سردار عسگری
آشنایی ام با خانم دباغ به سال 1359 برمی گردد؛ یعنی زمانی که جنگ کردستان ادامه داشت. من در آن زمان، فرمانده سپاه کامیاران بودم. معمولاً برای مسیری که ما تردد می کردیم به علت اینکه شبها، یا ناامنی بود و یا می خواستیم استراحت کنیم، هنگام شب در سپاه همدان می ماندیم. اولین بار با اسم ایشان، آنجا آشنا شدم و خیلی برایم باعث تعجب بود. درست است که الآن ما خیلی راحت می توانیم حضور یک خانم را در صحنه های سیاسی، اجتماعی و حتی نظامی درک و توجیه کنیم، اما در سالهای 1358 و 1359 شرایط بسیار سختی برای حضور زنان در صحنه های اجتماعی ـ سیاسی وجود داشت. اگرچه به برکت وجود امام (س) بخشی از این مشکلات حل شده بود ولی هنوز وضعیت به گونه ای نبود که یک زن بتواند مسئولیتی آن هم در حد فرماندهی سپاه در یک استان را به عهده بگیرد. از این رو، فرماندهی ایشان در آن مقطع برای ما بسیار باعث تعجب بود. در آن شرایط احساس من این بود این خانم که فرماندهی سپاه همدان را به عهده دارد ـ یعنی خواهر دباغ ـ یک خط شکنی کرده و در آن وانفسای حضور سیاسی زنان، به نوعی سنت شکنی و هنجارگریزی نموده است. هر چند امروز دیگر هنری نیست که یک زن در صحنه فرهنگی ـ اجتماعی یا حتی سیاسی حاضر باشد ولی آن موقع خیلی مهم بود. ایشان هم در صحنه حاضر بودند و هم خوب حاضر بودند؛ یعنی یک تفاوت اساسی بین حضور در صحنه و خوب حاضر بودن در صحنه، وجود دارد.
خانم دباغ با شمایل یک زن مسلمان و حزب اللهی، مسئولیتی را که تقریباً سخت تر از
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 353
آن در آن محیط نبود، به عهده داشت. همیشه آرزو داشتیم از نزدیک ایشان را ببینیم. یک شب که ما آنجا استراحت می کردیم صبح زود برای خواندن نماز و صرف صبحانه برخاستیم. پس از صبحانه من صدای زنی را شنیدم که داشت از نیروهای داخل محوطه سپاه همدان سان می دید. وقتی از ماهیت آن زن سؤال کردم، گفتند خواهر دباغ است. به خاطر دارم آن روز از یکی از نیروهای سپاه همدان که از سپاهیان کامیاران بود سؤال کردم که چگونه به فرماندهی یک زن رضایت دادید؟ آن شخص که علی همدانی نام داشت، با قاطعیت تمام و با لهجه همدانی پاسخ داد: خواهر دباغ شاید از لحاظ جنسیتی زن باشد ولی به تنهایی صد تا مرد را حریف است. در ضمن تحت فرماندهی ایشان بودن که عیب و عار نیست و کسر شأن نمی آورد. به هر حال حق با او بود. آن صبح که سان دیدن خواهر دباغ را دیدم و اینکه چه نظم و انضباط و سنگینی ای بر جمع حاکم کرده بود، احساس کردم واقعاً از پس فرماندهی خوب برمی آید و در کارش موفق است. حال اینکه چرا بعدها در این سمت ابقا نشد، شاید یا به مصلحت نبود و یا مردها به کارآیی و کارآمدی مطلوب تر رسیده بودند. با این وجود، باز هم می گویم که هنجارشکنی آن روز خواهر دباغ در آن شرایط خاص جامعه چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت و من از این مسأله درس بزرگی فراگرفتم.
در آن زمان، البته تعداد دیگری از خواهران بودند که در مناطق عملیاتی حضور می یافتند ولی به خاطر جوّ فرهنگی آن مقطع و مسائل دیگر، طبیعی بود که هیچ یک در جایگاه خواهر دباغ نباشند. اینان هنگام حضور در منطقه در مکانهای خاصی اسکان داده می شدند تا از همان مواضع به مسائل مربوط به پشتیبانی رزمندگان رسیدگی کنند. با این همه، کنار آمدن با فلسفه حضور زنان در جبهه هم در آن ایام و جا افتادن این مسأله، فقط و فقط به برکت وجود خواهر دباغ بود.
