روایت دوم

سردار عسگری

‏ ‏

‏ ‏

سردار عسگری

‏آشنایی ام با خانم دباغ به سال 1359 برمی گردد؛ یعنی زمانی که جنگ کردستان ادامه‏‎ ‎‏داشت. من در آن زمان، فرمانده سپاه کامیاران بودم. معمولاً برای مسیری که ما تردد‏‎ ‎‏می کردیم به علت اینکه شبها، یا ناامنی بود و یا می خواستیم استراحت کنیم، هنگام شب‏‎ ‎‏در سپاه همدان می ماندیم. اولین بار با اسم ایشان، آنجا آشنا شدم و خیلی برایم باعث‏‎ ‎‏تعجب بود. درست است که الآن ما خیلی راحت می توانیم حضور یک خانم را در‏‎ ‎‏صحنه های سیاسی، اجتماعی و حتی نظامی درک و توجیه کنیم، اما در سالهای 1358 و‏‎ ‎‏1359 شرایط بسیار سختی برای حضور زنان در صحنه های اجتماعی ـ سیاسی وجود‏‎ ‎‏داشت. اگرچه به برکت وجود امام (س) بخشی از این مشکلات حل شده بود ولی هنوز‏‎ ‎‏وضعیت به گونه ای نبود که یک زن بتواند مسئولیتی آن هم در حد فرماندهی سپاه در یک‏‎ ‎‏استان را به عهده بگیرد. از این رو، فرماندهی ایشان در آن مقطع برای ما بسیار باعث‏‎ ‎‏تعجب بود. در آن شرایط احساس من این بود این خانم که فرماندهی سپاه همدان را به‏‎ ‎‏عهده دارد ـ یعنی خواهر دباغ ـ یک خط شکنی کرده و در آن وانفسای حضور سیاسی‏‎ ‎‏زنان، به نوعی سنت شکنی و هنجارگریزی نموده است. هر چند امروز دیگر هنری‏‎ ‎‏نیست که یک زن در صحنه فرهنگی ـ اجتماعی یا حتی سیاسی حاضر باشد ولی آن‏‎ ‎‏موقع خیلی مهم بود. ایشان هم در صحنه حاضر بودند و هم خوب حاضر بودند؛ یعنی‏‎ ‎‏یک تفاوت اساسی بین حضور در صحنه و خوب حاضر بودن در صحنه، وجود دارد.‏

‏     خانم دباغ با شمایل یک زن مسلمان و حزب اللهی، مسئولیتی را که تقریباً سخت تر از‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 353
‏آن در آن محیط نبود، به عهده داشت. همیشه آرزو داشتیم از نزدیک ایشان را ببینیم. یک‏‎ ‎‏شب که ما آنجا استراحت می کردیم صبح زود برای خواندن نماز و صرف صبحانه‏‎ ‎‏برخاستیم. پس از صبحانه من صدای زنی را شنیدم که داشت از نیروهای داخل محوطه‏‎ ‎‏سپاه همدان سان می دید. وقتی از ماهیت آن زن سؤال کردم، گفتند خواهر دباغ است. به‏‎ ‎‏خاطر دارم آن روز از یکی از نیروهای سپاه همدان که از سپاهیان کامیاران بود سؤال کردم‏‎ ‎‏که چگونه به فرماندهی یک زن رضایت دادید؟ آن شخص که علی همدانی نام داشت، با‏‎ ‎‏قاطعیت تمام و با لهجه همدانی پاسخ داد: خواهر دباغ شاید از لحاظ جنسیتی زن باشد‏‎ ‎‏ولی به تنهایی صد تا مرد را حریف است. در ضمن تحت فرماندهی ایشان بودن که عیب‏‎ ‎‏و عار نیست و کسر شأن نمی آورد. به هر حال حق با او بود. آن صبح که سان دیدن خواهر‏‎ ‎‏دباغ را دیدم و اینکه چه نظم و انضباط و سنگینی ای بر جمع حاکم کرده بود، احساس‏‎ ‎‏کردم واقعاً از پس فرماندهی خوب برمی آید و در کارش موفق است. حال اینکه چرا‏‎ ‎‏بعدها در این سمت ابقا نشد، شاید یا به مصلحت نبود و یا مردها به کارآیی و کارآمدی‏‎ ‎‏مطلوب تر رسیده بودند. با این وجود، باز هم می گویم که هنجارشکنی آن روز خواهر‏‎ ‎‏دباغ در آن شرایط خاص جامعه چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت و من از این‏‎ ‎‏مسأله درس بزرگی فراگرفتم.‏

