فصل دوم: در عراق

جلوگیری از فعالیتهای امام در عراق

‏ لطفاً جزئیات حقایق ‏‏و ‏‏چگونگی هجرت تاریخی حضرت امام از ‏‎ ‎‏عراق به پاریس را بفرمایید؟ همچنین جزئیات خروج حضرت امام از ‏‎ ‎‏نجف و آن مسائلی را که در مرز ‏‏کویت ‏‏اتفاق افتاد تا ورود امام به نوفل ‏‎ ‎‏لوشاتو را بیان نمایید؟‏

‏در نشستی که اوپک در الجزایر داشت شاه را روانه الجزایر کردند ‏‎ ‎‏از این طرف از عراق هم صدام حسین را ‏‏که ‏‏در آن زمان معاون ریاست ‏‎ ‎‏جمهوری عراق بود به الجزایر آوردند. شاه و صدام دست به گردن هم ‏‎ ‎‏انداختند، آشتی کردند و گذشته ها را به فراموشی سپردند و در آنجا یک ‏‎ ‎‏قراردادی امضاء کردند که یکی از مواد آن قرارداد اینست که در هیچیک ‏‎ ‎‏از ‏‏دو کشور ‏‏ایران و عراق علیه دیگری فعالیت سیاسی نشود. برای اینکه ‏‎ ‎‏تمام مواد این قرارداد عملی شود ماده ای در پایان اضافه کردند که عمل ‏‎ ‎‏نکردن به یکی از مواد این قرارداد به منزله نقض تمام قرارداد ‏‏است تا ‏‎ ‎‏مقید، طرفین به تمام این قرارداد عمل بکنند‏‏.‏

‏بعد از اینکه این قرارداد به امضاء رسید اوضاع عراق عوض شد. به ‏‎ ‎‏عنوان مثال من خودم در نجف واسطه بودم که اعلامیه ها و پیامهای امام ‏‎ ‎‏را که می خواستیم چاپ و تکثیر بکنیم یا روزنامه ای که بنام 15 خرداد ‏‎ ‎‏داشتیم می‌بردم پیش محافظ یعنی استاندار نجف و او برای ما امضاء ‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏کرد و مهر امن العام می زد چون امن العام به آن نمایندگی داده بود‏‏ و‏‏ به ‏‎ ‎‏ما هم گفته بودند شما لازم نیست بغداد بیایید پیش استاندار بروید او ‏‎ ‎‏امضاء بکند کافی است، بعد از این قرارداد ‏‏استاندار فردی را ‏‏دنبال من ‏‎ ‎‏فرستاد‏‏.‏‏ وقتی رفتم گفت‏‏:‏‏ ما به انقلاب در ایران علاقمندیم، اما بعد از ‏‎ ‎‏انعقاد ‏‏این ‏‏قرارداد نمی توانیم با شما موافقت کنیم، اگر بعد از این ‏‏یک ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 201
‏سطر علیه ایران بنویسید و چاپ بکنید دست تان را قلم می کنم. بعد از ‏‎ ‎‏این جریان ما فعالیتهایمان را به لبنان منتقل کردیم. مثلاً سخنرانی امام در ‏‎ ‎‏رابطه با شهادت حاج آقا مصطفی و پاسخ امام به تسلیت یاسر عرفات و ‏‎ ‎‏رئیس جمهور سوریه و نامه های دیگری که امام داشتند همه را بوسیله ‏‎ ‎‏آقای محتشمی به لبنان فرستادیم در آنجا چاپ شد و منتشر شد.‏

