فصل دوم: در عراق

محاصره بیت امام

‏تا اینکه یک ماه و نیم- دو ماه طول نکشید که بیت امام را به بهانه اینکه ‏‎ ‎‏می خواهند امام را ترور کنند محاصره کردند. گفته بودند به ما اطلاع ‏‎ ‎‏رسیده که این کاروانهایی که از ایران می آیند دولت ایران تصمیم ‏‏گرفته که ‏‎ ‎‏بوسیله این افراد امام ‏‏را در یکیاز این مسیرها ترور بکنند و‏‎ ‎‏لذا ما باید‏‎ ‎‏از ‏‎ ‎‏ایشان محافظت بکنیم. حتی آقای دعایی را به امن العام خواستند و گفته ‏‎ ‎‏بودند که ما یک همچین خبری داریم‏‏،‏‏ یا از ایشان حفاظت کنید و برای ‏‎ ‎‏این منظور ما حاضریم به شما هم آموزش و هم اسلحه بدهیم ـ شما را ‏‎ ‎‏مسلح کنیم ـ یا اگر شماها نمی توانید یا نمی کنید بگذارید ما خودمان ‏‎ ‎‏حفاظت کنیم. آقای دعایی وقتی برگشت و مطلب را به دوستان گفت که ‏‎ ‎‏چکار باید بکنیم‏‏؟‏‏ آیا ما حفاظت امام را بعهده بگیریم‏‏؟‏‏ ما طلاب این را ‏‎ ‎‏قبول نکردیم که آنها از امام حفاظت کنند. منتها یک دفعه امام فرمود که ‏‎ ‎‏اینها محافظین من نیستند اینها مراقب من هستند اینها می خواهند مراقبت ‏‎ ‎‏کنند ببینند من چی می گویم کجا می‏‏ ‏‏روم ‏‏در ‏‏جلسات من کیه‏‏،‏‏ مطالبی که ‏‎ ‎‏من می گویم چیه‏‏.‏

‏تا اینکه یک روز در درس یک اعلامیه امام را که ما تکثیر کرده بودیم ‏‎ ‎‏من به آقای ناصری ‏‏دادم ‏‏آنجا ‏‏نیازی به ‏‏مخفی ‏‏کاری ‏‏نبود، ایشان هم ‏‎ ‎‏گرفت توی جیبش گذاشت. درس که تمام شد و بیرون آمدیم اینها که ‏‎ ‎‏همراه امام حرکت می کردند حدود نه نفر بودند،دو نفرشان به ما اشاره ‏‎ ‎‏کردند که شما از این کوچه بیایید. ما را از آن جمعیتی که پشت سر امام ‏‎ ‎‏بودند جدا کردند. توی یک کوچه انحرافی رفتیم تا آن آخر کوچه جای ‏‎ ‎‏محل خلوتی که رسیدیم ‏‏مامور ‏‏رو کرد به من گفت‏‏:‏‏ چی بود به ایشان ‏‎ ‎‏دادی؟ گفتم‏‏:‏‏ اعلامیه بود. گفت: اعلامیه درباره چی بود؟ گفتم‏‏:‏‏ درباره ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 199
‏ایران بود. گفت: از کی بود؟ گفتم: از سید بود. ‏‏گفت: ‏‏کجاست آن ‏‎ ‎‏اعلامیه؟ گفتم: من دادم به ایشان. بعد می خواست خشونت بخرج بدهد ‏‎ ‎‏من گفتم هر کاری می خواهید بکنید‏‏.‏

‏این مطلب به گوش امام رسیده بود که اینها ما را تعقیب کردند برای ‏‎ ‎‏اینکه یک اعلامیه من ‏‏به فرد دیگر ‏‏دادم لذا فرمودند: ک‏‏ه‏‏ اینها مراقب من ‏‎ ‎‏هستند نه محافظ من. ‏‏این افراد ‏‏وقتی با امام حرکت می کردند برای امام ‏‎ ‎‏بد نما بود. امام وقتی مشرف می شدند حرم، اینها همراه امام تا حرم ‏‎ ‎‏می رفتند. ما دیدیم که این خیلی بد‏‏ است‏‏ که امام با یک عده مامور ‏‎ ‎‏امن العام حرکت کند از اینرو ما به رفقا گفتیم که شما بیایید با اینها قاطی ‏‎ ‎‏بشوید جوری که اکثریت با ما باشد و آنها مشخص نباشند. شب اول ‏‎ ‎‏اینکار رو کردیم و رفتیم. وقتی به کفشداری رسیدیم امام کفشهاشون را ‏‎ ‎‏که درآوردند ‏‏خودشان روی میز کفشداری ‏‏گذاشتند، سپس از پله بالا ‏‎ ‎‏رفتند جلوی ایوان حضرت امیر رسیدند. من پشت سر امام بودم دیدم ‏‎ ‎‏امام ایستاد و به من نگاه کرد فرمود: چرا شما دنبال من می آیید؟ من ‏‎ ‎‏عرض کردم آقا ما هم می خواهیم همراه شما حرم بیاییم. فرمود‏‏:‏‏ شما بعد ‏‎ ‎‏از من حرم بیایید چرا با من می آیید. من گفتم آقا ما وظیفه می دانیم که ‏‎ ‎‏همراه شما بیاییم‏‏.‏‏ امام فرمود از اینکه شما پشت سر من حرکت می‏‏‌‏‏کنید ‏‎ ‎‏من رنج می برم و من راضی نیستم که شماها پشت سر من حرکت کنید. ‏‎ ‎‏خب این جزء اخلاق عرفا است که ما روایت هم داریم که اگر نعلینی ‏‎ ‎‏پشت سر کسی به صدا در بیاید موجب خسران می‏‏‌‏‏شود. من بعد به ‏‎ ‎‏دوستان و رفقا منتقل کردم و گفتم که امام اینجوری فرمودند و درست ‏‎ ‎‏نیست که امام را رنج بدهیم، ناراحتشان بکنیم. بالاخره ‏‏این دوره ‏‏یک ‏‎ ‎‏دوران بسیار سختی بود‏‏.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 200