روایت دوم

آقای غلامرضا آذربن

‏ ‏

‏ ‏

آقای غلامرضا آذربن

‏آشنایی من با خواهر دباغ به سالهای اولیه پیروزی انقلاب و اواخر سال 1358‏‎ ‎‏برمی گردد. این سالها مصادف است با دورانی که مملکت، بخصوص در نواحی غربی‏‎ ‎‏کشور به دلیل وجود اختلافات مذهبی بین شیعه و سنی و حضور عوامل ضد انقلاب و‏‎ ‎‏منحرف مخصوصاً منافقین و توده ایها متشنج بود. در این نواحی، برادران اهل تسنن و‏‎ ‎‏دراویش اهل حق، از جمله گروههایی بودند که به سادگی تحت تأثیر گروهکها قرار‏‎ ‎‏می گرفتند. در چنین وضعی با رهبری امام، ایرانیان مسلمان و شیعی، منسجم و محکم و‏‎ ‎‏مقاوم ایستاده بودند، به طوری که اجازه نمی دادند منطقه قصرشیرین و سر پل ذهاب هم‏‎ ‎‏مانند کردستان دچار بحران شود. در آن سالها با توجه به اینکه راههای نفوذ از مرز به‏‎ ‎‏داخل مملکت زیاد بود، رفت و آمد زیادی به صورت مخفی و قاچاق صورت می گرفت‏‎ ‎‏و این تردد منطقه را ناامن و آلوده کرده بود. حتی گاهی در بخشی از جاده های خاکی آن‏‎ ‎‏اطراف که از زمان رژیم سابق به دلایل امنیتی وقت، مین گذاری شده بود، انفجارهایی‏‎ ‎‏مکرر به دلیل برخورد افراد با مینها رخ می داد که به نوبه خود اوضاع را متشنج تر می کرد.‏‎ ‎‏اگر شما روزنامه های آن زمان را مرور کنید، با اوضاع بحرانی آن ایام کاملاً آشنا خواهید‏‎ ‎‏شد و پی خواهید برد که وضعیت آن مناطق دارای چه بحرانهایی بوده است. امروزه‏‎ ‎‏ترسیم اوضاع آن مناطق کار ساده ای نیست. حال با لحاظ کردن شرایط عصری آن روز‏‎ ‎‏ایران، بررسی نقش زنی چون خواهر دباغ بسیار ضروری و لازم است؛ آن هم در‏‎ ‎‏شرایطی که اوضاع و احوال غرب کشور کاملاً به هم ریخته بود و بسیار نامناسب‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 345
‏می نمود. در چنین شرایطی خواهر دباغ با حضور خود و اعمال راهبردهای‏‎ ‎‏(استراتژیهای) ویژه و مناسب تأثیر بسزایی در آرام کردن منطقه و بالا بردن روحیه مردان‏‎ ‎‏و زنان گذاشت و توان رزمی مردم را مضاعف کرد که این مهم به یاری سخنرانیهای پیاپی‏‎ ‎‏و تبلیغات به جای ایشان و یاری و فضل خداوند شکل گرفت. خلاصه اینکه ما در آن‏‎ ‎‏روزگار بحرانی از حضور ایشان و همکاری با آن بزرگوار بسیار نفع بردیم. این جریان که‏‎ ‎‏درباره آن سخن می گوییم به نیمه دوم سال 1358 برمی گردد و من در آن زمان به عنوان‏‎ ‎‏مسئول کمیته منطقه سرپل ذهاب و قصر شیرین در سپاه پاسداران آن خطه مشغول‏‎ ‎‏خدمت بودم. حال نقش خانم دباغ در روزهای اولیه انقلاب از جنبه های مختلف‏‎ ‎‏سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی، و جنگ به چه صورت بود، بررسی مفصل و‏‎ ‎‏مجزایی می خواهد که به خلاصه ای از آن خواهم پرداخت.‏

