آقای ایمانی
آشنایی من با خواهر دباغ به سالهای قبل از انقلاب برمی گردد؛ یعنی زمانی که من یک محصل علاقه مند به کارهای سیاسی و اجتماعی بودم و نسبتی هم با خواهر دباغ داشتم، اما برخوردی از نزدیک با ایشان نداشتم و همکاری جدی و مداوم من به بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی برمی گردد یعنی زمانی که ایشان از طرف حضرت امام (س) به فرماندهی سپاه همدان برگزیده شدند و شهید مدنی هم هنوز در قید حیات بودند و از ایشان به خوبی یاد می کردند که این مسأله خود نشان دهنده بزرگی کار است. در آن زمان دو موضوع بود که خواهر دباغ توانستند آنها را با تدبیر خود حل کنند؛ یکی اینکه سپاه را که به شکل امروزی جا نیفتاده بود، قوام بخشند. زمانی که من وارد سپاه شدم هدف از تشکیل آن، حراست از انقلاب اسلامی به صورت مخفیانه بود و پس از مدتی اعلام موجودیت کردیم. آن هم به واسطه خواسته امام که فرموده بودند: من یک گارد تشکیل می دهم. ما هم به پیشنهاد شهید مدنی وارد این تشکیلات شدیم و بعد اعلام کردیم که این همان سپاه امام است و اعلام موجودیت کردیم. در این قضایا و تعیین فرماندهان سپاه پاسداران شهید مدنی هم دخیل بودند و عاملی بودند که باعث تحریک و تشجیع جوانان بخصوص برادران سپاهی می شدند. افراد چنان با انگیزه کامل وارد کار می شدند که باعث می شد دیگر برادران با انگیزه ای قوی تر به فعالیتهای خود ادامه دهند. موضوع دومی که با درایت خواهر دباغ حل شد، برمی گردد به سیاست ایشان در فرونشاندن اعتصابات مختلف کارگری، دانشجویی، دانش آموزی و گروگان گیریها؛ مثلاً یک بار افراد
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 317
گروگان گیر، آقای اکرمی و چند نفر دیگر از افراد دولت را گرفتند که خواهر دباغ با تدبیر وارد عمل شد و باعث خاتمه یافتن این مسأله و آزادی آقای اکرمی و دیگران شد. به هر حال خواهر دباغ در سمت فرماندهی سپاه، نقش غیرقابل انکاری در ایجاد امنیت و تشنج زدایی داشتند؛ مثلاً در ابتدا دیگر نیروهای نظامی در موضعی انفعالی بودند و در آنجا تنها نهادهای تصمیم گیرنده، شهید مدنی و سپاه پاسداران بودند. در ابتدای انقلاب، استان همدان حالتی راکد داشت و استانداری نمی دانست چه کار کند. در آن زمان شهید مدنی و خواهر دباغ ابتکار عمل را در دست گرفتند و این از درایت ایشان بود.
