روایت دوم

حسین نیک فرجام

‏ ‏

حسین نیک فرجام

‏من از سال 1345 با خانم دباغ آشنا هستم. در آن زمان جلسه ای خانوادگی در همدان‏‎ ‎‏تشکیل می شد که دوستان زیادی در آن شرکت داشتند و یکی از آقایانی هم که در این‏‎ ‎‏جلسه حضور می یافتند، آقای صادق سجادی بودند. در ضمن ایشان موفق شده بودند‏‎ ‎‏کتابخانهای به نام «خرد» تأسیس کنند که این کتابخانه، اکنون به مسجد تبدیل شده است.‏

‏     آقای سجادی در تشکیل این مکان بسیار زحمت کشیدند. در آن مقطع من هم به این‏‎ ‎‏کتابخانه رفت و آمد داشتم و کتاب به امانت می گرفتم. در سال 1345، برای تحصیلات‏‎ ‎‏دانشگاهی عازم تهران شدم که اتفاقاً آقای سجادی هم در رشته اقتصاد دانشگاه ما‏‎ ‎‏تحصیل می کردند. مدت کوتاهی از این ماجرا گذشت. یک روز مشاهده کردم آقایی به‏‎ ‎‏نام حسن نزد آقای سجادی آمده که بعدها فهمیدم ایشان، همسر خانم دباغ هستند. این‏‎ ‎‏بزرگمرد از خاطرات سیاسی و اجتماعی خود برای ما تعریف می کردند و بعد از چند بار‏‎ ‎‏ملاقات، ما را نیز به منزل خود دعوت نمودند. وقتی به منزل ایشان رفتیم، احساس کردم‏‎ ‎‏که همسر ایشان یک فرد معمولی نیست. ایشان بسیار مهربان و دارای مناعت طبع بالایی‏‎ ‎‏بود. جرأت سیاسی این خانم در کارهای اجتماعی اش به گونه ای بود که من علاقه مند به‏‎ ‎‏فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شدم. ایشان با آنکه به ظاهر یک خانم خانه دار بودند، ولی‏‎ ‎‏صحبتها و تعابیرشان به گونه ای بود که یک خانم خانه دار به این صورت نمی توانست‏‎ ‎‏باشد. این مسأله برای من به عنوان یک جوان شهرستانی بسیار جالب بود که یک خانم تا‏‎ ‎‏این حد فعالیت و تحرک داشته باشد. در آن مقطع زمانی خانمها را می شد به دو دسته‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 381
‏تقسیم کرد: یک دسته گروه سنتی ای بودند که از چهارچوب دین و مسائل شرعی فراتر‏‎ ‎‏نمی رفتند. دسته دیگر خانمهایی بودند که تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار داشتند، اما در‏‎ ‎‏اولین برخوردی که با خانم دباغ داشتم پی به این نکته بردم ایشان علاوه بر آنکه فردی‏‎ ‎‏مقید به سنن مذهبی هستند، در عین حال فعالیتهای گسترده ای داشته اند. خواهر دباغ در‏‎ ‎‏فعالیتهای خودشان، با خانمها و آقایان، به راحتی ارتباط برقرار می کردند؛ در حالی که‏‎ ‎‏یک خانم سنتی شاید با یک مرد غریبه ارتباطی در حد سلام و احوال پرسی داشته باشد.‏‎ ‎‏خواهر دباغ در عین اینکه حجاب خود را حفظ می کردند، ولی در برخورد با دیگران‏‎ ‎‏بسیار راحت بودند. من احساس می کردم نکته درخشان شخصیت ایشان در همین‏‎ ‎‏ارتباطی بود که به طور تعریف شده با آقایان داشتند و در عین این ارتباط، به هیچ وجه‏‎ ‎‏دست و پابسته عمل نمی کردند.‏

‏     این بزرگوار در آن زمان، علی رغم وجود امکانات محدود اقتصادی، فوق العاده‏‎ ‎‏مهمان نواز، خوش برخورد و مبادی آداب بودند. در طرح مباحث و صحبتهای ایشان‏‎ ‎‏می شد متوجه شد که اعتقاد بسیار بالایی دارند و از وقت خود به بهترین شکل ممکن‏‎ ‎‏استفاده می کنند. همسرشان در فعالیتها، همراه خوبی برای خواهر دباغ بودند؛ مثلاً‏‎ ‎‏امکانات را فراهم و در ایشان ایجاد انگیزه می کردند. اگر هم کسی با خانم دباغ همکاری‏‎ ‎‏داشت، همسر ایشان ایمان داشتند که این همکاریها در جهت آرمانهای اجتماعی و‏‎ ‎‏سیاسی است.‏

