دکتر فتح اللّه فرهادی
اولین باری که من به محضر امام (س) رسیدم افراد زیادی در آنجا رفت و آمد می کردند و من نخستین بار خانم دباغ را در نوفل لوشاتو زیارت کردم. یادم هست بیش از بیست و یا سی روز از ورود حضرت امام (س) به نوفل لوشاتو نگذشته بود که من از امریکا به فرانسه آمدم و فکر می کنم که اواخر مهر 1357 بود.
به وساطت بعضی از برادرانی که آنجا مشغول بودند و حالا تقریباً بیشتر آنها را می شناسم، مثل آقای آلادپوش که از دوستان قدیمی دوران تحصیل من بودند و آقای غرضی و آقای دکتر یزدی ـ که من به دلیل آشنایی کم و بیشم با زبان فرانسه ایشان را به دوستان مقیم فرانسه ام معرفی کردم ـ با خانم دباغ آشنا شدم. در آن زمان این امر برای من بسیار قابل توجه بود که خانمی به سن ایشان در آن اوضاع، در اوج فعالیت بودند و همکاری می کردند. بعد که به صورت جدی تقسیم کار شد، من به اتفاق بعضی از برادرهای دیگر، گزارشهای مطبوعاتی روزانه ای را که منتشر می شد، و در دسترس بود تهیه می کردیم و چکیدۀ آنها را از طریق خانم دباغ خدمت حضرت امام (س) می فرستادیم. بر خلاف بعضی از خبرهای خاص، بقیه مطلب، در واقع اخبار مطبوعات در سطح جهانی بود. در ابتدای امر، ما فقط تیتر و عنوان را انتخاب می کردیم، ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدیم که باید به مقالات، به صورت عمیقتری بپردازیم که از آن پس، جزئیات بیشتری از مقالات را ارسال می کردیم. با این همه پس از مدتی باز هم احساس کردیم این اطلاع رسانی ما کافی نیست؛ بنابراین شروع به انتقال گفته های
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 231
رادیویی و اظهارات گزارشگران شبکه های مختلف تلویزیونی نمودیم. برای ما جالب بود خانم میان سالی با این نشاط و علاقه فردی که با اندرون بیت امام (س) ارتباط داشتند چه شخصیت والایی دارند. البته در آن ایام به دست آوردن جایگاه و منزلت ارتباطی، امری طبیعی بود و خیلی از افراد، سعی می کردند ارتباطات را قوی تر کنند. برای جوانانی که از اروپا آمده بودند، پذیرش این مسأله آسان نبود، ولی با توجه به اینکه خانم دباغ با اندرونی رفت و آمد مستمر داشتند و ما بعضی وقتها که ارتباط خصوصی و حضوری با امام (س) می خواستیم، باید از طریق خانم دباغ اقدام می کردیم و به ایشان کاملاً اطمینان داشتیم. ما مطمئن بودیم که تمام ترجمه هایمان بدون کم و کاست به محضر امام (س) می رسد و از این مسأله خوشحال بودیم. تا جایی که به یاد دارم خواهر دباغ چند باری از رفتار امام (س) با خانواده خود برای ما تعریف کردند. همین که ما نزدیک امام (س) بودیم و در جریان مراودات و مذاکرات و انعکاس بیانات امام (س) در رسانه های آنجا و در جریان همه اخباری که از ایران می رسید قرار می گرفتیم، جای بسی خوشحالی بود. نزدیکی ما با شخصیت بزرگ معظمٌ له، برای ما قرین افتخار و سعادت بزرگی بود. روزهایی که ما در نوفل لوشاتو بودیم، حتی وقت کافی برای غذا خوردن هم نداشتیم، در مورد خواب هم جای مناسب و وقت چندانی نصیبمان نمی شد.
تعداد زیادی از برادران در یک اتاق کوچک استراحت می کردند. در آن مقطع، شخصیت خانم دباغ برای ما قابل تحسین بود. پس از آمدن مرحوم عراقی یک جنبه دیگر از شخصیت این خانم برای ما آشکار شد؛ چرا که خانم دباغ ظاهراً از قبل با مرحوم حاج آقا مهدی عراقی آشنایی داشتند و بانی امر خیری شدند که دقیقاً نمی دانم به چه سرانجامی رسید، ولی مرحوم عراقی شبهای خاطرات سالهای مبارزه خود را قبل و بعد از دستگیری شان نقل می کردند و خواهر دباغ نوارهای صحبت ایشان را جمع آوری نمودند. مرحوم عراقی نزد امام خمینی (س) از عزت و احترام خاصی برخوردار بودند. به یاد دارم وقتی آن مرحوم، در نوفل لوشاتو خدمت امام (س) رسیدند، حضرت امام (س) ایشان را نشناختند و از شدت شکستگی چهره و سپیدی موی مرحوم عراقی بسیار متأثر شدند. بعد هم در اولین پیامی که پس از این ملاقات صادر فرمودند، به این موضوع اشاره مستقیمی با این مضمون کردند که چه جوانهایی در
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 232
زندان شاه پرپر شدند؛ و اشاره و منظورشان به مرحوم حاج آقا مهدی عراقی بود. به هر حال خانم دباغ بانی نقل خاطرات شنیدنی مرحوم عراقی شدند.
