آقای دکتر علی محمد فرزین
بنده از دوران نوجوانی بخصوص پس از قیام 15 خرداد 1342 با نهضت اسلامی حضرت امام از نزدیک آشنا شدم. در آن سالها اگر چه سن کمی داشتم، با این وجود برنامه های انقلابی و اسلامی روی تفکر و اندیشه من اثر بسزایی داشت و این مسأله تا زمانی که خارج از کشور مشغول ادامه تحصیلاتم بودم، ادامه داشت. آن زمان محیط مستعدی برایم ایجاد شد و فعالیتهایم توسعه پیدا کرد. پس از آن، توفیق این را پیدا کردم که چند سالی را در محضر حضرت امام (س) باشم. بعد هم در معیت ایشان به ایران بازگشتم و تا به حال هم توفیق خدمت به این نظام مقدس را داشته ام.
فکر می کنم در سال 1356 بود که با خواهر دباغ آشنا شدم. به دنبال مشکلاتی که در داخل کشور به وجود آمده بود و خفقان، بازداشت و سختگیریهای مختلف بیداد می کرد، خیلی از مبارزان مجبور به ترک کشور شدند که یکی از این افراد هم خواهر دباغ بود. ایشان از کشور رفتند و چندی در نجف اشرف، سوریه و لبنان فعالیت می کردند. وقتی هم که احساس کردند فعالیتهایشان را می توانند در محیطی انجام دهند که مخاطبین بیشتری داشته باشد، از این رو به کشورهای اروپایی رفتند و در آنجا همراه با گروهی که به «روحانیون مبارز» شهرت داشتند، فعالیت می نمودند و در پاریس هم، دست به اعتصاب غذا زدند و پس از آن به لندن آمدند و در آنجا بود که من با ایشان آشنا شدم. اولین ملاقات ما در شهر بیولنگا بود که بعدها به علت حضور فعال این بزرگوار در بیشتر برنامه ها، زیاد خدمتشان می رسیدم. در ضمن اولین ملاقات من با شهید محمد منتظری
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 247
هم، با هماهنگی و وساطت خواهر دباغ انجام شد، برنامه ای ترتیب دادند که آقایان به لندن آمدند تا آنجا یک سری فعالیتها را دنبال کنند و خواهر دباغ هماهنگی آن جلسات را بر عهده داشتند.
خواهر دباغ با افرادی که در آنجا ساکن بودند و یا حتی به آنجا می آمدند، همکاری نزدیکی داشتند. تعدادی از این اشخاص که اسمشان به خاطر ماند، آقایان علی جنتی، غرضی و آلادپوش بودند که ما توفیق میزبانی آنها را داشتیم. این عزیزان مدت مدیدی را در منزل ما میهمان بودند که خواهر دباغ یکی از این دوستان بودند که تشریف داشتند. بعدها هم که حضرت امام (س) از نجف به پاریس تشریف آوردند، خانم دباغ به خدمت امام (س) رفتند. ایشان حدود دو ماهی نیز، به همراه سایر دوستان در منزل ما بودند و فعالیتهای مختلفی را سر و سامان دادند. در آن مقطع که جنبشهای دانشجویی در خارج از کشور دچار آفت تفرقه شده بود؛ یعنی هر گروهی به یک اسم و یک گرایش خاصی گرویده بود، گروههای مختلفی مثل نهضت آزادی، سمپات منافقین و تکنولوژی وجود داشتند که حرکت امام (س) الزاماً همسو با این گروهها نبود، قابل جمع نبود؛ اما آن گروهی که خواهر دباغ و سایرین آن را تشکیل داده بودند، به نمایندگی از سوی تفکر و حرکت امام (س) سعی داشتند که این پویایی را به وحدتی فراگیر تبدیل کنند تا دیگر این حرکتهای انقلابی، نامهای متعددی نداشته باشند، بلکه همه تحت عنوان نهضت و حرکت امام خمینی (س) حرکت کنند. آنها به شهرهای مختلف سفر می کردند و زحمت زیادی می کشیدند. بعدها هم که حضرت امام (س) به طور ناگهانی به پاریس تشریف بردند و در نوفل لوشاتو مستقر شدند، خواهر دباغ هم به آنجا رفتند. خود من هم بعد از مدتی این توفیق را پیدا کردم تا در آنجا خدمت کنم. من در بیت معظمٌ له نیز در معیت خواهر دباغ فعالیت می کردم. البته خواهر دباغ بیشتر در بیت امام (س) بودند و کارهایی را که مربوط به شخص امام (س) بود و کارهای مختلف دیگری را پیگیری می کردند.