به خاطر دارم در آن زمان، روزهایی پیش می آمد که خواهر دباغ و به تبعیت از او من، در هفته پنج یا شش ساعت بیشتر استراحت نمی کردیم و این برای خواهر دباغ که تمام خانواده اش در تهران بود به مسأله ای عادی تبدیل شده بود؛ چرا که کار برای ایشان بسیار مهم بود و نمی خواست سستی نشان دهد. وی در اول انقلاب دست به تشکیل و سازماندهی نیروهایی از خواهران زد. کیفیت کار به اینگونه بود که روی ابعاد مختلف شخصیتی و توانایی این خواهران کار می شد و این روند همچنان ادامه داشت تا اوضاع فرهنگی شهر کمی سر و سامان یافت و همدان اندکی از آن حالت رکود خارج شد. کم کم منافقین روی ایشان حساس شدند؛ چرا که می دیدند خواهر دباغ در آن مقطع، به یک مرکز ثقل تبدیل شده، اقداماتی را هم سو با خط فکری و رهبری حضرت امام (س) انجام می دهد و باعث پیشبرد اهداف انقلاب شده است. از این رو برای حذف وی و به شهادت رساندنش، به دسیسه ها و توطئه های فراوانی متوسل شدند که هر بار ناکام ماندند و به لطف خداوند این توطئه ها و دسیسه ها همگی نقش بر آب شد؛ مثلاً یکی ـ دو بار قصد ترور ایشان را داشتند. یک بار در محل سکونت و زندگی شان بمبگذاری کردند و چندین بار از این اتفاقات روی داد که به خواست خدا تمامی این اقدامات ناکام ماند. خواهر دباغ همیشه در خط مقدم بود و در جریانهای شهری شخصاً حاضر می شد و با تمام وجود از انقلاب دفاع می کرد و این امر ادامه داشت تا زمانی که غائله کردستان به وجود آمد و او در پاوه یک عملات پارتیزانی را شروع کرد. خواهر دباغ در آن زمان، تعدادی از نیروهای حزب اللهی و بومی منطقه را شناسایی، جذب و سازماندهی کرد و در کنار افراد سپاه به کار گمارد و همه آنها را به پاوه منتقل کرد و پاوه را نجات داد و حصر
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 318
پاوه را ـ که مورد محاصره قرار گرفته بود ـ شکست. پاوه در طول مّت محاصره شدنش، افراد ایثارگر و از جان گذشته ای را می طلبید که جانفشانی کنند و در زیر آتش دشمن دست به عملیات بزنند و اقداماتی را شروع کنند که خوشبختانه سپاه همدان در این زمینه، افراد و نیروهای فداکار فراوان و فرماندهی شجاع داشت که با طرح ریزی و اجرای برنامه های راهبردی، نقطه های حساس شهر را به تصرف درآوردند. در آن زمان نیروی مجزایی به نام نیروی اطلاعات ـ عملیات وجود نداشت و خواهردباغ در ابتدای امر با آن جسارت و شجاعتی که در وجودش بود، شخصاً در منطقه حضور پیدا کرد و از منطقه، اطلاعات لازم را به دست آورد و پس از آن به سازماندهی و اطلاعاتی کردن نیروها و عملیات پرداخت. در آن موقع سپاه یک نیروی سازمان یافته ای نبود و کمبودهای فراوانی داشت؛ مثلاً ما هم مشکل تردد و حمل و نقل و هم مشکل نیروی زبده اطلاعاتی داشتیم. از طرفی با کمبود نیروی انسانی نیز مواجه بودیم و تنها چیزی که در آن زمان بر وجود ما حاکم بود ایمان و اخلاص بچه ها بود. در آن شرایط ما مصداق آیه شریفه کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله بودیم و در واقع این اذن خداوند بود که حاکمیت داشت و در آن صحنه ها همه چیز واقعاً تدبیر خداوند و خواست و مشیت الهی بود که رقم می خورد و چنین نیروی اندکی را بر یک نیروی بزرگتر، پیروزی می بخشید. از طرفی تدابیر فرماندهی هم در عرض مشیت الهی قرار داشت و پیروزی را مسجل تر می کرد.
