فصل دوم: در عراق

عزیمت به بغداد

‏بعد از ناهار و ‏‏نماز حدود ‏‏ساعت یک و نیم با دو تا ماشین امن العام عازم ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 221
‏فرودگاه بصره شدیم. امام و حاج احمد آقا یک ماشین سوار شدند، من و ‏‎ ‎‏دکتر یزدی و آقای املایی هم یک ماشین ‏‏دیگر و‏‎ ‎‏ماشین به طرف فرودگاه ‏‎ ‎‏حرکت کرد. ولی ما دیدیم از بصره که خارج شد در اتوبان فرودگاه ‏‎ ‎‏نیست بی راه می رود، در یک بیابانی که ریگزار است. تعجب کردیم که ‏‎ ‎‏این چه راهی است. خلاصه مدتی طی طریق کرد، و به پادگان‏‏ی‏‏ رسید. ‏‎ ‎‏یک سربازی که در جلوی درب پادگان مامور بود تا چشمش به ماشین ها ‏‎ ‎‏افتاد درب را قفل کرد و ایستاد.مامورین امن العام پیاده شدند و با او ‏‎ ‎‏صحبتی کردند. او هم تماس گرفت و ‏‏سپس ‏‏درب را باز کرد و گفت ‏‎ ‎‏بفرمایید. وقتی ما وارد آن پادگان شدیم معلوم شد یک پادگان نظامی ‏‎ ‎‏است و یک هواپیمای نظامی هم آماده پرواز، که ما مستقیم به سمت ‏‎ ‎‏هواپیما رفتیم، سوار هواپیما شدیم و در حدود دوازده نفر هم قبل از ما ‏‎ ‎‏در داخل هواپیما نشسته بودند که قطعاً مامور بودند.‏

‏هواپیما پرواز کرد. وقتی پرواز کرد حاج احمد آقا شوخی کرد و ‏‎ ‎‏فرمود فردوسی پور هواپیما به آبادان می رود یا به بغداد؟ من گفتم خاطر ‏‎ ‎‏جمع باشید به بغداد می‏‏ ‏‏رویم. هواپیما ما را به بغداد رساند.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 222