روایت دوم

دکتر فتح اللّه‌ فرهادی

‎ ‎

‏ ‏

دکتر فتح اللّه فرهادی

‏اولین باری که من به محضر امام (س) رسیدم افراد زیادی در آنجا رفت و آمد می کردند و‏‎ ‎‏من نخستین بار خانم دباغ را در نوفل لوشاتو زیارت کردم. یادم هست بیش از بیست و یا‏‎ ‎‏سی روز از ورود حضرت امام (س) به نوفل لوشاتو نگذشته بود که من از امریکا به‏‎ ‎‏فرانسه آمدم و فکر می کنم که اواخر مهر 1357 بود.‏

‏     به وساطت بعضی از برادرانی که آنجا مشغول بودند و حالا تقریباً بیشتر آنها را‏‎ ‎‏می شناسم، مثل آقای آلادپوش که از دوستان قدیمی دوران تحصیل من بودند و آقای‏‎ ‎‏غرضی و آقای دکتر یزدی ـ که من به دلیل آشنایی کم و بیشم با زبان فرانسه ایشان را به‏‎ ‎‏دوستان مقیم فرانسه ام معرفی کردم ـ با خانم دباغ آشنا شدم. در آن زمان این امر برای من‏‎ ‎‏بسیار قابل توجه بود که خانمی به سن ایشان در آن اوضاع، در اوج فعالیت بودند و‏‎ ‎‏همکاری می کردند. بعد که به صورت جدی تقسیم کار شد، من به اتفاق بعضی از‏‎ ‎‏برادرهای دیگر، گزارشهای مطبوعاتی روزانه ای را که منتشر می شد، و در دسترس بود‏‎ ‎‏تهیه می کردیم و چکیدۀ آنها را از طریق خانم دباغ خدمت حضرت امام (س)‏‎ ‎‏می فرستادیم. بر خلاف بعضی از خبرهای خاص، بقیه مطلب، در واقع اخبار مطبوعات‏‎ ‎‏در سطح جهانی بود. در ابتدای امر، ما فقط تیتر و عنوان را انتخاب می کردیم، ولی بعد از‏‎ ‎‏مدتی به این نتیجه رسیدیم که باید به مقالات، به صورت عمیقتری بپردازیم که از آن‏‎ ‎‏پس، جزئیات بیشتری از مقالات را ارسال می کردیم. با این همه پس از مدتی باز هم‏‎ ‎‏احساس کردیم این اطلاع رسانی ما کافی نیست؛ بنابراین شروع به انتقال گفته های‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 231
‏رادیویی و اظهارات گزارشگران شبکه های مختلف تلویزیونی نمودیم. برای ما جالب‏‎ ‎‏بود خانم میان سالی با این نشاط و علاقه فردی که با اندرون بیت امام (س) ارتباط داشتند‏‎ ‎‏چه شخصیت والایی دارند. البته در آن ایام به دست آوردن جایگاه و منزلت ارتباطی،‏‎ ‎‏امری طبیعی بود و خیلی از افراد، سعی می کردند ارتباطات را قوی تر کنند. برای‏‎ ‎‏جوانانی که از اروپا آمده بودند، پذیرش این مسأله آسان نبود، ولی با توجه به اینکه خانم‏‎ ‎‏دباغ با اندرونی رفت و آمد مستمر داشتند و ما بعضی وقتها که ارتباط خصوصی و‏‎ ‎‏حضوری با امام (س) می خواستیم، باید از طریق خانم دباغ اقدام می کردیم و به ایشان‏‎ ‎‏کاملاً اطمینان داشتیم. ما مطمئن بودیم که تمام ترجمه هایمان بدون کم و کاست به‏‎ ‎‏محضر امام (س) می رسد و از این مسأله خوشحال بودیم. تا جایی که به یاد دارم خواهر‏‎ ‎‏دباغ چند باری از رفتار امام (س) با خانواده خود برای ما تعریف کردند. همین که ما‏‎ ‎‏نزدیک امام (س) بودیم و در جریان مراودات و مذاکرات و انعکاس بیانات امام (س) در‏‎ ‎‏رسانه های آنجا و در جریان همه اخباری که از ایران می رسید قرار می گرفتیم، جای بسی‏‎ ‎‏خوشحالی بود. نزدیکی ما با شخصیت بزرگ معظمٌ له، برای ما قرین افتخار و سعادت‏‎ ‎‏بزرگی بود. روزهایی که ما در نوفل لوشاتو بودیم، حتی وقت کافی برای غذا خوردن هم‏‎ ‎‏نداشتیم، در مورد خواب هم جای مناسب و وقت چندانی نصیبمان نمی شد.‏

‏     تعداد زیادی از برادران در یک اتاق کوچک استراحت می کردند. در آن مقطع،‏‎ ‎‏شخصیت خانم دباغ برای ما قابل تحسین بود. پس از آمدن مرحوم عراقی یک جنبه‏‎ ‎‏دیگر از شخصیت این خانم برای ما آشکار شد؛ چرا که خانم دباغ ظاهراً از قبل با‏‎ ‎‏مرحوم حاج آقا مهدی عراقی آشنایی داشتند و بانی امر خیری شدند که دقیقاً نمی دانم‏‎ ‎‏به چه سرانجامی رسید، ولی مرحوم عراقی شبهای خاطرات سالهای مبارزه خود را قبل‏‎ ‎‏و بعد از دستگیری شان نقل می کردند و خواهر دباغ نوارهای صحبت ایشان را‏‎ ‎‏جمع آوری نمودند. مرحوم عراقی نزد امام خمینی (س) از عزت و احترام خاصی‏‎ ‎‏برخوردار بودند. به یاد دارم وقتی آن مرحوم، در نوفل لوشاتو خدمت امام (س)‏‎ ‎‏رسیدند، حضرت امام (س) ایشان را نشناختند و از شدت شکستگی چهره و سپیدی‏‎ ‎‏موی مرحوم عراقی بسیار متأثر شدند. بعد هم در اولین پیامی که پس از این ملاقات‏‎ ‎‏صادر فرمودند، به این موضوع اشاره مستقیمی با این مضمون کردند که چه جوانهایی در‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 232
‏زندان شاه پرپر شدند؛ و اشاره و منظورشان به مرحوم حاج آقا مهدی عراقی بود. به هر‏‎ ‎‏حال خانم دباغ بانی نقل خاطرات شنیدنی مرحوم عراقی شدند.‏

