خانم داعی پور
فکر می کنم اولین دیدار من و سرکار خانم مرضیه دباغ به سال 1358 برمی گردد، اگر چه پیش از اینها ایشان را می شناختم؛ زیرا اوایل انقلاب اسم و تصویر این بزرگوار را در روزنامه ها فراوان دیده بودم، ولی اولین برخورد مستقیم ما در اهواز و در طول جنگ بود که ما از ایشان به طور رسمی دعوت کردیم تا به ستاد تبلیغاتی ما بیایند و با افرادی که برای جنگ کار می کردند، دیداری داشته باشند. این دیدار تا بعد از غروب آفتاب طول کشید. در انتها، تنها کسانی در جمع ما باقی ماندند که به صورت شبانه روزی کار می کردند. من یادم هست که ما در آن موقع، ایشان را به عنوان فردی می شناختیم که در جوار حضرت امام (س) زندگی کرده و محافظ جسم و جان امام (س) بوده است. ما به اصرار از ایشان خواستیم که از خاطرات دوران زندگی خودشان در پاریس بگویند. به هر حال شب خوبی را با ایشان سپری کردیم. به خاطر دارم که خانم دباغ حرفهای زیادی زدند و خاطرات فراوانی نقل کردند که یکی از آنها این بود: «من دقت زیادی داشتم تا خطری برای امام (س) پیش نیاید و ایشان را تهدید نکنند. یکی از کارهایی که بر عهده من بود، کنترل و بررسی نامه هایی بود که برای حضرت امام (س) می آمد. من آنها را بررسی می کردم تا خدای نکرده بمب و یا چیز دیگری در آنها نباشد. یک روز که در آشپزخانه داشتم همین کار را انجام می دادم حضرت امام (س) سر رسیدند و به من گفتند که راضی نیستند من این کار را انجام دهم. من عرض کردم که من محتوای نامه ها را نگاه نمی کنم بلکه آنها را از لحاظ امنیتی بررسی می کنم. امام (س) مجدداً فرمودند که راضی
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 227
نیستند جان من به خاطر ایشان به خطر بیفتد چرا که در ایران چشم انتظار دارم و همسر و هشت فرزندم در تهران منتظر من هستند.
اوایل جنگ در اهواز، شرایط جنگ بشدت حاکم بود و هنگام شب، شهر به ضرورت رعایت مسائل امنیتی، در تاریکی مطلق فرو می رفت. از رسانه های گروهی هم خبری نبود. عراقی ها هر شب، بخشی از شهر را زیر آتش توپخانه و خمپاره اندازهای خود می گرفتند. در آن وضعیت، تمام جمعیت شهر، به چند خانواده ای که از سر اتحاد باقی مانده بودند و تعدادی از بچه های مذهبی و رزمنده ها، محدود شده بود. حضور خانم دباغ در چنین وضعیتی در کنار ما، خود دلگرمی بزرگی ایجاد می کرد. همین که ایشان با ما غذا می خوردند و شب را در همان شهری که زیر آتش دشمن بود و ما ساکن آنجا بودیم، ماندند و به صبح می رساندند، خیلی مؤثر بود. در طول این سالها، به کرات اتفاق افتاده بود که از ایشان دعوت می کردیم به اهواز بیایند تا با حضورشان به اندک جمعیت ساکن در این شهر، دلگرمی بدهند. اخلاص و صداقت خانم دباغ در جنگ برای من روشن شد. از سال 61 هم که در تهران بودم، بارها به خدمت ایشان رسیدم که نقل خاطره ای از ایشان که مربوط به این دوران باشد خیلی سخت است، چرا که یکی ـ دو تا نیست. خواهر دباغ شخص بزرگی هستند و من خودم را در آن حد و اندازه و قابلیتی نمی بینم که در مورد ایشان بخواهم صحبت کنم. هنوز هم که گاهی با ایشان از آن دوران صحبتی پیش می آید، این بزرگوار با یادآوری گذشته، بشدت متأثر می شوند. در اینجا لازم است این نکته را اضافه کنم که زنان بزرگی مثل خانم دباغ بسیار کم هستند؛ چه در صحنه مبارزات و چه در مسائل دیگر تحمل ایشان هنگام زندان رفتن، مهاجرت و جهاد در راه امام (س) و انقلاب و درگیریهای سیاسی واقعاً کم نظیر و شاید بی نظیر است. در طول سالهای پیش از انقلاب که خواهر دباغ پای در رکاب مهاجرت داشتند، آنگونه که شنیده ام، گویا فرزندان ایشان هم ناامید شده بودند و خیال می کردند دیگر مادری وجود ندارد و به شهادت رسیده است.
ما در تاریخ انقلاب و جنگ، زنان فراوانی را سراغ داریم که مبارزه کردند و فعالیت داشتند، ولی بعید می دانم هیچ یک از آنها به اندازه خانم دباغ دارای سابقه ای روشن و مهمتر از همه استواری و ثبات قدم باشند؛ چرا که خیلی از خانمها در جریان
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 228
مبارزه هایشان پس از مدتی دچار انحراف عقیدتی می شدند و به دامن کمونیستها، مارکسیستها، لاییکها، غربیها و... در می غلتیدند، ولی ایشان همواره استوار و ثابت قدم در راه الهی خویش ماندند. خواهر دباغ در زندان باعث هدایت و ارشاد بسیاری از خانمهای غیرمذهبی که دارای افکار التقاطی بودند شدند.
خاطراتی که خانم مرضیه دباغ از دوران کودکی شان برای ما نقل می کردند بسیار جذاب، شیرین و شنیدنی بود، مثلاً ایشان تعریف می کردند که در یک خانواده سنتی به دنیا آمده اند که پدر این خانواده بشدت مخالف درس خواندن ایشان بوده است. خانم دباغ پنهانی و دور از چشم پدر، در زیرزمین منزل پدری خواندن و نوشتن را یاد می گیرند و بعد از هر تمرین و نگارشی، کاغذ مورد استفاده را سوزانده، دفن می کرده اند تا کسی متوجه نشود. بعد هم خیلی زود ایشان را شوهر می دهند. در واقع ترقی و رشد ایشان از یک بستر تقریباً نامساعد آغاز شده بود.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 229
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 230