در خارج از کشور برای مبارزان مشکلات فراوانی وجود داشت، خیلی از افراد بودند که روزانه، علاوه بر تحصیل در دانشگاه، مجبور بودند که کار کنند تا مخارجشان را تأمین نمایند. عده ای که از بورس تحصیلی استفاده می کردند، راحت تر بودند، ولی خانم دباغ از خانه و فرزند و همه چیز خود جدا شده بودند و ایثارگرانه در دیار غربت زندگی
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 248
می کردند و این واقعاً برای یک زن، سخت و طاقت فرساست، ولی ایشان با صبر و توکلی که داشتند هیچ گاه بی تابی و ناراحتی از خود نشان ندادند. البته کاملاً واضح است که وجود پربرکت و مبارک حضرت امام (س) نیز، در روحیه دادن به نیروها بسیار مؤثر و مهم بود. خواهر دباغ با حفظ ارزشهای معنوی، محکم و استوار بر جای مانده و ایستادگی می کردند. به خاطر دارم در پاریس فردی بود که اظهار می کرد که در زندان ساواک شکنجه شده و بر اثر آزار و اذیت دیدنهای بسیار، اعصابش به هم ریخته است. این شخص، گاهی شروع به فحاشی و بد و بیراه گفتن می کرد که خواهر دباغ بیش از حد حرص می خوردند و از دست این شخص به حدی ناراحت می شدند که غیر قابل توصیف است. برای خانم دباغ همزمان با سفر امام (س) به ایران، مشکلی پیش آمد که مدتی هم در بیمارستان بستری شدند و به همین دلیل به پرواز نرسیدند؛ یعنی موقعی که حضرت امام (س) به ایران تشریف آوردند، خواهر دباغ بستری بودند و این نشان دهنده شدت علاقه و پایبندی ایشان به ساحت مقدس امام (س) بود. باید عرض کنم آن شخص که ادعای عصبی بودن می کرد وقتی که کنترل خودش را از دست می داد، نسبت به حضرت امام (س) بی حرمتی می کرد و خواهر دباغ از این موضوع ناراحت می شدند که چرا این شخص به اشخاص دیگر فرضاً توهین نمی کند؟
خواهر دباغ برای همه خواهرانی که در خارج از کشور بودند، به عنوان یک الگوی عملی مطرح بودند؛ چرا که ممکن بود جوّ آنجا، آنها را جذب کند و حضور خواهر دباغ با توجه به این مسأله که از خانواده و فرزندان خود دور بودند؛ برای همه الهام بخش و الگودهنده بود.
اعضای انجمن اسلامی لندن، جمعیتی گسیخته بودند که در مجموع پیوستگی مناسبی نداشتند. اینها افرادی بودند که گرایشهای خاص خود را داشتند. با تمام این وجود، انجمن اسلامی اینگونه نبود و بیشتر هم و غم خواهر دباغ و دوستان این بود که این فعالیتهای مخرب را خنثی کنند تا این گرایشهای انحرافی به نفع یک حرکت وسیع کنار گذاشته شوند. از منظر این گروه، تنگ نظری گروهها به هیچ وجه پذیرفتنی نبود.