‏     در آن روزها که هنوز جنگ تحمیلی شروع نشده بود، مسأله لبنان و فلسطین و بحران‏‎ ‎‏این دو کشور به خاطر تجاوزات رژیم صهیونیستی اسرائیل، بیش از هر موضوع دیگری‏‎ ‎‏مورد بحث قرار می گرفت و مردم ثابت کردند که در این شرایط در جانبداری از فلسطین‏‎ ‎‏بسیار ثابت قدم هستند و حضور خواهر دباغ از چند جهت بسیار ضروری و چشمگیر‏‎ ‎‏بود:‏

‏     1. از نظر اجتماعی و فرهنگی: ایشان در جلساتی که ما ترتیب می دادیم، با پوششی‏‎ ‎‏کاملاً اسلامی و شایسته یک زن مسلمان شرکت کرده، به سخنرانی و انجام کارهای‏‎ ‎‏تبلیغاتی می پرداختند که در آن شرایط انصافاً، اینگونه عمل کردن تأثیر فراوان و برد‏‎ ‎‏زیادی از لحاظ تبلیغی داشت و مؤثر واقع می شد.‏

‏     2. از نظر نظامی: در آن زمان هنوز پاسگاههای مرزی به علت اینکه مرزها پاکسازی‏‎ ‎‏نشده بودند، وضعیتی بحرانی داشتند و نیروهای مستقر در این پاسگاهها همیشه مسلح‏‎ ‎‏بودند. با اینکه هنوز جنگ شروع نشده و واقعه کردستان اتفاق نیفتاده بود ولی توطئه‏‎ ‎‏همیشه وجود داشت و شرایط بحرانی بود. گاهی با عناصر ضد انقلاب در مرزها درگیر‏‎ ‎‏می شدیم. در این شرایط بحرانی، خواهر دباغ با گرفتن اسلحه و حضور یافتن در پاسگاه،‏‎ ‎‏باعث تقویت روحیه برادران می شدند؛ همان گونه که حضور خواهران در طول هشت‏‎ ‎‏سال دفاع مقدس در پشت جبهه ها باعث تقویت روحیه رزمندگان اسلام می شد و این‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 346
‏مسأله ثابت شده است. حضور ایشان به تنهایی و با اعتماد به نفسی بی نظیر در پاسگاهها،‏‎ ‎‏با آن پوشش اسلامی و با حالتی آماده به رزم و محکم، باعث تقویت روحیه نظامی و‏‎ ‎‏ایمانی رزمندگان می شد. بارها و بارها ایشان شبانه در پاسگاههای پرویز و دارخوین که‏‎ ‎‏از پاسگاههای مرزی است، حضور می یافتند و حتی شب هم آنجا می ماندند. در اینجا‏‎ ‎‏بد نیست که اشاره مختصری هم به وضعیت آن روز پاسگاهها بشود تا معلوم گردد‏‎ ‎‏حضور یافتن و استقرار در آنجا چه شهامتی لازم داشته است.‏

‏     موقعیت جغرافیایی پاسگاهها به گونه ای بود که در مسیر تردد و آمد و شد عناصر و‏‎ ‎‏نیروهای ضد انقلاب واقع شده بودند و هر آن در معرض حمله آنها قرار داشتند و در‏‎ ‎‏چنین مکانی باید دائماً به حالت مسلح استقرار می یافتیم. پاسگاه پرویز ـ که پیشتر از آن‏‎ ‎‏نام بردیم ـ جزو اولین نقاطی بود که دشمن به آن حمله کرد و از آن سمت وارد خاک ایران‏‎ ‎‏شد. در چنین محل ناامنی ـ چنانکه گفتیم ـ خواهر دباغ حضور می یافتند و با بیتوته در‏‎ ‎‏آن، شب را به روز می رساندند و به رزمندگان اسلام روحیه می دادند.‏

‏     3. از نظر سیاسی: برای کسانی که در محلهای یادشده مستقر بودند و از آنجا‏‎ ‎‏پاسداری می کردند، طبیعتاً خیلی مهم بود با زنی رو به رو شوند که با حضرت امام (س)‏‎ ‎‏ارتباط نزدیک داشته و این مسأله روحیه آنها را بالا می برد؛ مثلاً رزمندگان از ایشان‏‎ ‎‏می خواستند خاطرات خود را از همراهی با امام (س) در نوفل لوشاتو و در موقعیتهای‏‎ ‎‏دیگر نقل کنند که نقل این خاطرات در بالا بردن توان روحی مردم تأثیر می گذاشت.‏

