فصل اول: در ایران

امام در تبعیدگاه ترکیه

‏اما امام در دوران تبعید در ترکیه ‏‏حداکثر استفاده را کرد. امام کسی بود ‏‎ ‎‏که از هر فرصتی استفاده می کرد. ما داریم در میان علما و بزرگان ‏‎ ‎‏خودمان کسانی که زندان بودند مثل شهید اول، شهید ثانی در زندان با ‏‎ ‎‏نداشتن مدارک و کتب مرجع کتاب نوشتند، لمعه را نوشتند، شرح ‏‏لمعهرا ‏‎ ‎‏نوشتند که الآن جزء کتب درسی ماست. امام هم در مقدمه تحریر الوسیله ‏‎ ‎‏مرقوم کردند که من قبلاً حاشیه بر وسیلة النجاة مرحوم سید را نوشته ‏‎ ‎‏بودم اما در ترکیه که فرصت بیشتری داشتم فکر کردم که آن حواشی را ‏‎ ‎‏داخل در متن بکنم که بیشتر قابل استفاده بشود. نتیجه (حدود) یکسالی ‏‎ ‎‏که امام در بورسای ترکیه بودند با همه شدائد و فشارها و گرفتاریهایی ‏‎ ‎‏که در آنجا برای ایشان فراهم شده بود، با کمال راحتی و استقامت کتاب ‏‎ ‎‏تحریرالوسیله را تدوین کردند که الآن از متون درسی خارج ماست‏‏.‏‏ یعنی ‏‎ ‎‏همانطور که کتاب عروة الوثقی برای مراجع بزرگ یک متن درسی خارج ‏‎ ‎‏است، کتاب تحریر الوسیله هم یک کتاب درسی است. دستگاه سلطنت ‏‎ ‎‏در پی اعتراض دولتهای اسلامی،مراجع بزرگ قم، مشهد، نجف اشرف و ‏‎ ‎‏حوزه های علمیه مبنی براینکه چرا یک مرجع دینی باید یکروز زندان ‏‎ ‎‏باشد و یک روز تبعید، بالاخره مجبور شد که امام را از ترکیه ‏‏به عراق ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 81
‏تبعید ‏‏کند.‏

‏حاج آقا این مدتی که امام در ترکیه بودند ارتباط شما و علمای ‏‎ ‎‏مشهد با ترکیه به چه ترتیبی بود؟ ‏

‏ ما که در مشهد بودیم با امام مستقیماً ارتباط نداشتیم، ارتباط ما از ‏‎ ‎‏طریق علما و مراجع و از طریق بیت خود امام و از طریق آیت‌الله ‏‎ ‎‏پسندیده برادر حضرت امام بود که از حال امام مطلع می شدیم و الاّ نه ‏‎ ‎‏کسی جرات می کرد ارتباط مستقیم‏‏ داشته باشد ‏‏و نه امکان داشت که ‏‎ ‎‏کسی با ترکیه ارتباط داشته باشد.‏

‏ خبرها از امام چگونه گرفته می شد؟‏

‏ نامه های خصوصی که ایشان مرقوم می فرمودند برای خانواده  ‏‎ ‎‏خودشان یا مسافرینی که از بستگانشان می رفتند آنجا خبر می آوردند و ‏‎ ‎‏اطلاع می دادند.‏

‏حاج آقا در مدتی که شما با امام در نجف بودید خاطراتی را که ‏‎ ‎‏خود امام برای شما تعریف می کردند از بورسا و ترکیه اگر در ذهنتان ‏‎ ‎‏هست بفرمایید‏‏، ‏‏چون‏‏ از‏‏ یکسالی که امام در ترکیه بودند خیلی خاطرات ‏‎ ‎‏کمی داریم.‏

