روایت دوم

خانم تندگویان

‎ ‎

‏ ‏

‏ ‏

خانم تندگویان

‏آشنایی من با ایشان که البته من همیشه شاگرد ایشان بوده ام، از بدو انقلاب بوده است.‏‎ ‎‏ایشان تا آنجا که به یاد دارم در عرصۀ فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی سهم عمده ای داشتند‏‎ ‎‏و حرکتشان اصیل، منطبق با اصول مکتبی و بدون هیچ گونه انحراف و خدشه ای بوده‏‎ ‎‏است. البته خانمهای دیگری هم در جریان انقلاب و نهضت فعالیت داشتند، منتها بعضی‏‎ ‎‏از آنها دچار یک سری انحرافات شده اند؛ مثلاً اعتقادات مارکسیستی، بی دینی و... پیدا‏‎ ‎‏کرده اند. طبیعتاً اینها نمی توانسته اند بعد از انقلاب، به عنوان الگوی نمونه برای یک نسل‏‎ ‎‏معرفی شوند. برای من که سالهای 56 و 57 آغاز فعالیتهای انقلابی ام بود ـ البته حرکت‏‎ ‎‏جهتدار فکری من از سال 53 شروع شده بود ـ ایشان به عنوان یک الگوی عملی و یک‏‎ ‎‏شخصیت راهگشا که دارای هیچ گونه انحرافی نبودند، شناخته شدند. در بسیاری از‏‎ ‎‏فعالیتهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اوایل انقلاب تا آنجا که من به خاطر دارم، قبل از‏‎ ‎‏نام دیگران نام خواهر دباغ به چشم می خورد که بعد از چند سالی که از انقلاب گذشت،‏‎ ‎‏به تبع حضور ایشان و برکات وجودی شان، پای خیلیها به میدان کشیده شد؛ ولی مهم این‏‎ ‎‏بود که آغازگر خواهر دباغ بودند؛ آغازگری که همواره در صراط مستقیم گام برداشته و‏‎ ‎‏مورد وثوق و اطمینان همه مردم بودند. انتخاب ایشان به عنوان نماینده مجلس در اوایل‏‎ ‎‏انقلاب، گواهی بر این مطلب است.‏

‏     به یاد دارم که در سالهای 64 و 65 بود که ما یک تجمع بزرگی در سالن شهدای هفتم‏‎ ‎‏تیر، در ضلع شمالی پارک شهر داشتیم. در این تجمع از تمام دانش آموزان دختر مقطع‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 277
‏راهنمایی و دبیرستانی، برای شرکت در این مراسم، دعوت به عمل آمده بود. از خانم‏‎ ‎‏دباغ هم جهت صحبت و سخنرانی دعوت کردیم. ایشان هم بدون چون و چرا پذیرفته،‏‎ ‎‏قبول زحمت فرمودند. به خاطر دارم روز برگزاری مراسم که آمدند، روی ویلچر نشسته‏‎ ‎‏بودند و ما نمی دانستیم در آن روزها، دچار مشکلات جدی دیسک کمر هستند؛ به‏‎ ‎‏طوری که پزشکان به علت ناراحتی استخوان، به ایشان دستور استراحت مطلق را‏‎ ‎‏داده اند، ولی این زن فداکار و ایثارگر، با وجود وضعیت جسمی وخیمشان آمدند و بدون‏‎ ‎‏توجه به آلام و دردهای جسمی خود، با اطمینان، قاطعیت و روشنی از نقش زنان و‏‎ ‎‏دخترانی که در آینده انقلاب، مادران این مرز و بوم خواهند بود، سخن گفتند. از نقش‏‎ ‎‏زنان در مأیوس کردن دشمنان گفتند و تمام توجیهات را مبنی بر عدم فعالیت و تحرک، از‏‎ ‎‏فکر همگی زدودند و پاک کردند. من خودم احساس کردم پس از چند سالی که از‏‎ ‎‏پیروزی انقلاب گذشته است، خیلی از ماها به سبب مشکلات و گرفتاریهای معمولی‏‎ ‎‏شخصی و خانوادگی، به سردی گرایش پیدا کرده ایم. آن روز پس از آن سخنرانی خود‏‎ ‎‏من خیلی متحول شدم. پس از آن احساس کردم باید با تمام وجود به فعالیت بپردازم.‏‎ ‎‏حضور مکرر خانم دباغ در راهپماییها و سالگردهایی که به مناسبت تسخیر لانه‏‎ ‎‏جاسوسی برگزار می شد، برای من ثابت کرد ایشان همیشه در صحنه خواهند ماند و‏‎ ‎‏شخصیتی نیستند که در یک بعد فعالیت کنند. از این رو، شخصیت خاص و بارزشان‏‎ ‎‏برای من قابل توجه بود.‏

