جز‏‎ ‎‏با تکیه بر قدرت روسیه و یا چین به پیروزی نخواهد رسید. من در جواب آن شخص‏‎ ‎‏گفتم: «ممکن الانتصار!» یعنی پیروزی ممکن است. ولی آن فرد هر بار پاسخ می داد:‏‎ ‎‏لایمکن! یعنی ممکن نیست. مقدور نیست! حتی هنگامی که بیرون می آمدیم، این فرد با‏‎ ‎‏حالت مسخره آمیزی به من گفت: «لایمکن شیخ!» و بعد گفت: «انت بسیط!»؛ یعنی‏‎ ‎‏پیروزی امکان ندارد. تو تنهایی! شما در دنیا تنها هستید! تو ساده ای و متوجه سیاستهای‏‎ ‎‏روز دنیا نیستی! من هم در پاسخ به ایشان گفتم که همه چیز در آینده روشن خواهد شد.‏‎ ‎‏به خاطر دارم روز بیست و سوم بهمن ماه یعنی یک روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی‏‎ ‎‏در بیت حضرت امام (س) در مدرسۀ علوی، همراه با خیل جمعیتی که برای زیارت امام‏‎ ‎‏خمینی (س) آمده بودند، یک گروه 100 الی 150 نفری خبرنگار هم بودند که در‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 211
‏زیرزمین و در ناهارخوری جمع شده بودند و می خواستند ملاقات ویژه ای با شخص امام‏‎ ‎‏خمینی (س) داشته باشند. من هم چون یکی از گردانندگان امور مربوط به بیت بودم و‏‎ ‎‏آنجا ایستاده بودم، خبرنگاران مختلفی آنجا حضور داشتند. اتفاقاً یکی از آنها، همان‏‎ ‎‏خبرنگار لبنانی بود که پیروزی انقلاب ما را ناممکن می دانست. با مشاهده او جلو رفتم تا‏‎ ‎‏با او سلام و احوال پرسی کنم، اما هنوز به او نرسیده بودم که وی بدون هیچ مقدمه ای رو‏‎ ‎‏به من کرد و چند بار گفت: «یمکن یمکن! یمکن!...» که خاطرۀ جالبی بود.‏

‏     یک بار هم پیش از انقلاب، در مدتی که در سوریه بودم به ما خبر دادند امام (س) به‏‎ ‎‏کشور کویت می روند. در سوریه منزلی اجاره کرده بودیم که به همراه خانم دباغ،‏‎ ‎‏جلسات متعددی را برگزار می کردیم. به هر حال، از آنجا که قرار بود مدتی در سوریه‏‎ ‎‏بمانیم، من به علت ضرورتهای کاری مجبور بودم با اشخاص مختلفی آشنا شوم. در این‏‎ ‎‏زمینه باز هم خواهر دباغ، نقش محوری داشتند. به این صورت که هنگام مواجهه من، با‏‎ ‎‏افرادی که شناخت کافی از ایشان نداشتم، خانم دباغ مواضع تک تک این افراد را برای‏‎ ‎‏من تشریح می کردند. در جلسات یادشده، صحبتهای زیادی مطرح می شد. مثلاً راجع به‏‎ ‎‏آقای جلال الدین فارسی و مواضع و رفتارهای ایشان یا در مورد شخص و شخصیت امام‏‎ ‎‏موسی صدر و حرکتهای ایشان. قسمت عمدۀ این سخنان از طرف خواهر دباغ مطرح‏‎ ‎‏می شد؛ چرا که حاج خانم دباغ زودتر از ما در لبنان و سوریه اقامت گزیده بودند و به تمام‏‎ ‎‏مسائل کوچک و بزرگ آنجا احاطه کامل داشتند و اطلاعات من در برابر اطلاعات جامع‏‎ ‎‏ایشان، مثل کسی بود که وارد یک محلۀ غریبی می شود و هیچ اطلاع خاصی از آنجا‏‎ ‎‏ندارد و در برابر شخصی قرار