فصل دوم: در عراق

برادران حکیمی و امام

‏ اولاً حضور آقای محمد حکیمی در نجف چه شکلی بود و چه ‏‎ ‎‏نقشی ‏‏داشتند،ثانیاً‏‎ ‎‏گویا ایشان‏‎ ‎‏انتقادی به حضرت‏‎ ‎‏امام داشتند، طی نامه ای ‏‎ ‎‏این انتقادات را به ایشان رسانده بودند، مفاد آن و پاسخ حضرت امام را ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 161
‏به این انتقاد بفرمایید؟‏

‏ از برادران حکیمی، یک بار محمدرضا و یک بار هم محمد ‏‎ ‎‏حکیمی نامه ای برای امام نوشته بودند. ماجرای نامه نخست این بود که ‏‎ ‎‏بعد از تبعید امام به ترکیه، شاعر انقلابی در مشهد بنام آزرم شعر بلندی‏‎ ‎‏درباره شخصیت و عظمت امام سرود. آقای محمدرضا حکیمی این ‏‎ ‎‏قصیده را همراه نامه‏‏ ‏‏ای برای امام ارسال نمود. در این شعر‏‏ از همرهان ‏‎ ‎‏سست عنصر امام انتقاد شده بود. از آقایانی که همراه امام انقلاب را ‏‎ ‎‏شروع کرده بودند اما در بین راه رها کرده بودند و رفته بودند. ساواک به ‏‎ ‎‏شدت ‏‏مراقب بود شاعرو آن کسی که‏‎ ‎‏شعر در دست‏‎ ‎‏او است را پیداکند. ‏‎ ‎‏امام در پاسخ خود از این شعر و از این شاعر تقدیر کردند و فرمودند ‏‎ ‎‏سلام من را به آقای آزرم ‏‏برسانیدو بگویید که‏‎ ‎‏اشعار انقلابی زیادبگویید‏‏.‏

‏و اما آقای محمد حکیمی که برادر کوچکتر آقا محمد رضا حکیمی ‏‎ ‎‏است‏‏؛‏‏ من از اولی که وارد حوزه علمیه ‏‏مشهد ‏‏شدم با ایشان هم مباحثه ‏‎ ‎‏شدم و بسیاری از درسهایمان را خود آقای محمدرضا حکیمی برای ما ‏‎ ‎‏می‌گفت و بعد هم آقای حکیمی وسیله شد که من ‏‏باتفاق محمد حکیمی‏‎ ‎‏پای درس ادیب نیشابوری رفتم و دو دوره "سیوطی" "مغنی" و ‏‎ ‎‏"مطول" را ‏‏به پایان رساندم. ‏‏متقابلاً آقای محمدرضا حکیمی هم از من ‏‎ ‎‏خواست که من واسطه بشوم ایشان را خدمت مرحوم حاج شیخ مجتبی ‏‎ ‎‏قزوینی ببرم. من ‏‏م‏‏وافقت حاج شیخ را گرفتم. یک روز ایشان را بردم. ‏‎ ‎‏مدتی کوتاه از شاگردان محرم و خصوصی حاج شیخ مجتبی قزوینی ‏‏شد ‏‎ ‎‏و خیلی از اسرار و علومی که مرحوم حاج شیخ به دیگران نمی گفت به ‏‎ ‎‏ایشان تعلیم داد تا رسید به یک بزنگاهی که درآنجا باعث شد که آقای ‏‎ ‎‏حکیمی مشهد را ‏‏بحالت قهر ‏‏ترک کند و تهران بیاید و این حالت انزوایی ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 162
‏که الآن دارد از آن وقت شروع شد.‏