‏     بحث دیگری که در مورد ایشان جای بیان کردن دارد، ساده زیستی این بزرگوار است.‏‎ ‎‏خانم دباغ از آنجا که از ابتدای انقلاب در پستهای اجرایی مهمی حضور داشتند و همواره‏‎ ‎‏در رأس امور بودند، به هرحال توانایی این را داشتند که در جهت منافع مادی خودشان‏‎ ‎‏تلاش کنند و زمینه هایی را برای مال اندوزی خود فراهم کنند؛ کاری که خانم دباغ هیچ‏‎ ‎‏گاه آن را نکردند. هنگامی که خواهر دباغ بنا به دلایل خاصی به مجلس چهارم وارد‏‎ ‎‏نشدند، من به سبب فوت داماد ایشان، جهت عرض تسلیت به منزل ایشان رفتم و کمال‏‎ ‎‏سادگی را در آنجا دیدم و این همان منزلی بود که دولت، به طور موقت در دوران‏‎ ‎‏نمایندگی مجلس در اختیار ایشان قرار داده بود. امکانات مورد استفاده این خانواده،‏‎ ‎‏نحوه پوشش اعضای منزل، مجالست و ارتباط عمومی شان، همه و همه، از سادگی‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 278
‏و بی ریایی عجیبی حکایت می کرد؛ البته خانم دباغ آن موقع در مکه مکرمه تشریف‏‎ ‎‏داشتند و من خدمت دختر خانمشان رسیدم و آن منزل و آن صحنه ها من را خیلی متأثر‏‎ ‎‏کرد. از قضا هفته بعدش من نیز توفیق تشریف به مکه مکرمه را پیدا کردم. در آن سفر،‏‎ ‎‏خانم دباغ هم حاضر بودند و مسئولیت یکی از کاروان زنان شاهد را بر عهده داشتند. من‏‎ ‎‏در آن موقعیت فکر کردم این بزرگوار چگونه با خبر فوت دامادشان برخورد خواهند‏‎ ‎‏کرد؟ وقتی که به خواهر دباغ این خبر داده شد، من خدمتشان رسیدم که تسلی و دلداری‏‎ ‎‏دهم و از صحبتهایی که با صبیّه شان داشتم، شمه ای را بیان کنم که دیدم با کمال تعجب‏‎ ‎‏ایشان مثل کوه نشسته و انگار نه انگار که خبری شنیده اند. هنگام در گذشت دختر‏‎ ‎‏خانمشان هم یادم می آید ایشان خیلی مقاوم و استوار و صبور بودند و اینها دلایلی بر‏‎ ‎‏اثبات تدبیر و ظرفیت روحی و صبر و ایمان و توکل این خانم است که علی رغم احساسی‏‎ ‎‏و عاطفی بودن در لحظات حساس، بر این قبیل احساسات غلبه می کنند و به این‏‎ ‎‏عواطف، جهت و مسیری درست می دهند. این بانوی استوار، بعد از فوت دامادشان‏‎ ‎‏به عنوان سرپرست خانواده دخترخانم خود نقش مادر و پشتیبان را به خوبی ایفا کردند؛‏‎ ‎‏به طوری که نوه های دختری شان توانستند فقدان پدر را تحمل کرده، از آن دوره بحرانی‏‎ ‎‏عبور کنند. مسأله قابل بیان دیگر، حضور خواهر دباغ در شهرک اکباتان بود. شهرک‏‎ ‎‏اکباتان از سری مجتمعهای مسکونی است که به لحاظ ماهیت شهرک سازی، با توجه به‏‎ ‎‏اهداف و سیاستهای خاص رژیم گذشته به منظور ترویج و اشاعۀ فرهنگ غربی ساخته‏‎ ‎‏شده بود. دخترخانم ایشان در آنجا ساکن بودند. شاید اولین سفره ای که در ماه مبارک‏‎ ‎‏رمضان در آن شهرک گسترده شد و موجب تجمع خواهران مذهبی و متعهد گردید، در‏‎ ‎‏منزل این دختر خانم و با درایت و مدیریت خانم دباغ بود. آن جلسه و سفره، مقدمه ای‏‎ ‎‏برای ایجاد مؤسسه فرهنگی «رایحه فاطمه(س)» شد که بعد از آن با مساعدت خانم‏‎ ‎‏دباغ، زمین این مؤسسه و مبالغی پول از جاهای مختلف تأمین شد که به هر حال، باز هم‏‎ ‎‏نقش آغازگری را ایشان داشتند.‏