می گیرد که با تمام زوایای آشکار و پنهان آن محل‏‎ ‎‏آشناست. به هر حال از آنجا که مدت زمان زیادی از اقامت من در آنجا نمی گذشت و‏‎ ‎‏در ضمن به عنوان یک مسافر معمولی آمده بودم، از جریانات سیاسی و شرایط آنجا،‏‎ ‎‏طبعاً اطلاعات درستی نداشتم. ایشان در لبنان بیشتر مسائل مربوط به هماهنگی نیروها‏‎ ‎‏را انجام می دادند و رابط بین حضرت امام (س) و افراد مبارز بودند. همچنین حرکتهایی‏‎ ‎‏را که در دنیای سیاسی آن روز مثلاً در فرانسه و امریکا توسط بچه های مسلمان طرفدار‏‎ ‎‏انقلاب اسلامی شکل می گرفت، به نوعی هدایت و هماهنگی می کردند. خانم دباغ در‏‎ ‎‏لبنان، به عنوان یکی از مربیان آشنا با اصول نظامی گری، هم به تعلیم آموزشهای نظامی‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 212
‏می پرداختند و هم بر جریان این آموزشها مدیریت می کردند. البته هیچ تمایلی نداشتند‏‎ ‎‏این مطلب در جایی بیان می شود که این مسأله نهایت تواضع، فروتنی و اخلاص ایشان را‏‎ ‎‏می رساند. در سوریه حرکتهای مختلفی وجود داشت که این حرکتها در دسته های‏‎ ‎‏مختلفی طبقه بندی می شدند و برای من که فردی تازه وارد بودم قابل درک نبود. مطمئناً‏‎ ‎‏من در اوایل ورودم، به یک پشتوانه محکم نیاز داشتم که خانم دباغ، با حرکتها،‏‎ ‎‏موضع گیریها و جهت گیریهای مناسبشان، برای من بی نهایت مفید بودند و تنها کسی که‏‎ ‎‏من می توانستم به عنوان یک تکیه گاه مطمئن و امن، روی ایشان حساب کنم، خواهر دباغ‏‎ ‎‏بودند. چون همان طور که اطلاع دارید، بین دو نفر یا دو گروه حتی با وجود داشتن نقاط‏‎ ‎‏مشترک فکری فراوان، اختلافات و تفاوتهای بسیاری هم وجود دارد. در آن برهه از زمان‏‎ ‎‏بعضی از گروهها به نسبت خودشان، انحرافات و خطاها و نقاط قوّت و ضعفی داشتند.‏‎ ‎‏بعضی از دسته ها نیز با اندک تفاوتی، از مسیر اسلامی انقلاب خارج شدند؛ کما اینکه‏‎ ‎‏نمونه های متعددی از آن را در تاریخ بعد از انقلاب اسلامی می توان دید. خانم دباغ در‏‎ ‎‏سوریه به عنوان فرد هماهنگ کنندۀ حرکتها و جریاناتی بودند که به نام خط امام (س)‏‎ ‎‏انجام می شد. در آن زمان جمعیت بسیاری جهت زیارت از ایران به سوریه می آمدند.‏‎ ‎‏خواهر دباغ از این فرصت استفاده کرده، با آنها تماس برقرار می کردند و پس از حصول‏‎ ‎‏اطمینان، اعلامیه ها، نوارها و کتابهای مختلفی را به وسیله برخی از افراد مورد اعتماد به‏‎ ‎‏کشور ارسال می داشتند. حتی بسیاری از تماسهای ایشان با مبارزان داخل کشور نیز، از‏‎ ‎‏طریق همین زائران صورت می گرفت که این مسأله خود امری بسیار حساس و خطیر و به‏‎ ‎‏نوبه خود خطرناک بود؛ ولی خواهر دباغ در اکثریت قریب به اتفاق مواقع، موفق عمل‏‎ ‎‏می کردند و توفیق می یافتند. مطلب مهمی که در برقراری ارتباط با خانم دباغ وجود‏‎ ‎‏داشت و ایشان این مسأله را به قول معروف حل کرده بودند، این بود که به ایشان به عنوان‏‎ ‎‏یک زن صرف، نگاه نمی شد؛ چرا که برخوردهای این خانم بسیار محکم و مردانه بود.