‏     در آن زمان، البته تعداد دیگری از خواهران بودند که در مناطق عملیاتی حضور‏‎ ‎‏می یافتند ولی به خاطر جوّ فرهنگی آن مقطع و مسائل دیگر، طبیعی بود که هیچ یک در‏‎ ‎‏جایگاه خواهر دباغ نباشند. اینان هنگام حضور در منطقه در مکانهای خاصی اسکان‏‎ ‎‏داده می شدند تا از همان مواضع به مسائل مربوط به پشتیبانی رزمندگان رسیدگی کنند. با‏‎ ‎‏این همه، کنار آمدن با فلسفه حضور زنان در جبهه هم در آن ایام و جا افتادن این مسأله،‏‎ ‎‏فقط و فقط به برکت وجود خواهر دباغ بود.‏

‏     هیچ گاه فراموش نمی کنم وقتی که در سپاه مریوان بودیم، مواضع ما در شهرها‏‎ ‎‏بشدت مورد بمباران و گلوله باران نیروهای دشمن قرار گرفت. در آن شرایط پیشنهاد‏‎ ‎‏دادیم که زنان را به جاهای امنتری منتقل کنند که در برابر این پیشنهاد ما، خواهر دباغ‏‎ ‎‏بشدت موضع گرفتند و ما را مورد انتقاد قرار دادند که مگر چه فرقی بین زنان و مردان‏‎ ‎‏وجود دارد؟ اگر قرار به شهادت باشد که همه ما شهید می شویم. زن و مرد ندارد! مگر‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 354
‏خون زنان رنگین تر از خون رزمندگان است؟ گفتیم: آخر اینجا بمباران می شود و ما‏‎ ‎‏مردان وظیفه داریم اینجا بمانیم. باز خواهر دباغ پاسخ دادند و من هم در مقابل اعتراض‏‎ ‎‏رزمندگان دیگر که مایل بودند زنان را به جاهای امن تری بفرستیم، ایستادگی کردم و گفتم‏‎ ‎‏که لازم نیست زنان به هیچ کجا بروند؛ چرا که تحت تأثیر روحیه و بیان خواهر دباغ قرار‏‎ ‎‏گرفته و پی برده بودم که اینان، آنجا که اقتضا کند و مصلحت باشد، از هر مردی، مردتر و‏‎ ‎‏مردانه ترند و من هیچ گاه این مورد را فراموش نمی کنم و همیشه تصویر آن مکالمه در‏‎ ‎‏ذهنم جاری و باقی است. ‏

‏     یک بار هم که در جلسه کمیسیون دفاع شرکت کرده بودم و خواهر دباغ را هم آنجا‏‎ ‎‏زیارت کردم، بحثی پیش آمد که به عبور و پرواز هواپیماهای بیگانه از روی مرزهای‏‎ ‎‏هوایی ما مربوط می شد. یک بخش دیگر بحث مذکور هم به مناطق مرزی و امنیت کشور‏‎ ‎‏ارتباط داشت. یادم می آید که در آن جلسه ایشان چنان مستدل و جامع دربارۀ بحث‏‎ ‎‏یادشده به اظهار نظر پرداختند که تمامی آقایانی که حضور داشتند، لب از سخن فروبسته‏‎ ‎‏و گوش می دادند؛ چرا که تسلط همه جانبۀ ایشان را نداشتند. خواهر دباغ در تمام‏‎ ‎‏سنگرها چه در سنگر جبهه و چه در سنگر مجلس که سمتهای مختلف داشته اند، نشان‏‎ ‎‏داده اند که یکی از سرداران بزرگ امور نظامی و غیرنظامی اعم از فرهنگی، اجتماعی و‏‎ ‎‏سیاسی و... بوده صاحب تخصص هستند و تنها بر حسب علاقه مندی نیست که توفیق‏‎ ‎‏می یابند. به صرف علاقه، کسی کارشناس نمی شود؛ مثلاً فردی که علاقه مند به امور‏‎ ‎‏نظامی است، الزاماً کارشناس امور نظامی نمی شود. با این وجود خواهر دباغ علاقه و‏‎ ‎‏تخصص را توأم با هم دارند. به اضافه اینکه روحیه سلحشوری و شجاعت را هم دارا‏‎ ‎‏هستند. همین که ایشان در آن بحبوحه اوایل انقلاب، فرماندهی سپاهی نظیر سپاه همدان‏‎ ‎‏را با توجه به مسائل حاشیه ای آن روزها از قبیل حضور کومله ها، غائله کردستان، پاوه و...‏‎ ‎‏پذیرفتند، نمایانگر روحیه، شخصیت و آگاهی بالای ایشان است و من تمامی این ویژگیها‏‎ ‎‏را در اظهار نظر کردنشان در آن جلسه مجلس، بعینه دیدم؛ به عنوان مثال ایشان بحثی‏‎ ‎‏پیرامون امنیت هوایی می کردند، که جز داشتن تخصص بسیار بالا، هیچ کیفیت دیگری‏‎ ‎‏نمی توانست بر آگاهی بسیار ارزشمند و کارشناسانه ایشان دلالت کند.‏

