ما به ناچار به خود آقا شیخ متوسل شدیم و از او خواستیم که خود شما کمک کنید تا حاج آقا وحید در حوزه علمیه مشهد بمانند، ایشان هم کمک کردند و حاج آقا وحید خراسانی قصد اقامت در مشهد کردند و درس مکاسب را شروع کردند، سپس کفایه را شروع کردند و بعد هم درس خارج را تدریس کردند. ایشان هفت- هشت سال در مشهد تدریس کردند. حوزه علمیه مشهد با وجود ایشان رونقی یافت. در آن اواخر که ما به درس خارج رسیده بودیم، مسئله نهضت با ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی شروع شد.
البته ناگفته نماند زمانی که من به مشهد آمدم. هنگامی بود که کودتای 28 مرداد سال 1332 و سقوط دولت دکتر مصدق واقع شد. من که در بیت آقا شیخ مجتبی قزوینی بودم (و دولت) سقوط کرد متوجه شدم که هر چند مرحوم آقا شیخ داخل منزل رادیو ندارند اما رادیوهایی که داخل مغازههای خیابان روشن بود و سخنرانی ها را پخش می کرد ایشان هم گوش می دادند و اخبار سیاسی را پیگیری می کردند.
از اینرو هنگامیکه مسئله قیام و نهضت امام شروع شد، ایشان اول کسی بود که به انقلاب پیوست و از حضرت امام در مشهد مقدس حمایت کرد. مدرسین وقت علمیه مشهد از جمله مرحوم آقا میرزا جواد
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 7
آقای تهرانی، مرحوم آقا شیخ کاظم دامغانی، مرحوم آقای بختیاری اعتماد الاسلام، آیتالله مروارید غالباً جلساتشان را در خدمت مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی تشکیل داده ولی برای اتخاذ تصمیم که می خواستند نتیجه بگیرند خدمت آیتالله حسن قمی میرفتند که آن موقع در خراسان پرچمدار انقلاب آیتالله قمی و آیتالله میلانی بودند. منتهی
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 8
حرکتی و جنب و جوشی در انقلاب مشهد وجود نداشت بخصوص آقای وحید خراسانی هم از مشهد هجرت کرد و به نجف اشرف مشرف شدند. ما رفتیم خدمت آقا شیخ مجتبی قزوینی که چه کنیم تا طلبه ها حرکت کنند؟ آقا شیخ فرمود که طلبه ها اول تکلیف خودشان را با این بزرگان روشن کنند، با این بزرگانی که در رأس حوزه علمیه مشهد هستند. مثل آقا میرزا احمد کفایی، فرزند مرحوم آخوند خراسانی، آیتالله میرزا حسین سبزواری- از مراجع مقیم مشهد- آیتالله میلانی، آیتالله قمی، آقا سید علی مدد مددی اینها پیرمردهایی بودند که در رأس خارج می گفتند و مورد احترام طلاب بودند. از آقا شیخ پرسیدم: تکلیف خودمان را چگونه روشن کنیم؟ فرمودند: بروید منزل کفایی و بقیه، ببینید چه می گویند و چکار میخواهند بکنند، حاضر هستند با شما همکاری بکنند یا خیر. برای این منظور ما ابتدا در مدرسه نواب اجتماع کردیم و همه طلبه ها جمع شدند، پیشنهاد را گفتیم آنها پذیرفتند. فردا صبح قرار شد منزل آقای کفایی برویم.
سردمدار این طلبه ها چه کسی بود؟
سردمدار اینها تقریباً بنده بودم و رفقای هم مباحثه ای که داشتیم، کس دیگری نبود. مرحوم آقای هاشمینژاد البته خیلی مؤثر بود ولی
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 9
ایشان در قم بودند، آقای واعظ طبسی هم توی طلبه ها نبودند که فعالیت بکنند ایشان به عنوان یک آقا زاده از دور جریان را نگاه میکرد و البته داخل مبارزه و انقلاب هم بود. البته آن روزی که طلاب به منزل آقای کفایی رفتند من نبودم، نقل کردند که: ما وقتی منزل ایشان رفتیم، وی به اندرون رفت و معلوم شد که از اندرون به شهربانی تلفن کرده و گفته است: طلاب ریخته اند به خانه من و شلوغ کردهاند مأموری بفرستید که اینها را متفرق کند. رئیس شهربانی با آیتالله قمی مشورت کرده بود که آقای کفایی چنین مطلبی را فرمودند و پیغام دادند چه کنیم. آیتالله قمی فرموده بودند که نه، شما اقدام نکنید من خودم پیغام می دهم که طلاب آنجا را ترک کنند. طلبه ها از آنجا بعنوان قهر و ناراحت بیرون آمدند و فهمیدند که آقای میرزا احمد کفایی با آنها همراه نیست، و به تعبیر دیگر با امام همراه نیست.