‏     اتفاق دیگری که باید حتماً از آن یادی بکنم، تأثیر هیجاناتی بود که در آن ایام‏‎ ‎‏خصوصاً بعد از رفتن شاه از کشور در نوفل لوشاتو جریان داشت؛ مثلاً خانم دباغ دچار‏‎ ‎‏عارضه قلبی شدند و مدتی هم در بیمارستان بستری بودند. بنده هم به عنوان یکی از‏‎ ‎‏همسنگران ایشان، چند مرتبه جهت عیادتشان به بیمارستان رفتم. بعد از طی شدن دوران‏‎ ‎‏معالجه هم که ایشان را به منزل آوردیم، حضرت امام (س) به ایران تشریف برده بودند.‏‎ ‎‏و خانم دباغ هم در آن فاصله به دستور پزشک معالج، استراحت مطلق داشتند. ولی از‏‎ ‎‏حالتهای ایشان مشخص بود که آرام و قرار ندارند؛ بی تاب رفتن به ایران و پیوستن به‏‎ ‎‏کاروان نور می باشند. پس از رفتن امام (س) به سمت ایران در دوازدهم بهمن ماه 1357،‏‎ ‎‏بنا بر این شد که من چون ساکن نزدیکیهای پاریس بودم و در دوره دکترا تحصیل می کردم‏‎ ‎‏بعضی از امور باقیمانده مانند تحویل منزل استیجاری و ماشین و... را انجام دهم؛ لذا‏‎ ‎‏طبیعی بود که من هم با امام (س) و همراهان ایشان به ایران برنگشته باشم. صبح روز 22‏‎ ‎‏بهمن برای انجام کاری از منزل خارج شدم. وقتی که برگشتم اخبار ساعت 14 رادیو‏‎ ‎‏تهران را برای من نقل کردند؛ مبنی بر اینکه انقلاب پیروز شده است. طبیعی بود که نقل‏‎ ‎‏کردن این خبر برای کسی که عارضه قلبی دارد، آن هم به طور دفعی، اصلاً صحیح‏‎ ‎‏نیست. من هم به دلیل کارهای متعددی که برعهده داشتم، معمولاً در منزل نبودم.‏‎ ‎‏سفارت ایران در پاریس بلاتکلیف مانده بود. کاردار ایران و پرسنل (کارمند) دیپلماتیک‏‎ ‎‏سفارت، خدمت حضرت امام (س) رسیده و اعلام آمادگی کرده بودند که تحت فرمان‏‎ ‎‏آن حضرت خواهند بود. دفتر رادیو و تلویزیون و خانه فرهنگ ایران در پاریس نیز به‏‎ ‎‏همین منوال، این آمادگی را اعلام کرده بودند و من برای انجام انواع و اقسام کارها و‏‎ ‎‏مراجعات، باید به جاهای مختلف تردّد می کردم. هنگام ترخیص خانم دباغ از‏‎ ‎‏بیمارستان، پزشکان دستور داده بودند نباید هیچ گونه شوک و هیجانی به ایشان وارد‏‎ ‎‏شود. به هر حال برای این بزرگوار هم که چندین سال برای پیروزی انقلاب زحمت‏‎ ‎‏کشیده بودند شنیدن این خبر، شوک بزرگی محسوب می شد. جالب این بود که‏‎ ‎‏صاحب خانه ما که یک خانم بود، برای اینکه ما زودتر آنجا را تخلیه کنیم، به اداره‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 233
‏مخابرات گفته بود تلفن ما را قطع کنند. به همین علت ما هیچ کانال ارتباطی ای با دنیای‏‎ ‎‏خارج از منزلمان بجز گوش دادن به اخبار رادیو نداشتیم و هیچ نوع خبر دیگری به دست‏‎ ‎‏ما نمی رسید، تا اینکه پس از پیروزی انقلاب، سرویسهای خبری و اطلاع رسانی را از‏‎ ‎‏ایران اسلامی دریافت نمودیم.‏

‏     یادم هست که وقتی که حضرت امام (س) می خواستند به وطن مراجعه کنند من هم‏‎ ‎‏قصد داشتم همراه ایشان عزیمت کنم. به خاطر دارم بعد از ظهر آن روز، سوار ماشین‏‎ ‎‏شده، به شهر محل سکونتم رفتم. در آنجا چمدانم را بسته، خداحافظی کردم و به نوفل‏‎ ‎‏لوشاتو رفتم تا به یکی از همکلاسیهایم خبر بدهم که بیاید و من را با ماشین خودش به‏‎ ‎‏فرودگاه برساند. شب قبل از این ماجرا هم می دانستم خانم دباغ و همه برادرانی که در‏‎ ‎‏آنجا کار می کردند، به محضر امام (س) رفته اند. فردای آن روز متوجه شدم حضرت امام‏‎ ‎‏خمینی (س) به همه برادران و خواهران چیزی نزدیک به این مضمون فرموده بودند که‏‎ ‎‏در این سفر خطر هست! به همه خواهران و برادران اطلاع می دهم که من راضی نیستم‏‎ ‎‏کسی به خاطر من به دردسر بیفتد...؛ البته من در آن جلسه به علت کثرت رفت و آمد،‏‎ ‎‏غایب بودم. در واقع جلسه یادشده، مجلس خداحافظی بود و همان شب هم قرعه به نام‏‎ ‎‏من افتاده بود که در پاریس بمانم؛ چرا که در بین برادران حاضر در آن جمع، این من بودم‏‎ ‎‏که یک مقدار زبان فرانسه را بهتر بلد بودم و چند سالی هم در آنجا اقامت داشتم. به هر‏‎ ‎‏حال من برای رفع و رجوع امور که پیشتر آنها را ذکر کردم ماندم و علی رغم اینکه‏‎ ‎‏خداحافظی و چمدانم را نیز آماده کرده بودم، آن شب فقط این نعمت نصیبم شد که پس‏‎ ‎‏از توزیع بلیتهای خبرنگاران، حضرت امام (س) را تا فرودگاه مارشان دوگل مشایعت‏‎ ‎‏کردیم و به نوفل لوشاتو برگشتم. ظاهراً آقای مهندس غرضی و آقای دکتر یزدی که در‏‎ ‎‏جلسه حضور داشتند با مشورت مرحوم حاج احمد آقا تصمیم می گیرند برای انجام و‏‎ ‎‏رفع امور جانبی مثل تعمیر اتومبیلی که خساراتی بر آن وارد شده بود و باز پس دادن منزل‏‎ ‎‏استیجاری و مسأله بیماری خانم دباغ من در فرانسه بمانم؛ حال آنکه شخصاً خیلی‏‎ ‎‏مشتاق بازگشت به ایران بودم، زیرا قریب به سه سال بود که از خانواده ام دور بودم. با این‏‎ ‎‏وجود بالاخره پذیرفتم و بعد هم خوشبختانه سعادت و توفیق خدمتگزاری حاصل شد‏‎ ‎‏که قدمهایی برای جمعی که در نوفل لوشاتو بودند، برداشته شود. اگرچه شخصاً از ناحیۀ‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 234
‏حضرت امام (س) یا فرد دیگری مستقیماً مورد خطاب برای ماندن در نوفل لوشاتو قرار‏‎ ‎‏نگرفتم ولی ماندم و به وظیفه خودم عمل کردم.‏

