فصل دوم: در عراق

نقش و بازتاب شهادت آقا مصطفی خمینی

‏ حاج آقا شما بعنوان کسیکه مدتها با بیت امام ارتباط داشتید ‏‎ ‎‏بخصوص در نجف و از نزدیک با فرزند گرامی حضرت امام آشنایی ‏‎ ‎‏داشتید، شهید حاج آقا مصطفی را چگونه دیدید؟ لطفاً در رابطه با ‏‎ ‎‏توانایی علمی ایشان برای ما صحبت کنید و بفرمایید که ایشان در پیشبرد ‏‎ ‎‏نهضت و مبارزه حضرت امام با رژیم بخصوص در نجف چه نقش ‏‎ ‎‏موثری را داشتند؟‏

‏ شهید حاج آقا مصطفی بازوی توانمندی برای امام - رضوان‌الله ‏‎ ‎‏تعالی علیه ‏‏-‏‏ بود. ایشان از نظر علمی شخصیت بسیار برجسته ای دربین ‏‎ ‎‏علما و فضلا از نظر فقه و اصول و فلسفه و تفسیر بود بطوری که در ‏‎ ‎‏نجف اشرف درس خارج اصول شروع کرد و در مدت کوتاهی شاگردان ‏‎ ‎‏ایشان تعدادش به بیست، سی نفر رسید. نجف اشرف در آن زمان طوری ‏‎ ‎‏بود که اگر یک استاد خارج پنج تا شاگرد پیدا می کرد استاد ممتازی ‏‎ ‎‏شناخته می شد، ولی شهید حاج آقا مصطفی شاگردان فراوانی داشت مقام ‏‎ ‎‏علمی شهید حاج آقا مصطفی به حدی بود که همه به دانش ایشان ‏‎ ‎‏مخصوصاً در رشته رجال، تفسیر، فلسفه و عرفان اعتراف داشتند. ایشان ‏‎ ‎‏ت‏‏ا‏‏لیفاتی هم در ارتباط با تفسیر‏‏، ‏‏فقه و اصول دارند. در حال حاضر ‏‎ ‎‏تقریرات آن مرحوم چاپ شده و در دسترس فضلا و علماست‏‏.‏

‏شهید حاج آقا مصطفی از شاگردان برجسته امام بود. فرزند بزرگوار ‏‎ ‎‏حضرت امام اوایل ورودشان به نجف اشرف به درس آیت‏‏الله العظمی ‏‎ ‎‏خویی و درس آیت‏‏الله بجنوردی و درس بعضی دیگر از مراجع بزرگی ‏‎ ‎‏که آن روز در نجف حضور داشتند رفته بودند. برای اینکه ببینند که کدام ‏‎ ‎‏درس بیشتر قابل استفاده است و بالاخره هم در درس امام - رضوان الله ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 190
‏تعالی علیه ‏‏-‏‏ متمرکز شده و در آنجا مرتب اشکال می کرد و امام هم با ‏‎ ‎‏کمال عنایت گوش می کردند و پاسخ می دادند‏‏.‏

‏از جهات دیگرهم شخصیت حاج آقا یک شخصیت ممتاز و ‏‎ ‎‏برجسته ای بود؛ از نظر زهد و تقوی و تهجد و عبادات و ذکر، کسی بود ‏‎ ‎‏که دائم الذکر بود، همیشه مشغول ذکر خداوند متعال بود و کسی بود که ‏‎ ‎‏حتی به بچه ها که می رسید تقدم در سلام داشت‏‏.‏‏ مسیر ایشان غالباً از ‏‎ ‎‏کوچه ای بود که منزل ما در آنجا قرار داشت و آنجا یک دالانی بود که ‏‎ ‎‏خیلی طولانی بود، بسیار اتفاق می افتاد که من از منزل بیرون ‏‏می‏‏‌آمدم ‏‎ ‎‏ایشان از آن طرف داشتند می آمدند من هنوز درست وارد کوچه نشده ‏‎ ‎‏ایشان از همان فاصله دور بلند سلام ‏‏می‏‏ کردند که ما خجالت می کشیدیم ‏‎ ‎‏و جواب سلام ایشان را می دادیم.‏