تدبیر خواهر دباغ در آن مقطع به این صورت بود که در مواقع ضروری، بهترین تصمیم را می گرفت. هنگامی که نیرو مشکل ترددی و حمل و نقل داشت، از مردم کمک می رفت و نقیصه لجستیکی را در حد امکان مرتفع می کرد یا هنگام رویارویی با یک معضل حاد نظامی، از نیروهایی که قدرت برنامه ریزی و طرح راهبردهای کارآمد را داشتند، با وجود اینکه خود یک فرد شاخص، نمونه و برجسته در علوم و فنون نظامی بود، استفاده می کرد و جنبه روانی و پرداختن به این جنبه را هم از نظر دور نمی داشت و شجاعت و جسارت لازم را داشت و اصلاً رمز موفقیت شهید دکتر چمران هم همینها بود.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 319
درست است در آن زمان تعداد نیروهای ما کم بود اما تدبیر خواهر دباغ هم باعث شده بود که یکی پس از دیگری این صحنه ها را پشت سر بگذاریم و توکل ایشان همیشه به خداوند بود و عشق به امام (س) در تمامی سلولهای بدنشان جریان داشت. خود ما وقتی می دیدیم شخصی با این پشتکار تمام کارها را انجام می دهد، شرمنده می شدیم و احساس خستگی نمی کردیم. بسیار وقتها پیش می آمد که خواهر دباغ یک غذای ناچیزی را در طول شبانه روز می خورد و اصلاً فرصت نمی کرد که حتی به خودش برسد. خواهر دباغ غالباً علاوه بر سلاح معمولی ای که همراه داشت، یک کلت 45 و یک اسلحه کلاشینکف هم حمل می کرد که از قبل از انقلاب پیش او بود. بعد از تمام شدن غائله پاوه، قضایای سنندج و شهرهای دیگر پیش آمد که این دفعه عناصر ضد انقلاب، منسجم تر و منظم تر دست به کار شدند و ایجاد آشوب، بی نظمی و هرج و مرج کردند. برای مقابله به مثل کردن در برابر منافقین کوردل، نیاز به یک طرح جامع بود که خواهر دباغ باز از درایت و تدبیر خود استفاده کردند و راه حل مناسبی را برای مبارزه با آنان در پیش گرفتند.
تدبیر ایشان این بود که ما نباید بگذاریم آنها حتی یک لحظه آرام بنشینند و به هر شکلی که هست باید ضرباتی را بر پیکر آنها وارد کنیم و برگردیم که با این تدبیر پارتیزانی، کار در کردستان شروع شد و لازمه اش این بود که ما اول یک جنگ نامنظم را شروع بکنیم و بعد به جنگ منظم تبدیلش کنیم. باید بگویم این سیاست جنگ نامنظم را در آن زمان ایشان طرح ریزی کردند و خصلت ایشان بیشتر شبیه به دکتر چمران بود؛ یعنی بیشتر به جنگهای نامنظم اعتقاد داشتند تا بتوانند روحیه دشمن را خراب کنند. با تمام مشکلاتی که داشتیم نبودن مهمات لازم برای جنگ نیز، مزید بر علت بود و مشکلات ما را دو چندان می کرد. در واقع ما می جنگیدیم و مهمات و سلاح را از دشمن به غنیمت می بردیم و به جنگ ادامه می دادیم. در آن زمان ما اینگونه می جنگیدیم. با توجه به اینکه ایشان مدتی در خارج از کشور کارهای نظامی می کردند، تبحّر کافی داشتند. در آن ایام هیچ گونه پشتیبانی سازمان یافته ای وجود نداشت و بیشتر از ناحیه مردم بود که پشتیبانی و تجهیز می شدیم. بارها اتفاق افتاده بود که خواهر دباغ پولی را که از همسرشان برای هزینه های شخصی خود گرفته بودند، خرج نیروهای مبارز می کردند.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 320
از افراد دیگری هم که اینگونه، دریاوار، دست و دلبازی می کردند، مرحوم حاج آقا سماوات بود که خود را بدون کوچکترین چشمداشتی وقف انقلاب و اسلام کرده، خالصانه و مخلصانه فعالیت می کرد. آن مرحوم کاسب بود و مغازه ای داشت که درآمد مغازه اش را وقف نیروهای سپاه کرده بود و افرادی از این دست فراوان بودند. در ابتدای تشکیل سپاه، طبیعتاً دولت هیچ اسلحه، فشنگ و امکانات دیگری را در اختیار ما نگذاشت و هر کس از قبل از انقلاب، اسلحه ای داشت، با خود می آورد و دیگرانی هم که اسلحه نداشتند، به شکلی دیگر کمک رسانی می کردند و اینگونه بود که از ارزشهای انقلاب، با کمترین امکانات و توقع، پاسداری می شد.