‏     یادم می آید درست در اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی بود که یک خبرنگار از‏‎ ‎‏روزنامه لوس آنجلس تایمز‏‏ هدف تیر سربازان قرار گرفت و کشته شد. پس از این واقعه از‏‎ ‎‏تهران تلفنی به من اطلاع دادند که یک پیام تسلیت برای آن روزنامه و خانواده آن فرد که‏‎ ‎‏در جریان تیراندازیهای خیابانی تهران کشته شده بود، بفرستیم. من هم از نوفل لوشاتو‏‎ ‎‏پیام تسلیتی را فرستادم و به روزنامه شان مخابره شد. اینجا لازم است به جزئیات‏‎ ‎‏چگونگی رفتنم به پاریس پس از ورود حضرت امام (س) به فرانسه بیشتر بپردازم. ‏

‏     من در آن زمان در امریکا تحصیل می کردم و در آنجا در منزل یکی از دوستانم که از‏‎ ‎‏معاونین فعلی وزارت نفت است ساکن بودم. این جریان احتمالاً به شهریور ماه سال‏‎ ‎‏1357 برمی گردد. در آن تاریخ، من از امریکا به کانادا رفتم و در منزل یکی از‏‎ ‎‏همکلاسیهای دوران دانشگاهم که فعلاً وزیر نفت هستند سکونت گزیدم. یک شب،‏‎ ‎‏هنگامی که به منزل ایشان برگشتم، به من گفتند امام (س) به پاریس آمده اند و من با اینکه‏‎ ‎‏قصد برگشتن نداشتم، ولی وسایلم را جمع کرده و بلافاصله به نیویورک رفتم و با هواپیما‏‎ ‎‏به پاریس آمدم. پس از رسیدن به پاریس، خودم را به نوفل لوشاتو رساندم. البته این برای‏‎ ‎‏اولین بار بود که به نوفل لوشاتو می رفتم. در این سفر به منزلی نزدیک منزل آقای‏‎ ‎‏بنی صدر ـ که در پاریس اجاره شده بود ـ رفتم. در نوفل لوشاتو یکی از نقاط دلگرمی ما‏‎ ‎‏ارتباط مستقیم با حضرت امام (س) بود. البته با توجه به جوّ آن روز، خیلیها قصد داشتند‏‎ ‎‏رویدادها و اتفاقات را به نام خود ثبت کنند، ولی خوشبختانه من الآن دو قضیه را مشخصاً‏‎ ‎‏در خاطر دارم که اولی بحث روشن بودن دیدگاه و نظر خانم دباغ بود که ندایی به ما دادند‏‎ ‎‏تا هوشیار شویم. دومی هم پیامدهای آن وقایع بود که نشان داد چه افرادی با نیت الهی و‏‎ ‎‏چه کسانی با نیت شخصی، وارد این عرصه شده اند.‏

‏     من و بیشتر برادرانی که آنجا حضور داشتیم، دانشجویانی بودیم که از اروپا و امریکا‏‎ ‎‏به فرانسه آمده و بسیار علاقه مند به مسائل سیاسی و انعکاس آنها بودیم. به همین خاطر‏‎ ‎‏دلواپسی و وابستگی به هیچ جناحی نداشتیم و از نیروهایی به حساب می آمدیم که فقط‏‎ ‎‏برای اسلام کار می کردند. بلافاصله پس از فرار شاه معدوم، امام (س) مصاحبه ای انجام‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 235
‏دادند. ایشان در این مصاحبه بعضی از مطالب را گفتند که بازتاب این وقایع از طرفی و‏‎ ‎‏سوء تعبیر برخی از افراد از طرف دیگر باعث دلگیری بعضی از اشخاص شد که حالا من‏‎ ‎‏نمی خواهم به این مقوله بپردازم؛ ولی حضور خانم دباغ برای جوانانی که گزارشهای‏‎ ‎‏مطبوعاتی تهیه می کردند، این دلگرمی را فراهم می نمود که آنها می توانند از یک کانال‏‎ ‎‏ارتباطی با شخص امام، رابطه ای مستقیم و مطمئن داشته باشند. مسأله دیگر رسانه های‏‎ ‎‏فرانسوی بودند که اظهارات نمایندگان رسانه ها و نحوه پرس و جوی آنها و سؤالات و‏‎ ‎‏واکنشهای خبرنگاران برای ما بسیار مهم و قابل توجه بود. ما همواره مجموعۀ اظهارات،‏‎ ‎‏سؤالات و واکنشهای خبرنگاران را به خانم دباغ انتقال می دادیم و ایشان هم به محضر‏‎ ‎‏امام (س) گزارش می کردند. ما در آن روستای کوچک، با چه زحمت و مشقتی‏‎ ‎‏روزنامه های معروف جهان را از پاریس تهیه نموده، مطالبش را ترجمه می کردیم. البته‏‎ ‎‏خود حضرت امام (س) هم گویا رادیو بی. بی. سی (‏‎B.B.C‎‏) و رادیو ایران را گوش‏‎ ‎‏می کردند و برای این کار وقت می گذاشتند. برای ما این خیلی مهم بود که یک مرجع‏‎ ‎‏تقلید با آن عظمت، تا این حد باز فکر کنند و روشن باشند. این را هم عرض کنم هر‏‎ ‎‏اعلامیۀ حضرت امام (س) برای خود ما که در جوار ایشان بودیم یک شوک محسوب‏‎ ‎‏می شد، زیرا اصلاً قابل پیش بینی نبود؛ چرا که موضع گیریهای حضرت امام (س)‏‎ ‎‏به قدری سریع بود و برای ما نوآوری داشت که توصیف نمی شود. برای افراد باتجربه ای‏‎ ‎‏که در آنجا بودند پیش بینی حرکات این شطرنج مشکل بود؛ چه برسد به من که در مسائل‏‎ ‎‏سیاسی، جوان بی تجربه ای بودم.‏