‏     پیش از شروع جنگ ـ چنانکه قبلاً اشاره شد ـ ما درگیر مسائل کردستان بودیم و‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 355
‏اعضای خط مقدم این جبهه، نیروهایی بودند که به امر و تحت فرماندهی خواهر دباغ از‏‎ ‎‏سپاه همدان اعزام می شدند. این هم یکی از خصیصه های بارز ایشان است که مسئولیت‏‎ ‎‏خود را تنها به حوزه ای خاص منحصر نمی دانند که مثلاً بگویند فرماندهی ام به همدان‏‎ ‎‏مربوط می شود و کردستان ارتباطی به من و نیروهای تحت امر و فرماندهی ام ندارد. بلکه‏‎ ‎‏ایشان علاوه بر فرماندهی سپاه همدان، پشتیبانی از منطقه عملیاتی آن جبهه را هم ـ جبهه‏‎ ‎‏کردستان ـ عهده دار بودند.‏

‏     بارها و بارها هم این بحث پیش آمده که خواهر دباغ برای فرماندهی، حکم از که‏‎ ‎‏داشته اند و چه ها و چه ها! من فکر می کنم این مسأله آنقدر اهمیت ندارد. مهم ترین مسأله‏‎ ‎‏در این برهه این است که در ایشان چه شایستگیها و سزاواریهایی وجود داشته که مثلاً‏‎ ‎‏حضرت امام (س) به عنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران اشاره کرده و شهید آیت الله ‏‎ ‎‏مدنی به عنوان یک فقیه، از بین تمام زنان، ایشان را انتخاب کرده و حکم فرماندهی‏‎ ‎‏ایشان را صادر نموده اند. آری! مهم ترین مسأله این است و همین که این انتخاب، انتخابی‏‎ ‎‏بر مبنای شایسته ترین زن و انتخاب اصلح بوده است نه انتخابی از سر اجبار و اضطرار.‏‎ ‎‏در انتخاب ایشان، قطعاً امام (س) منظور داشته و حتی می توان گفت منظور امام (س) این‏‎ ‎‏بود که اولاً حضور مقتدرانه، سالم و سزاوار زن را در جامعه در مقایسه با پیش از انقلاب‏‎ ‎‏که چه بسا در حد ابراز تنزل می کرد، تثبیت کنند. ثانیاً به تمام دنیا بفهمانند که ما بر مبنای‏‎ ‎‏الگوهایی که داریم مثل ائمه اطهار (ع) و معصومین (ع)، مشابه سازی می کنیم؛ چرا که‏‎ ‎‏بدون الگو راه به جایی نمی بریم و دچار انحراف می شویم. اصلاً قصد امام (س)،‏‎ ‎‏الگوسازی و منزلت بخشی به شخصیت زنی بود که الگویی چون حضرت زهرا (س) را‏‎ ‎‏پیش رو دارد.‏

‏     حضرت امام (س) فرزانه ای بی بدیل و حکیمی بی مانند بودند که از هر چیز در جای‏‎ ‎‏مخصوص به خود استفاده می کردند. آن بزرگوار، خواهر دباغ را انتخاب کردند تا بگویند‏‎ ‎‏اینگونه باشید تا به این منزلت برسید. حضرت امام (س) قصد داشتند به همه بفهمانند‏‎ ‎‏که مصداق تمام مفاهیمی که گفته شد این زن است. اینکه بارها شنیده بودیم مرد از دامان‏‎ ‎‏زن به معراج می رود، زن باید حضوری غیر منفعلانه داشته باشد، باید عفیف و محجوب‏‎ ‎‏و محجبه باشد و... طبیعتاً دنبال الگو و نمونه اش می گشتیم. حضرت امام (س) با این‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 356
‏انتخاب، این الگو را به من و من های نوعی، خواهرانمان، دخترانمان، مادرانمان و... نشان‏‎ ‎‏دادند تا هم این الگو را بشناسیم و هم پی به حکمت الهی حضرت امام (س) ببریم.‏

