اما برای ارسال اعلامیه ها به ایران یک چمدان از بازار خریدیم و آستر چمدان را کندیم و عین همان رنگ و شکل کاغذ آستر خریدیم و اعلامیهها را جاسازی کردیم و رویش را هم با همان آستری که خریدیم چسباندیم، این طوری دو تا چمدان آماده کردیم. آقای ابوترابی عازم
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 134
ایران بود، ایشان را به مدرسه دعوت کردیم و گفتیم یک چمدانی است شما آنرا به ایران می برید؟ ایشان سوال کردکه چه هست؟ گفتیم چمدانی است که در آستر آن اعلامیه جاسازی شده است ـ نمی خواستیم که ندانسته کاری بکند- آمد اتاق چمدان را نگاه کرد و یکی از چمدانها را برد.
چمدان دوم را داماد آقای رضوانی قبول کرد که ببرد، تا اینکه دو هفته بعد، زمانیکه ما برای زیارت به کاظمین رفته بودیم آقای ابوترابی را آنجا دیدیم. به ایشان گفتیم مگر شما ایران نرفتید؟ گفت نه من دارم زیارت دوره می کنم، سامره بودم و آمدم اینجا و بعد می روم. حالا در این فاصله فردی که ارتباطی با ساواک و دستگاه داشته و از قضیه چمدانها مطلع شده بود آنرا لو داده بود. ما به بعضی ظنین شدیم ولی نمی شد یقین پیدا کرد، هر دو چمدان در مرز خسروی گیر افتاد. خانم آقای ابوترابی برای خانم من نقل کرده بودند که چمدان را که باز کردند مامور چاقو آورد و هر چه داخلش بود خالی کرد دیدند که دسته دسته اعلامیه است. مامورها یک کشیده به آقا زدند، آقای ابوترابی هم گفته بود اینها همین هایی است که می بینید. خانم ایشان را با بچه هایش داخل ایران روانه کرده بودند ولی آقای علوی را سه سال نگه داشتند و زندانی کردند. آن چمدان دومی هم همینطور گیر افتاد و داماد آقای رضوانی هم سه سال زندان رفت و بعد از آزادی از زندان دوباره نجف برگشت که در آنجا ماموران عراقی دستگیرش کردند و جزء بقیه کسانی که صدام گرفته و بازداشت کرده و معلوم نیست که زنده هست یا کشتهاند. خود آقای رضوانی امیدی به زنده بودن او ندارد. سرنوشت اعلامیه این طوری شد.
این جریان تجربه ای بود برای ما که اعلامیه چاپ نکنیم و بفرستیم،
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 135
بلکه بعد از آن دست خط امام را داخل کتاب جاسازی می کردیم، یعنی اعلامیه را فتوکپی می گرفتیم داخل کتاب می گذاشتیم و به یک مسافر می دادیم و می گفتیم این کتاب را به آقای فلانی بدهید. یک جهت این کار هم این بود که آقای موسوی خوئینی ها پیغام داده بود که این اعلامیه هایی که شما چاپ شده می فرستید مردم می گویند اینها مال امام نیست اینها را دیگران می نویسند و به اسم امام منتشر می کنند، امضاء امام و دست خط امام را برای ما بفرستید. لذا مقید شدیم اعلامیه ای که امام می دادند فتوکپی بگیریم و تکثیر کنیم و آن نسخه که دست خط امام بود به ایران می فرستادیم.بعد متوجه شدیم ساواک کشف کرده است که کتابهایی که می آید داخل آنها اوراقی جاسازی شده است و ممکن است چیزی داشته باشد از اینرو این کتابها را خیلی می گشتند بناچار ترفند دیگری بکار بردیم و سراغ نعلین رفتیم. نعلین هایی که آنجا برای طلاب درست می کنند کفی نعلین را ابر میگذاشتند یعنی یک فاصله تقریباً 5 سانتیمتر یا بیشتر ابر می گذاشتند که پای علما اذیت نشود. ما نعلین را می خریدیم و این ابر را می کندیم و اعلامیه را می گذاشتیم زیر ابر و می چسباندیم و به مسافران می دادیم می گفتیم مثلاً این را ببر و بده به آیتالله پسندیده یا آیتالله منتظری و آقایانی که در ایران بودند. به این وسیله ما یک مدتی اعلامیه ها را جاسازی کرده و به ایران می فرستادیم. در ایران وقتی اعلامیه که به دستشان می رسید فوری تکثیر می کردند و دیگر کسی هم نمی توانست حرف بزند که این مال امام نیست و دیگران می نویسند و معمولاً هم همان دستخط امام فتوکپی و یا زیراکس می شد.
