روایت دوم

آقای ایمانی

‏ ‏

‏ ‏

آقای ایمانی

‏آشنایی من با خواهر دباغ به سالهای قبل از انقلاب برمی گردد؛ یعنی زمانی که من یک‏‎ ‎‏محصل علاقه مند به کارهای سیاسی و اجتماعی بودم و نسبتی هم با خواهر دباغ داشتم،‏‎ ‎‏اما برخوردی از نزدیک با ایشان نداشتم و همکاری جدی و مداوم من به بعد از انقلاب‏‎ ‎‏شکوهمند اسلامی برمی گردد یعنی زمانی که ایشان از طرف حضرت امام (س) به‏‎ ‎‏فرماندهی سپاه همدان برگزیده شدند و شهید مدنی هم هنوز در قید حیات بودند و از‏‎ ‎‏ایشان به خوبی یاد می کردند که این مسأله خود نشان دهنده بزرگی کار است. در آن زمان‏‎ ‎‏دو موضوع بود که خواهر دباغ توانستند آنها را با تدبیر خود حل کنند؛ یکی اینکه سپاه را‏‎ ‎‏که به شکل امروزی جا نیفتاده بود، قوام بخشند. زمانی که من وارد سپاه شدم هدف از‏‎ ‎‏تشکیل آن، حراست از انقلاب اسلامی به صورت مخفیانه بود و پس از مدتی اعلام‏‎ ‎‏موجودیت کردیم. آن هم به واسطه خواسته امام که فرموده بودند: من یک گارد تشکیل‏‎ ‎‏می دهم. ما هم به پیشنهاد شهید مدنی وارد این تشکیلات شدیم و بعد اعلام کردیم که‏‎ ‎‏این همان سپاه امام است و اعلام موجودیت کردیم. در این قضایا و تعیین فرماندهان‏‎ ‎‏سپاه پاسداران شهید مدنی هم دخیل بودند و عاملی بودند که باعث تحریک و تشجیع‏‎ ‎‏جوانان بخصوص برادران سپاهی می شدند. افراد چنان با انگیزه کامل وارد کار می شدند‏‎ ‎‏که باعث می شد دیگر برادران با انگیزه ای قوی تر به فعالیتهای خود ادامه دهند. موضوع‏‎ ‎‏دومی که با درایت خواهر دباغ حل شد، برمی گردد به سیاست ایشان در فرونشاندن‏‎ ‎‏اعتصابات مختلف کارگری، دانشجویی، دانش آموزی و گروگان گیریها؛ مثلاً یک بار افراد‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 317
‏گروگان گیر، آقای اکرمی و چند نفر دیگر از افراد دولت را گرفتند که خواهر دباغ با تدبیر‏‎ ‎‏وارد عمل شد و باعث خاتمه یافتن این مسأله و آزادی آقای اکرمی و دیگران شد. به هر‏‎ ‎‏حال خواهر دباغ در سمت فرماندهی سپاه، نقش غیرقابل انکاری در ایجاد امنیت و‏‎ ‎‏تشنج زدایی داشتند؛ مثلاً در ابتدا دیگر نیروهای نظامی در موضعی انفعالی بودند و در‏‎ ‎‏آنجا تنها نهادهای تصمیم گیرنده، شهید مدنی و سپاه پاسداران بودند. در ابتدای انقلاب،‏‎ ‎‏استان همدان حالتی راکد داشت و استانداری نمی دانست چه کار کند. در آن زمان شهید‏‎ ‎‏مدنی و خواهر دباغ ابتکار عمل را در دست گرفتند و این از درایت ایشان بود. ‏

