فصل اول: در ایران

سخنرانی روز عاشورای امام و دستگیری ایشان

‏در آن سال 15 خرداد مصادف با پنجشنبه 12 محرم بود که دوازدهم ‏‎ ‎‏محرم ایشان را گرفتند. امام بعد از زمینه سازی گویندگان مخصوصاً منبر ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 46
‏آقای فلسفی ‏‏در دهه اول محرم اعلام‏‏ کردند که من عصر روز عاشورا در ‏‎ ‎‏مدرسه فیضیه سخنرانی ‏‏می‌‏‏کنم. هر چه به ایشان گفتند آقا اوضاع غیر ‏‎ ‎‏عادی است ایشان گفت نه من می آیم. وقتی اعلام شده بود که امام ‏‎ ‎‏می خواهند سخنرانی بکنند بطوریکه ما مطلع شدیم 40000 نفر از تهران ‏‎ ‎‏برای استماع رفته بودند. افراد دست‏‏‌‏‏اندرکار آنجا هم دستگاههای برق ‏‎ ‎‏اضطراری آماده کرده بودند که اگر احیاناً برق را قطع کردند بلندگوها ‏‎ ‎‏قطع نشود و بتوانند فوری از برق اضطراری استفاده کنند. امام از آن ‏‎ ‎‏درب کوچک حرم حضرت معصومه (س) به مدرسه فیضیه تشریف ‏‎ ‎‏آوردند و از همان بالای پله ها چهار زانو در حالی که ایشان سر درد ‏‎ ‎‏داشتند 20 دقیقه سخنرانی کردند ‏‏امام ‏‏یکی از جملاتی که فرمودند این ‏‎ ‎‏است که: من به تو نصیحت می کنم، زمانی که پدر تو از ایران می رفت با ‏‎ ‎‏اینکه ایران در اشغال متفقین بود و ایران احتیاج به رئیس و شاه داشت ‏‎ ‎‏مردم از رفتن پدرت خوشحال بودند، جشن گرفتند. من به تو نصیحت ‏‎ ‎‏می کنم کاری نکن که وقتی رفتی مردم جشن بگیرند. جمله ای که امام ‏‎ ‎‏دارد این است نه اینکه «من بیرونت می کنم». انعکاس آن سخنرانی هم ‏‎ ‎‏خیلی عجیب بود، این مربوط به روز عاشورا بود‏‏.‏

‏دو روز که ‏‏از سخنرانی عاشورای امام ‏‏گذشت ‏‏ماموران ‏‏شب پانزدهم ‏‎ ‎‏خرداد برای دستگیری امام (ره) به قم‏‏ آمدند. ایشان ‏‏در ایام محرم در ‏‎ ‎‏منزلشان مجلس روضه خوانی داشتند لذا منزل را خلوت کرده بودند. ‏‏شبها ‏‎ ‎‏هم برای استراحت و خواب به منزل مرحوم شهید حاج آقا مصطفی‏‎[1]‎‏ که ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 47
‏روبروی منزلشان بود تشریف می بردند و چون خرداد ماه بود و هوا گرم ‏‎ ‎‏بود روی بام می خوابیدند. مرحوم حاج آقا مصطفی نقل می کنند که یک ‏‎ ‎‏وقت توی کوچه سر و صدا بلند شد،امام بلند شده بودند برای اینکه ‏‎ ‎‏وضو بگیرند وقتی سروصدا را می شنوند درب را باز می کنند که ببینند ‏‎ ‎‏چه خبر است، می بینند این ‏‏خدمتکار خانه - ‏‏پیرمردی که هر روز چایی ‏‎ ‎‏می دهد- این پیرمرد را گرفته اند و دارند می زنند. می فرمایند چرا او را ‏‎ ‎‏می زنید، چکارش دارید، شما اگر روح‌الله خمینی را می‏‏‌‏‏خواهید من هستم ‏‎ ‎‏چرا او را اذیت می کنید. اینهاهم که دو یا سه نفر افسر بودند بر می گردند ‏‎ ‎‏و پا به زمین می کوبند و احترام می کنند و بعد تقاضا می کنند که آقا ‏‎ ‎‏بفرمایید تهران برویم. امام می فرمایند صبر کنید لباس بپوشم و بیایم، امام ‏‎ ‎‏برمی گردند داخل منزل بدون اینکه وضو بگیرند فوری لباس می پوشند و ‏‎ ‎‏می آیند. امام را سوار یک فولکس می کنند، ماشین را در حالیکه خاموش ‏‎ ‎‏بوده است هل می دهند و تا خیابان می آورند و از آنجا ماشین را روشن ‏‎ ‎‏می کنند برای اینکه سرو صدا بلند نشود و کسی متوجه نشود. شهید حاج ‏‎ ‎‏آقا مصطفی اینجا فرمود: من بالای بام متوجه این منظره شدم که آقا را ‏‎ ‎‏دارند می برند تصمیم گرفتم خودم را روی ماشین ‏‏ب‏‏یندازم. امام از داخل ‏‎ ‎‏ماشین متوجه شدند و اشاره کردند این کار را نکن. نقل کردند به قدری ‏‎ ‎‏این ماشین سریع حرکت می کرد که حساب نداشت و افسرهایی که ‏‎ ‎
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 48
‏داخل ماشین بودند، می لرزیدند و رنگشان پریده بود.گفتم چیه شما چرا ‏‎ ‎‏می ترسید. یکی از آنها گفت آقا ما می ترسیم قمی ها متوجه بشوند و ‏‎ ‎‏بیایند و بریزند و شما را از ما بگیرند لذا ما مجبوریم با سرعت و عجله ‏‎ ‎‏به طرف تهران برویم. ایشان فرموده بود که صبر کنید وضو بگیرم. نماز ‏‎ ‎‏بخوانم، گفته بودند آقا ما هم نماز می خوانیم تنها شما نمازخوان نیستید. ‏‎ ‎‏فرمودند: پس صبر کنید نماز بخوانیم صبح شده است. گفته بودند ‏‎ ‎‏نمی شود. هر چه امام اصرار کرده بودند که صبر کنید نماز بخوانیم گفته ‏‎ ‎‏بودند نه نمی شود، بالاخره امام اصرار می کنند که اجازه بدهید من تیمم ‏‎ ‎‏کنم. به شرط اینکه پیاده شوند تیمم بکنند و فوری سوار بشوند با این ‏‎ ‎‏موضوع موافقت می کنند. امام هم پیاده می شوند و کنار جاده روی خاک ‏‎ ‎‏تیمم می کنند و سوار ماشین می شوند و توی ماشین یک نماز اضطراری ‏‎ ‎‏می خوانند.‏

