فصل دوم: در عراق

واکنش و توطئه دولت ایران

‏از آنجا که این برنامه از آغاز مخفیانه انجام شد ما فهمیدیم که دولت ‏‎ ‎‏ایران مرتب از عراق می خواست که خروج امام را به آنها اطلاع بدهند. ‏‎ ‎‏پاسخ عراقی ها این بود که ما به ایشان خروجی داده ایم، مهر خروج ما ‏‎ ‎‏این است که ظرف یکماه ایشان هر ساعتی که تصمیم بگیرد می تواند ‏‎ ‎‏خارج بشود. لذا به ایران نتوانستند اطلاع بدهند که امام چه وقت حرکت ‏‎ ‎‏می کنند و خارج می شوند. خود ‏‏دولت ‏‏عراق هم غافلگیر شد برای اینکه ‏‎ ‎‏آخر شب اطلاع دادیم که صبح می رویم. کویت هم غافلگیر شده بود و ‏‎ ‎‏به همین دلیلی که امام را شناخته بودند. فایده این کار چه بود‏‏؟‏‏ بعد از ‏‎ ‎‏پیروزی انقلاب مطلع شدیم که ‏‏سرلشکر منوچهر خسروداد فرماندهی‏‎ ‎‏هوا نیروز ارتش ‏‏در کرمانشاه یک هواپیمای ارتشی را مستقر کرده بود و ‏‎ ‎‏آماده بود تا امام را از مرز با همراهانش به دزدند ‏‏و به ‏‏فرودگاه کرمانشاه ‏‎ ‎‏بیاورند، ‏‏و از آنجا ‏‏سوار هواپیما کرده و به جزیره کیش یا هرجایی که ‏‎ ‎‏می خواهند ببرند. در نزدیکی مرز هم یک روستایی بوده که در آن روستا ‏‎ ‎‏هم دو تا هلیکوپتر مجهز و آماده کرده بودند برای اینکه اگر امام را با ‏‎ ‎‏همراهانشان گیر آوردند فوری سوار هلیکوپتر ‏‏کنند و به فرودگاه‏‎ ‎‏کرمانشاه ‏‎ ‎‏ببرند که ‏‏نقشه ‏‏آنها عملی نشد. یک جهت آن این بود که آنها اصلاً ‏‎ ‎‏نمی دانستند امام کی وارد مرز عراق و کویت می‌شود. در فاصله بین دو ‏‎ ‎‏تا مرز زمینی است در حدود یک تا دو کیلومتر که بین ایران و عراق هم ‏‎ ‎‏هست؛ بین کشورهای دیگر هم هست؛ به آن زمین محایط می گویند. ‏‎ ‎‏زمین محایط یعنی زمین بی طرف که مالکیتش، نه مال ایران است نه مال ‏‎ ‎‏عراق نه مال کویت مال هیچکدام نیست. هر اتفاقی هم در آ‏‏ن‏‏جا بیفتد ‏‎ ‎‏هیچکدام از آنها مسوولیت ندارند. اینها برنامه شان این بود که در آن ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 217
‏زمین بی طرف امام را با همراهانشان بربایند.‏

‏حتی برنامه مخفی کاری امام چنان دقیق بود که برای اینکه پرداخت ‏‎ ‎‏کنندگان وجوهات هم متوجه غیبت امام نشوند، قبض هایی مهر کرده و ‏‎ ‎‏سفید امضا پیش آقای رضوانی گذاشته بودند. آقای رضوانی هم وقتی که ‏‎ ‎‏کسی مراجعه می کرد خودشان ‏‏قبض را ‏‏پر می کرد بطرف می دادند و کسی ‏‎ ‎‏در آن نصف روز متوجه نشد که امام ‏‏در نجف ‏‏نیست و در اندرون ‏‎ ‎‏حضور ندارد. به هر حال ما بعد از آنکه در آن ساختمان نماز مغرب و ‏‎ ‎‏عشاء را خواندیم، من بیرون آمدم چون یک مقدار عربی بلد بودم با ‏‎ ‎‏مامورین بحث کردم که ما تا کی باید اینجا باشیم. گفتند: الآن ما با بغداد ‏‎ ‎‏تماس گرفتیم اوامر از بغداد می رسد‏‏.‏

‏تقریباً ساعت 11 شب بود اعلام کردند که آماده بشوید می خواهیم ‏‎ ‎‏برویم. ما آماده شدیم که حرکت کنیم دیدیم دوتا ماشین امن العام جلوی ‏‎ ‎‏درب همین ساختمان پارک کرده و ایستاده است و درها هم باز منتظر ‏‎ ‎‏هستند که ما برویم و درون ماشین بنشینیم. امام وقتی که چشمش به این ‏‎ ‎‏ماشین ها افتاد یک نگاهی به اطراف کردند فرمودند: ماشین های خودمان ‏‎ ‎‏کجاست. من گفتم: ماشین های ما را آن جلو بردند.‏‏ پرسید:‏‏ این ماشین ها ‏‎ ‎‏مال چه کسی است‏‏؟‏‏ گفتم: از‏‎ ‎‏امن العام عراق‏‏.‏‏ امام دست گذاشتند روی ‏‎ ‎‏یکی از این ماشینها‏‏ و‏‏ به این مامورین رو کردند ـ که حدود هفتاد هشتاد ‏‎ ‎‏نفر بودند‏‏ ـ‏‏ فریاد زدند‏‏:‏‏ من به شما اعتماد نمی کنم، به ماشین هایتان اعتماد ‏‎ ‎‏کنم، من سوار این ماشینها نمی شوم. شما اشتباه کردید که این ماشینها را ‏‎ ‎‏برای ما آوردید. من باید با ماشین خودمان به بصره بروم. اینها دستپاچه ‏‎ ‎‏شدند. دیدیم ماشین های امن العام را بردند و ماشین های خودمان که دو ‏‎ ‎‏تا ماشین بود آوردند و سوار شدیم و به بصره رفتیم.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 218