‏از نظر زندگی هم بسیار زاهدانه بود‏‏.‏‏ البته این تقیدی بود که امام ‏‏-‏‎ ‎‏رضوان ‌الله تعالی علیه ‏‏-‏‏ داشت و امتیازی است که در بین همه مراجع من ‏‎ ‎‏می توانم ادعا کنم و بگویم که فرزندان امام این امتیاز و این شخصیت را ‏‎ ‎‏دارند که نسبت به اموال و وجوهاتی که در اختیار امام قرار می گرفت ‏‎ ‎‏هیچگونه دخل و تصرفی نداشتند. روزهای جمعه مهمان امام بودند، ‏‎ ‎‏خانوادگی می آمدند و در همان روز جمعه که مهمان امام بودند هزینه ‏‎ ‎‏زندگی برای یک هفته را امام به شهید حاج آقا مصطفی می دادند. خانم ‏‎ ‎‏بنده از خانم حاج آقا مصطفی نقل کردند که ایشان پولی را برای کرایه ‏‎ ‎‏تاکسی از خانمش گرفته بود. وقتی علتش را پرسید، گفته بود یک بار ‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی به امام پیشنهاد کرده بود که یک طلبه ای در مدرسه ‏‎ ‎‏آیت‌الله بروجردی هست پنکه ندارد و خوبه که شما کمک کنید و برای‏‎ ‎‏او یک پنکه بخرید. امام فرموده بود‏‏،‏‏ مصطفی تو درست را بخوان کسی ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 191
‏هست که این مسائل را به ‏‏من اطلاع بدهد. از آن روز‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی‏‎ ‎‏از ‏‎ ‎‏امام قهر کرده بود. روز جمعه که می‏‏ ‏‏روند به همان حالت قهر بودند. امام ‏‎ ‎‏آن پولی را که هر جمعه به حاج آقا مصطفی می داد این دفعه به من داد و ‏‎ ‎‏فرمود‏‏:‏‏ معصوم‏‏ه‏‏ خانم این پول را شما بگیرید، و ‏‏به این علت ‏‏خرجی ‏‎ ‎‏دست من بود و حاج آقا مصطفی هم از من پول کرایه ماشین را گرفت.‏

‏در بیرونی امام، که ایشان می آمد و شرکت می کرد خیلی عادی و ‏‎ ‎‏معمولی بود و بسیاری از اوقات هم ‏‏در ‏‏صحن حیاط منزل می نشست و ‏‎ ‎‏بالا نمی آمد (آنجایی ‏‏که امام‏‎ ‎‏تشریف‏‎ ‎‏می آوردند و ملاقات برگزارمی شد)‏‏، ‏‎ ‎‏پایین می نشست و مراقب افرادی بودند که به منزل تردد می‌کردند. در را ‏‎ ‎‏نیمه باز می گذاشتند و از لای در کاملاً مواظب بودند که چه افرادی ‏‎ ‎‏خدمت امام می روند. یک روز دونفر از مشهد آمده بودند یکی شیخ رضا ‏‎ ‎‏نوغانی که منبری معروف مشهد مقدس بود‏‏ و‏‏ یکی‏‏ دیگر‏‏ سید محمد علی ‏‎ ‎‏میلانی پسر مرحوم آیت‌الله العظمی میلانی‏‏. ‏‏این دو نفر با هم آمدند از ‏‎ ‎‏پله ها بالا رفتند به محض اینکه اینها رسیدند بالا از همان پایین شهید ‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی فریاد زد آقای رضوانی نگذارید اینها ‏‏پ‏‏یش امام بروند. ‏‎ ‎‏صدای ایشان طوری بود که آقای رضوانی از توی اتاق بیرون آمد و از ‏‎ ‎‏بالای نرده گفت چیه حاج آقا، چیه ناراحت شدید‏‏؟‏‏ ایشان فرمود‏‏:‏‏ هنوز ‏‎ ‎‏اینها دست بر نمی دارند، این نوغانی خجالت نمی کشد. این سید محمد ‏‎ ‎‏علی خجالت نمی کشد. اینها چرا آمدند اینجا، یک وقت با امام ملاقات ‏‎ ‎‏نکنند، وقت ندهید. یک همچنین مراقبتهایی هم داشت‏‏.‏

