روایت دوم

آقای دکتر علی محمد فرزین

‎ ‎

آقای دکتر علی محمد فرزین

‏بنده از دوران نوجوانی بخصوص پس از قیام 15 خرداد 1342 با نهضت اسلامی‏‎ ‎‏حضرت امام از نزدیک آشنا شدم. در آن سالها اگر چه سن کمی داشتم، با این وجود‏‎ ‎‏برنامه های انقلابی و اسلامی روی تفکر و اندیشه من اثر بسزایی داشت و این مسأله تا‏‎ ‎‏زمانی که خارج از کشور مشغول ادامه تحصیلاتم بودم، ادامه داشت. آن زمان محیط‏‎ ‎‏مستعدی برایم ایجاد شد و فعالیتهایم توسعه پیدا کرد. پس از آن، توفیق این را پیدا کردم‏‎ ‎‏که چند سالی را در محضر حضرت امام (س) باشم. بعد هم در معیت ایشان به ایران‏‎ ‎‏بازگشتم و تا به حال هم توفیق خدمت به این نظام مقدس را داشته ام.‏

‏     فکر می کنم در سال 1356 بود که با خواهر دباغ آشنا شدم. به دنبال مشکلاتی که در‏‎ ‎‏داخل کشور به وجود آمده بود و خفقان، بازداشت و سختگیریهای مختلف بیداد‏‎ ‎‏می کرد، خیلی از مبارزان مجبور به ترک کشور شدند که یکی از این افراد هم خواهر دباغ‏‎ ‎‏بود. ایشان از کشور رفتند و چندی در نجف اشرف، سوریه و لبنان فعالیت می کردند.‏‎ ‎‏وقتی هم که احساس کردند فعالیتهایشان را می توانند در محیطی انجام دهند که مخاطبین‏‎ ‎‏بیشتری داشته باشد، از این رو به کشورهای اروپایی رفتند و در آنجا همراه با گروهی که‏‎ ‎‏به «روحانیون مبارز» شهرت داشتند، فعالیت می نمودند و در پاریس هم، دست به‏‎ ‎‏اعتصاب غذا زدند و پس از آن به لندن آمدند و در آنجا بود که من با ایشان آشنا شدم.‏‎ ‎‏اولین ملاقات ما در شهر بیولنگا بود که بعدها به علت حضور فعال این بزرگوار در بیشتر‏‎ ‎‏برنامه ها، زیاد خدمتشان می رسیدم. در ضمن اولین ملاقات من با شهید محمد منتظری‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 247
‏هم، با هماهنگی و وساطت خواهر دباغ انجام شد، برنامه ای ترتیب دادند که آقایان به‏‎ ‎‏لندن آمدند تا آنجا یک سری فعالیتها را دنبال کنند و خواهر دباغ هماهنگی آن جلسات‏‎ ‎‏را بر عهده داشتند.‏

‏     خواهر دباغ با افرادی که در آنجا ساکن بودند و یا حتی به آنجا می آمدند، همکاری‏‎ ‎‏نزدیکی داشتند. تعدادی از این اشخاص که اسمشان به خاطر ماند، آقایان علی جنتی،‏‎ ‎‏غرضی و آلادپوش بودند که ما توفیق میزبانی آنها را داشتیم. این عزیزان مدت مدیدی را‏‎ ‎‏در منزل ما میهمان بودند که خواهر دباغ یکی از این دوستان بودند که تشریف داشتند.‏‎ ‎‏بعدها هم که حضرت امام (س) از نجف به پاریس تشریف آوردند، خانم دباغ به خدمت‏‎ ‎‏امام (س) رفتند. ایشان حدود دو ماهی نیز، به همراه سایر دوستان در منزل ما بودند و‏‎ ‎‏فعالیتهای مختلفی را سر و سامان دادند. در آن مقطع که جنبشهای دانشجویی در خارج‏‎ ‎‏از کشور دچار آفت تفرقه شده بود؛ یعنی هر گروهی به یک اسم و یک گرایش خاصی‏‎ ‎‏گرویده بود، گروههای مختلفی مثل نهضت آزادی، سمپات منافقین و تکنولوژی وجود‏‎ ‎‏داشتند که حرکت امام (س) الزاماً همسو با این گروهها نبود، قابل جمع نبود؛ اما آن‏‎ ‎‏گروهی که خواهر دباغ و سایرین آن را تشکیل داده بودند، به نمایندگی از سوی تفکر و‏‎ ‎‏حرکت امام (س) سعی داشتند که این پویایی را به وحدتی فراگیر تبدیل کنند تا دیگر این‏‎ ‎‏حرکتهای انقلابی، نامهای متعددی نداشته باشند، بلکه همه تحت عنوان نهضت و‏‎ ‎‏حرکت امام خمینی (س) حرکت کنند. آنها به شهرهای مختلف سفر می کردند و زحمت‏‎ ‎‏زیادی می کشیدند. بعدها هم که حضرت امام (س) به طور ناگهانی به پاریس تشریف‏‎ ‎‏بردند و در نوفل لوشاتو مستقر شدند، خواهر دباغ هم به آنجا رفتند. خود من هم بعد از‏‎ ‎‏مدتی این توفیق را پیدا کردم تا در آنجا خدمت کنم. من در بیت معظمٌ له نیز در معیت‏‎ ‎‏خواهر دباغ فعالیت می کردم. البته خواهر دباغ بیشتر در بیت امام (س) بودند و کارهایی‏‎ ‎‏را که مربوط به شخص امام (س) بود و کارهای مختلف دیگری را پیگیری می کردند.‏

