خانم تندگویان
آشنایی من با ایشان که البته من همیشه شاگرد ایشان بوده ام، از بدو انقلاب بوده است. ایشان تا آنجا که به یاد دارم در عرصۀ فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی سهم عمده ای داشتند و حرکتشان اصیل، منطبق با اصول مکتبی و بدون هیچ گونه انحراف و خدشه ای بوده است. البته خانمهای دیگری هم در جریان انقلاب و نهضت فعالیت داشتند، منتها بعضی از آنها دچار یک سری انحرافات شده اند؛ مثلاً اعتقادات مارکسیستی، بی دینی و... پیدا کرده اند. طبیعتاً اینها نمی توانسته اند بعد از انقلاب، به عنوان الگوی نمونه برای یک نسل معرفی شوند. برای من که سالهای 56 و 57 آغاز فعالیتهای انقلابی ام بود ـ البته حرکت جهتدار فکری من از سال 53 شروع شده بود ـ ایشان به عنوان یک الگوی عملی و یک شخصیت راهگشا که دارای هیچ گونه انحرافی نبودند، شناخته شدند. در بسیاری از فعالیتهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اوایل انقلاب تا آنجا که من به خاطر دارم، قبل از نام دیگران نام خواهر دباغ به چشم می خورد که بعد از چند سالی که از انقلاب گذشت، به تبع حضور ایشان و برکات وجودی شان، پای خیلیها به میدان کشیده شد؛ ولی مهم این بود که آغازگر خواهر دباغ بودند؛ آغازگری که همواره در صراط مستقیم گام برداشته و مورد وثوق و اطمینان همه مردم بودند. انتخاب ایشان به عنوان نماینده مجلس در اوایل انقلاب، گواهی بر این مطلب است.
به یاد دارم که در سالهای 64 و 65 بود که ما یک تجمع بزرگی در سالن شهدای هفتم تیر، در ضلع شمالی پارک شهر داشتیم. در این تجمع از تمام دانش آموزان دختر مقطع
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 277
راهنمایی و دبیرستانی، برای شرکت در این مراسم، دعوت به عمل آمده بود. از خانم دباغ هم جهت صحبت و سخنرانی دعوت کردیم. ایشان هم بدون چون و چرا پذیرفته، قبول زحمت فرمودند. به خاطر دارم روز برگزاری مراسم که آمدند، روی ویلچر نشسته بودند و ما نمی دانستیم در آن روزها، دچار مشکلات جدی دیسک کمر هستند؛ به طوری که پزشکان به علت ناراحتی استخوان، به ایشان دستور استراحت مطلق را داده اند، ولی این زن فداکار و ایثارگر، با وجود وضعیت جسمی وخیمشان آمدند و بدون توجه به آلام و دردهای جسمی خود، با اطمینان، قاطعیت و روشنی از نقش زنان و دخترانی که در آینده انقلاب، مادران این مرز و بوم خواهند بود، سخن گفتند. از نقش زنان در مأیوس کردن دشمنان گفتند و تمام توجیهات را مبنی بر عدم فعالیت و تحرک، از فکر همگی زدودند و پاک کردند. من خودم احساس کردم پس از چند سالی که از پیروزی انقلاب گذشته است، خیلی از ماها به سبب مشکلات و گرفتاریهای معمولی شخصی و خانوادگی، به سردی گرایش پیدا کرده ایم. آن روز پس از آن سخنرانی خود من خیلی متحول شدم. پس از آن احساس کردم باید با تمام وجود به فعالیت بپردازم. حضور مکرر خانم دباغ در راهپماییها و سالگردهایی که به مناسبت تسخیر لانه جاسوسی برگزار می شد، برای من ثابت کرد ایشان همیشه در صحنه خواهند ماند و شخصیتی نیستند که در یک بعد فعالیت کنند. از این رو، شخصیت خاص و بارزشان برای من قابل توجه بود.