‏از نظر پیشبرد انقلاب هم حاج آقا مصطفی طرف مشورت ما یعنی ‏‎ ‎‏روحانیون مبارز خارج کشور در بسیاری از مسائل بود. با ایشان در رابطه ‏‎ ‎‏با کارها و اقداماتی که ما ‏‏می خواستیم مشورت‏‎ ‎‏می شد، و بعد اگر لازم‏‎ ‎‏بود ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 192
‏با امام مشورت می کردیم. ایشان بسیار روشن و شفاف مطالب را بیان ‏‎ ‎‏می کرد. یک بینش و بصیرت خاصی داشت. مثلاً در رابطه با آقای‏‎ ‎‏قطب زاده ایشان به آقای دعایی سفارش کرده بود که مواظب باشید این ‏‎ ‎‏قطب زاده‏‎[1]‎‏ دروغ خیلی می گوید یک وقت گولش را نخورید. خوب آن ‏‎ ‎‏موقع ما هنوز خیلی نمی توانستیم اینها را تصور کنیم، باور کنیم که حالا ‏‎ ‎‏بعنوان یک فرد انقلابی او از خارج می آمد اینطور باشد. با یک ملاقات ‏‎ ‎‏افراد را کاملاً می شناخت و از مطالبی که اظهار می کردند در جریان قرار ‏‎ ‎‏می گرفت و بعد هم سفارشات لازم را به ماها ‏‏می‌کرد.‏

‏در عین حال حرکت و مشی شهید حاج آقا مصطفی در نجف اشرف ‏‎ ‎‏یک مشی متعادل و یک حرکت بسیار خداپسندانه ای بود که همه مراجع ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 193
‏از مشی و رفتار ایشان کاملاً رضایت داشتند. رفتار ایشان طوری بود که ‏‎ ‎‏مرضی امام ‏‏- ‏‏رضوان‌الله تعالی علیه‏‏ -‏‏ باشد و چون یک استوانه ای در ‏‏کنار ‏‎ ‎‏امام ‏‏بود. ‏‏شاه ملعون هم هدفش از تبعید امام به نجف اشرف این بود که ‏‎ ‎‏امام را در نجف اشرف بوسیله خود روحانیت از بین ببرد. به این صورت ‏‎ ‎‏که اشکال بکنند، امام نتواند جواب بدهد و در درس هو شود. اما کم کم ‏‎ ‎‏دیدند که برعکس امام روز به روز ترقی می کند و مثل خورشید ‏‎ ‎‏می درخشد و به دست خودشون کسی را که در ایران شناخته ‏‏شده بود،در ‏‎ ‎‏بین عربها و عراق هم او را معرفی کردند. ‏‏آنها هم ‏‏فهمیدند یک مرجع ‏‎ ‎‏تقلیدی با این خصوصیات اخلاقی و با این علمیت و با این دانش و با ‏‎ ‎‏این دقت نظر وجود دارد، به امام علاقه مند می شدند‏‏، لذا درصدد بر ‏‏آمدند ‏‎ ‎‏جلوی نفوذ امام را بگیرند. اول کاری که کردند این بود که بوسیله شهید ‏‎ ‎‏کردن حاج آقا مصطفی ضربه به امام‏‏ -‏‏ رضوان‌الله تعالی ‏‏-‏‏ بزنند. امام در ‏‎ ‎‏شهادت حاج آقا مصطفی مثل کوه استوار بود و مثل سرو ایستاده بود؛ ‏‎ ‎‏اصلاً خم به ابرو نیاورد و هیچ جا گریه و بی تابی نکرد. با اینکه در بین ‏‎ ‎‏عربها و در نجف اصلاً مرسوم است که مرگ پسر برای پدر و اصولاً ‏‎ ‎‏برای خانواده خیلی سنگین ‏‏هست.‏