اتفاق دیگری که باید حتماً از آن یادی بکنم، تأثیر هیجاناتی بود که در آن ایام خصوصاً بعد از رفتن شاه از کشور در نوفل لوشاتو جریان داشت؛ مثلاً خانم دباغ دچار عارضه قلبی شدند و مدتی هم در بیمارستان بستری بودند. بنده هم به عنوان یکی از همسنگران ایشان، چند مرتبه جهت عیادتشان به بیمارستان رفتم. بعد از طی شدن دوران معالجه هم که ایشان را به منزل آوردیم، حضرت امام (س) به ایران تشریف برده بودند. و خانم دباغ هم در آن فاصله به دستور پزشک معالج، استراحت مطلق داشتند. ولی از حالتهای ایشان مشخص بود که آرام و قرار ندارند؛ بی تاب رفتن به ایران و پیوستن به کاروان نور می باشند. پس از رفتن امام (س) به سمت ایران در دوازدهم بهمن ماه 1357، بنا بر این شد که من چون ساکن نزدیکیهای پاریس بودم و در دوره دکترا تحصیل می کردم بعضی از امور باقیمانده مانند تحویل منزل استیجاری و ماشین و... را انجام دهم؛ لذا طبیعی بود که من هم با امام (س) و همراهان ایشان به ایران برنگشته باشم. صبح روز 22 بهمن برای انجام کاری از منزل خارج شدم. وقتی که برگشتم اخبار ساعت 14 رادیو تهران را برای من نقل کردند؛ مبنی بر اینکه انقلاب پیروز شده است. طبیعی بود که نقل کردن این خبر برای کسی که عارضه قلبی دارد، آن هم به طور دفعی، اصلاً صحیح نیست. من هم به دلیل کارهای متعددی که برعهده داشتم، معمولاً در منزل نبودم. سفارت ایران در پاریس بلاتکلیف مانده بود. کاردار ایران و پرسنل (کارمند) دیپلماتیک سفارت، خدمت حضرت امام (س) رسیده و اعلام آمادگی کرده بودند که تحت فرمان آن حضرت خواهند بود. دفتر رادیو و تلویزیون و خانه فرهنگ ایران در پاریس نیز به همین منوال، این آمادگی را اعلام کرده بودند و من برای انجام انواع و اقسام کارها و مراجعات، باید به جاهای مختلف تردّد می کردم. هنگام ترخیص خانم دباغ از بیمارستان، پزشکان دستور داده بودند نباید هیچ گونه شوک و هیجانی به ایشان وارد شود. به هر حال برای این بزرگوار هم که چندین سال برای پیروزی انقلاب زحمت کشیده بودند شنیدن این خبر، شوک بزرگی محسوب می شد. جالب این بود که صاحب خانه ما که یک خانم بود، برای اینکه ما زودتر آنجا را تخلیه کنیم، به اداره
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 233
مخابرات گفته بود تلفن ما را قطع کنند. به همین علت ما هیچ کانال ارتباطی ای با دنیای خارج از منزلمان بجز گوش دادن به اخبار رادیو نداشتیم و هیچ نوع خبر دیگری به دست ما نمی رسید، تا اینکه پس از پیروزی انقلاب، سرویسهای خبری و اطلاع رسانی را از ایران اسلامی دریافت نمودیم.
یادم هست که وقتی که حضرت امام (س) می خواستند به وطن مراجعه کنند من هم قصد داشتم همراه ایشان عزیمت کنم. به خاطر دارم بعد از ظهر آن روز، سوار ماشین شده، به شهر محل سکونتم رفتم. در آنجا چمدانم را بسته، خداحافظی کردم و به نوفل لوشاتو رفتم تا به یکی از همکلاسیهایم خبر بدهم که بیاید و من را با ماشین خودش به فرودگاه برساند. شب قبل از این ماجرا هم می دانستم خانم دباغ و همه برادرانی که در آنجا کار می کردند، به محضر امام (س) رفته اند. فردای آن روز متوجه شدم حضرت امام خمینی (س) به همه برادران و خواهران چیزی نزدیک به این مضمون فرموده بودند که در این سفر خطر هست! به همه خواهران و برادران اطلاع می دهم که من راضی نیستم کسی به خاطر من به دردسر بیفتد...؛ البته من در آن جلسه به علت کثرت رفت و آمد، غایب بودم. در واقع جلسه یادشده، مجلس خداحافظی بود و همان شب هم قرعه به نام من افتاده بود که در پاریس بمانم؛ چرا که در بین برادران حاضر در آن جمع، این من بودم که یک مقدار زبان فرانسه را بهتر بلد بودم و چند سالی هم در آنجا اقامت داشتم. به هر حال من برای رفع و رجوع امور که پیشتر آنها را ذکر کردم ماندم و علی رغم اینکه خداحافظی و چمدانم را نیز آماده کرده بودم، آن شب فقط این نعمت نصیبم شد که پس از توزیع بلیتهای خبرنگاران، حضرت امام (س) را تا فرودگاه مارشان دوگل مشایعت کردیم و به نوفل لوشاتو برگشتم. ظاهراً آقای مهندس غرضی و آقای دکتر یزدی که در جلسه حضور داشتند با مشورت مرحوم حاج احمد آقا تصمیم می گیرند برای انجام و رفع امور جانبی مثل تعمیر اتومبیلی که خساراتی بر آن وارد شده بود و باز پس دادن منزل استیجاری و مسأله بیماری خانم دباغ من در فرانسه بمانم؛ حال آنکه شخصاً خیلی مشتاق بازگشت به ایران بودم، زیرا قریب به سه سال بود که از خانواده ام دور بودم. با این وجود بالاخره پذیرفتم و بعد هم خوشبختانه سعادت و توفیق خدمتگزاری حاصل شد که قدمهایی برای جمعی که در نوفل لوشاتو بودند، برداشته شود. اگرچه شخصاً از ناحیۀ
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 234
حضرت امام (س) یا فرد دیگری مستقیماً مورد خطاب برای ماندن در نوفل لوشاتو قرار نگرفتم ولی ماندم و به وظیفه خودم عمل کردم.
