فصل دوم: در عراق

نقش محمد منتظری در مبارزات خارج از کشور

‏ حاج آقا لطفاً درباره نقش شهید محمد منتظری در نجف و ‏‎ ‎‏فعالیتهای خارج از نجف اعم از ایران و اروپا صحبت بفرمایید؟‏

‏ در یکی از شبهایی که ما جلسه عمومی در منزل داشتیم‏‏ شهید ‏‎ ‎‏منتظری در آستانه اذان صبح در زد. در حالی که یک اورکت پوشیده و ‏‎ ‎‏یک ساک روی دوشش و یک ساکی به دوش دیگر و یک ساک هم به ‏‎ ‎‏گردن ‏‏آویخته ‏‏و اینها هم پر از نوار و اعلامیه و نشریه و کتاب بود من با ‏‎ ‎‏محمد نشستم گفتم‏‏:‏‏ موضوع چیه؟ گفت که‏‏:‏‏ ما در پاریس با زحمت ‏‎ ‎‏زیادی یک کلیسا گرفتیم و عده ای از طلاب سوری، افغانی، پاکستانی، ‏‎ ‎‏لبنانی و عده ای از دانشجویان ‏‏در آنجا تحصن کردند ‏‏و رادیو و تلویزیون ‏‎ ‎‏فرانسه هم می خواهد بیاید و فیلم برداری کند. گفتم این تحصن برای ‏‎ ‎‏چیه‏‏؟‏‏ گفت‏‏:‏‏ به خاطر مخالفت و ضدیت با نظام طاغوتی شاه. او ادامه داد ‏‎ ‎‏درخواستی که من دارم ‏‏اینست که ازطلابی که اینجاهستند ‏‏تعدادی‏‏ببریم ‏‎ ‎‏تا در آن تحصن شرکت کنند. سپس اضافه کرد و گفت‏‏:‏‏ اگر طلاب ‏‏اینجا ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 181
‏حاضر نشوند بیایند لااقل برادرها اگر لباس اضافی دارند،قبا و عبا و ‏‎ ‎‏عمامه یک چمدان لباس به من بدهید ببریم آنجا و عده ای از دانشجویان ‏‎ ‎‏را ‏‏به لباس روحانی‏‏ملبس کنیم‏‏.‏

‏جوابی که آنجا من دادم این بود که من با این کار‏‎ ‎‏موافقم به شرط ‏‎ ‎‏اینکه امام منع نکنند یا امام سکوت کنند یا اجازه بدهند که برادرها ‏‎ ‎‏شرکت کنند و اگر منع کردند ما اجازه نمی دهیم کسی بیاید. گفت‏‏:‏‏ آن با ‏‎ ‎‏من، من خودم از امام اجازه می گیرم. گفتم‏‏:‏‏ شما اجازه را بگیر بقیه کارها ‏‎ ‎‏با من. دوستانی بودندکه برای این مسافرت آمادگی داشتند ‏‏چون از‏‎ ‎‏ماهیت ‏‎ ‎‏کار اطلاع نداشتند‏‏.‏‏ آقای منتظری صبح رفت خدمت امام و وقتی بیرون ‏‎ ‎‏آمد من دیدم خیلی پکره. گفتم چی شد؟ گفت: من رفتم خدمت امام و ‏‎ ‎‏از ‏‏مبارزات ‏‏فعالیت دانشجویان خارج کشور گفتم و پیشنهاد کردم که ‏‎ ‎‏طلاب اینجا هم در تحصن به وجود آمده در یکی از کلیساها شرکت ‏‎ ‎‏کنند. امام رو کرد به من و گفت‏‏:‏‏ شما مدتی است که درس و بحث را ‏‎ ‎‏رها کردید بیا یک مقدار درس بخوان. او ادامه داد مثل اینکه سقف اتاق ‏‎ ‎‏روی سر من خراب شد. من از جا در رفتم گفتم آقا دیگران ‏‏در ‏‏خارج ‏‎ ‎‏مبارزه بکنند ما اینجا بنشینیم درس بخوانیم، معلومات اضافه کنیم؟ باز ‏‎ ‎‏هم امام فرمود که یک مقدار درست را ادامه بده. آقای منتظری به من ‏‎ ‎‏گفت‏‏:‏‏ شما اون طرح دوم تهیه لباس را پیاده کن. ما هم این کار را کردیم ‏‎ ‎‏و ‏‏گفتیم که هرکس قبا، عبا وردای اضافی چه سید و چه شیخ دارد ‏‎ ‎‏بدهند. دوتا چمدان برای ایشان آماده کردیم. ولی من خودم ماهیت ‏‎ ‎‏موضوع را نفهمیدم که این چه بود که شهید منتظری آنقدر اصرار داشت ‏‎ ‎‏و امام با این قاطعیت رد کرد. در نهایت من گفتم‏‏:‏‏ بالاخره امام چه ‏‎ ‎‏فرمودند ما دوستان می توانیم شرکت کنیم‏‏.‏‏ گفت نه، فرمودند‏‏:‏‏ اگر یک نفر ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 182
‏از دوستان من در این تحصن شرکت کنند من طردش خواهم کرد و ‏‎ ‎‏بنابراین شما پیشنهاد نکن و هیچ کس هم نیاد. به هر حال او لباسها را ‏‎ ‎‏برداشت برد و در عکسهایی که بعداً در روزنامه ها چاپ شد ما دیدیم ‏‎ ‎‏کسانی از جمله محمد غرضی که به لباس روحانی ملبس هستند. مساله ‏‎ ‎‏برای من جای سوال داشت که چرا امام مخالفت کردند؟ به عبارتی ‏‎ ‎‏تحصنی است علیه رژیم طاغوتی و امام هم دارند با رژیم شاهنشاهی ‏‎ ‎‏مقابله می کنند چطور امام حاضر ‏‏ن‏‏شدند که یکی از دوستانشان در این ‏‎ ‎‏تحصن شرکت کند‏‏.‏‏ بعدها که من ایران آمدم و انقلاب پیروز شد به این ‏‎ ‎‏نتیجه رسیدم که آن تحصن برای آزادی مهدی هاشمی بوده است، سید ‏‎ ‎‏مهدی‏‎ ‎‏هاشمی‏‎[1]‎‏ به واسطه‏‏ قتل آقای شمس آبادی ‏‏محکوم‏‏ به اعدام ‏‏شد‏‏.‏‏ آنها ‏‎ ‎‏به عنوان اینکه شمس آبادی طرفدار شاه و مخالف امام است این کار را ‏‎ ‎‏کردند و در نجف هم اینگونه منعکس شد و عده ای از دوستان منجمله ‏‎ ‎‏همین آقای محمد منتظری اعتقادشان بر این بود که این کار‏‏، ‏‏کار خوبی ‏‎ ‎‏بوده و یکی از مخالفین را از بین برده اند‏‏.‏‏ بعد که سید مهدی را دستگیر ‏‎ ‎‏کردند و ‏‏از او ‏‏اعتراف ‏‏گرفتند حکماعدامش در آمد.این واقعیت ها را‏‎ ‎‏امام ‏‎ ‎‏می فهمید. ماها نمی دانستیم که پشت پرده چیه. به هر حال حکم اعدامی ‏‎ ‎‏که از طرف دستگاه برای سید مهدی هاشمی درآمده بود لغو ولی متاثر از ‏‎ ‎
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 183
‏آن تحصن نبود‏‏.‏