هیچ گاه فراموش نمی کنم وقتی که در سپاه مریوان بودیم، مواضع ما در شهرها بشدت مورد بمباران و گلوله باران نیروهای دشمن قرار گرفت. در آن شرایط پیشنهاد دادیم که زنان را به جاهای امنتری منتقل کنند که در برابر این پیشنهاد ما، خواهر دباغ بشدت موضع گرفتند و ما را مورد انتقاد قرار دادند که مگر چه فرقی بین زنان و مردان وجود دارد؟ اگر قرار به شهادت باشد که همه ما شهید می شویم. زن و مرد ندارد! مگر
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 354
خون زنان رنگین تر از خون رزمندگان است؟ گفتیم: آخر اینجا بمباران می شود و ما مردان وظیفه داریم اینجا بمانیم. باز خواهر دباغ پاسخ دادند و من هم در مقابل اعتراض رزمندگان دیگر که مایل بودند زنان را به جاهای امن تری بفرستیم، ایستادگی کردم و گفتم که لازم نیست زنان به هیچ کجا بروند؛ چرا که تحت تأثیر روحیه و بیان خواهر دباغ قرار گرفته و پی برده بودم که اینان، آنجا که اقتضا کند و مصلحت باشد، از هر مردی، مردتر و مردانه ترند و من هیچ گاه این مورد را فراموش نمی کنم و همیشه تصویر آن مکالمه در ذهنم جاری و باقی است.
یک بار هم که در جلسه کمیسیون دفاع شرکت کرده بودم و خواهر دباغ را هم آنجا زیارت کردم، بحثی پیش آمد که به عبور و پرواز هواپیماهای بیگانه از روی مرزهای هوایی ما مربوط می شد. یک بخش دیگر بحث مذکور هم به مناطق مرزی و امنیت کشور ارتباط داشت. یادم می آید که در آن جلسه ایشان چنان مستدل و جامع دربارۀ بحث یادشده به اظهار نظر پرداختند که تمامی آقایانی که حضور داشتند، لب از سخن فروبسته و گوش می دادند؛ چرا که تسلط همه جانبۀ ایشان را نداشتند. خواهر دباغ در تمام سنگرها چه در سنگر جبهه و چه در سنگر مجلس که سمتهای مختلف داشته اند، نشان داده اند که یکی از سرداران بزرگ امور نظامی و غیرنظامی اعم از فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و... بوده صاحب تخصص هستند و تنها بر حسب علاقه مندی نیست که توفیق می یابند. به صرف علاقه، کسی کارشناس نمی شود؛ مثلاً فردی که علاقه مند به امور نظامی است، الزاماً کارشناس امور نظامی نمی شود. با این وجود خواهر دباغ علاقه و تخصص را توأم با هم دارند. به اضافه اینکه روحیه سلحشوری و شجاعت را هم دارا هستند. همین که ایشان در آن بحبوحه اوایل انقلاب، فرماندهی سپاهی نظیر سپاه همدان را با توجه به مسائل حاشیه ای آن روزها از قبیل حضور کومله ها، غائله کردستان، پاوه و... پذیرفتند، نمایانگر روحیه، شخصیت و آگاهی بالای ایشان است و من تمامی این ویژگیها را در اظهار نظر کردنشان در آن جلسه مجلس، بعینه دیدم؛ به عنوان مثال ایشان بحثی پیرامون امنیت هوایی می کردند، که جز داشتن تخصص بسیار بالا، هیچ کیفیت دیگری نمی توانست بر آگاهی بسیار ارزشمند و کارشناسانه ایشان دلالت کند.
