فصل دوم: در عراق

در فرودگاه بغداد

‏در فرودگاه بغداد ‏‏از ما ‏‏استقبال کردند و ما را به سالن تشریفات به ‏‎ ‎‏پاویون بردند‏‏.‏‏ قبلاً ما به ‏‏دوستان در ‏‏نجف اشرف اطلاع داده بودیم که ما ‏‎ ‎‏عازم بغداد هستیم. لذا همزمان چند تا ماشین از همان برادرانی که بدرقه ‏‎ ‎‏آمده بودند آنها آمدند و در همان پاویون، امام ‏‏را زیارت کردند. از جمله ‏‎ ‎‏این افراد ‏‏آقای دعایی، آقای ناصری و چند نفر از دوستان و ارادتمندان ‏‎ ‎‏امام‏‏ بودند‏‏. آنجا که رسیدیم و پیاده شدیم امام فرمودند همین جا برای ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 222
‏پاریس بلیط بگیرید. ما درخواست کردیم برای ما بلیط صادر کنند. گفتند ‏‎ ‎‏فردا دوتا هواپیما برای پاریس داریم، یکی ایر فرانس که هواپیمای ‏‎ ‎‏فرانسوی است و یکی هم هواپیمای عراقی، با کدامیک از آنها دلتان ‏‎ ‎‏می خواهد بروید؟ امام فرمود‏‏:‏‏ ما با هواپیمای عراقی ‏‏و عربی ‏‏می رویم نه ‏‎ ‎‏هواپیمای فرانسوی. ‏‏افرادی ‏‏رفتند که برای ما بلیط تهیه کنند گفتند ‏‎ ‎‏مقداری طول می کشد. سوال کردیم که چرا طول می کشد؟ گفتند‏‏:‏‏ یک ‏‎ ‎‏هواپیما عازم ایران است، دارند گذرنامه ها و مدارک ایرانی ها را چک ‏‎ ‎‏می کنند. ما می خواهیم آنها پرواز کنند و فرودگاه خلوت بشود بعد برویم ‏‎ ‎‏بلیط بگیریم که اگر یک وقت اسم امام را آنجا شنیدند شلوغ نکنند و به ‏‎ ‎‏این سمت نیایند. صبر کردیم تا وقتی که آن هواپیما به ایران پرواز کرد و ‏‎ ‎‏سپس برای ما ‏‏بلیط گرفتند‏‏.‏

‏در این فاصله ای که یک مقداری طول کشید، چند موضوع پیش آمد. ‏‎ ‎‏یک موضوع این بود که از امام تقاضاکردیم که آقا اجازه بدهید این ‏‎ ‎‏برادرها هر کدام با شما یک عکسی بگیرند که امام اجازه دادند. تک تک ‏‎ ‎‏پهلوی امام نشستیم و هر کدام یک عکس گرفتیم.‏

‏همان عکسی که در کتاب همگام با خورشید است همین ‏‏عکس‏‎ ‎‏است. ‏‎ ‎‏منتهی حال امام در آنجا مشخص است در عکس هم معلوم است که ‏‎ ‎‏حالشان به حالت خستگی و ناراحتی است.‏

‏جریان دیگری که پیش آمد این بود که امام به من فرمودند که شما ‏‎ ‎‏می خواستید بیایید به کویت برای این بود که با کویت آشنایی داشتید، ‏‎ ‎‏سابقه داشتید و به کویت رفته بودید، حالا که می خواهیم به پاریس برویم ‏‎ ‎‏خوب شما با دیگران فرق نمی کنید و لزومی ندارد که شما به پاریس ‏‎ ‎‏بیایید و زن و بچه شما هم اینجا تنهاست. من عرض کردم که آقا اسم ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 223
‏من در لیست شما رد شد و شما نگران من نباشید و مشکلی ندارد و من ‏‎ ‎‏ناراحت نیستم و افتخار می کنم که در خدمت شما باشم. امام هم چیزی ‏‎ ‎‏نفرمودند. بعد فرمودند که آخر برگشتن شما به عراق به خاطر ‏‎ ‎‏خانواده ات مشکل است. یکی از مامورین که رابط ایرانی ها با امن العام ‏‎ ‎‏بود که نجف هم می آمد‏‏ و‏‏ سابقه داشت جلو آمد و از آقای دعایی پرسید ‏‎ ‎‏که سید چه می گوید؟ آقای دعایی گفت ایشان می گویند که یکی از ‏‎ ‎‏همراهانشان بعداً برای بازگشت به عراق مشکل گذرنامه خواهد داشت. ‏‎ ‎‏او گفت نه من قول می دهم به شما که از هر کجا ایشان با من تماس ‏‎ ‎‏بگیرند من برایش ویزا یا سمت العوده تهیه کنم و ایشان بتواند به عراق ‏‎ ‎‏بیاید. سپس همان مامور آمد و آقای دعایی را صدا کرد. آقای دعایی را ‏‎ ‎‏داخل اتاقی که چند نفر مامورین عالی رتبه آنجا بود بردند که حدود نیم ‏‎ ‎‏ساعت طول کشید. وقتی که آقای دعایی ‏‏بیرون ‏‏آمد من دیدم که رنگ ‏‎ ‎‏صورتش برافروخته است، گفتم: آقای دعایی چه شده است؟ ایشان ‏‎ ‎‏اجمالاً گفت‏‏:‏‏ به من گفتند که به سید بگو برود و دیگر بر نگردد. اگر ‏‎ ‎‏برگشت دیگر راهش نمی‏‏ ‏‏دهیم. گفتم پس قولی که آن مامور داد که گفت ‏‎ ‎‏شما از هر کجا تماس بگیرید من ویزا درست می کنم‏‏ چه شد؟‏‏گفت آن ‏‎ ‎‏هم هیچی.‏

‏به هر حال بعد از اینکه بلیط ها آماده شد برایمان ماشین گرفتند و ما ‏‎ ‎‏را به بغداد ‏‏به ‏‏یکی از هتل های معروف و اعیانی شان بردند. آنجا که وارد ‏‎ ‎‏شدیم نزدیک غروب بود‏‏.‏

‏امام فرمود من می خواهم زیارت کاظمین بروم. مامورین عراقی ‏‎ ‎‏دست پاچه شدند گفتند‏‏:‏‏ آقا زیارت می خواهید چه بکنید، پانزده سال شما ‏‎ ‎‏اینجا بودید، مرتب زیارت می رفتید، دیگر امشب لازم نیست زیارت ‏‎ ‎

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 224
‏بروید. امام گفتند من با شما کاری ندارم. من زیارت می روم. گفتند، ‏‎ ‎‏حفاظت شما برایمان مشکل است. فرمود لازم نیست شما حفاظت کنید ‏‎ ‎‏من محافظ دارم. دوستانی که از نجف آمده بودند اینها طبق روال گذشته ‏‎ ‎‏اطراف امام بودند و همراه امام حرکت کردند و ما هم حرم حضرت ‏‎ ‎‏موسی بن جعفر(ع) رفتیم. وارد صحن که شدیم ایرانی ها متوجه امام ‏‎ ‎‏شدند، ریختند اطراف امام و دست امام ‏‏را می‌بوسیدند‏‎ ‎‏و طلاب هم از‏‏امام ‏‎ ‎‏حفاظت می‏‏‌‏‏کردند. مامورین آنجا بودند ولی خیلی نگران و وحشت زده ‏‎ ‎‏بودند. امام در آنجا زیارت کردند ‏‏و ‏‏بعد از زیارت به همان هتل مراجعت ‏‎ ‎‏کردیم.‏

کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 225