بحث دیگری که در مورد ایشان جای بیان کردن دارد، ساده زیستی این بزرگوار است. خانم دباغ از آنجا که از ابتدای انقلاب در پستهای اجرایی مهمی حضور داشتند و همواره در رأس امور بودند، به هرحال توانایی این را داشتند که در جهت منافع مادی خودشان تلاش کنند و زمینه هایی را برای مال اندوزی خود فراهم کنند؛ کاری که خانم دباغ هیچ گاه آن را نکردند. هنگامی که خواهر دباغ بنا به دلایل خاصی به مجلس چهارم وارد نشدند، من به سبب فوت داماد ایشان، جهت عرض تسلیت به منزل ایشان رفتم و کمال سادگی را در آنجا دیدم و این همان منزلی بود که دولت، به طور موقت در دوران نمایندگی مجلس در اختیار ایشان قرار داده بود. امکانات مورد استفاده این خانواده، نحوه پوشش اعضای منزل، مجالست و ارتباط عمومی شان، همه و همه، از سادگی
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 278
و بی ریایی عجیبی حکایت می کرد؛ البته خانم دباغ آن موقع در مکه مکرمه تشریف داشتند و من خدمت دختر خانمشان رسیدم و آن منزل و آن صحنه ها من را خیلی متأثر کرد. از قضا هفته بعدش من نیز توفیق تشریف به مکه مکرمه را پیدا کردم. در آن سفر، خانم دباغ هم حاضر بودند و مسئولیت یکی از کاروان زنان شاهد را بر عهده داشتند. من در آن موقعیت فکر کردم این بزرگوار چگونه با خبر فوت دامادشان برخورد خواهند کرد؟ وقتی که به خواهر دباغ این خبر داده شد، من خدمتشان رسیدم که تسلی و دلداری دهم و از صحبتهایی که با صبیّه شان داشتم، شمه ای را بیان کنم که دیدم با کمال تعجب ایشان مثل کوه نشسته و انگار نه انگار که خبری شنیده اند. هنگام در گذشت دختر خانمشان هم یادم می آید ایشان خیلی مقاوم و استوار و صبور بودند و اینها دلایلی بر اثبات تدبیر و ظرفیت روحی و صبر و ایمان و توکل این خانم است که علی رغم احساسی و عاطفی بودن در لحظات حساس، بر این قبیل احساسات غلبه می کنند و به این عواطف، جهت و مسیری درست می دهند. این بانوی استوار، بعد از فوت دامادشان به عنوان سرپرست خانواده دخترخانم خود نقش مادر و پشتیبان را به خوبی ایفا کردند؛ به طوری که نوه های دختری شان توانستند فقدان پدر را تحمل کرده، از آن دوره بحرانی عبور کنند. مسأله قابل بیان دیگر، حضور خواهر دباغ در شهرک اکباتان بود. شهرک اکباتان از سری مجتمعهای مسکونی است که به لحاظ ماهیت شهرک سازی، با توجه به اهداف و سیاستهای خاص رژیم گذشته به منظور ترویج و اشاعۀ فرهنگ غربی ساخته شده بود. دخترخانم ایشان در آنجا ساکن بودند. شاید اولین سفره ای که در ماه مبارک رمضان در آن شهرک گسترده شد و موجب تجمع خواهران مذهبی و متعهد گردید، در منزل این دختر خانم و با درایت و مدیریت خانم دباغ بود. آن جلسه و سفره، مقدمه ای برای ایجاد مؤسسه فرهنگی «رایحه فاطمه(س)» شد که بعد از آن با مساعدت خانم دباغ، زمین این مؤسسه و مبالغی پول از جاهای مختلف تأمین شد که به هر حال، باز هم نقش آغازگری را ایشان داشتند.