پیش از شروع جنگ ـ چنانکه قبلاً اشاره شد ـ ما درگیر مسائل کردستان بودیم و
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 355
اعضای خط مقدم این جبهه، نیروهایی بودند که به امر و تحت فرماندهی خواهر دباغ از سپاه همدان اعزام می شدند. این هم یکی از خصیصه های بارز ایشان است که مسئولیت خود را تنها به حوزه ای خاص منحصر نمی دانند که مثلاً بگویند فرماندهی ام به همدان مربوط می شود و کردستان ارتباطی به من و نیروهای تحت امر و فرماندهی ام ندارد. بلکه ایشان علاوه بر فرماندهی سپاه همدان، پشتیبانی از منطقه عملیاتی آن جبهه را هم ـ جبهه کردستان ـ عهده دار بودند.
بارها و بارها هم این بحث پیش آمده که خواهر دباغ برای فرماندهی، حکم از که داشته اند و چه ها و چه ها! من فکر می کنم این مسأله آنقدر اهمیت ندارد. مهم ترین مسأله در این برهه این است که در ایشان چه شایستگیها و سزاواریهایی وجود داشته که مثلاً حضرت امام (س) به عنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران اشاره کرده و شهید آیت الله مدنی به عنوان یک فقیه، از بین تمام زنان، ایشان را انتخاب کرده و حکم فرماندهی ایشان را صادر نموده اند. آری! مهم ترین مسأله این است و همین که این انتخاب، انتخابی بر مبنای شایسته ترین زن و انتخاب اصلح بوده است نه انتخابی از سر اجبار و اضطرار. در انتخاب ایشان، قطعاً امام (س) منظور داشته و حتی می توان گفت منظور امام (س) این بود که اولاً حضور مقتدرانه، سالم و سزاوار زن را در جامعه در مقایسه با پیش از انقلاب که چه بسا در حد ابراز تنزل می کرد، تثبیت کنند. ثانیاً به تمام دنیا بفهمانند که ما بر مبنای الگوهایی که داریم مثل ائمه اطهار (ع) و معصومین (ع)، مشابه سازی می کنیم؛ چرا که بدون الگو راه به جایی نمی بریم و دچار انحراف می شویم. اصلاً قصد امام (س)، الگوسازی و منزلت بخشی به شخصیت زنی بود که الگویی چون حضرت زهرا (س) را پیش رو دارد.
حضرت امام (س) فرزانه ای بی بدیل و حکیمی بی مانند بودند که از هر چیز در جای مخصوص به خود استفاده می کردند. آن بزرگوار، خواهر دباغ را انتخاب کردند تا بگویند اینگونه باشید تا به این منزلت برسید. حضرت امام (س) قصد داشتند به همه بفهمانند که مصداق تمام مفاهیمی که گفته شد این زن است. اینکه بارها شنیده بودیم مرد از دامان زن به معراج می رود، زن باید حضوری غیر منفعلانه داشته باشد، باید عفیف و محجوب و محجبه باشد و... طبیعتاً دنبال الگو و نمونه اش می گشتیم. حضرت امام (س) با این
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 356
انتخاب، این الگو را به من و من های نوعی، خواهرانمان، دخترانمان، مادرانمان و... نشان دادند تا هم این الگو را بشناسیم و هم پی به حکمت الهی حضرت امام (س) ببریم.
زمانی هم که خواهر دباغ به عنوان سفیر حضرت امام خمینی (س) به شوروی رفت تا پیام تاریخی ایشان را که بر قدرت ایمان و آینده نگری حضرت امام (س) بیش از پیش صحه می گذاشت به گورباچف ـ رئیس جمهوری و دبیر کل حزب کمونیست شوروی ـ برساند، تأیید دیگری از آن بزرگوار گرفت. طبیعی است که همراهی با این هیأت، که فرستاده امام است و در رأس آن آیت الله جوادی آملی قرار دارد، افتخاری نیست که نصیب هر کسی بشود. با این همه خواهر دباغ، شخصیتی است که در هر منصب و پستی قرار بگیرد، صلاحیت و شایستگی اش را دارد.
کوتاه سخن اینکه ایشان با اشاره امام (س) به فرماندهی سپاه پاسداران می رسد. همان سپاهی که خود حضرت امام (س) همواره می فرمودند: «ای کاش من هم یک پاسدار بودم.» به هر حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
درباره نقش سپاه همدان و شخص خواهر دباغ هم در خصوص مسائل مربوط به کردستان و ناآرامیهای آن منطقه، به خاطر حضور عناصر ضد انقلاب و کومله ها در سالهای نخستین پیروزی انقلاب و مخصوصاً شکستن حصر پاوه، لازم است که توضیحات بیشتری داده شود؛ چرا که ذکر جزئیات تاریخ که آیینه تمام نمای امروز برای فرداهاست، جهت اطلاع نسل فردا که به این مسائل از دریچه چشم تاریخ نگاه خواهند کرد، کاملاً بایسته و ضروری است.