‏     یادم می آید که خواهر دباغ خاطراتی از لبنان تعریف می کردند که نقل این خاطرات‏‎ ‎‏هم انصافاً تأثیر زیادی بر روحیه نیروهای پاسدار آن مناطق می گذاشت و به آنها قوت‏‎ ‎‏قلب می داد و به طور ناخودآگاه در جهت گیری انقلابی آنها تأثیر می گذاشت. خاطرات‏‎ ‎‏ایشان در ذهن نیروهای قدیمی سپاه که در آن منطقه مستقر بودند کاملاً مانده است.‏‎ ‎‏تعدادی از همین نیروها که در پاسگاه تیله کوه اسیر شدند و تعدادشان به سی ـ چهل نفر‏‎ ‎‏می رسید، خاطراتی از ایشان نقل می کردند که کاملاً مشخص بود از خواهر دباغ‏‎ ‎‏شنیده اند و از پیش خودشان نقل نمی کنند. اصلاً حضور ایشان سراسر خاطره بود. همان‏‎ ‎‏انسانهایی که مقاومت و ایثار را از خواهر دباغ آموختند و ساخته شدند، جزو خاطرات‏‎ ‎‏ایشانند. استقامتی که خواهر دباغ ایجاد کردند، خود بخشی از خاطرات ایشان است.‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 347
‏حرکت این زن شجاع خاطره است. آن زمان که فکر نمی کردیم جنگ باشد، ایشان در‏‎ ‎‏تمام صحنه ها حاضر بودند و ذهنها را آماده می کردند. اصلاً به فکر این نبودیم که از این‏‎ ‎‏موارد فیلمبرداری کنیم؛ چرا که اصلاً بحث خودنمایی نبود. همه کارهای ایشان برای‏‎ ‎‏خدا و در راه خدا بود.‏

‏     بعدها هم که جنگ شروع شد، من مجروح شدم و مدت زیادی را در بیمارستان بودم‏‎ ‎‏و دوران نقاهت را سپری می کردم. از این رو تقریباً از فضا دور بودم. خواهر دباغ مدتی‏‎ ‎‏بعد هم کاندیدای نمایندگی مجلس شدند و به مجلس راه یافتند و از این پس در این‏‎ ‎‏سنگر فعالیت می کردند. در دوره نماینده بودنشان نیز ما که بیرون مجلس بودیم، سعی‏‎ ‎‏می کردیم اگر مسأله، مشکل و کمبودی در جامعه وجود دارد، به ایشان منتقل کنیم تا‏‎ ‎‏خواهر دباغ به رفع و رجوع آن در حد توان اقدام کنند و البته این بدان معنی نیست که تنها‏‎ ‎‏شخص امین و قابل اطمینان جامعه، شخص مرضیه دباغ بود، بلکه شاید به علت آشنایی‏‎ ‎‏بیشتر و امکان برقراری ارتباط به صورت ساده تر بود که ما از این کانال وارد شدیم؛‏‎ ‎‏بخصوص که با دامادهایشان هم آشنایی حضوری داشتیم. البته اگر الآن هم این ضرورت‏‎ ‎‏احساس شود که کاری از مجرای وجودی ایشان حل شود، من شخصاً به ایشان رجوع‏‎ ‎‏خواهم کرد. با این همه مدتهاست که من دورادور جویای احوال ایشان هستم و‏‎ ‎‏برخوردی حضوری با خواهر دباغ ندارم. به هر حال امیدوارم که هرکجا هست خدا به‏‎ ‎‏سلامت داردش.‏

‏     کیفیت دیگری که درباره زندگی خواهر دباغ قابل بحث و بررسی است، تجزیه و‏‎ ‎‏تحلیل نقش ایشان در موضع فرماندهی سپاه پاسداران همدان در آن مقطع خاص‏‎ ‎‏می باشد.‏