‏     در خارج از کشور برای مبارزان مشکلات فراوانی وجود داشت، خیلی از افراد بودند‏‎ ‎‏که روزانه، علاوه بر تحصیل در دانشگاه، مجبور بودند که کار کنند تا مخارجشان را تأمین‏‎ ‎‏نمایند. عده ای که از بورس تحصیلی استفاده می کردند، راحت تر بودند، ولی خانم دباغ‏‎ ‎‏از خانه و فرزند و همه چیز خود جدا شده بودند و ایثارگرانه در دیار غربت زندگی‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 248
‏می کردند و این واقعاً برای یک زن، سخت و طاقت فرساست، ولی ایشان با صبر و توکلی‏‎ ‎‏که داشتند هیچ گاه بی تابی و ناراحتی از خود نشان ندادند. البته کاملاً واضح است که‏‎ ‎‏وجود پربرکت و مبارک حضرت امام (س) نیز، در روحیه دادن به نیروها بسیار مؤثر و‏‎ ‎‏مهم بود. خواهر دباغ با حفظ ارزشهای معنوی، محکم و استوار بر جای مانده و‏‎ ‎‏ایستادگی می کردند. به خاطر دارم در پاریس فردی بود که اظهار می کرد که در زندان‏‎ ‎‏ساواک شکنجه شده و بر اثر آزار و اذیت دیدنهای بسیار، اعصابش به هم ریخته است.‏‎ ‎‏این شخص، گاهی شروع به فحاشی و بد و بیراه گفتن می کرد که خواهر دباغ بیش از حد‏‎ ‎‏حرص می خوردند و از دست این شخص به حدی ناراحت می شدند که غیر قابل‏‎ ‎‏توصیف است. برای خانم دباغ همزمان با سفر امام (س) به ایران، مشکلی پیش آمد که‏‎ ‎‏مدتی هم در بیمارستان بستری شدند و به همین دلیل به پرواز نرسیدند؛ یعنی موقعی که‏‎ ‎‏حضرت امام (س) به ایران تشریف آوردند، خواهر دباغ بستری بودند و این نشان دهنده‏‎ ‎‏شدت علاقه و پایبندی ایشان به ساحت مقدس امام (س) بود. باید عرض کنم آن شخص‏‎ ‎‏که ادعای عصبی بودن می کرد وقتی که کنترل خودش را از دست می داد، نسبت به‏‎ ‎‏حضرت امام (س) بی حرمتی می کرد و خواهر دباغ از این موضوع ناراحت می شدند که‏‎ ‎‏چرا این شخص به اشخاص دیگر فرضاً توهین نمی کند؟‏

‏     خواهر دباغ برای همه خواهرانی که در خارج از کشور بودند، به عنوان یک الگوی‏‎ ‎‏عملی مطرح بودند؛ چرا که ممکن بود جوّ آنجا، آنها را جذب کند و حضور خواهر دباغ‏‎ ‎‏با توجه به این مسأله که از خانواده و فرزندان خود دور بودند؛ برای همه الهام بخش و‏‎ ‎‏الگودهنده بود.‏