‏ حاج آقا سوابق مبارزاتی آقای محمد منتظری را بیشتر بازگو کنید؟‏

‏ ایشان واقعاً از آن نیروهای مخلص و مجاهد فی سبیل‏‏‌‏‏الله بود.‏‏ در ‏‎ ‎‏ایران که فعالیتهای ایشان کاملاً مشخص بود. قبل از آمدن به نجف اشرف ‏‎ ‎‏که طلاب جوان را رهبری می کرد بعد که در معرض خطر قرار گرفت از ‏‎ ‎‏طریق پاکستان خودش را به عراق رساند که دستگیر شد و نزدیک به یک ‏‎ ‎‏سال در زندان بصره و زندان بغداد بود. طوری که هیچکس هم خبر ‏‎ ‎‏نداشت که ایشان کجاست.‏

‏طلاب ایران هم نمی دانستند آقای منتظری سرنوشتش به کجا انجامید. ‏‎ ‎‏از ما سوال می کردند آقا محمد نجف نیامده؟ می گفتیم نه. یک روز من و ‏‎ ‎‏آقای حمید روحانی از مدرسه آیت‏‏الله بروجردی می‌آمدیم، دیدیم در ‏‎ ‎‏صحن حضرت امیر یک طلبه ای ایستاده، متحیر گاهی به من نگاه می کنه ‏‎ ‎‏گاهی به او نگاه می کنه و سر و صورتش هم اصلاح نشده است.‏

