فصل دوم: در عراق

پیام مخفی امام به یاران مبارز

‏به هر حال ‏‏یک روز حاج احمد آقا ‏‏به من گفتکه آقای فردوسی‏‎ ‎‏دوستان ‏‎ ‎‏را منزل ما دعوت کن که یک پیامی از امام دارم تا این پیام را برسانم. من ‏‎ ‎‏به دوستان اطلاع دادم. آنهایی که در نجف بودند در آن زمان حدود ‏‎ ‎‏هیجده نفر روحانی بودند که تشکلی داشتیم و منزل حاج احمد جمع ‏‎ ‎‏شدیم. ایشان با یک مقدمه ای که خیلی سنگین و ناگوار برای آقایون ‏‎ ‎‏نباشد فرمود‏‏:‏‏ امام به شما سلام رساندند و فرمودند که چون من با شما ‏‎ ‎‏کار کردم و شما با من کار کردید نمی خواهم از شما مطلبی را مخفی ‏‎ ‎‏بدارم. من از نجف به کویت خواهم رفت و از کویت به یک کشور ‏‎ ‎‏اسلامی، ترتیب سفر را شماها خودتان بد‏‏ه‏‏ید. این مطلب را که ایشان ‏‎ ‎‏اعلام کرد مثل این بود که آسمان را روی سر همه خراب کرده‌اند. کسی ‏‎ ‎‏تصور نمی کرد که امام نجف را ترک کنند. اول یک بحثی شروع شد که ‏‎ ‎‏آیا صلاح هست که امام کویت بروند؟ چرا کویت‏‏؟‏‏ چرا جای دیگر را ‏‎ ‎‏امام انتخاب نکردند؟ خب حاج احمد آقا فرمود که امام تصمیم گرفته، ‏‎ ‎‏بحث شما بی‏‏ ‏‏فایده است. چون ایشان تصمیم گرفتند نظرشان عوض ‏‎ ‎‏نمی شود، شما فکر رفتن باشید. چه جور امام بروند؟ در اینجا من گفتم ‏‎ ‎‏که من با کویت آشنا هستم، چون چند ماه رمضان، محرم و صفر من در ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 204
‏آنجا منبر ‏‏رفته ام ترتیب سفر را می دهم و خودم هم در رکاب امام هستم ‏‎ ‎‏و همراهشان خواهم رفت. حاج احمد آقا تایید کرد و جلسه تمام شد اما ‏‎ ‎‏با ناراحتی‏‏.‏‏ اصلاً برای برادرانی که آنجا بودند قابل قبول نبود که امام ‏‎ ‎‏می خواهد از نجف برود، ما چکار کنیم چه بسر ما خواهد آمد با آن ‏‎ ‎‏شرایطی که دولت عراق نسبت به ایرانیها بوجود آورده بود. ایرانیهایی که ‏‎ ‎‏مدرکی برای ماندن نداشتند، اقامت نداشتند و نمی توانستند در عراق ‏‎ ‎‏بمانند؛ مهمتر اینکه بعد از رفتن امام قهراً شرایط عوض خواهد شد و با ‏‎ ‎‏اینها چه برخوردی خواهد شدهمه خیلی نگران بودند‏‏.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 205