‏     یک روز عکاسی برای گرفتن عکس از امام (س) آمده و از قبل وقت گرفته بود. البته‏‎ ‎‏خانم دباغ، از قبل اینگونه مسائل را هماهنگ می کردند؛ چرا که تنظیم این برنامه ها به‏‎ ‎‏عهده شخص ایشان بود. قاعده بر این بود افرادی که جهت گرفتن عکس و تهیۀ خبر‏‎ ‎‏مراجعه می کردند، اسم و نشانی مؤسسه شان ثبت می شد بعد اگر سؤالی داشتند آن را به‏‎ ‎‏صورت مکتوب به ما می دادند. سپس یا ما آنها را ترجمه کرده، برای حضرت امام (س)‏‎ ‎‏می فرستادیم یا متن اصلی را در حضور ایشان عیناً ترجمه می کردیم. خلاصه پس از‏‎ ‎‏اینکه شرایط مهیا شد، خانم دباغ به آن فرد عکاس گفتند: امام (س) آمادگی دارند.‏‎ ‎‏بیایید! ما همه به اتفاق، خدمت امام (س) رفتیم. مرد عکاس پرده ای آویزان کرد و‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 236
‏خواست چند عدد عکس از آن بزرگوار بگیرد. در این میان، آن شخص رو به من کرد و‏‎ ‎‏گفت: «به امام (س) بگویید دستشان را به حالت سخنرانی بالا بیاورند!» من هم عین‏‎ ‎‏سخنانش را برای حضرت امام (س) ترجمه کردم. امام گفتند: من از این کارها بلد نیستم.‏‎ ‎‏چه حرفهایی می زند!‏

‏     و در عین حال خواستۀ شخص عکاس هم باعث خنده امام (س) شده بود. در همان‏‎ ‎‏حال که امام (س) خنده و تبسم می کردند، آن عکاس هفت ـ هشت عکس از امام‏‎ ‎‏انداخت. بعد از چند روز که عکسها ظاهر شده و برای ما فرستاده شد، خانم دباغ آنها را‏‎ ‎‏برای همسر حضرت امام (س) برده به ایشان نشان دادند. همسر امام (س) هم از خانم‏‎ ‎‏دباغ پرسیده بودند: «مگر حاج آقا اینجوری می خندند؟!» و خود ایشان هم تعجب کرده‏‎ ‎‏بودند. این عکسها الآن در دفتر نشر آثار امام (س) هست، ولی هیچ گاه به هیچ یک از‏‎ ‎‏نشریات برای چاپ داده نشد.‏

‏     در مورد اطرافیان امام (س) و کسانی که توفیق خدمت به آن بزرگوار را داشتند باید‏‎ ‎‏بگویم تمام این افراد، همه کار و زندگی و درس خود را رها کرده و به آنجا آمده بودند. به‏‎ ‎‏خاطر دارم یک روز یکی از استادانم من را دید و بعد از سلام و احوال پرسی به من گفت:‏‎ ‎‏«می دانم کجایی! برو!» که ظاهراً ایشان من را از تلویزیون به عنوان مترجم در بین برادران‏‎ ‎‏اطراف امام (س) دیده بود. اکثریت برادرانی که در آنجا حضور داشتند و خود خانم‏‎ ‎‏دباغ، افرادی بودند که سوابق مبارزاتی داشتند و زندان کشیده بودند. بعضی هم‏‎ ‎‏دانشجویانی بودند که به دلیل زندان رفتن، از دانشگاه اخراج شده بودند. خانم دباغ که‏‎ ‎‏یک خانم خانه دار معمولی نبودند. این زن بزرگوار و شجاع در لحظات حساسی امتحان‏‎ ‎‏خود را نزد خدا به خوبی پس داده اند. افراد زیادی در آنجا حضور داشتند که واقعاً‏‎ ‎‏انسانهای بزرگی بودند. اولین آنها که برای من حکم استاد را داشت، مرحوم روزبه بود.‏‎ ‎‏این زنده یاد در دبیرستان علوی تهران معلم بنده به حساب می آمد. در درجه بالاتر‏‎ ‎‏حضرت امام (س) بود که سلوک و نشست و برخاست با این بزرگان و شنیدن‏‎ ‎‏گفته هایشان چیزهای زیادی به انسان یاد می دهد. و من همیشه خدا را از بابت همنشینی‏‎ ‎‏با چنین نیکان و بزرگانی شکر کرده ام. این درسها و آموخته ها، چیزهایی نبودند که به‏‎ ‎‏شکل معمول و روش جاری آموزشی، آموخته شوند.‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 237
‏     در نوفل لوشاتو برای همۀ ما محافظت از امام (س) مطرح بود؛ چه بسا اگر‏‎ ‎‏سهل انگاری انجام می گرفت و این مراقبتها نبود، اتفاقاتی پیش می آمد که غیر قابل جبران‏‎ ‎‏می شد. یکی از وظایف اطرافیان حضرت امام (س) ملاحظۀ مسائل امنیتی برای حفاظت‏‎ ‎‏از امام خمینی (س) بود. امام (س) دو بار در روز به بیرون تشریف می بردند و برخی از‏‎ ‎‏آقایان که با آن حوالی آشنایی داشتند، کنترل بعضی از قسمتهایی را که مسیر تردد‏‎ ‎‏امام (س) بود، بر عهده می گرفتند. بخش دیگر، حجم بالای مکاتباتی بود که باید پاسخ‏‎ ‎‏داده می شد و یا مورد بررسی قرار می گرفت، سپس خدمت حضرت امام (س) ارائه‏‎ ‎‏می شد. اوایل نامه ها را مستقیماً به خدمت امام (س) می فرستادیم، ولی با تذکر خانم‏‎ ‎‏دباغ که احتمال می دادند پاکت نامه ها حاوی مواد منفجره و یا خطر دیگری باشند خود‏‎ ‎‏ایشان مسئولیت را بر عهده گرفتند. خواهر دباغ تمام بسته ها و نامه ها را شخصاً، قبل از‏‎ ‎‏اینکه به عرض حضرت امام (س) برسد، مشاهده می کردند. به دلیل اعتماد امام (س) به‏‎ ‎‏خانم دباغ، این امر به خوبی انجام می شد. ایشان در واقع خطر بزرگی را به جان خریده‏‎ ‎‏بودند که البته با عنایت به دوره های آموزشی مختلف چریکی و امنیتی که در اردن و‏‎ ‎‏عراق دیده بودند، این کار با موفقیت انجام می شد. یادم هست که خانم دباغ در تشخیص‏‎ ‎‏بعضی از حرکات، نوشته ها و گفته ها عکس العمل نشان می دادند که این کار از دقت‏‎ ‎‏عملشان نشأت می گرفت و با توجه به سختیها و مشقات زندان و... از عهده کار به خوبی‏‎ ‎‏برمی آمدند. در عین حال این مسأله نشان می داد که سرکار خانم مرضیه دباغ چقدر امین‏‎ ‎‏خانواده شخص حضرت امام(س) بودند. خانم دباغ با حضور مستمرشان در نوفل‏‎ ‎‏لوشاتو این حضور غلط را که زن محجبه به درد مبارزات سیاسی نمی خورد باطل کردند.‏‎ ‎‏ایشان با سر کردن چادر مشکی که حجاب رایجی نبود، سهم بالایی در فرهنگ سازی و‏‎ ‎‏نبوغ داشتند؛ چرا که ما فقط در لبنان یا سوریه این نوع حجاب را دیده بودیم. برای‏‎ ‎‏جمعیتی که آنجا آمده بودند و حتی به زور یک روسری به سر می کردند، دیدن یک فرد‏‎ ‎‏با حجاب برتر اسلامی بسیار شگفت انگیز و تعجب آور بود.‏