عصر آن روز قرار بود که منزل آیتالله سبزواری برویم، اینجا من بودم. وقتی رسیدیم ایشان داشت توی زیر زمین وضو می گرفت. من هم خدمت ایشان رفتم. گفتیم: آقا مسئله این است شما می خواهید چه کنید، نمی خواهید با یک تلگراف، حمایت و پشتیبانی از حاج آقا روح الله بکنید؟ ایشان گفت: من می روم نماز، نماز مغرب و عشا را می خوانم برمی گردم و به شما جواب می دهم. طلبه ها هم قانع شدند در منزل ایشان
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 10
ماندند. خوب ما دیدیم که وقت نماز مغرب و عشا گذشت آقا نیامد؛ خبر دادند که آقا سوار درشکه شده و به منزل آقا زاده اش رفته است. ایشان آن موقع در مشهد درشکه داشت و ماشین سوار نمی شد. ما آمدیم بیرون دیدیم که رئیس کلانتری با یک عده ای از پاسبانها دارد می آید، رئیس کلانتری پرسید: چه خبری منزل آقای سبزواری بوده است؟ یکی از آقایان گفت هیچ خبری نبوده است، ما رفتیم خدمت رئیس خودمان احوالپرسی کنیم و حالا هم بر می گردیم. قضیه را به شوخی برگزار کردند و تمام شد. اما شب منزل آقا سید مدد مددی بیرجندی رفتیم، ایشان مریض بود افراد بیت گفتند: برای اینکه آقا ناراحت نشوند، کسی از طلاب به اتاق استراحت ایشان نرود. طلاب دو نفر نماینده را تعیین کردند که یکی پسر آقای تهامی بود و دیگری یکی از طلاب، آندو داخل اتاق ایشان رفته و با وی صحبت کردند اما مدت کوتاهی بعد بیرون آمدند و گفتند: آقا فرمودند که هر کاری که آقای سبزواری و آقای کفایی بکنند من هم می کنم. خوب گفتیم: به ایشان بگویید که آقای سبزواری و آقای کفایی هیچ کاری نمی کنند شما خودتان چه می کنید؟ ایشان گفته بود: من هم کاری نمی کنم. اصرار شد که این جوری که نمی شود شما تکلیف دارید، وظیفه دارید. فرموده بود که استخاره می کنم. بعد هم خبر آوردند که استخاره ایشان بد آمده است، به این ترتیب این سه نفر حذف شدند. فردای آن روز نوبت دیدار با آیتالله العظمی میلانی و آیتالله قمی شد. دیدار با آیتالله میلانی خیلی خوب بود، در بیت ایشان مرحوم شهید هاشمی نژاد صحبت کرد. صحبتهای بسیار خوبی شد و بعد هم منزل آیتالله قمی که خوب حمایت کردند و بعد از ایشان هم بدین ترتیب پرچمدار انقلاب در استان خراسان و در حوزه علمیه مشهد
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 11
آیتالله میلانی و آیتالله قمی شدند و طلاب فهمیدند که بعد از این کجا باید بروند و از چه کسی باید کمک بخواهند. راهنمایی که مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی کرده بود به اینجا رسید.
البته اوایل کار آیتالله قمی با مدرسین حوزه همچون آقا شیخ مجتبی، آقا میرزا جوادآقا، آقای مروارید و بقیه آقایان مشورت می کردند، و در صدور اعلامیه ، یا مخابره تلگراف هماهنگ عمل میکردند.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 12