‏فوت حاج آقا مصطفی اینطور بود که وقتی صبح رفتند اتاق ایشان ‏‎ ‎‏دیدند به همان حالتی که مفاتیح مقابل ایشان هست سرشان روی مفاتیح ‏‎ ‎‏افتاده است. گفته شده که آن ‏‏شبایشان مهمان داشتهو آخر شب مهمانها ‏‎ ‎‏رفتند. ‏‏به هر حال ‏‏آن کلفتی که داشتند فریاد می زند خانم! ایشان می آید و ‏‎ ‎‏فوری آقای دعایی را که نزدیک به خانه بوده خبر می کنند. آقای دعایی ‏‎ ‎‏هم فوری تاکسی خبر می کند و ‏‏با کمک ‏‏چند تا از طلبه ها ایشان را با ‏‎ ‎‏تاکسی به بیمارستان می رسانند و دکتر معاینه می کند. می گوید که تمام ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 194
‏کرده و قلب از کار افتاده است. حاج احمد آقا بلافاصله رفته بود ‏‎ ‎‏بیمارستان. وقتی از بیمارستان برگشت من منزل امام بودم، امام حاج ‏‏احمد ‏‎ ‎‏آقا را صدا زد که از مصطفی چه خبر‏‏؟‏‏ حاج احمد آقا جواب نداد‏‏ند امام ‏‎ ‎‏دوباره سوال کردند ‏‏بار دوم باز احمد آقا جواب نداد. بار سوم امام فرمود ‏‎ ‎‏مصطفی مرده چرا حرف نمی زنی که احمد آقا بغضش ترکید و شروع ‏‎ ‎‏کرد به گریه کردن. امام هم فرمود: «انالله و انا الیه راجعون‏‏».‏

‏ما چند نفر ‏‏که در آن صبح زود ‏‏بیرونی بودیم گفتیم برو‏‏ی‏‏م اندرون ‏‎ ‎‏خدمت امام و امام را تسلیت بدهیم. رفتیم و آقای فرقانی شروع به ‏‎ ‎‏خواندن آیاتی از قرآن مجید کرد و به امام تسلیت گفت. هم آنجا امام ‏‎ ‎‏فقط فرمود‏‏:‏‏ «انالله و انا الیه راجعون»، من امید داشتم که بدرد اسلام و ‏‎ ‎‏بدرد مسلمین بخورد ولی خدا نخواست. بعد ما آمدیم بیرون که ببینیم ‏‎ ‎‏چکار باید بکنیم. دکترها گفته بودند‏‏:‏‏ اگر اجازه می دهند ما کالبد شکافی ‏‎ ‎‏بکنیم. وقتی به امام اطلاع دادند امام فرمودند: نه من اجازه نمی دهم. ‏‎ ‎‏جنازه را آوردند غسل دادند‏‏،‏‏ بعد از غسل ماشین گرفتیم و یک عده ای از ‏‎ ‎‏دوستان و رفقا که بودند همراه جنازه به کربلا رفتیم. در حرم اباعبدالله ‏‎ ‎‏الحسین (ع) و حرم قمر بنی‌هاشم (ع) طواف دادیم. از آنجا که برگشتیم ‏‎ ‎‏شب شد ‏‏در همان شب ‏‏در مقبره مرحوم آیت‌الله اصفهانی معروف به ‏‎ ‎‏کمپانی محلی را که آماده کرده بودند دفن کردیم. بعد از دفنخدمت امام ‏‎ ‎‏رفتیم. جمعیت طلبه ها زیاد بود، بیرونی پرشد. صندلی گذاشتند و آقای ‏‎ ‎‏شیخ عبدالحسین که از منبریهای نجف اشرف بود ‏‏منبر ‏‏رفت. روضه ‏‎ ‎‏حضرت علی‌اکبر(ع) را خواند. امام هم خیلی قرص و محکم نشسته ‏‎ ‎‏بودند، گریه نمی کردند. در این شرایط شیخ عبدالحسین دید امام گریه ‏‎ ‎‏نمی کنند اشاره کرد‏‏ و‏‏ گفت‏‏:‏‏ آقا خواهش می کنم گریه کنید برای اینکه ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 195
‏فشار به قلبتون می‏‏ ‏‏آید، قلبتون ناراحت می‏‏‌‏‏شود. این را که گفت امام ‏‎ ‎‏منقلب شد دستمالی از جیبشون بیرون آوردند و شروع به گریه کردند‏‏.‏‎ ‎‏گریه ای که امام داشت همین بود که ما آنجا دیدیم که آن هم با اصرار و ‏‎ ‎‏توصیه آقای آ شیخ عبدالحسین بود.‏

