فصل اول: در ایران

پیامد های دستگیری امام

‏ استاد، دستگیری امام چه پیامدهایی بدنبال داشت؟‏

‏ سال 1342 سال پر حادثه و پر خاطره ای است یکی از حوادث ‏‎ ‎‏بسیار بزرگی که اتفاق افتاد بازداشت یا دستگیری و به عبارت روشنتر ‏‎ ‎‏ربودن امام امت، رهبر کبیر انقلاب از قم و انتقال ایشان به تهران بود. ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 55
‏یکی از افسرانی که آن شب در همان خودرو امام بودند بعد از پیروزی ‏‎ ‎‏انقلاب دستگیر شد و در دادگاه انقلاب محاکمه گردید، قبل از محاکمه ‏‎ ‎‏خود اعلام کرده بود که بگذارید من یک خاطره بگویم و بعد هر کاری ‏‎ ‎‏که می خواهید بکنید. به او اجازه دادند. گفت‏‏:‏‏ شب 15 خردادی که امام ‏‎ ‎‏را می آوردیم امام به ما دلداری می دادند که چرا شما می ترسید؟ چرا ‏‎ ‎‏می لرزید؟ چرا رنگتان پریده است؟ چرا ناراحت هستید؟ خوب ما هم ‏‎ ‎‏جوابهایی دادیم. بعد ما به عنوان تمسخر به امام گفتیم که آقا کو آن یاران ‏‎ ‎‏شما که در اطراف شما صلوات می فرستادند؟ زنده باد، مرده باد می گفتند ‏‎ ‎‏و شعار می دادند، کجا هستند که بیایند و شما را از دست ما بگیرند و ‏‎ ‎‏نجات بدهند؛ ما به عنوان تمسخر این جملات را به امام گفتیم؛ امام در ‏‎ ‎‏جواب ما جمله ای فرمودند که ما خیال می کردیم ایشان هم ما را مسخره ‏‎ ‎‏می کنند، امام فرمودند: عجله نکنید یاران من ‏‏شیرخواران‏‎ ‎‏در گهواره‏‎ ‎‏هستند ‏‎ ‎‏می آیند و مرا نجات می دهند. ما فکر می کردیم که امام هم به عنوان ‏‎ ‎‏تمسخر پاسخی به ما داد‏‏.‏‏ اما امروز می بینیم این پاسداری که ما‏‎ ‎‏را دستگیر ‏‎ ‎‏کرده و به دادگاه انقلاب و پای میز محاکمه کشانده است درست متولد ‏‎ ‎‏1342 است و شیرخوار آن روز بوده است و این پیش بینی امام درست از ‏‎ ‎‏کار در آمده است.‏

‏همان شب امام را که بازداشت کردند عده زیادی از وعاظ و ‏‎ ‎‏منبری های تهران، قم و مراکز استانها را هم گرفته بودند و بازداشت کرده ‏‎ ‎‏بودند. در تهران حدود 60 نفر را گرفته و زندانی کردند. بعد از آنکه امام ‏‎ ‎‏بازداشت شدند و مجالس هم تعطیل شد و آن شب حکومت نظامی در ‏‎ ‎‏تهران برقرار شد مردم احساس وحشتی می کردند، زیرا در خیابانها تانکها ‏‎ ‎‏و سربازهای مسلح مستقر بودند، ‏‏بطوریکه اگر کسی از‏‎ ‎‏خیابان بوذر جمهری‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 56
‏و ناصر خسرو یا خیابانهای متصل به آنها عبور می کرد، احساس وحشت ‏‎ ‎‏و نگرانی می کرد چون تابستان هم بود و هوا گرم بود حرکت تانکها ‏‎ ‎‏روی آسفالت باعث شده بود آثار زنجیر تانکها در خیابانها بماند. هدفی ‏‎ ‎‏که نظام طاغوتی شاهنشاهی از این حرکت داشت این بود که ملت را ‏‎ ‎‏طوری سرکوب کند که دیگر قیام نکند و فکر قیام و نهضت به سر این ‏‎ ‎‏ملت نیاید‏‏.‏

‏حتی پیشنهادی از بعضی از افراد درباری به شاه شده بود که اگر ‏‎ ‎‏می خواهید اصلاحات پیروز بشود باید قم را بمباران کنید. یکی از وزرای ‏‎ ‎‏شاه این پیشنهاد را کرده بود. ولی همسر شاه مخالفت کرده بود که به ‏‎ ‎‏خاطر اینکه مردم را ساکت بکنیم، نمی شود قم را بمباران کنیم. علی ‏‎ ‎‏ایحال یک رعب و وحشتی در دل مردم پیدا شده بود. این نکته مشهور ‏‎ ‎‏بود بین کسانی که به دربار رفت و آمد می کردند حتی نقل کرده اند که ‏‎ ‎‏خواهر شاه یک سیلی زده است به گوش آن وزیری که این پیشنهاد را ‏‎ ‎‏داده است که قم را بمباران کنید تا ایران ساکت و آرام بشود، گفته بود ‏‎ ‎‏جنایاتی که تا کنون مرتکب شده اید و انجام داده اید کافی است. بعد از ‏‎ ‎‏این جریان یک حالت سکوت منتهی به آتش ‏‏زیر خاکستر در مردم‏‎ ‎‏بوجود‏‎ ‎‏آمد، من حدود یک هفته در تهران ماندم و بعد به مشهد رفتم.‏

‏از مشهد مقدس اردوهایی عازم تهران برای آزادی حضرت ‏‏امام‏‎ ‎‏شدند. ‏‎ ‎‏عده ای از علما و بزرگان من جمله آیت‌الله العظمی میلانی بود که در اول ‏‎ ‎‏که ایشان تصمیم گرفتند به تهران ‏‏بیایند ‏‏از طرف دربار ممانعت شد ولی ‏‎ ‎‏بعد اجازه دادند. مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی هم فرمودند که برویم ‏‎ ‎‏به تهران و ‏‏سپس به ‏‏قم و قزوین هم یک سری بزنیم. من در خدمتشان ‏‎ ‎‏بودم، آمدیم تهران ‏‏و بعد قم ‏‏رفتیم. قم با اینکه آن زمان ‏‏(‏‏سال 1342‏‏)‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 57
‏مشهور بود که 7000 طلبه دارد اما چون تابستان بود و حوزه تعطیل بود ‏‎ ‎‏یک نفر طلبه هم به چشم نمی خورد. ما برای سکونت به هتل نقلی رفتیم ‏‎ ‎‏که تازه ساخته شده بود، البته شب، میهمان یکی از نزدیکان حاج شیخ ‏‎ ‎‏بودیم و صبح که برگشتیم مسوول مهمانسرا گفت که از طرف ساواک ‏‎ ‎‏دنبال شما‏‏ آمده بودند‏‏ که شما اینجا چه می کنید. آنها هم وحشت زده ‏‎ ‎‏بودند، و گفتند اگر کاری ندارید از اینجا بروید. مرحوم حاج شیخ هم ‏‎ ‎‏گفت که ما اینجا کاری نداریم به قزوین می رویم. رفتیم قزوین آنجا هم ‏‎ ‎‏ایشان صله رحم به جا آوردند دیداری با بستگانشان داشتند بعد به تهران ‏‎ ‎‏برگشتیم.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 58