‏‎ ‎‏صلابت مردانه و استواری ایشان به گونه ای بود که کسی در برخورد با این اسطورۀ‏‎ ‎‏مقاومت و مردانگی، تصور نمی کرد با یک زن رو به رو شده است. از طرفی هم ایشان به‏‎ ‎‏دلیل رعایت و حفظ کامل حجاب و حاضر شدن در مجامع عمومی و انظار مردم با‏‎ ‎‏پوشش کامل اسلامی، ارزش معنوی والایی در جمع دوستان و مبارزان داشتند. این‏
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 213
‏درحالی بود که ما دختران و زنان مجاهدین خلق را هم می دیدیم. این زنان و دختران،‏‎ ‎‏ضمن داشتن عادات ناهنجار و رفتارهای خاص خود، از سلامت نفسانی و روحانی بهره‏‎ ‎‏لازم را نبرده و در کل تسلیم هوای نفس خویش بودند. در چنین وضعیتی، سرکار خانم‏‎ ‎‏دباغ چون از ایمان بالایی برخوردار بودند، بسیار مردانه و متین برخورد می کردند.‏‎ ‎‏اخلاق و رفتار حسنه ایشان عیناً مصداق همان آیه قرآنی است که می فرماید: ‏فلاتخضعنَ‎ ‎بالقول؛‎[1]‎‏ زبانتان را چنان نرم نکنید که شیطان در این بین بتواند کاری بکند. زبان و لحن‏‎ ‎‏ایشان منطقی، درشت و بریده بوده است بدون اینکه کلمات اضافی بر زبان بیاورند.‏‎ ‎‏ایشان تا آنجا که به یاد دارم آن مقداری که لازم بود، صحبت می کردند؛ نه بیشتر و نه‏‎ ‎‏کمتر، و غالباً خیلی مقطّع جواب می دادند.‏

‏     ایشان مورد توجه ویژه و خاص حضرت امام خمینی (س) بودند و بلافاصله پس از‏‎ ‎‏رفتن رهبر کبیر انقلاب (س) به فرانسه، افرادی مثل خانم دباغ، شهید محمد منتظری،‏‎ ‎‏احمد حجازی، بنده و... که نسبت به حضرت امام (س) ارادت داشتیم سوریه را به قصد‏‎ ‎‏فرانسه ترک کردیم. درست یادم هست تنها دو روز پس از اینکه اطلاع یافتیم حضرت‏‎ ‎‏امام (س) به فرانسه (نوفل لوشاتو) رفته اند، ما هم راهی فرانسه شدیم؛ زیرا آنقدر دلتنگ‏‎ ‎‏امام (س) بودیم که حتی تحمل ماندن یکی ـ دو روز را هم در سوریه نداشتیم!‏

‏     نکته بسیار مهمی که جای دارد آن را در این مجال طرح کنم، این است که سرکار خانم‏‎ ‎‏دباغ و آقای محمد غرضی که بعدها به وزارت رسیدند و از دوستان خوب هستند و‏‎ ‎‏تعدادی دیگر از دوستان، در برپایی تحصن دانشجویان ایرانی به نام روحانیون در‏‎ ‎‏کلیسای سن موری پاریس ـ که این مسأله در آن روز برای خبرنگاران دنیا خبری بسیار‏‎ ‎‏غیرمنتظره و شگفت انگیز بود و یک نقطه عطف محسوب می شد ـ خیلی زحمت‏‎ ‎‏کشیدند. در آن برهه زمانی این تحصن باعث شد آن فشار و اختناقی که در ایران آن روز‏‎ ‎‏وجود داشت، به همه جای دنیا منعکس شود. خانم دباغ در این تظاهرات و برپایی این‏‎ ‎‏حرکت نقش عمده ای را ایفا کردند. این تحصن تقریباً ده ـ بیست روز پیش از ورود‏‎ ‎‏حضرت امام (س) به فرانسه، به ابتکار آقای غرضی و بعضی از دوستان دیگر و شخص‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 214