‏روز بعد امام بعد از زیارت حرم حضرت امیر‏‏-‏‏ علیه السلام- بر قبر ‏‎ ‎‏فرزندش رفت و آنجا بعد از قرائت فاتحه برای آقا مصطفی، فرمود: ‏‎ ‎‏فاتحه ای هم برای مرحوم کمپانی بخوانید. چند روز درس تعطیل بود. ‏‎ ‎‏بعد که امامآمد درس ما فکر می کردیم که حالا اولین روز‏‏ درس چه جور‏‎ ‎‏برگزار خواهد شد، امام چه حالی خواهند داشت. آن روز اول درس، امام ‏‎ ‎‏آن مطلبی را فرمودند که: خداوند متعال الطافی دارد بعضی از الطاف ‏‎ ‎‏خداوند متعال ظاهر و آشکار ‏‏است ‏‏و بعضی از الطاف خداوند مخفی ‏‎ ‎‏است ‏‏و مرگ مصطفای من یکی از الطاف خداوند متعال بود، که همه ‏‎ ‎‏تعجب کردند فکر می‏‏ ‏‏کردند که حالا امام مثلاً با اشک و آه و ناله درس ‏‎ ‎‏را شروع خواهد کرد، اما با این جملات مایه شگفتی و تعجب برای همه ‏‎ ‎‏ما بود از طرفی وقتی خبر به ایران رسیده بود من شنیدم که آیت‌الله ‏‎ ‎‏مشکینی و شاید آیت الله منتظری‏‏-‏‏ تردید از من است‏‏-‏‏ نامه برای ‏‏امام ‏‎ ‎‏نوشته بودند که این چیه که مرگ حاج آقا مصطفی لطف خداوند متعال ‏‎ ‎‏است، ‏‏تقریباً بعنوان اعتراض این نامه را نوشته بودند‏‏.‏

‏ولی بعد معلوم شد که شهادت حاج آقا مصطفی واقعاً جزء الطاف ‏‎ ‎‏خفیه الهیه بود. دشمن می خواست به این وسیله به امام ضربه بزند و به ‏‎ ‎‏اصطلاح آنها کمر امام را با مرگ حاج آقا مصطفی بشکند اما استقامت و ‏‎ ‎‏مقاومت امام کمر رژیم و نظام را شکست. در نجف ما مجلس ختمی در ‏‎ ‎‏مسجد ‏‏هندی که به اصطلاح مسجد جامع محسوب می‌شود برگزار ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 196
‏کردیم. آقای دعایی نقل می‌کرد که امام در مراجعت از این مجلس به ‏‎ ‎‏منزل مرحوم آقا مصطفی رفت. وقتی که در زد، خانم امام در را باز کرد. ‏‎ ‎‏تا امام را دید خود را به دامن امام انداخت و گریه کرد. امام زیر بغلش را ‏‎ ‎‏گرفت و گفت: من صبر می‌کنم شما هم باید صبر کنید. مبادا بی تابی کنید ‏‎ ‎‏که از اجرتان کم می‌شود. ‏‏شهادت ایشان باعث شد که در ایران مجالسی ‏‎ ‎‏برگزار بشود. مجالس سخنرانی و وعاظ آنجا نام امام را علنی کردند‏‏.‏‏ تا ‏‎ ‎‏آن روز در سخنرانیها ولو سخنرانیهای انقلابی اسم امام برده نمی‏‏ شد ‏‏ زیر ‏‎ ‎‏اگر اسم امام را می گفتند برای آنها شکنجه و زندان داشت. اما در شهادت ‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی مطلب علنی شد اسم امام را آوردند و انقلاب اوج ‏‎ ‎‏گرفت و سخنرانیهایی که در ایران شد برای ما ‏‏می فرستادند. مثلاً سخنرانی ‏‎ ‎‏که در بازار قم شده بود توسط آقای عبدوس نوار آن را برای ما فرستادند ‏‎ ‎‏که ما گوش کردیم و بعد برای امام فرستادیم، ایشان هم گوش کردند‏‏.‏‎ ‎‏سخنرانی آقای ‏‏حسن ‏‏روحانی‏‎[2]‎‏ در مسجد ارگ تهران سخنرانی بسیار ‏‎ ‎‏جالب و خوبی بود که آن ‏‏را ‏‏هم فرستادند. ایشان خیلی از امام تجلیل ‏‎ ‎‏کرده بود و اسم برده بود. آقای عبدوس در ‏‏سخنرانی خود در ‏‏بازار قم ‏‎ ‎‏گفته بود که ای امام اگر به قم بیایی ما تمام مسیر را برایت فرش می کنیم ‏‎ ‎‏که یک انقلابی پیاده ‏‏کرده بود. در بقیه جاها در مراکز استانها و شهرستانها ‏‎ ‎
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 197
‏مجالسی که برگزار شده بود و بعد منتهی به چهلم ایشان مراسمی که ‏‎ ‎‏برگزار شد انقلاب را به اوج رساند که دستگاه در مقابل آن از اینکه ‏‎ ‎‏بخواهد مقابله بکند و کسی را بگیرد و بازداشت بکند عاجز شد و این ‏‎ ‎‏قضیه هم به ضرر خود دستگاه تمام شد‏‏.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 198