‏     به خاطر دارم که شخصی با قصد و غرض سؤالی به این مضمون از حضرت امام (س)‏‎ ‎‏سؤال کرده بود که: «آیا این حجابی که شما مطرح می کنید معنایش محدود کردن زن‏‎ ‎‏نیست؟» البته از این دست سؤالات در اوایل انقلاب هم مطرح می شد و سؤال کنندگان‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 238
‏نیم نگاهی هم به حجابهای شبیه حجاب خواهر دباغ داشتند. امام (س) هم سؤال آن‏‎ ‎‏شخص را به صراحت رد کردند و فرمودند که: «خیر، همین حداقل حجاب لازم است!»‏‎ ‎‏که با این پاسخ امام (س) دیگر دهانها بسته شده و جایی برای اعتراض باقی نمانده بود.‏

‏     در ایام فعالیت در نوفل لوشاتو بعضیها قصد داشتند به خودنمایی و خودستایی‏‎ ‎‏بپردازند و کارها را به نفع خودشان تمام و یا به نام خود ثبت کنند. البته در این موارد،‏‎ ‎‏امام (س) با درایت پی به این مسأله برده و خودشان را مشغول و درگیر چنین مسائل‏‎ ‎‏پیش پاافتاده ای نمی کردند.‏

‏     من به دلیل اینکه در نوفل لوشاتو با خانم دباغ آشنا شدم، جزئیات مسائل مربوط به‏‎ ‎‏خروجشان از کشور، زندان، رها کردن خانواده و فرزندانشان در ایران و... را کمتر از‏‎ ‎‏خودشان شنیدم. چون ایشان به واقع فروتنی، خضوع و افتادگی به خرج می دادند و‏‎ ‎‏حرفی نمی زدند؛ مگر اینکه از ایشان می خواستیم و یا از دوستان دیگر مثل آقای مهندس‏‎ ‎‏غرضی سوابق مبارزاتی خانم دباغ را می شنیدیم. از ایشان به عنوان یک زن انتظار‏‎ ‎‏می رفت پس از آزادی از زندان دچار عافیت طلبی شوند، اما چنین نشده و دامنه مبارزه‏‎ ‎‏ایشان وسیع تر وگسترده تر شده بود.‏

‏     باید عرض کنم حضور افراد در نوفل لوشاتو فقط با انگیزه خدمت بود، نه دریافت‏‎ ‎‏مزد و حق و حقوق یا اینکه جبر خاصی در کار بوده باشد. صرفاً علاقۀ درونی بود و‏‎ ‎‏بیشتر برادران مثل آقای غرضی زندان رفته بودند و ایشان مردی بود که سابقه زندان‏‎ ‎‏سیاسی داشت و برادران دیگر نیز همین طور بودند؛ منتها حضور خانم دباغ از بابت‏‎ ‎‏اینکه یک خانم میان سالی بودند که یک زندگی سیاسی را سپری کرده بودند و دست از‏‎ ‎‏مبارزه برنداشته بودند، حائز اهمیت بود. ایشان به عنوان یک خانم محجبه و نمادی از‏‎ ‎‏یک زن مسلمان ایرانی بودند که در آن جمع حضور داشتند. خدا شهید دکتر علی‏‎ ‎‏شریعتی را رحمت کند که ندایی سر داده بود که نه تنها باعث بیداری زنان، بلکه مردان‏‎ ‎‏هم شده بود. به تعبیر دکتر شریعتی بازگشت به خویشتن و آگاهیهای مذهبی، بیداری‏‎ ‎‏مذهبی و دوری از دنیا را در پی خواهد داشت. ایشان عقیده داشتند انسان باید دور و‏‎ ‎‏اطراف خود را نگاه کند و ببیند چه چیزهایی را از دست داده است و به عوض آن چه‏‎ ‎‏چیزهایی را کسب کرده و در دست دارد و به کدام سمت می رود؟ حال در داخل کشور،‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 239
‏وقتی مردم مبارز، شهیدی می دادند، طبیعی بود طبق همان تفکر دکتر شریعتی در اذهان‏‎ ‎‏آنها، این موضوع نقش بسته باشد که به عوض این شهید چه به دست آورده اند!‏