با توجه به مشکلاتی که در سازمان مجاهدین خلق پیش آمده بود، نیروهای وفادار و علاقه مند به امام (س) به این نتیجه رسیده بودند که بدون رهبری روحانیت، نهضت به
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 249
انحراف کشیده خواهد شد. لندن مرکزیت تحرکات و فعالیتهای انقلابی اروپا محسوب می شد؛ البته در آن زمان، دوستان به کشورهای مختلفی می رفتند؛ بخصوص به سوریه و لبنان رفت و آمد زیادی صورت می گرفت. افراد در آنجا دوره های نظامی را طی می کردند. تا آنجا که من به یاد دارم خواهر دباغ دو بار در لندن حضور یافتند؛ یک بار با همان گروهی که قبلاً عرض کردم، در لندن ساکن شدند. بار دوم جایی را اجاره کردند که البته ما مرتب خدمتشان می رسیدیم و با ایشان تماس دائم داشتیم. به خاطر دارم که یک روز خواهر دباغ با منزل ما به صورت تلفنی تماس برقرار کردند و پسر من که درآن موقع نوجوانی بیست ساله بود به ایشان گفته بود: «شما چرا منزل ما نمی آیید؟» خواهر دباغ بعداً تعریف کردند که آن روز چقدر منقلب شده بودند؛ چرا که با شنیدن صدای پسر من، به یاد بچه های خودشان افتاده بودند. طبیعتاً بسیاری از آقایان که مجرد بودند با نشاط روحی و آرامش فکری بیشتری به فعالیت می پرداختند، ولی ایشان در کنار تمامی سختیها و اذیتها غم دوری از فرزندان و خانواده خود را هم به دوش می کشیدند. با این همه استقامت می کردند و شاید اگر زن دیگری به جای ایشان بود طاقت نمی آورد و از شدت ناراحتی تلف می شد.
یادم هست در اروپا سفری در معیت ایشان به شهر پیلیمینکا داشتیم که این شهر انجمن اسلامی نداشت و افراد فعال آنجا از لحاظ فکری، گرایشهای نامناسبی داشتند؛ مثلاً یکی از آنها آقای رضا رئیسی طوسی بود که جزو مجاهدین به حساب می آمد و از سردمداران سازمان مجاهدین بود. دیگری آقای باقرزاده بود که همین چند وقت پیش در روزنامه نشاط مقاله ای جنجالی نوشت و او کسی بود که مارکسیست شده بود. زمانی در منزل ایشان یا آقای جاسبی مراسمی برگزار کرده بودند که ما هم از لندن به همراه خواهر دباغ در آنجا حضور یافته بودیم. در آنجا مسائلی مطرح شد که بوی انحراف می داد. در حین این گفتگوهای مشکوک، خواهر دباغ ناگهان از وسط جمعیت بلند شده بدون ملاحظه، شروع به اعتراض کردند. این مسأله من را بسیار شگفت زده کرده بود، چرا که تازه متوجه شده بودم ایشان چقدر بر مسائل روز احاطه دارند. یک وجه شخصیتی برجسته ایشان هم مادر بودنشان بود که به واقع برای همه ما که جمعی داشتیم حکم مادر داشتند. موضوع دیگری که ما با آن در خارج از کشور درگیر بودیم، مسأله تغذیه بود. به
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 250
هرحال در چنان محیطی حلال و حرام و نجس بودن غذاها، مظان شک و تردید بود. ما برای رفع این مشکل که به هر ترتیب ساکن خارج از کشور بودیم با تعدادی از قصابهای پاکستانی آشنا شده بودیم و از آنها گوشت حلال می خریدیم. خانواده های ما از ایران برایمان سبزی خشک، مواد غذایی و... می فرستادند و از این لحاظ مشکلی نداشتیم. ولی در ترددها و مسافرتها خیلی در مضیقه بودیم و بشدت اذیت می شدیم. در چنین مواردی خواهر دباغ در واقع حکم کدبانوی جمع را داشتند و به نحو احسن به رفع و رجوع مسائل موجود پرداخته، سنگ تمام می گذاشتند و با غذاهای عالی و خوشمزه ای که دستپخت خودشان بود از ما پذیرایی می کردند. در عین حال در تمام فعالیت و جلسات هم، پا به پای دیگران و حتی فعالتر از بقیه کار می کردند. می توان گفت که ایشان در فعالیتهایشان یک جامعیت خوبی را داشتند.