‏ حاج آقا ایشان خودشان می بردند؟‏

‏ بعد از اینکه ‏‏نامه ها و اعلامیه‏‏ ‏‏ها ‏‏آماده شد، ما دوستان را جمع ‏‎ ‎‏کردیم و گفتیم ‏‏حالا ‏‏که در نجف نمی شود اینها را چاپ کرد هرکدام از ‏‎ ‎‏آقایان آمادگی دارند لبنان بفرستیم‏‏، تا آنجا چاپ شود‏‏. آقای محتشمی ‏‎ ‎‏گفت من خودم می روم. از بازار ساک کوچک خریدیم و مقوای ته ساک ‏‎ ‎‏را کندیم، اعلامیه ها و نوشته های امام را ته ساک گذاشتیم و دوباره آن ‏‎ ‎‏مقوا را سرجایش چسباندیم. ایشان خدمت امام برای خداحافظی می‏‏ روند‏‎ ‎‏و به امام عرض می کنند ان شاءالله کارم را انجام می دهم و بر می گردم. ‏‎ ‎‏امام می فرمایند شما به این زودی بر نمی گردید شما آنجا می‌‏‏مانید ‏‏که ‏‎ ‎‏آقای محتشمی تعجب می کند. ما به اتفاق هم به فرودگاه بغداد رفتیم. ‏‎ ‎‏ماموران در فرودگاه همه چیز را فهم‏‏ی‏‏دند و اعلامیه ها و سخنرانی امام را ‏‎ ‎‏از توی ساک درآوردند و بعد آقای محتشمی را اتاق امن العام بردند. ‏‎ ‎‏حدود نیم ساعت، سه ربع طول کشید که دیدم ایشان با دو مامور آمد و ‏‎ ‎‏گفت که سمت العوده من را خط زدند ‏‏یعنی به عراق ‏‏ممنوع الورودم ‏‎ ‎‏کردند. ‏‏لذا من لبنان‏‏ می روم و معلوم نیست که برگردم، شما مواظب ‏‎ ‎‏خانواده ما باشید. گفتم بسیار خوب. آقای دعایی هم برای خداحافظی ‏‏آمد ‏‎ ‎‏و در حین خداحافظی یک چیزی بغل ایشان گذاشت. ‏‏پرواز هواپیما با ‏‎ ‎‏دو ساعت تاخیر انجام شد. من ‏‏از آقای محتشمی علت آنرا پرسیدم، ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 202
‏گفت‏‏:‏‏ علتش این بود که آن مقدماتی که انجام شد برای کشف آن نامه ها ‏‎ ‎‏و بعد از آن هم وقتی اعلامیه ها را گرفتند هر چه ‏‏به من ‏‏اصرار کردند ‏‎ ‎‏سوار شو گفتم من ماموریت داشتم این نامه ها را ‏‏لبنان ‏‏ببرم حالا که شما ‏‎ ‎‏این نامه ها را از من گرفتید، لبنان بروم چکار کنم. هرچه اصرار کردند من ‏‎ ‎‏حاضر نشدم. بالاخره آنها که گذرنامه مرا سمت العوده ‏‏زده و ‏‏همه چیزم ‏‎ ‎‏را باطل کرده بودند مجبور شدند آن اعلامیه هایی را که برده بودند ‏‎ ‎‏برگردانند و صحیح و سالم به من تحویل دادند. بعد که به من دادند ‏‎ ‎‏گفتند که خب حالا دیگه مطلبی دارید؟ گفتم نه. بعد رفتم سوار هواپیما ‏‎ ‎‏شدم و این علت تاخیر هواپیما بود‏‏.‏

‏محتشمی در آنجا ‏‏ماموریت داشت کهجواب یاسر عرفات را بهایشان ‏‏برساند‏‏ و درسوریه جواب‏‎ ‎‏رئیس جمهور سوریه‏‎ ‎‏را تقدیم کند وهمچنین سخنرانی و اعلامیه‌های امام را چاپ و منتشر کند‏‏.‏

‏ایشان تا وقتیکه ما به پاریس رفتیم در لبنان ماند‏‏.‏‏ یک شب زنگ زد ‏‎ ‎‏که ما چه کنیم؟ من گفتم شما هم پاریس ‏‏بیایید ‏‏که او به اتفاق هادی‏‎ ‎‏غفاری پاریس ‏‏آمده و به ما ‏‏ملحق شدند‏‏.‏

‏تا اینکه بعد از مدتی دو نفر صاحب منصب عراقی خدمت امام ‏‎ ‎‏رسیدند و به امام گفتند که آقا ما با دولت ایران قراردادی امضا کردیم که ‏‎ ‎‏فعالیت سیاسی در عراق علیه ایران نشود، از شما خواهش می کنیم که ‏‎ ‎‏فعالیتهایتان را تعطیل کنید. بعد از مدتی ما دیدیم که منزل امام را ‏‎ ‎‏محاصره کردند. حتی تلفنها هم کاملاً سانسور شد. اول تلفن امام سانسور ‏‎ ‎‏بود و بعد تلفن حاج احمد آقا سانسور شد ‏‏ما که قبلاً ‏‏بوسیله تلفن حاج ‏‎ ‎‏احمد آقا اعلامیه ها را به ایران می دادیم حالا مجبور بودیم که از تلفنهای ‏‎ ‎‏دیگر استفاده بکنیم. این وضع تا 15 روز ادامه پیدا کرد، وقتی امام دیدند ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 203
‏که اینها از رفت و آمد افراد ممانعت می کنند ایشان هم درس، نماز و ‏‎ ‎‏تشرف به حرم را تعطیل کردند. اینجا من باید با کمال تاسف بگویم که ‏‎ ‎‏در مدت 15 روزی که امام در محاصره مامورین عراقی بود هیچکدام از ‏‎ ‎‏مراجع نجف حتی بوسیله تلفن یا بوسیله قاصدی احوال امام را نپرسیدند ‏‎ ‎‏و از امام خبر نگرفتند‏‏.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 204