‏     مساعدت و محبت و احترام این زن مبارز به فقرا، به صورت یک عادت برای ایشان‏‎ ‎‏درآمده است. در زندگی ایشان، یک برنامه همیشگی وجود دارد که آن کمک به‏‎ ‎‏مستمندان است، به گونه ای که این کار را وظیفه خود می دانند و منتی هم بر کسی‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 279
‏نمی گذارند. پس از مجلس سوم، به جهت کسر حقوق و مشکلات خاص اقتصادی که‏‎ ‎‏خانواده ایشان با آنها درگیر بودند، من اینطور شنیدم که خانم دباغ در مسیر فرودگاه، به‏‎ ‎‏مسافرکشی می پردازند. در آن مقطع، این مسأله به نحوی به دفتر مقام معظم رهبری‏‎ ‎‏اطلاع داده شد و حضرت آیت الله خامنه ای، ایشان را خواسته، از علت این کار‏‎ ‎‏پرس‏‏ و ‏‏جو می کنند. خواهر دباغ هم توضیح می دهند که پیش از این، چند خانواده را‏‎ ‎‏تحت پوشش داشته اند و به سبب ارتباط دختر حضرت امام (س)، زمینه های کمک به‏‎ ‎‏آنها فراهم بوده، ولی الآن به دلیل عدم تمکن مالی و به خاطر اینکه شرمنده این افراد‏‎ ‎‏نباشند، تن به این کار داده اند و مسافرکشی می کنند. پس از این جریان، گویا از سوی مقام‏‎ ‎‏معظم رهبری، تسهیلاتی برایشان فراهم شده بود تا بتوانند کماکان به کار خیرشان ادامه‏‎ ‎‏دهند. به هر حال عظمت روحی ایشان قابل تحسین است. من این صفت را در جواد ـ‏‎ ‎‏شهید تندگویان ـ دیده بودم. جواد وقتی که وزیر بود می گفت: «اگر به من گفته شود وظیفه‏‎ ‎‏تو جارو کشیدن اینجاست، من این کار را انجام می دهم و برایم هیچ فرقی نمی کند.»‏‎ ‎‏ایشان در دوران وزارتش همرنگ مردم بود و در همه جا حضور پیدا می کرد. خانم دباغ‏‎ ‎‏هم چون وظیفه خود را در خدمت به مردم و جلب رضایت الهی می دانستند، عناوین،‏‎ ‎‏مناصب و نامها برایشان تفاوتی نداشتند؛ یعنی ایشان نیامده بودند نماینده شوند تا منافع‏‎ ‎‏خود را کسب کنند، بلکه در نمایندگی مجلس این وظیفه خدمتگزاری را دیده بودند و‏‎ ‎‏امروز به شکل دیگری مشغول خدمت هستند. همان گونه که حضرت علی (ع)‏‎ ‎‏کشاورزی می کردند و نخل می کاشتند، ایشان نیز کارهای خدمت رسانی مختلف را برای‏‎ ‎‏مردم انجام می دادند و این را یک وظیفه ثابت برای خود می دانستند. به عقیده من تا این‏‎ ‎‏حد متواضع و خاکی بودن و ذوب شدن در رضای خدا و انقطاع از خویش، تنها از کسانی‏‎ ‎‏ساخته است که بت نفس خویش را شکسته باشند.‏