حال اینکه در آن برهه از زمان، چگونه خواهر دباغ به جایگاهی رسیده بود که از طرف حضرت امام (س) و یا حکم شخصیتی چون آیت الله مدنی، مأمور تشکیل سپاه در غرب شده بود، عوامل زیادی دارد که یکی از آنها خلوص نیت و ثبات ذاتی و شخصیتی ایشان است. در عین حال نزدیکی و همجواری خواهر دباغ با حضرت امام (س) در پیش و پس از انقلاب و بخصوص در ایام اقامت امام خمینی (س) در نوفل لوشاتو، باعث شده بود که از نورانیت، معنویت و درایت حضرت امام (س)، بهره لازم را ببرد.
یادم می آید که به موازات آن سالها که خواهر دباغ به فرماندهی سپاه رسیدند، شخص دیگری را هم به خدمت شهید مدنی بردند که سوابق مبارزاتی ای داشت و خدماتی هم به انقلاب کرده بود. از آیت الله مدنی خواسته بودند که مسئولیتی هم به این شخص بدهد ولی ایشان بشدت مخالفت کرده بود. بعدها که در سالهای 1359ـ1360 این شخص به دلایلی محکوم و اعدام شد، پی بردیم آن بزرگواران ضرورت و اقتضای یک امر را به بهترین وجه تشخیص می دادند و انتخابشان همواره، بهترین و درست ترین انتخاب بود؛ حال آنکه هر یک از ما برادران سپاه که خدمت شهید آیت الله مدنی می رسیدیم، آن زنده یاد بزرگوار، با تمام وجود ما را در آغوش می کشید و می بوسید که برای من، دنیایی اهمیت داشت، زیرا احساس می کردم که به ما اعتماد کافی دارد. شهید مدنی، شخصیتی بسیار والا و ارزشمند بود که حضور و معنویتش، به طرف مقابل او قدرت و شجاعت می داد و هرگاه به یاد حضرت فاطمه زهرا (س) می افتاد، چونان ابر بهاری، زار زار می گریست و جوی خون از دیدگان جاری می کرد. چنین انسان
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 321
وارسته ای، طبیعی بود در گزینشها و انتخابهایش کاملاً صحیح عمل کند. تا آن زمان هم که در همدان بود، وجودش منشأ خیر بود. پس از پیروزی انقلاب نیز ایشان و چند فرد دیگر در سپاه همدان بودند که انقلاب را در آنجا تثبیت کردند. خواهر دباغ هم به علت مراوده با این بزرگان، طبیعی بود که به بزرگی شان افزوده شود. خود خواهر دباغ، فردی بودند که در ایام مبارزاتشان علیه رژیم متهور و سفاک پهلوی، خانه و خانمان و سر و همسر و اعضای خانواده اش را در پناه خدا رها کرده، از ایران خارج شده و کشور به کشور و شهر به شهر، رفته بودند و همواره، سودای تحقق بخشیدن به ارزشهای اسلامی و انقلابی را در سر داشتند. وضعیت چنین زنی که عائله فراوانی داشت و در راه رسیدن به آرمانهایش همه را موقتاً به کناری نهاد، شاید برای بسیاری از زنان باورپذیر نباشد و نتوانند این موضوع را بدرستی درک کنند، ولی اینگونه بود. ایشان در تمامی این سالها به مبارزه و فراگیری اصول مسلحانه و غیرمسلحانه مبارزه پرداختند. خانم دباغ در جریان مبارزات مختلف، یک دید نظامی ای پیدا کرده و در جنگهای نامنظم تجربه سازمان یافته تری کسب کرده بودند که ما فاقد آن بودیم. از طرف دیگر خصلت شهادت طلبی ایشان بود که نسبت به بقیه سبقت می گرفتند و تعبد و توسل ایشان به اهل بیت (ع) و نیز خصلت مردانگی و شجاعت در ایشان بود و اینها مسائلی بود که عملاً در آن برهه از زمان اکثر آقایان در وجود ایشان می دیدند و از وی به عنوان فرمانده، حرف شنوی داشتند و دستورهایشان را با جان و دل اجرا می نمودند.