‏     زمانی هم که خواهر دباغ به عنوان سفیر حضرت امام خمینی (س) به شوروی رفت‏‎ ‎‏تا پیام تاریخی ایشان را که بر قدرت ایمان و آینده نگری حضرت امام (س) بیش از پیش‏‎ ‎‏صحه می گذاشت به گورباچف ـ رئیس جمهوری و دبیر کل حزب کمونیست شوروی ـ‏‎ ‎‏برساند، تأیید دیگری از آن بزرگوار گرفت. طبیعی است که همراهی با این هیأت، که‏‎ ‎‏فرستاده امام است و در رأس آن آیت الله جوادی آملی قرار دارد، افتخاری نیست که‏‎ ‎‏نصیب هر کسی بشود. با این همه خواهر دباغ، شخصیتی است که در هر منصب و پستی‏‎ ‎‏قرار بگیرد، صلاحیت و شایستگی اش را دارد.‏

‏     کوتاه سخن اینکه ایشان با اشاره امام (س) به فرماندهی سپاه پاسداران می رسد.‏‎ ‎‏همان سپاهی که خود حضرت امام (س) همواره می فرمودند: «ای کاش من هم یک‏‎ ‎‏پاسدار بودم.»‏‎[1]‎‏ به هر حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!‏

‏    ‏‏درباره نقش سپاه همدان و شخص خواهر دباغ هم در خصوص مسائل مربوط به‏‎ ‎‏کردستان و ناآرامیهای آن منطقه، به خاطر حضور عناصر ضد انقلاب و کومله ها در‏‎ ‎‏سالهای نخستین پیروزی انقلاب و مخصوصاً شکستن حصر پاوه، لازم است که‏‎ ‎‏توضیحات بیشتری داده شود؛ چرا که ذکر جزئیات تاریخ که آیینه تمام نمای امروز برای‏‎ ‎‏فرداهاست، جهت اطلاع نسل فردا که به این مسائل از دریچه چشم تاریخ نگاه خواهند‏‎ ‎‏کرد، کاملاً بایسته و ضروری است.‏

‏     همان طور که قبلاً گفتم، یک شخص در جایگاه فرماندهی، می تواند دو گونه‏‎ ‎‏موضع گیری داشته باشد: یکی اینکه حیطه مسئولیتش را منحصر به حوزه خاص‏‎ ‎‏فرماندهی خود کند. دیگر اینکه در تمام حوزه هایی که احساس کند می تواند مفید باشد،‏‎ ‎‏وارد عمل شود و خواهر دباغ اینگونه بود؛ یعنی نسبت به خارج از همدان، موضع گیری‏‎ ‎‏بی طرفانه ای نکرد، بلکه جغرافیای مسئولیتش را فراتر از مرزهای همدان تلقی کرد.‏‎ ‎‏ایشان در آن مقطع، خود و افراد تحت فرماندهی اش را در کردستان، سنندج، کامیاران،‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 357
‏پاوه و هر جایی که در آن بیم فتنه علیه انقلاب نوپای اسلامی می رفت وارد عمل کرد و‏‎ ‎‏این خود خیلی مهم است. خواهر دباغ می توانست مثل خیلیهای دیگر که نکردند، پای‏‎ ‎‏خود را کنار بکشد و اعلام کند که خود همدان به اندازه کافی دل مشغولی دارد و الحق هم‏‎ ‎‏اینگونه بود.‏