‏البته این را مختلف نقل کرده اند: امام را ‏‏در تهران ‏‏منتقل می کنند به ‏‎ ‎‏زندان، آنجا که رفتند شب اول یا صبح زود صدای قرآن می‌شنوند متوجه ‏‎ ‎‏می شوند صدای آیت‌الله قمی است. امام هم شروع می کنند بلند قرآن ‏‎ ‎‏خواندن و با قرآن خواندن جواب همدیگر را می دهند و اعلام می کنند که ‏‎ ‎‏من هم اینجا هستم و شما تنها نیستید.‏

‏یک مساله ای اینجا هست و آن هم این است که زندان امام چطور ‏‎ ‎‏زندانی بوده. مرحوم آیت‏‏الله تهامی از هم دوره های مرحوم امام از ایشان ‏‎ ‎‏نقل کردند، ‏‏و ‏‏پسرشان برای من نقل کرد که پدرم برای امام نامه ای ‏‎ ‎‏نوشتند و از ایشان احوالپرسی کردند و سوال کرده بودند که شب اولی ‏‎ ‎‏که شما را بردند زندان چطور جایی بود و چه بر شما گذشت ؟ جوابی ‏‎ ‎‏که امام به آن نامه دادند این بود که: وقتی من را به آن تاریک خانه و به ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 49
‏آن سلول بردند، من یاد جدم موسی بن جعفر(ع) افتادم و فهمیدم که بر ‏‎ ‎‏جدم چه گذشته است و چگونه به سر برده است. از اینجا معلوم می‌شود ‏‎ ‎‏که زندان امام جای تاریک و بسیار وحشتناکی بوده که چند روزی ایشان ‏‎ ‎‏در آنجا بودند. البته بعد یک امکاناتی برای امام فراهم شده بود و شاید ‏‎ ‎‏اجازه دادند که تماسی و ارتباطی هم با آیت‌الله بهاء الدین محلاتی‏‎[2]‎‏ و با ‏‎ ‎‏آیت‏‏الله قمی برقرار بکنند و آرام آرام یک مقدار تسهیلاتی برای امام قائل ‏‎ ‎‏شده اند. وقتی که خبر بازداشت امام منتشر شد روز دوازدهم محرم ‏‏بود و ‏‎ ‎‏در سراسر تهران و بازار مجلس روضه بود، یکباره مجالس به هم خورد، ‏‎ ‎‏یعنی مجالسی که نشسته بودند و گوینده و منبری داشت حرف می زد ‏‎ ‎‏هیچکس در مجلس باقی نماند‏‏.‏‏ وقتی که خبر دستگیری و بازداشت امام ‏‎ ‎‏منتشر شد یکباره تهران به هم خورد، مجالس روضه و مصیبتی که در ‏‎ ‎‏سراسر تهران بود تعطیل شد و مردم توی ‏‏خیابانهاو بازار ریختند وشروع ‏‎ ‎‏کردند به شعار دادن. میدان ارک مرکز تجمع بود و در آنجا یک قضیه ای ‏‎ ‎‏را نقل می کنند که من نمی دانم چقدر صحت دارد: نیروهای انتظامی یک ‏‎ ‎‏قراری با ساواکی ها گذاشته بودند ‏‏داخل جمعیت تظاهرکننده ‏‏که مثلاً ‏‎ ‎
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 50
‏ساعت 10 ما دستور تیر خواهیم داد و شما ساعت 10 خودتان را از ‏‎ ‎‏جمعیت جدا کنید و کنار بکشید که تیر به شما نخورد ولی اشتباهی پیش ‏‎ ‎‏آمده بود و خیلی از ساواکی ها هم به درک واصل شده بودند.