زمانی که جنگ تحمیلی استکبار علیه ایران شروع شد، بین من و خواهر دباغ از لحاظ مکانی، فاصله افتاد و تا آنجا که به خاطر دارم، ایشان به همراه تعدادی از برادران که سابقه آشنایی شان به پیش از انقلاب می رسید، تشکیلاتی پارتیزانی را در جنوب کشور تشکیل داده و فعال کردند. این تشکیلات، گروهی پارتیزانی با شعار «حزب الله قربه عندالله » بودند که به نهاد و مقام و جایی وابستگی نداشتند و تنها متکی به خدا بودند و در راه رسیدن به هدفشان، از هر آنچه در توانشان بود مایه می گذاشتند و از بذل جان، دریغی نداشتند.
البته زمینه های همکاری من با ایشان به غیر از همکاریهایی براندازانه ای که علیه رژیم پهلوی داشتیم، در زمینه پاکسازیهای پس از انقلاب بود که مهمترین زمینه محسوب
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 322
می شود. در ضمن حوزه فعالیتی خواهر دباغ چه پیش و چه پس از انقلاب، آنقدر متنوع و وسیع بود که نمی شد در تمام زمینه ها همدوش او بود و یک همکاری گروهی را میطلبید نه فردی! گاهی ایشان آنقدر در نواحی مختلف تردد و آمد و شد می کردند که حتی به ندرت می توانستیم به طور حضوری ملاقاتشان کنیم.
درباره تاریخ و محل مجروح شدن ایشان هم دقیقاً اطلاعی ندارم؛ مثلاً این را که در کدام جبهه بوده اند، چیزی نمی دانم ولی کیفیت آن همان گونه است که همه می دانند. بر اثر اصابت ترکشهای خمپاره از ناحیه پا بشدت مجروح شده اند. علاوه بر این، به علت اسارت ده ساله من طبیعی است که در بسیاری از جریانها حضور فیزیکی نداشتم و ارتباط ما از طریق مکاتبات و نامه هایی بود که آن هم بسیار دیر به دیر به دستم می رسید، ولی در عین حال این موضوع مهم که ایشان دورادور بر حال و وضع من نظارت داشتند؛ کاملاً مشهود بود. البته ما در حین این مکاتبات، به زبان رمز و کنایه و استعاره، اطلاعاتی را هم رد و بدل می کردیم؛ مثلاً من یک سری اطلاعات را از ناحیه زندان به بیرون ارسال می کردم و خواهر دباغ آن را خدمت امام (س) عرض می کردند. متقابلاً ایشان هم چنین کاری می کردند و به علت به کار بستن همان رمز و رازهای قراردادی بین ما، می دانستیم که: نشود فاش کسی آنچه میان من و توست!
با این همه، ایشان کانالهای ارتباطی دیگری هم داشتند؛ مثلاً یک بار که در زندان، مأموران سفاک بعثی، ضربه های عمیقی به سر من وارد کرده بودند، بدون اینکه من اطلاعی از این موضوع بدهم، پی بردم ایشان در جریان قرار گرفته و اطلاع پیدا کرده اند.
خاطرات من از خواهر دباغ آنقدر بیشمار است که بی شک کثرت آنها، من را در انتخاب مردد می کند. یکی از خاطراتی که یادآوری آن همیشه برایم تأثیرگذاری عجیبی دارد مربوط به ایام درگذشت مرحوم حاج سید احمد آقا خمینی است. در جریان آن ارتحال روحانی، با اینکه همه عزادار بودند ولی سوگواری خواهر دباغ از نوعی دیگر بود. این داغ، تأثیر عمیقی بر روح و روان ایشان گذاشته بود. خانم دباغ در آن ایام، بارها تا ساعت چهار بامداد در بیت امام (س)، حضور داشته، دم دمای صبح به خانه بازمی گشتند و چنان پژمرده شده بودند که انگار عزیزترین کسشان را از دست داده اند؛ چرا که تصویر و تصور آرمانی خاصی از زنده یاد سید احمد در ذهن خود نقش شده
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 323
داشتند و احساسشان نسبت به آن بزرگمرد، احساس یک شخص به همخون خود بود.