‏     اعضای انجمن اسلامی لندن، جمعیتی گسیخته بودند که در مجموع پیوستگی‏‎ ‎‏مناسبی نداشتند. اینها افرادی بودند که گرایشهای خاص خود را داشتند. با تمام این‏‎ ‎‏وجود، انجمن اسلامی اینگونه نبود و بیشتر هم و غم خواهر دباغ و دوستان این بود که‏‎ ‎‏این فعالیتهای مخرب را خنثی کنند تا این گرایشهای انحرافی به نفع یک حرکت وسیع‏‎ ‎‏کنار گذاشته شوند. از منظر این گروه، تنگ نظری گروهها به هیچ وجه پذیرفتنی نبود.‏

‏     با توجه به مشکلاتی که در سازمان مجاهدین خلق پیش آمده بود، نیروهای وفادار و‏‎ ‎‏علاقه مند به امام (س) به این نتیجه رسیده بودند که بدون رهبری روحانیت، نهضت به‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 249
‏انحراف کشیده خواهد شد. لندن مرکزیت تحرکات و فعالیتهای انقلابی اروپا محسوب‏‎ ‎‏می شد؛ البته در آن زمان، دوستان به کشورهای مختلفی می رفتند؛ بخصوص به سوریه و‏‎ ‎‏لبنان رفت و آمد زیادی صورت می گرفت. افراد در آنجا دوره های نظامی را طی‏‎ ‎‏می کردند. تا آنجا که من به یاد دارم خواهر دباغ دو بار در لندن حضور یافتند؛ یک بار با‏‎ ‎‏همان گروهی که قبلاً عرض کردم، در لندن ساکن شدند. بار دوم جایی را اجاره کردند که‏‎ ‎‏البته ما مرتب خدمتشان می رسیدیم و با ایشان تماس دائم داشتیم. به خاطر دارم که یک‏‎ ‎‏روز خواهر دباغ با منزل ما به صورت تلفنی تماس برقرار کردند و پسر من که درآن موقع‏‎ ‎‏نوجوانی بیست ساله بود به ایشان گفته بود: «شما چرا منزل ما نمی آیید؟» خواهر دباغ‏‎ ‎‏بعداً تعریف کردند که آن روز چقدر منقلب شده بودند؛ چرا که با شنیدن صدای پسر‏‎ ‎‏من، به یاد بچه های خودشان افتاده بودند. طبیعتاً بسیاری از آقایان که مجرد بودند با‏‎ ‎‏نشاط روحی و آرامش فکری بیشتری به فعالیت می پرداختند، ولی ایشان در کنار تمامی‏‎ ‎‏سختیها و اذیتها غم دوری از فرزندان و خانواده خود را هم به دوش می کشیدند. با این‏‎ ‎‏همه استقامت می کردند و شاید اگر زن دیگری به جای ایشان بود طاقت نمی آورد و از‏‎ ‎‏شدت ناراحتی تلف می شد.‏