‏     امام خمینی در شب 25 دسامبر که شب میلاد حضرت مسیح (ع) است سخنرانی‏‎ ‎‏کرده بودند. برای همسایه های امام (س) در نوفل لوشاتو این موضوع خیلی‏‎ ‎‏غافلگیرکننده بود که یک رهبر مذهبی بیاید زیر درختی بنشیند و چند کلام ایراد بفرماید‏‎ ‎‏و متعاقب آن در ایران، میلیونها نفر به خیابان ریخته و شعارهایی سر دهند به طوری که‏‎ ‎‏تظاهراتشان انعکاس جهانی پیدا کند. این حکایتگر نفوذ کلام امام (س) بود که فرسنگها‏‎ ‎‏دورتر از دیارش با هفتاد سال سن سخنرانی کند و هزاران کیلومتر دورتر، ندایش‏‎ ‎‏استجابت و پاسخ داده شود. به دلیل درک عظمت و بزرگی امام (س)، چند تا از‏‎ ‎‏همسایه ها خصوصاً در شب کریسمس برای حضرت امام (س) هدیه فرستادند. یکی از‏‎ ‎‏این همسایه ها آمد و از من خواست که به عنوان مترجم، حضور داشته باشم. من هم به‏‎ ‎‏خانم دباغ گفتم. ایشان نیز این موضوع را به حضرت امام (س) منتقل کردند و موافقت به‏‎ ‎‏عمل آمد. آن شخص آمد و کادویی هم برای امام (س) آورد. حضرت امام (س) بعد از‏‎ ‎‏آن یک کار دیپلماتیک ارزنده ای انجام دادند؛ یعنی پیام شایسته ای برای مسیحیان صادر‏‎ ‎‏فرمودند که ایرانیان مسیحی را هم شامل می شد. ایشان در این پیام از همسایه ها تشکر‏‎ ‎‏کرده بودند که این حرکت هوشیارانه و واقع بینانه ای از جانب امام (س) بود که فکر‏‎ ‎‏می کنم پس از این جریان مقداری گز و پسته هم از جانب امام (س) بین همسایه ها تقسیم‏‎ ‎‏شد و در همان شب پیام کریسمس امام (س) منتشر شد که در آن مقطع زمانی بسیار‏‎ ‎‏باارزش بود و انعکاس جهانی وسیعی داشت. بعضی از خبرگزاریها در آنجا نماینده‏‎ ‎‏دائمی داشتند که با آنها، ما مترتباً با اتوبوس بیسیم دار، ارتباط برقرار می کردیم و بیشتر‏‎ ‎‏اعلامیه ها را به سرعت مخابره می کردند و این سرعت اطلاع رسانی برای آنها یک‏‎ ‎‏موفقیت کاری محسوب می شد. این پیامها با خط زیبای امام (س) به وسیله خودنویس‏‎ ‎‏نوشته می شد که نمونه هایی از آن در ‏‏صحیفه نور‏‏ هست و خود من هم چند کپی از آن‏‎ ‎‏دست نوشته ها را دارم. این نوشته ها را گاهی آقای محتشمی پور، گاهی آقای فردوسی پور‏‎ ‎‏و گاهی نیز آقای مائیان قرائت می کردند که بر روی نوار کاست ضبط و از طریق تلفن‏‎ ‎‏منتقل می شد.‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 240
‏     از یک سو من هم چون تحصیلم نیمه کاره مانده بود، پس از حدود هشت ماه درسم را‏‎ ‎‏به سرانجام نرسانده، رها کردم. به هر حال، با وجودی که تقریباً چیزی نمانده بود تا از‏‎ ‎‏رساله ام دفاع کنم، ادامه تحصیل نداده، در فرانسه ماندم و در شهریور ماه سال 1358‏‎ ‎‏پس از چهار سال دوری از ایران به کشور برگشتم. خانم دباغ را هم از همان موقع که به‏‎ ‎‏ایران بازگشتند یعنی تقریباً یک ماه پس از ورود حضرت امام (س) به کشور تا به امروز که‏‎ ‎‏با شما سخن می گویم، دیگر هیچ گاه ندیدم.‏

‏     لازم به ذکر است عنوان شود که سوابق مبارزاتی خانم دباغ، ارتباط مستقیمی با‏‎ ‎‏شرایط خانوادگی ایشان دارد. همین عزیمت به نوفل لوشاتو در نفس خود عمل بسیار‏‎ ‎‏مهمی است و برای یک نفر، سابقه محکم و منحصر به فردی محسوب می شود.‏

‏     خانم دباغ همان ارتباطی را که در عراق با بیت حضرت امام (س) داشتند در فرانسه‏‎ ‎‏هم حفظ کردند. فکر می کنم که ایام تحصن روحانیت مبارز در پاریس که آقایان منتظری و‏‎ ‎‏طالقانی هم بودند یک اتفاق قضایی در یکی از کلیساهای پاریس برقرار شد که خانم دباغ‏‎ ‎‏هم در اروپا بودند. در آن زمان من خودم ساکن پاریس نبودم و در شهری به نام «کمپن» که‏‎ ‎‏هشتاد کیلومتر با پاریس فاصله داشت زندگی می کردم، ولی به پاریس رفت و آمد داشتم.‏‎ ‎‏به همین دلیل با انجمن اسلامی ارتباط مستمری برقرار کرده بودم. یکی از دفعات یادم‏‎ ‎‏می آید برای مترجمی به همان کلیسا رفته بودم که مشاهده کردم مراسم تحصن روحانیت‏‎ ‎‏مبارز در پاریس برگزار می شود. دو تن از چهره هایی که من آن موقع در آنجا دیدم و‏‎ ‎‏بعدها هم این دو تن را در نوفل لوشاتو ملاقات کردم، آقایان حاج آقای غفاری و شهید‏‎ ‎‏محمد منتظری بودند که از قبل آن بزرگواران را می شناختم. سابقۀ آشنایی من با این دو‏‎ ‎‏به زمانی برمی گردد که آنها اعلامیه هایی را تکثیر کرده بودند و ما در مترو آنها را با هم‏‎ ‎‏جا به جا می کردیم. این خاطرات را که به یاد می آورم، شور و حال عجیبی سراپای وجود‏‎ ‎‏من را در بر می گیرد.‏