‏     از لحاظ بیماری این بزرگوار باید عرض کنم بیماری خانم دباغ محرز است و شاید‏‎ ‎‏هرکس دیگری جای ایشان بود، تسلیم این بیماری می شد، ولی این اسطوره مقاومت‏‎ ‎‏یک لحظه تسلیم این بیماری نشده اند و دقیقاً توانسته اند این بیماری را شکست دهند. به‏‎ ‎‏اعتقاد من روح بندگی ایشان آنقدر قوی است که علی رغم شدت و عمق بیماری و‏‎ ‎‏دردهای جسمی، توانسته اند فعالیت خود را ادامه دهند. اکنون دامنه فعالیتهای خواهر‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 280
‏دباغ تنها به تهران محدود نمی شود و در جاهای دیگر که از ابتدا فعالیت داشته اند و‏‎ ‎‏ایشان در آن اماکن شناخته شده و مورد اعتماد هستند نیز فعال و پرجنب و جوش‏‎ ‎‏هستند. در همدان که خانم دباغ نماینده و فرماندۀ سپاه پاسداران آن شهر بودند، دیگر‏‎ ‎‏برای نسل امروز این استان، بالطبع نباید چندان شناخته شده باشند؛ چرا که چندین سال‏‎ ‎‏از آن زمان گذشته است؛ ولی این شخصیت در میان جوانان همدانی آنقدر موجه، بارز و‏‎ ‎‏متجلی است که باور کردنی نیست و این امر مهم، میسر نشده است مگر با اخلاص، نیت‏‎ ‎‏پاک، پالایش روحی و تزکیه ای که در وجود خواهر دباغ وجود داشته و دارد. ناگفته نماند‏‎ ‎‏در هیچ برهه ای از عمر ایشان نمی بینیم این خانم، درصدد اثبات و معرفی خویش برآمده‏‎ ‎‏باشند و چون اینگونه فکر و عمل داشته اند، ناخواسته حقانیتشان به اثبات رسیده است.‏‎ ‎‏من آرزو می کنم این خواهر صبور و بی ریا، سالهای سال زنده باشند و جامعه ما از وجود‏‎ ‎‏نازنین ایشان و توانمندیهای بی مانندشان بهره مند شود و ما بتوانیم از زنی چنین نستوه،‏‎ ‎‏به‏‏ ‏‏عنوان یک الگوی عملی، بدرستی استفاده کنیم.‏

‏     در این مجال، در مورد تسخیر لانه جاسوسی لازم می دانم که مطالب بیشتری را بیان‏‎ ‎‏نمایم. فضای اوایل انقلاب به گونه ای بود که در مورد لانه جاسوسی و تسخیر آن به‏‎ ‎‏جهت تأیید این روش و تأکید بر ادامه راه فاتحان آن، همه اعم از مردم عادی تا‏‎ ‎‏شخصیتهای برجسته نظام و خلاصه همه و همه در آنجا حضور می یافتند. من خودم هم‏‎ ‎‏در جمع مردم حاضر می شدم. به اتفاق شعار می دادیم و از کار تسخیرکنندگان لانه‏‎ ‎‏جاسوسی حمایت می کردیم تا نشان بدهیم این حرکت از سوی ملت ایران مورد تأیید‏‎ ‎‏قرار گرفته است. در بین جماعتی که به این محل رفت و آمد می کردند. خانم دباغ را هم‏‎ ‎‏می شد دید که به هر حال در میان جمع، جلوۀ خاصی داشتند.‏

‏     ما از خانم دباغ، به فراخور موقعیتها و مناسبتهای مختلف دعوت می کردیم و این‏‎ ‎‏بزرگوار هم بدون اینکه به کمیت و تعداد حاضرین و بعد تبلیغاتی جلسه توجه کنند، فقط‏‎ ‎‏و فقط به کیفیت اثرگذاری مراسم می اندیشیدند؛ مثلاً یک روز در مسجدی برای‏‎ ‎‏سخنرانی از ایشان دعوت کردیم تا در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام (س) صحبت‏‎ ‎‏کنند. خواهر تقبّل کرده، از خاطرات ارزشمند خودشان با امام (س) مطالبی را فرمودند‏‎ ‎‏که خیلی هم تأثیر داشت. ایشان آنقدر خاطرات خود را با زیبایی، شیرینی، جذابیت و به‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 281
‏شکل احساسی بیان می کردند که همه محو ایشان شده بودند. مرد و زن بی اختیار اشک‏‎ ‎‏می ریختند. یک بار هم در جمعی دیگر از خانم دباغ در همان مسجد دعوت کردیم. شما‏‎ ‎‏تصور بفرمایید، با توجه به محیط شهرکهای آپادانا، اکباتان و شهید فکوری که کمتر‏‎ ‎‏فضای انقلابی و مذهبی بر آنجا حاکم بود، ما برنامه های تبلیغی گوناگونی را در این‏‎ ‎‏مکانها برگزار می کردیم. یک بار در هفتۀ دفاع مقدس از ایشان به عنوان تنها زنی که‏‎ ‎‏فرمانده سپاه بوده اند دعوت کردیم. باز هم در آن روز این یار وفادار و همدل امام (س)‏‎ ‎‏آمدند و به بیان خاطرات پرداختند. به یاد دارم که در جایی از سخنانشان در همین‏‎ ‎‏مراسم، مسأله وضع حمل دختر خانمشان در همدان را متذکر شدند. گویا این مادر جهت‏‎ ‎‏این امر به همدان مسافرت می کنند، ولی همزمان مأموریتی نیز برایشان پیش می آید که‏‎ ‎‏مجبور می شوند به تهران بروند. خانم دباغ مأموریت را بر کمک به دخترخانمشان در‏‎ ‎‏وضع حمل ترجیح می دهند و ایثارگرانه در خدمت خانواده انقلاب قرار می گیرند. همین‏‎ ‎‏صحبتها و نقل خاطرات و حضور ایشان در آن جمع که مردان و زنان جانباز و آزاده و‏‎ ‎‏ایثارگر حضور داشتند، خیلی مؤثر بود و صداقت و اخلاص ایشان، اثرات انکارناپذیری‏‎ ‎‏می گذاشت.‏