یادم می آید درست در اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی بود که یک خبرنگار از روزنامه لوس آنجلس تایمز هدف تیر سربازان قرار گرفت و کشته شد. پس از این واقعه از تهران تلفنی به من اطلاع دادند که یک پیام تسلیت برای آن روزنامه و خانواده آن فرد که در جریان تیراندازیهای خیابانی تهران کشته شده بود، بفرستیم. من هم از نوفل لوشاتو پیام تسلیتی را فرستادم و به روزنامه شان مخابره شد. اینجا لازم است به جزئیات چگونگی رفتنم به پاریس پس از ورود حضرت امام (س) به فرانسه بیشتر بپردازم.
من در آن زمان در امریکا تحصیل می کردم و در آنجا در منزل یکی از دوستانم که از معاونین فعلی وزارت نفت است ساکن بودم. این جریان احتمالاً به شهریور ماه سال 1357 برمی گردد. در آن تاریخ، من از امریکا به کانادا رفتم و در منزل یکی از همکلاسیهای دوران دانشگاهم که فعلاً وزیر نفت هستند سکونت گزیدم. یک شب، هنگامی که به منزل ایشان برگشتم، به من گفتند امام (س) به پاریس آمده اند و من با اینکه قصد برگشتن نداشتم، ولی وسایلم را جمع کرده و بلافاصله به نیویورک رفتم و با هواپیما به پاریس آمدم. پس از رسیدن به پاریس، خودم را به نوفل لوشاتو رساندم. البته این برای اولین بار بود که به نوفل لوشاتو می رفتم. در این سفر به منزلی نزدیک منزل آقای بنی صدر ـ که در پاریس اجاره شده بود ـ رفتم. در نوفل لوشاتو یکی از نقاط دلگرمی ما ارتباط مستقیم با حضرت امام (س) بود. البته با توجه به جوّ آن روز، خیلیها قصد داشتند رویدادها و اتفاقات را به نام خود ثبت کنند، ولی خوشبختانه من الآن دو قضیه را مشخصاً در خاطر دارم که اولی بحث روشن بودن دیدگاه و نظر خانم دباغ بود که ندایی به ما دادند تا هوشیار شویم. دومی هم پیامدهای آن وقایع بود که نشان داد چه افرادی با نیت الهی و چه کسانی با نیت شخصی، وارد این عرصه شده اند.
من و بیشتر برادرانی که آنجا حضور داشتیم، دانشجویانی بودیم که از اروپا و امریکا به فرانسه آمده و بسیار علاقه مند به مسائل سیاسی و انعکاس آنها بودیم. به همین خاطر دلواپسی و وابستگی به هیچ جناحی نداشتیم و از نیروهایی به حساب می آمدیم که فقط برای اسلام کار می کردند. بلافاصله پس از فرار شاه معدوم، امام (س) مصاحبه ای انجام
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 235
دادند. ایشان در این مصاحبه بعضی از مطالب را گفتند که بازتاب این وقایع از طرفی و سوء تعبیر برخی از افراد از طرف دیگر باعث دلگیری بعضی از اشخاص شد که حالا من نمی خواهم به این مقوله بپردازم؛ ولی حضور خانم دباغ برای جوانانی که گزارشهای مطبوعاتی تهیه می کردند، این دلگرمی را فراهم می نمود که آنها می توانند از یک کانال ارتباطی با شخص امام، رابطه ای مستقیم و مطمئن داشته باشند. مسأله دیگر رسانه های فرانسوی بودند که اظهارات نمایندگان رسانه ها و نحوه پرس و جوی آنها و سؤالات و واکنشهای خبرنگاران برای ما بسیار مهم و قابل توجه بود. ما همواره مجموعۀ اظهارات، سؤالات و واکنشهای خبرنگاران را به خانم دباغ انتقال می دادیم و ایشان هم به محضر امام (س) گزارش می کردند. ما در آن روستای کوچک، با چه زحمت و مشقتی روزنامه های معروف جهان را از پاریس تهیه نموده، مطالبش را ترجمه می کردیم. البته خود حضرت امام (س) هم گویا رادیو بی. بی. سی (B.B.C) و رادیو ایران را گوش می کردند و برای این کار وقت می گذاشتند. برای ما این خیلی مهم بود که یک مرجع تقلید با آن عظمت، تا این حد باز فکر کنند و روشن باشند. این را هم عرض کنم هر اعلامیۀ حضرت امام (س) برای خود ما که در جوار ایشان بودیم یک شوک محسوب می شد، زیرا اصلاً قابل پیش بینی نبود؛ چرا که موضع گیریهای حضرت امام (س) به قدری سریع بود و برای ما نوآوری داشت که توصیف نمی شود. برای افراد باتجربه ای که در آنجا بودند پیش بینی حرکات این شطرنج مشکل بود؛ چه برسد به من که در مسائل سیاسی، جوان بی تجربه ای بودم.