‏     به خاطر دارم در آن زمان، روزهایی پیش می آمد که خواهر دباغ و به تبعیت از او من،‏‎ ‎‏در هفته پنج یا شش ساعت بیشتر استراحت نمی کردیم و این برای خواهر دباغ که تمام‏‎ ‎‏خانواده اش در تهران بود به مسأله ای عادی تبدیل شده بود؛ چرا که کار برای ایشان بسیار‏‎ ‎‏مهم بود و نمی خواست سستی نشان دهد. وی در اول انقلاب دست به تشکیل و‏‎ ‎‏سازماندهی نیروهایی از خواهران زد. کیفیت کار به اینگونه بود که روی ابعاد مختلف‏‎ ‎‏شخصیتی و توانایی این خواهران کار می شد و این روند همچنان ادامه داشت تا اوضاع‏‎ ‎‏فرهنگی شهر کمی سر و سامان یافت و همدان اندکی از آن حالت رکود خارج شد. کم کم‏‎ ‎‏منافقین روی ایشان حساس شدند؛ چرا که می دیدند خواهر دباغ در آن مقطع، به یک‏‎ ‎‏مرکز ثقل تبدیل شده، اقداماتی را هم سو با خط فکری و رهبری حضرت امام (س) انجام‏‎ ‎‏می دهد و باعث پیشبرد اهداف انقلاب شده است. از این رو برای حذف وی و به‏‎ ‎‏شهادت رساندنش، به دسیسه ها و توطئه های فراوانی متوسل شدند که هر بار ناکام‏‎ ‎‏ماندند و به لطف خداوند این توطئه ها و دسیسه ها همگی نقش بر آب شد؛ مثلاً یکی ـ‏‎ ‎‏دو بار قصد ترور ایشان را داشتند. یک بار در محل سکونت و زندگی شان بمبگذاری‏‎ ‎‏کردند و چندین بار از این اتفاقات روی داد که به خواست خدا تمامی این اقدامات ناکام‏‎ ‎‏ماند. خواهر دباغ همیشه در خط مقدم بود و در جریانهای شهری شخصاً حاضر می شد‏‎ ‎‏و با تمام وجود از انقلاب دفاع می کرد و این امر ادامه داشت تا زمانی که غائله کردستان‏‎ ‎‏به وجود آمد و او در پاوه یک عملات پارتیزانی را شروع کرد. خواهر دباغ در آن زمان،‏‎ ‎‏تعدادی از نیروهای حزب اللهی و بومی منطقه را شناسایی، جذب و سازماندهی کرد و‏‎ ‎‏در کنار افراد سپاه به کار گمارد و همه آنها را به پاوه منتقل کرد و پاوه را نجات داد و حصر‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 318
‏پاوه را ـ که مورد محاصره قرار گرفته بود ـ شکست. پاوه در طول مّت محاصره شدنش،‏‎ ‎‏افراد ایثارگر و از جان گذشته ای را می طلبید که جانفشانی کنند و در زیر آتش دشمن‏‎ ‎‏دست به عملیات بزنند و اقداماتی را شروع کنند که خوشبختانه سپاه همدان در این‏‎ ‎‏زمینه، افراد و نیروهای فداکار فراوان و فرماندهی شجاع داشت که با طرح ریزی و اجرای‏‎ ‎‏برنامه های راهبردی، نقطه های حساس شهر را به تصرف درآوردند. در آن زمان نیروی‏‎ ‎‏مجزایی به نام نیروی اطلاعات ـ عملیات وجود نداشت و خواهردباغ در ابتدای امر با آن‏‎ ‎‏جسارت و شجاعتی که در وجودش بود، شخصاً در منطقه حضور پیدا کرد و از منطقه،‏‎ ‎‏اطلاعات لازم را به دست آورد و پس از آن به سازماندهی و اطلاعاتی کردن نیروها و‏‎ ‎‏عملیات پرداخت. در آن موقع سپاه یک نیروی سازمان یافته ای نبود و کمبودهای فراوانی‏‎ ‎‏داشت؛ مثلاً ما هم مشکل تردد و حمل و نقل و هم مشکل نیروی زبده اطلاعاتی‏‎ ‎‏داشتیم. از طرفی با کمبود نیروی انسانی نیز مواجه بودیم و تنها چیزی که در آن زمان بر‏‎ ‎‏وجود ما حاکم بود ایمان و اخلاص بچه ها بود. در آن شرایط ما مصداق آیه شریفه ‏کم من‎ ‎فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله ‎[1]‎‏ بودیم و در واقع این اذن خداوند بود که حاکمیت داشت و‏‎ ‎‏در آن صحنه ها همه چیز واقعاً تدبیر خداوند و خواست و مشیت الهی بود که رقم‏‎ ‎‏می خورد و چنین نیروی اندکی را بر یک نیروی بزرگتر، پیروزی می بخشید. از طرفی‏‎ ‎‏تدابیر فرماندهی هم در عرض مشیت الهی قرار داشت و پیروزی را مسجل تر می کرد. ‏