‏امام برای ما چیزی تعریف نکردند و ما هم هیچوقت سوال ‏‎ ‎‏نکردیم.فقط ما از قول شهید حاج آقا مصطفی نقل می کنیم. ایشان ‏‎ ‎‏فرمودند یک روز امام به من فرمودند که: مصطفی این پرده را بزن بالا، ‏‎ ‎‏این پنجره را هم باز کن تا یک قدری هوا بیاید، یک قدری هم به این ‏‎ ‎‏اتاق آفتاب بتابد. ایشان می فرمود که من بلند شدم و پرده را بالا زدم و ‏‎ ‎‏پنجره را باز کردم که هوا وارد اتاق بشود یک مرتبه دیدم ماموری که ‏‎ ‎‏آنجا مواظب ما بود با عصبانیت وارد شد و درب را بست، پرده را هم ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 82
‏انداخت و بعد رو کرد به ما ‏‏و ‏‏گفت‏‏:‏‏ شما حق ندارید از هوای آزاد و از ‏‎ ‎‏نور آفتاب استفاده بکنید، ممنوع است، درب را بست و پرده را هم ‏‎ ‎‏انداخت.‏

‏البته این محدودیت به این شدت در همان اوایل بوده است بعد اجازه ‏‎ ‎‏می دادند که امام خارج از آن خانه بشوند و از آن محل اقامتی که داشتند ‏‎ ‎‏به گردش و به راه رفتن بپردازند. یکی از قضایای راه رفتن ایشان‏‏ به نقل ‏‎ ‎‏از ‏‏شهید حاج آقا مصطفی این بود که‏‏:‏‏ ما از یک پلی با امام، عبور کردیم. ‏‎ ‎‏همین طور که راه می رفتیم توجه نداشتیم یک وقت به یک تابلو رسیدیم. ‏‎ ‎‏تابلو را که امام دقت کردند دیدند تابلو عبور ممنوع است، تابلویی است ‏‎ ‎‏که از اینجا نباید عبور کرد. امام رو کرد و به من گفت مصطفی این راه ‏‎ ‎‏عبور ممنوع است چرا ما از این راه آمدیم از اینجا نباید عبور بکنیم. ‏‎ ‎‏دوباره به اول پل برگشتیم ‏‏و ‏‏از آن طرف که آزاد بود حرکت کردیم. این ‏‎ ‎‏قدر امام به رعایت قانون مقید بود و آنجا که هیچ ماموری هم نبود که ‏‎ ‎‏بیاید و ملاحظه بکند. مطالب دیگری شهید حاج آقا مصطفی داشتند ولی ‏‎ ‎‏ما کمتر موفق شدیم که از ایشان بپرسیم، بعد هم جریان انقلاب ‏‏پیش آمد ‏‎ ‎‏که ‏‏اینقدر درگیری بود که فرصت اینکه بنشینیم و از گذشته بپرسیم نبود، ‏‎ ‎‏همیشه نسبت به آینده فکر می شد‏‏.‏

‏امام هم در صدد بودند نسبت به افرادی که مشغول فعالیت هستند و ‏‎ ‎‏در ارتباط با ایشان هستند مشکلی پیش نیاید، مخصوصاً مسافرینی که به ‏‎ ‎‏نجف می آمدند که حالا در بحث نجف خواهم گفت. من جمله یکروز از ‏‎ ‎‏تهران ‏‏یکی‏‎ ‎‏از بازاریها می آید‏‎ ‎‏و می گوید آقا‏‎ ‎‏من صد هزار تومان‏‎ ‎‏وجوهات ‏‎ ‎‏بدهکار هستم و آوردم خدمت شما بدهم. امام می فرمایند این پول را ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 83
‏خدمت آیت‌الله خویی‏‎[1]‎‏ ببر. آن ‏‏فرد ‏‏می گوید آقا من مقلد شما هستم و ‏‎ ‎‏این پول را می خواهم به شما بدهم. ایشان فرمودند من که مقل‏‏َّ‏‏د تو هستم ‏‎ ‎‏به تو می گویم که پول را به آیت‏‏الله خویی ‏‏بده ‏‏و از ایشان قبض بگیر. ‏‎ ‎‏پول را خدمت آیت‌الله خویی ‏‏می‌دهد ‏‏و از ایشان رسید می گیرد و توی ‏‎ ‎‏جیبش می گذارد و ‏‏ایران ‏‏بر می گردد. اما در مرز خسروی دستگیر می شود ‏‎ ‎‏وقتی دستگیرش می کنند می گویند تو برای آقا پول برده ای؟ این می گوید ‏‎ ‎‏نه من برای آقا پول نبرده ام من برای آقای خویی پول برده ام. می گویند ‏‎ ‎‏دلیلت چیست؟ قبض را در می آورد و می گوید این قبض. رهایش ‏‏می کنند ‏‎ ‎‏آن وقت می فهمد فلسفه اینکه امام فرمودند پول را به آیت‌الله خویی بده ‏‎ ‎‏چیست. این پیش بینی را می کردند که در مرز برایش مشکلی بوجود آید.‏