مساعدت و محبت و احترام این زن مبارز به فقرا، به صورت یک عادت برای ایشان درآمده است. در زندگی ایشان، یک برنامه همیشگی وجود دارد که آن کمک به مستمندان است، به گونه ای که این کار را وظیفه خود می دانند و منتی هم بر کسی
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 279
نمی گذارند. پس از مجلس سوم، به جهت کسر حقوق و مشکلات خاص اقتصادی که خانواده ایشان با آنها درگیر بودند، من اینطور شنیدم که خانم دباغ در مسیر فرودگاه، به مسافرکشی می پردازند. در آن مقطع، این مسأله به نحوی به دفتر مقام معظم رهبری اطلاع داده شد و حضرت آیت الله خامنه ای، ایشان را خواسته، از علت این کار پرس و جو می کنند. خواهر دباغ هم توضیح می دهند که پیش از این، چند خانواده را تحت پوشش داشته اند و به سبب ارتباط دختر حضرت امام (س)، زمینه های کمک به آنها فراهم بوده، ولی الآن به دلیل عدم تمکن مالی و به خاطر اینکه شرمنده این افراد نباشند، تن به این کار داده اند و مسافرکشی می کنند. پس از این جریان، گویا از سوی مقام معظم رهبری، تسهیلاتی برایشان فراهم شده بود تا بتوانند کماکان به کار خیرشان ادامه دهند. به هر حال عظمت روحی ایشان قابل تحسین است. من این صفت را در جواد ـ شهید تندگویان ـ دیده بودم. جواد وقتی که وزیر بود می گفت: «اگر به من گفته شود وظیفه تو جارو کشیدن اینجاست، من این کار را انجام می دهم و برایم هیچ فرقی نمی کند.» ایشان در دوران وزارتش همرنگ مردم بود و در همه جا حضور پیدا می کرد. خانم دباغ هم چون وظیفه خود را در خدمت به مردم و جلب رضایت الهی می دانستند، عناوین، مناصب و نامها برایشان تفاوتی نداشتند؛ یعنی ایشان نیامده بودند نماینده شوند تا منافع خود را کسب کنند، بلکه در نمایندگی مجلس این وظیفه خدمتگزاری را دیده بودند و امروز به شکل دیگری مشغول خدمت هستند. همان گونه که حضرت علی (ع) کشاورزی می کردند و نخل می کاشتند، ایشان نیز کارهای خدمت رسانی مختلف را برای مردم انجام می دادند و این را یک وظیفه ثابت برای خود می دانستند. به عقیده من تا این حد متواضع و خاکی بودن و ذوب شدن در رضای خدا و انقطاع از خویش، تنها از کسانی ساخته است که بت نفس خویش را شکسته باشند.
از لحاظ بیماری این بزرگوار باید عرض کنم بیماری خانم دباغ محرز است و شاید هرکس دیگری جای ایشان بود، تسلیم این بیماری می شد، ولی این اسطوره مقاومت یک لحظه تسلیم این بیماری نشده اند و دقیقاً توانسته اند این بیماری را شکست دهند. به اعتقاد من روح بندگی ایشان آنقدر قوی است که علی رغم شدت و عمق بیماری و دردهای جسمی، توانسته اند فعالیت خود را ادامه دهند. اکنون دامنه فعالیتهای خواهر
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 280
دباغ تنها به تهران محدود نمی شود و در جاهای دیگر که از ابتدا فعالیت داشته اند و ایشان در آن اماکن شناخته شده و مورد اعتماد هستند نیز فعال و پرجنب و جوش هستند. در همدان که خانم دباغ نماینده و فرماندۀ سپاه پاسداران آن شهر بودند، دیگر برای نسل امروز این استان، بالطبع نباید چندان شناخته شده باشند؛ چرا که چندین سال از آن زمان گذشته است؛ ولی این شخصیت در میان جوانان همدانی آنقدر موجه، بارز و متجلی است که باور کردنی نیست و این امر مهم، میسر نشده است مگر با اخلاص، نیت پاک، پالایش روحی و تزکیه ای که در وجود خواهر دباغ وجود داشته و دارد. ناگفته نماند در هیچ برهه ای از عمر ایشان نمی بینیم این خانم، درصدد اثبات و معرفی خویش برآمده باشند و چون اینگونه فکر و عمل داشته اند، ناخواسته حقانیتشان به اثبات رسیده است. من آرزو می کنم این خواهر صبور و بی ریا، سالهای سال زنده باشند و جامعه ما از وجود نازنین ایشان و توانمندیهای بی مانندشان بهره مند شود و ما بتوانیم از زنی چنین نستوه، به عنوان یک الگوی عملی، بدرستی استفاده کنیم.
در این مجال، در مورد تسخیر لانه جاسوسی لازم می دانم که مطالب بیشتری را بیان نمایم. فضای اوایل انقلاب به گونه ای بود که در مورد لانه جاسوسی و تسخیر آن به جهت تأیید این روش و تأکید بر ادامه راه فاتحان آن، همه اعم از مردم عادی تا شخصیتهای برجسته نظام و خلاصه همه و همه در آنجا حضور می یافتند. من خودم هم در جمع مردم حاضر می شدم. به اتفاق شعار می دادیم و از کار تسخیرکنندگان لانه جاسوسی حمایت می کردیم تا نشان بدهیم این حرکت از سوی ملت ایران مورد تأیید قرار گرفته است. در بین جماعتی که به این محل رفت و آمد می کردند. خانم دباغ را هم می شد دید که به هر حال در میان جمع، جلوۀ خاصی داشتند.
