فصل دوم: در عراق

در مرز کویت

‏بعد از این قضایا ‏‏راننده ماشین، گذرنامه امام، گذرنامه حاج احمد آقا، ‏‎ ‎‏گذرنامه من، گذرنامه آقای املایی و بقیه را برد و نیم ساعت طول نکشید ‏‎ ‎‏که مهر ورود زدند. من الآن‏‏ آن‏‏ گذرنامه را دارم، بعضی از روزنامه های ‏‎ ‎‏خارج در آن زمان نوشتند که دلیل راه ندادن کویت این بوده که اینها ‏‎ ‎‏می خواستند بدون مجوز وارد بشوند. این یک دروغ است.‏

‏آنها امام را نشناخته بودند و نمی دانستند چه کسی وارد می شود. از ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 211
‏گذرنامه و از روی دعوتنامه تشخیص ندادند. وقتی گذرنامه آماده شد و ‏‎ ‎‏حاج سید احمد مهری آمد، گفت تمام شد، زود سوار شویم و برویم. ‏‎ ‎‏وقتی که سوار شدیم و ماشین را روشن کرد که برویم امام فرمود‏‏:‏‏ من ‏‎ ‎‏می توانم اینجا تجدید وضو کنم. من عرض کردم آقا کویت نزدیک است ‏‎ ‎‏و ما با شهر کویت فاصله ای نداریم. امام فرمود: من باید اینجا تجدید ‏‎ ‎‏وضو کنم. امام که پیاده شدند چهره امام را ‏‏که ‏‏مامورین مرزی کویت ‏‎ ‎‏دیدند آنوقت شناختند که این چه کسی است که به کویت می آید. ما از ‏‎ ‎‏پشت شیشه نگاه می کردیم، همه آنها در یک اتاق جمع شدند با هم ‏‎ ‎‏مشورت م‏‏ی‌‏‏کردند و متوجه نشدیم با کجا تماس گرفتند‏‏.‏‏ وقتی امام ‏‎ ‎‏تجدید وضو کردند و برگشتند مامور آمد و گفت بفرمایید سالن ‏‎ ‎‏تشریفات. ما را به سالن تشریفات راهنمایی کرد. یک سالن مجللی بود‏‏.‏‎ ‎‏امام فرمود چرا ما را اینجا آوردند؟ من گفتم آقا چون‏‎ ‎‏که شما برنامه را ‏‎ ‎‏خراب کردید. امام فرمود من خراب کردم. گفتم بله شما خراب کردید. ‏‎ ‎‏گفتند چطور؟ گفتم برای اینکه اینها تا وقتی که شما از ماشین پیاده نشده ‏‎ ‎‏بودید نمی دانستند چه کسی به کویت می‏‏‌‏‏آید، شما که از ماشین برای ‏‎ ‎‏وضو، پیاده شدید شمارا شناختند. فرمود حالا که ما را شناختند با ما چه ‏‎ ‎‏می کنند؟ من عرض کرد که حالا باید بنشینیم ببینیم چه تصمیمی می گیرند‏‏.‏

‏آنجا‏‏ نشستیم چایی را آوردند، امام چایی نخورد، بیسکویت آوردند، ‏‎ ‎‏نخورد. ساعت حدوداً یک یا یک و نیم ظهر بود. من رفتم سوال کردم که ‏‎ ‎‏بالاخره تکلیف ما چیست؟ گفتند با وزارت کشور تماس گرفتیم یا خود ‏‎ ‎‏وزیر یا معاون وزیر می آید تا برای شما تصمیم بگیرد آیا وارد کویت ‏‎ ‎‏بشوید یا نه. باید بنشینید تا بیاید. رفتند برای همه نوشابه پپسی آوردند ‏‎ ‎‏که امام فرمود‏‏:‏‏ نه. البته باید اینجا اضافه کنم که پپسی در آنجا حلال بود ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 212
‏ولی در ایران آن موقع حرام بوده و کسی پپسی نمی خورد، مسلمانهای ‏‎ ‎‏شیعه، پیروان امام پپسی نمی خوردند. امام فرمود‏‏:‏‏ هیچ چیز نمی خورم. ‏‎ ‎‏شاید یک ساعت و نیم یا دو ساعت طول کشید تا یک کسی از کویت ‏‎ ‎‏آمد که گفتند معاون وزیر داخله است. آنجا به وزارت کشور، وزارت ‏‎ ‎‏داخله می گویند.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 213