‏     در آن دوران، سپاه همدان سپاه نسبتاً آرامی بود و تازه می خواست در گردنه‏‎ ‎‏صلوات آباد، عملیاتی انجام دهد. این گردنه در فاصله بین همدان تا بیجار به طرف‏‎ ‎‏سنندج از طرف عناصر خودسر ضد انقلاب بسته شده بود و سپاه همدان قصد داشت‏‎ ‎‏وارد عمل شود. من در این ایام در سپاه همدان قرار داشتم و به خاطر روابط خاصی که‏‎ ‎‏افراد سپاهی از لحاظ همبستگی و صمیمیت بین خودشان داشتند، باعث شده بود که‏‎ ‎‏نسبت به آنها بشدت ارادت پیدا کنم. این افراد علاوه بر خصلتهای یادشده، نسبت به هم‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 348
‏گذشت عجیبی داشتند؛ بخصوص در مورد مسائل مادی. یکی از جریاناتی را که بسیار‏‎ ‎‏بی سابقه است و در خاطر من مانده، لازم می دانم در این مجال بازگو کنم.‏

‏     در ابتدای تشکیل سپاه پاسداران، مثل امروز بحث گرفتن حقوق و مزایا هنوز وجود‏‎ ‎‏نداشت و غالب افراد سپاهی، با رها کردن مناصب و مشاغل دولتی و غیردولتی‏‎ ‎‏خودشان، وارد سپاه شده بودند. از آنجا که بسیاری از این اعضا، از هیچ گونه حق و‏‎ ‎‏حقوقی بهره مند نبودند، ترتیبی داده شده بود تا در سپاه همدان صندوقی برای کمک به‏‎ ‎‏وضع مادی سپاهیان تأسیس شود و این مهم، انجام شده بود. ترتیب کار هم به گونه ای‏‎ ‎‏بود که هر کس احساس نیاز می کرد، از صندوق پول می گرفت و هر وقت که به آن‏‎ ‎‏احتیاجی نداشت و رفع نیاز شده بود، آن را برمی گرداند. آنچه من از گذشت و ایثار این‏‎ ‎‏افراد گفتم به این بخش از سخنانم مربوط می شود که نه تنها چیزی از موجودی اولیه این‏‎ ‎‏صندوق کم نشده بود، بلکه بر اثر صداقت سپاهیان، میزان پول مذکور، بیشتر از سابق هم‏‎ ‎‏شده بود؛ چرا که آنها نه تنها صادقانه بدهی و وام خود را پرداخت کرده بودند، بلکه حتی‏‎ ‎‏میزان بیشتر از قرضشان را هم به صندوق بخشیده بودند که این همان گذشت مادی و‏‎ ‎‏جوانمردی ای است که به آن اشاره کردم. از این فراتر، در پس این روحیه جوانمردانه،‏‎ ‎‏مدیریتی صحیح و اصولی هم به چشم می خورد که به دست امثال خواهر «دباغ»ها‏‎ ‎‏فراهم شده بود.‏