یک روز عکاسی برای گرفتن عکس از امام (س) آمده و از قبل وقت گرفته بود. البته خانم دباغ، از قبل اینگونه مسائل را هماهنگ می کردند؛ چرا که تنظیم این برنامه ها به عهده شخص ایشان بود. قاعده بر این بود افرادی که جهت گرفتن عکس و تهیۀ خبر مراجعه می کردند، اسم و نشانی مؤسسه شان ثبت می شد بعد اگر سؤالی داشتند آن را به صورت مکتوب به ما می دادند. سپس یا ما آنها را ترجمه کرده، برای حضرت امام (س) می فرستادیم یا متن اصلی را در حضور ایشان عیناً ترجمه می کردیم. خلاصه پس از اینکه شرایط مهیا شد، خانم دباغ به آن فرد عکاس گفتند: امام (س) آمادگی دارند. بیایید! ما همه به اتفاق، خدمت امام (س) رفتیم. مرد عکاس پرده ای آویزان کرد و
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 236
خواست چند عدد عکس از آن بزرگوار بگیرد. در این میان، آن شخص رو به من کرد و گفت: «به امام (س) بگویید دستشان را به حالت سخنرانی بالا بیاورند!» من هم عین سخنانش را برای حضرت امام (س) ترجمه کردم. امام گفتند: من از این کارها بلد نیستم. چه حرفهایی می زند!
و در عین حال خواستۀ شخص عکاس هم باعث خنده امام (س) شده بود. در همان حال که امام (س) خنده و تبسم می کردند، آن عکاس هفت ـ هشت عکس از امام انداخت. بعد از چند روز که عکسها ظاهر شده و برای ما فرستاده شد، خانم دباغ آنها را برای همسر حضرت امام (س) برده به ایشان نشان دادند. همسر امام (س) هم از خانم دباغ پرسیده بودند: «مگر حاج آقا اینجوری می خندند؟!» و خود ایشان هم تعجب کرده بودند. این عکسها الآن در دفتر نشر آثار امام (س) هست، ولی هیچ گاه به هیچ یک از نشریات برای چاپ داده نشد.
در مورد اطرافیان امام (س) و کسانی که توفیق خدمت به آن بزرگوار را داشتند باید بگویم تمام این افراد، همه کار و زندگی و درس خود را رها کرده و به آنجا آمده بودند. به خاطر دارم یک روز یکی از استادانم من را دید و بعد از سلام و احوال پرسی به من گفت: «می دانم کجایی! برو!» که ظاهراً ایشان من را از تلویزیون به عنوان مترجم در بین برادران اطراف امام (س) دیده بود. اکثریت برادرانی که در آنجا حضور داشتند و خود خانم دباغ، افرادی بودند که سوابق مبارزاتی داشتند و زندان کشیده بودند. بعضی هم دانشجویانی بودند که به دلیل زندان رفتن، از دانشگاه اخراج شده بودند. خانم دباغ که یک خانم خانه دار معمولی نبودند. این زن بزرگوار و شجاع در لحظات حساسی امتحان خود را نزد خدا به خوبی پس داده اند. افراد زیادی در آنجا حضور داشتند که واقعاً انسانهای بزرگی بودند. اولین آنها که برای من حکم استاد را داشت، مرحوم روزبه بود. این زنده یاد در دبیرستان علوی تهران معلم بنده به حساب می آمد. در درجه بالاتر حضرت امام (س) بود که سلوک و نشست و برخاست با این بزرگان و شنیدن گفته هایشان چیزهای زیادی به انسان یاد می دهد. و من همیشه خدا را از بابت همنشینی با چنین نیکان و بزرگانی شکر کرده ام. این درسها و آموخته ها، چیزهایی نبودند که به شکل معمول و روش جاری آموزشی، آموخته شوند.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 237
در نوفل لوشاتو برای همۀ ما محافظت از امام (س) مطرح بود؛ چه بسا اگر سهل انگاری انجام می گرفت و این مراقبتها نبود، اتفاقاتی پیش می آمد که غیر قابل جبران می شد. یکی از وظایف اطرافیان حضرت امام (س) ملاحظۀ مسائل امنیتی برای حفاظت از امام خمینی (س) بود. امام (س) دو بار در روز به بیرون تشریف می بردند و برخی از آقایان که با آن حوالی آشنایی داشتند، کنترل بعضی از قسمتهایی را که مسیر تردد امام (س) بود، بر عهده می گرفتند. بخش دیگر، حجم بالای مکاتباتی بود که باید پاسخ داده می شد و یا مورد بررسی قرار می گرفت، سپس خدمت حضرت امام (س) ارائه می شد. اوایل نامه ها را مستقیماً به خدمت امام (س) می فرستادیم، ولی با تذکر خانم دباغ که احتمال می دادند پاکت نامه ها حاوی مواد منفجره و یا خطر دیگری باشند خود ایشان مسئولیت را بر عهده گرفتند. خواهر دباغ تمام بسته ها و نامه ها را شخصاً، قبل