‏     خانم دباغ در سالهای 1345 ـ 1346، در فضای آن زمان با وجود شش فرزندی که‏‎ ‎‏داشتند و بچه هایشان فاصله سنی چندانی با هم نداشتند و در خانه ای که از چندان‏‎ ‎‏امکاناتی برخوردار نبود، در عین حال با دانشجویان در ارتباط بودند که این ارتباط خود‏‎ ‎‏دربردارندۀ تبادل فرهنگی، سیاسی و اعتقادی بود. هر شخصی که با خانم دباغ ارتباط‏‎ ‎‏برقرار می کرد، خیلی راحت حرفهایش را با ایشان در میان می گذاشت. خواهر دباغ در‏‎ ‎‏برخورد اول، حالتش مثل حالت شخصی بود که با دیگری بحث می کند ولی در عین‏‎ ‎‏حال، برخوردی محترمانه دارد.‏

‏     یادم می آید موردی پیش آمد که بین ما بحثی در گرفت و من پاسخ ایشان را دادم و‏‎ ‎‏درضمن متوجه شدم با توجه به رشد فکری ای که همسرشان داشتند، حتی اگر لازم به‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 382
‏ادامۀ بحث بود، ایشان به منزل ما می آمدند و بحث می کردیم. معلوم بود این زوج‏‎ ‎‏علاقه مند به مسائل سیاسی هستند. در فضای منزل هم این دیدگاه و طرز زندگی‏‎ ‎‏مشخص بود؛ نحوه جریان ارتباطی این دو به گونه ای بود که هر دو نفر زبان یکدیگر را‏‎ ‎‏می فهمیدند و اگر یکی از دیگری کمکی می خواست و یا خواهش و خواسته ای داشت،‏‎ ‎‏حتماً طرف مقابل می پذیرفت و انجام می داد. نکته بسیار مهم دیگر، قدرت مدیریتی‏‎ ‎‏خواهر دباغ بود که حالا در نتیجه برخورد مناسب و همکارانۀ همسر ایشان به وجود‏‎ ‎‏آمده بود و یا در بستر تربیتی خانواده خودشان وجود داشته است؛ یعنی آنقدر فضای‏‎ ‎‏مزبور برای فعالیت این خانم مساعد بود که آن زمان، با آیت الله سعیدی هم در ارتباط‏‎ ‎‏بودند.‏

‏     پس از به وجود آمدن درگیریها در ارتباط با دیگران با دیگر گروههای سیاسی، آقای‏‎ ‎‏سجادی دستگیر می شوند و سایر دوستانی هم که در جلسات همدان بودند، گیر‏‎ ‎‏می افتند. ما پس از این دستگیریها، سعی کردیم که ارتباطها را محدود کنیم تا مشکلی‏‎ ‎‏پیش نیاید، بخصوص درباره یکی از افرادی که کمتر از ما با منزل خانم دباغ ارتباط‏‎ ‎‏داشت، بعدها بعضی اعضا به ایشان مشکوک شدند که پس از مدتی ارتباطها کاملاً قطع‏‎ ‎‏شد و منجر به دستگیری خانم دباغ شد. تا بعد از انقلاب، دیگر ارتباط خاصی به وجود‏‎ ‎‏نیامد تا اینکه در سال 1357، برای تشکیل سپاه همدان آمده بودند و یک سخنرانی‏‎ ‎‏داشتند. بعدها هم که ایشان مسئول سپاه همدان شدند، همراه با ایشان بودیم؛ اما بعد از‏‎ ‎‏انقلاب، ایشان از آمادگی بیشتری برخوردار بودند و ما نقش مدیریتی شان را بیشتر از‏‎ ‎‏سال 1345 می دیدیم. قبل از انقلاب این خانم چادر داشتند ولی بعد از انقلاب که‏‎ ‎‏همدان آمدند، به لحاظ موقعیت کاری شان، با یک مانتو و روسری بودند که حتی‏‎ ‎‏خانمهای تویسرکان سؤال کرده بودند که اشکالی ندارد که شما به جای چادر، مانتو و‏‎ ‎‏روسری پوشیده اید؟ که ایشان هم بلااشکال دانسته بودند و حتی روسری شان را هم‏‎ ‎‏داده بودند برای بچه های فلسطینی!‏