‏     سپاه همدان، سپاهی پیشرو بود و سپاهیان آن روز، افرادی با انگیزه، ایثارگر، معتقد و‏‎ ‎‏اصولگرا بودند که تحت مدیریتی خوب قوام یافته بودند و خواهر دباغ توانسته بود با‏‎ ‎‏اعمال شیوه های صحیح و کارآمد مدیریتی انگیزه های مثبت را در این افراد بالا ببرد. در‏‎ ‎‏آن زمان، به علت اینکه ما در منطقۀ تحت پاسداری مان درگیر بودیم، کمتر فرصت‏‎ ‎‏می کردیم به سراغ این نیروها برویم و بیشتر اینها بودند که برای کمک و یاری به منطقه ما‏‎ ‎‏می آمدند. خود خواهر دباغ نیز گاهی همراه سپاهیان و گاهی هم تنها به منطقه می آمدند‏‎ ‎‏و همچنان که گفتم شب را در پاسگاهها اقامت و بیتوته می کردند و همان جا‏‎ ‎‏می خوابیدند. سپس صبح و در طول روز، به فعالیتهای تبلیغی خود ـ چنانکه قبلاً اشاره‏‎ ‎‏شد ـ می پرداختند و پا به پای رزمندگان پیش می رفتند. فرماندهی ایشان به گونه ای بود که‏‎ ‎‏هیچ یک از افراد تحت فرماندهی شان، احساس نمی کردند مجبور به انجام کاری شده و‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 349
‏برای شرکت در عملیاتی اکراه دارند، بلکه به علت ارتباط صمیمانه ای که خواهر دباغ با‏‎ ‎‏نیروهای تحت امرشان ایجاد کرده بودند، تمامی این نیروها با کمال میل و رویی باز و‏‎ ‎‏آغوشی گشاده به استقبال مأموریتهای محوله می رفتند. البته در آن زمان، اطاعت از‏‎ ‎‏مافوق، اطاعتی تکلیفی بود؛ یعنی وقتی مسئولی را انتخاب می کردند و به کاری‏‎ ‎‏می گماردند، آن مسئول و فرمانده، از بین افراد مقتدر انتخاب می شد و کارکنان تحت امر،‏‎ ‎‏ناگزیر از اطاعت بودند، زیرا فرد انتخاب شده، با صلاحدید انقلابی و رهبری تأیید‏‎ ‎‏صلاحیت شده و نمره قبولی گرفته بود. در این بین، خواهر دباغ نیز به علت ارتباط‏‎ ‎‏عاطفی ای که با افرادشان داشتند به گونه ای عاطفی فرماندهی می کردند. از سوی دیگر‏‎ ‎‏به علت جدیتی هم که در امر فرماندهی و مدیریتشان داشتند، انجام فرامین و دستورها‏‎ ‎‏را مسئولانه می خواستند. پس ارتباط ایشان ارتباطی مسئولانه ـ برادرانه بود. حال آنکه‏‎ ‎‏این دو وجه، به نوعی متضاد می نمایند و جمع بین این دو مؤلفه جمع بین اضداد و‏‎ ‎‏متناقض است؛ و به نوعی محال است، ولی می بینیم که ایشان به راحتی از پس این تضاد‏‎ ‎‏برمی آمدند.‏

‏     ما در تاریخ صدر اسلام می بینیم پیامبر اکرم (ص)، پیروانشان را به بالا آمدن و صعود‏‎ ‎‏کردن دعوت می کنند؛ یعنی آن بزرگوار (ص)، خود در آن جایگاهند و امتشان را هم‏‎ ‎‏رهبری می نمایند. حضرت رسول اکرم (ص) نمی فرمایند من ایستاده ام، شما از من رد‏‎ ‎‏شوید و بروید. یک مسئول، مدیر و فرمانده هم باید اینگونه باشد. آن شخص اگر خود‏‎ ‎‏پیشتاز و اول باشد، افراد زیرمجموعه اش هم با اعتقاد حرکت می کنند و خودشان را‏‎ ‎‏موظف می دانند که به آن مسئول برسند. طبیعی است که اگر فرمانده در یک نقطه ایستاد‏‎ ‎‏و افراد تحت امرش رادعوت به پیشروی کرد و خود تنها نظاره گر بود، برای آن افراد‏‎ ‎‏سؤال پیش می آید که ما کجا می رویم و اصلاً به خاطر چه کسی؟ و این خود مقدمه ساز‏‎ ‎‏شکست می باشد.‏

‏     شما اگر به اوایل انقلاب برگردید؛ یعنی خودتان را در موقعیت فضایی آن روزگار‏‎ ‎‏بگذارید شاید کمی از کیفیت مورد نظر را دریابید. آن روزها عناصر ضد انقلاب‏‎ ‎‏منطقه ای را ـ مثلاً از کرند غرب تا سرپل ذهاب که سی کیلومتر است ـ تحت اشغال خود‏‎ ‎‏می گرفتند و جاده را می بستند و هر عابر یا ماشین عبوری را مورد حمله و تجاور‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 350
‏وحشیانه خود قرار می دادند. حالا حساب کنید اگر می خواستیم در روز روشن، این‏‎ ‎‏مسافت سی کیلومتری را طی کنیم، باید به ستون حرکت می کردیم و در اطراف و اکناف‏‎ ‎‏افرادی را به عنوان تأمین، به منظور حفاظت از جان ترددکنندگان می گماردیم. با این‏‎ ‎‏وجود باز درگیری رخ می داد و تعدادی از نیروهای ما به شهادت می رسیدند. حالا در این‏‎ ‎‏گیر و دار و آشوبی که عناصر ضدانقلاب و خودفروخته ایجاد کرده بودند، زنی از سپاه‏‎ ‎‏همدان بیاید و با تکیه بر خداوند و داشتن ایمانی رسوخ ناپذیر و شوری انقلابی، به‏‎ ‎‏فعالیت بپردازد، نقش این زن چگونه قابل تصویر، ترسیم و توصیف است؟‏

