فصل دوم: در عراق

در راه کویت

‏در مسیری که به طرف مرز عراق می رفتیم مامورین امن العام ما را تا ‏‎ ‎‏نزدیکیهای بصره بدرقه کردند. از آنجا به بعد ما را تحویل مامورین ‏‎ ‎‏امن العام بصره دادند که آنها مراقبت می کردند. از قضایایی که در بین راه ‏‎ ‎‏اتفاق افتاد، صبحانه خوردن امام بود که خیلی جالب بود. امام فرمود: ‏‎ ‎‏برویم در این بیایان بنشینیم و صبحانه بخوریم. سفره ای و پنیری و مغز ‏‎ ‎‏گردو و فلاکس چایی داشتیم، آنجا یک پتو انداختند و امام نشستند. ‏‎ ‎‏صبحانه خیلی ساده و معمولی صرف شد و بعد امام وضو گرفتند ما ‏‏هم ‏‎ ‎‏با ‏‏یک دوربین کوچک عکس آن منظره را گرفته ایم که بسیار جالب بود.‏

‏نزدیک ظهر بود به شهری رسیدیم که اسمش زبیر بود. وقتی به این ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 209
‏شهر وارد شدیم امام فرمود‏‏:‏‏ ظهر نزدیک است اگر مسجدی اینجا مناسب ‏‎ ‎‏است برویم نماز بخوانیم. راننده که حاج سید احمد مهری بود گفت من ‏‎ ‎‏مسجدی را می شناسم، آنجا نماز می خوانیم. همه به طرف آن مسجد ‏‎ ‎‏برای وضو گرفتن رفتیم.‏‎ ‎‏یکی از برادرها شیر آب را باز کرده بود که ‏‎ ‎‏وضو بگیرد ‏‏تا ‏‏امام وارد شدند دستپاچه شد بی اختیار کنار رفت و گفت‏‏:‏‎ ‎‏آقا بفرمایید اینجا وضو بگیرید. امام ایستادند و گفتند اولاً شیر آب را ببند ‏‎ ‎‏بعد تعارف کن. فوری دوید و شیر آب را بست و بعد گفت بفرمایید ‏‎ ‎‏وضو بگیرید.امام فرمود بسیار خوب حالا شد.‏

‏در حالی که امام وضو ‏‏می گرفتند فرمودند که‏‎ ‎‏اینجا امام جماعت‏‎ ‎‏دارد؟ ‏‎ ‎‏سوال کردیم، گفتند بله. امام رو کردند به ما که در حال وضو گرفتن ‏‎ ‎‏بودیم فرمودند‏‏:‏‏ اگر در اینجا نماز خواندیم همه به امام جماعت مسجد ‏‎ ‎‏اقتدا می کنیم. من که رویم نسبت به بقیه بچه ها باز بود به امام عرض ‏‎ ‎‏کردم آقا اینجا سوپر سنی هستند، زبیری هستند، ما در نجف یا در‏‎ ‎‏مشهد ‏‎ ‎‏مقدس که بودیم به خیلی از پیش نمازهای خودمان اقتدا نمی کردیم حالا ‏‎ ‎‏بیاییم در اینجا به یک امام جماعتی که زبیری است اقتدا کنیم. منتها ما ‏‎ ‎‏یک فکری کردیم دیدیم هنوز تا ظهر نیم ساعت باقی است، و فاصله ما ‏‎ ‎‏تا مرز هم تقریباً بیست دقیقه یا نیم ساعت بود؛ من عرض کردم: آقا اگر ‏‎ ‎‏صلاح بدانید برویم مرز عراق در آن فاصله ای ‏‏که ‏‏گذرنامه ها آماده و مهر ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏شوند نماز را هم آنجا بخوانیم. امام هم موافقت کردند و رفتیم و در ‏‎ ‎‏مرز عراق نماز جماعت خوانده شد. گذرنامه ها مهر خروج خورد و آماده ‏‎ ‎‏شد. وقتی که گذرنامه ها آماده شد و می خواستیم خارج بشویم این ‏‎ ‎‏برادرانی که بدرقه آمده بودند اطراف امام را گرفتند و به شدت گریه ‏‎ ‎‏می کردند و متاثر بودند که آقا شما بروید تکلیف ما در نجف چیست ما ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 210
‏باید چه کار بکنیم. آنجا امام یک صحبت پنج دقیقه ای کردند. فرمودند ‏‎ ‎‏شما هیچ نگران نباشید من مخیر بین دو مطلب شده ام: ماندن در نجف و ‏‎ ‎‏درس گفتن و مطالعه کردن و تحقیق کردن و کار سیاسی نکردن‏‏ و دوم ‏‎ ‎‏خارج شدن از نجف، ترک بحث و انجام فعالیت سیاسی؛ من دومی را ‏‎ ‎‏ترجیح دادم. هر کجا رفتیم و مستقر شدیم شما هم به ما ملحق خواهید ‏‎ ‎‏شد و با هم فعالیت سیاسی را ادامه خواهیم داد. بنابراین شما هیچ نگران ‏‎ ‎‏نباشید متاثر نباشید راهی که ما می‏‏ ‏‏رویم راه حق است راه خداست و ‏‎ ‎‏ان‏‏ ‏‏شاء‌الله موفق خواهیم شد و موفقیت با ماست. آنها خداحافظی کردند و ‏‎ ‎‏برگشتند.‏

‏یک نکته جالب که ما بعد متوجه شدیم این بود که، امام مقید بودند ‏‎ ‎‏نهارشان آبگوشت باشد. هیچ غذای دیگری را میل نمی کردند و آن روز ‏‎ ‎‏هم خانم برای ایشان آبگوشتی پخته بودند و در یک ظرف مخصوصی ‏‎ ‎‏داخل یکی از ماشینها بود که برای بدرقه آمده بودند.ما هم خبر نداشتیم ‏‎ ‎‏که برای امام نهار هم گذشته اند. نهار را آنها دوباره برگردانده بودند، این ‏‎ ‎‏بود که امام آن‏‎ ‎‏روز بدون نهار ماندند.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 211