‏     تدبیر خواهر دباغ در آن مقطع به این صورت بود که در مواقع ضروری، بهترین‏‎ ‎‏تصمیم را می گرفت. هنگامی که نیرو مشکل ترددی و حمل و نقل داشت، از مردم کمک‏‎ ‎‏می رفت و نقیصه لجستیکی را در حد امکان مرتفع می کرد یا هنگام رویارویی با یک‏‎ ‎‏معضل حاد نظامی، از نیروهایی که قدرت برنامه ریزی و طرح راهبردهای کارآمد را‏‎ ‎‏داشتند، با وجود اینکه خود یک فرد شاخص، نمونه و برجسته در علوم و فنون نظامی‏‎ ‎‏بود، استفاده می کرد و جنبه روانی و پرداختن به این جنبه را هم از نظر دور نمی داشت و‏‎ ‎‏شجاعت و جسارت لازم را داشت و اصلاً رمز موفقیت شهید دکتر چمران هم همینها‏‎ ‎‏بود.‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 319
‏     درست است در آن زمان تعداد نیروهای ما کم بود اما تدبیر خواهر دباغ هم باعث‏‎ ‎‏شده بود که یکی پس از دیگری این صحنه ها را پشت سر بگذاریم و توکل ایشان همیشه‏‎ ‎‏به خداوند بود و عشق به امام (س) در تمامی سلولهای بدنشان جریان داشت. خود ما‏‎ ‎‏وقتی می دیدیم شخصی با این پشتکار تمام کارها را انجام می دهد، شرمنده می شدیم و‏‎ ‎‏احساس خستگی نمی کردیم. بسیار وقتها پیش می آمد که خواهر دباغ یک غذای ناچیزی‏‎ ‎‏را در طول شبانه روز می خورد و اصلاً فرصت نمی کرد که حتی به خودش برسد. خواهر‏‎ ‎‏دباغ غالباً علاوه بر سلاح معمولی ای که همراه داشت، یک کلت 45 و یک اسلحه‏‎ ‎‏کلاشینکف هم حمل می کرد که از قبل از انقلاب پیش او بود. بعد از تمام شدن غائله‏‎ ‎‏پاوه، قضایای سنندج و شهرهای دیگر پیش آمد که این دفعه عناصر ضد انقلاب،‏‎ ‎‏منسجم تر و منظم تر دست به کار شدند و ایجاد آشوب، بی نظمی و هرج و مرج کردند.‏‎ ‎‏برای مقابله به مثل کردن در برابر منافقین کوردل، نیاز به یک طرح جامع بود که خواهر‏‎ ‎‏دباغ باز از درایت و تدبیر خود استفاده کردند و راه حل مناسبی را برای مبارزه با آنان در‏‎ ‎‏پیش گرفتند.‏