‏     در آن شرایط، ممکن بود همدان هر روز توسط عناصر ضد انقلاب مورد حمله قرار‏‎ ‎‏بگیرد؛ چرا که هم مرز کردستان بود و چه بسیار مورد هجوم قرار گرفت، ولی ایشان با‏‎ ‎‏شجاعت و جسارت مثال زدنی اش که مخصوص خود اوست، با یک تصمیم گیری و‏‎ ‎‏برنامه ریزی صحیح توانست هم در محدوده همدان آرامش ایجاد کند و هم با اعزام نیرو‏‎ ‎‏به کردستان، آن محدوده را نجات دهد و از شر عناصر مخرب و فتنه انگیز ضد انقلاب و‏‎ ‎‏کومله ها نجات دهد. من فکر می کنم اگر بی انصافی نباشد، هر کس دیگری بود، بیشتر‏‎ ‎‏نیروها را در حیطه فرماندهی خودش نگاه می داشت و جانب احتیاط را فرو‏‎ ‎‏نمی گذاشت؛ چرا که انسان ذاتاً محافظه کار است ولی خواهر دباغ در آن مقطع، مصلحت‏‎ ‎‏وقت را در آن می دید که بدان عمل کرد و اتفاقاً بهترین نتیجه را هم گرفت. راهبرد‏‎ ‎‏ـ استراتژی ـ ایشان در مبارزه با ضد انقلاب، راهبرد بسیار هوشمندانه ای بود؛ یعنی اینکه‏‎ ‎‏آمد و به نیروهای ضد انقلاب در سرزمینهای خودشان حمله کرد و صبر نکرد که آنها‏‎ ‎‏حمله کنند و بعد از حمله آنها اقدام به پاسخگویی کند. طبیعی است که جنگ اگر در‏‎ ‎‏خارج از خانه باشد، هم حمله و هم دفاع راحت است تا در داخل خانه؛ یعنی اگر تو در‏‎ ‎‏خانه ات باشی و مورد هجوم قرار بگیری، سخت تر می توانی خودت را جمع و جور کنی،‏‎ ‎‏زیرا راه عقب نشینی نداری و اگر منزلت را از دست داده ای، جای دیگری نداری که در‏‎ ‎‏آن موضع بگیری؛ ولی اگر در خارج از خانه باشی، حداقلش این است که تا خانه ات‏‎ ‎‏می توانی عقب نشینی کنی. راهبرد خواهر دباغ هم این بود؛ حمله به موضع و جبهه ضد‏‎ ‎‏انقلاب در داخل خانه شان. ایشان سپاه همدان را برای این امر مهم بسیج کرد و‏‎ ‎‏نیروهایش را به پاوه و سنندج و کامیاران فرستاد و غائله کردستان را ختم کرد و حضور‏‎ ‎‏همین برادران سپاه همدان و دیگر نیروهای تقریباً هم مرز با کردستان نظیر کرمانشاه و‏‎ ‎‏زنجان بود که باعث ختم به خیر شدن آشوب کردستان شد که طبیعتاً در رأس این‏‎ ‎‏نیروهای انقلابی، مسلمان و جان بر کف، خواهر دباغ بود که نقش همه این عزیزان در‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 358
‏این موفقیت و نجات بخش اعظمی از خطه کردنشین کشور عزیزمان از چنگال ضد‏‎ ‎‏انقلابیون و کومله ها ـ که از طرف اجانب تحریک و تجهیز می شدند ـ نقشی بسیار شفاف،‏‎ ‎‏نجات بخش و غیرقابل انکار است.‏

‏     البته ذکر کلمه ضد انقلاب و اشاره نکردن به فضای آن روزهای پس از انقلاب و‏‎ ‎‏اعمال ننگین، وحشیانه و جنایت باری که این افراد مرتکب می شدند شاید نتواند عمق‏‎ ‎‏قضیه و جنایتهای ایشان را بنماید و نسل فردا تصویر روشنی از ددمنشیهای آنها نداشته‏‎ ‎‏باشد. پس در این مجال، بی محل نیست اگر به این مسائل هم اشاره ای ـ ولو مختصر ـ‏‎ ‎‏بشود؛ خصوصاً که شاید با ذکر این جزئیات، بیش از پیش به اهمیت کاری که خواهر دباغ‏‎ ‎‏کرد پی ببریم.‏