همان طور که قبلاً گفتم، یک شخص در جایگاه فرماندهی، می تواند دو گونه موضع گیری داشته باشد: یکی اینکه حیطه مسئولیتش را منحصر به حوزه خاص فرماندهی خود کند. دیگر اینکه در تمام حوزه هایی که احساس کند می تواند مفید باشد، وارد عمل شود و خواهر دباغ اینگونه بود؛ یعنی نسبت به خارج از همدان، موضع گیری بی طرفانه ای نکرد، بلکه جغرافیای مسئولیتش را فراتر از مرزهای همدان تلقی کرد. ایشان در آن مقطع، خود و افراد تحت فرماندهی اش را در کردستان، سنندج، کامیاران،
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 357
پاوه و هر جایی که در آن بیم فتنه علیه انقلاب نوپای اسلامی می رفت وارد عمل کرد و این خود خیلی مهم است. خواهر دباغ می توانست مثل خیلیهای دیگر که نکردند، پای خود را کنار بکشد و اعلام کند که خود همدان به اندازه کافی دل مشغولی دارد و الحق هم اینگونه بود.
در آن شرایط، ممکن بود همدان هر روز توسط عناصر ضد انقلاب مورد حمله قرار بگیرد؛ چرا که هم مرز کردستان بود و چه بسیار مورد هجوم قرار گرفت، ولی ایشان با شجاعت و جسارت مثال زدنی اش که مخصوص خود اوست، با یک تصمیم گیری و برنامه ریزی صحیح توانست هم در محدوده همدان آرامش ایجاد کند و هم با اعزام نیرو به کردستان، آن محدوده را نجات دهد و از شر عناصر مخرب و فتنه انگیز ضد انقلاب و کومله ها نجات دهد. من فکر می کنم اگر بی انصافی نباشد، هر کس دیگری بود، بیشتر نیروها را در حیطه فرماندهی خودش نگاه می داشت و جانب احتیاط را فرو نمی گذاشت؛ چرا که انسان ذاتاً محافظه کار است ولی خواهر دباغ در آن مقطع، مصلحت وقت را در آن می دید که بدان عمل کرد و اتفاقاً بهترین نتیجه را هم گرفت. راهبرد ـ استراتژی ـ ایشان در مبارزه با ضد انقلاب، راهبرد بسیار هوشمندانه ای بود؛ یعنی اینکه آمد و به نیروهای ضد انقلاب در سرزمینهای خودشان حمله کرد و صبر نکرد که آنها حمله کنند و بعد از حمله آنها اقدام به پاسخگویی کند. طبیعی است که جنگ اگر در خارج از خانه باشد، هم حمله و هم دفاع راحت است تا در داخل خانه؛ یعنی اگر تو در خانه ات باشی و مورد هجوم قرار بگیری، سخت تر می توانی خودت را جمع و جور کنی، زیرا راه عقب نشینی نداری و اگر منزلت را از دست داده ای، جای دیگری نداری که در آن موضع بگیری؛ ولی اگر در خارج از خانه باشی، حداقلش این است که تا خانه ات می توانی عقب نشینی کنی. راهبرد خواهر دباغ هم این بود؛ حمله به موضع و جبهه ضد انقلاب در داخل خانه شان. ایشان سپاه همدان را برای این امر مهم بسیج کرد و نیروهایش را به پاوه و سنندج و کامیاران فرستاد و غائله کردستان را ختم کرد و حضور همین برادران سپاه همدان و دیگر نیروهای تقریباً هم مرز با کردستان نظیر کرمانشاه و زنجان بود که باعث ختم به خیر شدن آشوب کردستان شد که طبیعتاً در رأس این نیروهای انقلابی، مسلمان و جان بر کف، خواهر دباغ بود که نقش همه این عزیزان در
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 358
این موفقیت و نجات بخش اعظمی از خطه کردنشین کشور عزیزمان از چنگال ضد انقلابیون و کومله ها ـ که از طرف اجانب تحریک و تجهیز می شدند ـ نقشی بسیار شفاف، نجات بخش و غیرقابل انکار است.