‏     تدبیر ایشان این بود که ما نباید بگذاریم آنها حتی یک لحظه آرام بنشینند و به هر‏‎ ‎‏شکلی که هست باید ضرباتی را بر پیکر آنها وارد کنیم و برگردیم که با این تدبیر‏‎ ‎‏پارتیزانی، کار در کردستان شروع شد و لازمه اش این بود که ما اول یک جنگ نامنظم را‏‎ ‎‏شروع بکنیم و بعد به جنگ منظم تبدیلش کنیم. باید بگویم این سیاست جنگ نامنظم را‏‎ ‎‏در آن زمان ایشان طرح ریزی کردند و خصلت ایشان بیشتر شبیه به دکتر چمران بود؛‏‎ ‎‏یعنی بیشتر به جنگهای نامنظم اعتقاد داشتند تا بتوانند روحیه دشمن را خراب کنند. با‏‎ ‎‏تمام مشکلاتی که داشتیم نبودن مهمات لازم برای جنگ نیز، مزید بر علت بود و‏‎ ‎‏مشکلات ما را دو چندان می کرد. در واقع ما می جنگیدیم و مهمات و سلاح را از دشمن‏‎ ‎‏به غنیمت می بردیم و به جنگ ادامه می دادیم. در آن زمان ما اینگونه می جنگیدیم. با‏‎ ‎‏توجه به اینکه ایشان مدتی در خارج از کشور کارهای نظامی می کردند، تبحّر کافی‏‎ ‎‏داشتند. در آن ایام هیچ گونه پشتیبانی سازمان یافته ای وجود نداشت و بیشتر از ناحیه‏‎ ‎‏مردم بود که پشتیبانی و تجهیز می شدیم. بارها اتفاق افتاده بود که خواهر دباغ پولی را که‏‎ ‎‏از همسرشان برای هزینه های شخصی خود گرفته بودند، خرج نیروهای مبارز می کردند.‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 320
‏از افراد دیگری هم که اینگونه، دریاوار، دست و دلبازی می کردند، مرحوم حاج آقا‏‎ ‎‏سماوات بود که خود را بدون کوچکترین چشمداشتی وقف انقلاب و اسلام کرده،‏‎ ‎‏خالصانه و مخلصانه فعالیت می کرد. آن مرحوم کاسب بود و مغازه ای داشت که درآمد‏‎ ‎‏مغازه اش را وقف نیروهای سپاه کرده بود و افرادی از این دست فراوان بودند. در ابتدای‏‎ ‎‏تشکیل سپاه، طبیعتاً دولت هیچ اسلحه، فشنگ و امکانات دیگری را در اختیار ما‏‎ ‎‏نگذاشت و هر کس از قبل از انقلاب، اسلحه ای داشت، با خود می آورد و دیگرانی هم‏‎ ‎‏که اسلحه نداشتند، به شکلی دیگر کمک رسانی می کردند و اینگونه بود که از ارزشهای‏‎ ‎‏انقلاب، با کمترین امکانات و توقع، پاسداری می شد.‏

‏     حال اینکه در آن برهه از زمان، چگونه خواهر دباغ به جایگاهی رسیده بود که از‏‎ ‎‏طرف حضرت امام (س) و یا حکم شخصیتی چون آیت الله مدنی، مأمور تشکیل سپاه در‏‎ ‎‏غرب شده بود، عوامل زیادی دارد که یکی از آنها خلوص نیت و ثبات ذاتی و شخصیتی‏‎ ‎‏ایشان است. در عین حال نزدیکی و همجواری خواهر دباغ با حضرت امام (س) در پیش‏‎ ‎‏و پس از انقلاب و بخصوص در ایام اقامت امام خمینی (س) در نوفل لوشاتو، باعث شده‏‎ ‎‏بود که از نورانیت، معنویت و درایت حضرت امام (س)، بهره لازم را ببرد.‏