‏علت این واقعه این بود که ایشان از مرحوم حاج شیخ چیزی ‏‎ ‎‏می خواست که حاج شیخ برای آن یک شرطی گذاشته بودند. ایشان ‏‎ ‎‏حاضر نبود این شرط را عملی کند و تا الآن هم عملی نکرده است. ‏‎ ‎‏مرحوم حاج شیخ فرموده بودند که اگر می خواهید من این مطالب را ‏‎ ‎‏برای شما بگویم باید ازدواج کنید، شرطش این است که زن داشته ب‏‏ا‏‏شید. ‏‎ ‎‏ایشان هم اعتقادشان این بود که من هم می خواهم مثل حضرت عیسی ‏‎ ‎‏سیداً و حصوراً زندگی کنم و نمی خواهم زن بگیرم. حاج شیخ هم فرمود ‏‎ ‎‏خوب من هم چیزی بلد نیستم. آقا حکیمی ناراحت شد و خلاصه آمد ‏‎ ‎‏تهران و حالت انزوا گرفت. ما از همان اول با آقای محمد حکیمی، از ‏‎ ‎‏کتاب "سیوطی"، "مغنی"، "مطول" و بعد هم درس "رسائل" ‏‎ ‎‏"مکاسب" و "کفایه" و درس "خارج" هم مباحثه بودیم. آقای محمد ‏‎ ‎‏حکیمی ‏‏یکسال ‏‏زودتر از من به نجف رفته بود، بعد وقتی من هم رفتم ‏‎ ‎‏باز دوباره مباحثه در نجف شروع شد تا آخر باهم همدرس و هم مباحثه ‏‎ ‎‏بودیم. الآن هم ارتباطمان برقرار است.‏

‏آقای حکیمی بسیار ‏‏روشنفکر و سیاسی و‏‎ ‎‏اهل تحلیل بود؛ با آقای‏‏سید ‏‎ ‎‏حمید روحانی، آقای دعایی و آقای محمد منتظری رفیق بود و این آقایان ‏‎ ‎‏از فکر او استفاده می کردند. او هم یک طلبه پر و آزاد بود. نسبت به امام ‏‎ ‎‏هم یک سری انتقاداتی داشت که این انتقاداتش را به ما منتقل می کرد. ما ‏‎ ‎‏پیشنهاد کردیم که شما این مطالب را بنویس به امام بدهیم. ایشان نوشت. ‏‎ ‎‏یک مقداری روی آن فکر و بررسی کردیم و من پاکنویس کردم و بردیم ‏‎ ‎‏و به امام دادیم. منتظر بودیم که ببینیم عکس العمل امام چه است. بعد از ‏‎ ‎‏یک هفته امام دنبال ایشان فرستادند که بگویید آقای حکیمی بیاید. آقای ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 163
‏حکیمی اول با ترس و لرز خدمت امام رفت ولی وقتی بیرون آمد خیلی ‏‎ ‎‏برافروخته و خوشحال بود. گفتم‏‏:‏‏ چه شد، عکس العمل امام چه بود؟ ‏‎ ‎‏گفت‏‏:‏‏ امام اول فرمودند من به این فکر شما تبریک می گویم. نامه شما ‏‎ ‎‏بسیار نامه خوبی بود و انتقاداتی که شما کردید بعضی هایشان را من ‏‎ ‎‏می پذیرم، بعضی هایشان را هم جواب دادم. یکی از موارد که امام فرموده ‏‎ ‎‏بودند اینها را من قبول دارم ولی راه چاره ندارد این بود که در آن نامه ‏‎ ‎‏پیشنهاد شده بود، امام با سایر مراجع رفت و آمد بیشتری داشته باشند. ‏‎ ‎‏چون رفت و آمد امام با مراجع در نجف در حد دید و بازدید بود. دید و ‏‎ ‎‏بازدید هم در موقعی انجام می‌شد که یک مسافرتی برای یکی از آقایان ‏‎ ‎‏پیش می آمد، جلوسی و دید‏‏ا‏‏ری داشته باشند، بازدیدی داشته باشند. یا در ‏‎ ‎‏ایام اعیاد، یا روضه ای داشته باشند و به این مناسبت روضه مثلاً امام ‏‎ ‎‏شرکت بکنند ولی در غیر این موارد امام به دیدن کسی نمی رفت. پیشنهاد ‏‎ ‎‏آقای حکیمی این بود که امام بیشتر با این آقایان رفت و آمد بکنند، ‏‎ ‎‏بنشینند صحبت بکنند، آنها هم در جریان مسائل سیاسی قرار بگیرند و ‏‎ ‎‏بازوی امام و کمک امام باشند.‏