‏     یکی از مصاحبه ها که من نقش مترجم را داشتم در همان کلیسایی انجام می شد که‏‎ ‎‏تحصن برگزار شده بود. بعد از انقلاب هم برای تشکر از کشیش وقت آن کلیسا،‏‎ ‎‏مأموریتی به من محول شد که به همان کلیسا رفتیم و از آن کشیش تشکر کردیم.‏

‏     درباره خانم دباغ هم باید بگویم ایشان به علت عشق و علاقه بی حدی که به اسلام و‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 241
‏اجرای احکام آن در جامعه داشتند، توانستند آن غربت و زجر و عذابها را تحمل کنند.‏‎ ‎‏من به یاد دارم روزهایی که روحانیت مبارز تصمیم به اعتصاب غذا گرفته بودند، یکی از‏‎ ‎‏دوستانی را که ایامی را با هم سپری کرده بودیم، بعد از مدتها در پاریس دیدم. همین که‏‎ ‎‏خواستم او را به نام صدا کنم. من را به کناری کشید و در گوش من گفت: «اسم من در‏‎ ‎‏اینجا فلان است!» این شخص اسمش را عوض کرده بود. به خود من هم در آنجا، فرهاد‏‎ ‎‏می گفتند و من را به نام فرهادی نمی شناختند. حتی امروز هم اگر از دوستان و یا حتی‏‎ ‎‏خود خانم دباغ بپرسند، آنها من را به همان نام فرهاد می شناسند. این تغییر نامها برای‏‎ ‎‏رعایت موارد امنیتی و عدم شناسایی بود.‏

‏     من اکنون که گاهی عکسهای آن دوران را نگاه می کنم، یا اسم و مشخصات خیلی از‏‎ ‎‏افراد را به یاد نمی آورم و یا به همان نام مستعارشان می شناسم. خود خواهر دباغ هم که‏‎ ‎‏مشهور به خواهر طاهره بود، در آن زمان از تحت تأثیر قرار گرفتن عواطف مادر ـ‏‎ ‎‏فرزندی گذشته و حاضر شده بود در غربت زندگی کند و این چیزی نیست جز عشق،‏‎ ‎‏ایثار، از خودگذشتگی و اعتقاد به آرمانهایی که فرد حاضر می شود برای تحقق و به نتیجه‏‎ ‎‏رسیدنشان جان، مال و هستی خود و خانواده اش را هم فدا کند و خواهر دباغ مصداق‏‎ ‎‏بارز چنین شخصیتی بود.‏

‏     قبلاً هم عرض کردم وقتی که اولین بار مرحوم عراقی را در نوفل لوشاتو دیدم و پس‏‎ ‎‏از آن در پیام امام (س) که اشاره به ایشان خیلی روی من تأثیر گذاشت؛ تصور اینکه یک‏‎ ‎‏زندانی سیاسی چه مشکلاتی را سپری می کند و چه روزهایی را می گذراند، برای من‏‎ ‎‏خیلی سخت بود. افراد بسیاری مثل آقای غرضی و دیگران نیز برای این انقلاب،‏‎ ‎‏رنجهای فراوانی را متحمل شده اند. عامل دیگر تقویت روحیه و عزم دوستان، حضور‏‎ ‎‏حضرت امام (س) بود که با آن سن و سال بالا از مبارزه دست نکشیده بودند و اینها همه‏‎ ‎‏دست به دست هم می داد تا وجدان عمومی بیدار شود.‏

‏     به اعتقاد من مهمترین تأثیر وجودی حضور خانم دباغ، زدودن تصورات باطل و نقش‏‎ ‎‏برآب کردن حملات ناجوانمردانه ای بود که در آن ایام به شخصیت زن مسلمان می شد؛‏‎ ‎‏چرا که تا مسأله حضور زنان مطرح می شد، بلافاصله خبرنگاران بیان می کردند زنی که‏‎ ‎‏شما به دنیا معرفی می کنید که مسلمان است، مجبور و محکوم به خانه نشینی است؛ حال‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 242
‏آنکه شهبانو فرح پهلوی یا خواهر شاه (مثلاً اشرف پهلوی) فلان فعالیت اجتماعی و‏‎ ‎‏بهمان کار و... را انجام می دادند. خواهر دباغ برای پاسخ گویی به این یاوه سراییها با‏‎ ‎‏حضور خود ثابت کردند که وقتی از فعالیت اجتماعی صحبت به میان می آید، باید این‏‎ ‎‏فرق را قائل شد که حضور زن باید حضوری توأم با رعایت مراسم و چهارچوبهای‏‎ ‎‏شرعی و دینی باشد. زن مسلمان می تواند و باید در عین دینداری و حفظ حجاب،‏‎ ‎‏فعالیتهای اجتماعی نیز داشته باشد که این مورد را ما بعد از انقلاب به کرّات دیده ایم. در‏‎ ‎‏هیچ یک از کشورهای همسایه، زنان به اندازه زنان ایرانی در تعیین سرنوشت اجتماعی‏‎ ‎‏خود دخیل نبوده و مشارکت نداشته اند، مثلاً در ترکیه که نصف جمعیتش روستانشین‏‎ ‎‏هستند و تقریباً زنان روستایی هیچ گونه رشدی به طور اجتماعی ندارند تعدادی زن که‏‎ ‎‏تحصیلکرده و ساکن شهرهای بزرگ هستند، وجود دارند، ولی زنان ترکیه و زنان ایرانی‏‎ ‎‏که گاه یک تنه بار فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی خانواده را به دوش می کشند و در‏‎ ‎‏تظاهرات و راهپیماییها شرکت می کنند، کجا؟ در همین کشورهای عرب زبان حوزۀ خلیج‏‎ ‎‏فارس که اصلاً زن فراموش شده است، در حالی که رهبران سیاسی این کشورها، ادعای‏‎ ‎‏اسلامی بودن هم دارند. زنان کویت و عربستان حق رأی دادن و رانندگی ندارند؛ حال‏‎ ‎‏آنکه پادشاهانشان مدعیان بزرگ اسلامند. از این منظر فکر می کنم که باز وضعیت ترکیه‏‎ ‎‏قابل قبول تر باشد؛ چرا که دست کم ادعایی مبنی بر مسلمان بودن ندارند بخصوص که در‏‎ ‎‏این کشور اروپایی ـ آسیایی، جمعیت روستانشین درصد بیشتری داشته و فعالیت زنان در‏‎ ‎‏آنجا به مراتب کمتر از حالا بوده است؛ حال آنکه ما می بینیم در همان موقع که در ترکیه‏‎ ‎‏وضعیت بدوی حاکم بوده در ایران زنی مثل خانم دباغ به عنوان یک چهرۀ زن سیاسی و‏‎ ‎‏زجر کشیده از آسیب ددمنشیهای مأموران ساواک در کنار بزرگترین رهبر مذهبی به‏‎ ‎‏فعالیت می پردازند. ایشان مثال گویایی است تا تبلیغات مسموم بیگانگان نقش بر آب‏‎ ‎‏شود.‏

