فصل اول: در ایران

بازدید امام از حاج شیخ مجتبی قزوینی

‏در همین روزها امام نیز از حاج شیخ بازدید کرد. ‏‏از ایشان دم در، موقع ‏‎ ‎‏ورودشان یک عکسی گرفتند که عکس بسیار جالبی بود. وقتی ‏‏امام ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواست ‏‏از پله ها ‏‏بیاید پایین مثل شیری بود که می خواهد وارد بشود. ‏‎ ‎‏این مجلس خیلی جالبی بود، این دیدارها باعث شد که مرحوم حاج ‏‎ ‎‏شیخ مجتبی قزوینی ‏‏هم از مراجع و علما ب‏‏ازدید کند. یک جلسه ‏‎ ‎‏خصوصی محرمانهبا خود امام، ‏‏برگزار کردند.‏‏ یکروز قبل از ظهری بود ‏‎ ‎‏که ما با آقازاده ایشان در خدمتشان بودیم منزل رفتیم منتهی داخل اتاق ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 68
‏نرفتیم، ‏‏آنجا فقط ‏‏مرحوم حاج شیخ و امام، دو‏‎ ‎‏نفری بودند. این دیدار ‏‎ ‎‏حدود یک ساعت طول کشید. بعد از یک ساعت ملاقات ‏‏که ب‏‏یرون آمد، ‏‎ ‎‏پسر ایشان سوال کرد که چگونه یافتید آقا را؟ مرحوم حاج شیخ فرمود: ‏‎ ‎‏سید کامل است. ایشان سوال کرد حتی از آن جهات؟ منظورش از آن ‏‎ ‎‏جهات یعنی اطلاع از علوم غریبه ای بود که مرحوم حاج شیخ مجتبی ‏‎ ‎‏قزوینی داشت. یک سلسله مطالبی را مرحوم حاج شیخ بلد بود که کمتر ‏‎ ‎‏کسی از آنها اطلاع داشت. ایشان گفت حتی از آن جهات هم کامل است. ‏‎ ‎‏بعد از این ملاقات ‏‏حاج شیخ ‏‏یک ملاقات ‏‏خصوصی‏‎ ‎‏با آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری ‏‎ ‎‏داشت‏‏.‏‏ در آن ملاقات هم ما در حضورشان نبودیم. توی اتاق انتظار ‏‎ ‎‏نشستیم، ایشان رفت آن ملاقات دو ساعت طول کشید. وقتی ‏‏مرحوم‏‎ ‎‏حاج ‏‎ ‎‏شیخ بیرون آمد، پیر و خسته و کوبیده مثل اینکه از یک حوض آب ‏‎ ‎‏جوش بیرون آمده باشد، عرق کرده و ناراحت. گفتیم‏‏:‏‏ آقا چه شده است؟ ‏‎ ‎‏فرمود بروید، ننشینید قضیه تمام است. یعنی چه تمام است، چه شده ‏‎ ‎‏است؟ ایشان فرمود دو ساعت ما بحث کردیم، بر ادامه مبارزه استدلال ‏‎ ‎‏کردیم، آخرین جوابی که ایشان داد این بود که من و حاج آقا روح‌الله با ‏‎ ‎‏هم شروع کردیم اما الآن او جلو افتاده و من عقب مانده ام، دیگر من ‏‎ ‎‏حاضر نیستم بیایم.‏

‏اینجا یک داستانی از ابوجهل در تاریخ آورده اند که ابوجهل با یکی از ‏‎ ‎‏دوستانش به جنگ با پیامبر اکرم(ص) می رفتند در بین راه رفیق ابوجهل ‏‎ ‎‏از او پرسید که تو محمد(ص) را چگونه می بینی؟ گفت پیغمبر خداست، ‏‎ ‎‏فرستاده خداست. گفت که اگر می دانید که رسول‌الله است چرا ایمان ‏‎ ‎‏نمی آوری؟ گفت من و محمد(ص) مثل دو اسب مسابقه هستیم اگر من ‏‎ ‎‏به او ایمان بیاورم عقب می مانم و من هیچ وقت ایمان نمی آورم برای ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 69
‏اینکه هیچ وقت عقب نمانم. خوب وقتی یک کسی می گوید ما با هم ‏‎ ‎‏شروع کردیم، او جلو افتاده و من عقب مانده ام این همان حرف است.اگر ‏‎ ‎‏برای اسلام است جلو رفتن و عقب ماندن معنی ندارد، با هم حرکت ‏‎ ‎‏کنید و بروید. بالاخره مرحوم شیخ مجتبی قزوینی از همان جا از آقای ‏‎ ‎‏شریعتمداری مایوس شد و ایشان را شناخت و فرمود این سید را رها ‏‎ ‎‏کنید‏‏.‏‏ سپس به دیدار بقیه آقایانی هم که آمده بودند رفتند و بعد از یک ‏‎ ‎‏هفته اقامت در قم به مشهد مقدس مراجعت کردیم. البته رفت و آمد ‏‎ ‎‏اردوها ‏‏تا مدتها ‏‏به قم ادامه داشت‏‏.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 70