از اینکه به عرض حضرت امام (س) برسد، مشاهده می کردند. به دلیل اعتماد امام (س) به خانم دباغ، این امر به خوبی انجام می شد. ایشان در واقع خطر بزرگی را به جان خریده بودند که البته با عنایت به دوره های آموزشی مختلف چریکی و امنیتی که در اردن و عراق دیده بودند، این کار با موفقیت انجام می شد. یادم هست که خانم دباغ در تشخیص بعضی از حرکات، نوشته ها و گفته ها عکس العمل نشان می دادند که این کار از دقت عملشان نشأت می گرفت و با توجه به سختیها و مشقات زندان و... از عهده کار به خوبی برمی آمدند. در عین حال این مسأله نشان می داد که سرکار خانم مرضیه دباغ چقدر امین خانواده شخص حضرت امام(س) بودند. خانم دباغ با حضور مستمرشان در نوفل لوشاتو این حضور غلط را که زن محجبه به درد مبارزات سیاسی نمی خورد باطل کردند. ایشان با سر کردن چادر مشکی که حجاب رایجی نبود، سهم بالایی در فرهنگ سازی و نبوغ داشتند؛ چرا که ما فقط در لبنان یا سوریه این نوع حجاب را دیده بودیم. برای جمعیتی که آنجا آمده بودند و حتی به زور یک روسری به سر می کردند، دیدن یک فرد با حجاب برتر اسلامی بسیار شگفت انگیز و تعجب آور بود.
به خاطر دارم که شخصی با قصد و غرض سؤالی به این مضمون از حضرت امام (س) سؤال کرده بود که: «آیا این حجابی که شما مطرح می کنید معنایش محدود کردن زن نیست؟» البته از این دست سؤالات در اوایل انقلاب هم مطرح می شد و سؤال کنندگان
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 238
نیم نگاهی هم به حجابهای شبیه حجاب خواهر دباغ داشتند. امام (س) هم سؤال آن شخص را به صراحت رد کردند و فرمودند که: «خیر، همین حداقل حجاب لازم است!» که با این پاسخ امام (س) دیگر دهانها بسته شده و جایی برای اعتراض باقی نمانده بود.
در ایام فعالیت در نوفل لوشاتو بعضیها قصد داشتند به خودنمایی و خودستایی بپردازند و کارها را به نفع خودشان تمام و یا به نام خود ثبت کنند. البته در این موارد، امام (س) با درایت پی به این مسأله برده و خودشان را مشغول و درگیر چنین مسائل پیش پاافتاده ای نمی کردند.
من به دلیل اینکه در نوفل لوشاتو با خانم دباغ آشنا شدم، جزئیات مسائل مربوط به خروجشان از کشور، زندان، رها کردن خانواده و فرزندانشان در ایران و... را کمتر از خودشان شنیدم. چون ایشان به واقع فروتنی، خضوع و افتادگی به خرج می دادند و حرفی نمی زدند؛ مگر اینکه از ایشان می خواستیم و یا از دوستان دیگر مثل آقای مهندس غرضی سوابق مبارزاتی خانم دباغ را می شنیدیم. از ایشان به عنوان یک زن انتظار می رفت پس از آزادی از زندان دچار عافیت طلبی شوند، اما چنین نشده و دامنه مبارزه ایشان وسیع تر وگسترده تر شده بود.
باید عرض کنم حضور افراد در نوفل لوشاتو فقط با انگیزه خدمت بود، نه دریافت مزد و حق و حقوق یا اینکه جبر خاصی در کار بوده باشد. صرفاً علاقۀ درونی بود و بیشتر برادران مثل آقای غرضی زندان رفته بودند و ایشان مردی بود که سابقه زندان سیاسی داشت و برادران دیگر نیز همین طور بودند؛ منتها حضور خانم دباغ از بابت اینکه یک خانم میان سالی بودند که یک زندگی سیاسی را سپری کرده بودند و دست از مبارزه برنداشته بودند، حائز اهمیت بود. ایشان به عنوان یک خانم محجبه و نمادی از یک زن مسلمان ایرانی بودند که در آن جمع حضور داشتند. خدا شهید دکتر علی شریعتی را رحمت کند که ندایی سر داده بود که نه تنها باعث بیداری زنان، بلکه مردان هم شده بود. به تعبیر دکتر شریعتی بازگشت به خویشتن و آگاهیهای مذهبی، بیداری مذهبی و دوری از دنیا را در پی خواهد داشت. ایشان عقیده داشتند انسان باید دور و اطراف خود را نگاه کند و ببیند چه چیزهایی را از دست داده است و به عوض آن چه چیزهایی را کسب کرده و در دست دارد و به کدام سمت می رود؟ حال در داخل کشور،
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 239
وقتی مردم مبارز، شهیدی می دادند، طبیعی بود طبق همان تفکر دکتر شریعتی در اذهان آنها، این موضوع نقش بسته باشد که به عوض این شهید چه به دست آورده اند!