‏     پس از انقلاب، به واسطه شور و حال خاصی که ملت داشتند، برای از بین بردن این‏‎ ‎‏شور و حال، ضد انقلابیون دست به اقدامات وسیعی می زدند. این تحرکات بخصوص‏‎ ‎‏در منطقه غرب که ما استقرار داشتیم به مراتب بیشتر بود؛ چرا که این نیروهای ارتجاعی‏‎ ‎‏و خودفروخته، دائماً از طریق مرزها به خاک عراق رفت و آمد می کردند و با ترددشان‏‎ ‎‏اخباری را به داخل خاک عراق می بردند تا صدامیان با اطلاعاتی کامل، حمله شان را به‏‎ ‎‏ایران آغاز کنند. بارها اتفاق افتاده بود که شب، هنگامی که می خواستیم بخوابیم یا خواب‏‎ ‎‏بودیم، خبر می آوردند از فلان نقطه مرزی، تمام گوسفندان به غارت رفته اند. در این‏‎ ‎‏شرایط اعلام آماده باش می کردیم و مسلح به کوهها می زدیم تا جلوی اشرار را بگیریم.‏‎ ‎‏بعضی وقتها هم که کسی مریض می شد و بیماری اش شدید بود، مجبور می شدیم مریض‏‎ ‎‏مزبور را با گماردن محافظ و تأمین، از سرپل ذهاب به قصر شیرین که بیمارستان مجزایی‏‎ ‎‏داشت ببریم و برای نزدیک تر شدن راه، از مسیر پاسگاه پرویز عبور کنیم که فاصله این‏‎ ‎‏پاسگاه تا مرز عراق، تنها یکی ـ دو کیلومتر بود و می شود احساس کرد این مسیر، چه‏‎ ‎‏مسیر ناامنی می توانسته باشد و باید چقدر اقدامات امنیتی در طول چنین راهی رعایت‏‎ ‎‏می شد. در چنین شرایطی بود که ما با خواهر دباغ آشنا شدیم و از ایشان یاری و کمکهای‏‎ ‎‏فراوانی گرفتیم که ذکر خاطره هر کدام، می تواند فصول مفصلی را به خود اختصاص دهد‏‎ ‎‏که من برای رعایت اختصار از آن درمی گذرم و به طور خلاصه می گویم که آشنایی با‏‎ ‎‏خواهر دباغ بسیار به یادماندنی و خاطره انگیز است. حتی پس از گذشت خاطراتی که‏‎ ‎‏ذکر می کنم و مربوط به همین روزهاست و سالهای زیادی از آن نمی گذرد. چه بسیار‏‎ ‎‏افرادی که در طول خدمتم به ضرورت شغلی با آنها همکاری داشته و نشست و‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 351
‏برخاست کرده ام، ولی یاد و خاطره هیچ کدام مانند نام و یاد و خاطره خواهر دباغ در‏‎ ‎‏ذهن من زنده و حک شده نیست؛ چرا که حضور و حرکتهایشان در منطقه غرب کشور‏‎ ‎‏تأثیر مثبت و فراوانی گذاشته و ان شاءالله مورد رضای حق قرار گرفته باشد و خداوند به‏‎ ‎‏ایشان این توفیق روزافزون را اعطا کند که سالیان سال در کمال صحت و سلامت زنده و‏‎ ‎‏همچنان در خط ولایت فقیه ثابت و استوار باشند و شبیه گذشته ها به خدمتگزاری خود‏‎ ‎‏در نظام استوار جمهوری اسلامی ایران ادامه دهند.‏

‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 352