‏     افراد ضد انقلاب در هیچ یک از کارهایشان منطق مشخصی نداشتند و طبیعتاً از چنین‏‎ ‎‏اشخاصی، توقع داشتن رحم و مروت هم توقع بسیار غیرمنطقی ای می باشد. فضایی که‏‎ ‎‏اینان در آن زمان ایجاد کرده بودند، فضایی بود مبتنی بر ترس و ایجاد وحشت و ارعاب‏‎ ‎‏که این فضا را به وحشتناک ترین شکلی ترتیب داده بودند؛ مثلاً همین که زمزمه ای شنیده‏‎ ‎‏می شد مبنی بر اینکه سر کسی بریده شده یا تن شخصی را با اتوی داغ سوزانده اند، چه‏‎ ‎‏بسیار کسانی که از وحشت حتی غش می کردند. حالا تصور کنید در آن شرایط، رفتن به‏‎ ‎‏منطقه کردستان و درگیر شدن با چنین اشخاص وحشی ای، از عهده هر کسی برنمی آمد و‏‎ ‎‏کسی که این کار را می کرد، طبعاً نمی توانست یک آدم معمولی باشد و ویژگیهای یک‏‎ ‎‏شخص عادی را داشته باشد. اینجاست که دیگر واقعاً شجاعت، جنسیت بردار نیست،‏‎ ‎‏زن و مرد نمی شناسد و معیار، تنها، اعتقاد، ایمان و بینش عمیق الهی است که پشتوانه ای‏‎ ‎‏می شود برای بی باکی و نترسی انسان. قطعاً مردی که هنوز خیلی به دنیا و سرگرمیهایش‏‎ ‎‏پایبندی دارد، نمی تواند در طی این طریق، ثابت قدم باشد. شاعر می گوید:‏

‏ ‏

‏آماده شدم تا که شوم قربانی‏

‎ ‎‏من را ز سر بریده می ترسانی؟‏

‏گر من ز سر بریده می ترسیدم‏

‎ ‎‏در محفل عاشقان نمی گردیدم!‏

‏ ‏

‏     خواهر دباغ چنین ثبات قدمی داشت. یادم می آید که در آن روزها وقتی می خواستیم‏‎ ‎‏مثلاً از سنندج به طرف بیجار برویم، اولاً در طول هفته یک تیپ مسلح از نیروهای‏‎ ‎‏خودی، پیشاپیش حرکت می کرد و جاده را پاکسازی می نمود تا ما بتوانیم رفت و آمد‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 359
‏کنیم. در ثانی اصلاً معلوم نبود که در فاصله پاکسازیها تا تردد ما، کمین تازه ای سبز نشده‏‎ ‎‏باشد. عبور از این جاده به گونه ای بود که به قول رزمندگان و همرزمان، هر کسی آماده‏‎ ‎‏عبور می شد، شهید و رفتنی محسوب می شد. در خاطر من هست که آن روزها، یکی از‏‎ ‎‏وزیران محترم وقت به سقز آمده و در همان شهر سقز مورد حمله نیروهای ضد انقلاب‏‎ ‎‏قرار گرفته بود و ماشینش را به گلوله بسته بودند و عمق فاجعه چنان بود که به شهادت‏‎ ‎‏دیگران، زنده ماندن آن بزرگوار تنها به یک معجزه شبیه بود. آن وقتها، هر موقع که‏‎ ‎‏می خواستیم با هم خداحافظی کنیم، همه ما احساس می کردیم که شاید این آخرین‏‎ ‎‏خداحافظی پیش از شهادت ما باشد و بارها این احساس برایمان پیش آمد. در کردستان‏‎ ‎‏هر شب حمله ای پیش می آمد و ممکن نبود که شبی بخوابیم و مورد حمله واقع نشویم.‏‎ ‎‏روزها هم در مسیر ترددمان، همواره با کمینهایی رو به رو می شدیم که ضد انقلابها زده‏‎ ‎‏بودند. روزی نمی شد که در همان مسیر عبوری جاده کامیاران به سنندج ـ علی رغم‏‎ ‎‏پاکسازی شدن ـ دو ـ سه نفر را گیر نیندازند. کیفیت کار هم بدین گونه بود که چند نفر از‏‎ ‎‏نیروهای ما را می گرفتند و پس از اینکه بشدت آنها را شکنجه می کردند، به طرز‏‎ ‎‏وحشیانه ای به شهادت می رساندند و جنازه آنها را سر خیابان می گذاشتند؛ آن هم‏‎ ‎‏جنازه های بی سر! بعد از مدتی هم سر آنها را پیدا می کردیم که گوش تا گوش بریده شده،‏‎ ‎‏در سر راهی رها شده بود. آنها تمام این کارها را می کردند تا فضای رعب و وحشت را‏‎ ‎‏بیشتر القا کنند. حالا تصور تمام این مصائب یک طرف و حضور شجاعانه یک زن در‏‎ ‎‏چنین جغرافیایی یک طرف! من احساس می کنم که عواملی چون تربیت صحیح‏‎ ‎‏خانوادگی و ویژگیهای منحصر به فردی که خدا در وجود خانم دباغ قرار داده بود و ایمان‏‎ ‎‏سرشاری که داشت، همه و همه دست به دست هم داده بودند تا از ایشان چنین‏‎ ‎‏شخصیتی بسازند. در ضمن همراهی با امام و برخورداری از نقش روحانی ایشان هم‏‎ ‎‏مزید بر علت بود تا از یک زن، شخصیت وارسته ای بسازد و چنانش پدید بیاورد که بشود‏‎ ‎‏خواهر مرضیه دباغ! زنی مؤمن، شجاع، متعهد، مسئولیت پذیر و... که کمتر بتوان‏‎ ‎‏همانندی برایش یافت. سخنانم را به آیه ای از قرآن ختم می کنم. خداوند تبارک و تعالی‏‎ ‎‏در قرآن می فرمایند:‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 360
و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا‎[2]‎‏ و این «فینا» با «فی سبیل الله » فرق می کند. «فینا» یعنی با‏‎ ‎‏هم، عجین در ما و خلاصه اینکه در طول ما، ولی در «فی سبیل الله » یک مرتبه پایین تری‏‎ ‎‏از «فینا» وجود دارد؛ یعنی در مسیر ولایت حرکت کننده را مورد خطاب قرار می دهد.‏‎ ‎‏رابطه ای که در «فی سبیل الله » وجود دارد یک رابطه عرضی است ولی در «فینا» یک‏‎ ‎‏رابطه طولی که مرزها را درنوردیده و مصداق «جاهدوا فینا» می باشد؛ یعنی نه تنها در‏‎ ‎‏مسیر الهی امام (س) حرکت کرده، بلکه اصلاً با این مسیر یکی شده و به وحدت رسیده‏‎ ‎‏است. ایشان نه تنها در خط امام (س)، خطی که امام (س) آن را تبیین و تشریح نموده طی‏‎ ‎‏طریق کرده، بلکه اصلاً خود، خط آن بزرگوار بوده است.‏