امام خمینی در شب 25 دسامبر که شب میلاد حضرت مسیح (ع) است سخنرانی کرده بودند. برای همسایه های امام (س) در نوفل لوشاتو این موضوع خیلی غافلگیرکننده بود که یک رهبر مذهبی بیاید زیر درختی بنشیند و چند کلام ایراد بفرماید و متعاقب آن در ایران، میلیونها نفر به خیابان ریخته و شعارهایی سر دهند به طوری که تظاهراتشان انعکاس جهانی پیدا کند. این حکایتگر نفوذ کلام امام (س) بود که فرسنگها دورتر از دیارش با هفتاد سال سن سخنرانی کند و هزاران کیلومتر دورتر، ندایش استجابت و پاسخ داده شود. به دلیل درک عظمت و بزرگی امام (س)، چند تا از همسایه ها خصوصاً در شب کریسمس برای حضرت امام (س) هدیه فرستادند. یکی از این همسایه ها آمد و از من خواست که به عنوان مترجم، حضور داشته باشم. من هم به خانم دباغ گفتم. ایشان نیز این موضوع را به حضرت امام (س) منتقل کردند و موافقت به عمل آمد. آن شخص آمد و کادویی هم برای امام (س) آورد. حضرت امام (س) بعد از آن یک کار دیپلماتیک ارزنده ای انجام دادند؛ یعنی پیام شایسته ای برای مسیحیان صادر فرمودند که ایرانیان مسیحی را هم شامل می شد. ایشان در این پیام از همسایه ها تشکر کرده بودند که این حرکت هوشیارانه و واقع بینانه ای از جانب امام (س) بود که فکر می کنم پس از این جریان مقداری گز و پسته هم از جانب امام (س) بین همسایه ها تقسیم شد و در همان شب پیام کریسمس امام (س) منتشر شد که در آن مقطع زمانی بسیار باارزش بود و انعکاس جهانی وسیعی داشت. بعضی از خبرگزاریها در آنجا نماینده دائمی داشتند که با آنها، ما مترتباً با اتوبوس بیسیم دار، ارتباط برقرار می کردیم و بیشتر اعلامیه ها را به سرعت مخابره می کردند و این سرعت اطلاع رسانی برای آنها یک موفقیت کاری محسوب می شد. این پیامها با خط زیبای امام (س) به وسیله خودنویس نوشته می شد که نمونه هایی از آن در صحیفه نور هست و خود من هم چند کپی از آن دست نوشته ها را دارم. این نوشته ها را گاهی آقای محتشمی پور، گاهی آقای فردوسی پور و گاهی نیز آقای مائیان قرائت می کردند که بر روی نوار کاست ضبط و از طریق تلفن منتقل می شد.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 240
از یک سو من هم چون تحصیلم نیمه کاره مانده بود، پس از حدود هشت ماه درسم را به سرانجام نرسانده، رها کردم. به هر حال، با وجودی که تقریباً چیزی نمانده بود تا از رساله ام دفاع کنم، ادامه تحصیل نداده، در فرانسه ماندم و در شهریور ماه سال 1358 پس از چهار سال دوری از ایران به کشور برگشتم. خانم دباغ را هم از همان موقع که به ایران بازگشتند یعنی تقریباً یک ماه پس از ورود حضرت امام (س) به کشور تا به امروز که با شما سخن می گویم، دیگر هیچ گاه ندیدم.
لازم به ذکر است عنوان شود که سوابق مبارزاتی خانم دباغ، ارتباط مستقیمی با شرایط خانوادگی ایشان دارد. همین عزیمت به نوفل لوشاتو در نفس خود عمل بسیار مهمی است و برای یک نفر، سابقه محکم و منحصر به فردی محسوب می شود.
خانم دباغ همان ارتباطی را که در عراق با بیت حضرت امام (س) داشتند در فرانسه هم حفظ کردند. فکر می کنم که ایام تحصن روحانیت مبارز در پاریس که آقایان منتظری و طالقانی هم بودند یک اتفاق قضایی در یکی از کلیساهای پاریس برقرار شد که خانم دباغ هم در اروپا بودند. در آن زمان من خودم ساکن پاریس نبودم و در شهری به نام «کمپن» که هشتاد کیلومتر با پاریس فاصله داشت زندگی می کردم، ولی به پاریس رفت و آمد داشتم. به همین دلیل با انجمن اسلامی ارتباط مستمری برقرار کرده بودم. یکی از دفعات یادم می آید برای مترجمی به همان کلیسا رفته بودم که مشاهده کردم مراسم تحصن روحانیت مبارز در پاریس برگزار می شود. دو تن از چهره هایی که من آن موقع در آنجا دیدم و بعدها هم این دو تن را در نوفل لوشاتو ملاقات کردم، آقایان حاج آقای غفاری و شهید محمد منتظری بودند که از قبل آن بزرگواران را می شناختم. سابقۀ آشنایی من با این دو به زمانی برمی گردد که آنها اعلامیه هایی را تکثیر کرده بودند و ما در مترو آنها را با هم جا به جا می کردیم. این خاطرات را که به یاد می آورم، شور و حال عجیبی سراپای وجود من را در بر می گیرد.