‏     من از سالهای قبل از انقلاب، به واسطه برادر و خانواده ام که اهل مسائل مذهبی و‏‎ ‎‏سیاسی بودند و روحیه مبارزه با رژیم پهلوی را داشتند، اسم و مشخصات خانم دباغ را‏‎ ‎‏به کرّات از برادرم و کسان دیگر شنیده بودم. برادرم همیشه از مشکلات و رنجهایی که‏‎ ‎‏خواهر دباغ در راه مبارزه متحمل شده اند، زندان رفتنشان، فرارشان از زندان و حضور‏‎ ‎‏ایشان در لبنان، سوریه و عراق تعریف می کرد. من نیز وقتی تمام این شنیده ها را در ذهنم‏‎ ‎‏مرتب می کردم، این شخص را به عنوان یک زن ایده آل و در جایگاه یک فرد در اوج‏‎ ‎‏قهرمانی مشاهده می نمودم. بعدها البته خود من در فعالیتها حضوری مستمر پیدا کردم.‏‎ ‎‏در آن مقطع که به دانشگاه رفتم، به یک جمع دانشجویی وابسته بودم، من و دوستانم هر‏‎ ‎‏جا که به مشکل و ناراحتی ای برمی خوردیم و به قول معروف کم می آوردیم، پیش‏‎ ‎‏خودمان فکر می کردیم مثلاً خانم دباغ اگر به جای ما بودند، چه کار می کردند؟ البته ما تا‏‎ ‎‏آن وقت ایشان را اصلاً ندیده بودیم و نمی دانستیم که حالا در کجا حضور دارند، چه کار‏‎ ‎‏می کنند، ولی شنیده بودیم چنین خانمی با این روحیات هستند. از سال 1352 به بعد که‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 282
‏یک سری انشعابات شکل گرفت و گروههای مختلفی مثل سازمان مجاهدین خلق‏‎ ‎‏(منافقین) پدید آمد، نمودشان آشکارتر شد و انحرافات فکری، سیاسی و مذهبی آنها‏‎ ‎‏برای خود من نمایان شد که حرکتهای خانمهای فعال، در قالب این گروهها مشخص بود.‏‎ ‎‏تقریباً همه شناخته شده بودند ولی من خودم اسم ایشان را در هیچ دسته و گروه خاصی‏‎ ‎‏ندیدم. حتی در سال 1354 که سفری به خارج از کشور داشتم، باز هم می دیدم خیلی از‏‎ ‎‏خانمها در گروههایی با افکار التقاطی و الحادی حضور و فعالیت دارند، ولی اسم خواهر‏‎ ‎‏دباغ در چنین گروههایی به چشم نمی خورد. در مدت کوتاهی هم که در انجمن اسلامی‏‎ ‎‏دانشجویان امریکا (شیکاگو) بودم، مشاهده می کردم آنجا نیز، نامی از ایشان و افرادی‏‎ ‎‏نظیر شهید دکتر چمران، در قالب چنین گروههای منحرف وجود ندارد. گروههای‏‎ ‎‏مختلفی مثل پیکار و مجاهدین و غیره بودند؛ و مثلاً خود دکتر یزدی از کسانی بود که‏‎ ‎‏اسمش برای اعضای انجمن اسلامی دانشجویان به عنوان یک روشنفکر مطرح بود. البته‏‎ ‎‏من به علت کمی سن، شناختن کافی و زیادی از مسائل آنجا پیدا نکرده بودم چرا که‏‎ ‎‏فرصت محدودی را هم در اختیار داشتم. با این همه در همین فرصت محدود، افرادی‏‎ ‎‏مثل خانم رضایی از گروه انشعابی مجاهدین و خانم لباف را شناختم که چه افکاری‏‎ ‎‏دارند، ولی باز هم خانم دباغ، در قالب گروه و دسته ای برای من مطرح نشد. خواهر دباغ‏‎ ‎‏و شهید چمران برای من عنوان یک فرد شیعه را داشتند که در هر محیطی، یک امت‏‎ ‎‏محسوب می شدند و بسیار فرا جناحی عمل می کردند. خانم دباغ در واقع پیرو و رهرو‏‎ ‎‏امام (س) بوده اند و تحت نام حضرت امام (س) می توان اسم ایشان را دید.‏