‏آقای روحانی کمی دقیق شد و گفت این آقای محمد منتظری است. ‏‎ ‎‏گفتم‏‏:‏‏ محمد اینجا چکار می‏‏‌‏‏کند؟ جلوتر رفتیم دیدیم بله خودشه. ‏‎ ‎‏احوالپرسی کردیم با هم توی سرداب رفتیم گفتیم کجا بودی چه ‏‎ ‎‏می‌کردی؟ گفت من زندان بودم. می خواستم قاچاق به عراق بیایم مرا ‏‎ ‎‏گرفتند زندان بردند. گفتم چه شد که آزاد شدی؟ گفت یک نامه من به ‏‎ ‎‏امن العام عراق نوشتم. شرح دادم که من چرا می خواستم از ایران خارج ‏‎ ‎‏بشوم و بغداد بیایم، به چه امید آمده ام و جریان را گفته بود که من ‏‎ ‎‏مخالف رژیم شاه هستم و جزء اصحاب امام هستم. فکر می‏‏‌‏‏کر‏‏د‏‏م اگر ‏‎ ‎‏خودم را به بغداد برسانم می توانم آزاد فعالیت ‏‏بکنمکه مت‏‏ا‏‏سفانه گیر‏‎ ‎‏افتادم‏‎ ‎‏و چون راه قانونی نبود مرا گرفتند به زندان آوردند؛ انتظار من این است ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 184
‏که مرا خلاص کنید. این نامه وقتی به رئیس امن العام آنجا می رسد دستور ‏‎ ‎‏می دهد ایشان را آزاد کنند. بعد‏‎ ‎‏که آزاد شده بود از‏‎ ‎‏آنجا کار را شروع ‏‎ ‎‏کردیم. در نجف هم خیلی فعال بود و در بین طلاب پاکستانی‏‏، ‏‏افغانی، ‏‎ ‎‏لبنانی، سوری و با همه اینها و با همه اقشار تماس داشت. مسائل ایران را ‏‎ ‎‏خیلی خوب توضیح می داد و بیان می‏‏‌‏‏کرد. جلساتی که خود ما با ایشان ‏‎ ‎‏داشتیم خیلی مفید بود. از‏‎ ‎‏فکرش استفاده می‏‏‌‏‏کردیم و بعد از مدت ‏‎ ‎‏کوتاهی، شروع کرد به مسافرت رفتن. هیچ وقت در نجف آرام ‏‎ ‎‏نمی گرفت همیشه در حال سفر بود. سفر به پاریس، لندن، کویت و غیره. ‏‎ ‎‏همیشه هم با کلی تجهیزات ‏‏اعم از ‏‏نوار اعلامیه ها و نوشته های امام ‏‎ ‎‏می رفت وقتی هم که برمی گشت نشریات دانشجویان را از آنجا برای ما ‏‎ ‎‏می آورد‏‏.‏

‏مثلاً در کویت ‏‏به نقل از ‏‏یکی از دوستان ما، آقای منتظری پنج اسم ‏‎ ‎‏داشت و هر کسی او را به یک اسم می شناخت. یکی به عنوان رفیعی ‏‎ ‎‏می شناخت، یکی به عنوان منتظری می شناخت‏‏،‏‏ کسی دیگر به عنوان ‏‎ ‎‏دیگر. پدر خانم من سوریه آمده بود تا شاید مرا پیدا کند و منهم بروم ‏‎ ‎‏سوریه‏‏ و‏‏ ایشان را ببینم. ایشان نقل می‌کرد من یک دفعه ‏‏آقای ‏‏منتظری را ‏‎ ‎‏دیدم، احوالپرسی کرد و گفت‏‏:‏‏ منتظر فردوسی پور نباش او نمی تواند از ‏‎ ‎‏نجف خارج بشود. این را گفت فوری خداحافظی ‏‏کرد. ‏‏من نفهمیدم چرا ‏‎ ‎‏به این سرعت گفت خداحافظ، ولی بعد که برگشتم دیدم که دوتا ایرانی ‏‎ ‎‏دارند می‌آیند و احتمال این که آنها ساواکی باشند بود‏‏.‏‏ تا چشمش به آنها ‏‎ ‎‏افتاد رفت توی یک مغازه و من رفتم توی آن مغازه. عصبانی شد و گفت ‏‎ ‎‏برو، حاجی منتظری کیه؟ منتظری اینجا نیامده. ‏‏پدر خانمم ‏‏گفت من نگاه ‏‎ ‎‏کردم دیدم این مغازه دو در دارد‏‏،‏‏ آن طرفش هم بازارچه ای است که از ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 185
‏آن در بیرون رفته بود. آقای منتظری در کویت، سوریه، لبنان، پاریس و ‏‎ ‎‏در جاهای دیگر ‏‏فعالیت مخفی داشت ‏‏و با همه مبارزین و انقلابیون ‏‎ ‎‏ارتباط داشت ‏‏و با آنها تبادل افکار می‌کرد.‏

‏ علاقه حضرت امام به ایشان چقدر بود؟‏

‏ خیلی حضرت امام به ایشان علاقمند بود و از همان پیامی که در ‏‎ ‎‏شهادت ایشان دادند شدت علاقه شان به ایشان مشخص بود.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 186

  • . سید مهدی هاشمی فرزند آقا سید الحق شاهرودی از شاگردان آقا شیخ مهدی مازندرانی و  آقا شیخ محمدعلی قمی بود که در دهه 50 گروهی بنام هدفی ها را در قهدریجان نجف آباد  سازمان داد. این گروه در چهار چوب اهداف خود چند نفر از جمله آیت الله سید ابوالحسن  موسوی شمس آبادی را به قتل رساندند که در پی افشای این قتل ها، وی دستگیر و محکوم  به اعدام گردید. اما حکم اعدام او لغو و بعد از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد و مسوولیت  واحد نهضتهای آزادیبخش در سپاه پاسداران را بعهده گرفت که در این سمت جرایمی مرتکب  گردید که بالاخره در مرداد 1366 به دلیل اتهامات وارده محکوم به اعدام شد.