‏     حال اگر کسی بخواهد واقعاً به سعادت و نیکنامی اخروی برسد باید زیر پرچم حق،‏‎ ‎‏طی طریق کند. ولایت قطعاً یک مسیر، گذرگاه و جاده عبور بی تردیدی است که سالک را‏‎ ‎‏به سعادت و بلندمرتبگی می رساند. یک روزگاری، امام (س) خواهر دباغ را به یک منبع‏‎ ‎‏عظیم انسانیت و روحانیت گره زده و او را به کسوت اصحاب خودش درآورده است و از‏‎ ‎‏آن پس ایشان به نمایندۀ شاخص آن بزرگمرد تاریخ و رهبر عظیم الشأن و پایه گذار نظام‏‎ ‎‏اسلامی ایران، بدل شده است. طبیعی است که خواهر دباغ در لبنان و فلسطین و‏‎ ‎‏همدوش شهید دکتر چمران و ابوجهاد، در کردستان، پاوه، سنندج و هر جای دیگر و در‏‎ ‎‏هر مقام و مرتبتی ـ چه در جایگاه فرماندهی سپاه و چه به عنوان سفیر امام (س) در سفر‏‎ ‎‏به شوروی و ملاقات با گورباچف ـ دنباله رو همان مسیری بود که امام (س) شاخصه و‏‎ ‎‏قالبش را در خود او به ودیعت نهاده بود. تمام اینها به ساختار شخصیتی این زن بستگی‏‎ ‎‏دارد؛ شخصیتی که توانسته در محور ولایت قرار بگیرد و رفته رفته بخشی از این کیفیت‏‎ ‎‏روحانی و الهی باشد و تنها به دنباله روی اکتفا نکند. کوتاه سخن اینکه خود بدل به جاده‏‎ ‎‏شود نه عابری عبوری. خلاصه تمام اینها که گفتم شاید یک از هزاران نشود به قول‏‎ ‎‏حضرت مولانا:‏

‏ ‏

‏مجملش گفتم، نگفتم زان بیان‏

‎ ‎‏ورنه هم افهام سوزد هم زبان‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 361

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 362

  • )) صحیفه امام؛ ج 15، ص 496.
  • )) عنکبوت / 69.