‏     یادم هست در اروپا سفری در معیت ایشان به شهر پیلیمینکا داشتیم که این شهر‏‎ ‎‏انجمن اسلامی نداشت و افراد فعال آنجا از لحاظ فکری، گرایشهای نامناسبی داشتند؛‏‎ ‎‏مثلاً یکی از آنها آقای رضا رئیسی طوسی بود که جزو مجاهدین به حساب می آمد و از‏‎ ‎‏سردمداران سازمان مجاهدین بود. دیگری آقای باقرزاده بود که همین چند وقت پیش در‏‎ ‎‏روزنامه نشاط‏‏ مقاله ای جنجالی نوشت و او کسی بود که مارکسیست شده بود. زمانی در‏‎ ‎‏منزل ایشان یا آقای جاسبی مراسمی برگزار کرده بودند که ما هم از لندن به همراه خواهر‏‎ ‎‏دباغ در آنجا حضور یافته بودیم. در آنجا مسائلی مطرح شد که بوی انحراف می داد. در‏‎ ‎‏حین این گفتگوهای مشکوک، خواهر دباغ ناگهان از وسط جمعیت بلند شده بدون‏‎ ‎‏ملاحظه، شروع به اعتراض کردند. این مسأله من را بسیار شگفت زده کرده بود، چرا که‏‎ ‎‏تازه متوجه شده بودم ایشان چقدر بر مسائل روز احاطه دارند. یک وجه شخصیتی‏‎ ‎‏برجسته ایشان هم مادر بودنشان بود که به واقع برای همه ما که جمعی داشتیم حکم مادر‏‎ ‎‏داشتند. موضوع دیگری که ما با آن در خارج از کشور درگیر بودیم، مسأله تغذیه بود. به‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 250
‏هرحال در چنان محیطی حلال و حرام و نجس بودن غذاها، مظان شک و تردید بود. ما‏‎ ‎‏برای رفع این مشکل که به هر ترتیب ساکن خارج از کشور بودیم با تعدادی از قصابهای‏‎ ‎‏پاکستانی آشنا شده بودیم و از آنها گوشت حلال می خریدیم. خانواده های ما از ایران‏‎ ‎‏برایمان سبزی خشک، مواد غذایی و... می فرستادند و از این لحاظ مشکلی نداشتیم.‏‎ ‎‏ولی در ترددها و مسافرتها خیلی در مضیقه بودیم و بشدت اذیت می شدیم. در چنین‏‎ ‎‏مواردی خواهر دباغ در واقع حکم کدبانوی جمع را داشتند و به نحو احسن به رفع و‏‎ ‎‏رجوع مسائل موجود پرداخته، سنگ تمام می گذاشتند و با غذاهای عالی و خوشمزه ای‏‎ ‎‏که دستپخت خودشان بود از ما پذیرایی می کردند. در عین حال در تمام فعالیت و‏‎ ‎‏جلسات هم، پا به پای دیگران و حتی فعالتر از بقیه کار می کردند. می توان گفت که ایشان‏‎ ‎‏در فعالیتهایشان یک جامعیت خوبی را داشتند.‏

‏     مسأله مهم دیگری که ایشان با آن برخورد داشتند و درگیر بودند، بحث هویت و تردد‏‎ ‎‏ایشان بود چرا که همیشه در معرض شناسایی پلیس قرار داشتند. به خاطر دارم، روزی‏‎ ‎‏در انگلستان، پلیس با منزل ما تماس گرفت و درباره خواهر دباغ سؤالاتی از قبیل محل‏‎ ‎‏سکونت خواهر دباغ و چگونگی ارتباط ایشان با من پرسیدند. من هم درمانده بودم و‏‎ ‎‏نمی دانستم باید چه جوابی بدهم. به ناچار کمی طفره رفتم و به اصطلاح کمی دست به‏‎ ‎‏دست کردم تا مسأله حل شد. با این وجود اگر پلیس ردی از ایشان در منزل من پیدا‏‎ ‎‏می کرد برای همه ما خیلی گران تمام می شد. ماجرا از این قرار بود که در آن مقطع زمانی‏‎ ‎‏برخورد پلیس انگلستان با دوستان اصلاً خوب نبود. گاهی به طور غیرمنتظره و ناگهانی‏‎ ‎‏به منزلی وارد می شدند و به بهانه انگشت نگاری، عکس برداری و... افراد آن خانه را‏‎ ‎‏بازداشت کرده، با خود می بردند. یادم می آید یک روز زنی برای معالجه دخترش به‏‎ ‎‏انگلستان آمده بود، وقتی شنیده بود که مدت درمان معالجه دخترش طولانی خواهد شد‏‎ ‎‏تصمیم گرفته بود به پاریس برود. این زن پس از رسیدن به پاریس، به ملاقات حضرت‏‎ ‎‏امام (س) رفته و خواهر دباغ را هم دیده بود. گویا خانم دباغ تعداد زیادی کتاب به این زن‏‎ ‎‏می دهند تا او به هنگام بازگشت به انگلستان، کتابهای مزبور را به بندر اورمل ببرد. این زن‏‎ ‎‏هم پذیرفته و کتابهای مزبور را با خود به مکان یادشده آورده بود. پلیس آنجا هم این زن‏‎ ‎‏را با کتابها دستگیر کرده بود که به علت مذهبی بودن کتابهای ذکرشده، او را به مدت سه‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 251
‏روز بازداشت کرده، تحت بازجویی شدیدی قرار داده بودند. یادم می آید که پس از این‏‎ ‎‏واقعه این زن را تحت الحفظ به منزل ما آوردند؛ چرا که وسایل شخصی اش در منزل ما‏‎ ‎‏بود. این زن خیلی وحشت زده شده بود و فکر می کرد که برای ما هم دردسر درست کرده‏‎ ‎‏است. ما هم به وی اطمینان خاطر دادیم که چنین نبوده است. خلاصه ایشان رفتنند. البته‏‎ ‎‏بعدها فهمیدیم که وی را از انگلستان اخراج کرده اند؛ فقط به این علت که چند کتاب‏‎ ‎‏مذهبی را با خود حمل کرده بود. حال آنکه این خانم نه شخص سیاسی بود و نه فعالیتی‏‎ ‎‏داشت و فقط به خاطر ملاقات با حضرت امام (س) و آن چند کتاب که به همراه داشت،‏‎ ‎‏مورد بازجویی قرار گرفته بود. حالا تصور کنید که خواهر دباغ چه وضعیتی می توانسته‏‎ ‎‏داشته باشد.‏