البته ذکر کلمه ضد انقلاب و اشاره نکردن به فضای آن روزهای پس از انقلاب و اعمال ننگین، وحشیانه و جنایت باری که این افراد مرتکب می شدند شاید نتواند عمق قضیه و جنایتهای ایشان را بنماید و نسل فردا تصویر روشنی از ددمنشیهای آنها نداشته باشد. پس در این مجال، بی محل نیست اگر به این مسائل هم اشاره ای ـ ولو مختصر ـ بشود؛ خصوصاً که شاید با ذکر این جزئیات، بیش از پیش به اهمیت کاری که خواهر دباغ کرد پی ببریم.
افراد ضد انقلاب در هیچ یک از کارهایشان منطق مشخصی نداشتند و طبیعتاً از چنین اشخاصی، توقع داشتن رحم و مروت هم توقع بسیار غیرمنطقی ای می باشد. فضایی که اینان در آن زمان ایجاد کرده بودند، فضایی بود مبتنی بر ترس و ایجاد وحشت و ارعاب که این فضا را به وحشتناک ترین شکلی ترتیب داده بودند؛ مثلاً همین که زمزمه ای شنیده می شد مبنی بر اینکه سر کسی بریده شده یا تن شخصی را با اتوی داغ سوزانده اند، چه بسیار کسانی که از وحشت حتی غش می کردند. حالا تصور کنید در آن شرایط، رفتن به منطقه کردستان و درگیر شدن با چنین اشخاص وحشی ای، از عهده هر کسی برنمی آمد و کسی که این کار را می کرد، طبعاً نمی توانست یک آدم معمولی باشد و ویژگیهای یک شخص عادی را داشته باشد. اینجاست که دیگر واقعاً شجاعت، جنسیت بردار نیست، زن و مرد نمی شناسد و معیار، تنها، اعتقاد، ایمان و بینش عمیق الهی است که پشتوانه ای می شود برای بی باکی و نترسی انسان. قطعاً مردی که هنوز خیلی به دنیا و سرگرمیهایش پایبندی دارد، نمی تواند در طی این طریق، ثابت قدم باشد. شاعر می گوید:
آماده شدم تا که شوم قربانی
من را ز سر بریده می ترسانی؟
گر من ز سر بریده می ترسیدم
در محفل عاشقان نمی گردیدم!
خواهر دباغ چنین ثبات قدمی داشت. یادم می آید که در آن روزها وقتی می خواستیم مثلاً از سنندج به طرف بیجار برویم، اولاً در طول هفته یک تیپ مسلح از نیروهای خودی، پیشاپیش حرکت می کرد و جاده را پاکسازی می نمود تا ما بتوانیم رفت و آمد
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 359
کنیم. در ثانی اصلاً معلوم نبود که در فاصله پاکسازیها تا تردد ما، کمین تازه ای سبز نشده باشد. عبور از این جاده به گونه ای بود که به قول رزمندگان و همرزمان، هر کسی آماده عبور می شد، شهید و رفتنی محسوب می شد. در خاطر من هست که آن روزها، یکی از وزیران محترم وقت به سقز آمده و در همان شهر سقز مورد حمله نیروهای ضد انقلاب قرار گرفته بود و ماشینش را به گلوله بسته بودند و عمق فاجعه چنان بود که به شهادت دیگران، زنده ماندن آن بزرگوار تنها به یک معجزه شبیه بود. آن وقتها، هر موقع که می خواستیم با هم خداحافظی کنیم، همه ما احساس می کردیم که شاید این آخرین خداحافظی پیش از شهادت ما باشد و بارها این احساس برایمان پیش آمد. در کردستان هر شب حمله ای پیش می آمد و ممکن نبود که شبی بخوابیم و مورد حمله واقع نشویم. روزها هم در مسیر ترددمان، همواره با کمینهایی رو به رو می شدیم که ضد انقلابها زده بودند. روزی نمی شد که در همان مسیر عبوری جاده کامیاران به سنندج ـ علی رغم پاکسازی شدن ـ دو ـ سه نفر را گیر نیندازند. کیفیت کار هم بدین گونه بود که چند نفر از نیروهای ما را می گرفتند و پس از اینکه بشدت آنها را شکنجه