‏خانم دباغ، در یکی از سالنهای کلیسا شکل گرفت و ادامه یافت. البته در اختیار گرفتن آن‏‎ ‎‏کلیسا خیلی کار سخت و دشواری بود؛ چون پس از رنسانس، کلیسا در دنیا خودش را از‏‎ ‎‏سیاست و مسائل سیاسی کنار کشیده بود و طبیعی بود که از جانب دست اندرکاران‏‎ ‎‏کلیسای مزبور، یاری و کمکی صورت نگیرد. به هرحال، برای برپایی این اعتصاب‏‎ ‎‏گسترده، خواهران و برادران، زحمت فراوانی کشیدند و پلاکاردهای زیادی را به زبانهای‏‎ ‎‏مختلف نظیر فارسی، عربی، انگلیسی و بخصوص فرانسه در محکومیت امریکا و رژیم‏‎ ‎‏پهلوی و افشای اختناق داخلی ایران و حمایت از امام خمینی (س) آماده کردند و به در و‏‎ ‎‏دیوار بیرونی کلیسا نصب کردند. همچنین عکسها و تصاویر مختلفی از آیت الله طالقانی،‏‎ ‎‏آیت الله منتظری و مرحوم دکتر علی شریعتی تهیه و تکثیر نموده، به بخشهای بیرونی‏‎ ‎‏کلیسای یادشده آویختند. البته در بین تصاویر مذکور، عکسهایی هم از برخی‏‎ ‎‏بنیانگذاران مجاهدین خلق مانند مرحوم حنیف نژاد و دیگران به چشم می خورد. به هر‏‎ ‎‏حال، این حرکت در راستای ایجاد یک جوّ مساعد نسبت به انقلاب اسلامی و حضرت‏‎ ‎‏امام (س) بسیار مفید واقع شد. همزمان خبرنگارانی هم از نشریات معتبر دنیا مثل‏‎ ‎‏مجلات ‏‏فیگارو، رووتن، لیبراسیون (لیبرسل لیبراسیون‏‏)، ‏‏اشپیگل‏‏ و... در محل تحصن حضور‏‎ ‎‏یافتند و به تهیه خبر و گزارش پرداختند. کمی بعدتر که ما به سوریه برگشتیم و اخبار‏‎ ‎‏مربوط به انعکاس جهانی این تحصن را از طریق تلفن و یا به وسیله دوستانی که مدام به‏‎ ‎‏فرانسه رفت و آمد داشتند، می گرفتیم. این حرکت برگ برنده ای برای طرفداران‏‎ ‎‏امام‏‏ ‏‏(س) و مبارزان مذهبی شد؛ به گونه ای که تقریباً تمام حرکتهای و جریانات‏‎ ‎‏غیرمذهبی را در سایه قرار داد. با این حرکت، فعالیت گروههای مختلفی نظیر چپگراها ـ‏‎ ‎‏که در فرانسه میدان داری می کردند ـ و مجاهدین خلق و گروههای دیگر که به هر حال به‏‎ ‎‏نوعی در فرانسه فعال بودند، کمرنگ تر شد و باعث شد حرکت انقلابی ـ اسلامی ما که‏‎ ‎‏همان خط امام (س) بود، به عنوان پیشرفته ترین و پیشروترین حرکت، دست کم در سطح‏‎ ‎‏فرانسه مطرح شود.‏

‏     پس از تشریف فرمایی حضرت امام (س) به فرانسه، طبیعی بود یاران خاص ایشان‏‎ ‎‏گرداگرد آن بزرگوار جمع شوند. در چنین موقعیتی امام خمینی (س) با شناختی که نسبت‏‎ ‎‏به خواهر دباغ داشتند، بلافاصله مسئولیت تقریباً تمام مسائل اندرونی و نیز بخشی از‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 215