مسأله مهم دیگری که ایشان با آن برخورد داشتند و درگیر بودند، بحث هویت و تردد ایشان بود چرا که همیشه در معرض شناسایی پلیس قرار داشتند. به خاطر دارم، روزی در انگلستان، پلیس با منزل ما تماس گرفت و درباره خواهر دباغ سؤالاتی از قبیل محل سکونت خواهر دباغ و چگونگی ارتباط ایشان با من پرسیدند. من هم درمانده بودم و نمی دانستم باید چه جوابی بدهم. به ناچار کمی طفره رفتم و به اصطلاح کمی دست به دست کردم تا مسأله حل شد. با این وجود اگر پلیس ردی از ایشان در منزل من پیدا می کرد برای همه ما خیلی گران تمام می شد. ماجرا از این قرار بود که در آن مقطع زمانی برخورد پلیس انگلستان با دوستان اصلاً خوب نبود. گاهی به طور غیرمنتظره و ناگهانی به منزلی وارد می شدند و به بهانه انگشت نگاری، عکس برداری و... افراد آن خانه را بازداشت کرده، با خود می بردند. یادم می آید یک روز زنی برای معالجه دخترش به انگلستان آمده بود، وقتی شنیده بود که مدت درمان معالجه دخترش طولانی خواهد شد تصمیم گرفته بود به پاریس برود. این زن پس از رسیدن به پاریس، به ملاقات حضرت امام (س) رفته و خواهر دباغ را هم دیده بود. گویا خانم دباغ تعداد زیادی کتاب به این زن می دهند تا او به هنگام بازگشت به انگلستان، کتابهای مزبور را به بندر اورمل ببرد. این زن هم پذیرفته و کتابهای مزبور را با خود به مکان یادشده آورده بود. پلیس آنجا هم این زن را با کتابها دستگیر کرده بود که به علت مذهبی بودن کتابهای ذکرشده، او را به مدت سه
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 251
روز بازداشت کرده، تحت بازجویی شدیدی قرار داده بودند. یادم می آید که پس از این واقعه این زن را تحت الحفظ به منزل ما آوردند؛ چرا که وسایل شخصی اش در منزل ما بود. این زن خیلی وحشت زده شده بود و فکر می کرد که برای ما هم دردسر درست کرده است. ما هم به وی اطمینان خاطر دادیم که چنین نبوده است. خلاصه ایشان رفتنند. البته بعدها فهمیدیم که وی را از انگلستان اخراج کرده اند؛ فقط به این علت که چند کتاب مذهبی را با خود حمل کرده بود. حال آنکه این خانم نه شخص سیاسی بود و نه فعالیتی داشت و فقط به خاطر ملاقات با حضرت امام (س) و آن چند کتاب که به همراه داشت، مورد بازجویی قرار گرفته بود. حالا تصور کنید که خواهر دباغ چه وضعیتی می توانسته داشته باشد.
ناگفته نماند که بیشتر اوراق هویت و اسناد شناسایی دوستان جعلی بودند. خدا شهید محمد منتظری را رحمت کند، ایشان در کیف دستی اش، تعداد زیادی از مهرهای مختلف را به اجبار حمل می کرد در غیر این صورت اصلاً امکان نداشت که ترددی صورت بگیرد؛ چرا که دوستان انقلابی ما، با هویت واقعی خودشان نمی توانستند رفت و آمد کنند و این افراد اگر بازداشت می شدند، حق گرفتن وکیل نداشتند و خیلی در تنگنا قرار می گرفتند. لازم به ذکر است که در جریان فعالیتهای دوستان مذهبی، آنجا که رهبری و سیاستگذاری، کاملاً بر عهده حضرت امام خمینی (س) بود، خبرنگاران حاضر در پاریس، تلاش فراوانی می کردند تا نظر مثبت امام را راجع به گروه خاص ـ مثلاً توده ایها ـ بگیرند که فرضاً حضرت امام (س) آنها را تأیید کنند و درصورت لزوم با آنها همکاری کنند، ولی حضرت امام (س) خیلی قاطع و روشن و هوشیارانه در این موضوع اعلام نظر می کردند. امام خمینی (س) برخلاف خیلی موارد که بتدریج و با احتیاط پاسخ می دادند، در اینگونه مسائل به صراحت اعلام کردند که نه این گروهها را قبول دارند و نه با آنها همکاری خواهند کرد.