‏     ناگفته نماند که بیشتر اوراق هویت و اسناد شناسایی دوستان جعلی بودند. خدا شهید‏‎ ‎‏محمد منتظری را رحمت کند، ایشان در کیف دستی اش، تعداد زیادی از مهرهای‏‎ ‎‏مختلف را به اجبار حمل می کرد در غیر این صورت اصلاً امکان نداشت که ترددی‏‎ ‎‏صورت بگیرد؛ چرا که دوستان انقلابی ما، با هویت واقعی خودشان نمی توانستند رفت و‏‎ ‎‏آمد کنند و این افراد اگر بازداشت می شدند، حق گرفتن وکیل نداشتند و خیلی در تنگنا‏‎ ‎‏قرار می گرفتند. لازم به ذکر است که در جریان فعالیتهای دوستان مذهبی، آنجا که رهبری‏‎ ‎‏و سیاستگذاری، کاملاً بر عهده حضرت امام خمینی (س) بود، خبرنگاران حاضر در‏‎ ‎‏پاریس، تلاش فراوانی می کردند تا نظر مثبت امام را راجع به گروه خاص ـ مثلاً توده ایها ـ‏‎ ‎‏بگیرند که فرضاً حضرت امام (س) آنها را تأیید کنند و درصورت لزوم با آنها همکاری‏‎ ‎‏کنند، ولی حضرت امام (س) خیلی قاطع و روشن و هوشیارانه در این موضوع اعلام نظر‏‎ ‎‏می کردند. امام خمینی (س) برخلاف خیلی موارد که بتدریج و با احتیاط پاسخ می دادند،‏‎ ‎‏در اینگونه مسائل به صراحت اعلام کردند که نه این گروهها را قبول دارند و نه با آنها‏‎ ‎‏همکاری خواهند کرد.‏