‏     الآن اشخاص و چهره هایی وجود دارند که ماهیت لیبرالی ندارند و فضای انقلاب را‏‎ ‎‏به خوبی درک کرده اند؛ مثلاً یکی از همسایه های خانم دباغ، خانم ژیان پناه است که‏‎ ‎‏برادرشان عضو انجمن اسلامی امریکا و کانادا بودند و مدت هفت ـ هشت سالی در آنجا‏‎ ‎‏اقامت داشتند. پسرخاله خانم ژیان پناه آقای محمد گنجی دوست نیز مدت طولانی ای را‏‎ ‎‏در آنجا به سر بردند. این دو شخص خانم دباغ را به خوبی می شناسند. جواد (شهید‏‎ ‎‏تندگویان) خیلی از اشخاص را به من شناسانده بود که یکی از این افراد، این بانوی‏‎ ‎‏بزرگوار ـ خواهر دباغ ـ بودند.‏

‏     به عنوان مثال یادم هست که خانم لباف با آقای نادرشاهی ازدواج کرد و به انجمن‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 283
‏حجتیه پیوست. جواد تندگویان بعدها که از زندان بیرون آمده بود به من می گفت: «این‏‎ ‎‏خانم لباف آن لباف قبلی نیست. خانم لباف قبلاً که در دانشکده اهواز بود یک حرکت‏‎ ‎‏مستقلی در چهارچوب تفکر اسلامی داشت، ولی الآن ماهیتش عوض شده است،‏‎ ‎‏به‏‏ ‏‏عنوان عضو، به انجمن حجتیه پیوسته و تفکرش دگرگون شده است، به گونه ای که‏‎ ‎‏دیگر مبارزه را جدی تلقی نمی کند اصلاً اینها زمینه های ظهور امام زمان (عج) را طور‏‎ ‎‏دیگری می بینند!» ولی در مورد خانم دباغ اینچنین بحثهایی هیچ وقت پیش نیامد؛ چه‏‎ ‎‏بسا کسانی مثل خانم رجایی که سهم زیادی در مبارزه داشتند، حال به سبب شرایط سنی‏‎ ‎‏و حضورشان در تشکلهای مختلفی که وجود داشت، شناخت عمیق تری از ایشان داشته‏‎ ‎‏باشند.‏

‏     پس از انقلاب خیلی از چیزها را در راهپیماییها، سخنرانیها و اجتماعات می دیدم،‏‎ ‎‏ولی آن چهره ای که با ویلچر در استادیوم ورزشی آمده، وارد جایگاه شدند و من‏‎ ‎‏مشاهده شان کردم، کس دیگری بودند. با دیدارشان انگار آب شدم، بس که احساس‏‎ ‎‏شرمندگی کردم. با خودم می اندیشیدم که ایشان در چه وضعیتی بودند و ما چگونه‏‎ ‎‏نفهمیده بودیم. با این همه دعوت را پذیرفته و آمده بودند. با مشاهده این صحنه احساس‏‎ ‎‏کردم برای زن مسلمان، دیگر هیچ بهانه ای برای فرار از مسئولیتهای فرهنگی، اجتماعی و‏‎ ‎‏سیاسی و بهانه آوردن وجود ندارد و آن صحنه برای همیشه، به طور کامل در ذهن من‏‎ ‎‏باقی مانده است. در آن لحظه خانم سهیلا جلودارزاده نیز حضور داشتند که به دنبال‏‎ ‎‏دعوت خانم دباغ بودند و ایشان هم باید آن صحنه را به خاطر داشته باشند. لحظه ای که‏‎ ‎‏ایشان وارد استادیوم شدند، یک دفعه صدای تکبیر بلند شد. همه با مشاهده خواهر دباغ‏‎ ‎‏که روی ویلچر قرار داشتند، تحت تأثیر آن صحنه قرار گرفته بودند. ایشان هم در ابتدای‏‎ ‎‏سخنرانی خود، از اینکه به حالت نشسته مجبور به سخنرانی هستند، از شرکت کنندگان‏‎ ‎‏عذرخواهی کردند. در ادامه هم که بهتر شدند، با صلابت و ایستادگی سخنرانی کردند.‏