‏     یادم می آید که به موازات آن سالها که خواهر دباغ به فرماندهی سپاه رسیدند،‏‎ ‎‏شخص دیگری را هم به خدمت شهید مدنی بردند که سوابق مبارزاتی ای داشت و‏‎ ‎‏خدماتی هم به انقلاب کرده بود. از آیت الله مدنی خواسته بودند که مسئولیتی هم به این‏‎ ‎‏شخص بدهد ولی ایشان بشدت مخالفت کرده بود. بعدها که در سالهای 1359ـ1360‏‎ ‎‏این شخص به دلایلی محکوم و اعدام شد، پی بردیم آن بزرگواران ضرورت و اقتضای‏‎ ‎‏یک امر را به بهترین وجه تشخیص می دادند و انتخابشان همواره، بهترین و درست ترین‏‎ ‎‏انتخاب بود؛ حال آنکه هر یک از ما برادران سپاه که خدمت شهید آیت الله مدنی‏‎ ‎‏می رسیدیم، آن زنده یاد بزرگوار، با تمام وجود ما را در آغوش می کشید و می بوسید که‏‎ ‎‏برای من، دنیایی اهمیت داشت، زیرا احساس می کردم که به ما اعتماد کافی دارد. شهید‏‎ ‎‏مدنی، شخصیتی بسیار والا و ارزشمند بود که حضور و معنویتش، به طرف مقابل او‏‎ ‎‏قدرت و شجاعت می داد و هرگاه به یاد حضرت فاطمه زهرا (س) می افتاد، چونان ابر‏‎ ‎‏بهاری، زار زار می گریست و جوی خون از دیدگان جاری می کرد. چنین انسان‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 321
‏وارسته ای، طبیعی بود در گزینشها و انتخابهایش کاملاً صحیح عمل کند. تا آن زمان هم‏‎ ‎‏که در همدان بود، وجودش منشأ خیر بود. پس از پیروزی انقلاب نیز ایشان و چند فرد‏‎ ‎‏دیگر در سپاه همدان بودند که انقلاب را در آنجا تثبیت کردند. خواهر دباغ هم به علت‏‎ ‎‏مراوده با این بزرگان، طبیعی بود که به بزرگی شان افزوده شود. خود خواهر دباغ، فردی‏‎ ‎‏بودند که در ایام مبارزاتشان علیه رژیم متهور و سفاک پهلوی، خانه و خانمان و سر و‏‎ ‎‏همسر و اعضای خانواده اش را در پناه خدا رها کرده، از ایران خارج شده و کشور به‏‎ ‎‏کشور و شهر به شهر، رفته بودند و همواره، سودای تحقق بخشیدن به ارزشهای اسلامی‏‎ ‎‏و انقلابی را در سر داشتند. وضعیت چنین زنی که عائله فراوانی داشت و در راه رسیدن‏‎ ‎‏به آرمانهایش همه را موقتاً به کناری نهاد، شاید برای بسیاری از زنان باورپذیر نباشد و‏‎ ‎‏نتوانند این موضوع را بدرستی درک کنند، ولی اینگونه بود. ایشان در تمامی این سالها به‏‎ ‎‏مبارزه و فراگیری اصول مسلحانه و غیرمسلحانه مبارزه پرداختند. خانم دباغ در جریان‏‎ ‎‏مبارزات مختلف، یک دید نظامی ای پیدا کرده و در جنگهای نامنظم تجربه‏‎ ‎‏سازمان یافته تری کسب کرده بودند که ما فاقد آن بودیم. از طرف دیگر خصلت‏‎ ‎‏شهادت طلبی ایشان بود که نسبت به بقیه سبقت می گرفتند و تعبد و توسل ایشان به اهل‏‎ ‎‏بیت (ع) و نیز خصلت مردانگی و شجاعت در ایشان بود و اینها مسائلی بود که عملاً در‏‎ ‎‏آن برهه از زمان اکثر آقایان در وجود ایشان می دیدند و از وی به عنوان فرمانده،‏‎ ‎‏حرف شنوی داشتند و دستورهایشان را با جان و دل اجرا می نمودند.‏

‏     زمانی که جنگ تحمیلی استکبار علیه ایران شروع شد، بین من و خواهر دباغ از لحاظ‏‎ ‎‏مکانی، فاصله افتاد و تا آنجا که به خاطر دارم، ایشان به همراه تعدادی از برادران که‏‎ ‎‏سابقه آشنایی شان به پیش از انقلاب می رسید، تشکیلاتی پارتیزانی را در جنوب کشور‏‎ ‎‏تشکیل داده و فعال کردند. این تشکیلات، گروهی پارتیزانی با شعار «حزب الله قربه‏‎ ‎‏عندالله » بودند که به نهاد و مقام و جایی وابستگی نداشتند و تنها متکی به خدا بودند و در‏‎ ‎‏راه رسیدن به هدفشان، از هر آنچه در توانشان بود مایه می گذاشتند و از بذل جان،‏‎ ‎‏دریغی نداشتند.‏