‏     رادیوی بی. بی. سی هر گاه که می خواست نامی از مبارزان همسفر امام ببرد به جمله‏‎ ‎‏کلیشه ای «جماعت واپس گرایی که می خواهند به هزار سال پیش برگردند»، کفایت‏‎ ‎‏می کرد و این عین عبارتی است که الآن هم کم و بیش آن را به کار می برند. من به خاطر‏‎ ‎‏دارم روزی خبرنگار بی. بی. سی به نوفل لوشاتو آمده بود و می خواست از اتاق برادرانی‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 243
‏که مشغول ضبط و تکثیر نوار و... بودند، فیلمبرداری کند که یکی از دوستان با کنایه به‏‎ ‎‏این خبرنگار گفت: «مگر ما جماعت واپس گرا می بینیم که...» و آن خبرنگار هم گذاشت و‏‎ ‎‏رفت.‏

‏     در مورد قضیه انتخاب خانم دباغ به عنوان مسئول تشکیل سپاه غرب کشور و انتخاب‏‎ ‎‏شدنشان به سمت فرماندهی سپاه پاسداران همدان، باید بگویم در ابتدا باید به این کار و‏‎ ‎‏حکم درست و سنجیده امام (س) آفرین گفت که با توجه به شناخت خود ایشان،‏‎ ‎‏شیرزنی را مسئول این کار کردند که سوابق زندگی شان به روشنی، گواه و شاهد‏‎ ‎‏تواناییهای ایشان است. خود من وقتی این خبر را شنیدم در فرانسه بودم و خیلی‏‎ ‎‏خوشحال شدم علی رغم این برایم باور کردنی نبود که ایشان با توجه به ناراحتی قلبی ای‏‎ ‎‏که داشتند، بتوانند از عهده این مسئولیت برآیند؛ چون مسئولیت آسانی نبود مخصوصاً‏‎ ‎‏در آن روزها که فضای کشور، فضایی سراسر التهاب، هیجان، اضطراب و توطئه بود. هر‏‎ ‎‏لحظه ممکن بود اتفاقی پدید بیاید. قبول این مسئولیت از سوی خانم دباغ به منزله دوباره‏‎ ‎‏از جان گذشتن بود. ایشان در جریان شکستن محاصره پاوه، از جمله کسانی بودند که در‏‎ ‎‏خط مقدم جنگیدند و خط شکن به حساب می آمدند. آقا سعید بهمن پور می گفتند: «اگر‏‎ ‎‏سرگذشت خانم دباغ را به صورت فیلم و سریال درآورند، مردم باور نمی کنند که چنین‏‎ ‎‏زنی، واقعیت و حضوری بیرونی و خارج از ذهن داشته باشد.» به ایشان یقیناً چون مورد‏‎ ‎‏وثوق کامل امام (س) بودند، چنین مأموریت شگفت انگیزی واگذار شده بود وگرنه در‏‎ ‎‏هیچ یک از مناطق کشور، چنین امری سابقه نداشته است.‏

‏     امام (س) در مراودات و برخوردهای خود، فرقی میان زن ومرد نمی گذاشتند و بسیار‏‎ ‎‏واقع بین بودند. این بزرگوار، مردسالاری و تعصبات بی موردی را که بعضاً در بین‏‎ ‎‏قشرهای مختلف جامعه وجود دارد نداشتند، بلکه برعکس یک برابری و تساوی‏‎ ‎‏واقع بینانه ای را برای زن و مرد قائل بودند و این مورد دربارۀ دختران بنیانگذار جمهوری‏‎ ‎‏اسلامی ایران نیز صادق بود. شما در خانواده های سنتی کمتر مقامی را که شایسته زن‏‎ ‎‏است خصوصاً در جنبه های اجتماعی پیدا می کنید. من همواره سعی می کنم آن وسعت‏‎ ‎‏نظر امام (س) را در زندگی خودم نیز به کار گیرم. این نگرش باز به نظر من درس بزرگی‏‎ ‎‏است برای کسانی که متأسفانه مسائل را وارونه و کج می بینند و بد تعبیر می کنند. به‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 244
‏عقیدۀ من امام (س) یک فرد کاملاً روشنی بودند که به زنان اجازه آزادی عمل و انتخاب‏‎ ‎‏می دادند. احترامی را که آن بزرگوار (س) برای خانمها قائل می شدند، فراتر از آن بود که‏‎ ‎‏از یک مرجع تقلید انتظار می رفت. امام (س) در ارج نهادن به زنان شهامتی بی نظیر‏‎ ‎‏داشتند و سنتهای غلط را شکستند و دیدگاههای این بزرگمرد در دفاع از زنان و پیشگام‏‎ ‎‏کردن آنها در صد سالۀ اخیر، بی نظیر بوده و امری منحصر به فرد به شمار می رود. همان‏‎ ‎‏طور که همان موقع بعضی از کوته فکران به عرفان امام (س) خرده می گرفتند، چه بسا‏‎ ‎‏اکنون نیز باشند افرادی که بر این نظرات باز و روشن، ایراد بگیرند.‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 245

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 246