‏امام فرموده بود آیت‏‏الله شاهرودی که دچار فراموشی شده است من ‏‎ ‎‏هم رفت و آمد بکنم خاصیتی ندارد. آیت‌الله حکیم هم که خوب ‏‏نفوذشان ‏‎ ‎‏در عربهاست، مشی خاص خودشان را دارند و می ماند آیت‌الله خویی. ‏‎ ‎‏امام یک جریانی را از ملاقاتشان با آیت‏‏الله خویی نقل کرده بودند که‏‏:‏‎ ‎‏بعد از اینکه آیت‌الله خویی برای معاینه به انگلستان رفتند و مراجعت ‏‎ ‎‏کردند، جلوسی داشتند. امام دیدن ایشان رفتند اما وقتی ماجرای اخراج و ‏‎ ‎‏مشکلات طلاب حوزه نجف را برای آیت‌الله خویی نقل کردند‏‏، ‏‏آیت الله ‏‎ ‎‏ العظمی خویی عوض اینکه پاسخ امام را بدهند، شروع کرده بودند ‏‏به ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 164
‏تعریف کردن از بیمارستان لندن و پرستارهای آنجا که چقدر با اخلاق و ‏‎ ‎‏مهربانند. امام فرموده بود وقتی من اینها را شنیدم دیگر بلند شدم و بیرون ‏‎ ‎‏آمدم، نتوانستم تحمل کنم و خلاصه امام درددل کرده بودند که شما ‏‎ ‎‏می گویید من با آقایان رفت و آمد بکنم که همفکر بشوند، توقعی که شما ‏‎ ‎‏دارید نتیجه ندارد.‏

‏یک پیشنهاد دیگر، ‏‏که ‏‏البته در نامه نبود، ولی من و آقای حکیمی به ‏‎ ‎‏امام ‏‏پیشنهاد ‏‏کردیم این بود که ‏‏ما ‏‏یک ملاقاتی با شهید آیت‏‏الله صدر ‏‎ ‎‏داشتیم و از ایشان خواستیم که بیشتر به ملاقات امام ‏‏بیایند.ضمناً از ایشان ‏‎ ‎‏برای کتاب اقتصادنا دعوت به مباحثه کردیم. از کتاب ایشان تعریف ‏‎ ‎‏کردیم و گفتیم شما با امام همفکر هستید راه مبارزه تان یکی است. ایشان ‏‎ ‎‏هم اظهار کرد من حرفی ندارم و من حاضرم، خدمت ایشان می روم. ‏‎ ‎‏همین طور به امام هم این مطلب را گفتیم که امام هم قبول کردند. یک ‏‎ ‎‏ارتباطی و رفت و آمدی برقرار شد اما برای شهید صدر مسائل حزبی ‏‎ ‎‏مطرح بود که امام از آن مسائل خوششان نمی آمد و آن رفت و آمد و ‏‎ ‎‏ملاقات هم خیلی موثر نبود گرچه دیدن امام و ملاقات امام در روحیه ‏‎ ‎‏شهید صدر، خیلی موثر بود‏‏.‏

‏یک انتقاد دیگر در رابطه ‏‏با مسائل‏‎ ‎‏مالی بود. مرحوم حاج شیخ‏‎ ‎‏نصرالله ‏‎ ‎‏خلخالی‏‎[1]‎‏ از تجار نجف و نماینده مرحوم آیت‌الله بروجردی بود. حتی‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 165
‏ایشان قبل از آیت‏‏الله العظمی بروجردی نماینده آقای آیت‌الله آسید ‏‎ ‎‏ابوالحسن اصفهانی هم بود ایشان یک سابقه ممتدی در نمایندگی از این ‏‎ ‎‏مراجع داشت. امام هم که به نجف مشرف شدند به آقای حاج شیخ ‏‎ ‎‏نصرالله خلخالی نمایندگی دادند. حواله جاتی که از ایران ‏‏صادر ‏‏می‏‏‌‏‏شد، ‏‎ ‎‏چون آقای خلخالی در نجف و در عراق معروف بود به نام ایشان حواله ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏شد. پولهایی که برای امام می خواستند بفرستند از راههای رسمی و ‏‎ ‎‏عادی به اسم حاج شیخ نصرالله می آمد.‏