‏     البته زمینه های همکاری من با ایشان به غیر از همکاریهایی براندازانه ای که علیه رژیم‏‎ ‎‏پهلوی داشتیم، در زمینه پاکسازیهای پس از انقلاب بود که مهمترین زمینه محسوب‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 322
‏می شود. در ضمن حوزه فعالیتی خواهر دباغ چه پیش و چه پس از انقلاب، آنقدر متنوع و‏‎ ‎‏وسیع بود که نمی شد در تمام زمینه ها همدوش او بود و یک همکاری گروهی را‏‎ ‎‏میطلبید نه فردی! گاهی ایشان آنقدر در نواحی مختلف تردد و آمد و شد می کردند که‏‎ ‎‏حتی به ندرت می توانستیم به طور حضوری ملاقاتشان کنیم.‏

‏     درباره تاریخ و محل مجروح شدن ایشان هم دقیقاً اطلاعی ندارم؛ مثلاً این را که در‏‎ ‎‏کدام جبهه بوده اند، چیزی نمی دانم ولی کیفیت آن همان گونه است که همه می دانند. بر‏‎ ‎‏اثر اصابت ترکشهای خمپاره از ناحیه پا بشدت مجروح شده اند. علاوه بر این، به علت‏‎ ‎‏اسارت ده ساله من طبیعی است که در بسیاری از جریانها حضور فیزیکی نداشتم و‏‎ ‎‏ارتباط ما از طریق مکاتبات و نامه هایی بود که آن هم بسیار دیر به دیر به دستم می رسید،‏‎ ‎‏ولی در عین حال این موضوع مهم که ایشان دورادور بر حال و وضع من نظارت داشتند؛‏‎ ‎‏کاملاً مشهود بود. البته ما در حین این مکاتبات، به زبان رمز و کنایه و استعاره، اطلاعاتی‏‎ ‎‏را هم رد و بدل می کردیم؛ مثلاً من یک سری اطلاعات را از ناحیه زندان به بیرون ارسال‏‎ ‎‏می کردم و خواهر دباغ آن را خدمت امام (س) عرض می کردند. متقابلاً ایشان هم چنین‏‎ ‎‏کاری می کردند و به علت به کار بستن همان رمز و رازهای قراردادی بین ما، می دانستیم‏‎ ‎‏که: نشود فاش کسی آنچه میان من و توست!‏

‏     با این همه، ایشان کانالهای ارتباطی دیگری هم داشتند؛ مثلاً یک بار که در زندان،‏‎ ‎‏مأموران سفاک بعثی، ضربه های عمیقی به سر من وارد کرده بودند، بدون اینکه من‏‎ ‎‏اطلاعی از این موضوع بدهم، پی بردم ایشان در جریان قرار گرفته و اطلاع پیدا کرده اند.‏

‏     خاطرات من از خواهر دباغ آنقدر بیشمار است که بی شک کثرت آنها، من را در‏‎ ‎‏انتخاب مردد می کند. یکی از خاطراتی که یادآوری آن همیشه برایم تأثیرگذاری عجیبی‏‎ ‎‏دارد مربوط به ایام درگذشت مرحوم حاج سید احمد آقا خمینی است. در جریان آن‏‎ ‎‏ارتحال روحانی، با اینکه همه عزادار بودند ولی سوگواری خواهر دباغ از نوعی دیگر‏‎ ‎‏بود. این داغ، تأثیر عمیقی بر روح و روان ایشان گذاشته بود. خانم دباغ در آن ایام، بارها تا‏‎ ‎‏ساعت چهار بامداد در بیت امام (س)، حضور داشته، دم دمای صبح به خانه‏‎ ‎‏بازمی گشتند و چنان پژمرده شده بودند که انگار عزیزترین کسشان را از دست داده اند؛‏‎ ‎‏چرا که تصویر و تصور آرمانی خاصی از زنده یاد سید احمد در ذهن خود نقش شده‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 323
‏داشتند و احساسشان نسبت به آن بزرگمرد، احساس یک شخص به همخون خود بود.‏