ما از خانم دباغ، به فراخور موقعیتها و مناسبتهای مختلف دعوت می کردیم و این بزرگوار هم بدون اینکه به کمیت و تعداد حاضرین و بعد تبلیغاتی جلسه توجه کنند، فقط و فقط به کیفیت اثرگذاری مراسم می اندیشیدند؛ مثلاً یک روز در مسجدی برای سخنرانی از ایشان دعوت کردیم تا در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام (س) صحبت کنند. خواهر تقبّل کرده، از خاطرات ارزشمند خودشان با امام (س) مطالبی را فرمودند که خیلی هم تأثیر داشت. ایشان آنقدر خاطرات خود را با زیبایی، شیرینی، جذابیت و به
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 281
شکل احساسی بیان می کردند که همه محو ایشان شده بودند. مرد و زن بی اختیار اشک می ریختند. یک بار هم در جمعی دیگر از خانم دباغ در همان مسجد دعوت کردیم. شما تصور بفرمایید، با توجه به محیط شهرکهای آپادانا، اکباتان و شهید فکوری که کمتر فضای انقلابی و مذهبی بر آنجا حاکم بود، ما برنامه های تبلیغی گوناگونی را در این مکانها برگزار می کردیم. یک بار در هفتۀ دفاع مقدس از ایشان به عنوان تنها زنی که فرمانده سپاه بوده اند دعوت کردیم. باز هم در آن روز این یار وفادار و همدل امام (س) آمدند و به بیان خاطرات پرداختند. به یاد دارم که در جایی از سخنانشان در همین مراسم، مسأله وضع حمل دختر خانمشان در همدان را متذکر شدند. گویا این مادر جهت این امر به همدان مسافرت می کنند، ولی همزمان مأموریتی نیز برایشان پیش می آید که مجبور می شوند به تهران بروند. خانم دباغ مأموریت را بر کمک به دخترخانمشان در وضع حمل ترجیح می دهند و ایثارگرانه در خدمت خانواده انقلاب قرار می گیرند. همین صحبتها و نقل خاطرات و حضور ایشان در آن جمع که مردان و زنان جانباز و آزاده و ایثارگر حضور داشتند، خیلی مؤثر بود و صداقت و اخلاص ایشان، اثرات انکارناپذیری می گذاشت.
من از سالهای قبل از انقلاب، به واسطه برادر و خانواده ام که اهل مسائل مذهبی و سیاسی بودند و روحیه مبارزه با رژیم پهلوی را داشتند، اسم و مشخصات خانم دباغ را به کرّات از برادرم و کسان دیگر شنیده بودم. برادرم همیشه از مشکلات و رنجهایی که خواهر دباغ در راه مبارزه متحمل شده اند، زندان رفتنشان، فرارشان از زندان و حضور ایشان در لبنان، سوریه و عراق تعریف می کرد. من نیز وقتی تمام این شنیده ها را در ذهنم مرتب می کردم، این شخص را به عنوان یک زن ایده آل و در جایگاه یک فرد در اوج قهرمانی مشاهده می نمودم. بعدها البته خود من در فعالیتها حضوری مستمر پیدا کردم. در آن مقطع که به دانشگاه رفتم، به یک جمع دانشجویی وابسته بودم، من و دوستانم هر جا که به مشکل و ناراحتی ای برمی خوردیم و به قول معروف کم می آوردیم، پیش خودمان فکر می کردیم مثلاً خانم دباغ اگر به جای ما بودند، چه کار می کردند؟ البته ما تا آن وقت ایشان را اصلاً ندیده بودیم و نمی دانستیم که حالا در کجا حضور دارند، چه کار می کنند، ولی شنیده بودیم چنین خانمی با این روحیات هستند. از سال 1352 به بعد که
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 282