‏     خواهر دباغ در اروپا بسیار فعال بودند به طوری که هفته و روزی نبود که در شهری‏‎ ‎‏برنامه یا سخنرانی وجود نداشته باشد و یا دانشجویان مراسمی برپا نکنند پرواضح است‏‎ ‎‏که نقش ایشان در هماهنگی و پی ریزی این حرکات، بسیار بارز و نمایان بود. ایشان در‏‎ ‎‏قوام دادن به تشکلهای عملی و دانشجویی خیلی فعال بودند. این بزرگوار بعد از انقلاب‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 252
‏بسیار با جان و دل و وسواس، رویدادها را پیگیری می نمودند؛ تا جایی که زمانی یکی از‏‎ ‎‏کاندیداهای ریاست جمهوری که به زعم ایشان صلاحیت نداشت و من از ذکر نامش‏‎ ‎‏خودداری می کنم، وقتی طرف صحبت خانم دباغ به صورت تلفنی شده بود، خواهر‏‎ ‎‏دباغ به آن شخص گفته بودند که تو چه خیال کرده ای؟ فکر کرده ای اینجا امریکاست؟‏‎ ‎‏اصلاً تو برای چه کاندید شدی؟ یادم هست ما تمام مطالب مختلفی را که روزنامه های‏‎ ‎‏دنیا راجع به این خانم می نوشتند، ترجمه می کردیم. در پاریس چون تعداد خبرنگارها‏‎ ‎‏زیاد بود و امکان مراجعه مستقیم هر یک از آنها به حضرت امام خمینی (س) وجود‏‎ ‎‏نداشت، ما سؤالات را از آنها گرفته، و توسط خواهر دباغ به محضر حضرت امام (س)‏‎ ‎‏می فرستادیم. آن بزرگوار هم جواب داده، خانم دباغ جوابها را می آوردند و ما ترجمه ها‏‎ ‎‏را در اختیار خبرنگاران قرار می دادیم. هنگامی هم که از ایران تلفنی زده می شد که از این‏‎ ‎‏طریق مثلاً اتفاق مهمی گزارش داده شده است، ما به خواهر دباغ می گفتیم و ایشان این‏‎ ‎‏مطالب را به عرض امام (س) می رساندند، یا اینکه ضبط شدۀ مکالمه تلفنی را در اختیار‏‎ ‎‏حضرت امام خمینی قرار می دادند. خانم دباغ کارهای مختلف دیگری را نیز، علی رغم‏‎ ‎‏مریض احوال بودنشان به گونه ای انجام می دادند که ما احساس خستگی و کسالت را در‏‎ ‎‏ایشان نمی دیدیم. در آن چند وقتی که حضرت امام در نوفل لوشاتو حضور داشتند، دور‏‎ ‎‏تا دور ایشان را افراد مبارز فراگرفته بودند که باز هم توسط خانم دباغ بین آنها هماهنگی‏‎ ‎‏به عمل می آمد؛ چرا که خواهر دباغ رابط بین گروهها و اشخاص مختلف با امام (س)‏‎ ‎‏بودند و تا به این حد نزدیک بودن به شخصیت ملکوتی حضرت امام (س) از هر انسانی‏‎ ‎‏ممکن نبود، خواهر دباغ همه چیز خود را در راه ایمان و اعتقادشان فدا کرده بودند. کسی‏‎ ‎‏که از همه چیز خود گذشته است، هیچ گاه به مسائل و منافع شخصی و مادی خود‏‎ ‎‏نمی اندیشد. من اطمینان و ایمان دارم که خواهر دباغ، جز به انقلاب اسلامی بی نظیر‏‎ ‎‏حضرت امام (س) به هیچ چیز دیگری توجه نداشتند. در عین حال، در آن زمان از حال و‏‎ ‎‏هوای مبارزان، به سادگی می شد به این نکته پی برد که هر کس با چه قصد و نیتی به‏‎ ‎‏دریای خروشان انقلاب پیوسته و با آن همراه شده است؛ مثلاً آقای صادق قطب زاده‏‎ ‎‏تمام فکر و ذکرش این بود که در آن مقطع، خبرنگاری را بیابد تا آن خبرنگار صحبتهای‏‎ ‎‏وی را به همه جا مخابره کند تا به این وسیله کسب شهرت نماید. دکتر ابراهیم یزدی نیز‏
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 253
‏همه همّ و غمش مطرح کردن خودش بود و اینکه خود را به عنوان سخنگوی حضرت‏‎ ‎‏امام (س) در مجامع مختلف عمومی و جهانی معرفی کند. آقای ابوالحسن بنی صدر هم‏‎ ‎‏به همین صورت عمل می کرد. این مسائل تا جایی پیش رفت که خواهر دباغ به دستور‏‎ ‎‏امام و برای جلوگیری ازهر گونه سوء استفاده، روی پلاکاردی به چهار زبان انگلیسی،‏‎ ‎‏فرانسوی، عربی و فارسی جملۀ «حضرت امام خمینی سخنگو ندارد» را درج کرد.‏