‏     خانم دباغ به علت آگاهی و شناخت بالا و والایی که از وظایف و تکالیف‏‎ ‎‏اسلامی شان به عنوان یک بنده داشتند، خیلی خوب توانستند خانواده خود را توجیه‏‎ ‎‏کنند؛ به گونه ای که هم همسر و هم مادرشان با ایشان همراهی و مساعدت داشتند. با‏‎ ‎‏وجود اینکه حضور نداشتن سرکار خانم دباغ در منزل، به هر حال خانه و خانواده را‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 284
‏دچار مشکل و سختی می کرد و تمامی اعضای خانواده از بزرگ تا کوچک این را پذیرفته‏‎ ‎‏و همیشه با ایشان همکاری و همراهی کرده اند تا خانم دباغ بتوانند با فراغ بال و فراغت از‏‎ ‎‏قیل و قال مسائل خانه و خانواده، به وظایف دینی خودشان عمل کنند. یکی از مسائلی را‏‎ ‎‏هم که هیچ گاه از یاد نخواهم برد، این است که در روزهای انتخابات چهارمین دورۀ‏‎ ‎‏مجلس شورای اسلامی که بنا به دلایلی خدشه هایی بر فضای انتخابات وارد شده بود،‏‎ ‎‏من به عنوان ناظر شورای نگهبان در مساجد مختلف انجام وظیفه می کردم. به من گفته‏‎ ‎‏شده بود در یکی از مساجد باید نظارت دقیق تر و جدی تری داشته باشم و در شمارش‏‎ ‎‏آرای آن مسجد، حتماً باید شخصاً حضور یابم. من هم برای شمارش رأی به آنجا رفته‏‎ ‎‏بودم. اشخاصی که مسئول شمارش آرا بودند، وقتی به نام خانم دباغ می رسیدند آن را‏‎ ‎‏ثبت کرده، رأیهایی را که با نام حدیدچی در صندوق بود، قصد می کردند باطل کنند تا‏‎ ‎‏اینکه کسی از آقایان حاضر در آن جمع که ظاهراً با همسر خانم دباغ ارتباط داشت‏‎ ‎‏برخاسته، گفت: «این دو نفر یکی هستند. حتی همسر خانم دباغ هم ایشان را به نام‏‎ ‎‏حدیدچی صدا می کند.» مثل اینکه ایشان در حیطه خانوادگی خود نیز در راستای‏‎ ‎‏وظایف حرکت کرده و این اشاعه پیدا کرده بود.‏

‏     به نظرم می آید درک و درایت مادر خانم دباغ بسیار بالا است و ایشان، فردی بسیار‏‎ ‎‏مقید و متعهد هستند. به خاطر دارم در اکباتان جلسه ای تشکیل می شد که مادر خانم دباغ‏‎ ‎‏در ضمن آن، جلسۀ قرائت قرآن بر پا می کردند که مورد قبول همه بود و اختلافی‏‎ ‎‏برنمی انگیخت.‏

‏     این مادر، در مجلس یادشده با چنان محبت، لطف، مساوات و سعۀ صدر خاصی‏‎ ‎‏نشسته بودند که توصیف نمی شود. ایشان خانمهایی را که فرضاً آیات و کلماتی را غلط و‏‎ ‎‏نارسا می خواندند به زیبایی و ملایمت و آرامش راهنمایی می کردند؛ به نحوی که من‏‎ ‎‏همان جا احساس کردم خود این خانم، سراسر انرژی و توان می باشد و طبیعی است که‏‎ ‎‏در دامن یک چنین مادری و با مساعدت چنین خانمی، آن دختر پرورش پیدا کند. با‏‎ ‎‏همراهی این مادر بزرگ، نوه ها می توانند حقانیت راه مادر و علت غیبت را درک کنند و‏‎ ‎‏بپذیرند؛ چه اینکه دختر خانم دباغ می گفتند: «هر بار که ما از مادر بزرگمان در مورد‏‎ ‎‏غیبت مادر سؤال می کردیم، ایشان همه چیز را برای ما توضیح می داد. این نشان می دهد‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 285
‏که چنین مادر مدیری، به صورت بسیار شفاف و روشن و منطقی، با فعالیتهای خانم دباغ‏‎ ‎‏موافق بوده اند؛ چرا که اگر این امر برای ایشان نیز مبهم بود و یا به عملکرد دخترشان‏‎ ‎‏معترض بودند که حداقلش این بود در مقابل نوه های خودشان قرار نمی گرفتند و یا‏‎ ‎‏نسبت به راه و روش دختر خانم خود، بی تفاوت می شدند. با این وجود این مادر بزرگوار‏‎ ‎‏احساس مسئولیت داشتند. مادر خانم دباغ در مؤسسه رایحه فاطمه (س) به طور مرتب‏‎ ‎‏و دائم فعالیت می کنند و الآن در واقع معاونت آموزش آن مؤسسه را بر عهده دارند.‏