یک سری انشعابات شکل گرفت و گروههای مختلفی مثل سازمان مجاهدین خلق (منافقین) پدید آمد، نمودشان آشکارتر شد و انحرافات فکری، سیاسی و مذهبی آنها برای خود من نمایان شد که حرکتهای خانمهای فعال، در قالب این گروهها مشخص بود. تقریباً همه شناخته شده بودند ولی من خودم اسم ایشان را در هیچ دسته و گروه خاصی ندیدم. حتی در سال 1354 که سفری به خارج از کشور داشتم، باز هم می دیدم خیلی از خانمها در گروههایی با افکار التقاطی و الحادی حضور و فعالیت دارند، ولی اسم خواهر دباغ در چنین گروههایی به چشم نمی خورد. در مدت کوتاهی هم که در انجمن اسلامی دانشجویان امریکا (شیکاگو) بودم، مشاهده می کردم آنجا نیز، نامی از ایشان و افرادی نظیر شهید دکتر چمران، در قالب چنین گروههای منحرف وجود ندارد. گروههای مختلفی مثل پیکار و مجاهدین و غیره بودند؛ و مثلاً خود دکتر یزدی از کسانی بود که اسمش برای اعضای انجمن اسلامی دانشجویان به عنوان یک روشنفکر مطرح بود. البته من به علت کمی سن، شناختن کافی و زیادی از مسائل آنجا پیدا نکرده بودم چرا که فرصت محدودی را هم در اختیار داشتم. با این همه در همین فرصت محدود، افرادی مثل خانم رضایی از گروه انشعابی مجاهدین و خانم لباف را شناختم که چه افکاری دارند، ولی باز هم خانم دباغ، در قالب گروه و دسته ای برای من مطرح نشد. خواهر دباغ و شهید چمران برای من عنوان یک فرد شیعه را داشتند که در هر محیطی، یک امت محسوب می شدند و بسیار فرا جناحی عمل می کردند. خانم دباغ در واقع پیرو و رهرو امام (س) بوده اند و تحت نام حضرت امام (س) می توان اسم ایشان را دید.
الآن اشخاص و چهره هایی وجود دارند که ماهیت لیبرالی ندارند و فضای انقلاب را به خوبی درک کرده اند؛ مثلاً یکی از همسایه های خانم دباغ، خانم ژیان پناه است که برادرشان عضو انجمن اسلامی امریکا و کانادا بودند و مدت هفت ـ هشت سالی در آنجا اقامت داشتند. پسرخاله خانم ژیان پناه آقای محمد گنجی دوست نیز مدت طولانی ای را در آنجا به سر بردند. این دو شخص خانم دباغ را به خوبی می شناسند. جواد (شهید تندگویان) خیلی از اشخاص را به من شناسانده بود که یکی از این افراد، این بانوی بزرگوار ـ خواهر دباغ ـ بودند.
به عنوان مثال یادم هست که خانم لباف با آقای نادرشاهی ازدواج کرد و به انجمن
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 283
حجتیه پیوست. جواد تندگویان بعدها که از زندان بیرون آمده بود به من می گفت: «این خانم لباف آن لباف قبلی نیست. خانم لباف قبلاً که در دانشکده اهواز بود یک حرکت مستقلی در چهارچوب تفکر اسلامی داشت، ولی الآن ماهیتش عوض شده است، به عنوان عضو، به انجمن حجتیه پیوسته و تفکرش دگرگون شده است، به گونه ای که دیگر مبارزه را جدی تلقی نمی کند اصلاً اینها زمینه های ظهور امام زمان (عج) را طور دیگری می بینند!» ولی در مورد خانم دباغ اینچنین بحثهایی هیچ وقت پیش نیامد؛ چه بسا کسانی مثل خانم رجایی که سهم زیادی در مبارزه داشتند، حال به سبب شرایط سنی و حضورشان در تشکلهای مختلفی که وجود داشت، شناخت عمیق تری از ایشان داشته باشند.