مدتی بعد آقای دعایی یک جایی پیدا کرده بود که عین این خط را فتوکپیو تکثیر می کرد. یک اعلامیه را دادیم آقای دعایی بغداد برد و
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 136
شب یک گونی پر اعلامیه آورد. ایشان نقل میکرد اتفاقاً وقتی من آنجا رفتم دونفر هم ازسفارت آنجابودند و آمده بودند نامه تکثیر کنند منتهی من نگذاشتم که در حضور آنها اعلامیه من تکثیر شود، آنها که رفتند من آن را تکثیر کردم.
بالاخره بعدها به این فکر افتادیم که یک کاری بکنیم که خودمان بتوانیم نامه ها را استنسیلو تکثیر بکنیم. من خودم مجبور شدم ماشین نویسی و استنسیل را یاد بگیرم نامه ها را می گرفتیم و می زدیم و یک ماشین هایی هم گرفته بودیم که دستی بود و می چرخید ـ توی سرداب بچه ها دلمشغولی خوبی داشتند- اعلامیه را می گذاشتیم توی این دستگاه و فروفر اینها تکثیر می شد و بیرون می آمد و افراد جمع و دسته بندی می کردند و به خارج غیر از ایران می فرستادیم و دو نسخه هم برای ایران می فرستادیم.
حاج آقا به چه کشورهایی به غیر از ایران و لبنان میفرستادید؟
به امریکا، آلمان، انگلستان و هر کجا که دانشجوی ایرانی بود و انجمن اسلامی داشتند می فرستادیم و با آنهاکه ارتباط داشتیم در دفتر ثبت است و آنها هم جواب به ما می دادند. آنها هم اگر نشریه ای، روزنامه ای یا کتابی که برای ما مفید بود به دستشان می رسید برای ما ارسال می کردند.
حاج آقا آیا دستگاه امنیتی عراق مانع فعالیت شما نمیشد؟
در عراق نه، چون عراقی ها با ما موافق بودند دنبال این هم نبودند که جزئیات فعالیتهای ما را کشف کنند ولی خوب در ایران و در مرز سخت گیری می کردند. یک آقایی می گفت تحریر الوسیله امام را در کویت با پول مرحوم آقا سید عباس مهری چاپ کردم منتهی روی جلدش اسم ننوشتم. بردم ایران و در بازار تهران با قیمت بسیار گزافی فروختم. گفتم
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 137
چطور بردی توی خسروی نگرفتند؟ گفت این تحریر الوسیله را توی جلد بحارالانوار گذاشته بودم، و داخل کارتن قرار دادم یک بار هم ماموری کارتن ها را باز کرد و دو جلدش را در آورد دید متن آن عربی است. بحار هم که عربی است نگاه کرد و ورق زد بعد پشت جلد را نگاه کرد دید بحارالانوار نوشته بعد گفت اینها همه اش بحارالانوار است؟ گفتم بله می خواهی نگاه کن.
آنطور دقیق نبودند که بتوانند کشف کنند که حالا این اعلامیه یا تحریرالوسیله است. جاهایی که لو رفت مثل این دو تا چمدان ما یقین داریم که گزارش داده بودند و دلیلش این بود که مامور نیامده بود که چمدانها را بررسی کند او می دانست به چه کیفیتی این جاسازی شده است با چاقو پاره کرده بود و اعلامیه ها را درآورده بود.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 138