‏بعضی گله می کردند که حاج آقا مصطفی جواب سلام ما را نمی دهد.‏‎ ‎‏ایرانیها، کاروانهایی که می آمدند می گفتند ما سلام می کنیم حاج آقا ‏‎ ‎‏مصطفی یا آهسته جواب می دهد و یا روی خودش را آن طرف می کند. ‏‎ ‎‏البته قبلاً باید بگویم که حاج آقا مصطفی تقدم در سلام داشت، هیچوقت ‏‎ ‎‏نمی شد که ما بتوانیم زودتر به ایشان سلام بکنیم. توی کوچه ای که خانه ‏‎ ‎‏ما بود گاهی اوقات من از منزل بیرون می آمدم ایشان ‏‏هم ‏‏از منزل امام ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 84
‏می آمدند، آنجا یک دالانی سرپوشیده بود، ‏‏که ‏‏راه طولانی هم بود، ایشان ‏‎ ‎‏از همان دور با همان صدای قوی که داشتند سلام می کردند قبل از اینکه ‏‎ ‎‏ما سلام بکنیم. من وقتی که به ایشان عرض کردم که بعضی ها این گله را ‏‎ ‎‏دارند ایشان قبول کردند و فرمودند‏‏:‏‏ علت اینکه من تماس نمی گیرم یا ‏‎ ‎‏گرم نمی گیرم و جواب سلام نمی دهم برای این‏‏ است ‏‏که ملاحظه خود ‏‎ ‎‏آنها را می کنم، می دانم مامورین ساواک پیش آنها هستند. اگر من جواب ‏‎ ‎‏سلام بدهم و احوالپرسی بکنم و گرم بگیرم برایشان اسباب دردسر ‏‎ ‎‏می شود لذا من سرم را پایین می اندازم و عبور می کنم.‏

‏وقتی امام را از ترکیه به طرف عراق انتقال می دادند، گویا ماموران ‏‎ ‎‏ساواک امام را در هواپیما و در همان فرودگاه بغداد رها می کنند، در ‏‎ ‎‏رابطه با این مساله حاج آقا مصطفی چیزی نگفتند؟‏

‏نه به من چیزی نگفتند. بعضی از آقایان این را نقل می کنند که ‏‎ ‎‏ایشان را ‏‏رها می کنند و یک کسی از دوستان امام پیدا می شود و امام را ‏‎ ‎‏می شناسد و سوار ماشین می کند و می برد، ولی من از این جریان اطلاعی ‏‎ ‎‏ندارم‏‏.‏

‏رفتار امام ‏‏بسیار متینو یکنواخت بود درحرف زدن هم خیلی‏‎ ‎‏ساکت ‏‎ ‎‏بودند و در مواقع ضرورت و لزوم حرف می زدند. حالا بنشینند و قصه ‏‎ ‎‏بگویند که به من چه گذشت و توی راه چگونه بود،‏‏ این روحیه را ‏‎ ‎‏نداشتند‏‏. ما پاریس که می رفتیم من به امام عرض کردم که اینجا خلبان و ‏‎ ‎‏کمک خلبان و مهندس پرواز عرب ‏‏و عراقی‏‎ ‎‏هستند شما اگر مایل هستید ‏‎ ‎‏می توانید تشریف ببرید به کابین هواپیما و مناظری که دارد ببینید. امام ‏‎ ‎‏فرمودند که نه من هنگام پرواز به ترکیه‏‏،‏‏ رفتم و در کابین خلبان نشستم‏‏.‏

‏در مسیر سفر به فرانسه فقط یک جا ایشان نگاه کردند‏‏، ‏‏یک دریایی ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 85
‏دیدند‏‏.‏‏ پرسیدند این دریا کجاست، گفتم آقا ما که قبلاً نیامدیم و نمی دانم ‏‎ ‎‏دریای کجاست. ایشان فرمودند به نظرم دریای ترکیه باشد.‏