  • . صادق قطب زاده در سال 1315 در تهران بدنیا آمد. تحصیلات متوسطه را در همین شهر به  انجام رسانید. از نوجوانی به فعالیتهای سیاسی پرداخت و از هواخواهان جبهه ملی شد. پس از  کودتای 28 مرداد بعنوان نماینده دانش آموزان به عضویت نهضت مقاومت ملی درآمد و در  همین زمان در انجمن اسلامی دانشجویان نیز به فعالیت پرداخت و به همین دلیل دوبار باز  داشت گردید. وی در 1337 برای ادامه تحصیل به امریکا رفت و از همان آغاز با همراهی برخی دانشجویان به مبارزات سیاسی روی آورد. در شهریور 1339 همزمان با آغاز فعالیت  جبهه ملی دوم، تظاهراتی علیه شاه در مقابل ساختمان سازمان ملل ترتیب داد. در مراسم جشن  عروسی شهناز پهلوی با اردشیر زاهدی در آمریکا سخنرانی افشاگرانه ایراد کرد که منجر به زد  و خورد شدید و اخراج وی از امریکا انجامید. بعد از آن با مسافرت به کشورهای خاورمیانه و  اروپایی به مبارزات خود ادامه داد. از سال 48 به فعالیت در انجمن اسلامی دانشجویان در  اروپا و نهضت مقاومت ملی پرداخت. همزمان شاخه نهضت آزادی در اروپا و امریکا را  سازماندهی کرد. ساواک همواره درصدد دستگیری او بود. با پیروزی انقلاب اسلامی همراه با  پرواز انقلاب به ایران آمد و در دولت موقت مسوولیت صدا و سیما را بعهده گرفت. سپس به  بنی صدر گرایش پیدا کرد و از انقلاب فاصله گرفت. بعدها با افشای توطئه کودتا علیه نظام  دستگیر و در 23 / 6 / 61 اعدام گردید.
  • . حجت الاسلام دکتر حسن روحانی در 1327 شمسی در یک خانواده مذهبی در سرخه  سمنان متولد شد. همزمان در دانشگاه و حوزه به تحصیل پرداخت. در دانشگاه موفق به اخذ  دکترا در حقوق قضائی و در حوزه تا درجه خارج فقه و اصول تحصیل کرد. از آغاز نهضت  امام به مبارزه با رژیم شاه پرداخت. در 1356 به عضویت شورای مرکزی جامعه روحانیت  مبارز تهران در آمد. در 5 دوره مجلس شورای اسلامی حضور یافت. در سالهای 68ـ64  فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیا و ستاد کل پدافند هوایی کشور را بعهده گرفت از سال 68 که  شورای امنیت تشکیل شد نمایندگی رهبر و دبیری این شورا را بدست آورد.