‏مسائل بیرونی بیت معظمشان را به خواهر دباغ واگذار کردند. این مبسوط الید بودن‏‎ ‎‏سرکار خانم مرضیه دباغ، به حدی بود که اگر خبرنگاران خارجی از حضرت امام (س)‏‎ ‎‏سؤالی داشتند، خانم دباغ از ناحیه امام (س) صحبت می کردند. البته در آنجا افراد‏‎ ‎‏فراوان دیگری نیز نظیر آقایان دکتر ابوالحسن بنی صدر، دکتر ابراهیم یزدی مردان پور،‏‎ ‎‏سلامتیان، خوئینی ها و آقای منتظری حضور داشتند. مثلاً آقای قطب زاده خیلی خوشش‏‎ ‎‏می آمد خبرنگاران اطراف او را بگیرند و او برایشان صحبت کند؛ خصوصاً که به فرانسه‏‎ ‎‏هم مسلط بود؛ البته ما نمی دانستیم این شخص به خیل انبوه خبرنگاران چه می گوید.‏‎ ‎‏خانم دباغ پارچه نوشته ای در دست داشت که آن را به درخت تناور کهنسالی در حیاط‏‎ ‎‏آویزان کرده بود. روی آن به چهار زبان زنده دنیا نوشته شده بود: حضرت امام (س)‏‎ ‎‏سخنگو ندارند، که خود خانم دباغ متولّی این پلاکارد بودند. چه بسا کار ایشان خیلیها را‏‎ ‎‏هم دلخور کرده بود. به هر حال افرادی بودند که خود را مخاطب این پارچه نوشته‏‎ ‎‏می دیدند، به مصداق همان ضرب المثل معروف که «چوب را که برداری گربه دزده فرار‏‎ ‎‏می کند!». خواهر دباغ در جریان مذاکرات افرادی چون شاپور بختیار، مهندس بازرگان،‏‎ ‎‏آقای سنجابی، آقای تهرانی و... که بسیاری از این اشخاص آن روزها به بیت امام (س)‏‎ ‎‏تردد داشتند، بودند وی حتی در جریان نامه آقای کارتر که برای امام (س) ارسال داشتند‏‎ ‎‏نیز بودند. گویا در نامه ای که رئیس جمهور وقت امریکا ارسال کرده بود، شخص کارتر‏‎ ‎‏رسماً امام (س) را تحقیر و ایشان را دعوت به سکوت و دست از مبارزه کشیدن و کنار‏‎ ‎‏آمدن با بختیار کرده بود، که امام (س) هم با موضع شفاف و روشن خود پاسخ او را داده‏‎ ‎‏بودند. بعضی ملاقاتها هم بود که امام (س) روی آنها حساب ویژه ای باز کرده بودند؛ مثل‏‎ ‎‏ملاقات با رهبران کشورهای مسلمان افریقایی، آسیایی، آسیای جنوب شرقی و نیز‏‎ ‎‏رهبران الجزایر، تونس و... که امام (س) با آنها در اندرون منزل، ملاقات خصوصی‏‎ ‎‏داشتند و هماهنگ کننده تمام این ملاقاتها خانم دباغ بودند که با هماهنگی مرحوم حاج‏‎ ‎‏احمد آقا، امکان این ملاقاتها را با امام (س) فراهم می کردند. البته در مسائل دیگر هم‏‎ ‎‏نقش خانم دباغ بارز بود؛ مثل معرفی اعضای شورای انقلاب، که ایشان در تشکیل این‏‎ ‎‏جلسات نقش اصلی و محوری داشتند و همه می دانستند که خواهر دباغ در هماهنگ‏‎ ‎‏کردن خبرنگاران، مسائل داخلی، اسکان مهمانان و کسانی که از کشورهای مختلف اروپا‏
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 216