‏     یادم می آید در همان روزهایی که حضرت امام (س) در نوفل لوشاتو تشریف‏‎ ‎‏داشتند، ظهرها نماز جماعت را برگزار می فرمودند. در آن ایام فردی بود که از ایران آمده‏‎ ‎‏بود. این شخص در نماز جماعت شرکت نمی کرد، ولی هنگام ظهر به محل برپایی نماز‏‎ ‎‏می رفت و آنجا می ایستاد. فرد مزبور هر روز پس از پایان نماز به امامت امام (س) به‏‎ ‎‏ایشان نزدیک می شد و همراهشان تا پشت در خانه می آمد و سپس از آن بزرگوار جدا‏‎ ‎‏شده و راه خود را می رفت. یک روز حضرت امام (س) وسط راه یک دفعه ایستاده بودند‏‎ ‎‏و از آن شخص پرسیدند: «کاری داری؟» فرد مذکور هم پاسخ منفی داد و گفت: «من فقط‏‎ ‎‏می خواهم در کنار شما باشم!» وی از عکاسانی که از او و حضرت امام (س) عکس‏‎ ‎‏انداخته بودند، تقاضا می کرد که از آن عکسها به او بدهند وآنها را جمع می کرد. یک بار‏‎ ‎‏نوه امام از آن فرد سؤال کرده بود که شما چرا این کارها را می کنید و هدفتان چیست؟ او‏‎ ‎‏هم گفته بود: که شما هنوز سن و سالت اجازه نمی دهد که پی به مقصود من ببری. بزرگ‏‎ ‎‏که شدی خواهی فهمید. اصلاً من به همین منظور از ایران به پاریس آمده ام. غرض از ذکر‏‎ ‎‏این مطالب، اثبات همان ادعاست که پیشتر عرض کردم؛ یعنی اشخاصی هم وجود‏‎ ‎‏داشتند که با هدف خودنمایی، ریا، موقعیت طلبی و... در رکاب حضرت امام قرار‏‎ ‎‏می گرفتند تا برای آینده خود موقعیتی دست و پا کنند، غافل از اینکه امام (س) و خواهر‏‎ ‎‏دباغ هوشیارتر از اینها بودند.‏

‏     خانم دباغ پس از پیروزی انقلاب علی رغم آنهمه زندانی و شکنجه و عذاب دیدنها و‏‎ ‎‏مهاجرت نمودن و دوری از خانه و خانواده و سختی کشیدن، به هیچ وجه به سر و سامان‏‎ ‎‏دادن زندگی شان نپرداختند؛ بلکه حتی بر فعالیتشان هم افزوده شد. ایشان از آنجا که‏‎ ‎‏نمی توانستند از حضرت امام (س) جدا شوند، در ادامه همکاری شان با آن بزرگوار،‏‎ ‎‏فرماندهی سپاه همدان که یک امر خطیر و پرمشغله بود را بر عهده گرفتند. کار سپاه هم‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 254
‏در آن مقطع زمانی، یعنی اوایل انقلاب، مبارزه با عناصر ضد انقلاب، افراد قاچاقچی و...‏‎ ‎‏بود. نکته قابل توجه در این مورد هم این است که برادران سپاهی در آن سالها فی سبیل‏‎ ‎‏الله و بدون دریافت حق و حقوق خدمت می کردند؛ چرا که برای آنها بودجۀ مجزا و‏‎ ‎‏مناسبی در نظر گرفته نشده بود. طبعاً خواهر دباغ با توجه به سابقه درخشانشان‏‎ ‎‏می توانستند در جاهای راحت تری مثل وزارت امور خارجه، دفتر نخست وزیری، دفتر‏‎ ‎‏ریاست جمهوری و... به عنوان مشاور به کار بپردازند و یا فرضاً مسئول امور زنان شوند و‏‎ ‎‏از راننده و امکانات رفاهی مربوطه، برخوردار گردند، ولی ایشان با توجه به روحیه‏‎ ‎‏ایثارگرانه، مقاومت و آزاداندیشی خاصی که مختص خودشان بود و از دیرباز آن را با‏‎ ‎‏خود داشتند، باز هم در حوزه هایی که سخت ترین و دشوارترین کارها با کمترین بهره‏‎ ‎‏مادی در آن انجام می گرفت، به خدمت مشغول شدند و تا امروز، همواره چنین بوده اند‏‎ ‎‏که ان شاءالله خداوند، تن و جانشان را سالم داشته، توفیق روزافزون نصیب ایشان‏‎ ‎‏بگرداند.‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 255

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 256