فصل دوم: در عراق

خاطراتی از ساده زیستی و کمک به نیازمندان توسط امام

‏حاج آقا اگر در ارتباط با این سالها از زندگی امام خاطره ای دارید ‏‎ ‎‏بفرمائید؟‏

‏ من فکر خاطره ای از امام نکردم ولی زندگانی امام همه اش خاطره ‏‎ ‎‏بود، نمی شود انگشت روی یک نقطه خاصی گذاشت. امام در زندگی ‏‎ ‎‏خودشان خیلی مراقب و مواظب بودند و نسبت به زندگی دیگران هم ‏‎ ‎‏حساسیت داشتند‏‏.‏‏ سفارش می کردند که اگر کسی باشد که ‏‏وضع زندگیش ‏‎ ‎‏خوب نباشد به من اطلاع بدهید تامن کمک کنم. ‏‏یکبار ‏‏ما اطلاع دادیم ‏‎ ‎‏یک خانواده ایرانی هستند ‏‏اینها ‏‏پیرمرد ‏‏و ‏‏پیرزن ‏‏که ‏‏دارای هفت هشت تا ‏‎ ‎‏دختر بودند و کولر نداشتند‏‏.‏

‏وقتی به امام اطلاع دادیم امام هم به آقای دعایی فرموده بودند برو ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 160
‏بازار نجف بهترین و بزرگترین کولر را برای این خانواده بخر و خودتان ‏‎ ‎‏بروید نصب کنید. اگر در بازار نجف نبود برو از بغداد تهیه کن تا گرما ‏‎ ‎‏نخورند. آقای دعایی از بغداد خرید‏‏ و‏‏ آورد، ما نصب کردیم و اینها ‏‎ ‎‏دعاگوی امام شدند. امام یک زندگانی فوق العاده ای داشت فراموش نمی کرد‏‎ ‎‏از همسایه ها از دوستان از همراهان از مبارزین، به فکر ‏‏و ‏‏به یاد همه بود.‏

‏خاطره دیگر اینکه زمانیکه من در کویت منبر می‌رفتم یکی از ‏‎ ‎‏ارادتمندان امام که با ما آشنا شده بود و پای منبر می آمد وقتی وضعیت ‏‎ ‎‏بیت امام را گفتم این فرد دوتا کولر گازی خرید و برد فرودگاه و ‏‏برای ‏‎ ‎‏امام ‏‏فرستاد. گفت شما زنگ بزنید آقای دعایی برود تحویل بگیرد. من ‏‎ ‎‏هم زنگ زدم. بعد که ما آمدیم نجف‏‏ به آقای دعایی دو تا کولر را‏‏ گفتم ‏‎ ‎‏چه کردید شما؟ ایشان گفت من رفتم تحویل گرفتم و به نجف آوردم و ‏‎ ‎‏به امام اطلاع دادم که اجازه بدهید این دوتا ‏‏کولر ‏‏را که فرستاده اند ما یکی ‏‎ ‎‏را بیرونی و یکی را اندرونی نصب کنیم. امام فرمود حق ندارید اینها را ‏‎ ‎‏به منزل من بیاورید هرجا می خواهید ببرید اگر می توانید برگردانید، اصلاً ‏‎ ‎‏بیخود فرستاده اند، که محاسبه کرده بودند دیده بودند کرایه برگرداندنش ‏‎ ‎‏بیشتر از قیمت خودش است همان جا به یک جایی وقف کردند. امام ‏‎ ‎‏وضع زندگیش اینجوری بود حاضر نبود از تجملات استفاده بکند و به ‏‎ ‎‏راحتی سرگرم بشود و دیگران را فراموش بکند.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 161