پس از انقلاب خیلی از چیزها را در راهپیماییها، سخنرانیها و اجتماعات می دیدم، ولی آن چهره ای که با ویلچر در استادیوم ورزشی آمده، وارد جایگاه شدند و من مشاهده شان کردم، کس دیگری بودند. با دیدارشان انگار آب شدم، بس که احساس شرمندگی کردم. با خودم می اندیشیدم که ایشان در چه وضعیتی بودند و ما چگونه نفهمیده بودیم. با این همه دعوت را پذیرفته و آمده بودند. با مشاهده این صحنه احساس کردم برای زن مسلمان، دیگر هیچ بهانه ای برای فرار از مسئولیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و بهانه آوردن وجود ندارد و آن صحنه برای همیشه، به طور کامل در ذهن من باقی مانده است. در آن لحظه خانم سهیلا جلودارزاده نیز حضور داشتند که به دنبال دعوت خانم دباغ بودند و ایشان هم باید آن صحنه را به خاطر داشته باشند. لحظه ای که ایشان وارد استادیوم شدند، یک دفعه صدای تکبیر بلند شد. همه با مشاهده خواهر دباغ که روی ویلچر قرار داشتند، تحت تأثیر آن صحنه قرار گرفته بودند. ایشان هم در ابتدای سخنرانی خود، از اینکه به حالت نشسته مجبور به سخنرانی هستند، از شرکت کنندگان عذرخواهی کردند. در ادامه هم که بهتر شدند، با صلابت و ایستادگی سخنرانی کردند.
خانم دباغ به علت آگاهی و شناخت بالا و والایی که از وظایف و تکالیف اسلامی شان به عنوان یک بنده داشتند، خیلی خوب توانستند خانواده خود را توجیه کنند؛ به گونه ای که هم همسر و هم مادرشان با ایشان همراهی و مساعدت داشتند. با وجود اینکه حضور نداشتن سرکار خانم دباغ در منزل، به هر حال خانه و خانواده را
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 284
دچار مشکل و سختی می کرد و تمامی اعضای خانواده از بزرگ تا کوچک این را پذیرفته و همیشه با ایشان همکاری و همراهی کرده اند تا خانم دباغ بتوانند با فراغ بال و فراغت از قیل و قال مسائل خانه و خانواده، به وظایف دینی خودشان عمل کنند. یکی از مسائلی را هم که هیچ گاه از یاد نخواهم برد، این است که در روزهای انتخابات چهارمین دورۀ مجلس شورای اسلامی که بنا به دلایلی خدشه هایی بر فضای انتخابات وارد شده بود، من به عنوان ناظر شورای نگهبان در مساجد مختلف انجام وظیفه می کردم. به من گفته شده بود در یکی از مساجد باید نظارت دقیق تر و جدی تری داشته باشم و در شمارش آرای آن مسجد، حتماً باید شخصاً حضور یابم. من هم برای شمارش رأی به آنجا رفته بودم. اشخاصی که مسئول شمارش آرا بودند، وقتی به نام خانم دباغ می رسیدند آن را ثبت کرده، رأیهایی را که با نام حدیدچی در صندوق بود، قصد می کردند باطل کنند تا اینکه کسی از آقایان حاضر در آن جمع که ظاهراً با همسر خانم دباغ ارتباط داشت برخاسته، گفت: «این دو نفر یکی هستند. حتی همسر خانم دباغ هم ایشان را به نام حدیدچی صدا می کند.» مثل اینکه ایشان در حیطه خانوادگی خود نیز در راستای وظایف حرکت کرده و این اشاعه پیدا کرده بود.
به نظرم می آید درک و درایت مادر خانم دباغ بسیار بالا است و ایشان، فردی بسیار مقید و متعهد هستند. به خاطر دارم در اکباتان جلسه ای تشکیل می شد که مادر خانم دباغ در ضمن آن، جلسۀ قرائت قرآن بر پا می کردند که مورد قبول همه بود و اختلافی برنمی انگیخت.
این مادر، در مجلس یادشده با چنان محبت، لطف، مساوات و سعۀ صدر خاصی نشسته بودند که توصیف نمی شود. ایشان خانمهایی را که فرضاً آیات و کلماتی را غلط و نارسا می خواندند به زیبایی و ملایمت و آرامش راهنمایی می کردند؛ به نحوی که من همان جا احساس کردم خود این خانم، سراسر انرژی و توان می باشد و طبیعی است که در دامن یک چنین مادری و با مساعدت چنین خانمی، آن دختر پرورش پیدا کند. با همراهی این مادر بزرگ، نوه ها می توانند حقانیت راه مادر و علت غیبت را درک کنند و بپذیرند؛ چه اینکه دختر خانم دباغ می گفتند: «هر بار که ما از مادر بزرگمان در مورد غیبت مادر سؤال می کردیم، ایشان همه چیز را برای ما توضیح می داد. این نشان می دهد
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 285
که چنین مادر مدیری، به صورت بسیار شفاف و روشن و منطقی، با فعالیتهای خانم دباغ موافق بوده اند؛ چرا که اگر این امر برای ایشان نیز مبهم بود و یا به عملکرد دخترشان معترض بودند که حداقلش این بود در مقابل نوه های خودشان قرار نمی گرفتند و یا نسبت به راه و روش دختر خانم خود، بی تفاوت می شدند. با این وجود این مادر بزرگوار احساس مسئولیت داشتند. مادر خانم دباغ در مؤسسه رایحه فاطمه (س) به طور مرتب و دائم فعالیت می کنند و الآن در واقع معاونت آموزش آن مؤسسه را بر عهده دارند.