‏مثل اتحادیه انجمنهای دانشجویی مسلمان که از آلمان، انگلیس، نروژ، دانمارک، سوئد‏‎ ‎‏و... آمده بودند، وظیفه سنگینی را بر عهده گرفته اند. من واقعاً نمی دانستم که ایشان در‏‎ ‎‏شبانه روز چند ساعت استراحت می کنند. همیشه همسر من می گفتند هر وقت ما به طور‏‎ ‎‏اتفاقی به طرف بیت امام (س) رفتیم دیدیم خواهر دباغ بیرون هستند و دارند کار می کنند‏‎ ‎‏و از این طرف به آن طرف می روند، در حالی که چادرشان را به دندان گرفته اند و همۀ‏‎ ‎‏کارها را رفع و رجوع می کنند.‏

‏     مسأله مهم این است که خانم دباغ در این مجموعه با چادر می درخشید و این برای‏‎ ‎‏دنیای آن روز غرب که سؤالهای زیادی را از امام (س) راجع به زن، حقوق زنان و فعالیت‏‎ ‎‏سیاسی آنان داشتند، قابل توجه و حائز اهمیت بود. آنها نمی توانستند ادعا کنند که در‏‎ ‎‏روند انقلاب، نقش زنان نادیده گرفته شده است؛ چرا که می دیدند خانم دباغ یکی از‏‎ ‎‏مدیران قوی تشکیلات حضرت امام (س) هستند؛ بخصوص که تسلط این بزرگوار را بر‏‎ ‎‏مسائل سیاسی و خط بندیها و... ملاحظه می کردند.‏

‏     یکی از حرکتهای بسیار خوبی که در فرانسه اتفاق افتاد و خانم دباغ هم در این امر‏‎ ‎‏نقش فعالی داشتند، تشکیل یک سخنرانی بزرگ در یکی از سالنهای بزرگ شهر پاریس‏‎ ‎‏بود که قرار شده بود حضرت امام (س) در آنجا سخنرانی کنند. البته پس از همۀ‏‎ ‎‏هماهنگیهای به عمل آمده، حضرت امام (س) منصرف شده و به بنده امر کردند که من‏‎ ‎‏صحبت کنم. یادم هست در تهیه و تنظیم یادداشتهایم از خانم دباغ و آقای محمد غرضی‏‎ ‎‏هم کمک گرفتم و سخنرانی من سه ساعت به طول انجامید. این سخنرانی به صورت یک‏‎ ‎‏اعلام موضع رسمی یاران امام (س) بود که دوستان زیادی زحمت کشیدند. به هر حال‏‎ ‎‏پس از انقلاب خانم دباغ در امر اسکان، راهنمایی، سرویس رفت و آمد، کنترل روی‏‎ ‎‏مهمانان و هماهنگی آنها بسیار تلاش می کردند که خود این موضوع، مسأله کمی نبود.‏‎ ‎‏روزی یادم هست که خبرنگاری خارجی مشغول فیلمبرداری از چند مگس بود که در‏‎ ‎‏دستشویی (توالت) جمع شده بودند. گویا وی می خواست این مسأله را به عنوان یک‏‎ ‎‏نقطۀ ضعف در جهان خارج بازتاب دهد. البته در منزلی که روزی چند هزار نفر در آن‏‎ ‎‏تردد داشته باشند، وجود چند مگس امر بعیدی نبود. می خواهم عرض کنم اداره این‏‎ ‎‏منزل، با حساسیتهای مختلفی همراه بود؛ چرا که کوچکترین عیب و ایرادی برای حیثیت‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 217
‏و اعتبار امام (س)، خدشه محسوب می شد.‏

‏     در تنظیم فهرست افرادی که به همراه حضرت امام (س) باید به ایران برمی گشتند،‏‎ ‎‏خانم دباغ با کمک شهید عراقی و مرحوم حاج احمد آقا زحمت زیادی کشیدند. این‏‎ ‎‏موضوع برای امام (س) بسیار مهم بود؛ چرا که هیأت همراه امام (س) می بایست از هر‏‎ ‎‏حیث مورد تأیید قرار می گرفتند؛ زیرا کوچکترین صحبت و اعلام نظر نامناسب و‏‎ ‎‏نابجایی، به ضرر انقلاب اسلامی تمام می شد. حتی اینکه چه کسی کجا بنشیند هم،‏‎ ‎‏برای تحلیلگران سیاسی در آن زمان به عنوان موضوعی برای بحث تبدیل شده بود.‏

