حاج آقا چگونه از وقایع داخل ایران مطلع میشدید؟
راجع به کسب خبر از تظاهراتها، مخابرات تهران در اختیار ما بود. در آن زمان اکثر ادارات به اعتصاب پیوسته بودند. ولی ما میتوانستیم شب دومی که وارد پاریس شدیم با کمک آقای هادی غفاری در مخابرات تهران، همکاری چند تن از کارکنان آنجا را جلب کنیم. بر این اساس قرار شد پنج تن از خانمها در شیفت روز و پنج نفر از آقایان در شیفت شب، تمام مطالب روزنامه ها درباره وقایع انقلاب را تهیه و هر شب ساعت 12 به وقت تهران و تقریباً ساعت 5 / 2 شب به وقت پاریس برای ما بخوانند. من که مسوول تلفن بودم، مطالب آنها را ضبط میکردم و خدمت امام میبردم. همچنین متقابلاً ما هم اخبار و اعلامیههای امام را ارسال میکردیم. به این ترتیب سخنرانیها و پیامهایی که امام میدادند از
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 248
طریق تلفن به ایران فرستاده میشد. رابط ما در مشهد یکی از نمایندگان امام در آن شهر بود و اولین اعلامیه را برای ایشان خواندیم، اما وقتی من شماره ایشان را گرفتم تا اعلامیه دوم را بخوانم ایشان گوشی را بر نداشتند و پسرشان برداشت، وقتی به او گفتم ضبط را حاضر کنید تا اعلامیه را بخوانم گفت: حاج آقا شما آن اعلامیه اولی را که خواندید ساواک گوش میداد، خواهش میکنم برای کسی دیگر بخوانید. ما هم فوری قطع کردیم و شماره مسجد کرامت را گرفتیم. در مسجد کرامت گروهی بودند که در خدمت مقام معظم رهبری آیتالله خامنه ای فعالیت می کردند و فعال آن گروه آقای حاجی غنیان بود به ایشان زنگ زدم و گفتم اعلامیه امام را می خواهم بخوانم، شما ضبط را آماده کنید. از آن به بعد از طریق مسجد کرامت برای حاجی غنیان می خواندیم. آنها بعد از ضبط اعلامیه، آنرا پیاده و بوسیله ایشان تکثیر میکردند.
ما در نوفل لوشاتو تلفن نداشتیم، آن منزلی که متعلق به آقای عسگری بود بدون تلفن بود. قرار شد تقاضا کنند که یک خط تلفن به ما بدهند که حدود یک هفته طول کشید. از اینرو در آغاز از تلفن آقای غضنفرپور پیام میفرستادیم و جواب مردم را میدادیم. بعد که خطی در نوفل لوشاتو برقرار شد آن شخصی که در خانه غضنفرپور مسوول تلفن بود به نوفل لوشاتو منتقل می شد و تقریباً تا اواخر هم تلفن در دست ما بود. دانشجویانی که پاریس می آمدند از فرودگاه تلفن میکردند و می گفتند:ما کجا بیاییم. ما راهنمایی می کردیم و آدرس میدادیم می آمدند و مهمان می شدند.
اتاقهای آنجا محدود بود، گاهی از شبها، عده ای هم در آشپزخانه و دستشویی و راهرو می خوابیدند. من خودم پای تلفن می نشستم تا هر
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 249
وقت تلفن زنگ زد بردارم. وقتی هم خسته می شدم همانجا سرم را روی میز کوچکی می گذاشتم و می خوابیدم، به محض اینکه تلفن زنگ میزد فوری گوشی را برمی داشتم تا بقیه بیدار نشوند.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 250