خواهر دباغ در اروپا بسیار فعال بودند به طوری که هفته و روزی نبود که در شهری برنامه یا سخنرانی وجود نداشته باشد و یا دانشجویان مراسمی برپا نکنند پرواضح است که نقش ایشان در هماهنگی و پی ریزی این حرکات، بسیار بارز و نمایان بود. ایشان در قوام دادن به تشکلهای عملی و دانشجویی خیلی فعال بودند. این بزرگوار بعد از انقلاب
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 252
بسیار با جان و دل و وسواس، رویدادها را پیگیری می نمودند؛ تا جایی که زمانی یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری که به زعم ایشان صلاحیت نداشت و من از ذکر نامش خودداری می کنم، وقتی طرف صحبت خانم دباغ به صورت تلفنی شده بود، خواهر دباغ به آن شخص گفته بودند که تو چه خیال کرده ای؟ فکر کرده ای اینجا امریکاست؟ اصلاً تو برای چه کاندید شدی؟ یادم هست ما تمام مطالب مختلفی را که روزنامه های دنیا راجع به این خانم می نوشتند، ترجمه می کردیم. در پاریس چون تعداد خبرنگارها زیاد بود و امکان مراجعه مستقیم هر یک از آنها به حضرت امام خمینی (س) وجود نداشت، ما سؤالات را از آنها گرفته، و توسط خواهر دباغ به محضر حضرت امام (س) می فرستادیم. آن بزرگوار هم جواب داده، خانم دباغ جوابها را می آوردند و ما ترجمه ها را در اختیار خبرنگاران قرار می دادیم. هنگامی هم که از ایران تلفنی زده می شد که از این طریق مثلاً اتفاق مهمی گزارش داده شده است، ما به خواهر دباغ می گفتیم و ایشان این مطالب را به عرض امام (س) می رساندند، یا اینکه ضبط شدۀ مکالمه تلفنی را در اختیار حضرت امام خمینی قرار می دادند. خانم دباغ کارهای مختلف دیگری را نیز، علی رغم مریض احوال بودنشان به گونه ای انجام می دادند که ما احساس خستگی و کسالت را در ایشان نمی دیدیم. در آن چند وقتی که حضرت امام در نوفل لوشاتو حضور داشتند، دور تا دور ایشان را افراد مبارز فراگرفته بودند که باز هم توسط خانم دباغ بین آنها هماهنگی به عمل می آمد؛ چرا که خواهر دباغ رابط بین گروهها و اشخاص مختلف با امام (س) بودند و تا به این حد نزدیک بودن به شخصیت ملکوتی حضرت امام (س) از هر انسانی ممکن نبود، خواهر دباغ همه چیز خود را در راه ایمان و اعتقادشان فدا کرده بودند. کسی که از همه چیز خود گذشته است، هیچ گاه به مسائل و منافع شخصی و مادی خود نمی اندیشد. من اطمینان و ایمان دارم که خواهر دباغ، جز به انقلاب اسلامی بی نظیر حضرت امام (س) به هیچ چیز دیگری توجه نداشتند. در عین حال، در آن زمان از حال و هوای مبارزان، به سادگی می شد به این نکته پی برد که هر کس با چه قصد و نیتی به دریای خروشان انقلاب پیوسته و با آن همراه شده است؛ مثلاً آقای صادق قطب زاده تمام فکر و ذکرش این بود که در آن مقطع، خبرنگاری را بیابد تا آن خبرنگار صحبتهای وی را به همه جا مخابره کند تا به این وسیله کسب شهرت نماید. دکتر ابراهیم یزدی نیز
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 253
همه همّ و غمش مطرح کردن خودش بود و اینکه خود را به عنوان سخنگوی حضرت امام (س) در مجامع مختلف عمومی و جهانی معرفی کند. آقای ابوالحسن بنی صدر هم به همین صورت عمل می کرد. این مسائل تا جایی پیش رفت که خواهر دباغ به دستور امام و برای جلوگیری ازهر گونه سوء استفاده، روی پلاکاردی به چهار زبان انگلیسی، فرانسوی، عربی و فارسی جملۀ «حضرت امام خمینی سخنگو ندارد» را درج کرد.