علتش هم ‏‎ ‎‏این بود که در میدان ارک وقتی که جمعیت اجتماع کردند و شعار ‏‎ ‎‏می دادند یا مرگ یا خمینی و سربازان تیراندازی کردند در نتیجه تظاهر ‏‎ ‎‏کنندگان به طرف اداره رادیو رفتند تا آنجا را تصرف کنند در حدود 3 ‏‎ ‎‏دقیقه هم رادیو خاموش شد که در سراسر تهران شایعه شد و ‏‏می‌‏‏گفتند ‏‎ ‎‏که رادیو را گرفتند ولی ساواکی هایی که در جریان کار بودند و جلوی ‏‎ ‎‏جمعیت حرکت می کردند اینها را به سمت ساختمان دادگستری یا به ‏‎ ‎‏طرف ساختمان خود مسجد ارک منحرف کردند. خود امام هم اشاره ‏‎ ‎‏کردند و در سخنرانی خودشان بعنوان ‏‏اینکه گفتند 15 هزار نفر در آنروز‏‎ ‎‏در قم و تهران و در شهرهای بزرگ به شهادت رسیدند. یکی از چیزهایی ‏‎ ‎‏که اینجا مهم است این بود که هیات حاکمه نتوانست از این حادثه ‏‎ ‎‏بهره برداری کند تا اینکه امام آزاد شدند و ایشان در ملاقاتهایی که با مردم ‏‎ ‎‏داشتند طی سخنرانی هایشان بخوبی از این قیام بهره برداری کردند.‏

‏من در 15 خرداد تهران بودم اما دوستان من اغلب بعضی با لباس ‏‎ ‎‏مبدل و بعضی هم با همین لباس رفتند ولی من ‏‏پنج روز دیگر هم ‏‏ماندم ‏‎ ‎‏و در جریان کارها بودم. بعد که مجالس روضه و منبر تعطیل شده بود و ‏‎ ‎‏ما هم بیکار بودیم من هم به مشهد مقدس رفتم.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 51

  • . آیت الله سید مصطفی خمینی فرزند امام خمینی در آذر ماه 1309 در شهر قم متولد گردید.  از 15 سالگی در حوزه علمیه قم به تحصیل پرداخت و از استادان وقت حوزه آیات: مرتضی  حائری، صدوقی، سلطانی و جواد اصفهانی بهره گرفت. از سن 21 سالگی به تحصیل دروس  خارج از محضر آیات بروجردی، امام خمینی و داماد پرداخت و در 27 سالگی به درجه اجتهاد  نایل آمد. فلسفه را در محضر علامه طباطبائی و سید ابوالحسن قزوینی فرا گرفت. در زمان  دستگیری و تبعید امام به ترکیه او نیز دستگیر شد و به اجبار راهی ترکیه شد. سپس همراه امام  از ترکیه به نجف اشرف عزیمت نمود و مدت سیزده سال در حوزه علمیه این شهر به تدریس  و تالیف پرداخت تا اینکه در سن 47 سالگی به شکل مرموزی به شهادت رسید.
  • . آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی در سال 1314 ق در نجف متولد شد. در سال 1321 به  همراه پدرش شیخ محمد جعفر محلاتی وارد شیراز شد و به تحصیلات دینی پرداخت. علوم  عقلی را نزد سید اسماعیل کازرونی و علوم نقلی را نزد پدرش و آیت الله میرزا محمد صادق  فرا گرفت. وی به نجف عزیمت نمود و دروس خارج را از محضر اساتید وقت حوزه نجف:  آقا ضیاء عراقی، سید محمد کاظم شیرازی و شیخ محمد حسین اصفهانی آموخت. در 1348 به  شیراز مراجعت کرد و به تدریس پرداخت. ایشان در قیام 15 خرداد 42 دستگیر و در تهران  زندانی گردید. بعد از آزادی نیز همچنان به مبارزات خود ادامه داد تا اینکه در سال 1360 در  سن 87 سالگی دارفانی را وداع گفت.