ویژگیهای برجسته خواهر دباغ هم بسیار زیاد است؛ مثلاً با وجود اینکه ایشان ـ چنانکه پیشتر آمد ـ سالیانی عائله و همسر خود را رها کرده و در خارج از ایران به سر برده بودند، ولی احساسات مادرانه غیرقابل توصیفی دارند. خواهر دباغ فردی بسیار دلسوز و مهربان، ایثارگر و از خود گذشته اند که بشدت از تظاهر فاصله می گیرند و دلیلی نمی بینند که بسیاری از چیزها و کیفیات را اظهار و ابراز کنند؛ چرا که می دانند به صورت عریان و بکر آن را، خدا می بیند و می داند.
ایشان در انجام کاری برای دیگران، جد و جهد بی نظیری می کند و با خلق خدا، بسیار صادق می باشد. کافی است کاری از دستش برآید؛ سر راحت بر بالین نمی گذارد تا آن را به انجام نرساند. در عین اینکه وعده و وعید دروغین هم به کسی نمی دهد، ولی اگر به کسی قولی دهد، تمام تلاشش را می کند تا به آنچه تعهد کرده، جامه عمل بپوشاند. در زمینه فعالیتهای خودش هم، هنوز هم که هنوز است، با همان انرژی تمام نشدنی ای که خدا در وجودش به ودیعت نهاده، ساعت شش صبح از خانه خارج می شود و گاهی نیمه شب به منزل بازمی گردد و از دسترنج خود، کسب روزی می کند و هیچ گاه نخواسته از موقعیت خود برای رسیدن به موقعیتی خاص، سوء استفاده کند. از نقطه نظر من، خواهر مرضیه دباغ در پاکدامنی و صفای وجودی، خلف شایسته زنان صالح و مؤمن صدر اسلام و درصدر همه آنها ـ حضرت زهرا (س) ـ می باشد. از منظر شجاعت و شهامت هم، رزمنده با وفایی است که به خاطر به ثمر نشستن نهال انقلاب و بعدها برای تنومندتر شدن این نهال، لحظه ای از تلاش بازننشسته و از بذل جان و مال، دریغ نداشته است. از دیدگاه عبادت و عبودیت نیز، فردی است که یکی از بندگان خالص حضرت حق محسوب می شود. شخصیت ایشان هم از ابعاد مختلف دارای وجوه بارز بسیاری است؛ مثلاً از بعد فرهنگی، بسیار علاقه مند به پویایی فرهنگ و شیفته فرهنگ اسلام می باشد. از منظر اجتماعی هم شخصیتی بسیار مسئولیت پذیر و فعال دارد که اعتلای اجتماعی جامعه در همه زمینه ها آرزوی اوست. یک بار در اثنای بحث گفتم و در خاتمه نیز می گویم که فراتر از همه مواردی که ذکر شد، مسأله توکل خواهر دباغ می باشد. ایشان انسانی است که در هیچ شرایطی، توکل خود را از دست نمی دهد و چه بسا، به خاطر
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 324
همین توکل می باشد که همواره موفقیت کسب کرده است. در عین حال عمل به تکلیف در ایشان، به گونه ای است که وقتی احساس کند انجام امری یک تکلیف ضروری و بایسته است، از پای نمی نشیند تا بدان عمل کند و این دو مورد، در بین خصوصیات مثبت بسیاری که از لحاظ شخصیتی و روحی در ایشان وجود دارد و من به آنها اشاره کردم، برجستگی بسیار بارزی دارد.
این همه گفتیم لیک اندر بسیج
بی عنایات خدا هیچیم هیچ
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 325
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 326