یادم می آید در همان روزهایی که حضرت امام (س) در نوفل لوشاتو تشریف داشتند، ظهرها نماز جماعت را برگزار می فرمودند. در آن ایام فردی بود که از ایران آمده بود. این شخص در نماز جماعت شرکت نمی کرد، ولی هنگام ظهر به محل برپایی نماز می رفت و آنجا می ایستاد. فرد مزبور هر روز پس از پایان نماز به امامت امام (س) به ایشان نزدیک می شد و همراهشان تا پشت در خانه می آمد و سپس از آن بزرگوار جدا شده و راه خود را می رفت. یک روز حضرت امام (س) وسط راه یک دفعه ایستاده بودند و از آن شخص پرسیدند: «کاری داری؟» فرد مذکور هم پاسخ منفی داد و گفت: «من فقط می خواهم در کنار شما باشم!» وی از عکاسانی که از او و حضرت امام (س) عکس انداخته بودند، تقاضا می کرد که از آن عکسها به او بدهند وآنها را جمع می کرد. یک بار نوه امام از آن فرد سؤال کرده بود که شما چرا این کارها را می کنید و هدفتان چیست؟ او هم گفته بود: که شما هنوز سن و سالت اجازه نمی دهد که پی به مقصود من ببری. بزرگ که شدی خواهی فهمید. اصلاً من به همین منظور از ایران به پاریس آمده ام. غرض از ذکر این مطالب، اثبات همان ادعاست که پیشتر عرض کردم؛ یعنی اشخاصی هم وجود داشتند که با هدف خودنمایی، ریا، موقعیت طلبی و... در رکاب حضرت امام قرار می گرفتند تا برای آینده خود موقعیتی دست و پا کنند، غافل از اینکه امام (س) و خواهر دباغ هوشیارتر از اینها بودند.
خانم دباغ پس از پیروزی انقلاب علی رغم آنهمه زندانی و شکنجه و عذاب دیدنها و مهاجرت نمودن و دوری از خانه و خانواده و سختی کشیدن، به هیچ وجه به سر و سامان دادن زندگی شان نپرداختند؛ بلکه حتی بر فعالیتشان هم افزوده شد. ایشان از آنجا که نمی توانستند از حضرت امام (س) جدا شوند، در ادامه همکاری شان با آن بزرگوار، فرماندهی سپاه همدان که یک امر خطیر و پرمشغله بود را بر عهده گرفتند. کار سپاه هم
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 254
در آن مقطع زمانی، یعنی اوایل انقلاب، مبارزه با عناصر ضد انقلاب، افراد قاچاقچی و... بود. نکته قابل توجه در این مورد هم این است که برادران سپاهی در آن سالها فی سبیل الله و بدون دریافت حق و حقوق خدمت می کردند؛ چرا که برای آنها بودجۀ مجزا و مناسبی در نظر گرفته نشده بود. طبعاً خواهر دباغ با توجه به سابقه درخشانشان می توانستند در جاهای راحت تری مثل وزارت امور خارجه، دفتر نخست وزیری، دفتر ریاست جمهوری و... به عنوان مشاور به کار بپردازند و یا فرضاً مسئول امور زنان شوند و از راننده و امکانات رفاهی مربوطه، برخوردار گردند، ولی ایشان با توجه به روحیه ایثارگرانه، مقاومت و آزاداندیشی خاصی که مختص خودشان بود و از دیرباز آن را با خود داشتند، باز هم در حوزه هایی که سخت ترین و دشوارترین کارها با کمترین بهره مادی در آن انجام می گرفت، به خدمت مشغول شدند و تا امروز، همواره چنین بوده اند که ان شاءالله خداوند، تن و جانشان را سالم داشته، توفیق روزافزون نصیب ایشان بگرداند.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 255
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 256