‏انتقاد آقای حکیمی این بود که حاج شیخ نصرالله یک میلیونر است ‏‎ ‎‏چرا باید امام با او ارتباط داشته باشد؟ امام باید کس دیگری را برای ‏‎ ‎‏نمایندگی مالی خود انتخاب می‏‏ ‏‏کرد که این انتقاد را امام ‏‏جواب داده‏‎ ‎‏بودند ‏‎ ‎‏که‏‏:‏‏ این به خاطر سابقه ایشان و به اعتبار اعتمادی است که من به ایشان ‏‎ ‎‏دارم و تعهدی که ایشان دارد و مورد اعتماد تمام مراجع نجف و مراجع ‏‎ ‎‏گذشته و مراجع فعلی بود. انتقاداتی که ایشان داشت ‏‏هجده مورد بود که‏‎ ‎‏امام خیلی ها را پذیرفته و برخی را هم جواب قانع کننده داده بودند و بعد ‏‎ ‎‏هم مجدد از آقای حکیمی تقدیر و تشکر کرده بودند‏‏.‏‏ آقای محمد ‏‎ ‎‏حکیمی از طلاب فاضل هم درس و هم مباحثه ما بود. ما و‏‎ ‎‏آقای آسید ‏‎ ‎‏مهدی عبادی که امام جمعه ‏‏سابق م‏‏شهد بود‏‏، ‏‏آقای شیخ علی کرباسی که ‏‎ ‎‏الآن در دفتر آیت‌الله العظمی وحید خراسانی مشغول فعالیت است، چهار ‏‎ ‎‏نفری با هم مباحثه می کردیم‏‏. ‏‏کیفیت مباحثه مان هم این بود که هرروز ‏‎ ‎‏قرعه می انداختیم قرعه به اسم هر کس درآمد ‏‏نوبت او می‌شد ‏‏ممکن بود ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 166
‏قرعه به اسم همان کس باشد که روز قبل مباحثه را خوانده است. این ‏‎ ‎‏کار را می کردیم که همه درس را با دقت مطالعه و بررسی کنند. و مباحثه ‏‎ ‎‏یک مباحثه خیلی جالبی بود.‏

‏اما در مورد شهریه ‏‏آیت‌الله خویی بنابراین بود که طلبه ای که وارد ‏‎ ‎‏نجف می شد باید می رفت در دفتر ایشان امتحان می داد اگر در امتحان ‏‎ ‎‏قبول می‏‏‌‏‏شد شهریه می‌گرفت. شهریه، اول دو دینار بود که به پول ما ‏‎ ‎‏چهل تومان می‏‏‌‏‏شد، بعد سه دینار شد که 60 تومان می شد. ما وقتی رفتیم ‏‎ ‎‏امتحان دادیم آنجا اظهار کردند که ای کاش همه طلاب ما این طور ‏‎ ‎‏درس می خواندند و این جور مطالب را درک می‏‏‌‏‏کردند.‏

‏به این ترتیب از همان اول آن شهریه که آیت‌الله خویی می دادند برای ‏‎ ‎‏ما برقرار شد و ما باهم یکدوره نسبت به درس امام و سه سال هم درس ‏‎ ‎‏آیت‌الله خویی مباحثه داشتیم که مباحث عقلیه را ایشان بحث کردند‏‏.‏

‏بعد آقای حکیمی ایران آمد، و در ایران ازدواج کرد، داماد مرحوم ‏‎ ‎‏آیت‌الله شیخ ابوالحسن شیرازی، امام جمعه سابق مشهد شد و الآن هم ‏‎ ‎‏صاحب چند تا فرزند است.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 167

  • . حجت الاسلام نصرالله خلخالی در نجف متولد گردید و در حوزه علمیه همان شهر به  تحصیل علوم دینی پرداخت. وی نیز همچون پدرش حاج حسن خلخالی نجفی، مورد وثوق  علمای ایرانی و عراقی قرار گرفت تا جائیکه وجوه شرعیه بزرگان چون آیات عظام ابوالحسن  اصفهانی، بروجردی، حکیم، خوانساری بوسیله وی از ایران به حوزه نجف می رسید. ایشان  بعدها با انتقال امام به نجف، همین نقش را برای ایشان ایفا کرد و وکیل امام در امور مالی  گردید. اموال شرعی رسیده از ایران با مدیریت ایشان به مصارف آموزشی و عمرانی می رسید.  در واقع شیخ نصرالله خلخالی همچون یک بانک در امر دریافت و پرداخت پول فعالیت  می کرد. ایشان در سال 1356 درگذشت.