یکی از مصاحبه ها که من نقش مترجم را داشتم در همان کلیسایی انجام می شد که تحصن برگزار شده بود. بعد از انقلاب هم برای تشکر از کشیش وقت آن کلیسا، مأموریتی به من محول شد که به همان کلیسا رفتیم و از آن کشیش تشکر کردیم.
درباره خانم دباغ هم باید بگویم ایشان به علت عشق و علاقه بی حدی که به اسلام و
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 241
اجرای احکام آن در جامعه داشتند، توانستند آن غربت و زجر و عذابها را تحمل کنند. من به یاد دارم روزهایی که روحانیت مبارز تصمیم به اعتصاب غذا گرفته بودند، یکی از دوستانی را که ایامی را با هم سپری کرده بودیم، بعد از مدتها در پاریس دیدم. همین که خواستم او را به نام صدا کنم. من را به کناری کشید و در گوش من گفت: «اسم من در اینجا فلان است!» این شخص اسمش را عوض کرده بود. به خود من هم در آنجا، فرهاد می گفتند و من را به نام فرهادی نمی شناختند. حتی امروز هم اگر از دوستان و یا حتی خود خانم دباغ بپرسند، آنها من را به همان نام فرهاد می شناسند. این تغییر نامها برای رعایت موارد امنیتی و عدم شناسایی بود.
من اکنون که گاهی عکسهای آن دوران را نگاه می کنم، یا اسم و مشخصات خیلی از افراد را به یاد نمی آورم و یا به همان نام مستعارشان می شناسم. خود خواهر دباغ هم که مشهور به خواهر طاهره بود، در آن زمان از تحت تأثیر قرار گرفتن عواطف مادر ـ فرزندی گذشته و حاضر شده بود در غربت زندگی کند و این چیزی نیست جز عشق، ایثار، از خودگذشتگی و اعتقاد به آرمانهایی که فرد حاضر می شود برای تحقق و به نتیجه رسیدنشان جان، مال و هستی خود و خانواده اش را هم فدا کند و خواهر دباغ مصداق بارز چنین شخصیتی بود.
قبلاً هم عرض کردم وقتی که اولین بار مرحوم عراقی را در نوفل لوشاتو دیدم و پس از آن در پیام امام (س) که اشاره به ایشان خیلی روی من تأثیر گذاشت؛ تصور اینکه یک زندانی سیاسی چه مشکلاتی را سپری می کند و چه روزهایی را می گذراند، برای من خیلی سخت بود. افراد بسیاری مثل آقای غرضی و دیگران نیز برای این انقلاب، رنجهای فراوانی را متحمل شده اند. عامل دیگر تقویت روحیه و عزم دوستان، حضور حضرت امام (س) بود که با آن سن و سال بالا از مبارزه دست نکشیده بودند و اینها همه دست به دست هم می داد تا وجدان عمومی بیدار شود.
به اعتقاد من مهمترین تأثیر وجودی حضور خانم دباغ، زدودن تصورات باطل و نقش برآب کردن حملات ناجوانمردانه ای بود که در آن ایام به شخصیت زن مسلمان می شد؛ چرا که تا مسأله حضور زنان مطرح می شد، بلافاصله خبرنگاران بیان می کردند زنی که شما به دنیا معرفی می کنید که مسلمان است، مجبور و محکوم به خانه نشینی است؛ حال
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 242
آنکه شهبانو فرح پهلوی یا خواهر شاه (مثلاً اشرف پهلوی) فلان فعالیت اجتماعی و بهمان کار و... را انجام می دادند. خواهر دباغ برای پاسخ گویی به این یاوه سراییها با حضور خود ثابت کردند که وقتی از فعالیت اجتماعی صحبت به میان می آید، باید این فرق را قائل شد که حضور زن باید حضوری توأم با رعایت مراسم و چهارچوبهای شرعی و دینی باشد. زن مسلمان می تواند و باید در عین دینداری و حفظ حجاب، فعالیتهای اجتماعی نیز داشته باشد که این مورد را ما بعد از انقلاب به کرّات دیده ایم. در هیچ یک از کشورهای همسایه، زنان به اندازه زنان ایرانی در تعیین سرنوشت اجتماعی خود دخیل نبوده و مشارکت نداشته اند، مثلاً در ترکیه که نصف جمعیتش روستانشین هستند و تقریباً زنان روستایی هیچ گونه رشدی به طور اجتماعی ندارند تعدادی زن که تحصیلکرده و ساکن شهرهای بزرگ هستند، وجود دارند، ولی زنان ترکیه و زنان ایرانی که گاه یک تنه بار فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی خانواده را به دوش می کشند و در تظاهرات و راهپیماییها شرکت می کنند، کجا؟ در همین کشورهای عرب زبان حوزۀ خلیج فارس که اصلاً زن فراموش شده است، در حالی که رهبران سیاسی این کشورها، ادعای اسلامی بودن هم دارند. زنان کویت و عربستان حق رأی دادن و رانندگی ندارند؛ حال آنکه پادشاهانشان مدعیان بزرگ اسلامند. از این منظر فکر می کنم که باز وضعیت ترکیه قابل قبول تر باشد؛ چرا که دست کم ادعایی مبنی بر مسلمان بودن ندارند بخصوص که در این کشور اروپایی ـ آسیایی، جمعیت روستانشین درصد بیشتری داشته و فعالیت زنان در آنجا به مراتب کمتر از حالا بوده است؛ حال آنکه ما می بینیم در همان موقع که در ترکیه وضعیت بدوی حاکم بوده در ایران زنی مثل خانم دباغ به عنوان یک چهرۀ زن سیاسی و زجر کشیده از آسیب ددمنشیهای مأموران ساواک در کنار بزرگترین رهبر مذهبی به فعالیت می پردازند. ایشان مثال گویایی است تا تبلیغات مسموم بیگانگان نقش بر آب شود.