خواهر دباغ در کنار مبارزات خستگی ناپذیر خود، از خانواده و فرزندانشان غافل نشده و توانسته اند که هر دو بحث را کاملاً با هم تطبیق دهند. ایشان بنا به نقل از دخترخانمشان تا فرصتی به دست می آوردند، به شکل مخفیانه به خانواده خود سرکشی کرده، دوباره می رفتند. پس نتیجه می گیریم ایشان توانسته اند آنجا این مسأله را بقبولانند که من خانواده ای هم دارم و باید با آنها در تماس و ارتباط باشم و خارج از وظایفم باید به آنها نیز بپردازم. از آن طرف به خانواده خود نیز بدرستی بفهمانند که یک خانواده بزرگتری به نام امت اسلامی وجود دارد که من باید در آنجا هم ادای تکلیف بکنم.
به عقیده من خواهر دباغ، به عنون یک الگوی مبارز و روشن برای نسل امروزی هستند که باید هم در نظام آموزشی کشور به تشریح شخصیت والای ایشان پرداخته شود و هم رسانه های جمعی باید با یک اهتمام جدی، در تبیین شخصیت این بزرگوار گام بردارند. ما باید برای تجلیل از مقام و مرتبه خانم مرضیه دباغ و معرفی این شخصیت معاصر به جامعه، یک همایش ـ کنگره ـ ترتیب بدهیم. چند وقت پیش که در مشهد همایشی در بزرگداشت مقام و منزلت علمی یکی از استادان بنام دانشگاه برگزار شده بود، دکتر معین (وزیر وقت علوم) راجع به ایشان گفته بودند که این استاد به مصداق شعر سعدی «جهانی است بنشسته در گوشه ای!» اگر درست نظاره کنیم ملاحظه خواهیم کرد واقعاً خانم دباغ مصداق همان مصراع «جهانی است بنشسته در گوشه ای» است؛ بخصوص که ما در شرایط حاضر در الگوسازی برای زنان و دختران جوان جامعه مان، دچار مشکلی جدی هستیم؛ به گونه ای که آنها در بازیابی هویت خود، دچار اشکال شده اند.
مطلب دیگری که ذکر آن لازم به نظر می رسد، این است که خانم دباغ در هیچ
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 286
دوره ای از دوران زندگی مبارک خودشان، ضوابط را فدای روابط نکرده اند و علی رغم اینکه شخصیتی مقبول و شناخته شده برای همه مسئولین نظام داشته و دارند و از احترام و جایگاه خاصی در بین بزرگان نظام برخوردار بوده و هستند و خلاصه کلام اینکه ایشان را همه می پذیرند، با این وجود این شخصیت بزرگ چه بسا از این موقعیت و جایگاه، برای احقاق حقوق مردم استفاده کرده باشند ولی اطمینان دارم هیچ گاه در جهت منافع شخصی و خانوادگی شان، بهره ای از این موضوع نبرده اند. به همین علت بود که پس از پایان یافتن نمایندگی شان در مجلس سوم خانه نداشتند و در اوج ورشکستگی بودند. حتی همسر خانم دباغ هم آنچنان تمکن مادی و مالی نداشتند که بتوانند ایشان را اداره بکنند. شما وقتی که وارد خانه این خانواده وارسته می شوید، اختلافها و تفاوتهایی میان بچه ها می بینید و این نشان می دهد که خانم دباغ اصلاً سعی و تلاش غیرمنطقی در جهت یکسان سازی و مشابه سازی غیر معقول و غیر اصولی نکرده اند.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 287
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 288