فصل دوم: در عراق

جلوگیری از ورود امام به کویت

‏معاون وزارت داخله خیلی با عصبانیت جلوی سالن تشریفات آمد و ‏‎ ‎‏آقای سید احمد مهری‏‏ را ‏‏صدا زد. او بلند گفت من. گفت بیا بیرون. ‏‎ ‎‏بردش به اطاق و اول توپ و تشر که تو چرا وقتی دعوت نامه گرفتی ‏‎ ‎‏ایشان را معرفی نکردید. او هم گفته بود شما فرمتان را بیاورید ببینید ‏‎ ‎‏کجایش خالی است. همه جا را من پر کرده ام. اسم و نام خانوادگی، اسم ‏‎ ‎‏پدر، تاریخ تولد، شماره شناسنامه و همه مشخصات آنجا هست. این ‏‎ ‎‏نقص شماست که نمی شناسید و نمی دانید که روح‌الله مصطفوی کیست. ‏‎ ‎‏وقتی نگاه کرده بود دیده بود راست می گوید، حق با اوست‏‏.‏

‏طولی نکشید ‏‏آن فرد ‏‏آمد پهلوی امام نشست و گفت آقا ما از ورود ‏‎ ‎‏شما به خاک کویت خوشحالیم و به شما خیر مقدم عرض می‏‏ ‏‏کنیم اما ‏‎ ‎‏نمی توانیم به شما اجازه بدهیم وارد کویت بشوید، از همین راهی که ‏‎ ‎‏آمدید باید برگردید. امام فرمود من به کویت، به شماها و به مردم کویت ‏‎ ‎‏کاری ندارم. من با ماشینی که آمدم مستقیم فرودگاه می روم و سوار یک ‏‎ ‎‏هواپیما می شوم و به یک کشور اسلامی می روم و در آنجا اقامت می کنم ‏‎ ‎‏و در کویت نمی مانم. یک قدری فکر کرد و گفت: ما نمی توانیم حفاظت ‏‎ ‎‏شما را از اینجا تا فرودگاه بعهده بگیریم. امام فرمود به عهده خود من، ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 213
‏من از شما حفاظت نمی خواهم. خیلی فکر کرد و گفت نه نمی شود. باز ‏‎ ‎‏رفت و شاید با وزارت داخله تماس گرفت و مشورت کرد و گفتند نه ‏‎ ‎‏هیچ راهی ندارد و باید برگردید.‏

‏امام می خواستند عصبانی بشوند، خسته هم شده بودند و قصد داشتند ‏‎ ‎‏به او یک تشری بزنند. من عرض کردم آقا اینها عرب هستند، عرب از ‏‎ ‎‏تشر جاخالی نمی کند و ممکن است او هم یک جسارتی بکند‏‏. فرمود پس ‏‎ ‎‏چه کار کنیم؟ گفتم‏‏:‏‏ چاره ای نیست باید برگردیم. فرمود: پس معطل ‏‎ ‎‏نشوید، بلند شویم و برگردیم.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 214