‏     بعدها که به ایران برگشتم حضور خانم دباغ چه در سپاه پاسداران همدان و‏‎ ‎‏بنیانگذاری این نهاد مقدس و چه در تهران و شرکت در جلسات آن روز شورای‏‎ ‎‏فرماندهی سپاه که من نیز گاهی در این جلسات شرکت می کردم و بعد هم جلسات‏‎ ‎‏پیچیده مجلس شورای اسلامی (در زمان نمایندگی شان) و قبل از آن در مجلس خبرگان‏‎ ‎‏قانون اساسی و مجلس خبرگان رهبری اول، نقش مدیریتی و اجرایی بسیار برجسته و‏‎ ‎‏بارزی بود. ایشان پس از آنکه مسئولیتهای اجرایی را کنار گذاشتند و به مجلس آمدند،‏‎ ‎‏تازه درگیریها شروع شد. جریان ابوالحسن بنی صدر و طرفدارانش از یک سو و‏‎ ‎‏طرفداران امام خمینی (س) از دیگر سو، دست به دست هم دادند تا خیلی از همراهان‏‎ ‎‏دچار اشتباه شده، به سمت بنی صدر بروند. آن گروه در آن مقطع اگر هم به وضوح به‏‎ ‎‏سمت بنی صدر متمایل نشدند، در عوض تشخیص شفاف و روشنی هم نتوانستند از‏‎ ‎‏اوضاع داشته باشند. در آن مجلس علی رغم اینکه هم خانم دباغ بودند و هم خانم اعظم‏‎ ‎‏طالقانی و در ضمن هر دو هم نماینده بودند، ولی بین این دو زن تفاوتهای بسیار زیاد و‏‎ ‎‏بنیادینی وجود داشت. در آن زمان خانم دباغ و خانم دستغیب، به عنوان روشن ترین‏‎ ‎‏چهره های زن در مجلس، نقش انقلابی خود را به خوبی ایفا می کردند. خواهر دباغ‏‎ ‎‏به علت اینکه یک زن بودند، خیلی از مسائل را به روشنی بیان می کردند. وقتی که‏‎ ‎‏سلامتیان یا بنی صدر می آمدند مجلس و خیلی چیزها می گفتند و خودکامگی و‏‎ ‎‏خودسریهای خود را مطرح می کردند، یکی از کسانی که با صدای بلند جلوی بنی صدر‏‎ ‎‏می ایستاد و پاسخ او را می داد، خانم دباغ بودند. حتی به خاطر دارم ایشان سه ـ چهار بار‏‎ ‎‏در راهروهای مجلس خیلی محکم جلوی بنی صدر را گرفتند و از وی توضیح و پاسخ‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 218
‏خواستند. در اینجور مواقع، بنی صدر از کوره درمی رفت و پاسخ منطقی نداشت که به‏‎ ‎‏سؤالات ایشان بدهد. این شخص، ابوالحسن بنی صدر، اگرچه همواره مخالفین خود ر‏‎ ‎‏ابه نداشتن توانایی و قدرت در بحثهای عقلانی و استفاده از برخوردهای فیزیکی متهم‏‎ ‎‏می کرد، با این وجود، خود این فرد، تمامی این اشکالات را حتی شدیدتر داشت. پس از‏‎ ‎‏قضایای مجلس، دو خط و جریان به صورت بسیار شفاف و روشنی، در مقابل هم‏‎ ‎‏ایستادند که یکی از این جریانات در رأس به بنی صدر می رسید و مورد حمایت‏‎ ‎‏سلامتیان، مرحوم مهندس بازرگان، صادق قطب زاده و دکتر ابراهیم یزدی