‏     من بعد از انقلاب به دلیل ارتباط کمی که با سپاه همدان داشتم، ارتباط و برخورد‏‎ ‎‏چندانی با خانم دباغ نداشتم ولی فرماندهی شان در قالب نظامی گری یک زن یک‏‎ ‎‏نوآوری محسوب می شد. بعد از پیروزی انقلاب زنان توانستند این سد را بشکنند و‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 383
‏خانم دباغ هم به سبب سوابق مبارزاتی ارزنده ای که داشتند، به خوبی از عهدۀ این مهم‏‎ ‎‏برآمدند. ایشان با توجه به اعتماد به نفس بالایشان، فرمانده شایسته ای بودند و احساس‏‎ ‎‏مسئولیتشان در آن شرایط بحرانی اول انقلاب، ایجاب می کرد که این پست را بر عهده‏‎ ‎‏داشته باشند.‏

‏     اوایل انقلاب من در سپاه نبودم، ولی به عنوان یک ناظر، باید بگویم که گروههای‏‎ ‎‏زیادی فعال بودند. مجاهدین خلق ـ منافقین ـ می خواستند کشور را در اختیار داشته‏‎ ‎‏باشند و به نحوی عقاید خود را اعمال کنند. به عقیدۀ من سپاه در آن شرایط، نقش‏‎ ‎‏آرامش بخش و امنیت دهنده داشت. متأسفانه برخی از گروهها به علت وجود خواسته ها‏‎ ‎‏و برنامه های جدا از حرکت مردم، می خواستند راه خود را بروند. خانم دباغ هم چون‏‎ ‎‏شناخت خوبی از این گروهها در داخل و خارج از کشور داشتند، قطعاً نقش‏‎ ‎‏تعیین کننده ای در فعالیتهای سپاه در اوایل انقلاب بر عهده شان بود، ولی من به علت‏‎ ‎‏ارتباط کمتری که با سپاه داشتم، راجع به نقش مدیریتی ایشان در سطح فرماندهی سپاه،‏‎ ‎‏مطلب خاصی برای بازگو کردن ندارم.‏

‏     باید گفت دیدن ایشان در جایگاه فرماندهی سپاه، شاید کمی غیرمنتظره بود و خیلیها‏‎ ‎‏تصور می کردند که فرمانده سپاه باید حتماً یک مرد باشد. البته این طرز فکر و نگرش در‏‎ ‎‏بادی امر، چندان هم نامعمول نبوده؛ چرا که به هر حال فرماندهی و فعالیت در امور‏‎ ‎‏نظامی، یک فعالیت و شغل مردانه محسوب می شود. اما بعد دیدیم که ایشان توانایی‏‎ ‎‏بالایی در فرماندهی و امور نظامی دارند و این برای ما عادی شد. بعدها هم که لیاقتها و‏‎ ‎‏تواناییهای خواهر دباغ بیشتر مشخص شد، تقریباً برای همه مسجل شد که انتخاب ایشان‏‎ ‎‏برای فرماندهی سپاه همدان، انتخاب درستی بوده است. این انتخاب شجاعانه، در واقع‏‎ ‎‏یک پیام اساسی داشت و آن این بود که خانمها و زنان هم می توانند در همۀ امور جامعه‏‎ ‎‏سهیم باشند. خانم دباغ ثابت کرد یک خانم می تواند در شرایط خاص، مخفیانه از کشور‏‎ ‎‏خارج شود و در خارج از کشور گروههای نظامی را ببیند و تجارب مختلف کسب کند. در‏‎ ‎‏واقع ایشان به عنوان یک زن متفاوت، در ذهن من وجود دارد. وقتی که من شنیدم ایشان‏‎ ‎‏به خاطر مداوای فرزندش به خارج از کشور رفت، ولی در واقع این تنها یک بهانه بود و‏‎ ‎‏خواهر دباغ برای ادامۀ فعالیتهای نظامی و سیاسی از کشور خارج شده بود، او را با تمام‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 384
‏وجود تحسین کردم. این مسأله برای من یکی از بزرگترین دلایل برجستگی و بزرگی‏‎ ‎‏ایشان است که چگونه در آن شرایط خفقان بار جامعه، یک زن با بهره گیری از حداقل‏‎ ‎‏امکانات، بیشترین استفاده را برد و با وجود کارهای منزل و مشکلات و مسائل‏‎ ‎‏خانوادگی و... به خارج از کشور رفت و فعالیتهای خود را پیگیری نمود.‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 385

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 386