روایت دوم

خانم فرزانه مافی

‎ ‎

‏اولین برخورد من با حاج خانم مرضیه دباغ، به سالهایی دور برمی گردد؛ یعنی زمانی که‏‎ ‎‏من دانش آموزی دبیرستانی بودم و در همین سالها با ایشان برخورد کردم. پس طبیعی‏‎ ‎‏است که خاطرات آن سالها، امروزه کمرنگ شده باشند و چیز زیادی در ذهن من باقی‏‎ ‎‏نمانده باشد، با این همه، آنچه از این بزرگوار می دانستم این بود که ایشان از شاگردان‏‎ ‎‏کوشا و یاران باوفای حضرت آیت الله سعیدی بودند. از آنجا که به خاطر فعالیتهای‏‎ ‎‏سیاسی حاج خانم، شرایط برای ایشان سخت شده بود، به جاهای مختلفی مهاجرت‏‎ ‎‏می کردند. خاطرم هست در دوران زندانی شدنشان با وجود اینکه هشت فرزند کم سن و‏‎ ‎‏سال در منزل داشتند، باز هم به خاطر هدف والایشان ـ که حفظ اسلام و مبارزه با‏‎ ‎‏طاغوت بود ـ زندان و غربت را تحمل نمودند. وقتی ایشان دستگیر شدند دختر یکی از‏‎ ‎‏بستگان ما که دانشجویی کمونیست بود، با ایشان در زندان قصر هم بند می شود. این‏‎ ‎‏دختر تحت تأثیر حاج خانم با قرآن آشنا شده و چنان از شخصیت این بزرگوار متأثر شده‏‎ ‎‏بود که بعد از آزادی از زندان به همه می گفت قرآن، دین و تفکر صحیح اسلامی را حاج‏‎ ‎‏خانم دباغ به من یاد داد. این دختر که تا پیش از زندانی شدنش قید و بندی را برای‏‎ ‎‏بی حجابی نمی شناخت بعد از آزادی اش از زندان به یک خانم محجبه تبدیل شده بود که‏‎ ‎‏بعدها هم با پسر شیخ هادی الاسلامی که از مخالفان سرسخت دکتر شریعتی بود و علیه‏‎ ‎‏دکتر علی شریعتی مطلب می نوشت، ازدواج کرد. حاج خانم دباغ چه در زمان آزادی و‏‎ ‎‏چه در دوران محبوس بودنش در زندان فعالیتهای خود را انجام می دادند و حتی به اندازه‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 225
‏لحظه ای هم از پای نمی نشستند. بعد از انقلاب هم که سابقه ایشان روشن است. به خاطر‏‎ ‎‏دارم ایشان یک سال پس از پیروزی انقلاب یعنی در سال 1358 یک اردوی اعتقادی ـ‏‎ ‎‏آموزشی برای نیروهای امور تربیتی آموزش و پرورش تشکیل دادند که خود بنده هم‏‎ ‎‏توفیق شرکت در این اردو را داشتم. ‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 226