بود که اگرچه‏‎ ‎‏شاید تمامی این افراد با هم اختلافاتی هم داشتند اما در مخالفت با امام (س) و خط‏‎ ‎‏ایشان، به موضع واحدی رسیده و تقریباً همدست و متحد شده بودند. مثلاً من یادم‏‎ ‎‏هست یک روز در منزل بنی صدر بودم که دیدم دارند علیه نهضت آزادی اسنادی را جمع‏‎ ‎‏می کنند تا این جریان را محکوم کنند. با وجود این اختلافات، با هم یکی شده بودند. به‏‎ ‎‏خاطر دارم که در آن روزها جریان سومی ایجاد شده بود که می گفتند: نه بنی صدر، نه‏‎ ‎‏بهشتی! که به آنها اصطلاحاً خط سوم می گفتند. خانم دباغ این امر را قطعاً به خاطر دارند.‏‎ ‎‏عده ای در منزلی جمع شدند و آقای لبافی و خانم اعظم طالقانی و چند نفر دیگر هم‏‎ ‎‏بودند که در آن جمع، اصطلاح خط سوم بیان شد. به قول و نظر خودشان یک جریان‏‎ ‎‏مستقل از خط امام (س) و خط بنی صدر درست کرده بودند. در همان جلسه، خانم دباغ‏‎ ‎‏با این تفکر هم مبارزه و مخالفت کردند. نمادهای خط و جناح امام، شهید رجایی، آقای‏‎ ‎‏میرحسین موسوی، شهید بزرگوار دکتر بهشتی و افرادی نظیر اینها بودند که خانم دباغ‏‎ ‎‏پشتیبان و حامی این طیف به حساب می آمدند. جلسۀ خط امامیها و بچه مذهبیها، به‏‎ ‎‏جریان حزب الله موسوم بود که اعضایش سه شنبه شبها تشکیل جلسه می دادند. در آن‏‎ ‎‏شب، حدود 100 ـ 120 نماینده و گاهی حتی بیشتر دور هم جمع می شدند و خانم دباغ‏‎ ‎‏از گردانندگان اصلی این جلسه بودند. جلسۀ یادشده نقش مؤثری در تنظیم بودجه،‏‎ ‎‏درآمدهای ملی و کمک به دولت در قضیۀ جنگ، یاری امام (س)، اعلام مواضع شفاف و‏‎ ‎‏بحث و بررسی در دوران بنی صدر، جریانهای داخلی مجلس، بحث جمهوری و...‏‎ ‎‏داشت.‏

‏     پس از مجلس دوم و سوم، طبیعی بود خانم دباغ و امثال ایشان، از صحنه یک مقدار‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 219
‏کنار بمانند. البته با این وجود، آن روزها هم ایشان در کنار و در حاشیه نبودند و در نهاد‏‎ ‎‏جمعیت زنان و جاهای دیگر، کارها و فعالیتهای سیاسی خود را دنبال می کردند.‏‎ ‎‏بحمدالله در آن دوره از مجلس هم که ایشان به عنوان نماینده مردم همدان به نمایندگی‏‎ ‎‏انتخاب شدند، لحظه ای از پیگیری فعالیتهای سیاسی و فرهنگی خود جدا نبودند و مثل‏‎ ‎‏همیشه، حضور پر از خیر و برکتی داشتند.‏

‏     به هر حال آنچه در پایان عرایضم باید بیان کنم این است که در کل خانم دباغ فرد‏‎ ‎‏خودساخته ای بودند. هیچ گاه به ذهن من خطور نکرد که اگر ایشان مرد می شدند، شاید‏‎ ‎‏فعال تر بودند. شخصیت و روح این بزرگوار، همواره به گونه ای بوده که فرا جنسیتی عمل‏‎ ‎‏کرده و از تمام کارها، با وجود زن بودن محکم و مردانه برآمدند.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 220

  • )) احزاب / 32.