رادیوی بی. بی. سی هر گاه که می خواست نامی از مبارزان همسفر امام ببرد به جمله کلیشه ای «جماعت واپس گرایی که می خواهند به هزار سال پیش برگردند»، کفایت می کرد و این عین عبارتی است که الآن هم کم و بیش آن را به کار می برند. من به خاطر دارم روزی خبرنگار بی. بی. سی به نوفل لوشاتو آمده بود و می خواست از اتاق برادرانی
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 243
که مشغول ضبط و تکثیر نوار و... بودند، فیلمبرداری کند که یکی از دوستان با کنایه به این خبرنگار گفت: «مگر ما جماعت واپس گرا می بینیم که...» و آن خبرنگار هم گذاشت و رفت.
در مورد قضیه انتخاب خانم دباغ به عنوان مسئول تشکیل سپاه غرب کشور و انتخاب شدنشان به سمت فرماندهی سپاه پاسداران همدان، باید بگویم در ابتدا باید به این کار و حکم درست و سنجیده امام (س) آفرین گفت که با توجه به شناخت خود ایشان، شیرزنی را مسئول این کار کردند که سوابق زندگی شان به روشنی، گواه و شاهد تواناییهای ایشان است. خود من وقتی این خبر را شنیدم در فرانسه بودم و خیلی خوشحال شدم علی رغم این برایم باور کردنی نبود که ایشان با توجه به ناراحتی قلبی ای که داشتند، بتوانند از عهده این مسئولیت برآیند؛ چون مسئولیت آسانی نبود مخصوصاً در آن روزها که فضای کشور، فضایی سراسر التهاب، هیجان، اضطراب و توطئه بود. هر لحظه ممکن بود اتفاقی پدید بیاید. قبول این مسئولیت از سوی خانم دباغ به منزله دوباره از جان گذشتن بود. ایشان در جریان شکستن محاصره پاوه، از جمله کسانی بودند که در خط مقدم جنگیدند و خط شکن به حساب می آمدند. آقا سعید بهمن پور می گفتند: «اگر سرگذشت خانم دباغ را به صورت فیلم و سریال درآورند، مردم باور نمی کنند که چنین زنی، واقعیت و حضوری بیرونی و خارج از ذهن داشته باشد.» به ایشان یقیناً چون مورد وثوق کامل امام (س) بودند، چنین مأموریت شگفت انگیزی واگذار شده بود وگرنه در هیچ یک از مناطق کشور، چنین امری سابقه نداشته است.
امام (س) در مراودات و برخوردهای خود، فرقی میان زن ومرد نمی گذاشتند و بسیار واقع بین بودند. این بزرگوار، مردسالاری و تعصبات بی موردی را که بعضاً در بین قشرهای مختلف جامعه وجود دارد نداشتند، بلکه برعکس یک برابری و تساوی واقع بینانه ای را برای زن و مرد قائل بودند و این مورد دربارۀ دختران بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران نیز صادق بود. شما در خانواده های سنتی کمتر مقامی را که شایسته زن است خصوصاً در جنبه های اجتماعی پیدا می کنید. من همواره سعی می کنم آن وسعت نظر امام (س) را در زندگی خودم نیز به کار گیرم. این نگرش باز به نظر من درس بزرگی است برای کسانی که متأسفانه مسائل را وارونه و کج می بینند و بد تعبیر می کنند. به
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 244
عقیدۀ من امام (س) یک فرد کاملاً روشنی بودند که به زنان اجازه آزادی عمل و انتخاب می دادند. احترامی را که آن بزرگوار (س) برای خانمها قائل می شدند، فراتر از آن بود که از یک مرجع تقلید انتظار می رفت. امام (س) در ارج نهادن به زنان شهامتی بی نظیر داشتند و سنتهای غلط را شکستند و دیدگاههای این بزرگمرد در دفاع از زنان و پیشگام کردن آنها در صد سالۀ اخیر، بی نظیر بوده و امری منحصر به فرد به شمار می رود. همان طور که همان موقع بعضی از کوته فکران به عرفان امام (س) خرده می گرفتند، چه بسا اکنون نیز باشند افرادی که بر این نظرات باز و روشن، ایراد بگیرند.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 245
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 246