‏     خواهر دباغ در کنار مبارزات خستگی ناپذیر خود، از خانواده و فرزندانشان غافل‏‎ ‎‏نشده و توانسته اند که هر دو بحث را کاملاً با هم تطبیق دهند. ایشان بنا به نقل از‏‎ ‎‏دخترخانمشان تا فرصتی به دست می آوردند، به شکل مخفیانه به خانواده خود سرکشی‏‎ ‎‏کرده، دوباره می رفتند. پس نتیجه می گیریم ایشان توانسته اند آنجا این مسأله را بقبولانند‏‎ ‎‏که من خانواده ای هم دارم و باید با آنها در تماس و ارتباط باشم و خارج از وظایفم باید به‏‎ ‎‏آنها نیز بپردازم. از آن طرف به خانواده خود نیز بدرستی بفهمانند که یک خانواده‏‎ ‎‏بزرگتری به نام امت اسلامی وجود دارد که من باید در آنجا هم ادای تکلیف بکنم.‏

‏     به عقیده من خواهر دباغ، به عنون یک الگوی مبارز و روشن برای نسل امروزی‏‎ ‎‏هستند که باید هم در نظام آموزشی کشور به تشریح شخصیت والای ایشان پرداخته شود‏‎ ‎‏و هم رسانه های جمعی باید با یک اهتمام جدی، در تبیین شخصیت این بزرگوار گام‏‎ ‎‏بردارند. ما باید برای تجلیل از مقام و مرتبه خانم مرضیه دباغ و معرفی این شخصیت‏‎ ‎‏معاصر به جامعه، یک همایش ـ کنگره ـ ترتیب بدهیم. چند وقت پیش که در مشهد‏‎ ‎‏همایشی در بزرگداشت مقام و منزلت علمی یکی از استادان بنام دانشگاه برگزار شده‏‎ ‎‏بود، دکتر معین (وزیر وقت علوم) راجع به ایشان گفته بودند که این استاد به مصداق شعر‏‎ ‎‏سعدی «جهانی است بنشسته در گوشه ای!» اگر درست نظاره کنیم ملاحظه خواهیم کرد‏‎ ‎‏واقعاً خانم دباغ مصداق همان مصراع «جهانی است بنشسته در گوشه ای» است؛‏‎ ‎‏بخصوص که ما در شرایط حاضر در الگوسازی برای زنان و دختران جوان جامعه مان،‏‎ ‎‏دچار مشکلی جدی هستیم؛ به گونه ای که آنها در بازیابی هویت خود، دچار اشکال‏‎ ‎‏شده اند.‏

‏     مطلب دیگری که ذکر آن لازم به نظر می رسد، این است که خانم دباغ در هیچ‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 286
‏دوره ای از دوران زندگی مبارک خودشان، ضوابط را فدای روابط نکرده اند و علی رغم‏‎ ‎‏اینکه شخصیتی مقبول و شناخته شده برای همه مسئولین نظام داشته و دارند و از احترام‏‎ ‎‏و جایگاه خاصی در بین بزرگان نظام برخوردار بوده و هستند و خلاصه کلام اینکه ایشان‏‎ ‎‏را همه می پذیرند، با این وجود این شخصیت بزرگ چه بسا از این موقعیت و جایگاه،‏‎ ‎‏برای احقاق حقوق مردم استفاده کرده باشند ولی اطمینان دارم هیچ گاه در جهت منافع‏‎ ‎‏شخصی و خانوادگی شان، بهره ای از این موضوع نبرده اند. به همین علت بود که پس از‏‎ ‎‏پایان یافتن نمایندگی شان در مجلس سوم خانه نداشتند و در اوج ورشکستگی بودند.‏‎ ‎‏حتی همسر خانم دباغ هم آنچنان تمکن مادی و مالی نداشتند که بتوانند ایشان را اداره‏‎ ‎‏بکنند. شما وقتی که وارد خانه این خانواده وارسته می شوید، اختلافها و تفاوتهایی میان‏‎ ‎‏بچه ها می بینید و این نشان می دهد که خانم دباغ اصلاً سعی و تلاش غیرمنطقی در جهت‏‎ ‎‏یکسان سازی و مشابه سازی غیر معقول و غیر اصولی نکرده اند.‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 287

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 288