‏من به کویت که رفته بودم، مرحوم آقای مهری‏‎[2]‎‏ به من گفت که به ‏‎ ‎‏امام سلام برسان و بگو‏‏:‏‏ این کویتی ها که به نجف می آیند یک دستی به ‏‎ ‎‏سر و صورت اینها بکشید و به اینها احترام کنید، اینها پولدار هستند، ‏‎ ‎‏می آیند به آنجا پولشان را جای دیگر می برند برای اینکه در بیرونی شما ‏‎ ‎‏بی اعتنایی می بینند اگر تحویل گرفته بشوند پولشان را همانجا می گذارند ‏‎ ‎‏و می روند. ‏‏من ‏‏خیلی فکر ‏‏کردمکه این را چطوری‏‏و ‏‏با چه عبارتی به‏‎ ‎‏امام ‏‎ ‎‏بگویم. خلاصه یک عبارتی سر هم کردم جوری که امام ناراحت نشوند ‏‎ ‎‏خدمتشان عرض کردم. امام فرمودند‏‏:‏‏ سلام مرا به آقای مهری برسانید و ‏‎ ‎‏بگویید هرچه می توانند مردم را از من منصرف کنند، هر چه مقلدین من ‏‎ ‎‏کمتر باشند بار من سبکتر است، نمی خواهم ‏‏پول اینجا‏‎ ‎‏بیاورند. این جوابی ‏‎ ‎‏بود که به من دادند و من هم منتقل به آقای مهری کردم. ولی بعضی از ‏‎ ‎‏دوستان که شاید همین پیام را برای امام برده بودند ایشان فرموده بودند ‏‎ ‎‏که: مورچه چیه که کله پاچه داشته باشد.‏

‏مثل اینکه امام از همان اول با گرفتن وجوهات مخالف بودند؟‏

‏ امام نه مساله رهبری و ‏‏نه ‏‏مرجعیت تقلید را حاضر نبود ‏‏قبول کند. ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 86
‏وقتی به امام می گفتند رساله چاپ کنید، می فرمودند، برای کی؟ پول ‏‎ ‎‏بدهید رساله چاپ کنیم، می فرمودند پول ندارم، هرکس رساله می خواهد ‏‎ ‎‏برود خودش چاپ کند. این جوری نبود که امام رساله اش را چاپ کند ‏‎ ‎‏هرکسی آمد یک رساله به او بدهند.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 87

  • . آیت الله سید ابوالقاسم خویی فرزند سید علی اکبر در 1278 شمسی در خوی متولد شد.  پدرش در جریان اختلاف مبارزه علما در انقلاب مشروطه به نجف مهاجرت نمود. بدنبال آن  دو فرزندش نیز عازم نجف شدند و در کنار پدر به تحصیل پرداختند. ایشان از محضر اساتید  آیات ضیاءعراقی، محمد حسین نائینی، محمد حسین اصفهانی کسب فیض نمود و پس از  مدت کوتاهی به اجتهاد رسید. ایشان در جریان نهضت روحانیت با صدور اعلامیه هایی به  مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت و در مقابله با حزب بعث عراق نیز توانست حوزه علمیه نجف  را حفظ کند. بالاخره پس از 80 سال فعالیت در 17 مرداد 1371 در سن 93 سالگی درگذشت.
  • . آیت الله سید عباس مهری در سال 1333 ق در مهر از توابع لارستان فارس متولد گردید.  پس از طی مراحل مقدماتی علوم دینی در 1349 وارد حوزه نجف شد و از محضر آیات محمد  باقر محلاتی، شاهرودی، محمدتقی بحرالعلوم بهره برد. سپس به اصرار شیعیان کویت در آن  کشور اقامت گزید. در جریان نهضت روحانیت به حمایت از آن برخاست و در پی آن به  نمایندگی امام در کویت انتخاب گردید. پس از پیروزی انقلاب از کویت اخراج شد و به ایران  مراجعت کرد و سرانجام در 26 بهمن 1366 رحلت نمود.