می کردند، به طرز وحشیانه ای به شهادت می رساندند و جنازه آنها را سر خیابان می گذاشتند؛ آن هم جنازه های بی سر! بعد از مدتی هم سر آنها را پیدا می کردیم که گوش تا گوش بریده شده، در سر راهی رها شده بود. آنها تمام این کارها را می کردند تا فضای رعب و وحشت را بیشتر القا کنند. حالا تصور تمام این مصائب یک طرف و حضور شجاعانه یک زن در چنین جغرافیایی یک طرف! من احساس می کنم که عواملی چون تربیت صحیح خانوادگی و ویژگیهای منحصر به فردی که خدا در وجود خانم دباغ قرار داده بود و ایمان سرشاری که داشت، همه و همه دست به دست هم داده بودند تا از ایشان چنین شخصیتی بسازند. در ضمن همراهی با امام و برخورداری از نقش روحانی ایشان هم مزید بر علت بود تا از یک زن، شخصیت وارسته ای بسازد و چنانش پدید بیاورد که بشود خواهر مرضیه دباغ! زنی مؤمن، شجاع، متعهد، مسئولیت پذیر و... که کمتر بتوان همانندی برایش یافت. سخنانم را به آیه ای از قرآن ختم می کنم. خداوند تبارک و تعالی در قرآن می فرمایند:
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 360
و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و این «فینا» با «فی سبیل الله » فرق می کند. «فینا» یعنی با هم، عجین در ما و خلاصه اینکه در طول ما، ولی در «فی سبیل الله » یک مرتبه پایین تری از «فینا» وجود دارد؛ یعنی در مسیر ولایت حرکت کننده را مورد خطاب قرار می دهد. رابطه ای که در «فی سبیل الله » وجود دارد یک رابطه عرضی است ولی در «فینا» یک رابطه طولی که مرزها را درنوردیده و مصداق «جاهدوا فینا» می باشد؛ یعنی نه تنها در مسیر الهی امام (س) حرکت کرده، بلکه اصلاً با این مسیر یکی شده و به وحدت رسیده است. ایشان نه تنها در خط امام (س)، خطی که امام (س) آن را تبیین و تشریح نموده طی طریق کرده، بلکه اصلاً خود، خط آن بزرگوار بوده است.
حال اگر کسی بخواهد واقعاً به سعادت و نیکنامی اخروی برسد باید زیر پرچم حق، طی طریق کند. ولایت قطعاً یک مسیر، گذرگاه و جاده عبور بی تردیدی است که سالک را به سعادت و بلندمرتبگی می رساند. یک روزگاری، امام (س) خواهر دباغ را به یک منبع عظیم انسانیت و روحانیت گره زده و او را به کسوت اصحاب خودش درآورده است و از آن پس ایشان به نمایندۀ شاخص آن بزرگمرد تاریخ و رهبر عظیم الشأن و پایه گذار نظام اسلامی ایران، بدل شده است. طبیعی است که خواهر دباغ در لبنان و فلسطین و همدوش شهید دکتر چمران و ابوجهاد، در کردستان، پاوه، سنندج و هر جای دیگر و در هر مقام و مرتبتی ـ چه در جایگاه فرماندهی سپاه و چه به عنوان سفیر امام (س) در سفر به شوروی و ملاقات با گورباچف ـ دنباله رو همان مسیری بود که امام (س) شاخصه و قالبش را در خود او به ودیعت نهاده بود. تمام اینها به ساختار شخصیتی این زن بستگی دارد؛ شخصیتی که توانسته در محور ولایت قرار بگیرد و رفته رفته بخشی از این کیفیت روحانی و الهی باشد و تنها به دنباله روی اکتفا نکند. کوتاه سخن اینکه خود بدل به جاده شود نه عابری عبوری. خلاصه تمام اینها که گفتم شاید یک از هزاران نشود به قول حضرت مولانا:
مجملش گفتم، نگفتم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 361
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 362