‏     ویژگیهای برجسته خواهر دباغ هم بسیار زیاد است؛ مثلاً با وجود اینکه ایشان‏‎ ‎‏ـ چنانکه پیشتر آمد ـ سالیانی عائله و همسر خود را رها کرده و در خارج از ایران به سر‏‎ ‎‏برده بودند، ولی احساسات مادرانه غیرقابل توصیفی دارند. خواهر دباغ فردی بسیار‏‎ ‎‏دلسوز و مهربان، ایثارگر و از خود گذشته اند که بشدت از تظاهر فاصله می گیرند و دلیلی‏‎ ‎‏نمی بینند که بسیاری از چیزها و کیفیات را اظهار و ابراز کنند؛ چرا که می دانند به صورت‏‎ ‎‏عریان و بکر آن را، خدا می بیند و می داند.‏

‏     ایشان در انجام کاری برای دیگران، جد و جهد بی نظیری می کند و با خلق خدا، بسیار‏‎ ‎‏صادق می باشد. کافی است کاری از دستش برآید؛ سر راحت بر بالین نمی گذارد تا آن را‏‎ ‎‏به انجام نرساند. در عین اینکه وعده و وعید دروغین هم به کسی نمی دهد، ولی اگر به‏‎ ‎‏کسی قولی دهد، تمام تلاشش را می کند تا به آنچه تعهد کرده، جامه عمل بپوشاند. در‏‎ ‎‏زمینه فعالیتهای خودش هم، هنوز هم که هنوز است، با همان انرژی تمام نشدنی ای که‏‎ ‎‏خدا در وجودش به ودیعت نهاده، ساعت شش صبح از خانه خارج می شود و گاهی‏‎ ‎‏نیمه شب به منزل بازمی گردد و از دسترنج خود، کسب روزی می کند و هیچ گاه نخواسته‏‎ ‎‏از موقعیت خود برای رسیدن به موقعیتی خاص، سوء استفاده کند. از نقطه نظر من،‏‎ ‎‏خواهر مرضیه دباغ در پاکدامنی و صفای وجودی، خلف شایسته زنان صالح و مؤمن‏‎ ‎‏صدر اسلام و درصدر همه آنها ـ حضرت زهرا (س) ـ می باشد. از منظر شجاعت و‏‎ ‎‏شهامت هم، رزمنده با وفایی است که به خاطر به ثمر نشستن نهال انقلاب و بعدها برای‏‎ ‎‏تنومندتر شدن این نهال، لحظه ای از تلاش بازننشسته و از بذل جان و مال، دریغ نداشته‏‎ ‎‏است. از دیدگاه عبادت و عبودیت نیز، فردی است که یکی از بندگان خالص حضرت‏‎ ‎‏حق محسوب می شود. شخصیت ایشان هم از ابعاد مختلف دارای وجوه بارز بسیاری‏‎ ‎‏است؛ مثلاً از بعد فرهنگی، بسیار علاقه مند به پویایی فرهنگ و شیفته فرهنگ اسلام‏‎ ‎‏می باشد. از منظر اجتماعی هم شخصیتی بسیار مسئولیت پذیر و فعال دارد که اعتلای‏‎ ‎‏اجتماعی جامعه در همه زمینه ها آرزوی اوست. یک بار در اثنای بحث گفتم و در خاتمه‏‎ ‎‏نیز می گویم که فراتر از همه مواردی که ذکر شد، مسأله توکل خواهر دباغ می باشد. ایشان‏‎ ‎‏انسانی است که در هیچ شرایطی، توکل خود را از دست نمی دهد و چه بسا، به خاطر‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 324
‏همین توکل می باشد که همواره موفقیت کسب کرده است. در عین حال عمل به تکلیف‏‎ ‎‏در ایشان، به گونه ای است که وقتی احساس کند انجام امری یک تکلیف ضروری و‏‎ ‎‏بایسته است، از پای نمی نشیند تا بدان عمل کند و این دو مورد، در بین خصوصیات‏‎ ‎‏مثبت بسیاری که از لحاظ شخصیتی و روحی در ایشان وجود دارد و من به آنها اشاره‏‎ ‎‏کردم، برجستگی بسیار بارزی دارد.‏

‏ ‏

‏این همه گفتیم لیک اندر بسیج ‏

‎ ‎‏ بی عنایات خدا هیچیم هیچ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 325

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 326

  • )) بقره / 249.